قرآن در آیه 3 سوره جاثیه می فرماید: «ان فی السموات و الارض لایات للمؤمنین؛ همانا، تحقیقا در آسمانها و زمین آیتها و علامتها و اشاره ها برای مؤمنین است». اساس دعوت پیغمبران برای عبور دادن مردم از به اصطلاح شهادت است به غیب ولی از راه شهادت. البته کلمه " عبور دادن " اسباب اشتباه نشود. یکی از کارها و اساسی ترین کارهای انبیاء که زیربنای همه کارهای دیگرشان است عبارت است از ایجاد ایمان به غیب («الذین یؤمنون بالغیب» بقره/3) یعنی بشر با همان حواس حیوانی خودش عالم را می بیند همان طور که حیوانات هم می بینند، رنگها را ما می بینیم، حیوانها هم می بینند با اختلافهایی که میان انسانها و حیوانها در دیدن رنگها هست. بعضی رنگها را بعضی حیوانات نمی بینند، انسان می بیند. باز حیواناتی هستند که ممکن است بعضی رنگها را به شکلی ببینند که ما نمی بینیم، بعضی صداها را حیوانات می شنوند و ما نمی شنویم و به عکس، ولی به هر حال دیدن این عالم به این صورت که الان ما داریم می بینیم یک چیزی است که انسان و غیر انسان همه می بینند و این اسمش می شود " شهادت ".

پیغمبران برای این آمده اند که انسانها را مؤمن به غیب بکنند یعنی غیر از این آشکار و بیان و ظاهر، نهانی هم هست، همه هستی و وجود در همانچه که شما به چشم می بینید و لمس می کنید، در محسوس و ملموس خلاصه نمی شود بلکه اساس عالم در غیب است، این شهادت یک ظهوری است از غیب. از چه راه (مؤمن کنند)؟ آیا از راه طرد کردن شهادت؟ بگویند این را رها کنید تا به غیب برسید؟ یا نه، خود عالم شهادت آیه است، نشانه است، علامت است برای عالم غیب، یعنی ما از همین عالم شهادت به عالم غیب پی می بریم. این است که در تعبیر قرآن همیشه کلمه " آیه " می آید. کلمه " آیه " رساترین کلمه ای است که در این زمینه می شد گفت. آیه را در جایی می گویند که یک چیزی ماهیتش اشاره به جای دیگر باشد. سر چهارراه ها یا سر کوچه ها و خیابانها می بینیم مثلا یک فلش نصب کرده اند، یک وقت فلش سفید در زمینه آبی است، این را که شما نگاه می کنید خودش اشاره است، می گوید راه از این طرف باز است، یا اگر مستطیل سفید در زمینه قرمز باشد علامت عبور ممنوع است. این را می گویند " آیه " یعنی چیزی که وجودش علامت است، اصلا وجودش وجود علامتی است اشاره به یک چیز دیگر است، یک مطلبی را دارد به ما می فهماند. تفاوت یک نفر موحد و غیرموحد در این است که غیرموحد وقتی که به این عالم نگاه می کند مثل این است که یک بچه سه ساله یا یک آدم بی خبر از این علائم قراردادی به این علائم نگاه می کند. اگر یک آدم دهاتی که به عمرش شهر را ندیده و با مقررات راهنمایی و رانندگی آشنا نیست، بیاید سر کوچه آن فلش را ببیند از آن چه می فهمد؟ فقط یک تابلویی می بیند، یک زمینه آبی و یک رنگ سفید، برایش معنی ندارد. آن دهاتی بی خبر از همه مقررات راهنمایی همان را می بیند که شما می بینید، چشم او با چشم شما یک چیز می بیند، دو چیز نمی بیند، چنین نیست که چشم شما از او بیشتر ببیند چشم او کمتر ببیند، ممکن است چشم او تیزتر هم باشد و بیشتر هم ببیند، ولی برای او آن تابلو معنی ندارد، اما برای شما معنی دارد. یا خطی که روی کاغذ می نویسند، بچه که آن را نگاه می کند همان را می بیند که آدم بزرگ می بیند ولی برای آدم بزرگ معنی دارد، هر حرفش، هر نقطه اش اشاره به چیزی است ولی برای آدم بی سواد معنی و مفهوم ندارد. معنی، باطن است و لفظ ظاهر. آنجا هم تابلو ظاهر است، آن مقصودی که میان مردم قراردادی است معنی است.

تفاوت یک آدم موحد با غیرموحد این است که عالم برای یک نفر موحد معنی دارد یعنی کتابی است نوشته، معنی دار و هر لفظش اشاره به یک معناست، اما برای آدم غیر موحد، برای آدم مادی، معنی ندارد مثل خطوطی است که یک آدم بی سواد آن را نگاه می کند. از نظر آدم بی سواد غیر از خطهایی چیز دیگری وجود ندارد، این خطوط برای فهماندن یک مقصود نیست. اینکه قرآن کریم این همه روی کلمه " آیه " تکیه دارد برای همین است یعنی می خواهد یک نفر موحد، عالم را آنچنان مطالعه کند که یک آدم باسواد کتابی را مطالعه می کند، از آن، معنی و مقصود بفهمد، لذا تعبیر به " کتاب " می شود، عالم کتاب حق تعالی است و این تعبیری بوده که از قدیم به کار می بردند. محمود شبستری می گوید: به نزد آن که جانش در تجلاست *** همه عالم کتاب حق تعالی است.