آیا خدا جسم است؟

اولین راهی که اثبات می شود که خداوند متعال جسم و جسمانی نیست آن است که بدانیم خداوند متعال در معنا و در کمیت غیر قابل انقسام است. در حالی که هر جسمی در معنا و در کم، قابل انقسام است. پس معلوم می شود که خداوند غیرجسمانی است که قابلیت انقسام


مبادا خدا فراموشت کند

پس از اثبات وجود خداوند متعال یکی از مسائل مهم آن است که صفات حق تعالی را به درستی بشناسیم یکی از این صفات آن است که خداوند جسم نیست بلکه غیر جسمانی است. در این نوشتار به برخی از دلایل در اثبات غیرجسمانی بودن خداوند متعال می پردازیم.

خدا جسم نیست!

ابن سینا برای اثبات آن که خداوند متعال جسم نیست از دو راه وارد می شود. البته باید توجه داشت که او تأکید می کند که این دو راه اثبات حقیقی نیست چون خداوند جسم نیست و برای این مسئله تنها اشاره و تنبیه کافی است. در واقع وقتی برای چیزی اثبات حقیقی می آوریم که به هیچ وجه معلوم نباشد ولی این موضوع از جمله بدیهیات است و تنها با اشاره ای می توان بران رسید!

خدا در معنا و کمیت تقسیم نمی شود!

اولین راهی که اثبات می شود که خداوند متعال جسم و جسمانی نیست آن است که بدانیم خداوند متعال در معنا و در کمیت غیر قابل انقسام است. در حالی که هر جسمی در معنا و در کم، قابل انقسام است. پس معلوم می شود که خداوند غیرجسمانی است که قابلیت انقسام ندارد. این که جسم قابل انقسام در کم و معناست کاملاً محرز و مسلّم است چرا که جسم از لحاظ معنا و ذات مرکب از اجزاء است و لذا قابلیت انقسام دارد. از نظر طبیعی نیز اثبات شده است که جسم مرکب از مولکول ها و اتمهاست که قابلیت انقسام در کمیت را دارا می باشند. اما در مورد این موضوع که خداوند قابلیت انقسام در معنا و کمیت را ندارد باید کمی توضیح دهیم:

بنابراین به طور کلی خداوند مرکب از اجزاء نیست و لذا قابلیت تقسیم شدن نیز ندارد چه در معنا چه در کمیت. بنابراین جسمانی نخواهد بود. زیرا همان طور که گفتیم انقسام پذیری از خواص اجسام و موجودات جسمانی است

اگر خداوند قابلیت انقسام داشته باشد یعنی مرکب از اجزاء است و اگر خداوند را مرکب از اجزاء بدانیم لازم می آید که خداوند به اجزاء خود نیازمند باشد. در حالی که این با خدا بودن خدا در تضاد است که نیازمند به چیزی حتی اجزاء ذات خود باشد. از سوی دیگر اگر خدا مرکب از اجزاء باشد یعنی کسی او را مرکب از اجزاء نموده است و این در مورد خداوند محال دیگری است. بنابراین به طور کلی خداوند مرکب از اجزاء نیست و لذا قابلیت تقسیم شدن نیز ندارد چه در معنا چه در کمیت. بنابراین جسمانی نخواهد بود. زیرا همان طور که گفتیم انقسام پذیری از خواص اجسام و موجودات جسمانی است.

راه دیگر در غیر جسمانی بودن خدا!

یکی دیگر از راه هایی که می توان استدلال نمود که خداوند متعال نمی تواند جسم باشد آن است که بدانیم از نوع خداوند هم شکلی وجود ندارد و این دلیلی است بر غیرجسمانی بودن او! می گویید چگونه؟! لازم به توضیح است که جسم دو نوع است:

انواع و اقسام جسم!

یک جسم عنصری داریم و یک جسم فلکی. جسم عنصری همان جسم مادی فیزیکی هست که قابل تغییر و تبدل است اما جسم فلکی جسمی مثالی است! جسم مثالی به نوعی، جسمی غیر مادی است که البته قابل تغییر و تبدل هم نیست بلکه فقط شکل و اندازه به موجودات مثالی می دهد. اگر هم بخواهیم موجودات مثالی را توضیح دهیم، باید بگوییم موجودات مثالی موجوداتی میان مادی و مجرد محض هستند؛ یعنی موجودات نیم مادی نیم مجرّد که خودشان هم عواملی دارند که بماند! (علاقمندان می توانند برای تکمیل بحث موجودات مثالی و اطلاع بیشتر در این زمینه به کتب فلسفه اسلامی مراجعه نمایند.)

خلاصه استدلال در این جا این است که هر جسمی حتماً جسمی دیگر از نوعش یافت می شود(چون همان طور که گفتیم اجسام عنصری انواع و اقسام دارند!) و هر چه جسمی دیگر از نوعش یافت بشود معلول است. بنابراین هر جسمی معلول است و لذا اگر خداوند متعال را جسم بدانیم او را معلول علتی دیگر دانسته ایم که در مورد خداوند محال است معلول موجود دیگری باشد بلکه خود او علت همه موجودات است!

خلاصه آن که جسم عنصری مادی دارای افراد است یعنی یک نوع است که دارای افراد است. مثلاً جسم سنگ که انواع و اقسام سنگ ها می شود افراد نوع سنگ بودن و همین طور در مورد سایر اجسام عنصری اما جسم فلکی نوع منحصر در فرد است و فقط یکی است. انواع و اقسام ندارد. این مطلب مقدمه بحث و حالا ادامه استدلال یا استدلال منطقی در ادامه!!

خلاصه استدلال در این جا این است که هر جسمی حتماً جسمی دیگر از نوعش یافت می شود(چون همان طور که گفتیم اجسام عنصری انواع و اقسام دارند!) و هر چه جسمی دیگر از نوعش یافت بشود معلول است. بنابراین هر جسمی معلول است و لذا اگر خداوند متعال را جسم بدانیم او را معلول علتی دیگر دانسته ایم که در مورد خداوند محال است معلول موجود دیگری باشد بلکه خود او علت همه موجودات است!

خدا و خداوند
یک توضیح که چو او در مورد استدلال!

شاید این سوال مطرح باشد که چرا هر جسمی که از نوعش یافت بشود معلول است؟ یعنی قسمت دوم استدلال ما به چه دلیل است؟ باید گفت وقتی ذاتی دارای کثرت است نمی تواند کثرتش از ذات خودش باشد بلکه دیگری آن را به او داده است یعنی معلول علّتی غیر از خود است! در اینجا ذات جسم بودن متعدد است که این تعدد و کثرت از ذات و درون خودش نیست بلکه علّتی آن را به او داده است و لذا می گوییم جسمی که از نوعش یافت شود معلول است.

پایان سخن ...

این استدلال ها و براهینی که در این جا ذکر نمودیم تنها بخش بسیار کوچک و اندکی بود از کتاب پر محتوای ابن سینا به نام اشارات که در آن به مباحث فلسفی عمیق به خصوص در باره خداوند متعال پرداخته بود. هدف از بیان این استدلال ها به زبان ساده در این جا، آن بود که مخاطبان و دوستان عزیز کمی با نگاه امثال ابن سینا آشنا شوند که می کوشید با استدلال ها و براهین عمیق و قوی عقلی به بررسی موضوعی مهم چون «خداوند» بپردازد و از باب: آب دریا را اگر نتوان چشید/ پس به قدر قطره ای باید چشید خود را از ذکر آنها بی نیاز ندیدیم.


اسلام واقعی و اسلام منطقه‏ای

ما معمولا وقتی می گوییم فلان کس مسلمان است یا مسلمان نیست نظر به واقعیت مطلب نداریم. از نظر جغرافیایی، کسانی را که در یک منطقه زندگی می کنند و به حکم تقلید و وراثت از پدران و مادران، مسلمانند، مسلمان می نامیم و کسانی دیگر را که در شرایط دیگر زیسته اند و به حکم تقلید از پدران و مادران، وابسته به دینی دیگر هستند، یا اصلا بی دینند، غیر مسلمان می نامیم. باید دانست این جهت ارزش زیادی ندارد، نه در جنبه مسلمان بودن و نه در جنبه نامسلمان بودن و کافر بودن. بسیاری از ماها مسلمان تقلیدی و جغرافیایی هستیم، به این دلیل مسلمان هستیم که پدر و مادرمان مسلمان بوده اند و در منطقه ای به دنیا آمده و بزرگ شده ایم که مردم آن مسلمان بوده اند. آنچه از نظر واقع با ارزش است اسلام واقعی است و آن این است که شخص قلبا در مقابل حقیقت تسلیم باشد، در دل را به روی حقیقت گشوده باشد تا آنچه که حق است بپذیرد و عمل کند و اسلامی که پذیرفته است بر اساس تحقیق و کاوش از یک طرف، و تسلیم و بی تعصبی از طرف دیگر باشد. اگر کسی دارای صفت تسلیم باشد و به عللی حقیقت اسلام بر او مکتوم مانده باشد و او در این باره بی تقصیر باشد، هرگز خداوند او را معذب نمی سازد، او اهل نجات از دوزخ است. خدای متعال می فرماید: «و ما کنا معذبین حتی نبعث رسولا؛ ما چنین نیستیم که رسول نفرستاده ( حجت تمام نشده ) بشر را معذب کنیم» ( اسراء / 15 )، یعنی محال است که خدای کریم حکیم کسی را که حجت بر او تمام نشده است عذاب کند.

اصولیین مفاد این آیه را که تأیید حکم عقل است " قبح عقاب بلا بیان " اصطلاح کرده اند، می گویند تا خدای متعال حقیقتی را برای بنده ای آشکار نکرده باشد زشت است که او را عذاب کند. برای نشان دادن این حقیقت که ممکن است افرادی یافت شوند که دارای روح تسلیم باشند ولو آنکه اسما مسلمان نباشند، دکارت، فیلسوف فرانسوی - مطابق اظهارات خودش - نمونه خوبی است. در شرح حال وی نوشته اند که وی فلسفه خود را از شک شروع کرد، در همه معلومات خویش شک کرد و از صفر شروع نمود، فکر و اندیشه خودش را نقطه شروع قرار داده گفت: " من می اندیشم پس وجود دارم ". پس از اثبات وجود خویش، روح را اثبات کرد و همچنین وجود جسم و وجود خدا برایش قطعی شد. کم کم به موضوع انتخاب دین رسید، مسیحیت را که در کشورش دین رسمی بود انتخاب کرد. وی یک سخن جالب دارد و آن این است که می گوید من نمی گویم مسیحیت حتما بهترین دینی است که در همه دنیا وجود دارد، من می گویم در میان ادیانی که الان من می شناسم و به آنها دسترسی دارم مسیحیت بهترین دین است. من با حقیقت، جنگ ندارم، شاید در جاهای دیگر دنیا، دینی باشد که بر مسیحیت ترجیح داشته باشد، و از قضا ایران را به عنوان یک کشوری که از آنجا بی خبر است و نمی داند در آنجا چه دین و مذهبی دارند مثال می آورد، می گوید من چه می دانم؟ شاید مثلا در ایران دین و مذهبی وجود داشته باشد که بر مسیحیت ترجیح دارد.

اینگونه اشخاص را نمی توان کافر خواند، زیرا اینها عناد نمی ورزند، کافر ماجرایی نمی نمایند، اینها در مقام پوشیدن حقیقت نیستند. ماهیت کفر، چیزی جز عناد و میل به پوشانیدن حقیقت نیست. اینها " مسلم فطری " می باشند. اینها را اگر چه مسلمان نمی توان نامید ولی کافر هم نمی توان خواند، زیرا تقابل مسلمان و کافر از قبیل تقابل ایجاب و سلب و یا عدم و ملکه - به اصطلاح منطقیین و فلاسفه - نیست، بلکه از نوع تقابل ضدین است، یعنی از نوع تقابل دو امر وجودی است نه از نوع تقابل یک امر وجودی و یک امر عدمی. مقصود از تمثیل به دکارت این است که اگر فرض کنیم آنچه او گفته راست باشد و او در مقابل حقیقت همان اندازه تسلیم بوده که اظهار داشته است، و از طرف دیگر واقعا هم دسترسی بیشتر برای تحقیق نداشته است، او یک مسلمان فطری بوده است.

اسباب و مسببات در نظام توحیدی

معنای نظام اسباب و مسببات در جهانبرای آفرینش، نظام خاص و قانون و ترتیب معینی است و اراده خدا به وجود اشیاء، عین اراده نظام است. از همینجا است که قانون علت و معلول و یا " نظام اسباب و مسببات " بوجود می آید. معنای " نظام اسباب و مسببات " این است که هر معلولی علت خاص، و هر علتی معلول مخصوص دارد، نه یک معلول مشخص ممکن است از هر علتی بدون واسطه صدور یابد و موجود گردد و نه یک علت معین می تواند هر معلولی را بی واسطه ایجاد کند. در حقیقت، هر موجود و هر شیئی در نظام علت و معلول، جای مشخص و مقام معلومی دارد، یعنی آن معلول، معلول شیء معینی است و علت شیء معین، و این همان مفهوم دقیق «انا کل شیء خلقناه بقدر؛ همانا ما هر چیزی را به اندازه آفریدیم» (قمر/ 49) است.

اسباب و مسببات در نظام توحیدیدر میان مسلمانان عده ای تفویضی بودند و عده ای جبری. عده جبری معتقد بودند به اینکه هیچ چیزی در عالم اثر ندارد، اصلا اسباب و مسببات یک نمایش دروغین نظیر خیمه شب بازی است، اسباب و مسبباتی نیست، هیچ چیزی در دنیا شرط هیچ چیزی نیست، مشیت الهی مستقیما روی حوادث دخالت دارد، بنابراین دوا هیچ اثر ندارد، بود و نبودش علی السویه است.
عقیده دوم این است که نه، خدا عالم را خلق کرده است و به اشیاء خاصیت و اثر داده، دیگر بعد که خاصیت و اثر داده اینها خاصیت و اثر خودشان را دارند و به مشیت الهی ارتباط ندارد، خدا فقط خالق عالم بود، مثل بنا که خانه ای را ساخت یا ساعت ساز که ساعتی را می سازد، بعد که ساعت را ساخت (آیا) گردش ساعت به اختیار ساعت ساز است که اراده کند بگردد اراده نکند نه؟ خیر، بعد که ساخت، ساعت ساز بخواهد آن کار می کند نخواهد هم کار می کند، اگر ساعت ساز آنجا باشد تو سرش بزند بگوید ای ساعت کار نکن، ساعت دیگر به حرف او گوش نمی دهد، کار خودش را می کند (و می گوید) تو نقشت فقط ساختن بود و بس، ساختی، دیگر کار تو تمام شد. این عقیده هم غلط است.

اعتقاد به امر بین امرین در نظام تکوین این است که نظام علل و معلولات و اسباب و مسببات، نظام حقیقی و واقعی است نه ظاهری و دروغ. واقعا دوا اثر دارد، واقعا میکروب اثر می بخشد، واقعا برق اثر دارد، واقعا مغناطیس کشش دارد، اصلا مال این است، این قوه در خود این است. این نظام، نظام قطعی و واقعی است نه نظام ظاهری و خیالی که ما خیال می کنیم اثر مال اینهاست. واقعا اثر مال اینهاست اما اینها در اثر داشتن استقلال ندارند، یعنی عالم به همه نظامش الان متکی به مشیت الهی است، یعنی این مشیت الهی است که به این عالم نظام و اثر داده است. " استقلال ندارد " معنایش این است. اینجور نیست که چه خدا بخواهد و چه نخواهد اثر دارد. اگر خدا بخواهد نباشد، دیگر نیست، اگر خدا بخواهد اثر نداشته باشد دیگر اثر ندارد.

در داستانهایی نظیر داستان ابراهیم علیه السلام اثر تعلیمی و تربیتی خوارق عادات که به وسیله پیغمبران بروز می کند تنها این نیست که دلیلی بر اثبات نبوت باشد، ضمنا دلیلی بر توحید هم هست، یعنی خدا به آتش اثر داده، راست است، آتش می سوزاند، اما برای اینکه ما بفهمیم مطلب از این قرار نیست که خدا چه بخواهد چه نخواهد آتش می سوزاند، می بینیم داستان ابراهیمی پیش می آید و ابراهیم را می اندازند در آتش، اینجا دیگر آتش نمی سوزاند. این خودش برای ما این درس است که آتش می سوزاند ولی در سوختن خودش استقلال ندارد. اگر امر خدا برسد به آتش که ای آتش نسوزان، آتش هم دیگر نمی سوزاند.

آیا توبه با عدل خدا می سازد؟

توبه

عدل خداوند نزد امامیه یکی از پایه های دین شمرده شده است، در خصوص عدالت پروردگار مسائل گوناگونی قابل طرح است از جمله می توان به عدم تنافی میان عدل خدا و توبه پذیری حضرتش اشاره نمود؛ در نوشتار حاضر، استاد مهدی امینیان، کوشیده است تا بدین شبهه پاسخ دهد که آیا عدل خدا نافی توبه پذیری اوست یا خیر؟


طرح مسئله:

عدالت ورزی خداوند در مجموعه عقاید و باورهای دینی و اسلامی، از جمله ارکان شاخص و برجسته خداشناسی و خداباوری است، که همواره مورد اهمیت و توجه فراوان بوده است، به گونه‌ای که اختلاف نظر در رد یا قبول آن، و یا تعیین حدود و ثغور آن دست مایه تحولات اساسی در نگرش‌های دینی و اعتقادی مسلمانان گردیده است، تا بدانجا که زمینه ساز پیدایش فرق و مذاهبی در عالم اسلام گردید.

باور به دادورزی ذات مقدس خداوندی از آن رو دارای اهمیت فراوان است که نوع نگاه و جهان بینی اسلامی ما منوط و مشروط به پذیرش یا عدم پذیرش آن است؛ زیرا هم در التزام به صفات مبدا به ویژه حکیم بودن او نقشی به سزا خواهد داشت، و هم در باورمندی به اصل معاد، زیرا روز پسین از آن رو توجیه عقلی و منطقی خواهد یافت که هر انسانی معتقد باشد، خداوند با توجه به اعمال و افعال دنیوی‌اش او را ثواب و جزا می‌دهد، که این تنها در سایه دادورزی پروردگار معنا می‌یابد.

بحث عدل الهی تا بدانجا بر گستره مفاهیم اعتقادی سایه افکنده است، که اعتقاد و عدم اعتقاد به عدل علامت مذاهب شمرده شده است، در اینکه شخص شیعه است یا سنی، معتزلی است یا اشعری و بدون آن نه دین تمام است، و نه به نحو قطعی می‌توان راستگو بودن پیامبری را باور داشت. زیرا تمام قواعد و احکام اسلامی بر اصل عدل استوار است عدل هم اتصاف خداوند به فعل حسن و جمیل است و هم کمال او در افعال و به بیان امام علی(ع): «عدل یعنی اینکه خداوند را به کارهای ناروا متهم نسازی.»

   

تعریف عدل:

از نظر امام خمینی(ره) عدل به معنای عام و گسترده آن عبارت است از حد وسط میان افراط و تفریط که تمام فضایل اخلاقی اعم از ظاهری و باطنی را در بر می‌گیرد، چنانچه صراط مستقیم که انسان در نماز طالب آن است، نیز همین سیر اعتدالی است. عدل به صورت خاص که عدل الهی را نیز در بر می‌گیرد از فطرت‌های الهی است که در کمون ذات بشر مخمر است، هر کس برخلاف، آن را ]فطری بودن آن[ برداشت کند، بداند که در مقدمات آن نقصانی است.در واقع بیان اخیر ناظر بر حسن ذاتی عدل و ثبات مفهومی آن است، که ذات عدل با صرف نظر از شرایط و ظروف مختلف آن و بدون لحاظ فاعل خاص نیکو و پسندیده است، در نتیجه جبرگرایی و حسن و قبح شرعی و نفی عدالت الهی نابخردانه و منتفی خواهد بود، به تعبیر علامه طباطبایی عدل به معنای تساوی، توازن و قرار گرفتن هر چیز در جایگاه شایسته و مناسب خویش به گونه ایست که نفس انسان آن را پسندیده و تائید می‌کند.

اگر خدا حق دیگران «حق الناس» را ببخشد و از ستم مردم به یکدیگر صرف نظر کند، خلاف عدل است... وحال آنکه خدا از حق مردم نمی‌گذرد مگر خود صاحب حق بگذرد. ولی خدا از حق خود اگر بخواهد می‌گذرد. درباره توبه نیز باید گفت، توبه ارکانی دارد که بدون آن‌ها توبه حقیقی حاصل نمی‌شود، که رکن رکین آن ندامت و پشیمانی است از گناهان و دیگر عزم بر عدم بازگشت است که این دو از مقومات ذاتی و حقیقی توبه می‌باشند

شاخه‌های کلی عدل الهی:

در مجموعه معانی متعددی که برای عدل الهی گفته شده می‌توان آن‌ها را در سه عنوان عام و کلی خلاصه نمود:

1- عدل تکوینی:

یعنی خداوند به هر موجودی به اندازه توانایی و قابلیت‌های وجودی آن توجه می‌کند، و هیچ شایستگی و ظرفیتی را نادیده نمی‌انگارد. به بیان دیگر، عدل عبارت است از رعایت استحقاق‌ها در افاضه وجود و امتناع نکردن افاضه و رحمت به آنچه امکان وجود و کمال دارد.

2- عدل تشریعی:

یعنی خداوند در وضع تکالیف و آنچه سعادت بشر در گرو آن است، اهمال نمی‌ورزد علاوه بر آن انسان را بیش از توان و طاقتش مکلف نمی‌سازد. شریعت الهی به هر دو معنای یادشده عادلانه است.

3- عدل جزایی:

عدل الهی

عدل جزایی به این معناست که خداوند جزای هر انسانی را متناسب با اعمال و افعال صورت گرفته توسط او در نظر می‌گیرد. «اعطاء کل ذی حق حقه» و هیچ انسانی را به سبب تکلیفی که به او ابلاغ نشده مجازات نمی‌کند.

سوال) از برخی شبهات وارده بر عدالت الهی، پذیرش توبه و انابه گناهکاران است. در احادیث وارده درخصوص توبه چنین مطرح شده است که برخی افراد گاه پس از یک عمر ارتکاب معصیت و گناه و غرق بودن در رذایل و خبائث به درگاه خداوند باز گشته، و طلب بخشش و استغفار می‌کنند، و آن گونه پاک و مطهر می‌گردند که کودک از مادر زاییده شده دارای قلبی پاک و بی آلایش است. حال سوال در اینجاست که آیا این اتفاق منافاتی با عدالت الهی ندارد؟ آیا افرادی که عمری را به طهارت نفس و تربیت روح خویش پرداخته و در این مسیر مرتکب اندک گناهان صغیره یا کبیره شده‌اند با فردی که عمری را به گناه سپری کرده و پس از تحقق زمینه‌ای برای توبه اقدام به توبه نموده است برابر بوده و آیا عادلانه است که از حیث طهارت روح و پاکی پرونده اعمال به درجه‌ای مساوی با هم نایل شوند؟

 

پاسخ به شبهه:

آیا بخشیدن گناه بیچارگان و درماندگان که از روی جهالت خلافی را مرتکب شدند، ظلم است؟

آری اگر خدا حق دیگران «حق الناس» را ببخشد و از ستم مردم به یکدیگر صرف نظر کند، خلاف عدل است... وحال آنکه خدا از حق مردم نمی‌گذرد مگر خود صاحب حق بگذرد. ولی خدا از حق خود اگر بخواهد می‌گذرد. درباره توبه نیز باید گفت، توبه ارکانی دارد که بدون آن‌ها توبه حقیقی حاصل نمی‌شود، که رکن رکین آن ندامت و پشیمانی است از گناهان و دیگر عزم بر عدم بازگشت است که این دو از مقومات ذاتی و حقیقی توبه می‌باشند.

انسان به مجرد آنکه بگوید توبه کردم از او پذیرفته نمی‌شود، بلکه انسان تائب آن است، که هر چه به ناحق از مردم برده باید به آن‌ها رد کند، یا آنکه صاحب حق را راضی نماید، و هر چه از واجبات الهیه را ترک کرده نیز قضا کند حتی اگر از انجام تمام آن‌ها ناتوان است، به مقدار امکان به جا آورد.از مجموعه این سخنان به دست آمد که صرف توبه گفتاری و لفظی بدون التزام و پایبندی به اصول و ارکان مربوط به آن، به خصوص ندامت از گناهان گذشته و عدم بازگشت در آینده، در گستره توبه حقیقی قرار نمی‌گیرد، اما اگر کسی پس از دو شرط قبلی پیش گفته و مشروط به آنکه حق الناس را ادا نموده و نسبت به حق الهی نیز در حد توان و امکان قیام به اعاده و تدارک نماید، عقل چه اقتضایی دارد و چگونه حکم می‌کند؟

به طور قطع در چنین جایی عقلای عالم عدم پذیرش گناه مجرم نادم را عملی ناپسند و مذموم به حساب می‌آورند. به ویژه اینکه پذیرش توبه گناهکاران با رعایت شرایط و ویژگی‌های فوق عمومیت داشته و اختصاص به گروهی خاص ندارد، از این رو شائبه هر گونه بی عدالتی نیز مرتفع خواهد شد.

حال یادآوری دو نکته در راستای تبیین کامل موضوع لازم به نظر می‌آید.

   

افراد پس از توبه و استغفار حقیقی و به واسطه حکم عقل و از باب تفضل و عنایت حضرت حق، گناهانشان بخشیده می‌شود اما این امر هیچگاه به معنای برابری اینگونه افراد با افراد طیب و طاهر نیست چراکه فرد متقی به واسطه تقوای خویش و نیز عنایات حضرت حق به حسب میزان تقوای خود پله‌های ترقی و صعود الی الله را طی نموده و به درجاتی بالاتر از انسانیت نایل گشته است و حال آنکه این امر در خصوص فرد توبه کننده صادق نمی‌باشد

نکته اول: عدالت یا تفضل؟
عدل اللهی

اثبات اینکه خداوند متعال بر بندگان ترحم و بخشش مضاعف دارد، چگونه ایراد اصلی که دادورزی پروردگار است را اثبات می‌نماید؟ پاسخ آنکه عدالت از سنخ مفاهیم معقول ثانی فلسفی است، که خود فی نفسه امری بیرونی و خارجی به حساب نمی‌آید، بلکه از حقایق بیرونی انتزاع شده، از این رو عدالت با دو مفهوم مقابل آن قابل مقایسه است، زیرا عدم عدالت یا به ظلم می انجامد و یا به تفضل از میان آن دو آنچه نامطلوب و ناپسند است، ستم ورزی بر بندگان است، بندگانی که همه به یک اندازه کوشیدند و کاشتند، اما غیر مساوی و معادل دریافتند و درو کردند، و دقیقا آنچه این شبهات را پدید آورد، احتمال ظلم گرایی خداوند است که توجه به گروهی خاص با عدالت او ناهمخوان است. اما دیگر سوی وادی عدل، اکرام و تفضل است که نه تنها، زمینه و سبب بی عدالتی و دادورزی پروردگار نمی‌گردد، زیرا تمام کسانی (نه یک گروه خاص) که اعمال حسنه به جا آورند، و به رحمت او باورمند باشند، مشمول این تفضل خواهند شد، و این خود نه تنها ظلم نیست، بلکه عدالت در تفضل و تنعم است.

   

نکته دوم: عدل یا جود؟

دیگر نکته که یادآوری آن ضرورت دارد، این است که خداوند بر بندگان تفضل و ترحم می‌نماید، که این بالاتر از دادورزی و عدالت است به دیگر بیان، او به جای عدل، جود را بر بندگان روا می‌دارد، اما واقعیت این است با توجه به آنچه از سخن علی(ع) در نهج البلاغه به دست می‌آید که در جواب سائل که می‌پرسد عدل برتر است یا جود؟ آن حضرت می‌فرماید: «عدل برتر از جود است؛ زیرا عدل وضع امور در موضع خویش است، و جود خروج آن‌ها از مسیر واقعی‌شان، دیگر آنکه نتیجه جود فقط بخشش شوندگان را در بر می‌گیرد، اما در عدل همه انسان‌ها منتفع و بهره‌امند خواهند شد.» حال آیا جواب‌های پیش گفته (در تقدم جود و فضل خدا بر عدل او) را با این سخن نهج البلاغه (در تقدم عدل بر جود) چگونه می‌توان توجیه نمود؟

عدل

پاسخ:

آنچه از سخن علی(ع) با توجه به پرسش سائل متبادر می‌شود، عدل و جود بشری مد نظر است، نه عدل و جود الهی، به ویژه وقتی فلسفه تقدم عدل را بیان می‌دارد، این حقیقت روشن‌تر می‌گردد، زیرا با توان و قدرت محدود است که عدل گرایی مقدم بر جود و فضل است، اما اگر با بخشش و عنایات فراوان نه چیزی از خزانه غیب کاسته شود، و نه هیچ امری از موضع خود خارج گردد، طبعا تفضل بر بندگان مطلوب و پسندیده است، به ویژه اینکه (همان گونه که در نکته اول آمد) - وقتی این گونه الطاف، تمام کسانی که این مسیر را از طریق توبه، شفاعت یا هر روش مشروع و معقول دیگری طی نمایند در بر گیرد، در عین اینکه تفضل و عنایت است، خود دادورزی و عدالت نیز به حساب می‌آید و احسان به این معنا از مصادیق عدل است.

 

نتیجه:

نتیجه آنکه اولا، افراد پس از توبه و استغفار حقیقی و به واسطه حکم عقل و از باب تفضل و عنایت حضرت حق، گناهانشان بخشیده می‌شود اما این امر هیچگاه به معنای برابری اینگونه افراد با افراد طیب و طاهر نیست چراکه فرد متقی به واسطه تقوای خویش و نیز عنایات حضرت حق به حسب میزان تقوای خود پله‌های ترقی و صعود الی الله را طی نموده و به درجاتی بالاتر از انسانیت نایل گشته است و حال آنکه این امر در خصوص فرد توبه کننده صادق نمی‌باشد.

ثانیا طهارت و پاکی روحو نفس فرد متقی با توبه کنندگان از معاصی در یکدرجه نمی‌باشد چراکه فرد متقی اجازه بسته شدن نقش سیاه معصیت بر لوح دل خویش را نداده است اما فردتوبه کننده این اجازه را داده و لوح خویش را آلوده نموده است که هیچ گاه چنین نفس گنهکاری و او پس از توبه نصوح نیز به درجه و رتبه نفس متقی نمی‌رسد. در روایات نیز داریم که »التائب من الذنب کمن لاذنب له« بدین معنا که فرد توبه کننده همانند فرد غیر گنهکار است و این همانندی به معنای مثلیت و مطابقت از نظر درجه و رتبه و مقام و نیز /اکی روح و صفای باطن نیست. کاف تشبیه موجود در روایت خود گویای تفاوت رتبه و نیز صفای رح و دل فرد غیر گنکار و گنهکار است.

ارزش ایمان

درباره ارزش ایمان در سه مرحله باید بحث کرد:
- آیا فقدان اعتقاد و ایمان به اصول دین از قبیل توحید و نبوت و معاد، و بر حسب دید اسلامی شیعی، اینها به علاوه امامت و عدل، در هر شرایطی که فرض شود موجب عذاب الهی است؟ یا آنکه امکان دارد که برخی از بی ایمانان، معذور باشند و در مقابل بی ایمانی معاقب نباشند؟
-آیا ایمان شرط حتمی قبول عمل خیر است بطوری که هیچ کار نیکی از غیر مسلمانان و بلکه غیر شیعه پذیرفته نیست؟
- آیا کفر و انکار، موجب حبط و از بین بردن اعمال خیر نمی شود؟

آنچه از نظر واقع با ارزش است اسلام واقعی است و آن این است که شخص قلبا در مقابل حقیقت تسلیم باشد، در دل را به روی حقیقت گشوده باشد تا آنچه که حق است بپذیرد و عمل کند و اسلامی که پذیرفته است براساس تحقیق و کاوش از یک طرف، و تسلیم و بی تعصبی از طرف دیگر باشد. اگر کسی دارای صفت تسلیم باشد و به عللی حقیقت اسلام بر او مکتوم مانده باشد و او در این باره بی تقصیر باشد، هرگز خداوند او را معذب نمی سازد، او اهل نجات از دوزخ است. خدای متعال می فرماید: «و ما کنا معذبین حتی نبعث رسولا؛ ما چنین نیستیم که رسول نفرستاده ( حجت تمام نشده ) بشر را معذب کنیم» ( اسراء / 15 )، یعنی محال است که خدای کریم حکیم کسی را که حجت بر او تمام نشده است عذاب کند. اصولیین مفاد این آیه را که تأیید حکم عقل است " قبح عقاب بلا بیان " اصطلاح کرده اند، می گویند تا خدای متعال حقیقتی را برای بنده ای آشکار نکرده باشد زشت است که او را عذاب کند برای نشان دادن این حقیقت که ممکن است افرادی یافت شوند که دارای روح تسلیم باشند ولو آنکه اسما مسلمان نباشند.

اختلاف قبض ارواح بر اساس اختلاف ایمان و عمل

افراد مؤمن دارای درجات مختلفند؛ آنها که ایمانشان ضعیف است، ملائکه ای که قبض روح آنها را می نمایند از فرشتگان ضعیف هستند که فقط در هنگام نزع روح میتوانند برآن مؤمن غلبه کنند و او را قبض کنند و ببرند و افرادیکه ایمانشان قوی تر است، دیگر آن ملائکه ضعیف قدرت بر قبض روح آنان را ندارند و ملائکه قوی تر لازم است تا بتوانند بر ارواح آنان غالب آمده و آنها را بربایند. و همچنین بر هر دسته از مؤمنین، هر چه ایمانشان قویتر گردد و روحشان عالی تر شود، ملائکه قوی تری بر آنها غلبه و حکومت می کنند، تا ایمان مؤمن به سرحدی برسد که دیگر ملائکه جزئیه قدرت بر قبض روح او را نداشته باشند. در اینجا خود حضرت عزرائیل که از فرشتگان مقرب است قبض روح میکند و بدون واسطه فرشتگان جزئیه متصدی ربودن ارواح آنها میگردد و آن درجه از مؤمنینی که به مقام مخلصین رسیده باشند، بدست ذات مقدس خود پروردگار عزوجل قبض روح آنها صورت می گیرد. حال باید دید چرا قبض روحی که برای افراد صورت می گیرد مختلف است؟ و آیا چرا قبض روح مردم مؤمن با مردم کافر، مردم شایسته و نیکوکار با مردم نکوهیده و زشت کردار تفاوت دارد؟ چرا برای قبض روح مؤمن بصورت زیبا و برای کافر بصورت کریه و زشت؟ چرا برای قبض روح مردم پاکدل به یک صورت و برای پیمبران به یک صورت عالی، و خلاصه برای انواع و اصناف مردم بصورتهای مختلفه ظاهر می شود؟

از کتاب «جامع الاخبار» روایت شده است که ابراهیم خلیل علیه السلام به ملک الموت گفت: آیا میتوانی با آن صورتیکه روح فاجر را قبض میکنی خودت را بمن بنمائی؟ ملک الموت عرض کرد: تو طاقت و تحمل این را نداری. حضرت إبراهیم علیه السلام فرمود: بلی؛ دارم! ملک الموت عرض کرد: صورت خود را از من بگردان و سپس مرا ببین. حضرت إبراهیم بدین طریق به ملک الموت نظر کرد، ناگهان دید مرد سیاه چهره ای با موهای راست شده و بوی متعفن و با لباسهای سیاه بطوریکه از دهان و از دو سوراخ بینی او دود و آتش زبانه می کشد در مقابل او حاضر است. ابراهیم غش کرده، و سپس به هوش آمد و فرمود: اگر شخص فاجر در هنگام موت غیر از این منظره (صورت تو را بدین کیفیت ) نبیند، هر آینه از نقطه نظر عذاب و شدت برای او کافی است. بنابراین، عزرائیل که میتواند برای قبض روح فاجر خود را بصورتی در آورد که إبراهیم خلیل از هول و هراس او غش کند، طبعا نیز میتواند در هنگام قبض روح مؤمن پاکیزه دل از نقطه نظر جمال و دلربائی خود را به شکلی درآورد که محتضر قدرت تحمل نداشته و از شدت لذت و جذابیت او خود بخود جان تسلیم کند.

زنهای مصری در خور استعداد و توان آنها نبود که جمال یوسفی را تحمل کنند، و همینکه نظرشان بر یوسف افتاد دلباخته شده و دستهای خود را بجای ترنج بریدند و گفتند: حاش لله! این بشر نیست؛ نیست او مگر فرشته ای بزرگوار و عالی رتبه؛ («فلما رأینه أکبرنه و قطعن أیدیهن و قلن حـ'ش لله ما هـ'ذا بشرا إن هـ'ذآ إلا ملک کریم؛ پس چون زنان او را دیدند (حیران وی شده) بزرگش یافتند (و از شدت هیجان) دست های خود را بریدند و گفتند: پاک است خدا! این بشر نیست، این جز فرشته ای بزرگوار نیست» یوسف /31).

اگر جمال ملکی هوش را از سر برباید، جمال ملکوتی چه میکند؟ کافیست که در یک لحظه جان را برباید. بنابراین بعید نیست که بگوئیم برای قبض روح ارواح طیبه، آنقدر عزرائیل با جمال دل آرائی و بوی عطر دل ربائی جلوه میکند که دیگر برای مؤمن تاب و توانی نگذاشته، در یک لحظه مرغ روح او به پرواز در می آید.

نشانه‌هایی برای تشخیص مسلمان واقعی !

کسی که یکی از خواسته‌های برادر مؤمنش را برآوردف خداوند در روز قیامت، صد هزار خواسته او را برمی آورد که نخستین آنها بهشت است واز جمله این پاداش آن است که خویشان و آشنایان و برادران دینی او را نیز وارد بهشت می کندف به این شرط که ناصبی (به دشمنی اهل بیت) نباشند .


خدمت به مردم و شیوه‌های مسلمانی

خدمت

خدمت یعنی چه؟ این عملی که بسیاری از عرفا و بزرگان درباره‌اش چنین گفته‌اند و شنیده‌ایم که عبادت به جز خدمت خلق نیست. یکی از بالاترین نقاط اوج در بحث‌های معرفتی و عرفانی، آنجاییست که انسان به دیگران خدمت می‌کند.

 

خدمت به خلق، کفاره‌ی گناهان بزرگ است

در بعضی از تعابیر آمده است که خدمت به خلق، کفاره‌ی گناهان بزرگ است. ما برای اینکه خدمت را تعریف کنیم اول باید توجه کنیم که این بحث از کجا شروع می‌شود؛ نقطه‌ی عزیمت و خاستگاه ما در بحث خدمت، نوع نگاه ما به انسان و هستی است. یعنی انسانی که عالم برای او خلق شده و دین برای خدمت به او آمده و ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند تا که این انسان به کمال و رشد برسد؛ اگر من به این انسان محبت داشته باشم و به او توجه کنم و به خاطر او از خودم گذشت کنم، این لحظه‌ایست که خدمت از اینجا آغاز می‌شود. و تمام عبادت در این است که من از خودم بگذرم و یکی از نکاتی که در ماه رمضان هم توصیه شده بود همین مطلب بود.

امام صادق (علیه‌السلام) می‌فرمایند: کسی که هنگام مراجعه‌ی یک محتاج به او، لبخند نزند و اگر می‌تواند و قادر است، گره از کار فرد محتاج باز نکند، این آدم به پیامبر و امام ـ امیرالمؤمنین ـ و خدا ایمان ندارد. اگر فرد محتاجی به شما مراجعه کرد، اگر حل مشکل او در توان شما نیست، پیگیری کنید تا توسط دیگری مشکلش حل شود. و اگر غیر از این عمل کنید ولایت ما اهل‌بیت را ندارید

دعای بسیار زیبایی در ماه رمضان توصیه شده بود که بعد از هر نماز بخوانیم: اللهم ادخل علی اهل القـبور السُرور... و البته در مکاشفه‌ای یکی از اولیاء الهی از زبان امام زمان (عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف) می‌شنود که در حقیقت این دعا، دعا برای ظهور ما است. چون هر چه در آن می‌خواهید جز با ظهور ما محقق نمی‌شود. ما در این دعا می‌خوانیم که: خدایا هر فقیری را بی‌نیاز کن، هر تشنه‌ای را سیراب کن، هر گرسنه‌ای را سیر کن. هر زندانی را آزاد کن .

این روزها عکس‌هایی در اینترنت و در رسانه ها دیده می شود که دل هر صاحب دلی را اسفناک می کند ؛ از مادری که بچه‌اش جلوی چشمانش جان می‌داد. یا از آن پدری که همراه چهار فرزندش، به سمت مرز راه افتاده بود و به مرز نرسیده، سه فرزندش تلف شده بودند.

زمانی که من و خانواده‌ام سر سفره‌ی غذا با شادی و راحتی نشسته‌ایم، اگر من فکر کنم که کسانی هستند که هم‌زمان با من نفس می‌کشند اما آرامش و امنیت ندارند، چیزی برای خوردن ندارند یا زیر شکنجه به سر می‌برند و یا هزاران مشکل دیگر... از اینجا توجه من به انسان شروع می‌شود. یکی از اهداف هدف خلقت انسان ، بالا بردن توجه ما به این مسائل است.

نشانه‌های شیعیان ما این‌هاست: تواضع، خشوع، امانت‌داری، یاد خدا بودن، روزه، نماز، خدمت و مهربانی به پدر و مادر، رسیدگی به همسایه‌ی محتاج و فقیر و بدهکار و رسیدگی به یتیم. و در روایت دیگر است که اگر کسی سر سیر به بالش گذاشت در حالی که همسایه‌اش گرسنه است، مسلمان نیست. با این اوصاف واقعاً ما چقدر مسلمانیم؟

نشانه‌های شیعیان چیست؟

امام صادق (علیه‌السلام) می‌فرمایند: کسی که هنگام مراجعه‌ی یک محتاج به او، لبخند نزند و اگر می‌تواند و قادر است، گره از کار فرد محتاج باز نکند، این آدم به پیامبر و امام ـ امیرالمؤمنین ـ و خدا ایمان ندارد. اگر فرد محتاجی به شما مراجعه کرد، اگر حل مشکل او در توان شما نیست، پیگیری کنید تا توسط دیگری مشکلش حل شود. و اگر غیر از این عمل کنید ولایت ما اهل‌بیت را ندارید. اگر کسی برای حل مشکلش به ما مراجعه می‌کند باید لبخند بزنیم!

در حالی که الآن اگر چنین کسی به ما مراجعه کند آنقدر بهانه می‌آوریم که مبادا طرف از ما چیزی بخواهد. روایت است از امام باقر (علیه‌السلام) که به جابر فرمودند: جابر! آیا کافیست کسی فقط اظهار محبت به ما و ادعای تشیع ما را کند؟ و سپس فرمودند: به خدا قسم شیعیان ما کسانی هستند که تقوا دارند و از خدا اطاعت می‌کنند. جابر! نشانه‌های شیعیان ما این‌هاست: تواضع، خشوع، امانت‌داری، یاد خدا بودن، روزه، نماز، خدمت و مهربانی به پدر و مادر، رسیدگی به همسایه‌ی محتاج و فقیر و بدهکار و رسیدگی به یتیم. و در روایت دیگر است که اگر کسی سر سیر به بالش گذاشت در حالی که همسایه‌اش گرسنه است، مسلمان نیست. با این اوصاف واقعاً ما چقدر مسلمانیم؟ 

 

آیا منی که در حل مشکلات مردم کوتاهی می‌کردم انتظار دارم خداوند دعایم را زود اجابت کند؟

اینجا این سؤال مطرح است که آیا منی که در حل مشکلات مردم کوتاهی می‌کردم انتظار دارم خداوند دعایم را زود اجابت کند؟ مسئولی که مردم را معطل خودش می‌کند برای فلان جلسه و بهمان کار، آیا توقع دارد در روز قیامت معطلش نکنند؟ ما وقتی به یکدیگر بد می‌کنیم، به خودمان بد کرده‌ایم. 

هر کس حاجتی برای برادر مؤمنش برآورده کند، خداوند برای او [ثواب ] طوافی و طوافی و طوافی می‌نویسد. [حضرت همین طور شمرد] تا به ده طواف رسید

پاداش خدمت به مردم

پاداش خدمت به مردم در منابع روایی، تعبیرات حیرت زایی از پاداش خدمت به خلق و مردم شده است که به نمونه‌هایی اشاره می‌شود:

1. برتر از ده طواف

اسحاق بن عمار می‌گوید: امام صادق(ع) فرمود: «یَا إِسْحَاقُ مَنْ طَافَ بِهَذَا الْبَیْتِ طَوَافاً وَاحِداً کَتَبَ اللَّهُ لَهُ أَلْفَ حَسَنَةٍ وَ مَحَا عَنْهُ أَلْفَ سَیِّئَةٍ وَ رَفَعَ لَهُ أَلْفَ دَرَجَةٍ وَ غَرَسَ لَهُ أَلْفَ شَجَرَةٍ فِی الْجَنَّةِ وَ کَتَبَ لَهُ ثَوَابَ عِتْقِ أَلْفِ نَسَمَةٍ حَتَّی إِذَا صَارَ إِلَی الْمُلْتَزَمِ فَتَحَ اللَّهُ لَهُ ثَمَانِیَةَ أَبْوَابِ الْجَنَّةِ فَیُقَالُ لَهُ ادْخُلْ مِنْ أَیِّهَا شِئْتَ؛ [ وسائل الشیعه، شیخ حر عاملی، مؤسسه آل البیت، ج 13، ص304.] ای اسحاق! هرکه این خانه (کعبه) را یک بار طواف کند خداوند برای او هزار حسنه می‌نویسد و هزار سیئه از او محو می‌کند و هزار درجه او را بالا می‌برد و هزار درخت برای او در بهشت می‌کارد و ثواب آزاد کردن هزار بنده برایش می‌نویسد، تا به ملتزم می‌رسد هشت در بهشت را برای او می‌گشاید و سپس به او می‌فرماید: از هر کدام از آنها که خواستی وارد شو.»

گفتم: فدایت شوم. همه اینها برای کسی است که طواف می‌کند؟ فرمود: نَعَمْ أَ فَلَا أُخْبِرُکَ بِمَا هُوَ أَفْضَلُ مِنْ هَذَا؟؛ بله. آیا به تو خبر ندهم از چیزی که از این هم با فضیلت تر است؟»

عرض کردم: آری. فرمود: «مَنْ قَضَی لِأَخِیهِ الْمُؤْمِنِ حَاجَةً کَتَبَ اللَّهُ لَهُ طَوَافاً وَ طَوَافاً حَتَّی بَلَغَ عَشَرَةَ؛ [ همان] هر کس حاجتی برای برادر مؤمنش برآورده کند، خداوند برای او [ثواب ] طوافی و طوافی و طوافی می‌نویسد. [حضرت همین طور شمرد] تا به ده طواف رسید.»

 

2. برآورده شدن صدهزار حاجت

خدمت

حضرت صادق(ع) فرموده است: «مَنْ قَضَی لِأَخِیهِ الْمُؤْمِنِ حَاجَةً قَضَی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ- یَوْمَ الْقِیَامَةِ مِائَةَ أَلْفِ حَاجَةٍ مِنْ ذَلِکَ أَوَّلُهَا الْجَنَّةُ وَ مِنْ ذَلِکَ أَنْ یُدْخِلَ قَرَابَتَهُ وَ مَعَارِفَهُ وَ إِخْوَانَهُ الْجَنَّةَ بَعْدَ أَنْ لَا یَکُونُوا نُصَّابا؛ [ اصول کافی، همان، ج 2، ص 193، ح 1 و شبیه آن در بحارالانوار، ج 71، ص 311، ح 64، و ص 285، ح 7 و 8.] کسی که یکی از خواسته‌های برادر مؤمنش را برآوردف خداوند در روز قیامت، صد هزار خواسته او را برمی آورد که نخستین آنها بهشت است واز جمله این پاداش آن است که خویشان و آشنایان و برادران دینی او را نیز وارد بهشت می کندف به این شرط که ناصبی (به دشمنی اهل بیت) نباشند.»

3. برتر از هزار بنده آزاد کردن

حضرت صادق(ع) در حدیث دیگری فرموده است: «قَضَاءُ حَاجَةِ الْمُؤْمِنِ خَیْرٌ مِنْ عِتْقِ أَلْفِ رَقَبَةٍ وَ خَیْرٌ مِنْ حُمْلَانِ أَلْفِ فَرَسٍ فِی سَبِیلِ اللَّه؛ [ کافی، همان، ج 3؛ بحارالانوار، ج 71، ص 324 و اختصاص، شیخ مفید، ص 26.] روا ساختن حاجت مؤمن، از آزاد ساختن هزار بنده و بارکردن هزار اسب در راه خدا (فرستادن به جهاد) بهتر است.»

4. برطرف شدن گرفتاری

ما موظفیم برای رفع گرفتاریهای خود تلاش کنیم؛ ولی بدانیم راه رفع گرفتاریها فقط تلاش مستقیم برای برداشتن آن گرفتاری نیست. گاه برآوردن حاجت دیگران و گره از کار دیگران گشودن، صدها گره از زندگی ما را باز می‌کند.

رسول خدا(ص) فرمود: «إِنَّ اللَّهَ فِی عَوْنِ الْمُؤْمِنِ مَا دَامَ الْمُؤْمِنُ فِی عَوْنِ أَخِیهِ الْمُؤْمِنِ وَ مَنْ نَفَّسَ عَنْ أَخِیهِ الْمُؤْمِنِ کُرْبَةً مِنْ کُرَبِ الدُّنْیَا نَفَّسَ اللَّهُ عَنْهُ سَبْعِینَ کُرْبَةً مِنْ کُرَبِ الآْخِرَة؛ [ بحارالانوار، همان، ج 71، ص 312، ح 69.] به راستی خداوند، مؤمن را تا زمانی که برادر مؤمن خود را یاری رساند، یاری می‌کند و کسی که یک گرفتاری از گرفتاریهای برادر مؤمنش را در دنیا بر طرف کند، خداوند هفتاد گرفتاری، از گرفتاریهای آخرت او را برطرف می‌کند.»

البته رفع گرفتاری برادران مؤمن، در رفع گرفتاری دنیوی نیز مؤثر است.

خدمت رسانی به مردم در همین دنیا به انسان آرامش و انبساط درونی می‌دهد و در روایات نیز به آن اشاره شده است

5. امنیت در قیامت

کسی که در سختیها و گرفتاریهای مردم، آنها را یاری برساند و با برآوردن حاجات آنان به آنها آرامش هدیه کند، خداوند در سخت ترین مراحل زندگی پس از مرگ، یعنی قیامت به او امنیت و آرامش اعطا می‌کند.

در بیان موسی بن جعفر(ع) آمده است: «إِنَّ لِلَّهِ عِبَاداً فِی الْأَرْضِ یَسْعَوْنَ فِی حَوَائِجِ النَّاسِ- هُمُ الآْمِنُونَ یَوْمَ الْقِیَامَة؛ [ همان، ص 319 ح 87] برای خداوند در روی زمین، بندگانی هستند که در راه رفع حوایج مردم تلاش می‌کنند. آنان در روز قیامت، ایمن اند.»

البته خدمت رسانی به مردم در همین دنیا به انسان آرامش و انبساط درونی می‌دهد و در روایات نیز به آن اشاره شده است.[ همان، ص 319، ح 85]

6. خوشحالی‌های متعدد

برآوردن حاجات مردم و خوشحال کردن خلق، هم زمینه خوشحالی خدا و رسولش را فراهم می‌کند و هم عامل خوشحالی انسان در دنیا و عالم قبر می‌شود.

امام باقر(ع) به نقل از رسول خدا(ص) فرمود: «مَنْ سَرَّ مُؤْمِناً فَقَدْ سَرَّنِی وَ مَنْ سَرَّنِی فَقَدْ سَرَّ اللَّه؛[همان] کسی که مؤمنی را خوشحال کند، مرا خوشحال کرده است. و کسی که مرا خوشحال کند، خدا را خوشحال کرده است.»

اختصاص حمد به خداوند

«له الحمد» یعنی حمد منحصرا از آن اوست. این همان مفاد «الحمد لله رب العالمین» است که ما در نمازها می خوانیم. گفته اند در «الحمد لله» لام، لام اختصاص است. «الحمدلله» یعنی جنس حمد اختصاص به خدا دارد. این معنایش چیست؟ آیا غیرخدا را نباید حمد کرد؟ پاسخ این است که هم غیرخدا را باید حمد کرد و شکر کرد و هم غیر خدا را نباید حمد کرد و شکر کرد. اما غیرخدا را باید حمد کرد و باید شکر کرد چرا که وقتی انسانی به انسانی دیگر انعام و خدمت می کند وظیفه ایجاب می کند که از او تشکر کند. «من لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق؛ هر کس مخلوق را سپاس نگزارد خالق را سپاس نکرده». اما در عین حال انسان باید بداند که هر انعامی از ناحیه هر کس به او برسد به هر نسبت که به آن شخص ارتباط دارد بیش از آن به خدا ارتباط دارد، یعنی شما در همان حال که از کسی که به شما خدمت کرده تشکر می کنید و یا او را حمد می کنید در همان حال هم بگویید: ''الحمدلله''، حمد از آن خداست، چون آن فرد، هم خودش و هم فکر و اراده اش و هرچه که بخواهید بگویید باز مال خداست و فعل خداست و همه چیز در نهایت امر به خدا برمی گردد. ولی به این نکته باید توجه کرد که بازگشت همه چیز به خدا معنایش نفی (سببیت) انسانهای دیگر و نفی هیچ سبب دیگری نیست و این یک مساله بسیار دقیقی است. در عین اینکه هر چیزی به سبب خود بستگی دارد، به خدا بستگی دارد نه اینکه به سبب خودش بستگی ندارد. این است که بین مساله ''اعتماد به نفس'' و ''اعتماد به خدا'' تضادی نیست و بین مساله حمد و سپاس یک مخلوق و حمد و سپاس خدا تضادی نیست.

شنیدم یک فیلم کمونیستی چینی در یکی از دانشگاهها نمایش داده اند. در آن فیلم پدر و پسری مبارزه می کنند و در مبارزه موفق می شوند. پدر که پیر است و به اصطلاح به نسل گذشته تعلق دارد می گوید: خدا را شکر می کنیم که موفق شدیم. پسر می گوید: نه پدر، چرا خدا را شکر کنیم؟! ما از خودمان باید ممنون باشیم، تکیه مان باید بر خودمان باشد. ولی تعلیم اسلامی چیست؟ آیا تعلیمات اسلامی در این موارد می گوید تو خودت مانند یک عروسک خیمه شب بازی هستی و یا می گوید تو که هستی دیگر خدا یعنی چه؟ تعلیمات اسلامی هیچکدام را نمی گوید بلکه می گوید: در عین اینکه به خودت اعتماد می کنی خدا را هم سپاسگو باش، یعنی میان این دو هیچ شکل تضادی برقرار نیست، که این خود داستان مفصلی است.

اثر یاد خدا در روح و روان انسان

علماى اخلاق به پیروى از قرآن مجید و روایات اسلامى اهمیت فوق العاده اى براى ذکر، به عنوان یکى از شاخه هاى مهم عبادت در پاکسازى روح و جان و بیدارى و آگاهى و تهذیب نفس قائل هستند و براى هر مرحله از مراحل سیر و سلوک، اذکارى ذکر کرده اند مثلا در مرحله توبه، توجه به ذکر «یا غفار» و در مرحله محاسبه نفس «یاحسیب» و در مرحله جلب رحمتهاى عالیه «یا رحمان» و «یا رحیم » و امثال آن. این اذکار به تناسب حالاتى است که انسان دارد و مسیرهائى که مى پیماید؛ ولى به عنوان ذکر مطلق که در هر حالى خوب است، نه به عنوان قصد ورود. ذکر خدا از بزرگترین عبادات و بهترین حسنات است و در برابر تهاجم وسوسه هاى نفس و نفوذ شیطان به انسان مصونیت مى بخشد. پرده هاى خودخواهى و غرور را که بزرگترین دشمن سعادت انسان است مى درد، او را از خواب غفلت بیدار مى کند و از خطراتى که سعادت وى را تهدید مى کند آگاه مى سازد. ذکر خدا مانند دانه هاى حیاتبخش باران است که بر سرزمین روح و قلب انسان مى بارد و انواع بذرهاى فضیلت و تقوا را شکوفا و بارور مى سازد و هر اندازه درباره اهمیت این عبادت سخن گفته شود باز کم است.

خداوند در قرآن می فرماید: «الذین آمنوا و تطمئن قلوبهم بذکرالله الابذکر الله تطمئن القلوب؛ آنها (هدایت یافتگان) کسانى هستند که ایمان آورده اند و دلهایشان به یاد خدا مطمئن (و آرام) است، آگاه باشید با یاد خدا دلها آرامش مى یابد» (سوره رعد، آیه 28). در این آیه، سخن از تاثیر یاد خدا در آرامش دلها است؛ آرامشى که مى تواند انسان را از لغزشها برهاند و به فضائل اخلاقى بیاراید. سپس به صورت یک قاعده کلى بیان می کند و مى افزاید: «آگاه باشید، تنها با یاد خدا دلها آرامش مى یابد! این آرامش فوق العاده به خاطر آن است که نگرانیها گاه به خاطر آینده تاریک و مبهمى است که در پیش دارد، مثلا از احتمال زوال نعمتها یا گرفتارى در چنگال بیمارى و درماندگى و ناتوانى و مانند آن ناشى مى شود و گاه گذشته تاریک زندگى، فکر او را به خود مشغول مى دارد، و نیز دنیاپرستى و دلباختگى نسبت به دنیا، سوءظن ها و توهمها و ترس و وحشت از مرگ، هر یک از اینها مى تواند عاملى براى نگرانى و سلب آرامش انسان شود. بخل و حسد و حرص و طمع و مانند آنها نیز از عوامل نگرانى انسان است. یادخدا، همان خداوندى که جواد و کریم و رحمان و رحیم و خالق و رازق و بخشنده و بنده نواز است، خداوندى که حل هر مشکلى در برابر قدرتش آسان و هر امر پیچیده اى در برابر اراده اش ساده است، یاد چنین پروردگاری مایه آرامش دلها و سبب پرورش فضائل اخلاقى است. این نکته قابل توجه است که نفس مطمئنه همان نفسى است که مخاطب به خطاب «یا ایتها النفس المطمئنة* ارجعى الى ربک راضیة مرضیة* فادخلى فى عبادى* وادخلى جنتى؛ اى نفس مطمئنه! به سوى پروردگارت باز گرد در حالى که هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود است، پس در سلک بندگانم درآى و در بهشتم وارد شو» (سوره فجر/ آیات 27 تا 30) می باشد.

همیشه اضطراب و نگرانى یکى از بزرگترین بلاهاى زندگى انسانها بوده و هست و عوارض ناشى از آن در زندگى فردى و اجتماعى کاملا محسوس است. همیشه آرامش یکى از گمشده هاى مهم بشر بوده و به هر درى مى زند تا آن را پیدا کند. به طور کلى آرامش و دلهره، نقش بسیار مهمى در سلامت و بیمارى فرد و جامعه و سعادت و بدبختى انسانها دارد و چیزى نیست که بتوان از آن به آسانى گذشت و به همین دلیل تاکنون کتابهاى زیادى نوشته شده که موضوع آنها فقط نگرانى، راه مبارزه با آن و طرز بدست آوردن آرامش است. تاریخ بشر پر است از صحنه هاى غم انگیزى که انسان براى تحصیل آرامش به هر چیز دست انداخته و در هر وادى گام نهاده و تن به انواع اعتیادها داده است ولى قرآن، با یک جمله کوتاه و پر مغز، مطمئن ترین و نزدیکترین راه را نشان داده و مى گوید: بدانید که یاد خدا آرامبخش دلها است! ایمان به خدا و توجه به آزادگى مؤمن که همیشه با زهد و پارسائى سازنده و عدم اسارت در چنگال زرق و برق زندگى مادى همراه است، به همه اضطرابها پایان مى دهد، هنگامى که روح انسان علی وار آنگونه وسعت یابد که بگوید: «دنیاکم عندى لاهون من ورقة فى فم جرادة تقضمها؛ دنیاى شما در نظر من بى ارزشتر از برگ درختى است که در دهان ملخى باشد که آن را مى جود» (نهج البلاغه/خطبه 224). نرسیدن به یک وسیله مادى یا از دست دادن آن چگونه امکان دارد آرامش روح آدمى را بر هم زند و طوفانى از نگرانى در قلب و فکر او ایجاد کند. البته منظور در آیه فوق از ذکر خدا که مایه آرامش دلها است تنها این نیست که نام او را بر زبان آورد و مکرر تسبیح و تهلیل و تکبیر گوید، بلکه منظور آن است که با تمام قلب متوجه او و عظمتش و علم و آگاهیش و حاضر و ناظر بودنش گردد، و این توجه مبدأ حرکت و فعالیت در وجود او به سوى جهاد و تلاش و نیکیها گردد و میان او و گناه سد مستحکمى ایجاد کند، این است حقیقت ذکر که آن همه آثار و برکات در روایات اسلامى براى آن بیان شده است.

امام علی علیه السلام درباره یاد حق که روح عبادت است چنین می فرماید: «ان الله سبحانه و تعالی جعل الذکر جلاء للقلوب، تسمع به بعد الوقرة، و تبصر به بعد العشوة، و تنقاد به بعد المعاندة، و ما برح لله _عزت آلاوه_ فی البرهة بعد البرهة، و فی ازمان الفترات، عباد ناجاهم فی فکرهم، وکلمهم فی ذات عقولهم؛ خداوند یاد خود را صیقل دلها قرار داده است، دلها به این وسیله از پس کری، شنوا و از پس نابینائی، بینا و از پس سرکشی و عناد، رام می گردند، همواره چنین بوده و هست که خداوند متعال در هر برهه ئی از زمان و در زمانهائی که پیامبری در میان مردم نبوده است بندگانی داشته و دارد که در سر ضمیر آنها با آنها راز می گوید و از راه عقلهایشان با آنان تکلم می کند. در این کلمات خاصیت عجیب و تاثیر شگرف یاد حق در دلها بیان شده است تا جائی که دل قابل الهامگیری و مکالمه با خدا می گردد» ( نهج البلاغه /خطبه 222).

در جای دیگر خداوند به حضرت موسی علیه السلام می فرماید: «اذهب انت واخوک بآیاتى و لا تنیا فى ذکرى؛ (اکنون) تو و برادرت با آیات من بروید و در یاد من کوتاهى نکنید! (سوره طه/ آیه 42). در این آیه، مخاطب موسى و برادرش هارون هستند، در آن زمان که فرمان نبوت موسى علیه السلام صادر شده و مامور مى شوند براى مبارزه با فرعون آماده گردند، مى فرماید: تو و برادرت با آیات من (کتاب آسمانى و معجزات) به سوى فرعون بروید و در ذکر من کوتاهى و سستى نکنید! دستور به ذکر خدا آن هم بدون سستى به هنگام مبارزه باطغیانگرى همچون فرعون، بسیار پرمعنى است؛ این امر نشان مى دهد که ذکر خداوند تا چه اندازه در قدرت و قوت و شجاعت و شهامت انسان اثر دارد و به او نیرو و توان براى مبارزه مى بخشد که در این هنگام به آن دستور داده شده است.

اثر یاد خدا

یاد خدا سبب قوت قلب انسان است مخصوصا وقتی که انسان در شرایط سختی قرار می گیرد، یاد کردن خدا که انسان از قدرت الهی استمداد کند، روحیه انسان را قوی می کند «یا ایها الذین آمنوا استعینوا بالصبر و الصلوة؛ ای کسانی که ایمان آورده اید از صبر و نماز کمک بگیرید» (بقره/ 153 ). نماز ذکر خداست، قرآن می گوید از نماز مدد و نیرو بگیرید.

یادم هست که سالها پیش شخصی که سابقه طلبگی داشته و می آید تهران در باند کسرویها قرار می گیرد، کتابی نوشته بود در رد شیعه که به آن جواب نوشتیم. از جمله تحقیر کرده بود ذکر خدا را و گفته بود آیا اینکه یک پاسبان در دل شب خانه های مردم را پاسبانی کند بهتر است و خدا راضی تر است یا بنشیند یک جا و هی لبهایش را تکان بدهد بگوید من ذکر می گویم؟ مرد عالمی جواب خوبی داد گفت: شق سومی دارد و آن اینکه پاسبان در همان حالی که تفنگش را روی دوشش گرفته و در خیابانها قدم می زند و پاس می دهد، ذکر خدا می گوید: اسلام که نمی گوید یا برو پاسبانی کن یا ذکر خدا بگو، یا برو خلبان باش یا ذکر خدا بگو، یا برو کشتیبان باش یا ذکر خدا بگو. اسلام می گوید هر کاری که می کنی ذکر خدا بگو، آنوقت کارت را بهتر انجام می دهی و روحیه ات قویتر می شود. چرا اینطور می گویی که آیا یک پاسبان خانه ها را پاسبانی کند بهتر است یا بنشیند در خلوت و تسبیح هزار دانه دستش بگیرد و ذکر خدا بگوید؟ مثل اینکه قرآن گفته ذکر خدا فقط به این است که انسان در چله بنشیند، درها را به روی خود ببندد، تسبیح هزار دانه هم دستش باشد و ذکر بگوید. قرآن به مجاهدین می گوید: «یا ایها الذین آمنوا اذا لقیتم فئه فاثبتوا و اذکروا الله کثیرا لعلکم تفلحون؛ ای اهل ایمان! آنگاه که با دشمن روبرو می شوید و مرگ دندانهای خود را به شما نشان می دهد، پابرجا باشید و یاد خدا بکنید» (انفال/45) نگفت: " پابرجا باشید، اینجا دیگر جای یاد خدا نیست "، نگفت: " بروید در خانه ها بنشینید و یاد خدا بکنید "، گفت: پابرجا باشید و یاد خدا بکنید. در میدان جنگ اگر یاد خدا بکنید بیشتر پابرجا می شوید، و در این صورت است که فلاح و رستگاری نصیب شما می شود.

آثار و فواید ایمان مذهبی

صرف نظر از آثار اخروی ایمان مذهبی در زندگی همین دنیا هم آثار مفید بسیاری بر آن مترتب است. استاد شهید برخی از این آثار را بیان می کند: «ایمان مذهبی آثار نیک فراوان دارد چه از نظر تولید بهجت و انبساط چه از نظر نیکو ساختن روابط اجتماعی و چه از نظر کاهش و رفع ناراحتیهای ضروری که لازمه ساختمان این جهان است.» (1)


الف. بهجت و انبساط :

دعا

اولین اثر ایمان مذهبی از نظر بهجت زایی خوشبینی است. خوشبینی به جهان و خلقت و هستی. ایمان مذهبی از آن جهت که آفرینش را هدفدار و هدف را خیر و تکامل و سعادت معرفی می کند طبعا دید انسان را نسبت به نظام کلی هستی و قوانین حاکم بر آن خوشبینانه می سازد.[انسان و ایمان،ص39] آری ایمان است که زندگی را در درون جان ما بر ما وسعت می بخشد و مانع فشار عوامل روحی می شود. دومین اثر ایمان مذهبی از نظر بهجت زایی روشندلی است. انسان همین که به حکم ایمان مذهبی جهان را به نور حق و حقیقت روشن دید همین روشن بینی فضای روح او را روشن می کند و در حکم چراغی می گردد که در درونش روشن شده باشد.[همان، ص40] سومین اثر ایمان مذهبی از نظر تولید بهجت و انبساء امیدواری به نتیجه خوب تلاش خوب است. در منطق فرد با ایمان...دستگاه آفرینش حامی مردمی است که در راه حق و حقیقت و درستی و عدالت و خیرخواهی تلاش می کنند(2) چهارمین اثر ایمان مذهبی از نظرگاه بهجت و انبساءآرامش خاطر است.انسان فطرتا جویای سعادت خویش است[همان، ص41] آنچه مایه سعادت انسان می گردد دو چیز است: 1.تلاش 2.اطمینان به شرایط محیط...

ایمان مذهبی به حکم اینکه به انسان که یک طرف معامله است نسبت به جهان که طرف دیگر معامله است اعتماد و اطمینان می بخشد دلهره و نگرانی نسبت به رفتار جهان را در برابر انسان زایل می سازدو به جای آن به او آرامش خاطر می دهد

انسان درباره آنچه مربوط به خودش است شک و تردید ندارد. آنچه که انسان را به اضطراب و نگرانی می کشاند...جهان است. آیا کار خوب فایده دارد؟...ایمان مذهبی به حکم اینکه به انسان که یک طرف معامله است نسبت به جهان که طرف دیگر معامله است اعتماد و اطمینان می بخشد دلهره و نگرانی نسبت به رفتار جهان را در برابر انسان زایل می سازدو به جای آن به او آرامش خاطر می دهد.[همان، ص42] استاد پنجمین اثر ایمان مذهبی را برخورداری از لذت معنوی می داند. «لذت معنوی از لذت مادی هم قوی تر است و هم دیرپاتر. لذت عبادت و پرستش خدا برای مردم عارف حق پرست از این گونه لذات است...در زبان دین از طعم ایمان و حلاوت ایمان یاد شده است. ایمان حلاوتی دارد فوق همه حلاوتها. لذت معنوی آنگاه مضاعف می شود که کارهایی از قبیل علم و احسان...از حس دینی ناشی گردد و برای خدا انجام شود. [همان،‌ص43]

ب. نقش ایمان در بهبود روابط اجتماعی:

شهید مطهری بیان می کند که انسان مانند برخی از جانداران دیگر اجتماعی آفریده شده است.» اما فرقی با آنها دارد سایر جانداران به حکم غریزه از قوانین اجتماعی تخلف نمی توانند بکنند در مقابل انسان اینگونه نیست. «انسان نیازهایش اجتماعی است بدون آنکه چنان غرایزی بر او حکومت کند. غرایز اجتماعی انسان بصورت یک سلسله تقاضا در باطن انسان وجود دارد که در سایه تعلیم و تربیت باید پرورش یابد. زندگی سالم اجتماعی آن است که افراد قوانین و حقوق یکدیگر را محترم شمارند...آن چیزی که بیش از هر چیز حق را محترم عدالت را مقدس دلها را به یکدیگر مهربان و اعتماد متقابل را میان افراد برقرار می سازد تقوا و عفاف را تا عمق وجدان آدمی نفوذ می دهد ...ایمان مذهبی است.» [همان،‌ص44]

انسان با ایمان می داند هر چیزی در جهان حساب معینی دارد و... فرضا خود این تلخی غیر قابل جبران باشد به نحوی دیگر از طرف خداوند متعال جبران می شود

ج.کاهش ناراحتیهاایمان

بدیهی است که بشر موظف است با طبیعت پنجه نرم کند، تلخیها را تبدیل به شیرینی نماید؛ اما پاره ای از حوادث جهان قابل پیشگیری و یا برطرف ساختن نیست. مثلا پیری...بعلاوه اندیشه مرگ و نیستی...به نوعی دیگر انسان را رنج می دهد. انسان با ایمان می داند هر چیزی در جهان حساب معینی دارد و... فرضا خود این تلخی غیر قابل جبران باشد به نحوی دیگر از طرف خداوند متعال جبران می شود.[همان، ص45] قیافه مرگ در چشم فرد با ایمان ...انتقال از دنیایی فانی و گذرا به دنیایی باقی و پایدار و از جهانی کوچک به جهانی بزرگتر است...از این رو چنین فردی نگرانیهای خویش را از مرگ با کوشش در کارهای نیک که در زبان دین عمل صالح نامیده می شود برطرف می سازد. از نظر روان شناسان مسلم و قطعی است که اکثر بیماریهای روانی که ناشی از ناراحتیهای روحی و تلخیهای زندگی است در میان افراد غیرمذهبی دیده می شود.[همان، ص46]

 

فعالیت های انسان

فعالیتهای انسان دو گونه است:التذاذی و تدبیری. فعالیتهای التذاذی همان فعالیتهای ساده ای است که انسان تحت تأثیر مستقیم غریزه و طبیعت و یا عادت که طبیعت ثانوی است برای رسیدن به یک لذت و یا فرار از یک رنج انجام می دهد.[همان، ص47] فعالیتهای تدبیری کارهایی است که خود آن کارها جاذبه یا دافعه ای ندارند...انسان به حکم عقل و اراده بخاطر مصلحتی که در ترک آنها می بیند آنها را انجام می دهد و یا ترک می کند.

 

تفاوت کارهای التذاذی با تدبیری

«انسان از کارهای التذاذی در حین انجام کار لذت می برد ولی از کارهای مصلحتی(تدبیری) لذت نمی برد... کارهای مصلحتی در اثر دوردست بودن نتیجه لذت آور و بهجت زا نیستند اما رضایت بخش هستند. لذت و رنج از مشترکات انسان و حیوان است اما رضایت و خرسندی و یا کراهت و نارضایتی از مختصات انسان.»[همان، ص48] فرق دیگر با توجه به تعریف این دو، کارهای تدبیری با نیروی عقل و اراده انسان انجام می شود بر خلاف کارهای التذاذی که به حکم احساس و میل صورت می گیرد.

آیا این دو فعالیت می توانند با هم هماهنگ باشند؟ استاد با این جمله جواب مثبت می دهد:«اگر فعالیتهای تدبیری فعالیتهای التذاذی را زیر پوشش خود قرار دهد و اگر فعالیتهای التذاذی بخشی از طرح کلی و برنامه عام تدبیری زندگی قرار گیرد، طبیعت با عقل و میل با اراده انطباق می یابند.[همان، ص50]

مگر ممکن است خود بشر ناشناخته بماند و سعادتش که چیست و با چه چیزی میسر می شود شناخته گردد؟ بالاتر اینکه انسان موجودی اجتماعی است ...و چون موجودی است اجتماعی سعادتش، انتخاب وسیله اش با سعادتها...و انتخاب وسیله های دیگران آمیخته است؛ نمی تواند راه خود را مستقل از دیگران برگزیند

نقش عقل و فعالیتهای تدبیری در انسانیت انسان

فعالیتهای تدبیری فرضا به اوج کمال خود برسد برای انسانی شدن فعالیتهای انسان ...شرط لازم است زیرا نیمی از انسانیت انسان را عقل و علم و تدبیر او تشکیل می دهد اما شرط کافی نیست...[همان] در اینکه نیروی عقل و تفکر برای تدبیرهای جزئی و محدود زندگی ضروری و مفید است بحثی نیست.[همانف ص51] در دایره کلی و وسیع چطور؟ آیا انسان قادر است طرحی کلی برای همه مسائل زندگی شخصی خود را همه دربرگیرد و منطبق بر همه مصالح زندگی او باشد بریزد؟ استاد در جواب می گوید:« مگر ممکن است خود بشر ناشناخته بماند و سعادتش که چیست و با چه چیزی میسر می شود شناخته گردد؟ بالاتر اینکه انسان موجودی اجتماعی است ...و چون موجودی است اجتماعی سعادتش، انتخاب وسیله اش با سعادتها...و انتخاب وسیله های دیگران آمیخته است؛ نمی تواند راه خود را مستقل از دیگران برگزیند.[همان،ص 52] و اگر مسئله حیات ابدی و جاودانگی روح و تجربه نداشتن نسبت به نشئه مابعد دنیا را درنظر بگیریم مسئله بسی مشکلتر می شود. آنجاست که نیاز به یک مکتب و ایدئولوژی ضرورت خود را می نمایاند؛ یعنی نیاز به یک تئوری کلی، یک طرح جامع و هماهنگ و منسجم که هدف اصلی، کمال انسان و تأمین سعادت همگانی است.[همان،‌ص53] بنابراین استاد با مقدمه ای که (فعالیتهای انسان) بیان کردند به این نتیجه رسیدند که وجود یک ایدئولوژی برای یک فرد و جامعه انسانی ضروری است.

 

پی نوشت:

1. مقدمه ای بر جهان بینی اسلامی،ج1،انسان و ایمان، ص39،انتشارات صدرا، آبان 89

2. سوره محمد،آیه


اثرات ایمان به خداوند در زندگی انسان

ایمان سرمایه زندگیتولستوی که یکی از متفکرین و نویسندگان بزرگ قرن ما است و شهرت جهانی دارد، می گوید: " ایمان آن چیزی است که آدمی با آن زندگی می کند". مقصود او این است که ایمان بهترین سرمایه زندگی است، اگر انسان آن را از کف داد مهمترین سرمایه زندگی را از دست داده است. بسیار چیزها را باید سرمایه زندگی شمرد. سلامت یک سرمایه زندگی است، امنیت همین طور، ثروت همین طور، علم و معرفت همین طور، عدالت اجتماعی همین طور، داشتن همسر و فرزندان صالح همین طور، داشتن دوستان شایسته و صمیمی همین طور، تربیت عالی همین طور، سلامت روح و روان همین طور، همه اینها سرمایه های زندگی به شمار می روند. هر کدام از اینها که نباشد نقصی در سعادت و کمال انسان خواهد بود و انسان یکی از سرمایه ها را از کف داده است. نبود هر کدام از اینها نوعی از بدبختی است. ایمان هم یکی از سرمایه ها بلکه بالاتر از همه آنهاست. قرآن کریم می فرماید: «یا أیها الذین آمنوا هل أدلکم علی تجاره تنجیکم من عذاب ألیم * تؤمنون بالله و رسوله؛ ای کسانی که ایمان آورده اید! آیا شما را بر تجارتی راه نمایم که شما را از عذابی دردناک می رهاند؟ به خدا و رسولش ایمان می آورید» (صف/ 10 تا 11 ). چنانکه می بینیم قرآن کریم از ایمان به خدا و پیغمبر به عنوان تجارت و سرمایه یاد کرده است. ایمان هم سرمایه است. چه بسیار اشخاصی که از این موهبت عظمی بهره مندند و در سایه آن به خوشی و رضایت زندگی می کنند، سلامتی جسم و جان و طول عمرشان مدیون همان ایمانی است که در دل آنهاست، اما خودشان به این مطلب توجه ندارند. بسیاری هم بر عکس این هستند و عمری در رنج و تردید و خود خوری و ترس و دلهره بسر می برند، سلامت جسم و جان خود را از کف داده، زود پیر و شکسته می شوند و خودشان نمی توانند بفهمند علت اصلی همه اینها این بود که یک سرمایه بزرگی از سرمایه های زندگی را از کف دادند.

ایمان به عنوان پشتوانه اخلاقاولین اثر ایمان این است که پشتوانه اخلاق است، یعنی اخلاق که خود یک سرمایه بزرگ زندگی است بدون ایمان اساس و پایه درستی ندارد. زیر بنای همه اصول اخلاقی و منطق همه آنها بلکه سر سلسله همه معنویات، ایمان مذهبی یعنی ایمان و اعتقاد به خداست. کرامت، شرافت، تقوا، عفت، امانت، راستی، درستکاری، فداکاری، احسان، صلح و سلم بودن با خلق خدا، طرفداری از عدالت، از حقوق بشر، و بالاخره همه اموری که فضیلت بشری نامیده می شود و همه افراد و ملتها آنها را تقدیس می کنند و آنهایی هم که ندارند تظاهر به داشتن آنها می کنند مبتنی بر اصل ایمان است، زیرا تمام آنها مغایر با اصل منفعت پرستی است و التزام به هر یک از اینها مستلزم تحمل یک نوع محرومیت مادی است.

آدمی باید دلیلی داشته باشد که رضایت به یک محرومیت بدهد، آنگاه رضایت می دهد که محرومیت را محرومیت نداند، این جهت آنگاه میسر است که به ارزش معنویت پی برده و لذت آن را چشیده باشد. زیر بنای هر اندیشه معنوی، ایمان به خداست. حداقل اثر ایمان به خدای عادل حکیم این است که یک مؤمن عادی مطمئن می شود که کار خوب و صفت خوب در نزد خدا از بین نمی رود («إن الله لا یضیع أجر المحسنین؛ خداوند پاداش نیکوکاران را ضایع نمی کند» توبه/ 120) و هر محرومیتی از این قبیل نوعی باز یافت است. بشر واقعا دو راه بیشتر ندارد: یا باید خودپرست و منفعت پرست باشد و به هیچ محرومیتی تسلیم نشود، و یا باید خداپرست باشد و محرومیتهایی را که به عنوان اخلاق متحمل می شود محرومیت نشمارد و لا اقل جبران شده بداند. انسانیت و گذشت و احسان اگر بر پایه تقوای الهی و طلب رضای الهی نباشد بر پرتگاه خطرناکی است. «أفمن أسس بنیانه علی تقوی من الله و رضوان خیر ام من اسس بنیانه علی شفا جرف هار؛ آیا کسی که بنیاد کار خود را بر پایه تقوا و رضای خدا نهاده بهتر است یا کسی که بنای خود را بر لب پرتگاهی فروریختنی نهاده» (توبه/ 109) کسی که تکیه گاه اخلاق و شخصیتش غیر خدا باشد، مانند این است که بر پرتگاه مشرف به سقوطی گام بر می دارد و هر لحظه احتمال سقوط دارد. «مثل الذین اتخذوا من دون الله أولیاء کمثل العنکبوت اتخذت بیتا وإن أوهن البیوت لبیت العنکبوت؛ مثل آنان که دوستان و سرپرستانی غیر خدا انتخاب کرده و به آنها اتکا کرده اند مثل عنکبوت و خانه عنکبوت است» (عنکبوت/ 41). سست ترین خانه ها خانه عنکبوت است. این آیه ناظر به این است که غیر خدا را نمی توان تکیه گاه عمل قرار داد. غیر خدا تکیه گاه قرار می گیرد اما سست و بی پایه است.

با تقلید و تلقین و ایجاد عادت، قسرا و موقتا، می توان افرادی فداکار و با گذشت تربیت کرد، اما این نوعی اغفال و قسر است، همه را برای همیشه از راه نادرست نمی توان برد. در آیه کریمه قرآن می فرماید: «ضرب الله مثلا کلمة طیبة کشجره طیبة أصلها ثابت و فرعها فی السماء* تؤتی اکلها کل حین باذن ربها و یضرب الله الامثال للناس لعلهم یتذکرون؛ خداوند سخن پاک ( عقیده پاک ) را به درخت سالم و بی عیب مثل می زند که ریشه اش در زمین محکم جا گرفته و شاخه اش سر به آسمان کشیده است، همه وقت میوه می دهد به اذن پروردگار. خداوند برای مردم مثلها می آورد، باشد که تنبه پیدا کنند» (ابراهیم/ 24 و 25 ). این مثل برای این است که درخت انسانیت اگر بخواهد به راستی بارور و میوه ده باشد باید ریشه توحیدی و ایمانی داشته باشد. بعد مثالی دیگر ذکر می کند، می فرماید: «و مثل کلمة خبیثة کشجره خبیثة اجتثت من فوق الارض ما لها من قرار؛ مثل سخن ناپاک ( عقیده باطل و بی پایه ) مثل درخت بدی است که ریشه اش از زمین جدا شده و قرار و ثباتی ندارد» آنگاه می فرماید: «یثبت الله الدین آمنوا بالقول الثابت فی الحیوه الدنیا و فی الاخره؛ خداوند اهل ایمان را بر سخن حق و درست برای همیشه ثابت و پا برجا و تزلزل ناپذیر نگه می دارد در دنیا و آخرت» (ابراهیم/ 26 و 27). همچنین راجع به بی ایمانی می گوید: «أرأیت الذی یکذب بالدین * فذلک الذی یدع الیتیم * و لا یحض علی طعام المسکین؛ آیا دیدی آن کس را که دین را دروغ می داند؟ او همان کس است که با بیرحمی یتیم را از خود طرد می کند. عنایتی ندارد به اینکه فقرا سیر بشوند، دیگران را به سیر کردن گرسنگان و بینوایان وادار نمی کند» (ماعون/ 1 تا 3 ). می خواهد بفرماید آن که پشت به دین کرده به همه فضیلتها پشت کرده است، آن که عاطفه دینی و ایمانی را که مبنا و اساس و پشتوانه و منطق انسانیت است از دست داده، انسانیت و عواطف انسانی را از دست داده است.

امور معنوی مطلقا مستلزم تحمل یک نوع محرومیت مادی است. تا یک مبنا و اساس درستی در کار نباشد بشر بی جهت تحمل محرومیت نمی کند. طبیعی ترین محصول افکار مادی، اخلاق مادی یعنی اخلاق مبتنی بر خود پرستی و منفعت پرستی است. این فرمان که: «کونوا قوامین بالقسط شهداء لله و لو علی أنفسکم أو الوالدین والاقربین؛ برپاکنندگان عدل و داد باشید و برای خدا گواهی دهید، هرچند به زیان شما یا پدر و مادر یا نزدیکان شما باشد» (نساء/ 135)، یا اینکه: «کونوا قوامین لله شهداء بالقسط و لایجرمنکم شنئان قوم علی ألا تعدلوا اعدلوا هو أقرب للتقوی؛ بسیار برای خدا قیام کنید، به عدالت ادای شهادت کنید. مبادا دشمنی قومی با شما ( هرچند دشمنی دینی ) سبب گردد که از حق و عدالت منحرف شوید. به هر حال، عدالت کنید که عدالت به تقوا نزدیکتر است» (مائده /8 ). اینها فرمانهایی است که فقط دین صلاحیت دارد بدهد و از طرف دین هم بوده که پذیرفته و عمل شده است. پس معلوم می شود که اخلاق، عدالت اجتماعی، امنیت اجتماعی، انسانیت، همه سرمایه هایی هستند که به دست آوردن و حفظ اینها سرمایه دیگری لازم دارد که نامش ایمان است. به طور کلی ما در صفات اخلاقی آن اندازه تقوا و عفت و امانت می خواهیم که حتی در نهانخانه ها و سر السر هم حافظ بشر باشد، عدالت به زیر دستان حتی در حال قدرت و توانایی می خواهیم، شجاعت و شهامت در مقابل زور می خواهیم، استقامت و پایداری می خواهیم، قطع اعتماد به غیر و تکیه به خود و باطن ذات خود می خواهیم، صفا و صمیمیت و محبت می خواهیم، همه اینها فقط در پرتو ایمان دینی پیدا می شود.

سلامت جسم و جان از اثرات ایمان به خدااثر دیگر ایمان، سلامت جسم و جان است. امام علی علیه السلام درباره تقوا می فرماید: «دواء داء قلوبکم،... و شفاء مرض أجسادکم؛ دوای بیماری روحی و شفای امراض جسمانی شماست» (نهج البلاغه/خطبه 198):. البته معلوم است که ایمان گرد و قرص و کپسول نیست. اثرش در سلامت جسم و جان وقتی فهمیده می شود که انسان بداند که آدم با ایمان، روحی مطمئن تر و اعصابی آرام تر و قلبی سالم تر دارد، دائما در فکر نیست کجا را ببرد و کجا را بخورد، اگر دیگران به نوایی رسیدند از حسادت آتش نمی گیرد و حرص و بخل و طمع آتش به جانش نمی افکند، ناراحتیهای عصبی او را به زخم معده و زخم روده مبتلا نمی سازد، افراط در شهوت او را ضعیف و ناتوان نمی کند، عمرش طولانی تر می شود. سلامت تن و سلامت روح بستگی زیادی دارد به ایمان. موضوع افزایش بیماران روانی که بیمارستانها را پر کرده اند و دائما رو به افزایش است یکی از مسائل اجتماعی روز به شمار می رود. آمار نشان می دهد که این بیماریها همه یا بیشتر آنها در میان طبقه ای است که از موهبت ایمان به خدا و اعتقاد خالص به مبدأ متعال بی بهره اند. منشأ این بیماریهای روانی احساس محرومیتها و مغبونیتهای اجتماعی است، ایمان حکم داروی پیشگیری را دارد. البته مقصود این نیست که لازمه ایمان این است که باید به همه محرومیتها تن داد و تسلیم شد، مقصود این است که با وجود ایمان، محرومیتها انسان را از پا در نمی آورد، تعادل او را محفوظ نگه می دارد.

انطباق با محیط از اثرات ایمان به خدااثر دیگر ایمان، ایجاد تعادل و هماهنگی بین فرد و جامعه است. بشر از لحاظ محیط طبیعی، یعنی نقطه طبیعی زندگی اگر در محیط غیر متناسبی قرار بگیرد، از طرفی جهازات داخلی بدنش به طور خودکار به فعالیت می افتند تا او را با محیط مناسب و موافق و سازگار کنند، و از طرف دیگر او خودش سعی می کند با قوه ابتکار خود با عوامل محیط و طبیعت مبارزه کند و آنها را با خود منطبق کند. انسان علاوه بر محیط طبیعی، محیط اجتماعی هم دارد، باید با این محیط نیز منطبق باشد. انطباق و انعطاف فرد عبارت است از رضا و تسلیم به مصالح جمع و گذشت از میلها و هوسهای شخصی. در مرحله اول و بالطبع هیچ گونه انطباقی بین فرد و اجتماع نیست، زیرا اجتماع که از افراد مختلف تشکیل شده و هر فردی از خود رأی و عقیده و میلی دارد مخالف با میل و عقیده و آرزوی فرد دیگر، بین آنها تضاد و ناسازگاری است. باید از دو طرف انعطافی پیدا شود تا انطباق به عمل آید. انعطاف به این است که جامعه بر محور مصالح جمع بگردد و فرد در ناحیه میلها و آرزوهای خود رضایت بدهد به آرزوها و هدفهای اجتماعی. دین عامل اصلی این تطابق است، زیرا دین است که به جامعه عدالت می دهد و به فرد رضا و تسلیم.

تسلط بر نفس از اثرات ایمان به خداخاصیت دیگر ایمان تسلط کامل بر نفس است. نباید چنین تصور کرد که مسأله تسلط بر نفس یک مفهوم مذهبی است و فرع بر مذهب است، اگر مذهب نبود تسلط بر نفس هم لازم نیست. این تصور باطل است. تسلط بر نفس مثل مفاهیم اخلاقی از قبیل استقامت و عدالت است که فرضا کسی به مذهب معتقد نباشد نمی تواند منکر آنها بشود. اینها فرع بر دین و مذهب نمی باشند و مذهب اینها را به وجود نیاورده بلکه مذهب اجرای اینها را بهتر تأمین کرده است. یکی از صحنه ها و میدانهای نبرد در زندگی که برای بشر فرض است تسلط خود را بر آنجا مستقر کند صحنه و میدان وجود خودش است. در حدیث معروف پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «مرحبا به مردمی که مبارزه و جهاد کوچک را انجام دادند و جهاد بزرگ به عهده آنها باقی است» ( کافی، ج 5، ص 12)، از همین معنی حکایت می کند ولی چیزی که قادر است انسان را بر طبیعت خود مسلط کند و آن را رام کند، دین و ایمان است.

اثار جدایی علم از ایمان

تجربه های تاریخی نشان داده است که جدایی علم و ایمان خسارت های غیر قابل جبران به بار آورده است، ایمان را در پرتو علم باید شناخت، ایمان در روشنایی علم از خرافات دور می ماند، با دور افتادن علم از ایمان، ایمان به جمود و تعصب کور و با شدت به دور خود چرخیدن و راه به جایی نبردن تبدیل می شود. آنجا که علم و معرفت نیست، ایمان مؤمنان نادان وسیله ای می شود در دست منافقان زیرک که نمونه اش را در خوارج صدر اسلام و در دوره های بعدی به اشکال مختلف دیده و می بینیم. علم بدون ایمان نیز تیغی است در کف زنگی مست، چراغی است در نیمه شب در دست دزد برای گزیده تر بردن کالا. این است که انسان عالم بی ایمان امروز، با انسان جاهل بی ایمان دیروز، از نظر طبیعت و ماهیت رفتارها و کردارها کوچکترین تفاوتی ندارد. چه تفاوتی هست میان چرچیل ها و جانسون ها و نیکسون ها و استالین های امروز با فرعون ها و چنگیز ها و آتیلاهای دیروز؟

تاریخ گذشته و حال نشان داده که تفکیک علم و ایمان از یکدیگر چه نتایجی به بار می آورد. آنجا که ایمان بوده و علم نبوده است. مساعی بشر دوستانه افراد صرف اموری شده که نتیجه زیاد و احیانا نتیجه خوب به بار نیاورده است و گاهی منشأ تعصب ها و جمودها و احیانا کشمکش های زیانبار شده است تاریخ گذشته بشر پر است از اینگونه امور. آنجا که علم بوده و جای ایمان خالی مانده است مانند برخی جوامع عصر حاضر، تمام قدرت علمی صرف خودخواهی ها و خودپرستی ها، افزون طلبی ها، برتری طلبی ها، استثمارها، استعبادها، نیرنگ ها و نیرنگ بازی ها شده است. دو سه قرن گذشته را می توان دوره پرستش علم و گریز از ایمان دانست. دانشمندان بسیاری معتقد شدند که همه مشکلات بشر با سرانگشت علم گشوده خواهد شد، ولی تجربه خلاف آن را ثابت کرد. امروز دیگر اندیشمندی یافت نمی شود که نیاز انسان را به نوعی ایمان، حتی ایمان غیر مذهبی که به هر حال امری ماورا علم است انکار کند.

چگونه استغفار کنیم ؟!

گاهی گناهان، همه وجود حقیقی انسانی را ضایع می‌کنند، از بین می‌برند و یک انسانِ در مرتبه عالی حیاتِ انسانی را به یک حیوان درنده کثیفِ پلیدِ بی‌ارزش تبدیل می‌کنند. گناه، این‌گونه است. خیال نکنید گناه، چیز کمی است. همین دروغ‌گویی، همین غیبت کردن، همین بی‌اعتنایی به شرافت انسان‌ها، همین ظلم کردن -ولو با یک کلمه- گناهان کم و کوچکی نیست.


استغفار

لازم نیست که اگر انسان می‌خواهد احساس گناه کند، حتماً بایستی سال‌های متمادی غرق در گناه شده باشد. نخیر؛ یک گناه هم، یک گناه است؛ نباید گناه را کوچک دانست.

در روایات، باب «استحقار الذّنوب» داریم که حقیر شمردن گناهان را مذمّت کرده‌اند. علت این که خدای متعال می‌فرماید: «می‌آمرزیم»، این است که بازگشت به خدا، خیلی مهم است؛ نه این که گناه، کم و کوچک است. گناه، عمل بسیار خطرناکی است؛ منتها بازگشت و توجّه به خدا و ذکر او، این قدر اهمیت دارد که اگر کسی این را صادقانه و درست و حقیقی انجام دهد، آن وقت آن بیماری صعب‌العلاج از بین می‌رود. بنابراین، اغترار و مغرور شدن به کار نیک -کار نیکی که ما خیال می‌کنیم کار نیک است؛ ولی ممکن است آن قدرها هم نیک نباشد یا چندان اهمیت نداشته باشد- موجب می‌شود که شما سراغ استغفار نروید.

امام سجّاد در دعای خود به خداوند عرض می‌کند: «فامّا أنت یا الهی فاهل أن لایغترّ بک الصدّیقون». ببینید واقعاً چه بیان و چه معرفتی در این دعا وجود دارد! راه، این است. ایشان می‌فرماید، صد یقین هم که مقام بالایی از مقام بندگی انسان‌ها را دارند، باید مغرور نشوند به این که ما راه خدا را درست رفتیم و دیگر احتیاج به کار و تلاش نداریم. نخیر؛ «ان لایغترّ بک الصدّیقون». این می‌تواند یکی از موانع استغفار باشد. اگر غفلت نبود، «اغترار باللَّه» هم نبود، خودفریبی و خودشگفتی هم نبود، آن وقت انسان استغفار می‌کند.

روایتی از قول یکی از ائمّه این‌طور فرموده است: «من استغفر بلسانه و لم یندم بقلبه فقد استهزئ بنفسه»؛ کسی که به زبان استغفار می‌کند، اما در دل از گناه پشیمان نیست و خیلی هم خوشحال است که این گناه را انجام داده است -به زبان می‌گوید: «استغفراللَّه»- این آدم خودش را مسخره می‌کند

اراده و طلب

استغفاری کارگشاست که استغفار حقیقی و جدّی و حقیقتاً طلب باشد. فرض بفرمایید شما گرفتاری بزرگی دارید و می‌خواهید رفع این گرفتاری را از خدای متعال بخواهید. مثلاً خدای نکرده، عزیزی از عزیزان شما دچار مشکلی است؛ راه‌های عادی را هم رفته‌اید، ولی نتوانسته‌اید آن مشکل را حل کنید؛ حالا به پروردگار عالم متوسّل شده‌اید و دعا و تضرّع می‌کنید. ببینید! انسان در آن حال که فرضاً فرزند یا عزیزی از عزیزانش دچار بیماری است و درِ خانه خدا رفته و حال دعا پیدا کرده است، چگونه از خدا طلب می‌کند؟ آمرزش گناهان را این‌گونه از خدا طلب کنید. حقیقتاً آمرزش را طلب کنید و تصمیم داشته باشید که آن گناه را دیگر انجام ندهید.

البته انسان ممکن است تصمیم هم داشته باشد که گناه را انجام ندهد، باز دچار لغزش شود و انجام دهد؛ باز دوباره توبه می‌کند. اگر انسان صد بار هم دچار توبه‌شکنی شد، باز دفعه صد و یکم، بابِ توبه باز است. منتها شما که توبه و استغفار می‌کنید، از اوّل نباید تصمیم داشته باشید که حالا ما استغفار می‌کنیم، باز می‌رویم دوباره همان کار غلط و خلاف را انجام می‌دهیم!

استغفار

روایتی از قول یکی از ائمّه این‌طور فرموده است: «من استغفر بلسانه و لم یندم بقلبه فقد استهزئ بنفسه»؛ کسی که به زبان استغفار می‌کند، اما در دل از گناه پشیمان نیست و خیلی هم خوشحال است که این گناه را انجام داده است -به زبان می‌گوید: «استغفراللَّه»- این آدم خودش را مسخره می‌کند. این، چگونه استغفاری است؟! این، استغفار نیست. استغفار، یعنی انسان برگردد، واقعاً به طور جدّ از خدای متعال بخواهد که او را به خاطر این کارِ خلاف ببخشد. چطور انسان تصمیم دارد که باز همان کار خلاف را انجام دهد؟ آیا رویش می‌شود که از خدای متعال، طلب بخشش کند؟

سبحه در کف، توبه بر لب، دل پُر از شوق گناه                 معصیت را خنده می‌آید بر استغفار ما!

این، چطور استغفار کردنی است؟! این استغفار، کافی نیست. استغفار باید جدّی و حقیقی باشد.

استغفار، برای همه است. لذا ملاحظه می‌کنید که ائمّه علیهم‌السّلام در این دعاها، چه سوز و گدازی دارند. بعضی خیال می‌کنند که امام سجاد این سوز و گداز را کرده است، برای این که به دیگران یاد بدهد. بله؛ یاد دادن به دیگران که هست -هم در شکل و هم در مضمون کار- اما اصل قضیه این نیست. اصل قضیه، آن حالت طلبِ خود این بنده صالح و انسان والا و بزرگوار است. این سوز و گداز، متعلّق به خود اوست. این اظهار تضرّع پیش پروردگار، متعلّق به خود اوست. این ترس از عذاب خدا و میل به تقرّب الی الله و رضوان الهی، متعلّق به خود اوست. این استغفار و طلب از خدا واقعاً متعلّق به خود اوست.

ممکن است مثلاً توجه به مباحات در زندگی -لذّت‌های مباح، کارهای مباح- در نظر انسانی که در آن حدّ از علوّ درجه است، یک نوع سقوط و انحطاط محسوب شود. دلش می‌خواست که در چارچوب ضرورت‌های مادّی و جسمانی قرار نمی‌داشت و همین نیم‌نگاه را هم به مباحات و به مسائل عادی زندگی نمی‌کرد و در راه معرفت و در آن وادی بی‌نهایت به سوی رضوان الهی و بهشت معرفت الهی، بیشتر پیش می‌رفت. وقتی چنین چیزی نشده است، پس استغفار می‌کند. بنابراین استغفار برای همه است.

آینده جهان در منطق دین

از نظر منطق دین، از نظر «الذین یؤمنون بالغیب» (بقره / 3)، از نظر منطق خبرهائی كه از طریق دین گرفته ایم نه از روی اصول ظاهر، می گوئیم خیالمان از این جهت كه بشریت بكلی نیست و نابود بشود راحت است، هر چه در گذشته بوده است مقدمه ای بوده برای آنچه كه در آینده پیش می آید. ما آینده ای پیش رو داریم كه در آن به تعبیر اسلام عقلها كامل می شود. حدیث دارد كه خداوند ( نمی گوید امام زمان ) در آن دوره دست لطف خودش را بر سر بندگان می گذارد «حتی كملت عقولهم» و بشر عقل خودش را باز می یابد و دیگر این بی عقلیها را خود بخود نمی كند. می فرماید در آن دوره عمرها طولانیتر و بهداشت مردم كاملتر می شود، امنیت به طور كامل بر قرار می گردد «تصطلح فی ملكه السباع» درندگان بایكدیگر صلح می كنند، كاسیگین و جانسون هم با هم صلح می كنند. «یخرج الارض افلاذ كبدها» زمین آنقدر منابع نیرو و ذخیره ها دارد كه الی ما شاء الله. تازه شما به كجای آن پی برده اید؟ می گویید چهار پنج میلیارد جمعیت زیاد است؟ نه، بیش از اینها می تواند در خود جا دهد. زمین حداكثر نیروئی را كه دارد، گنجهای مدفونی را كه دارد در اختیار بشر می گذارد. آسمان بركاتش را می بارد.

وقتی كه ما روی الهام مذهبی، روی این چیزها مطالعه می كنیم و دنیای به اصطلاح روشن امروز را می نگریم، می بینیم مثل ما در این دنیا نسبت به دنیائی كه دین بما نوید می دهد كه در انتظار ماست خواه كه ما شخصا به آن دوره برسیم یا نرسیم، مثل مردمی است كه دارند از یك تونل عبور می كنند. تونل در ذات خودش تاریك است ولی چراغ مصنوعی در آن نصب كرده اند. تازه باید از این تونل بیایند بیرون، وقتی كه آمدند بیرون به یك فضای بسیار باز و بسیار روشن كه روشنی آن طبیعی است می رسند. عدالت به معنی واقعی بر قرار است، امنیت به معنی واقعی بر قرار است، آزادی به معنی واقعی بر قرار است، توحید به حقیقت خودش طلوع می كند و ظاهر می شود و دنیا را روشن می كند «اعلموا ان الله یحیی الارض بعد موتها» (حدید/17) قرآن می گوید بدانید كه خدا همین زمین مرده را در هنگام بهار زنده می كند. این آیه در احادیث ما این طور تفسیر شده است كه این مطلب، اختصاص به زمین خاكی ندارد، زمین اجتماعی بشر هم چنین است، اگر شما دیدید كه روزی فساد جهانگیر شد («ظهر الفساد فی البر و البحر بما كسبت ایدی الناس؛ فساد و تباهی در خشکی و دریا به سبب آنچه دست های مردم (از گناهان ) فراهم آورده پد یدار گشت» روم/41) اگر تمام عالم مثل فصل زمستان مرد، مأیوس نشوید نگوئید آقا دنیا را زمستان گرفت دیگر دوره بهار منقضی شد. خیر، بهاری خواهد آمد.

این معنی «الذین یؤمنون بالغیب»، ایمان به نهان و ایمان به مددهای غیبی و نهانی است منتهی مددهایی برای شخص به مقیاس شخصی، برای اجتماع كوچك به مقیاس اجتماعی و برای جهان بشریت به مقیاس جهانی است. حكومت واحد جهانی سراسر عدالت، سراسر امنیت، سراسر بركت، سراسر رفاه، سراسر آسایش، سراسر خوبی وسراسر ترقی خواهد بود. «للهم انا نرغب الیك فی دولة كریمة، تعز بها الاسلام و اهله و تذل بها النفاق و اهله و تجعلنا فیها من الدعاة الی طاعتك و القادة الی سبیلك و ترزقنا بها كرامة الدنیا و الاخرة ؛ بارپروردگارا ما از تو می خواهیم که روزیمان کنی که دولت کریمه ای را درک کنیم که در آن اسلام و مسلمانان را عزیز می کنی و نفاق و منافقان را خوار می کنی و ما را از دعوت کنندگان به طاعتت و راهنمایان به راهت قرار می دهی و کرامت دنیا و آخرت را روزیمان می کنی.

آیات الهی در عالم خلقت

در سوره جاثیه آیه 5 آمده: «و اختلاف اللیل و النهار و ما انزل الله من السماء من رزق فاحیا به الارض بعد موتها و تصریف الریاح ایات لقوم یعقلون؛ و در آمد و شد شب و روز و رزقی که خدا از آسمان نازل کرده و زمین را پس از مرگش بدان زنده ساخته و در گرداندن بادها برای مردمی که می اندیشند نشانه هاست».

سه مطلب به سه عبارت ذکر شد: یکی (اینکه) به طور کلی در آسمانها و زمین آیاتی است برای اهل ایمان، در خلقت انسان و خلقت جاندارها آیات است برای اهل یقین بالخصوص. بعد جریانهایی از عالم ما را ذکر می کند برای کسانی که لااقل اهل فکر و تعقل باشند. یکی از آنها گردش منظم شب و روز است. قرآن همیشه این گردش منظم شب و روز و این نظام را به عنوان یک آیه و یک شی ء معنی دار برای نشان دادن قدرت و حکمت پروردگار ذکر می کند. «و ما انزل الله من السماء من رزق» روزی شما را از آسمان فرود می آورد. مقصود باران است چون بعدش می گوید: «فاحیا به الارض بعد موتها» و به وسیله این روزی شما که از آسمان می آید زمین را زنده می کند. می خواهد بگوید این باران که شما می بینید اوضاع عالم این جور است، یکدفعه می بینید از بالا آب را گویی در غربیل کرده باشند یا با آب پاش می پاشند روی زمین، این را شما یک امر تصادفی تلقی نکنید، خیال نکنید که همین طور تصادفا این آبها می آید و تصادفا برای گیاههای زمین نافع است و تصادفا برای حیوانها نافع است و تصادفا برای انسانها نافع است، صحبت تصادف نیست، اینها کارهای حساب شده است. آن ابر و باد و حرکت باد و حرکت ابر و ریزش باران و روییدن گیاه و تمام اینها تقدیر و حساب و در نظر گرفته شده و با نقشه و حساب قبلی بوده است و محال است که علل تصادفی به اینجا کشیده شود.

کریسی موریسون کتابی دارد به نام «آفرینش انسان»، در آن کتاب این موضوعات را خیلی خوب شرح داده است. از جمله بعد از آنکه اوضاع زمین و جو زمین و اکسیژن و گازهای دیگری که در مجموع زمین وجود دارد و مجموع اوضاعی که در روی زمین رخ داده و وضع ابرها و وضع هوا را کاملا تشریح می کند، می گوید اصلا محال و ممتنع است که جریانات بی هدف عالم منتهی به اینجا شده باشد. مثل این است که کسی فرض کند که کتابی مثل کلیات سعدی نوشته شده ولی همین سعدی که این شعرها را گفته آدمی بوده در نهایت بی سوادی و بی ذوقی، اصلا شعر نمی فهمیده، معنی شعر هم نمی فهمیده، همین طور که با قلم خط خط می کرده این طور در آمده است، تصادفا این جور شده! محال و ممتنع است که تصادف چنین اثری را به وجود بیاورد.

تا حالا هیچ وقت شده که یک روزنامه در بیاید در بیست صفحه، شما درباره یک مقاله اش، درباره نیم مقاله اش، درباره یک سطرش احتمال بدهید حروفچین هایی بی سواد همین طور به گزاف حروف را برداشته و چیده اند این مقاله درآمده است؟! هیچ وقت انسان می تواند چنین احتمالی بدهد؟ و حال آنکه ممکن است کسی بگوید چه مانعی دارد؟ حروفش که آنجا بوده، حروفچین هم که آنجا وجود داشته، دست حروفچین را هم که نبریده بودند، حروفچین بی سوادی برداشته همین طور بدون اینکه نقشه ای باشد، یک حرف الف از اینجا برداشته، ب از آنجا برداشته، هی برداشته جمع کرده، خودش هم نمی دانسته چکار می خواهد بکند، بعد داده زیر چاپ، حالا نگاه می کنیم می بینیم یک مقاله مفصل درباره مثلا «اوضاع سیاسی جهان» از آب در آمد!

شیطان و وسوسه‌های به روز شده‌اش  

متأسفانه کسی مراقب حضور شیطان نیست این تماس‌های تلفنی شبکه‌های اجتماعی و فضای مجازی عرصه‌ای شده برای حضور هر چه فعال‌تر شیطان طوری که زنان و مردان در ورای دیوارها و درها با هم خلوت‌های طولانی دارند در این فضاست که زن به شوهرش خیانت می‌کند و  مرد به زنش .


دنیای مجازی

عصر ما عصر پیشرفت تکنولوژی و ارتباطات است علوم با سرعت فزاینده رو به رشد دارد و اغلب انسان‌ها هم در تلاشند که از این دریای خروشان هرکس در زمینه خاص و مورد نیازش بهره‌ای ببرد . این پیشرفت‌ها آسایش و راحتی زیادی را برای نوع بشر فراهم آورده اما در عین حال مسبب دغدغه‌های دیگری شده است و گاه تأثیرات منفی هم در بطن زندگی انسان داشته است . که باید به گونه‌ای از اثرات سوء آن در امان بود و در این زمینه برگشت به آموزه‌های وحیانی و استمداد از آن مطمئن‌ترین راه چاره است.

آیت الله مکارم شیرازی، با اشاره به این که روایات فراوان درباره اهمیت فراگیری علم و تعلیم و تعلم آن هم در زمان تاریک جاهلیت از جمله معجزات اسلام است، ابراز داشتند: طلب علم بر هر مسلمان زن و مردی واجب است و تأکید اسلام این است که انسان از گهواره تا گور دانش بجوید.

بنابر این متوجه می‌شویم که در اسلام چیزی به نام فارغ‌التحصیلی نداریم و آدمی باید تا پایان عمر، چیز تازه‌ای یاد بگیرد.

امیر مؤمنان علی (ع) «تَعَلَّمُوا الْعِلْمَ فَإِنَّ تَعَلُّمَهُ حَسَنَةٌ وَ مُدَارَسَتَهُ تَسْبِیحٌ وَ الْبَحْثَ عَنْهُ جِهَادٌ وَ تَعْلِیمَهُ مَنْ لَا یعْلَمُهُ صَدَقَةٌ ...»؛ دانش را بیاموزید، آموختن آن حسنه، ادامه دادن آن ذکر خدا، بحث و گفت و گو پیرامون آن جهاد و آموختن آن به آن کس که نمی‌داند، صدقه است.( بحارالانوار، ج 1، ص 171.6 )

دنیای امروز یاد گرفتن را اجباری کرده، اما یاد دادن را اجباری نکرده است، حال آن که اسلام می‌گوید علاوه بر تحصیل علم، تدریس و آموزش علم نیز واجب است.

پیامبر اکرم (ص) در حدیثی می‌فرمایند؛ از همه بخشنده‌تر در درجه اول خداست و بعد از خدا من در بین همه فرزندان آدم از همه سخاوتمندتر هستم و بعد از من سخاوتمندترین فرد کسی است که چیزی را یاد بگیرد و به دیگران یاد بدهد.

اگر برنامه درسی، معلم و کتب درسی همه‌اش خوب و درست باشد، اهداف تربیتی نیز به نحو مطلوب در جامعه محقق می‌شود.

در آیه 24 سوره عبس و تولی که این آیه آمده « فَلْینْظُرِ الْإِنْسَانُ إِلَی طَعَامِهِ » به این نکته مهم اشاره شده که در غذای انسان و حتی یک دانه گندم درس‌های مهم توحیدی نهفته است.

در حدیث اشاره به این مسأله شده که تنها غذای انسان مربوط به جسم نیست، بلکه انسان باید توجه کند که علم و دانش به عنوان غذای روح را از چه کسی می‌گیرد.

جوان‌ها مراقب باشند، همین ارتباط‌هایی که به وسیله تلفن همراه با دختران و زنان نامحرم بر قرار می‌شود مثل این هشدار شیطان است و لذا باید در همه حال مراقب وسوسه‌های شیطانی بود

دانشگاهیان و فرهنگیان مراقب افکار انحرافی باشند

از این رو دانشگاهیان، آموزگاران و دبیران باید مراقب باشند خارجی‌ها که علوم خود را به دیگران می‌فروشند، گاهی افکار انحرافی و فرهنگ غلط خود را نیز بدین وسیله انتقال می‌دهند.

کسانی که در مقام تعلیم مردم هستند، باید مراقب باشند که چه علومی را به افراد می‌آموزند؛ لذا لازم است که شما برای علوم یک فیل‌تری بگذارید و نکات بدآموزی و مسایل خلاف اخلاق و عقاید اسلامی را از آن حذف کنید.

شیطان به نوح می‌گوید در سه حالت من به تو نزدیک می‌شوم که باید مراقب باشی؛ نخست آن جایی که تو عصبانی می‌شوی، موقع نفوذ و هجوم من است.

مولا علی (ع) در جایی می‌فرمایند: انسان عصبانی موقتا دیوانه است؛ چون بعداً پشیمان می‌شود و کسی که بعد هم پشیمان نشود او دیوانه تمام عیار است.

 

عصبانیت؛ منشأ بسیاری از جنایات

عصبانیت

بسیاری از جنایات، طلاق‌ها و پرونده‌های جنایی به خاطر همین عصبانیت‌ها ایجاد می‌شود؛ بنابراین مردم باید مراقب باشند که در حالت عصبانیت تصمیمی نگیرند و در این حالت مکان خود را تغییر دهند.

موقعیت دومی که شیطان نسبت به آن هشدار می‌دهد مربوط به جایی است که انسان در مسند قضاوت می‌نشیند؛ قضاوت در اسلام واجب کفایی است اما باید توجه داشت که این جایگاه بسیار حساس و خطرناک است.

توصیه سوم شیطان این است که اگر در خانه خالی با زن نامحرمی بودی و درب بسته بود، بدان که من آن جا حاضر هستم.

جوان‌ها مراقب باشند، همین ارتباط‌هایی که به وسیله تلفن همراه با دختران و زنان نامحرم برقرار می‌شود مثل این هشدار شیطان است و لذا باید در همه حال مراقب وسوسه‌های شیطانی بود.

متأسفانه کسی مراقب حضور شیطان نیست این تماس‌های تلفنی شبکه‌های اجتماعی و فضای مجازی عرصه‌ای شده برای حضور هر چه فعال‌تر شیطان طوری که زنان و مردان در ورای دیوارها و درها با هم خلوت‌های طولانی دارند در این فضاست که زن به شوهرش خیانت می‌کند و  مرد به زنش در این فضاهاست که هر کس در زندگیش کوچک‌ترین ناملایمتی احساس کند معشوق و معشوقه جدیدی اختیار می‌کند و غم دل با وی می‌گوید.

و اصلاً کسی حواسش نیست که شیطانی هم هست چرا که این نوع روابط را نیاز روز و اقتضاء زمان می‌دانند حتی یک لحظه هم به نظرشان خطور نمی‌کند که احیاناً کاری که دارند انجام می‌دهند نامش گناه است ناخشنودی خداست .

چنان در این عرصه بی مهابا می‌تازند که اصلاً یادشان نمی‌ماند مرگی هست حساب و کتابی هست .

عکس‌های بزک کرده و مستهجن از خود تهیه کرده و در معرض دید هزاران نفر قرار می‌دهند و برای زشت کرداری گوی سبقت را از هم می‌ربایند .

شیطان با پیشرفت علوم و فناوری و ارتباطات تمام حربه‌هایش را به روز می‌کند تو به قصد یک کار علمی وارد اینترنت می‌شوی او هم با تو می‌آید و شروع می‌کند وسوسه کردن که خسته شدی بهتر است کمی سرگرم شوی به فلان سایت برو که فلان عکس در آن بود بگرد و بیشترش را پیدا کن ،خب پیدا کردی حالا نگاه کن چقدر جذاب هستند چرا تو نداشته باشی ؟چرا تو این‌گونه نباشی ؟ و....

بله روزگاری شده که گناه کردن نیاز روز شده است اما آیا این بهانه سنت‌های خداوند را در مورد پاداش و عقاب تغییر خواهد داد؟

شیطان با پیشرفت علوم و فناوری و ارتباطات تمام حربه‌هایش را به روز می‌کند تو به قصد یک کار علمی وارد اینترنت می‌شوی او هم با تو می‌آید و شروع می‌کند وسوسه کردن که خسته شدی بهتر است کمی سرگرم شوی به فلان سایت برو که فلان عکس در آن بود بگرد و بیشترش را پیدا کن ،خب پیدا کردی حالا نگاه کن چقدر جذاب هستند چرا تو نداشته باشی ؟چرا تو این‌گونه نباشی ؟ و....

و رهایت نمی‌کند تا کار علمیت را لکه سیاهی کند که در پرونده‌ات ثبت شود همراه تمامی عواقب شومی که به دنبال دارد . و هزاران مثال زنده دیگر که من و شما به خوبی با آن آشنا هستیم .

شما ببینید با .وقتی که ما گوشی همراهمان را در دست می‌گیریم چقدر وسوسه می‌کند

وارد اینترنت می‌شویم چطور زودتر از ما حاضر است حتی در کتابخانه‌ها در کوچه و خیابان و حتی تنهایی‌ها .

باید یاد بگیریم که جلوی هر وسوسه‌اش را در همان هنگام القا بگیریم وقتی امر می‌کند برو سراغ فلان مطلب کلا از فضا خارج شویم وقتی امر می‌کند که مثلاً فلان شماره را بگیر به بهانه اشتباه بودن اصلاً تلفن را به کناری بگذاریم  خلاصه نباید بگذاریم وسوسه‌اش در مقام اجرا بیاید که در مراحل بعدی کنترلش سخت‌تر خواهد بود.

به راستی که بد دشمنی است کینه‌توز و کار کشته نباید عنان اختیار به دستش دهیم و به هر سمت و سویی که کشیدمان برویم باید یک جاهایی فیل‌ترش کنیم ،یک جاهایی بلوتثش را خاموش کنیم و در جای دیگر چشمانش را ببندیم تا کم کم راه و رسم مبارزه را بیاموزیم و پوزه این خبیث لعین را با یاری خداوند متعال به خاک بمالیم . إن شاء الله  

آزمایش در مقابل نعمت و رفاه

قرآن می گوید: مردمی ایمان می آورند، بعد تجربه، خیلی خوب در موردشان صورت می گیرد، آزمایش می شوند، از کوره خیلی صحیح و عالی بیرون می آیند، بعد وعده خدا درباره آنها راست می شود یعنی آنوقت خداوند متعال درهای رحمت و نصرت خودش را به روی آنها باز می کند. آیا دیگر کار تمام شد؟ نه، کار بشر تمام شدنی نیست. بعد که به این مرحله رسید، تازه خود این مرحله می شود یک مرحله آزمایش. چه بسا اقوامی - از جمله مسلمین صدر اول - در ابتدا خیلی خوب آزمایش می دهند، بعد که در آزمایش خوب از آب در آمدند خداوند درهای رحمت و نصرت و پیروزی را به روی آنها باز می کند. ولی فکر نمی کنند که تازه اول آزمایش دیگر است. آن آزمایش، آزمایش در سختیها بود، در مقابل سختیها پیروز بیرون آمدن، آزمایش در مقابل نعمت و رفاه نوع دیگری است، از این هم باید پیروز بیرون آمد. ای بسا اقوام که همین قدر که به نعمت رسیدند درست مثل حیوانهای گرسنه ای که سالها گرسنگی کشیده اند حالا که به علفزاری رسیده اند دیگر نمی فهمند چه بکنند، یعنی حالت رفاه زدگی.

برخی می گویند زمان پیغمبر صلی الله و علیه و آله با زمان علی علیه السلام چه تفاوتی داشت؟ در همان سی چهل سال از زمین تا آسمان تفاوت پیدا شده بود. اگر از مدینه حساب کنیم سی سال و از مکه حساب کنیم چهل و چند سال می گذشت. در طول این سی سال وضع از زمین تا آسمان تفاوت کرده بود. در زمان پیغمبر مردم داشتند آزمایش در مقابل سختیها و شدائد را پشت سر می گذاشتند، خوب هم پشت سر گذاشتند. زمان خلفا رسید. فورا شروع کردند به لشکرکشی و فتوحات کردن، کاری که معلوم نیست اگر علی علیه السلام روی کار آمده بود این کار را می کرد. درست است، امام در جای خودش مصلحت بداند لشکرکشی و فتوحات می کند ولی امام، اول زیرپا را محکم می کند یعنی مردم را خوب می سازد بعد شروع به این کارها می کند. خلفا شروع کردند به فتوحات. نعمتها شروع کرد به سرازیر شدن به دنیای اسلام. امتحان ثانوی پیش آمد، آزمایش در مقابل نعمتها. این شخصی که چهل سال پنجاه سال در حال به اصطلاح تقوا و ریاضت زندگی کرده بود و اهل نماز شب و عبادت بود، یکمرتبه پول شروع کرد به ریختن پیش روی او، درآمد از این طرف و آن طرف سرازیر شد، اینها هم شروع کردند به خوشگذرانی کردن، یعنی تبدیل شدند به یک ملت رفاه زده خوشگذران عیاش، و همین قدر که مردمی به عیاشی عادت کردند، دیگر با هیچ نیرویی نمی شود اینها را حرکت داد.

مردم زمان علی با مردم زمان پیغمبر این تفاوت را داشتند. علی علیه السلام وارث وضع یک مردم رفاه زده بود. این آقای طلحه و زبیر که در زمان پیغمبر مانند ابوذر زندگی می کردند، بعدها می رفتی سراغ زبیر یا طلحه، می دیدی هزار اسب در سر طویله اش هست، هزار غلام دارد، هزار کنیز دارد، در کوفه ساختمان و عمارت دارد، در بصره و مصر هم دارد. پولهایش اینقدر ذخیره شده که در جوالها جا نمی گیرد. آیا این می تواند زبیر زمان پیغمبر باشد؟! این شده یک موجود صددرصد مادی و حریص. علی هم که خلیفه شده، قهرا آن فکر برایش پیدا شده: حالا که تو خلیفه شده ای می خواهی به من همان مقدار سهم بدهی که به این غلام می دهی؟ علی می گوید بله. البته همه را نمی گویم، ابوذرها و مقداد ها و عمارها هم بودند، صدها افرادی بودند که در این آزمایش ثانوی هم خوب از آب در آمدند ولی اگر هزارها خوب از آب در آمدند دهها هزار بد از آب درآمدند. ولهذا مطلب به همین جا خاتمه پیدا نمی کند که: «و ان الو استقاموا علی الطریقة لاسقیناهم ماء غدقا؛ و اگر (جن و انس) در راه درست پایداری کنند، قطعا آبی گوارا بدیشان می نوشانیم (و روزی فراوان به آنان می دهیم)» (جن/16). استقامت پشت سر استقامت، ریزش رحمت، باب برکات به روی شما باز می شود، آیا دیگر تمام شد؟ نه، تمام شدن ندارد، هر مرحله ای برای خودش آزمایشی دارد. لذا می فرماید: «لنفتنهم فیه؛ تا آنان را در این (نعمت) بیازماییم» (جن/17). (تازه آزمایش دوم شروع می شود) برای اینکه شما را به این وسیله بار دیگر در مرحله آزمایش در بیاوریم. انسان تا در دنیا هست باید خود را در حال آزمایش ببیند. این آزمایش مثل آزمایش خون نیست که انسان بگوید رفتم نزد طبیب، آزمایش خون داد و رفتم گرفتم و دیگر تمام شد تا مدتی بعد. دائما و هر روز انسان در مرحله آزمایش است.

ببینید این چه نکته عالیی است که در قرآن مسطور است! همان نکته ای است که حالا عده ای به صورتهای دیگری طرح می کنند. بشر وقتی که یک چیزی را ندارد و با مشکلاتی مواجه است و سعی می کند به هدف خودش - هر چه می خواهد باشد - برسد، خیلی خوب عمل می کند، همین قدر که به آنچه که می خواسته می رسد، فساد و تباهی شروع می شود. اگر مقصد دیگری را جلو پایش گذاشتید که بخواهد از اینجا هم عبور کند ممکن است او را سالم نگه دارید، اما اگر آخرین مقصدش همین باشد که رسیده، اینجاست که تباهی و فساد پشت سرش می آید. کمونیستها ابتدا فکر می کردند ریشه تمام فسادها در بشر مالکیت است، مالکیت که به وجود آمد انانیت و منیت را آورد، مالکیت که از بین برود اصلا بشر «من»اش تبدیل به «ما» می شود. وقتی «من» تبدیل به «ما» شد دیگر اصلا موجبی برای فاسد شدن و خراب شدن وجود ندارد. در عمل دیدند قضیه این جور نیست. این است که تز جدید انقلاب دائم فرهنگی و غیرفرهنگی را پیش آوردند که باید کاری کرد که بشر دائما در حال انقلاب باشد یعنی دائما در حال جستجو کردن و به دست آوردن یک چیز باشد.

ولی در دنیای مادی نمی شود این را تامین کرد. آنچه که می شود به صورت یک تکاپوی دائم در بیاید همان است که قرآن می گوید: «فاستبقوا الخیرات؛ در اعمال خیر از هم پیشی گیرید» (بقره/ 148 و مائده/ 48). اگر بنا بشود که آن تکاپوی دائم همیشه به صورت جنگ و اختلاف بشر با بشر باشد روزی هم بشر به آنجا می رسد که همه به یک هدف می رسند، آیا باز هم باید با همدیگر بجنگند؟ روزی می رسد که دیگر نبرد بشر پایان می پذیرد ولی پویش بشر نباید پایان بپذیرد، آن وقت پویشش فقط جنبه مثبت پیدا می کند («سابقوا الی مغفرة من ربکم؛ به سوی آمرزشی از پروردگارتان از یکدیگر پیشی بگیرید» (حدید/21)- «فاستبقوا الخیرات») و مسابقه در خیرات باید جلو بیاید. این جز با تز اسلام با هیچ تز دیگر جور در نمی آید.

حال مردم از این آزمایش چگونه بیرون می آیند؟ بعضی، این رفاه و رسیدن به نعمت، آنها را از خدا غافل می کند، بد امتحان می دهند، از خدا بکلی غافل می شوند، یعنی این فردی که بنده خدا بود، دیگر بنده این پول و این نعمت شد. این نعمت برای او مایه شکر و سپاسگزاری و خدمت نیست، یک معبود شده است. مضمون آیه «و منهم من عاهد الله لئن آتنا من فضله لنصدقن و لنکونن من الصالحین* فلما آتاهم من فضله بخلوا؛ بعضی از آنها با خدا عهد بستند که اگر از کرم خویش به ما عطا کند، قطعا صدقه خواهیم داد و بی تردید از صالحان خواهیم شد. اما هنگامی که از فضل خویش به آنان بخشید، بدان بخل ورزیدند» (توبه/75 و 76). این است که بعضی از این مومنین با خدا پیمان بستند که اگر خدای متعال از فضل خودش ما را غنی و ثروتمند کند آنقدر در راه خدا خرج کنیم که دنیا را پر کند، این ثروتمندان را ببین عجب مردم بخیل ممسکی هستند! چه پول به جان اینها چسبیده!

کریمان را به دست اندر درم نیست *** درم داران عالم را کرم نیست

ما کریمیم پول نداریم، آنهایی که پول دارند کریم نیستند. خدا به ما پول بدهد تا به اینها یاد بدهیم چگونه باید خرج کرد.

آداب دعا به درگاه خدا

یکی از بزرگان می گفت (چه نکته خوبی!) ما همیشه وقتی دعا می کنیم به خدا می گوییم خدایا به ما بده، هیچ وقت دعا نمی کنیم خدایا از ما بگیر، در صورتی که ما به این دعا بیشتر احتیاج داریم؛ ما به آن چیزهایی که خدا باید از ما بگیرد بیشتر احتیاج داریم تا آن چیزهایی که بخواهد به ما بدهد. تا اینهایی که از ما باید بگیرد از ما نگیرد هیچ چیز قابل دادن نیست. ما باید بگوییم خدایا این حب جاه و مال را از ما بگیر، این حسادتها را از ما بگیر، این کینه ها و عقده ها را از ما بگیر، این کدورتهای قلبی را از ما بگیر، این پرده ها را از جلو چشم ما بردار؛ این غلها، این غشها، این حقدها، این ضغنها، این شکها، این شرکها، این کبرها، این حسدها را از ما بگیر. به این «بگیر»ها بیشتر احتیاج داریم تا به اینکه چه را به ما بده.

آخر تو چه هستی؟ اول حساب کن که چه هستی و چه داری، چه را طلب می کنی و برای کجا طلب می کنی؟ گفت: «آئینه شو، جمال پری طلعتان طلب»، اول آنچه باید از تو بگیرند آنها را بیرون بریز، آنگاه بگو بده. آن وقت است که دعای تو مستجاب می شود و «بده»ها به اجابت مقرون می شوند.

نکته دیگر که درسی است که امام علی علیه السلام می دهد این است (روحش را عوض می کنم و جمله اش را بعد ترجمه می کنم): هیچ وقت چیزی را بر خدا حتم نکنید، یعنی نگویید خدایا فلان چیز را به هر حال من می خواهم، من کار ندارم حکمت اقتضا می کند یا نه، مصلحت است یا مصلحت نیست، ادب عبودیت اقتضا می کند یا نه، مصلحت است یا مصلحت نیست.

ادب عبودیت اقتضا می کند که انسان از خدا بخواهد. آن کسی که از خدا چیز نمی خواهد او در مقابل خدا انانیت به خرج می دهد. عبودیت اقتضا می کند که انسان همیشه از خداوند چیز بخواهد و وقتی که انسان از خدا چیز می خواهد اول این را باید بخواهد: خدایا این قلب من را هدایت کن که از تو آن چیزی را بخواهد که حکمت و مصلحت است و الا من خیلی اوقات گمراه می شوم، چیزهایی برای خود می خواهم که نباید بخواهم و چه دعای بزرگی است!

در نهج البلاغه خطبه 227 می فرماید: «اللهم ان فههت عن مسألتی،او عمیت (عمهت) عن طلبتی، فدلنی علی مصالحی، و خذ بقلبی الی مراشدی، فلیس ذلک بنکر من هدایاتک، و لا ببدع من کفایاتک»؛ یعنی خدایا اگر زمانی من گنگ و لال شدم نفهمیدم از تو چه باید بخواهم، عوضی چیزی خواستم، خدایا اگر از مطلوب واقعی خودم کور شدم، چشمهایم آن مطلوبهای واقعی خودم را ندید و چیزهایی را دید که اصلا نباید من به اینها توجه کنم، خدایا اولین دعای من این است که با آن لطف و کرم خودت دست به قلب من بینداز و دل مرا هدایت کن که بفهمم چه بخواهم، مرا به مصالح خودم راهنمایی کن. این قلب من را بگیر و به سوی رشدش و آنچه که صلاح و هدایت و راهش است راهنمایی بفرما.از کرم تو و از لطف عمیم تو اینها عجیب و چیز تازه ای نیست؛ یعنی تو چقدر لطف داری که بسیاری از اوقات اصلا قلب من را خودت هدایت کرده ای که من چه از تو بخواهم، اینها هم جزء لطفهای توست.

در دعای رجب می خوانیم: «یا من ارجوه لکل خیر و آمن سخطه عند کل شر؛ ای خدایی که برای رسیدن به هر چیزی به او امیدوارم و از خشم او در برابر هر بدی در امانم» تا آنجا که می گوییم: «یا من یعطی الکثیر بالقلیل» ای خدایی که رحمت و نعمت بسیار را می دهی در مقابل عمل کم. «یا من یعطی من سئله ای» خدایی که عنایت می کنی به هر که از تو بخواهد ولو عملی هو نداشته باشد؛ معاوضه عمل هم نیست. «یا من یعطی من لم یسئله و من لم یعرفه» ای خدایی که اعطا می کنی و رحمت می کنی به بنده ای که حتی از تو نخواسته و تو را نمی شناسد. «تحننا منه و رحمة» از بس تو به بندگان خودت لطف و تحنن و رأفت و رحمت داری!

یکی از شرایط دعا – که شرایط زیاد دارد – همین ایمان به لطف عمیم پروردگار است و اینکه رحمت پروردگار بی منتهاست و اینکه انسان هر اندازه عاصی و گنهکار باشد اگر به مانند یک بنده تائب و بازگشت کننده و مقر به معصیت و بنده ای که تصمیم گرفته است دیگر نافرمانی نکند به درگاه الهی قدم بگذارد محال و ممتنع است که پروردگار او را از در خانه خودش دور کند.

کارهایی که سبب حبط اعمال می شود

مفهوم حبط و کلمه حبط به معناى باطل شدن عمل، و از تأثیر افتادن آن است، در صحاح اللغة آمده است: ”‌حبط عمله حبطا بطل ثوابه ”‌عملش حبط شد؛ یعنی ثواب آن از بین رفت،[1] هم چنین در المصباح المنیر  آمده ”‌حبط العمل حبطا … فسد و هدر”‌‌[2]؛ عملش حبط شد؛ یعنی عمل فاسد و تباه شد.


باطل کردن

احباط و تکفیر در قرآن و روایات از گناهانی که موجب از بین رفتن اعمال نیک و پسندیده می شود، تعبیر به حبط اعمال و بطلان آن شده است، از این رو، به بیان موارد و مصادیق آن در قرآن و روایات و در ادامه به بیان اهمیت حفظ اعمال نیک، می پردازیم.

در قرآن و روایات برخی از اعمال ناپسند سبب حبط و از بین رفتن اعمال پسندیده و خوب معرفی شدند که به ترتیب در قرآن و روایات آن را بررسی می کنیم.

 

الف. حبط در قرآن:

واژه حبط و مشتقّات آن شانزده مورد در قرآن آمده است که در آنها اعمالی را که سبب تباهی و از بین رفتن عمل خوب می شود، ذکر شده است و ما به چند مورد آن اشاره می کنیم:

1 - کفر و شرک

الف. ”‌مَنْ یَکْفُرْ بِالْإیمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَ هُوَ فِی الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرینَ”‌‌؛[3] ”‌هر کس به ایمان (دین اسلام) کافر شود عمل او تباه شده و در آخرت از زیان کاران خواهد بود”

‌‌ب. ”‌ما کانَ لِلْمُشْرِکینَ أَنْ یَعْمُرُوا مَساجِدَ اللَّهِ شاهِدینَ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ بِالْکُفْرِ أُولئِکَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ وَ فِی النَّارِ هُمْ خالِدُون‏”‌‌؛[4] ”‌مشرکان را شایسته نیست که مسجدهاى خدا را آباد کنند در حالى که بر کفر خودشان شاهد هستند، آن گروه اعمالشان تباه شده و آنها در آتش ماندگارند”‌‌.

در این دو آیه به صراحت شرک و کفر را موجب تباه شدن اعمال مشرکین و کفار می داند.

برای کسی که امکان رسیدن به یقین برایش وجود دارد جائز نیست در اصول دین با شک و تردید عمل نماید، و مراد از این که حجت خدا روشن است این است که هر کس به دنبال دلیل در اصول دین باشد، به یقین می رسد و با رسیدن به یقین، جائی برای تردید و گمان باقی نمی ماند

2 - نفاق

”‌وَ یَقُولُ الَّذینَ آمَنُوا أَ هؤُلاءِ الَّذینَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ إِنَّهُمْ لَمَعَکُمْ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فَأَصْبَحُوا خاسِرین‏”‌‌؛[5] ”‌آنها که ایمان آورده‏اند مى‏گویند: ”‌آیا این (منافقان) همان ها هستند که با نهایت تأکید سوگند یاد کردند که با شما هستند؟!(چرا کارشان به این جا رسید؟!) (آرى،) اعمالشان نابود گشت، و زیان کار شدند”‌‌.

 

3 تکذیب آیات خداوند و روز قیامت

”‌وَ الَّذینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ لِقاءِ الْآخِرَةِ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ هَلْ یُجْزَوْنَ إِلاَّ ما کانُوا یَعْمَلُون‏”‌‌؛[6] ”‌و کسانى که آیات، و دیدار رستاخیز را تکذیب (و انکار) کنند، اعمالشان نابود مى گردد، آیا جز آن چه را عمل مى‏کردند پاداش داده مى‏شوند؟!”‌‌.

 

ب. حبط در روایات:

1 - ترک نماز بدون مرض و علت.

عبید بن زراره می گوید: از حضرت صادق (ع) پیرامون تفسیر آیه: ”‌‌ هر کس به ایمان (دین اسلام) کافر شود عمل او تباه می شود”‌‌.[7] پرسیدم، فرمود: مقصود آن کسى است که کردارى که به آن اقرار و اعتراف کرده، ترک کند، عرض کردم: مرتبه ترک آن عمل چیست؟ همه آن را رها کند؟ فرمود از آن جمله است کسى که عمداً بدون این که مست باشد و یا علّتى داشته باشد، نماز را ترک کند.[8]

 

2 - با شک و تردید عمل کردن در اصول دین.

یکی از یاران امام صادق (ع) به نام مفضل می گوید از آن حضرت شنیدم که می فرمود: کسی که تردید یا گمان داشته باشد و بر آن پا برجا باشد، خدا عملش را تباه می کند، حجت خداوند حجت روشن است.[9]

مجلسی (ره) در توضیح حدیث می فرماید: برای کسی که امکان رسیدن به یقین برایش وجود دارد جائز نیست در اصول دین با شک و تردید عمل نماید، و مراد از این که حجت خدا روشن است این است که هر کس به دنبال دلیل در اصول دین باشد، به یقین می رسد و با رسیدن به یقین، جائی برای تردید و گمان باقی نمی ماند.[10]

باطل کردن

3 - زنی که به شوهرش بگوید من از تو هیچ خیری ندیدم

با این که در ارتباط زندگی زن و مرد ،بسیاری از زحماتی را که زن در تدبیر و رسیدگی منزل از نظافت و آشپزی و بچه داری و… متحمل می شود از وظائف واجب او نیست و خداوند در مقابل این امور پاداش فراوان به او می دهد، ولی اگر زحمات او همراه با آزردن شوهر و منّت همراه باشد اجر کارهای او تباه می شود،در حدیثی امام صادق (ع) می فرماید :هر زنی که به شوهرش بگوید که من از تو خوبی ندیدم ، پاداش عمل او از بین می رود.[11]

 

4 - کافر شدن به ولایت علی(ع)

ابی حمزه می گوید از امام باقر (ع) از تفسیر سخن خداوند، ”‌وَ مَنْ یَکْفُرْ بِالْإِیمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَ هُوَ فِی الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِین”‌‌ ‏پرسیدم؟حضرت فرمود: تفسیر باطنی این آیه کافر شدن به ولایت امیر المؤمنین(ع) است، چرا که مراد از ایمان، حصرت علی (ع) می باشد.[12]

از مجموع مطالب بالا معلوم می شود که حبط  مربوط به مورد خاصی از اعمال نیک نیست، بلکه در تمام امور زندگی اعم از فردی و اجتماعی، عقیدتی و اخلاقی جریان دارد.

در نقطه مقابل حبط تکفیر وجود دارد به همین مناسبت توضیح اندکی پیرامون آن نیز ارائه می کنیم.

همان طور که اعمال نیک با انجام کارهای زشت از بین می رود، اعمال زشت گناهان نیز با انجام خوبی ها از بین رفته و چه بسا که تبدیل به خوبی شود؛ به عنوان نمونه به چند مورد اشاره می کنیم.

1- انجام نمازهای واجب.

”‌وَ أَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَیِ النَّهارِ، وَ زُلَفاً مِنَ اللَّیْلِ، إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئات‏”‌‌؛[13] ”‌در  آغاز و انجام روز و پاسى از شب نماز را بپا دار، که نیکی ها، بدی ها را از میان مى‏برد‏”‌‌.

یکی از مسائلی که در ارتباط با اعمال انسان ها در قرآن و روایات مورد تأکید واقع شده، کوشا بودن در محافظت از کارهای نیک است که در غیر این صورت ممکن است اعمال نیک ما نتیجه مطلوب را نداشته باشد

2 - اجتناب از گناهان کبیره.

الف. ”‌إِنْ تَجْتَنِبُوا کَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ”‌‌؛[14] ”‌اگر از گناهان بزرگ که از آن نهى شده‏اید بپرهیزید، بدی هاى شما را مى‏زداییم.

ب. ”‌الَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ إِلَّا اللَّمَمَ، إِنَّ رَبَّکَ واسِعُ الْمَغْفِرَةِ”‌‌ [15] کسانى که از گناهان بزرگ و زشت هاى آن کناره گیرند جز پاره‏اى یا به طرز سطحى و گذرا، بی گمان پروردگارت آمرزشى دامن گستر دارد.

با توجه به نقش تربیتی که احباط و تکفیر در زندگی انسان ها دارند، از این رو بیان اهمیت حفظ اعمال نیز، خالی از لطف نیست.

یکی از مسائلی که در ارتباط با اعمال انسان ها در قرآن و روایات مورد تأکید واقع شده، کوشا بودن در محافظت از کارهای نیک است که در غیر این صورت ممکن است اعمال نیک ما نتیجه مطلوب را نداشته باشد.

در روایتی از رسول  گرامی اسلام در فضیلت تسبیحات اربعه آمده است:  خداوند به عدد هر یک از اذکاری که مؤمن می گوید، درختی در بهشت برای او می کارد. شخصی عرض کرد: پس درختان ما در بهشت چقدر زیاد است! حضرت فرمود: بله، ولی مواظب باشید که آتشی نفرستید که آنها را بسوزاند سپس این آیه را قرائت نمود: ”‌ای کسانی که ایمان آوردید اطاعت خدا و رسول کنید و اعمال خود را باطل نکنید”‌‌.[16]

 

پی نوشت ها :

[1]. الجوهری،اسماعیل بن حماد، الصحاح، ج 3، ص 1118،دار العلم ،بیروت،1990 م.

[2]. الفیومی، احمد بن محمد، المصباح المنیر، ص 118

[3]. مائدة، 5

[4]. توبة، 17

[5]. مائدة، 53

[6]. اعراف، 147

[7]. مائدة، 5

[8]. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج 2، ص 387، ح 12،دار الکتب الاسلامیة، تهران، 1365 هـ ش.

[9]. همان، ج 2، ص 400، ح 8 .

[10]. مجلسی، محمد باقر، مرآة العقول، ج 11، ص 186،دار الکتب الاسلامیة،تهران ،1404 هـ ق.

[11] حر عاملی،محمد بن حسن،وسائل الشیعة،ج 20،ص 162،ح 7،مؤسسة آل البیت،قم،1409 هـ ق.

[12] مجلسی،محمد باقر،بحار الأنوار،ج 35 ،ص 369،ح 14،مؤسسة الوفاء ،بیروت ،1404هـ ق.

[13]. هود، 114

[14]. نساء، 31

[15]. نجم، 32

[16]. محمد، 33؛ صدوق،محمد بن علی،الامالی ج 1 ص 607،انتشارات کتابخانه اسلامیه،تهران،1362 هـ ش.

 

آثار و فوائد ایمان مذهبی

از نظر روان شناسان مسلم و قطعی است که اکثر بیماری های روانی ناشی از ناراحتی های روحی و تلخی های زندگی در میان افراد غیر مذهبی دیده می شود. افراد مذهبی به هر نسبت که ایمان قوی و محکم داشته باشند از این بیماری ها مصونترند، از این رو یکی از عوارض زندگی عصر ما که در اثر ضعف ایمان های مذهبی پدید آمده است افزایش بیمارها و بیماری های روانی و عصبی است. آثار و فوائد ایمان مذهبی عبارتند از:

خوش بینی به جهان خلقت و هستی
ایمان مذهبی چون برداشت انسان را نسبت به جهان تغییر می دهد و آفرینش را هدفدار و هدف را خیر و تکامل و سعادت معرفی می کند، در نتیجه دید انسان را نسبت به نظام کلی هستی و قوانین حاکم بر آن خوشبینانه می سازد. حالت فرد باایمان در کشور هستی، مانند حالت فردی است که در کشوری زندگی می کند که قوانین و تشکیلات و نظامات آن کشور را صحیح و عادلانه می داند و به حسن نیت گردانندگان اصلی کشور نیز ایمان دارد و قهرا زمینه ترقی و تعالی را برای خودش و همه افراد دیگر فراهم می بیند و معتقد است که تنها چیزی که ممکن است موجب عقب ماندگی او بشود، تنبلی و بی تجربگی خود او و انسان هایی مانند او است که چون او مکلف و مسؤول هستند. از نظر چنین شخصی مسؤول عقب ماندگی او خودش است نه تشکیلات و نظامات کشور و هر نقصی وجود دارد از آنجاست که او و امثال او وظیفه و مسئولیت خویش را انجام نداده اند. این اندیشه به طور طبیعی او را به غیرت می آورد و با خوش بینی و امیدواری به حرکت و جنبش وا می دارد.اما یک فرد بی ایمان در کشور هستی، مانند فردی است که در کشوری زندگی می کند که قوانین و تشکیلات و تأسیسات کشور را فاسد و ظالمانه می داند و از قبول آنها هم چاره ای ندارد. درون چنین فردی همواره پر از عقده و کینه است. او هرگز به فکر اصلاح خودش نمی افتد بلکه فکر می کند در جائی که آسمان و زمین بر ناهمواری است سراسر هستی ظلم و جور و نادرستی است، درستی ذره ای مانند من چه اثری دارد. چنین کسی هرگز از جهان لذتی نمی برد و جهان برای او همواره مانند یک زندان هولناک است.

روشندلی
دومین اثر ایمان مذهبی از نظر بهجت زایی و انبساط آفرینی روشندلی است. انسان همین که به حکم ایمان مذهبی جهان را به نور حق و حقیقت روشن دید، همین روشن بینی فضای روح را روشن می کند و در حکم چراغی می گردد که در درونش روشن شده باشد بر خلاف یک فرد بی ایمان که جهان در نظرش پوچ است، تاریک است، خالی از درک و بینش و روشنایی است و به همین سبب خانه دل خودش هم در این تاریک خانه که خود فرض کرد تاریکی و ظلمانی است.

امیدواری به نتیجه خوب از تلاش خوب
سومین اثر ایمان مذهبی از نظر تولید بهجت و انبساط امیدواری به نتیجه خوب از تلاش خوب است. از نظر منطق مادی، جهان نسبت به مردمی که در راه صحیح و یا راه باطل، راه عدالت یا راه ظلم، راه درستی یا راه نادرستی می روند بی طرف و بی تفاوت است. نتیجه کارشان تنها وابسته است به یک چیز و آن مقدار تلاش و کوشش هر کس است ولی در منطق فرد باایمان، جهان نسبت به تلاش این دو دسته، بی طرف و بی تفاوت نیست. عکس العمل جهان در برابر این دو نوع تلاش یکسان نیست بلکه دستگاه آفرینش حامی مردمی است که در راه حق و حقیقت و درستی و عدالت و خیرخواهی تلاش می کنند.

آرامش خاطرچهارمین اثر ایمان مذهبی از نقطه نظر بهجت و انبساط آرامش خاطر است. انسان فطرتا جویای سعادت خویش است و از تصور رسیدن به سعادت غرق در مسرت می گردد و از فکر یک آینده شوم و مقرون به محرومیت لرزه بر اندامش می افتد و سخت دچار دلهره و اضطراب می گردد. آنچه مایه سعادت انسان می شود دو چیز است: 1- تلاش 2- اطمینان به شرایط محیط. موفقیت یک دانش آموز معلول دو چیز است: 1- سعی و تلاش خودش 2- مساعدت و آمادگی محیط. در مورد مدرسه و تشویق و ترغیب و تقدیر اولیاء مدرسه، یک دانش آموز پرتلاش و کوشا اگر به محیطی که در آنجا درس می خواند و معلمی که آخر سال نمره می دهد اعتماد نداشته باشد و نگران یک رفتار غیر عادلانه باشد، در تمام ایام سال دلهره و اضطراب سراپای وجودش را می گیرد. ایمان مذهبی به حکم اینکه به انسان به یک انسانی که یک طرف معامله است نسبت به جهان که طرف دیگر معامله است، اعتماد و اطمینان می بخشد، دلهره و نگرانی نسبت به رفتار جهان را در برابر انسان زایل می سازد و به جای آن به او آرامش خاطر می دهد.

برخورداری بیشتر از لذت های معنوی
انسان دو گونه لذت دارد:
1- لذت هایی که به یکی از حواس انسان تعلق دارد که در اثر برقراری نوعی ارتباط میان عضو از اعضاء یا یکی از مواد خارجی حاصل می شود مانند لذتی که چشم از راه دیدن و گوش از راه شنیدن و دهان از راه چشیدن می برد.
2- لذتهایی که با عمق روح و وجدان آدمی مربوط است و به هیچ عضو خاصی مربوط نیست و تحت تأثیر برقراری رابطه با یک ماده بیرونی حاصل نمی شود مانند لذتی که انسان از احسان و خدمت و یا از محبوبیت و احترام و یا از موفقیت خود یا موفقیت فرزند خود می برد.
لذت های معنوی از لذت های مادی هم قوی تر است و هم دیرپاتر، لذت عبادت و پرستش خدا برای مردم عارف حق پرست از اینگونه لذت هاست. عابدان عارف که عبادتشان توأم با حضور و خضوع و استفراق است بالاترین لذتها را از عبادت می برند. در زبان دین از طعم ایمان و حلاوت ایمان یاد شده است، ایمان حلاوتی دارد فوق همه حلاوت ها. لذت معنوی آنگاه افزون می شود که کارهایی از قبیل دانش پژوهی، احسان، خدمت، موفقیت و پیروزی از حس دینی ناشی گردد و برای خدا انجام شود و در قلمرو عبادت قرار گیرد.

بهبود روابط اجتماعی
انسان مانند برخی از جانداران دیگر اجتماعی آفریده شده است و به تنهایی قادر نیست نیازهای خویش را برطرف سازد.زندگی باید به صورت یک شرکت درآید که همه در وظایف و بهره ها سهیم باشند و یک نوع تقسیم کار میان افراد برقرار شود؛ زندگی سالم اجتماعی آن است که افراد قوانین و حدود و حقوق یکدیگر را محترم شمارند، عدالت را امری مقدس به حساب آورند، به یکدیگر مهر بورزند و هر یک برای دیگری آن را دوست بدارد که برای خودش دوست می دارد و آن را نپسندد که برای خودش نمی پسندد، به یکدیگر اعتماد و اطمینان داشته باشند، هر فردی خود را متعهد و مسؤول اجتماع خویش بشمارد، در سری ترین نهانخانه ها همان تقوا و عفاف از آنها بروز کند که در اجتماع عمومی و دیدگان مردم، در نهایت بی طمعی به یکدیگر نیکی کنند، در مقابل ظلم و ستم بپا خیزند و به ستمگر و فسادگر مجال ستمگری و فساد ندهند، ارزش های اخلاقی را محترم بشمارند، با یکدیگر مانند اعضای یک پیکر متحد و هماهنگ باشند. آن چیزی که بیش از هر چیز حق را محترم، عدالت را مقدس، دل ها را به یکدیگر مهربان و اعتماد متقابل را میان افراد برقرار می سازند، تقوا و عفاف را تا عمق وجدان آدمی نفوذ می دهد، به ارزشهای اخلاقی اعتبار می بخشد، شجاعت مقابله با ستم ایجاد می کند، همه افراد را مانند اعضای یک پیکر به هم پیوند می دهد و متحد می کند، ایمان مذهبی است. تجلیات انسانی انسان ها که مانند ستارگان در آسمان تاریخ پرحادثه انسانی می درخشد همان هایی است که از احساس های مذهبی سرچشمه گرفته است.

کاهش ناراحتی ها
ایمان مذهبی در انسان نیروی مقاومت می آفریند، تلخی ها را شیرین می گرداند. انسان باایمان می داند هر چیزی در جهان حساب معینی دارد و اگر عکس العملش در برابر تلخی ها به نحو مطلوب باشد فرضا خود این غیر قابل جبران باشد به نحوی دیگر از طرف خداوند متعال جبران می شود.به عنوان مثال دوران پیری یک فرد باایمان، همواره با یاد و انس خدا مطبوع و دوست داشتنی است. قیافه مرگ در چشم فرد باایمان با آنچه در چشم فرد بی ایمان می نماید، عوض می شود.از نظر چنین فردی، دیگر مرگ نیستی و فنا نیست. انتقال از دنیائی فانی و گذرا به دنیایی باقی و پایدار و از یک جهان کوچک تر به جهانی بزرگ تر است. مرگ منتقل شدن از جهان عمل و کشت است به جهان نتیجه و محصول، از این رو چنین فردی نگرانی های خویش را از مرگ با کوشش در کارهای نیک که در زبان دین عمل صالح نامیده می شود برطرف می سازد.

آثار سوء سامان نداشتن معیشت و تشکیلات مالی روحانیت

کار معیشت را نمی توان ساده گرفت، یک رکن از ارکان اساسی حیات است، اگر مختل باشد در سایر شؤون حیات اثر می گذارد. از جمله مختصات اسلام، این است که نقش مؤثر امر معاش را به دقت مورد توجه قرار داده است تا آنجا که برخی پنداشته اند اسلام نظریه زیر بنا بودن اقتصاد را گردن نهاده است. مکتب واقع بین و واقعگرای اسلام، اقتصاد را زیر بنا نمی داند، اما نقش اساسی آن را نیز نادیده نمی گیرد. اسلام اصلاح امر معاش را در همه سازمانهای بزرگ و کوچک اجتماعی شرط لازم می شمارد نه شرط کافی. اینست که می گوئیم: کار معیشت را نمی توان ساده گرفت، یک رکن از ارکان اساسی حیات است. اگر مختل باشد در سایر شؤون حیاتی اثر می گذارد.

یک نفر روحانی متدین را فرض کنید که با چند سر عائله، پس از چند سال تحصیل، در یکی از شهرستانها رحل اقامت افکنده و مسجد و محرابی را اشغال کرده است. این فرد از آن نظر که متدین است، در حدود امکانات خود فعالیتهائی می کند: مسئله می گوید، موعظه می کند، اخلاق و تفسیر و تاریخ اسلام می گوید، و از آن نظر که یک بشر است و خرج دارد و از مراکز روحانیت زندگیش تأمین نمی شود و در حال حاضر راه زندگیش منحصرا اینست که از دست مردم مستقیما ارتزاق کند ناچار است که به مریدان خود به چشم ''مستغل'' نگاه کند، و چون افراد دیگری نظیر خود او ممکن است در همان شهر باشند و آنها هم از همین راه زندگی می کنند طبعا به حکم ناموس خلقت یک نوع رقابت در " مریدداری " به وجود می آید. رقابت، احتیاط بیشتری را در رعایت جانب سلیقه مردم ایجاب می کند. وقتی که این بیچاره ببیند مخالفت با عوام سبب می شود که از هستی ساقط گردد ممکن است پیش خود فکر کند که نهی از منکر وقتی واجب است که موجب ضرر و زیانی نگردد، اگر موجب ضرر و زیانی گردد تکلیف ساقط است. بستگی معیشت این فرد به مردم، احساس و اندیشه تکلیف شرعی او را هم عوض می کند. من اعتراف دارم که افراد استثنائی همواره بوده و هستند که علی رغم شرائط سخت اقتصادی به وظائف خود عمل کرده و می کنند، از رقابت و مریدداری منزهند، ولی سخن در وضع افراد عادی و معمولی است. ضرورتی ندارد که ما وضعی به وجود آوریم که فقط ''نخبه'' ها قادر بر حسن انجام وظیفه باشند.

اثر ایمان و تقوا:
ممکن است خواننده محترم تصور کند که ما اثر شگفت انگیز ایمان و تقوا را در اصلاح کارها فراموش کرده ایم و مسائل را تنها از دریچه امور معاشی تجزیه و تحلیل کرده ایم، علیهذا گفته های گذشته فقط در مورد سازمانهای اجتماعی دنیائی صادق است نه در مورد سازمان روحانی که از افراد منزه و متقی تشکیل شده و سر و کارشان با معنویات است. در سازمانهای روحانی روح ایمان و معنویت جای نظم و تشکیلات و سازمان مرتب و هر نوع محکم کاری را می گیرد.

عرض می کنم چنین نیست. من به اثر شگفت انگیز ایمان و تقوا معترفم. ایمان و تقوا بسیاری از مشکلات را حل می کند و جای بسیاری از محکم کاریها را می گیرد. اگر چنین بودجه ای با همین آزادی و بدون مسؤولیت و دفتر و حساب و بیلان در اختیار یک سازمان غیر روحانی بگذارند معلوم می شود چه خبر است. در سازمانهای دولتی با همه تشکیلات طویل و عریض و مسؤولیتها و مجازاتها و محاکم، و با این همه رسیدگیها و بازرسیها، باز هر روز می بینیم که پرونده های اختلاس چند صد میلیونی در دادگستری مطرح است. قدرت دین و معنویت است که با این همه بی نظمی و بی حسابی، روحانیت ما را نگهداری کرده و مانع متلاشی شدنش شده است. در محیط مقدس روحانیت، زعمائی مانند مرحوم حاج شیخ مرتضی انصاری پیدا شده اند که به قول خود او به وجوهات به آن چشم نگاه می کرده اند که به آب چرکین طشت لباسشوئی، هنگام منتهای ضرورت و احتیاج، اندکی از آن استفاده می کرده اند. در میان محصلین علوم دینیه همواره افرادی بوده و هستند که با زهد و قناعت و مناعت بی نظیری زندگی کرده و می کنند، حتی استادان و همدرسان و نزدیکترین دوستان خود را از فقر خود بی خبر می گذارند. مصداق این آیه کریمه هستند: «یحسبهم الجاهل اغنیاء من التعفف؛ از بس عفت می ورزند شخصی که از وضع آنان اطلاع ندارد چنین پندارد که آنها اغنیا هستند» (سوره بقره/ آیه 273).

ارزش نظم و نظام و سازمان:
ما معترفیم که هیچ چیزی جای تقوا و ایمان را نمی گیرد، و ایمان و تقوا بسیاری از کمبودها را جبران می کند، ولی از طرف دیگر بنا نیست که ایمان و تقوا را جانشین همه چیز بدانیم. از هر چیزی فقط اثر خودش را باید انتظار داشت، نه معنی، جای ماده را به طور کامل پر می کند و نه ماده، جای معنی را. در میان معنویات هم هیچکدام جای دیگری را به طور کامل پر نمی کند. مثلا نه علم می تواند جانشین ایمان بشود و نه ایمان می تواند جانشین علم گردد. نظم و انضباط و تشکیلات هم یکی از اصول مقدس زندگی بشری است. اگر می بینیم که معنویت و ایمان، بعضی از مفاسد بی نظمی و بی انضباطی را از بین برده باشد، توجه داشته باشیم که بی نظمی و بی تشکیلاتی معیشت روحانیین، و به مقیاس بیشتری ارکان ایمان و معنویت را متزلزل کرده و محیط فاسد به وجود آورده است. موجب منتهای تأسف است که مردم جلو چشم خود ببینند که اولاد و احفاد و حواشی برخی از مراجع تقلید بزرگ آنقدر از هرج و مرج و بی نظمیهای بودجه روحانیت اختلاس می کنند که سالهای متمادی در کمال اسراف خرج می کنند و تمام نمی شود. آیا هیچ فکر کرده اید که این جریانها چقدر به عالم روحانیت لطمه وارد آورده و می آورد؟!

یک مشکل بزرگ جامعه روحانیت ما، وجود روحانی نمایانی است که ساخته دستگاههائی هستند، آن دستگاهها به اینها قدرت می دهند، بودجه هائی در اختیار اینها می گذارند، اینها با زرنگی و یا تطمیع و یا وسائل دیگر عده دیگر را با خود موافق می کنند و معنا همیشه به نفع آنها و بر ضرر مسلمانان در فعالیتند. من نمی خواهم در اطراف این پلیدها و مفاسدی که بر وجودشان مترتب است بحثی کرده باشم، هر کسی کم و بیش از آن آگاه است. در اینجا همینقدر می گویم که آیا قطع این ریشه فساد جز با سازمان دادن صحیح به تشکیلات روحانی ما میسر است؟

خطوط قرمز حریم الهی

این روزها که پا در کاب کرده و عازم سفر می شویم لحظه ای درنگ کرده و با خود حدیث نفس کنیم؛ باور کنید که به هیچ جا بر نمی خورد.


سفر

بیاییم این سفر چند روزه را با سفری که هم اکنون همه ما مسافر آنیم قدری مقایسه کنیم. اهل دانش می گویند بهترین هدیه، هدیه علمی و فرهنگیست و اگر می بینید که به یکدیگر کتاب یا دفتر شعر خود و مانند آن را هدیه می دهند همه از این جهت است که هدیه آنها فرهنگی باشد. ما هم امیدواریم از این مقایسه، در این ایام بابرکت هدیه ای خوب نصیب شما شود.

کار مقایسه را با این سخن خداوند متعال آغاز می کنیم که به ما انسانها خطاب کرد و فرمود: «یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى‏ رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقیهِ » اى انسان تو با تلاش و رنج و زحمت به سوى پروردگارت پیش مى‏روى، و سرانجام او را ملاقات خواهى كرد.(6/انشقاق)

پس ما انسانها، بدون استثناء در سفر ملاقات با خدائیم. این سفر شباهت ها و تفاوت هایی با سفر های دنیایی ما دارد که مقایسه این دو؛ نکات آموزنده ای را نصیب انسان می کند.

 

آغاز و انجام سفر

آغاز سفر دنیا، وطن است و انجام آن، دیار غربت؛ اما آن سفر؛ از دیار غربت شروع می شود و به آن وطن اصلی ختم می گردد. آن وطن کجاست؟

این وطن، مصر و عراق و شام نیست

این وطن، شهریست کان را نام نیست

تو در این اوطان، غریبی ای پسر!

خو به غربت کرده‌ای، خاکت به سر!

آنقدر در شهر تن ماندی اسیر

کان وطن، یکباره رفتت از ضمیر

رو بتاب از جسم و، جان را شاد کن

موطن اصلی خود را یاد کن

(شیخ بهایی، نان و حلوا، بخش 9)

 

امیر المومنین علیه السلام با تعبیر «دار القرار» از آن وطن یاد کرده و می فرماید: «أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا الدُّنْیَا دَارُ مَجَازٍ وَ الْآخِرَةُ دَارُ قَرَارٍ » اى مردم، دنیا، سراى گذر و مسافرخانه ای بیش نیست و آخرت خانه همیشگى و پایدار است. (نهج البلاغه/خ203)

پس ما انسانها، بدون استثناء در سفر ملاقات با خدائیم. این سفر شباهت ها و تفاوت هایی با سفر های دنیایی ما دارد که مقایسه این دو؛ نکات آموزنده ای را نصیب انسان می کند

نکته: بنا بر آیه (6/انشقاق) که در طلیعه بحث گذشت و نیز آیه مشهور « إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ » (156/بقره) همه انسانها چه مومن و چه کافر همه در مسیر ملاقات خداوند متعال در حرکتند و هیچ کس نمی تواند توقف کند؛ فقط سخن در اینجاست که برخی شاهد مهر و لطف او خواهند بود و عده ای قهر و غضب او را ملاقات خواهند کرد.

 

توشه سفر

توشه ای که برای این سفر چند روزه بر می داریم نوع و مقدار و کیفیتش بر کسی پوشیده نیست؛ اما همه مسافرین محترم به این نکته توجه دارند که ره توشه سفر باید این چند ویژگی را داشته باشد: متناسب با سفر باشد؛ کم نبوده و به مقدار لازم باشد؛ جاگیر و مزاحم هم نباشد.

همه انسانها چه مومن و چه کافر همه در مسیر ملاقات خداوند متعال در حرکتند و هیچ کس نمی تواند توقف کند؛ فقط سخن در اینجاست که برخی شاهد مهر و لطف او خواهند بود و عده ای قهر و غضب او را ملاقات خواهند کرد

این ویژگی ها در مورد آن سفر عمومی نیز صادق است با این تفاوت که ره توشه لازم برای آن «دار القرار» تنها یک چیز است و آن هم «تقوا»ست. خداوند متعال می فرماید: «تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوى‏» زاد و توشه تهیه كنید كه بهترین زاد و توشه‏ها پرهیزكارى است. (197/بقره)

«تقوا» یعنی خداترسی؛ یعنی انسان بترسد از اینکه حریم حرامهای الهی را بشکند و وارد آن شود. خداوند متعال در آیه 187 سوره مبارکه بقره پس از بیان تعدادی از احکام الهی به صورت یک قانون کلی می فرماید: «تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ فَلا تَقْرَبُوها كَذلِكَ یُبَیِّنُ اللَّهُ آیاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ» این احکامی را که گفتیم در حقیقت مرز حرام های الهی است که برای شما بیان کردیم؛ مبادا به این خطوط قرمز و حریم های تباهی حتی نزدیک هم شوید که اگر گوش کردید و رعایت کردید در زمره متقیان خواهید بود.  

بدانید كه مرگ به شما چشم دوخته و بسیار به شما نزدیك است؛ گویى شما را در آغوش گرفته و چنگالهاى خود را در شما فرو برده است و به طور قطع در مرگ، سختى‏هاى شكننده‏اى هست كه از آن بیمناكید. پس دل از دنیا برکنید و با توشه تقوى پشت خود را محكم سازید

محل تهیه توشه سفر

توشه سفر دنیایی را می توان از هر دکه و دکانی تهیه کرد؛ اما توشه آخرت تنها در مسیر سفر یافت می شود. امیرالمؤمنین علیه السلام در ادامه همان روایت قبل فرمود: «فَخُذُوا مِنْ مَمَرِّكُمْ لِمَقَرِّكُمْ» بنابراین از محل عبورتان براى محل استقرارتان توشه برگیرید.

آن حضرت عبارتهای بسیار بیدار کننده ای دارد که مرتب آن را برای اصحاب و یارانش تکرار می کرد تا همیشه به فکر این سفری که همه مسافر آنیم باشند و از آن غفلت نکنند:

«خدا شما را بیامرزد؛ بار سفر بربندید كه ساربانیان بانگ رفتن را سر داده‏اند. كمتر به دنیا دل ببندید و با توشه‏اى مناسب كه در اختیارتان هست به آخرت منتقل شوید؛ زیرا در پیش روی شما گردنه های ناهموار و منزل هاى هولناكى قرار گرفته كه از ورود و توقف در آنها گریزی نیست.

«تقوا» یعنی خداترسی؛ یعنی انسان بترسد از اینکه حریم حرامهای الهی را بشکند و وارد آن شود. خداوند متعال در آیه 187 سوره مبارکه بقره پس از بیان تعدادی از احکام الهی به صورت یک قانون کلی می فرماید: «تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ فَلا تَقْرَبُوها كَذلِكَ یُبَیِّنُ اللَّهُ آیاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ» این احکامی را که گفتیم در حقیقت مرز حرام های الهی است که برای شما بیان کردیم؛ مبادا به این خطوط قرمز و حریم های تباهی حتی نزدیک هم شوید که اگر گوش کردید و رعایت کردید در زمره متقیان خواهید بود

بدانید كه مرگ به شما چشم دوخته و بسیار به شما نزدیك است؛ گویى شما را در آغوش گرفته و چنگالهاى خود را در شما فرو برده است و به طور قطع در مرگ، سختى‏هاى شكننده‏اى هست كه از آن بیمناكید. پس دل از دنیا برکنید و با توشه تقوى پشت خود را محكم سازید.(نهج البلاغه/خ204)

 

طول سفر

طول سفر دنیایی را می توان با واحد کیلومتر به دیگران تفهیم کرد؛ اما مقدار مسافت آن سفر را که نمی توان با این چیزها بیان کرد. سفر الی الله که متر و کیلومتر بر نمی دارد. حقِ بیان این مطلب را علی علیه السلام ادا کرد که فرمود: «آهِ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ وَ طُولِ الطَّرِیقِ وَ بُعْدِ السَّفَرِ وَ عَظِیمِ الْمَوْرِدِ»؛ آه از كمى توشه و طولانى بودن راه و دورى سفر و عظمت محل ورود. (نهج البلاغه/ق77)  

امید است در پرتو هدایت های قرآن و اهل بیت علیهم السلام و نیز پیروی کامل از این دو منبع نور و هدایت، بتوانیم این سفری را که در آن قدم گذاشته ایم با سلامت و موفقیت به پایان رسانده و با روی سفید و کوله باری پر از «تقوا» در «دار القرار» پهلو بگیریم.

آثار توجه به نعمتهای خداوند

اکثریت قریب به اتفاق آیات سوره مبارکه الرحمن تذکر و یادآوری نعمتها و آلاء پروردگار است و به همین جهت از یک طرف با لفظ «الرحمن» شروع می شود که رحمت است و از طرف دیگر مکرر مانند یک ترجیع بند، 31 بار این آیه تکرار شده است: «فبای الاء ربکما تکذبان»، مخاطب، جن و انس هستند. پس که به کدامیک از نعمتهای الهی تکذیب می آورید، یعنی کدامیک از نعمتهای الهی را می توانید انکار کنید؟ پس اصلا روح و سیاق این سوره تذکر و یادآوری نعمتهاست برای اینکه انسان متنبه و متوجه باشد که نعمتهای الهی را چه ذهنا و فکرا و چه عملا مورد انکار قرار ندهد و همیشه به آن نعمتها توجه داشته باشد. توجه به نعمت، روح شکر و سپاسگزاری را در انسان به وجود می آورد و انسان را بیشتر متذکر خدا می کند و بیشتر در صراط عبودیت قرار می دهد و از مخالفت و عصیان باز می دارد.

خداوند در سوره نحل می فرماید: «خلق السموت و الأرض بالحق تعالى عما یشركون(3)خلق الانسن من نطفة فإذا هو خصیم مبین(4)و الأنعام خلقها لكم فیها دف ء و منافع و منها تأكلون(5)و لكم فیها جمال حین تریحون و حین تسرحون(6)و تحمل أثقالكم إلى بلد لم تكونوا بالغیه إلا بشق الأنفس إن ربكم لرءوف رحیم(7)و الخیل و البغال و الحمیر لتركبوها و زینة و یخلق ما لا تعلمون(8)و على الله قصد السبیل و منها جائر و لو شاء لهداكم أجمعین(9)هو الذى أنزل من السماء ماء لكم منه شراب و منه شجر فیه تسیمون(10)ینبت لكم به الزرع و الزیتون و النخیل و الأعناب و من كل الثمرت إن فى ذلك لایة لقوم یتفكرون(11)و سخر لكم الیل و النهار و الشمس و القمر و النجوم مسخرت بأمره إن فى ذلك لآیات لقوم یعقلون(12)و ما ذرأ لكم فى الأرض مختلفا ألونه إن فى ذلك لایة لقوم یذكرون(13)و هو الذى سخر البحر لتأكلوا منه لحما طریا و تستخرجوا منه حلیة تلبسونها و ترى الفلك مواخر فیه و لتبتغوا من فضله و لعلكم تشكرون(14)و ألقى فى الأرض رواسى أن تمید بكم و أنهارا و سبلا لعلكم تهتدون(15)و علامات و بالنجم هم یهتدون(16)أفمن یخلق كمن لایخلق أ فلا تذكرون(17)و إن تعدوا نعمة الله لا تحصوها إن الله لغفور رحیم (18)

ترجمه: آسمانها و زمین را بحق آفرید او برتر است از اینكه همتایى براى او قرار مى دهند. انسان را از نطفه بى ارزشى آفرید و سرانجام (او موجودى فصیح، و) مدافع آشكار از خویشتن گردید! و چهارپایان را آفرید در حالى كه در آنها، براى شما وسیله پوشش و منافع دیگرى است و از گوشت آنها مى خورید! و در آنها براى شما زینت و شكوه است به هنگامى كه آنها را به استراحتگاهشان بازمى گردانید، و هنگامى كه (صبحگاهان) به صحرا مى فرستید! آنها بارهاى سنگین شما را به شهرى حمل مى كنند كه جز با مشقت زیاد، به آن نمى رسیدید پروردگارتان رؤوف و رحیم است (كه این وسایل حیات را در اختیارتان قرار داده)! همچنین اسبها و استرها و الاغها را آفرید تا بر آنها سوار شوید و زینت شما باشد، و چیزهایى مى آفریند كه نمى دانید. و بر خداست كه راه راست را (به بندگان) نشان دهد اما بعضى از راه ها بیراهه است! و اگر خدا بخواهد، همه شما را (به اجبار) هدایت مى كند (ولى اجبار سودى ندارد). او كسى است كه از آسمان، آبى فرستاد، كه نوشیدن شما از آن است و (همچنین) گیاهان و درختانى كه حیوانات خود را در آن به چرا مى برید، نیز از آن است. خداوند با آن (آب باران)، براى شما زراعت و زیتون و نخل و انگور، و از همه میوه ها مى رویاند مسلما در این، نشانه روشنى براى اندیشمندان است. او شب و روز و خورشید و ماه را مسخر شما ساخت و ستارگان نیز به فرمان او مسخر شمایند. در این، نشانه هایى است (از عظمت خدا،) براى گروهى كه عقل خود را به كار مى گیرند! (علاوه بر این،) مخلوقاتى را كه در زمین به رنگهاى گوناگون آفریده نیز مسخر (فرمان شما) ساخت. در این، نشانه روشنى است براى گروهى كه متذكر مى شوند! او كسى است كه دریا را مسخر (شما) ساخت تا از آن، گوشت تازه بخورید و زیورى براى پوشیدن (مانند مروارید) از آن استخراج كنید و كشتیها را مى بینى كه سینه دریا را مى شكافند تا شما (به تجارت پردازید و) از فضل خدا بهره گیرید شاید شكر نعمتهاى او را بجا آورید! و در زمین، كوه هاى ثابت و محكمى افكند تا لرزش آن را نسبت به شما بگیرد و نهرها و راه هایى ایجاد كرد، تا هدایت شوید. و (نیز) علاماتى قرار داد و (شب هنگام) به وسیله ستارگان هدایت مى شوند. آیا كسى كه (این گونه مخلوقات را) مى آفریند، همچون كسى است كه نمى آفریند؟! آیا متذكر نمى شوید؟! و اگر نعمتهاى خدا را بشمارید، هرگز نمى توانید آنها را احصا كنید خداوند بخشنده و مهربان است!

نتیجه توجه به نعمتهابر شمردن نعمتهاى گوناگون الهى در آیات مختلف سوره نحل یا سایر آیات قرآن، به اصطلاح براى منت گذارى، و یا كسب وجهه، و مانند آن نیست، كه خدا برتر و بالاتر از همه اینها است، و بى نیاز از هر كس و هر چیز. همه اینها در مسیر برنامه هاى سازنده تربیتى است، برنامه هایى كه انسان را به آخرین مرحله تكامل ممكن از نظر معنوى و مادى برساند. گویاترین دلیل براى این موضوع، همان جمله هایى است كه در آخر بسیارى از آیات گذشته آمده است كه در عین تنوع، همگى در همان خط پرورش و تربیت انسان قرار دارد. در آیه 14 بعد از بیان نعمت تسخیر دریاها مى فرماید: «لعلكم تشكرون؛ به این امید که شکرگزار باشید». در آیه 15 بعد از بیان نعمت كوه ها و نهرها و جاده ها مى گوید: «لعلكم تهتدون؛ تا شما راه خود را پیدا کنید». در آیه 44 بعد از بیان بزرگترین نعمت معنوى یعنى نزول آیات قرآن مى گوید: «و لعلهم یتفكرون؛ و امید که بیندیشند» و در آیه 78 بعد از ذكر نعمت بسیار مهم ابزار شناخت (گوش و چشم و عقل) مى فرماید: «لعلكم تشكرون؛ تا شکر گزارید» و در آیه 81 بعد از اشاره به تكمیل نعمتهاى پروردگار مى گوید: «لعلكم تسلمون ؛ امید که شما به فرمانش گردن نهید» و در آیه 90 بعد از بیان یك سلسله دستورات در زمینه عدل و احسان و مبارزه با فحشاء و منكر و ظلم مى فرماید: «لعلكم تذكرون؛ باشد که بیدار شوید».

در حقیقت در این شش مورد، اشاره به پنج هدف شده است 1- شكرگزارى 2- هدایت، 3- تفكر، 4- تسلیم در برابر دعوت حق، 5- تذكر و یادآورى كه بدون شك همه با هم پیوند دارند: انسان نخست تفكر و اندیشه مى كند. هر گاه فراموش كرد، یادآورى مى نماید، به دنبال آن حس شكرگزارى در مقابل بخشنده نعمتها در او بیدار مى شود، سپس راه به سوى او باز مى كند و هدایت مى شود، سرانجام در برابر فرمانش تسلیم مى گردد و به این ترتیب هدفهاى پنجگانه فوق حلقه هاى تكامل زنجیره اى انسانند كه بدون شك اگر این مسیر بطور صحیح پیموده شود، نتائج پر بارى دارد و جاى تردید باقى نمى ماند كه بر شمردن این نعمتها گاهى به صورت جمعى و گاهى به صورت انفرادى، هیچ هدفى جز ساختن انسان كامل نیست. بدون شك خداوند در برابر نعمتهایى كه به ما مى بخشد نیازى به شكر ما ندارد، و اگر دستور به شكرگزارى داده آن هم موجب نعمت دیگرى بر ما و یك مكتب عالى تربیتى است. مهم این است كه ببینیم حقیقت شكر چیست؟ تا روشن شود كه رابطه آن با افزونى نعمت از كجاست و چگونه مى تواند خود یك عامل تربیت بوده باشد.حقیقت شكر تنها تشكر زبانى یا گفتن" الحمد لله" و مانند آن نیست، بلكه شكر داراى سه مرحله است نخستین مرحله آن است كه به دقت بیندیشیم كه بخشنده نعمت كیست؟ این توجه و ایمان و آگاهى پایه اول شكر است، و از آن كه بگذریم مرحله زبان فرا مى رسد، ولى از آن بالاتر مرحله عمل است، شكر عملى آن است كه درست بیندیشیم كه هر نعمتى براى چه هدفى به ما داده شده است آن را در مورد خودش صرف كنیم كه اگر نكنیم كفران نعمت كرده ایم، همان گونه كه بزرگان فرموده اند: «الشكر صرف العبد جمیع ما انعمه الله تعالى فیما خلق لاجله؛ سپاس گزاری از خدا یعنی این که بنده تمام نعمت ها را در راه درستش مصرف کند».

راستى چرا خدا به ما چشم داد؟ و چرا نعمت شنوایى و گویایى بخشید؟ آیا جز این بوده كه عظمت او را در این جهان ببینیم، راه زندگى را بشناسیم و با این وسائل در مسیر تكامل گام برداریم؟ حق را درك كنیم و از آن دفاع نمائیم و با باطل بجنگیم، اگر این نعمتهاى بزرگ خدا را در این مسیرها مصرف كردیم، شكر عملى او است، و اگر وسیله اى شد براى طغیان و خودپرستى و غرور و غفلت و بیگانگى و دورى از خدا این عین كفران است. امام صادق علیه السلام مى فرماید: «ادنى الشكر رؤیة النعمة من الله من غیر علة یتعلق القلب بها دون الله، و الرضا بما اعطاه، و ان لا تعصیه بنعمة و تخالفه بشى ء من امره و نهیه بسبب من نعمته»:كمترین شكر این است كه نعمت را از خدا بدانى، بى آنكه قلب تو مشغول به آن نعمت شود و خدا را فراموش كنى، و همچنین راضى بودن به نعمت او و اینكه نعمت خدا را وسیله عصیان او قرار ندهى، و اوامر و نواهى او را با استفاده از نعمتهایش زیر پا نگذارى». و از اینجا روشن مى شود كه شكر قدرت و علم و دانش و نیروى فكر و اندیشه و نفوذ اجتماعى و مال و ثروت و سلامت و تندرستى هر كدام از چه راهى است؟ و كفران آنها چگونه است؟ و نیز از اینجا رابطه میان "شكر" و "فزونى نعمت" روشن مى شود، چرا كه هر گاه انسانها نعمتهاى خدا را درست در همان هدفهاى واقعى نعمت صرف كردند، عملا ثابت كرده اند كه شایسته و لایقند و این لیاقت و شایستگى سبب فیض بیشتر و موهبت افزونتر مى گردد.

آن كس كه نعمت قدرت را وسیله ظلم و طغیان قرار مى دهد به زبانحال فریاد مى كشد خداوندا لایق این نعمت نیستم، و آن كس كه از آن در مسیر اجراى حق و عدالت بهره مى گیرد به زبانحال مى گوید پروردگارا شایسته ام افزون كن! این واقعیت نیز قابل تردید نیست كه ما هر وقت در مقام شكر الهى چه با فكر چه با زبان و چه با عمل بر مى آئیم، خود این توانایى بر شكر در هر مرحله موهبت تازه اى است و به این ترتیب اقدام بر شكر، ما را مدیون نعمتهاى تازه او مى سازد و به این ترتیب هرگز قادر نیستیم كه حق شكر او را ادا كنیم همانگونه كه در مناجات شاكرین از مناجاتهاى پانزده گانه امام سجاد علیه السلام مى خوانیم: «كیف لى بتحصیل الشكر و شكرى ایاك یفتقر الى شكر، فكلما قلت لك الحمد وجب على لذلك ان اقول لك الحمد!:" چگونه مى توانم حق شكر ترا بجاى آورم در حالى كه همین شكر من نیاز به شكرى دارد، و هر زمان كه مى گویم لك الحمد بر من لازم است كه به خاطر همین توفیق شكرگزارى بگویم لك الحمد». و بنا بر این برترین مرحله شكرى كه از انسان ساخته است این است كه اظهار عجز و ناتوانى از شكر نعمتهاى او كند، همان گونه كه در حدیثى از امام صادق علیه السلام مى خوانیم كه فرمود: «فیما اوحى الله عز و جل الى موسى اشكرنى حق شكرى فقال یا رب و كیف اشكرك حق شكرك و لیس من شكر اشكرك به الا و انت انعمت به على قال یا موسى الان شكرتنى حین علمت ان ذلك منى؛ خداوند به موسى علیه السلام وحى فرستاد كه حق شكر مرا ادا كن، عرض كرد پروردگارا! چگونه حق شكر تو را ادا كنم در حالى كه هر زمانى شكر تو را بجا آورم این موفقیت خود نعمت تازه اى براى من خواهد بود، خداوند فرمود اى موسى الان حق شكر مرا ادا كردى چون میدانى حتى این توفیق از ناحیه من است».

سرانجام كفران نعمتهاخداوند در سوره إبراهیم: آیات 28 تا 30 می فرماید: «أ لم تر إلى الذین بدلوا نعمت الله كفرا و أحلوا قومهم دار البوار * جهنم یصلونها و بئس القرار * و جعلوا لله أندادا لیضلوا عن سبیله قل تمتعوا فإن مصیركم إلى النار؛ آیا ندیدى كسانى را كه نعمت خدا را به كفران تبدیل كردند و جمعیت خود را به دار البوار (نیستى و نابودى) كشاندند. دار البوار همان جهنم است كه آنها در آتش آن وارد مى شوند و بد قرارگاهى است. آنها براى خدا شبیهانى قرار داده اند تا مردم را از راه او (منحرف و) گمراه سازند. بگو (چند روزى) از زندگى دنیا (و لذات آن) بهره گیرید اما سرانجام كار شما به سوى آتش (دوزخ) است». در این آیات روى سخن به پیامبر است و در حقیقت ترسیمى از یكى از موارد" شجره خبیثه" در آن به چشم مى خورد. نخست مى فرماید: آیا ندیدى كسانى را كه نعمت خدا را تبدیل به كفران كردند و سرانجام قوم خود را به دار البوار و سرزمین هلاكت و نیستى فرستادند. اینها همان ریشه هاى شجره خبیثه و رهبران كفر و انحرافند، نعمتهایى همچون وجود پیامبر كه نعمتى بالاتر از آن نبوده است در دامانشان قرار گرفت كه مى توانستند با استفاده از آن در مسیر سعادت، یك شبه ره صد ساله را طى كنند، اما تعصب كوركورانه و لجاجت و خودخواهى و خودپرستى سبب شد كه این بزرگترین نعمت را كنار گذارند، نه تنها خودشان كه قومشان را نیز در این عمل وسوسه كنند و هلاكت و بدبختى را براى آنها به ارمغان آورند. گرچه مفسران بزرگ به پیروى از روایاتى كه در منابع اسلامى وارد شده گاهى این نعمت را به وجود پیامبر صلی الله و علیه و آله و سلم تفسیر كرده اند، و گاهى به ائمه اهل بیت علیه السلام و كفران كنندگان این نعمت را گاهى" بنى امیه" و" بنى مغیرة" و گاهى همه كفار عصر پیامبر صلی الله و علیه و آله و سلم معرفى نموده اند، ولى مسلما مفهوم آیه وسیع است و اختصاص به گروه معینى ندارد و همه كسانى را كه نعمتى از نعمتهاى خدا را كفران كنند شامل مى شود.

ضمنا آیه فوق این واقعیت را ثابت مى كند كه استفاده از نعمتهاى الهى، و مخصوصا نعمت رهبرى پیشوایان بزرگ كه از مهمترین نعمتها است، نتیجه و ثمره اش عائد خود انسان مى شود، و كفران این نعمتها و پشت كردن به این رهبرى پایانى جز هلاكت و سرنگون شدن به دار البوار ندارد. قرآن سپس" دار البوار" را چنین تفسیر مى كند: "جهنم است كه در شعله هاى سوزانش فرو مى روند و بدترین قرارگاهها است. در آیه بعد اشاره به یكى از بدترین انواع كفران نعمت كه آنها مرتكب مى شدند كرده مى گوید: " آنها براى خدا شریكهایى قرار دادند تا مردم را به این وسیله از راه او گمراه سازند و چند روزى در سایه این شرك و كفر و منحرف ساختن افكار مردم، از آئین و طریق حق بهره اى از زندگى مادى و ریاست و حكومت بر مردم مى برند. اى پیامبر به آنها بگو: از این زندگى ناپایدار و بى ارزش مادى بهره بگیرید اما بدانید سرانجام كار شما آتش است، با اینكه نه این زندگى شما زندگى است كه بدبختى است و نه این ریاست و حكومت شما ارزشى دارد كه تبهكارى و دردسر و مصیبت است، ولى با اینهمه این زندگى در برابر سرانجامى كه دارید تمتع محسوب مى شود، همانگونه كه در آیه دیگر مى خوانیم: «قل تمتع بكفرك قلیلا إنك من أصحاب النار؛ بگو اندكى از كفر خود بهره گیر كه سرانجام از اصحاب آتشى" (زمر/8). در تعبیرات معمولى گفته مى شود فلان شخص نعمت خدا را كفران كرد، ولى در آیه فوق مى خوانیم: " آنها نعمت خدا را تبدیل به كفر و كفران كردند" این تعبیر خاص ممكن است به خاطر یكى از دو مطلب باشد:

الف- منظور تبدیل شكر " نعمت" به " كفران" است، یعنى آنها لازم بود كه در برابر نعمتهاى پروردگار شكرگزار باشند، اما این شكر را تبدیل به كفران كردند (در حقیقت كلمه شكر در تقدیر است و در تقدیر چنین بوده: الذین بدلوا شكر نعمت الله كفرا).

ب- منظور این است كه آنها خود " نعمت" را تبدیل به " كفر" كردند. در حقیقت نعمتهاى الهى وسائلى است كه طرز برداشت از آنها بستگى به اراده خود انسان دارد، همانگونه كه ممكن است از نعمتها در مسیر ایمان و خوشبختى و نیكى بهره بردارى كرد، در مسیر كفر و ظلم و بدى هم مى توان آنها را به كار گرفت، این نعمتها همچون مواد اولیه هستند كه به كمك آنها همه گونه محصول و فراورده مى توان تهیه نمود، ولى در اصل براى خیر و سعادت آفریده شده اند. كفران نعمت هر گونه بهره گیرى انحرافى است." كفران نعمت" تنها به این نیست كه انسان ناسپاسى خدا گوید، بلكه هر گونه بهره گیرى انحرافى و سوء استفاده از نعمت، كفران نعمت است.

اصولا حقیقت كفران نعمت همین است و ناسپاسگویى در درجه دوم قرار دارد. همانگونه كه شكران نعمت به معنى صرف نعمت در آن هدفى است كه براى آن آفریده شده و سپاسگویى با زبان در درجه بعد است، اگر هزار بار با زبان الحمد لله بگویى ولى عملا از نعمت سوء استفاده كنى كفران نعمت كرده اى! در همین عصرى كه ما زندگى مى كنیم بارزترین نمونه این تبدیل نعمت به كفران، به چشم مى خورد، نیروهاى مختلف جهان طبیعت در پرتو هوش و ابتكار خدادادى بشر به دست انسان مهار شده، و در مسیر منافع او به كار افتاده است. اكتشافات علمى و اختراعات صنعتى چهره این جهان را دگرگون ساخته بارهاى سنگین از روى دوش انسانها برداشته شده و بر دوش چرخهاى كارخانه ها قرار گرفته است. مواهب و نعمتهاى الهى بیش از هر زمان دیگر است، و وسائل نشر اندیشه و گسترش علم و دانش و آگاهى از همه اخبار جهان در دسترس همگان قرار گرفته و مى بایست در چنین عصر و زمان مردم این جهان از هر نظر انسانهاى خوشبختى باشند، هم از نظر مادى و هم از نظر معنوى. ولى به خاطر تبدیل این نعمتهاى بزرگ الهى به كفر و صرف كردن نیروهاى شگرف طبیعت در راه طغیان و بیدادگرى و به كار گرفتن اختراعات و اكتشافات در طریق هدفهاى مخرب به گونه اى كه هر پدیده تازه صنعتى نخست مورد بهره بردارى تخریبى قرار مى گیرد و جنبه هاى مثبت آن در درجه بعد است، خلاصه این ناسپاسى بزرگ كه معلول دور افتادن از تعلیمات سازنده پیامبران خدا است، سبب شده كه، قوم و جمعیت خود را به دار البوار بكشانند. همان دار البوارى كه مجموعه اى است از جنگهاى منطقه اى و جهانى، با همه آثار تخریبیش، و همچنین ناامنى ها و ظلم ها و فسادها و استعمارها و استثمارها كه سرانجام دامان بنیانگذارانش را نیز مى گیرد، چنان كه در گذشته دیدیم و امروز هم با چشم مى بینیم. و چه جالب قرآن پیش بینى كرده كه هر قوم و ملتى كفران نعمتهاى خدا كنند مسیرشان به سوى دار البوار است.

آثار تقوا از منظر قرآن

خداوند در قرآن کریم می فرماید: «و من یتق الله یجعل له من امره یسرا؛ هر کسی که تقوای الهی را پیشه کند خدا برای او در کارش سهولت و آسانی قرار می دهد» (طلاق/ 4). این جمله و جمله «و من یتق الله یجعل له مخرجا؛ و هر که از خدا پروا کند، برای او راه خروجی (از گناه و مشکلات) پدید می آورد» (طلاق/ 2) نزدیک به یکدیگر است. باز انسان، با بصیرت ناقص خودش خیال می کند تقوا برای انسان اشکال ایجاد می کند، کار او را سخت و مشکل می کند. قرآن می گوید: عکس قضیه است، کار را آسان می کند. شما تقوای الهی را پیشه کنید، بعد ببینید چگونه کارهای سخت برای شما آسان می شود. همین طور که برای متقی بن بست وجود ندارد، برای متقی کار سخت و مشکل وجود ندارد.

«ذلک امر الله انزله الیکم؛ این فرمان خداست که آن را به سوی شما فرو فرستاده است» باز تاکید مطلب است. آن ( یعنی این دستورهایی که به شما می دهیم ) فرمان خداست. معلوم است که «چون» قرآن می گوید، فرمان خداست، ولی این، تاکید و تذکر ثانوی مطلب است. شوخی نیست، فرمان خداست که به سوی شما فرود آمده است. دوباره تکرار می شود: «و من یتق الله یکفر عنه سیئاته و یعظم له اجرا؛ و هر کس از خدا پروا کند بدی هایش را از او بزداید و پاداش او را بزرگ سازد» (طلاق/ 5). ( این دفعه عطف به ماسبق می کند ) اگر تقوای الهی را پیشه کنید، تقوا آن بی تقواییها و گناهان گذشته شما را محو می کند.

تقوا نه تنها نگهداری است، شستشو هم هست. تقوا شستشوی گذشته هم هست، پس تقوا پیشه کنید تا آلودگیهای گذشته شما شستشو بشود و از بین برود. هر کسی که تقوای الهی را پیشه کند خداوند از ناحیه او گناهان او را جبران می کند. این تقوای فعلی کفاره آلودگیهای گذشته می شود. «و یعظم له اجرا» اجر را یا اجری را برای او عظیم می کند، خدای متعال اجر عظیم به او می دهد. پاداشهای گذشته که در مورد تقوا بود، به زندگی این دنیا مربوط می شد ( البته زندگی این دنیا مقدمه زندگی آخرت است، به همدیگر مربوط است ). «و من یتق الله یجعل له مخرجا* و یرزقه من حیث لایحتسب* و من یتق الله یجعل له من امره یسرا؛ و هر که از خدا پروا کند، برای او راه خروجی (از گناه و مشکلات ) پدید می آورد و او را از جایی که گمان نمی برد روزی می دهد و هر کس از خدا پروا کند، بدی هایش را از او بزداید و پاداش او را بزرگ سازد» (طلاق/ 2 و 3 و 5).

اینجا بیشتر جنبه اخروی دارد: کسی که تقوای الهی داشته باشد، گناهانش شستشو می شود، وارد به پروردگار می شود درحالی که از گناهان گذشته پاک شده است. هر کسی که تقوای الهی داشته باشد خداوند اجر او را ( که قدر مسلم اجر اخروی است، شاید اجر دنیوی را هم شامل شود ) عظیم می گرداند.

11نکته بهرمندی بیشتر از رمضان

برای استفاده بهینه از زمان، در هنگام رفت و آمد، ذکر بگویید (البته ذکرهای بدون صدا و آرام تا شائبه ریا به وجود نیاید). سعی کنید از مرحله ذکر زبانی به مرتبه توجه به معنای ذکر و ذکر قلبی و یاد واقعی خداوند برسید؛ به طوری که او را حاضر و ناظر بر خود بدانید.
ماه رمضان

میهمانی خداوند، به معنای اکرام و رحمت خاص الهی بر بندگان است؛ بر اساس روایات، چند موضوع نشان از میهمانی خداوند است که عبارتند از:

1. از شب اول ماه رمضان درهای بهشت باز می‌شوند و تا شب آخر بسته نمی‌شوند.1

2. از ابتدا تا انتهای ماه رمضان، درهای جهنم بسته می‌شوند.2

3. شیاطین در بند و زنجیر می‌شوند تا نتوانند روزه بندگان را خراب کنند.3

4. ماه رمضان، ماهی است که اولش رحمت است و وسطش آمرزش گناهان و آخرش آزادی از آتش جهنم؛4 یعنی ما با رحمت الهی به میهمانی دعوت می‌شویم و آمرزیده می‌شویم و در پایان میهمانی به عنوان جایزه و هدیه یادگار میهمانی، از آتش جهنم آزاد می‌شویم.

5. شب قدر در این ماه است که ارزش آن از هزار ماه بیشتر است و عبادت در آن، نتایج بسیاری دارد و سرنوشت یک سال بندگان در آن تعیین می‌گردد.5

به طور کلی برای بهره برداری از ماه مبارک رمضان، هر کسی باید متناسب با موقعیت شغلی و وضعیت جسمانی و روانی خویش، برنامه ریزی کند.

 

«برنامه ریزی برای عبادت‌ در ماه مبارک رمضان»

در ماه مبارک رمضان، علاوه بر عبادت‌های معمول و همیشگی - مانند نمازهای یومیه - عبادات واجب و مستحب دیگری نیز اضافه شده‌اند؛ مانند روزه گرفتن که در سایر ماه‌های سال بر ما واجب نیست و نیز انجام دادن اعمال مستحبی که در این ماه تأکید فراوانی بر آن‌ها شده است؛ مانند تلاوت قرآن، خواندن دعا و... .

سعی کنید اولاً میزان خواب خود را خیلی تغییر ندهید و ثانیاً وقت آن را نیز خیلی به هم نزنید؛ فقط با کمی تغییر در چرخه خواب، برنامه خواب و استراحت خود را ادامه دهید؛ مثلاً اگر هنگام سحر حدود یک ساعت (برای سحری خوردن و خواندن نماز شب و نماز صبح بیدار می‌مانید، این مقدار از خواب را سعی کنید در روز جبران کنید؛ به عنوان مثال بعد از نماز ظهر و عصر با توجه به این که ناهار از برنامه روزانه حذف شده است، همان وقت را به استراحت و خواب اختصاص دهید تا هم خواب شما جبران شود و هم مقداری از شب را بتوانید بیدار بمانید و از وقتتان استفاده بهتری بکنید.

سعی کنید دائم الوضو باشید و حتی قبل از خواب نیز وضو بگیرید و به بستر خواب بروید؛ زیرا در ماه مبارک رمضان، خواب نیز عبادت است و نفس کشیدن تسبیح به حساب می‌آید

علاوه بر آن چه بیان شد، رعایت نکات زیر بر کیفیت استفاده از ماه مبارک رمضان می‌افزاید:

1- برای استفاده بهینه از زمان، در هنگام رفت و آمد، ذکر بگویید (البته ذکرهای بدون صدا و آرام تا شائبه ریا به وجود نیاید). سعی کنید از مرحله ذکر زبانی به مرتبه توجه به معنای ذکر و ذکر قلبی و یاد واقعی خداوند برسید؛ به طوری که او را حاضر و ناظر بر خود بدانید.

بهترین ذکر، به ویژه برای رفع بعضی مشکلات ظاهری و نیز روحی و روانی، ذکر استغفار و لا اله الا الله است.

2- سعی کنید دائم الوضو باشید و حتی قبل از خواب نیز وضو بگیرید و به بستر خواب بروید؛ زیرا در ماه مبارک رمضان، خواب نیز عبادت است و نفس کشیدن تسبیح به حساب می‌آید.

3-از شب زنده داری و احیا - به ویژه در شب‌های تعطیلی - به مقدار حال و کشش روحی غفلت نکنید. شاید یکی از مهم‌ترین اعمال در ماه مبارک، شب زنده‌داری، تهجد، استغفار و نماز شب در نیمه شب‌هاست.

4- حتماً در یکی از مجالس بیان احکام و معارف دینی و موعظه، در مساجد یا حسینیه‌ها شرکت کنید.

بسیاری از عالمان و مجتهدان نیز مقید به موعظه هستند و به مصیبت‌های گویندگان گوش فرا می‌دهند تا دل و جان خود را به واسطه شنیدن معارف دینی متذکر و نورانی سازند.

از هدر دادن انرژی بی‌جا و بی‌مورد مثل سخن غیر لازم و تماشای برنامه‌های تلویزیونی غیرضروری اجتناب کنید و به عبارت دیگر، با سکوت بیشتر و کنترل حواس، از هدر دادن انرژی جلوگیری کنید؛ به تمرکز خود بیفزایید و فرصت‌های جدیدی برای انجام دادن کارهای مهم‌تر ایجاد کنید
به طور کلی، شرکت در مجالس مذهبی، خود را در معرض نفحات و نسیم‌های رحمت الهی قرار دادن است و این، نقش مهمی در حفظ دین و معنویت انسان دارد.

5-از انجام دادن ورزش‌های سنگین در طول ماه رمضان اجتناب کنید و در این ماه سعی کنید ورزش‌های سبک و آرام (مانند پیاده روی یا نرمش) انجام دهید.

6- از غذاهای قندی و پروتئین دار در رژیم غذایی خود بیشتر استفاده کنید؛ مانند خرما و لبنیات.

7- از پرخوری هنگام افطار و سحری پرهیز کنید؛ زیرا علاوه بر این که چرخه خواب شما را به هم خواهد زد، از سایر برنامه‌های عبادی و درسی نیز بهره کافی را نخواهید برد.

8- از هدر دادن انرژی بی‌جا و بی‌مورد مثل سخن غیر لازم و تماشای برنامه‌های تلویزیونی غیرضروری اجتناب کنید و به عبارت دیگر، با سکوت بیشتر و کنترل حواس، از هدر دادن انرژی جلوگیری کنید؛ به تمرکز خود بیفزایید و فرصت‌های جدیدی برای انجام دادن کارهای مهم‌تر ایجاد کنید.

ماه رمضان

9- بر ترک محرماتی که بر اعضای دیگر لازم گردیده - به ویژه محرمات چشم، گوش و زبان و نیز استفاده از غذای حلال، اهتمام ویژه‌ای داشته باشید.

10- در شبانه روز چند نوبت قرآن تلاوت کنید؛ برای مثال حدود پانزده دقیقه در روز و پانزده دقیقه در شب.

11- دعاها را تقسیم کنید و آن‌ها را در چند نوبت در شبانه روز بخوانید. روزها به همان مقدار دعایی که بین نماز یا بعد از نمازهای یومیه خوانده می‌شود، اکتفا کنید. اما شب‌ها وقت بیشتری را صرف خواندن دعا کنید. اگر بعضی از دعاها طولانی است، لازم نیست هر شب همه آن دعا را بخوانید.

به هر حال سعی کنید بهترین بهره را از این ماه عزیز و پر برکت ببرید و اجازه ندهید که به راحتی از دستتان برود،نباید اجازه دهیم که گرسنگی و ضعف روزها ما را کلافه کرده از عبادت غافل کند و پرخوری و تبعاتش شب های ما را ضایع کند . ماه مبارک رمضان فرصت مناسبی است تا با توبه و استغفار بار گناهان خود را سبک کنیم از کجا معلوم که به ماه رمضان بعدی برسیم ؟؟؟

 

پی‌نوشت ها :

1. مجلسی، بحارالانوار، ج 96، ص 344؛ ری شهری، میزان‌الحکمة، ج 5، ص 2132.

2. میزان‌الحکمة، ج 5، ص 2132.

3. همان.

4. همان.

5. همان.

منبع : وبلاگ سید مصطفی علم خواه