خداوند، تنها معبود شایسته پرستش

در ابتدای آیه 23 سوره حشر آمده: «الله الذی لا اله الا هو». کلمه " ''الله'' " اگر چه‏ علم است ولی اصلش به معنی ذات جامع جمیع صفات کمالیه است ، یعنی خود " ''الله'' " لفظ " ''الله'' " به معنی این است که «له الاسماء الحسنی»، اصلا خود " ''الله'' " یعنی آن که جمیع اسماء حسنی در او جمع است، ذات مستجمع جمیع صفات کمالیه. «هو الله الذی لا اله الا هو».

این «لا اله الا هو» توحید در عبادت است. الله، آن که شایسته‏ عبادت و پرستش جز ذات او هیچ موجودی نیست. مسأله «لا اله الا هو» یک سرش ارتباط به خدا دارد یک سر ارتباط به انسان، چون مسأله‏ پرستش است: ای انسان ! تو در برابر هیچ ذاتی جز آن ذات مستجمع جمیع‏ صفات کمالیه نباید کرنش و پرستش کنی آن " ''باید'' " هم که در او می‏گوییم از این جهت است که او تنها ذاتی است که شایسته پرستش و ستایش و تعظیم است. وقتی که شایسته باشد، خود پرستش انسان برای‏ انسان کمال است. اما غیر او چنین شایستگی را ندارد.

اگر انسان در مقابل هر موجودی غیر از او کرنش و پرستش کند خودش را پست کرده و پایین آورده است. جز ذات مقدس او هیچ ذاتی اله نیست. اله یعنی‏ معبود به حق، معبود به حق یعنی شایسته پرستش، موجودی که حق معبودیت‏ دارد، شایستگی معبودیت را دارد. وقتی که تمام کمالات در او جمع است‏ اصلا عبادت و پرستش (او) هم در واقع ثناگویی است، ثناگویی به این معنا که جمال‏ پرستی و کمال پرستی و خضوع در مقابل کمال است، اقرار و اعتراف به یک‏ حقیقت است: او (شایسته پرستش) است اما غیر او نه.

اعتماد به نفس یا به خدا

با مراجعه به مهم ترین منبع معارف دینی یعنی قرآن کریم روشن می شود که قرآن اعتماد به خود (نفس) را فضیلت نمی داند و آن را به عنوان یک ارزش اخلاقی نمی شناسد؛ آنچه را که قرآن فضیلت دانسته و به عنوان یک فضیلت اخلاقی معرفی می کند اعتماد به خداوند متعال و تکیه بر اوست.
توکل
بسیار شنیده و خوانده اید که «اعتماد به نفس» یکی از فضایل اخلاقی و رمز موفقیت انسان در فعالیت های فردی و تکاپوی اجتماعی اوست. چه بسیار مشاورانی که کلید درمان مراجعه کننده خود را در همین نکته دانسته و به او تأکید می کنند که در زندگی به خود اعتماد داشته باش تا بتوانی بر مشکلات پیش آمده فائق شوی.

خلاصه نظر رایج بین کارشناسان علوم تربیتی و مشاوره در مورد اعتماد به نفس را می توان اینگونه نگاشت که: «اعتماد به نفس یک فضیلت اخلاقی مهم و موتور حرکتی انسان در زندگی فردی و اجتماعی اوست.» از این رو کتاب ها و مقالات فراوانی را می توان یافت که به ایجاد و تقویت چنین اعتمادی پرداخته و خواننده را به آن توصیه می کنند.

ولی با مراجعه به منابع دینی و کتاب های اخلاقی و تربیتی که بر اساس آموزه های اسلامی نگاشته شده اند به نتیجه ای متفاوت با آنچه در بالا آمده است برمی خوریم که در نگاه اول بسیار تعجب برانگیز است و دلیل این شگفتی هم اعتماد و اعتقاد راسخی است که ما به آن گفته رایج داریم.

 

معیار فضیلت

از منظر دین فضیلت، آن رفتار و یا خصلتی است که آموزه های اسلامی آن را فضیلت بداند و در مقابل رذیلت هم آن رفتار و یا خصلتی است که آموزه های اسلامی آن را به عنوان رذیلت معرفی کند. اعتماد به نفس فضیلت نیست.

فضیلت آن چیزى است که خداى تعالى آن را فضیلت بداند، پس این که غربی ها مى‏گویند آدمى باید اعتماد به نفس داشته باشد و بعضى از نویسندگان ما نیز دنبال آنان را گرفته‏اند؛ حرف درستى نیست؛ چون دین خدا چنین چیزى را به عنوان فضیلت نمى‏شناسد و آنچه را که خداى تعالى در قرآن کریمش فضیلت دانسته، اعتماد به خدا و افتخار به بندگى اوست

با مراجعه به مهم ترین منبع معارف دینی یعنی قرآن کریم روشن می شود که قرآن اعتماد به خود (نفس) را فضیلت نمی داند و آن را به عنوان یک ارزش اخلاقی نمی شناسد؛ آنچه را که قرآن فضیلت دانسته و به عنوان یک فضیلت اخلاقی معرفی می کند اعتماد به خداوند متعال و تکیه بر اوست.

 

بیان علامه طباطبایی(ره) و آیت الله جوادی آملی

علامه طباطبایی(ره) این مفسر بزرگ قرآن کریم در تفسیر سترگ خود یعنی المیزان چنین می نویسد: فضیلت آن چیزى است که خداى تعالى آن را فضیلت بداند، پس این که غربی ها مى‏گویند آدمى باید اعتماد به نفس داشته باشد و بعضى از نویسندگان ما نیز دنبال آنان را گرفته‏اند؛ حرف درستى نیست؛ چون دین خدا چنین چیزى را به عنوان فضیلت نمى‏شناسد و آنچه را که خداى تعالى در قرآن کریمش فضیلت دانسته، اعتماد به خدا و افتخار به بندگى اوست. قرآن مى‏فرماید: «الَّذِینَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إِیماناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکیلُ»[1] و نیز فرموده: «أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِیعاً» [2] و باز فرموده: «إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِیعاً»[3] و آیاتى دیگر.[4]

حضرت آیت الله جوادی آملی که مدال شاگردی علامه طباطبایی(ره) را بر سینه دارد ضمن قبول و تایید نظر علامه در مورد اعتماد به نفس به برخی آیات که علامه از آنها نام نبرد اشاره می کند و با استناد بر آنها نظر استاد خود را استحکام بیشتری می بخشد. مهم ترین آیه ای  که ایشان به آن استدلال می کنند آیه زیر است:

توکل

 «قُلْ إِنَّ صَلاتی‏ وَ نُسُکی‏ وَ مَحْیایَ وَ مَماتی‏ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ»[5] به مردم بگو که من نماز و تمامى عبادات و زندگیم و جمیع شؤون آن از قبیل اعمال و اوصاف و همچنین مرگم؛ خلاصه هر آنچه که در ظاهر مربوط به من است در واقع همه و همه از آنِ خداوند متعال است و من صاحب چیزی نیستم.

آیت الله جوادی با استناد به این آیه و مانند آن می فرماید: با این حساب دیگر چیزی برای بنده نمی ماند تا به آن اعتماد یا تکیه کند. [6] به ناچار اگر تکیه هم هست تکیه و اعتماد به اوست که پروردگار و مدبر انسان و جهانیان است. در فرهنگ دینی بنده خدا چیزی از خود ندارد که به آن اعتماد کند بلکه باید اعتماد و تکیه و توکل او که لازمه تربیت انسان است به کسی باشد که مالک و توانای بر امور است و آن نیست مگر خداوند مالک، قادر و توانا. از این روست که قرآن پی در پی اعتماد و توکل مومنین را تنها بر خدا می داند و از اعتماد به نفس و توکل بر خود هیچ سخنی به میان نمی آورد.

 

بیان حضرت امام خمینی(ره)

امام خمینی(ره) در کتاب اخلاقی خود که با موضوع آداب نماز است اینگونه می نویسد: از وظایف بزرگ سالک إلى اللّه و مجاهد فی سبیل اللّه آن است که در خلال مجاهده و سلوک از اعتماد به نفس به کلّى دست کشد و جبلّتا متوجّه به مسبّب الاسباب و فطرتا متعلّق به مبدأ المبادى گردد و از آن وجود مقدس عصمت و حفظ طلب کند و به دست گیرى آن ذات اقدس اعتماد کند و در خلوات تضرّع به حضرتش ببرد و اصلاح حالش را با کمال جدّیّت در طلب بخواهد که جز ذات مقدّس او پناهى نیست.[7]

از این بیان حضرت امام(ره) که عمری در عرفان و سیر و سلوک سپری کرد و به درجات بلندی رسید به خوبی فهیمده می شود که «اعتماد به نفس» به هیچ وجه فضیلت اخلاقی نیست و سالک و رهرو راه حق در همه حال باید اعتماد و تکیه اش بر خداوند متعال باشد از او در تمام مراحل زندگی استمداد نماید.

اگر ما این تعبیر (خود باوری: ایمان به ارزش هایی که داریم) را جای آن تعبیر (اعتماد به نفس: اعتماد به خود و غفلت از خداوند متعال) قرار دهیم توقعات و جهت گیری هایمان در زندگی بر اساس آموزه های دینی، ماهیت حقیقی پیدا کرده و می تواند ما را به سرمنزل مقصود برساند

خودباوری جایگزین اعتماد به نفس

از آنچه گذشت به دست می آید که انسان نباید در مقابل خدا برای خود هویت مستقلی در نظر بگیرد و بر آن اعتماد کند بلکه باید تمام شئون خود را متعلق به او دانسته و تنها بر او اعتماد و تکیه داشته باشد.

گذشته از این بحث دیگری وجود دارد که از آن به خودباوری یاد می شود. خود باوری یعنی آنکه انسان هویت انسانی، فطرت، ویژگی های نفسانی، فرهنگ و داشته های خود را بشناسد و آنها را باور کند. به آنچه دارد به عنوان یک ارزش و سرمایه بنگرد و به سادگی آنها را از دست ندهد. بداند که با آنچه خدا با عقل و فرهنگ دینی که به او داده است می تواند با اعتماد و تکیه بر او گام های مهم و بلندی را به سوی سعادت دنیا و آخرت خود و مردم جامعه اش بردارد.

بنابراین وقتی که قرآن می فرماید: «و لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ کنْتُمْ مُؤْمِنین‏»؛[8] و [در انجام فرمان‏هاىِ حق و در جهاد با دشمن‏] سستى نکنید و [از پیش آمدها و حوادث و سختى‏هایى که به شما مى‏رسد] اندوهگین مشوید که شما برترید. بی تردید دلیل این برتری اعتماد به نفس و یا چیزی شبیه به آن نیست بلکه ویژه گی هایی است که اگر افراد به آن باور داشته باشند برتر خواهند بود. آن ویژگی همان ویژگی ایمان به خدا و به دنبال آن توکل و اعتماد به اوست از این رو در ادامه فرمود: « إِنْ کنْتُمْ مُؤْمِنین»؛ اگر مومن باشید.

به نظر می رسد اگر ما این تعبیر (خود باوری: ایمان به ارزشهایی که داریم) را جای آن تعبیر (اعتماد به نفس: اعتماد به خود و غفلت از خداوند متعال) قرار دهیم توقعات و جهت گیری هایمان در زندگی بر اساس آموزه های دینی، ماهیت حقیقی پیدا کرده و می تواند ما را به سرمنزل مقصود برساند.

 

پی نوشت ها :

[1] آیه 173 سوره آل عمران: همانها كه وقتى مردم به آنها گفتند: لشكر دشمن علیه شما اجتماع كرده‏اند، از آنها بترسید؛ ایمانشان بیشتر شد و گفتند: خدا ما را بس است و بهترین حامى است.

[2] آیه 165 سوره بقره: تمام قدرتها در اختیار خداست‏.

[3] آیه 65 سوره یونس ع: تمامى عزّت از آن خداست‏.

[4] المیزان ج4 ص374 ذیل آیه 49 سوره نساء

[5] آیه 162 سوره انعام

[6] بیانات ایشان در درس تفسیر قرآن کریم

[7]  آداب‏الصلاة ص 47

[8] آیه 139 سوره آل عمران

خداوند، تنها مؤثر فی الوجود

یک وقتی مجله ای با دختر یکی از رجال مصاحبه ای کرده بود، نوشته بود که او فلج است در اثر اینکه از کوه پرت شده است. آنگاه حرفهای کودکانه ای از او نقل کرده بود که خیلی عجیب بود. از جمله از او می پرسند تو هیچ وقت شده از خدا بخواهی که تو را شفا بدهد، یا نه؟ او که تحصیل کرده هم هست گفته بود من فکر می کنم دیگر خدا به این همه کار نمی رسد. این عالم به این بزرگی و این همه کار که در این عالم هست، اصلا خدا چطور می تواند به همه این کارها برسد؟! زمین ما در این منظومه شمسی چقدر است و همه منظومه شمسی با کهکشان چه نسبتی دارد و همه کهکشان با همه عالم. تازه من در همه روی زمین چقدر هستم. حالا من اینجا یک گوشه ای افتاده ام و یک بیماری دارم، آیا دیگر خدا به کار من هم می رسد؟ حالا گیرم من از خدا بخواهم، آیا خدا می تواند به این همه کار برسد که از آن جمله کار من است؟ از این جهت که مطمئنم که خدا نمی تواند به این همه کار برسد دیگر من به او کاری ندارم.
این گونه فکر و اعتقاد با اساس توحید منافات دارد. خود ما ممکن است همین حرف را، نه به این تندی و پر رنگی، به شکل دیگری (بگوییم). اینکه انسان برای اسباب عالم استقلال قائل باشد و اثر قائل نباشد، فکر غلطی است. خدا برای امور اثر قرار داده، مثلا برای دوا اثر قرار داده برای شفا. اما اگر ما بگوییم نه، دوا اثر ندارد، فقط خدا دارد شفا می دهد، درست است خدا دارد شفا می دهد ولی خدا که شفا می دهد نه معنایش این است که دوا اثر ندارد، چون دوا هم از خداست، اثر و تأثیر دوا هم از خداست.

از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله سؤال کردند که یا رسول الله! با وجود اینکه همه چیز به تقدیر الهی است آیا دوا و رقیه و این چیزها هم اثری دارد؟ فرمود این هم از قدر الهی است، یعنی قضا و قدر الهی است که آن اثر را در این قرار داده. ولی همین جا اگر ما بگوییم این اثر به اصطلاح امروز یک اثر جبری است یعنی فعلا این دوا این اثر را دارد، خدا بخواهد خوب می شود، نخواهد هم خوب می شود، این می شود آن تفویضی که نباید به آن قائل شد، یعنی کأنه خدا این کار را کرده، دیگر فعلا از اختیارش بیرون است. خدا برای این دواها این اثرها را قرار داده، حالا که این کار را کرده، اینها دیگر از اختیار خدا ''العیاذ بالله'' بیرون است. آتش می سوزاند، چه خدا بخواهد چه خدا نخواهد. خدا می خواست آتش را خلق نکند، حالا که آتش را خلق کرده دیگر آتش نمی تواند نسوزاند، آتش حتما می سوزاند چه او بخواهد چه او نخواهد! این فکر ممکن است در خیلی افراد باشد. یک اثر تعلیمی و تربیتی که در کار انبیاء هست ارائه همین مطلب است که هیچ چیزی به صورت استقلال که خدا چه بخواهد چه نخواهد در عالم وجود ندارد، و این عجیب مطلبی است!

خداشناسی، پایه برنامه تربیتی انبیاء

انبیاء برنامه تربیتی خودشان را هم از خداشناسی آغاز می کنند یعنی اولین کاری که می خواهند برای اصلاح مردم بکنند این است که مردم را متذکر به خدا می کنند و با نیروی ایمان به خدا برنامه خود را اجرا می کنند و به همین دلیل موفقیتشان از همه بیشتر است، یعنی تأثیری که انبیاء روی بشر می گذارند هیچ قدرتی تاکنون نتوانسته است در این حد – یعنی در این سطح، در این طول و در این عرض و در این عمق – روی بشر بگذارد، چرا؟ چون بر اساس تذکر به خدا و یادآوری خداست. اول خدا را به مردم بشناسان، آن وقت سایر برنامه های خودت را اجرا کن. شناخت خدا و ایمان به خدا که در میان مردم پیدا شد، اقرار و تسلیم در مقابل امر خدا که پیدا شد، دیگر سایر برنامه ها خیلی آسان است.

یکی از آقایان معروف داستانی نقل می کرد، می گفت: شاید چهل سال پیش، قبل از سنه 20 می خواستیم به مشهد برویم. آن وقتها اتوبوس بود و سواری خیلی کم پیدا می شد، احیانا سواریهای کرایه هم پیدا می شد، و ما سواری کرایه ای پیدا کردیم و می رفتیم مشهد. با ما یک نفر دیگری بود از این متجددها و فرنگی مآبهای خیلی دوآتشه ای که تازه از اروپا آمده بود. می دانید که قبل از سنه 20 یک موج تجدد خاصی بود، یک تجدد خیلی خنک و سرد و فرنگی مآبی و غربزدگی به تمام معنا و بدبینی به هرچه که در شرق هست. گفت چشمش به ما افتاد که به عنوان یک آخوند سوار شدیم یک نگاه تحقیرآمیزی کرد و بعد که راه افتادیم تحقیرآمیزانه به ما گفت آشیخ چکار می کنی؟ کارت چیست؟ چون او گفت آشیخ، من گفتم آشیخی می کنم. گفت: آشیخی چیست؟ گفتم: آشیخی یعنی آشیخی دیگر. این دید که ما جواب سربالا به او دادیم چیزی نگفت.

می گفت رسیدیم به حدود ورامین. آن وقتها جاده آسفالت و پل و این حرفها که نبود، می دانید که اغلب، اتومبیلها از داخل همان آبها رد می شدند. آمدیم از داخل یکی از این جویهای زیاد آبی که از آنجا رد می شد رد بشویم، ماشین ما در آب گیر کرد. اتفاقا این شخص هم یک صندوق پرتقال خیلی عالی با خودش آورده بود، از این پرتقالهای درچه اول و برای کسی هدیه می برد. این پرتقالها را هم آب برد. بعد ما و چند نفر از این مردم دهاتی صدا کردیم و این دهاتیها آمدند ماشین را بالاخره هر طور بود نجات دادند ولی پرتقالها افتاد و هر کدام از اینها رفتند دنبال پرتقال و پرتقالها را جمع کردند و بردند. این هرچه فریاد کشید کسی به حرفش گوش نکرد. گفت: من آمدم ایستادم صدا کردم، گفتم آقایان بیایید، همه آمدند، گفتم: شما همه تان مسلمانید، همه تان بنده خدا هستید، یک نفر مسلمان هیچ وقت به مال مردم تجاوز نمی کند. مگر به خدا اعتقاد ندارید؟ مگر قیامت را فراموش کردید؟ گفت چهار کلمه که اینجا گفتیم هر کس هرچه پرتقال برده بود همه را آورد و گفت ما مال مردم نمی خوریم. همه را جمع کردند گذاشتند داخل جعبه اش، برداشتیم و آمدیم. گفت وقتی سوار شدیم گفتم آشیخی کردن یعنی همین.

حالا پیغمبران هم آشیخی می کنند. «و ربک فکبر، پروردگارت را بلند مرتبه بشمار». یعنی از عمق فطرت و روح بشر وقتی که در نهانخانه ضمیر خودش ایمان پیدا کرد که در کار عالم حساب است و اشتباه است اگر ما خیال کنیم عالم به این عظمت بدون حساب است، آن وقت شما می بینید حتی فکر گناه هم نمی کند. عیسی علیه السلام به حواریین اش گفت: دیگران آمده اند به شما گفته اند گناه نکنید، من می گویم فکر گناه را هم در دل خودتان خطور ندهید. واقعا بشر به همین حرف می رسد.

داستان بوعلی سینا و بهمنیار
این داستان معروف را مکرر شنیده اید. بوعلی سینا مرد واقعا فوق العاده و خارق العاده ای است، در همه قوا و نیروهایش فوق العاده (بوده)، اصلا می گویند حواسش هم غیرعادی بوده یعنی خیلی قوی بوده، چشمش، گوشش، فکرش، حتی یک آدم زیبایی هم بوده؛ زیبا اندام و خوش اندام، خوش صورت، خوش حافظه خارق العاده، یک آدم عجیبی بوده است. شاگرد معروفی دارد که 25 سال نزد او درس خوانده است به نام بهمنیار، آذربایجانی است، اصلا هم زردتشتی بود بعد مسلمان شد. می گویند یک وقت بهمنیار به او گفته بود که تو با این نبوغ خارق العاده ات چرا ادعای پیغمبری نمی کنی؟ اگر تو ادعای پیغمبری بکنی مردم از تو می پذیرند. بوعلی گفت: که این جور نیست، اشتباه می کنی، پیغمبران غیر از ماها هستند. گفت: نه، تو اگر ادعای پیغمبری هم بکنی می پذیرند. بوعلی گفت حالا باشد یک روزی من به تو می گویم.

در یکی از مسافرتها، هوای سرد زمستان، در حالی که برف آمده بود، یک شب با همدیگر در یک اتاق خوابیده بودند. مقارن طلوع صبح بود، یکدفعه شاگردش را بیدار کرد و گفت: برخیز. گفت چه امری دارید؟ گفت: خیلی تشنه ام، زود آب به من برسان، می خواهم آب بخورم. حالا در هوای به این سردی در حالی که لحاف را گرم کرده، از زیر این لحاف بیرون آمدن کار آسانی نیست، آدم برود تا کی لحافش را گرم کند. بوعلی خودش طبیب بود، بهمنیار نیز طب هم پیش او خوانده بود. (می گویند آدم تنبل را وقتی دستور بدهی نصیحتهای پدرانه به تو می کند.) شروع کرد به فلسفه چینی کردن که آخر این وقت شب معده التهاب دارد؛ در حال التهاب معده، خودتان بهتر می دانید اگر انسان بخواهد آب بخورد و یکدفعه آب سرد بر معده ملتهب برود معده را صدمه می زند. گفت: من به تو می گویم آب بیاور؛ تو اینها را از خود من یاد گرفته ای، به من می خواهی تحویل بدهی؟! باز شروع کرد از این حرفها گفتن که حالا کمی صبر کنید دو سه ساعت دیگر و ....

در همین وقت صدای مؤذن در مأذنه بلند شد. بوعلی گفت: من آب نمی خواستم، می خواستم به آن حرف تو جواب بدهم. من نباید ادعای پیغمبری بکنم. تو شاگرد بیست ساله من هستی، من می گویم تشنه ام، دارم از تشنگی می میرم، تو در مقابل من فلسفه چینی می کنی. پیغمبر آن کسی است که در چهارصد سال پیش حرفش را آمده زده، حالا آن بابا از رختخواب گرم خودش بلند شده رفته بالای آن مأذنه می گوید: اشهدان لا اله الا الله، اشهدان محمدا رسول الله. این است که: و ربک فکبر. برنامه تربیتی چنین برنامه ای است، آنهم یک برنامه فطری. بشر را با خدای خودش پیوند بزن و آشنا کن. مقصودم این نیست که هدف اصلی، تربیت اخلاقی و اجتماعی بشر است و خداشناسی صرفا یک مقدمه و یک وسیله است؛ نه، آن خودش هدف است، ولی در پرتو آشنا کردن بشر با خدا و تذکر بشر به خدا و بیدار کردن فطرت الهی بشر است که برنامه های تعلیم و تربیتی کاملا صحیح اجرا می شود.

تمسّک به ثقلین، مانع سقوط انسان

یکی ازموانع مهم برای سقوط و تباهی انسان، تمسّک به ثقلین است. پیامبر اکرم«صلی‌الله‌علیه‌وآله وسلّم» بر این موضوع اساسی بسیار تأکید کرده و مکرّراً فرموده‌اند که اگر می‌خواهید گمراه نشوید و دچار سقوط نشوید، باید به یک دست شما قرآن و به دست دیگر، عترت باشد.
حدیث ثقلین

یکی از سفارش‌های مهمّی که پیامبر اکرم«صلی‌الله‌علیه‌وآله وسلّم» در مدّت عمر شریف خویش به مسلمانان داشتند، تمسّک به قرآن و ولایت بود و آن نبی گرامی در هر فرصتی روایت شریف ثقلین را برای مسلمانان می‌خواندند. حتی در آخرین روزهای حیات مبارک، که حال جسمی ایشان وخیم بود به مسجد آمدند، نماز را نشسته خواندند و توصیه خود برای پیشگیری از سقوط و گمراهی را چنین تکرار فرمودند:

«إِنِّی قَدْ تَرَكْتُ فِیكُمْ أَمْرَینِ لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِی مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیتِی فَإِنَّ اللَّطِیفَ الْخَبِیرَ قَدْ عَهِدَ إِلَی أَنَّهُمَا لَنْ یفْتَرِقَا حَتَّى یرِدَا عَلَی الْحَوْضَ كَهَاتَینِ‌ ـ وَ جَمَعَ بَینَ مُسَبِّحَتَیهِ ـ وَ لَا أَقُولُ كَهَاتَینِ ـ وَ جَمَعَ بَینَ الْمُسَبِّحَةِ وَ الْوُسْطَى ـ فَتَسْبِقَ إِحْدَاهُمَا الْأُخْرَى فَتَمَسَّكُوا بِهِمَا لَا تَزِلُّوا وَ لَا تَضِلُّوا وَ لَا تَقَدَّمُوهُمْ فَتَضِلُّوا»[1]

علّت اساسی تأکید مکرّر و سفارش اکید پیامبر اکرم«صلی‌الله‌علیه وآله وسلّم» بر ضرورت تمسّک به قرآن و عترت و سفارش آن حضرت در غدیر خم و سایر فرصت‌ها، به اهمیت ارتباط با ولایت در کنار انس با قرآن شریف، هدایت و رستگاری بشریت است

من همانا دو چیز در میان شما می‌گذارم كه پس از من هرگز گمراه نشوید، مادامى كه به آن دو چنگ زنید: كتاب خدا، و عترتم كه اهل بیت و خاندان من‌اند؛ زیرا خداى لطیف و آگاه به من سفارش كرده كه آن دو از هم جدا نشوند تا در كنار حوض بر من وارد شوند، مانند این دو انگشت (كه با هم برابرند) ـ و دو انگشت سبابه خود را به هم چسباند ـ و نمی‌گویم مانند این دو انگشت ـ و انگشت سبابه و وسطى را به هم چسباند ـ تا یكى بر دیگرى پیش باشد و جلو افتد. پس به هر دوى این‌ها چنگ زنید تا نلغزید و گمراه نشوید، و بر ایشان جلو نیفتید كه گمراه می‌شوید.

بنابراین، تمسّک توأمان به قرآن و عترت، مانع سقوط انسان و فاصله گرفتن از این دو ثقل گران‌بها یا یکی از این دو، موجب ضلالت و گمراهی انسان است.

اهمیت روایت ثقلین نزد پیامبر اکرم«صلی‌الله‌علیه وآله وسلّم» به قدری است که در آخرین لحظات حیات مبارک خویش نیز قلم و دوات خواستند و تصمیم داشتند که روایت را بنویسند و این در حالی بود که در مدّت عمر، چیزی ننوشته بودند. اما در آن موقع، تصمیم به نوشتن این دستور مهم داشتند و فرمودند: قلم و دوات بیاورید تا برای شما آنچه مانع گمراهی شما می‌شود را بنویسم و جمله«لن تضلّوا ابدا» را که بیش از هزار مرتبه در روایت ثقلین تکرار کرده بودند به کار بردند[2] که بنابر نظر بزرگان شیعه و سنّی، مقصود پیامبر اکرم در آن لحظات، نوشتن روایت ثقلین بوده است.

وقتی پیامبر«صلی‌الله‌علیه وآله وسلّم»  چنین درخواستی کردند، عده‌ای از اطرافیان، مانع این کار شدند و گفتند: درد بر پیامبر غالب شده و قرآن برای شما کافی است[3] یا گفتند: پیامبر ـ نعوذ بالله ـ هذیان می‌گوید[4] که همین سخنان موجب بروز اختلاف میان اطرافیان شد و پیامبر«صلی‌الله‌علیه وآله وسلّم»  نیز به آنان دستور دادند از آن جا خارج شوند و همگی به جز اهل بیت خارج شدند و پس از آن نیز پیامبر اکرم از دنیا رفتند.

 

حضرت محمد
هدایت و رستگاری، در سایه تمسّک به ثقلین 

علّت اساسی تأکید مکرّر و سفارش اکید پیامبر اکرم«صلی‌الله‌علیه وآله وسلّم» بر ضرورت تمسّک به قرآن و عترت و سفارش آن حضرت در غدیر خم و سایر فرصت‌ها، به اهمیت ارتباط با ولایت در کنار انس با قرآن شریف، هدایت و رستگاری بشریت است. به عبارت دیگر، مهم‌ترین هدف آن حضرت این است که آدمیان به خصوص امّت اسلامی، به فلاح و رستگاری دست یابند و هیچ‌گاه گمراه نگردند. از این‌رو همواره و در هر فرصتی آنان را به تمسّک به ثقلین، به عنوان مهم‌ترین مانع سقوط و تباهی، سفارش می‌فرمودند.

مودّت اهل‌بیت«س»، هموار کننده راه رستگاری

از آیات نورانی قرآن کریم، به روشنی استفاده می‌شود که مودّت اهل‌بیت«سلام‌الله‌علیهم» راه سعادت و رستگاری را برای انسان هموار می‌سازد. این موضوع با بررسی سه آیه از قرآن کریم آشکار می‌گردد. در آیه اول می‌خوانیم: «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَیهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى‏»[5]

خداوند متعال در این آیه شریفه، به رسول گرامی خود می‌فرماید: بگو من برای رسالت خویش اجری نمی‌طلبم و اجر رسالت من، مودّت اهل‌بیت من است. لازم به یادآوری است که منظور از مودّت، محبّتی است که همراه با متابعت باشد و صرف محبّت را مودّت نمی‌گویند.

در آیه دیگر می‌فرماید: «ما سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ» [6]

یعنی اجر رسالت من که مودّت اهل‌بیت من است، برای خود شما است و برای این است که به سعادت برسید و گمراه نشوید. و در آیه سوم، علّت اینکه مودّت اهل‌بیت«سلام‌الله‌علیهم» مانع سقوط و عامل سعادت است را آشکارتر می‌سازد. آنجا که می‌فرماید:

«قُلْ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَیهِ مِنْ أَجْرٍ إِلاَّ مَنْ شاءَ أَنْ یتَّخِذَ إِلى‏ رَبِّهِ سَبیلاً» [7]

متابعت از ولایت، در کنار انس با قرآن کریم، انسان را از ظلمات گمراهی و تباهی می‌رهاند و به روشنایی هدایت و رستگاری می‌رساند. نکته‌ای که توجّه به آن ضروری است، اینکه تمسّک به یک ثقل از دو ثقل گران‌بها و به کنار نهادن ثقل دیگر نیز انسان را به جایی نمی‌رساند و موجب گمراهی است. بنابراین اکتفا به قرآن بدون ولایت، موجب سقوط است؛ زیرا قرآن کریم بنابر تصریح خود قرآن، نیاز به مبین دارد و اهل‌بیت«سلام‌الله‌علیهم» مبین کتاب هدایت هستند. اکتفا به عترت منهای قرآن کریم و کنار گذاشتن قرآن نیز موجب ضلالت و گمراهی است.

 

فاصله از عترت و تبعات آن

متأسّفانه پس از رحلت نبی اکرم«صلی‌الله‌علیه وآله وسّلم»  با شعار حسبنا کتاب‌الله، عترت طاهره«سلام‌الله‌علیهم» و ولایت به کناری نهاده شد و انحراف و اختلاف در بین مسلمانان از همان زمان آغاز گردید. تاریخ زندگانی ائمّه اطهار«سلام‌الله‌علیهم» مملو از دشمنی‌ها و کارشکنی‌های متعدّد کسانی است که برای رسیدن به مقصود دنیوی و در اثر جاه‌طلبی، نگذاشتند مردم به عترت طاهره«سلام‌الله‌علیهم» تمسّک جویند و سعادتمند شوند.

امیرالمؤمنین علی«سلام‌الله‌علیه» را خانه‌نشین کردند، مانع استفاده مسلمانان از وجود پر برکت آن حضرت شدند. آن امام بزرگوار در مدّت پنج سال حکومت خود خطبه‌هایی خواندند که بخشی از سخنان و روایات ارزشمند ایشان در کتاب شریف نهج‌البلاغه گردآوری شده و به اعتراف شیعه وسنّی، بعد از قرآن کریم، پر جاذبه‌ترین و با ارزش‌ترینِ کتب است. حال تصّور کنید اگر آن حضرت در اثر دشمنی‌ها و دسیسه‌ها خانه‌نشین نمی‌شدند و بعد از پیامبر اکرم«صلی‌الله‌علیه وآله وسلّم» تا آخر عمر شریف حکومت می‌کردند، مسلمانان از نظر علمی و معنوی چه اندازه رشد می‌کردند!

امام ششم، حضرت جعفربن‌محمّدٍالصادق«سلام‌الله‌علیه» با اینکه فرصت حکومت نیافتند، در طول سی و چند سال امامت خویش، فرصت ترویج و تبلیغ احکام اسلام را یافتند و همان جهاد علمی آن حضرت، اساس فقه پویای تشیع شد و موجب شد که تشیع را مذهب جعفری بنامند

حکومت قرآنی اهل بیت«علیهم السلام»، عاری از معضلات

امیرالمؤمنین علی«سلام‌الله‌علیه» در آن پنج سال حکومت، بهترین و والاترین خدمات علمی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی را به مردم ارائه فرمودند؛ از نظر اقتصاد، خود آن حضرت در نهج‌البلاغه می‌فرمایند: ای مردم! یک نفر فقیر در بین شما نیست و همه شما از نظر خوراک، پوشاک، مسکن و ازدواج در رفاه هستید. جالب آنکه هیچ اعتراضی نسبت به این ادعای بزرگ امیرالمؤمنین«سلام‌الله‌علیه» در تاریخ ثبت نشده است و حتّی یک نفر نتوانسته است منکر ادعای ایشان شود، در حالی‌که در آن زمان، دشمنان بسیاری در کوفه حضور داشتند و مترصّد ضربه زدن به شخصیت و ابهّت آن حضرت بودند، ولی حتّی یک نفر نتوانسته است در مقابل امیرالمؤمنین علی«سلام‌الله‌علیه» بایستد و ثابت کند که در حکومت ایشان فقیر وجود دارد.

در پنج سال حکومت امیرالمؤمنین علی«سلام‌الله‌علیه» با سه جنگ خانمان برنداز می‌خواستند مانع موفقیت آن حضرت در امر حکومت شوند و به راستی این سه جنگ برای شکست و براندازی حکومت امیرالمؤمنین «سلام‌الله‌علیه» کافی بود، ولی آن امام بزرگوار علاوه بر ایستادگی در آن سه جنگ، حکومت را به خوبی اداره کردند و مردم را در رفاه گذاشتند.

اگر به روایت ثقلین عمل می‌شد ...

امام علی (ع)

با این اوصاف، اگر امیرالمؤمنین علی«سلام‌الله‌علیه» پنجاه سال حکومت می‌کردند، همان زمان، همه جهان به رفاه و عدالت می‌رسید. در خصوص سایر ائمه اطهار«سلام‌الله‌علیهم» نیز همین مطلب صادق است. یعنی اگر حقّ اهل‌بیت«سلام‌الله‌علیهم» را در امر حکومت غصب نمی‌کردند و مانع حکومت ائمّه هدی«سلام‌الله‌علیهم» نمی‌شدند، آن بزرگوران یکی پس از دیگری به حکومت می‌رسیدند و با حاکمیت احکام و دستورات قرآن کریم، خدماتی نظیر خدمات آن پنج سال حکومت حضرت علی«سلام‌الله‌علیه» ارائه می‌کردند و ممالک اسلامی از نظر علمی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی، سرآمد همه ممالک و کشورها می‌شد و نقص و کمبودی مشاهده نمی‌گردید.

این حقیقت نیاز به اثبات ندارد، زیرا بهترین دلیل شیء، وقوع شیء است. پنج سال حکومت امیرالمؤمنین«سلام‌الله‌علیه» و موفقیت حکومت ایشان در زمینه‌های مختلف و با وجود موانع گوناگون، گویای این است که حوکت قرآنی اهل‌بیت«سلام‌الله‌علیهم» برترین و موفق‌ترین حکومت‌ها است.

امام ششم، حضرت جعفربن‌محمّدٍالصادق«سلام‌الله‌علیه» با اینکه فرصت حکومت نیافتند، در طول سی و چند سال امامت خویش، فرصت ترویج و تبلیغ احکام اسلام را یافتند و همان جهاد علمی آن حضرت، اساس فقه پویای تشیع شد و موجب شد که تشیع را مذهب جعفری بنامند.

آن حضرت با موانع فراوانی روبرو بودند، شاگردان ایشان نیز در مضیقه عجیبی قرار داشتند و به صورت پی در پی در زندان یا در تبعید به سر می‌بردند، اما آن امام بزرگوار با همان شاگردان و با وجود همه موانع، موجب غنای علمی و فرهنگی تشیع شدند.

در زمان امامت امام صادق«سلام‌الله‌علیه» دشمنان آن حضرت، سعی فراوانی برای جلوگیری از ترویج تشیع توسّط آن حضرت می‌کردند. ابن‌ابی‌عمیر را که از شاگردان آن حضرت و از راویان حدیث آن امام همام بود، سال‌ها زندانی کردند و برای ایجاد رعب و وحشت در بین مردم و برای اینکه کسی جرأت نکند به محضر درس امام صادق«سلام‌الله‌علیه» رفته و طلبه آن حضرت شود، بیست و یک هزار تازیانه به صورت متناوب به ابن‌ابی‌عمیر زدند. حتّی کار به جایی رسید که قانونی وضع کردند و طی آن هر کسی که به درس امام صادق«سلام‌الله‌علیه» می‌رفت، مجبور بود یک دینار جریمه بدهد و هر کسی که در درس افراد مخالف آن حضرت شرکت می‌جست، یک دینار به او جایزه می‌دادند. طلبه‌های درس امام صادق«سلام‌الله‌علیه» برای اینکه بتوانند از محضر علمی آن امام بزرگوار بهره‌مند شوند، کارهای سختی انجام می‌دادند و با دستمزد خود به درس امام صادق«سلام‌الله‌علیه» می‌رفتند.

با وجود همه این موانع و مشکلات و با وجود حصر و تبعید و حذف شیعیان در طول تاریخ و به خصوص در زمان امام صادق«سلام‌الله‌علیه» اکنون دست کم سی هزار روایت از امام صادق«سلام‌الله‌علیه» به دست ما رسیده است. این در حالی است که اهل سنّت با اینکه حکومت و امکانات آن را در اختیار داشته‌اند، ششصد روایت بیشتر ندارند که آن هم به قول استاد بزرگوار ما حضرت آیت‌الله العظمی بروجردی«قدّس‌سرّه» به اندازه روایات شیعیان، ریشه‌دار و مستند نیست.

این همه برکات حاصل سی و چند سال، تدریس و بیان روایت توسّط امام صادق«سلام‌الله‌علیه» با وجود آن موانع و دشمنی‌های فراوان است. حال در نظر بگیرید اگر آن حضرت، حکومت می‌کردند و اگر ولایت آن امام بزرگوار در جامعه جاری می‌شد، چه می‌شد؟

اگر امام هشتم، حضرت رضا«سلام‌الله‌علیه» می‌توانستند واقعاً حکومت کنند و موانع ذکر شده در تاریخ را نداشتند، نظیر امیرالمؤمنین علی«سلام‌الله‌علیه» دنیای اسلام را شکوفا می‌کردند. حضرت رضا«سلام‌الله‌علیه» را با اجبار و تهدید به طوس آوردند و ایشان را محدود ساختند، اما در همان زمان، خدمات علمی و فرهنگی فراوانی ارائه دادند تا جایی که حکومت وقت احساس کرد حتّی حضور محدود ایشان نیز منشأ خدمات فراوانی است و این خدمات موجب تزلزل پایه‌های حکومت می‌گردد و از این‌رو آن حضرت را به شهادت رسانیدند.

امیرالمؤمنین «سلام‌الله‌علیه» با معجزه حکومت نمی‌کردند، بلکه احکام و قوانین اسلام را به درستی جاری می‌ساختند و با عمل به دستورات قرآن کریم، اقتصادی سالم و عاری از فقر و نارسایی تحویل جامعه دادند

بنابراین قاطعانه می توان گفت: اگر حقّ عترت مطهّره ادا می‌شد و مانع حکومت آنان نمی‌شدند، اگر اجازه می‌دادند در زمان حیات هر امامی از ائمّه طاهرین«سلام‌الله‌علیهم» به روایت ثقلین عمل شود و مردم به قرآن و عترت تمسّک جویند، اهل‌بیت«سلام‌الله‌علیهم» حکومت قرآنی تشکیل می‌دادند و عالَم را گلستان می‌کردند و همه جهان از نظر علمی و معنوی و نیز از لحاظ اقتصادی و فرهنگی در عالی‌ترین سطح قرار می‌گرفت.

یعنی همان ویژگی‌هایی که برای عصر ظهور حضرت بقیة‌الله‌الأعظم«اروحنا فداه» در روایات ذکر شده است، در زمان حکومت هر امامی رخ می‌داد و جهان و جهانیان سعادت‌مند می‌شدند. البتّه بالأخره وعده خدا عمل می‌شود و در زمان رجعت، همه اهل‌بیت«سلام‌الله‌علیهم» حکومت خواهند کرد و بهشت را در این دنیا پدید می‌آورند.

 

اجرای دقیق قوانین اسلام، رمز موفقیت حکومت اهل بیت«ع»

نکته مهمّی که توجه جدّی می‌طلبد، اینکه امیرالمؤمنین «سلام‌الله‌علیه» با معجزه حکومت نمی‌کردند، بلکه احکام و قوانین اسلام را به درستی جاری می‌ساختند و با عمل به دستورات قرآن کریم، اقتصادی سالم و عاری از فقر و نارسایی تحویل جامعه دادند.

همچنان‌که در زمان ظهور حضرت ولی عصر «ارواحنافداه» و نیز در زمان رجعت، ائمه هدی«سلام‌الله‌علیهم»، اهداف حکومت الهی خویش را با معجزه و خرق عادت دنبال نخواهند کرد، بلکه احکام اسلام را صددرصد پیاده می‌کنند و به دستورات قرآن به طور کامل عمل می‌نمایند و از این جهت، همه جهان از نظر اقتصادی، فرهنگی، علمی و اجتماعی در بهترین وضعیت ممکن قرار خواهد گرفت.

در آن زمان، اختلاف، ظلم، تبعیض، فساد، فقر و عزوبت در جامعه یافت نمی‌شود و آنچه هست، عدالت، تقوا و اجرای احکام مترقّی اسلام است و موفقیت حکومت آن بزرگواران در اثر اجرای دقیق احکام اسلام و رعایت تقوا و عدالت است. همین امر اثبات می‌کند که تمسّک به قرآن تنها، موجب سعادت نیست. قرآن کریم مبین می‌خواهد و مبین آن، عترت طاهره«سلام‌الله‌علیهم» هستند. حاصل کنار گذاشتن عترت طاهره «سلام‌الله‌علیهم» و اکتفا به قرآن، به حکومت رسیدن بنی‌امیه و بنی‌عباس است که به غیر از ظلم، تبعیض، فساد و ویرانی عالم اسلام ارمغانی نداشتند.

 

پی‌نوشت‌ها:

1. این متن از روایت به نقل از شیخ کلینی است. (الکافی، ج 2، ص 415) این روایت به عبارات مختلفی نقل شده که مهم‌ترین دلیل اختلاف عبارات آن، تعدّد صدور آن در مواقع مختلف است.

2. الإرشاد إلی معرفة حجج الله علی العباد، ج 1، ص 184؛ صحیح البخاری، ج 4، ص 1612 و ج 5، ص 2146 و ج 6، ص 2680

3. الأمالی (للمفید)، ص 36؛ صحیح البخاری، ج 4، ص 1612

4. الإرشاد إلی معرفة حجج الله علی العباد، ج 1، ص 184؛ صحیح مسلم، ج 3، ص 1259  

5. شوری / 23

6. سبأ / 47

7. فرقان /

خداپرستی ناآگاهانه از نظر شهید مطهری

ممکن است سؤال شود مگر ممکن است خداپرستی ناآگاهانه باشد؟ جواب این است: بله، حتی ما خداشناسی ناآگاهانه هم داریم یعنی همه مردم فطرتشان – و در اصطلاح امروز ناآگاهانه - خدای خودشان را می شناسند. تفاوت افراد مردم در خداشناسی در مرحله آگاهانه است. این مطلب اگر دیروز یعنی در قرون گذشته باور کردنش اندکی مشکل بود، امروز باور کردن آن خیلی آسان است. حال ممکن است کسی بگوید آدم زنده که وکیل و وصی نمی خواهد. من که خودم می فهمم که خدا را پرستش نمی کنم؟ اصلا من خدا را قبول ندارم، در عین حال شما می گویید آن کار من یک پرستش ناآگاهانه است؟! جواب این است: بله، تو خیلی چیزها را نمی دانی، انجام می دهی و خودت نمی دانی. خودت، خودت را نمی شناسی. اگر ما به درون خودمان مراجعه بکنیم و محتویات ضمیر خودمان را تفتیش نمائیم، مقداری احساسات، معلومات و اطلاعات، تمایلات، بغضها و حبها و این جور چیزها پیدا می کنیم و بعد هم خیال می کنیم غیر از این چیزی نیست، حال آنکه اطلاعات و معلومات و مستدرکات و نیز احساسات و تمایلات زیادی در اعماق روح ما رسوب کرده که ما از آنها بی خبر هستیم یعنی قسمت عمده روح من از این منی که الان با شما حرف میزند مخفی است و قسمت عمده روح شما از این شمایی که الان دارید به حرف من گوش می کنید مخفی است. در مقام مثال می گویند اگر شما هندوانه ای را در یک حوض آب بیاندازید چقدرش از آب بیرون است؟ مقدار کمی شاید نه دهم را آب فرا گرفته و یک دهم بیرون است یا اگر قطعه یخ بزرگی را در حوض آب بیاندازید چقدرش از آب بیرون است و چقدر زیر آب؟ احساسات و معلومات و اطلاعات و تمایلات و ... ما نیز همین طور است و آن قسمتی که آشکار است نسبت به آن قسمتی که مخفی است این طور است.

خاطره ای از آیه الله کوه کمره ای در مورد تسلیم و جحد

می گویند مرحوم آیة الله سید حسین کوه کمری ( رضوان الله علیه ) که از شاگردان صاحب جواهر و مجتهدی مشهور و معروف بود و حوزه درسی معتبر داشت هر روز طبق معمول در ساعت معین به یکی از مسجدهای نجف می آمد و تدریس می کرد. چنانکه می دانیم حوزه تدریس خارج فقه و اصول، زمینه ریاست و مرجعیت است. ریاست و مرجعیت برای یک طلبه به معنی این است که یکمرتبه از صفر به لا نهایت برسد زیرا یک نفر طلبه تا مرجع نشده است هیچ است و به رأی و عقیده او کوچک ترین اعتنائی نمی شود و از نظر زندگی غالبا در تنگدستی بسر می برد ولی همینکه مرجع شد یکمرتبه رأی او مطاع می گردد و کسی در مقابل رأی او رأی ندارد، از نظر مالی نیز بدون حساب و کتاب، اختیار مطلق پیدا می کند. علیهذا طلبه ای که شانس مرجعیت دارد مرحله حساسی را طی می کند، مرحوم سید حسین کوه کمری در چنین مرحله ای بود. یک روز آن مرحوم از جایی - مثلا از دیدن کسی - بر می گشت و نیم ساعت بیشتر به وقت درس باقی نمانده بود، فکر کرد در این وقت کم اگر بخواهد به خانه برود به کاری نمی رسد، بهتر است برود به محل موعود و به انتظار شاگردان بنشیند. رفت و هنوز کسی نیامده بود ولی دید در یک گوشه مسجد شیخ ژولیده ای با چند شاگرد نشسته و تدریس می کند. مرحوم سید حسین سخنان او را گوش کرد با کمال تعجب احساس کرد که این شیخ ژولیده بسیار محققانه بحث می کند. روز دیگر راغب شد عمدا زودتر بیاید و به سخنان شیخ گوش کند، آمد و گوش کرد و بر اعتقاد روز پیشش افزوده گشت. این عمل چند روز تکرار شد، برای مرحوم سید حسین یقین حاصل شد که این شیخ از خودش فاضل تر است و او از درس این شیخ استفاده می کند و اگر شاگردان خودش بجای درس او به درس این شیخ حاضر شوند بهره بیشتری خواهند برد. اینجا بود که خود را میان تسلیم و عناد، میان ایمان و کفر، میان آخرت و دنیا مخیر دید. روز دیگر که شاگردان آمدند و جمع شدند گفت: رفقا امروز می خواهم مطلب تازه ای به شما بگویم، این شیخ که در آن کنار با چند شاگرد نشسته از من برای تدریس شایسته تر است و خود من هم از او استفاده می کنم، همه با هم می رویم به درس او. از آن روز در حلقه شاگردان شیخ ژولیده که چشمهایش اندکی تراخم داشت و آثار فقر در او دیده می شد در آمد. این شیخ ژولیده پوش همان است که بعدها به نام حاج شیخ مرتضی انصاری معروف شد، اهل شوشتر است و " استاد المتأخرین " لقب یافت. شیخ در آنوقت تازه از سفر چند ساله خود به مشهد و اصفهان و کاشان برگشته بود و از این سفر توشه فراوانی برگرفته بود، مخصوصا از محضر مرحوم حاج ملا احمد نراقی در کاشان. چنین حالتی در هر کس موجود باشد مصداق «اسلم وجهه لله» است. پس کفر و جحود یعنی کافر ماجرایی کردن و عناد ورزیدن.

از نظر قرآن مجید، کافر از آن جهت کافر خوانده شده است که حالت عناد و انکار در عین ادراک کشف حقیقت در او هست و همین حالت است که موجب حبط است و آفت عمل خیر به شمار می رود لهذا خدای متعال درباره اعمال کفار در سوره ابراهیم آیه 18 می فرماید: «مثل الذین کفروا بربهم اعمالهم کرماد اشتدت به الریح فی یوم عاصف؛ مثل کسانی که به پروردگار خود کافر شدند، اعمالشان همچون خاکستری است که در روز طوفانی باد شدیدی بر آن بوزد».

فرض کنیم پاستور، پی جویی علمی خویش را که منتهی به کشف میکروب گردید برای خدا انجام داده است و منظورش احسان به خلق، تقریبا الی الله بوده است، کافی نیست که در نهایت امر مأجور عند الله باشد. اگر او دارای صفاتی از قبیل جحود و امثال آن بوده و نسبت به عقاید خویش تعصب می ورزیده است بطوری که اگر گفته می شد مثلا دین مسیح (ع) برای تو یک دین جغرافیایی است، یک دین پدر و مادری است، آیا تحقیق کردی که دینی بهتر و کامل تر از دین مسیح وجود دارد یا ندارد؟ او زیر بار نمی رفت و می گفت " نان، نان سنگک و دین، دین مسیح " و حتی حاضر به تحقیق و جستجو هم نمی شد، البته تمام اعمال او هبا و هدر است زیرا در این فرض، او " کافر ماجرا " بوده و کافر ماجرایی تمام کوشش انسان را نابود می سازد، عمل انسان همراه با چنین حالتی همچون خاکستری است در معرض غارت تندباد.

ضمانتی برای بهشتی شدن

اگر این توبه‌ای که من می‌گویم، انجام دهی، به خدا قسم بهشت خدا را برای ورود تو ضامن می‌شوم. اگر آن توبه‌ای که من می‌گویم انجام بدهی، معامله‌ای بالاتر از این با تو می‌کنم.


توبه

دستور امام صادق(علیه السلام) برای توبه حقیقی و ضمانت بهشت

وقتی گنهکاری نزد امام صادق(علیه السلام) آمد و گفت که می‌خواهم توبه کنم، امام فرمودند: واقعاً می‌خواهی توبه کنی یا مثل بقیه حرف می‌زنی؟!

گفت: نه، می‌خواهم واقعاً توبه کنم.

فرمود : توبه‌ای که ما می‌گوییم حاضری انجام دهی؟!

عرض کرد: بله.

فرمود: اگر این توبه‌ای که من می‌گویم، انجام دهی، به خدا قسم بهشت خدا را برای ورود تو ضامن می‌شوم. اگر آن توبه‌ای که من می‌گویم انجام بدهی، معامله‌ای بالاتر از این با تو می‌کنم، من توبه‌ای که به تو می‌گویم اگر عمل کنی، بهشت را ضامن می‌شوم.

عرض کرد: آقا بگویید.

امام صادق(علیه السلام) فرمودند: «اخرُج مِما أنتَ فِیهِ» هر چه که خدا نمی‌خواهد و الان هستی بیرون بیا، این توبه است. حسودی! رابطه‌ات را با حسد بِبُر، متکبری! پَرِ تکبرت را قیچی کن، مغروری! پر غرورت را آتش بزن، ریاکاری! ریایت را بیرون بیاور و در آتش جهنم بریز، منافقی! از دو رو بودن دست بردار، در اداره کم کاری می‌کنی؟! کم کاری نکن، از شهوترانی بیرون بیا، چشم‌چرانی! از چشم‌چرانی بیرون بیا، هنوز هم مال حرام دوست داری، علاقه‌ات را از مال حرام قطع کن: «اخرُج مِما أنتَ فِیهِ» بیرون بیا، از جلد گناه بیرون بیا.

فکری کرد و گفت: «خَرَجتُ مِما أنا فیِهِ» بیرون آمدم، میلیونر هم بود، گوسفند داشت، شتر داشت، آسیاب داشت، مغازه داشت، ملک اجاره‌ای داشت، بیرون آمد.

ابو بصیر می‌گوید: روزی در کوفه او را دیدم که فقط یک پیراهن عربی پوشیده بود. به او گفتم کجایی؟!

گفت: دنبال یک پیراهن می‌گردم، این پیراهنی که تن من است، مال همان روزهایی است که در گناه بودم، از کوه به تنم سنگین‌تر است. گفت: یک پیراهن به او دادم، مرا دعا کرد.

گفتم: خانه‌ها، آسیاب و غیره را چه کردی؟ گفت: هیچ کدام درست نبود، پرسیدم: گوسفندها را چه کردی؟ گفت: هیچ کدام درست نبود، زن و بچه را چه کردی؟ گفت: ازدواج من با زن طاغوتی بود، از طاغوتی‌های بنی‌امیه. او حاضر نشد راه مرا قبول کند. پرسیدم : الان بچه‌ها چه کاره هستند؟ گفت: بچه‌ها مرا دیوانه خواندند، آن‌ها هم رفتند، ما ماندیم و این پیراهن. گریه‌ام گرفته که این پیراهن چرا تن من است؟ چطور زمانی که این همه مال داشتی، سنگین نبود، چون خدایی نبودی، آدم خدایی سنگینی گناه را حس می‌کند کسی که نورانی و سبک شده، حتی یک پر کاه هم مثل کوه دماوند برای او سنگین است.

گناه چه ارزشی دارد؟ گناه تاکنون چه خدمتی به ما کرده است؟ بله، بالاترین خدمت گناه به ما این بوده که ما را از تو جدا کرد، این بالاترین خدمت گناه است، حال دوست داری ما به تو وصل شویم؟

چند روز او را ندیدم، سراغش را گرفتم، گفتند یک قطعه‌ای هست خراب شده کسی هم در آن نیست، صاحبانش هم دست برداشته‌اند آنجا افتاده، بالای سرش رفتم، گفتم دکتر برایت بیاورم؟

گفت : نه، دکتر مرا مریض کرده است :

در دست طبیب است علاج همه دردی                              دردی که طبیبم دهد آن را چه علاج است

بزرگترین گناه طلبه (درس اخلاق امام 9)

سرش را به دامن گرفتم، از حال رفت، بعد از چند لحظه چشمش را باز کرد و گفت: ابو بصیر، مولایم امام صادق علیه‌السلام الان به ضمانتش عمل کرد، چون پارسال به من گفته بود که بیا بیرون، من ضامن می‌شوم تا به بهشت بروی، الان ملائکه خدا در خرابه هستند، آن‌ها به من گفتند که امام صادق علیه‌السلام به ما گفته‌اند که تو اهل بهشت هستی. بیا بیرون.

گناه چه ارزشی دارد؟ گناه تاکنون چه خدمتی به ما کرده است؟ بله، بالاترین خدمت گناه به ما این بوده که ما را از تو جدا کرد، این بالاترین خدمت گناه است، حال دوست داری ما به تو وصل شویم؟

ما را بیامرز، یعنی از گناهان ما بگذر، ما می‌شویم مال تو، اما تا پرونده ما سیاه است، تا دل ما پر از آلودگی رذایل اخلاقی است، تا نفس ما زخم خورده شیطان است، ما مال تو نیستیم. زمانی که دکتر بالای سر منِ مریض می‌آید، دماغش را می‌بندد، دهانش را می‌بندد، دستکش دستش می‌کند، الکل دنبالش می‌گذارد، برای این که من آلوده هستم، می‌گوید: ولش کن، نه با من دست می‌دهد، نه نزدیک تخت من می‌آید، به محض این که نبض مرا گرفت، با صابون دستش را می‌شوید، می‌گوید آلوده است، اما همین که خوب شدم و می‌خواهم حسابش را بدهم، مرا در مطب کنار خودش می‌نشاند، دست می‌دهد و در هنگام خداحافظی بغل می‌کند و دیگر دهان و دماغش را نمی‌بندد.

ما نیز دلمان می‌خواهد از آلودگی‌ها بیرون بیاییم، ولی از بس بار ما سنگین است نمی‌توانیم بیرون بیاییم، دست ما را بگیر خودت ما را از این آلودگی‌ها بیرون بکش .

این قلب ما بیت تو بود، ولی ما با آن از ابوجهل بدتر معامله کردیم، این جا را بتخانه کرده‌ایم، شماره بت‌ها هم در این خانه معلوم نیست، هر چه بت بوده ما راه داده‌ایم، بت دنیا، بت مال، بت حب مقام، بت حب ریاست، بت منیت ... نمی‌توان شمرد .

حکومت نیروی حیات بر قوانین عالم

بعضی ها خیال می کنند که وضع موجود در طبیعت، یک وضع صددرصد مکانیکی و صددرصد ریاضی است یعنی یک امری است که خلاف آنچه الآن وجود دارد ممکن نیست و محال است، همین طور که " پنج پنج تا بیست و پنج تا " و فرض اینکه پنج پنج تا بیست و شش تا یا بیست و چهارتا باشد، فرض یک امر محال است ولی این فلسفه یک فلسفه مردودی است. خیر، عوامل مکانیکی بر جهان حکمفرما هست ولی عوامل دیگری هم بر جهان حکومت می کند مثل این است که بر بدن ما عواملی که با فرمول ریاضی حکمفرماست وجود دارد مثلا قوه ثقل، قوه جاذبه. این قوه جاذبه یک قوه ای است که طرز عملش نظیر طرز عمل امور ریاضی است یعنی اگر جرم بدن ما فلان مقدار و فاصله مان تا مرکز زمین فلان مقدار باشد حتما ثقل و سنگینی معینی داریم که از آن حد نه یک ذره بیشتر است نه یک ذره کمتر. از نظر اقتضای قوه جاذبه زمین، ما اگر روی سقف باشیم و پایمان را کنار پشت بام بگذاریم فورا می افتیم و اگر در عالم، قانونی غیر از این قانون نمی بود همین بود ولی عوامل دیگری هم غیر از این قوانین وجود دارد. ساده ترینش قوانین حیات است ( قوانین حیات را گاهی می خواستند بر همین اساسهای مکانیکی توجیه کنند ولی قابل توجیه نیست). همین موجودات که محکوم این قوانین هستند، همین قدر که نیروی حیات بر اینها مسلط شد، نیروی حیات بر اینها حکومت می کند ( آن قانون به جای خودش خاصیتش را دارد و تخلف نشده است ) یعنی «نیروی حیات» یک نیروی فوق نیرو است مثلا وقتی که شما یک نهال را در زمین می کارید بعد می بینید چطور این ریشه های ضعیف، ماده غذایی سنگین را که به طبع خودش سنگین است از زیر زمین می کشد و تا سر درخت بالا می برد چون یک قوه و نیروی دیگر حاکم است.

داستان ابوسعید ابوالخیر و بوعلی سیناداستان معروفی است از ابوسعید ابوالخیر و بوعلی سینا. ابو سعید ابوالخیر عارف معروفی است، از عرفای خیلی مهم است و در نیشابور بوده است. بوعلی سینا در ماوراالنهر (بلخ و بخارا و آن مناطق) بود. محمود غزنوی از امیر سامانی چند نفر را می خواهد که به دربار او بفرستد. او دربار خودش را از دانشمندان، فلاسفه، شعرا و سایرین غنی می کرد. «پیک» فرستاد که این چند نفر را بفرستید. اینها قبل از آنکه رسما اعلام بشود از این قضیه خبردار شدند. بعضی گفتند می رویم مثل ابوریحان و یکی دو نفر دیگر فرار کردند و حاضر نشدند بروند، یکی از آنها بوعلی سینا بود. او تا گرگان رفت بعد به همدان رفت که خودش را از قلمرو محمود خارج کند. در سر راهش به نیشابور آمد. در نیشابور با ابوسعید ابوالخیر برخورد کرد. معروف است و در کتابها نوشته اند که ایندو، سه شبانه روز با یکدیگر ملاقات و خلوت داشتند و بیرون نمی آمدند مگر برای نماز و تطهیر، صحبتهایی بینشان «رد و بدل» شده است. می گویند یک وقت این دو نفر با هم در حمام بودند. ابوسعید برای اینکه به بوعلی ارزش عرفان را در مقابل ارزش فلسفه نشان بدهد (حالا داستان راست است یا دروغ من کاری ندارم، می خواهم نتیجه گیری کنم) آن طاس حمام را به طرف بالا پرتاب کرد و بعد همین طور معلق نگهش داشت به بوعلی گفت: شما فلاسفه می گویید که جسم ثقیل اگر در بالا باشد، لازمه طبیعتش این است که بیفتد، چرا این نمی افتد؟ پس آن قانون، شما فلاسفه را نقض کرد. بوعلی گفت که با این قانون ما، فلاسفه نقض نمی شود. قانون فلاسفه این است که طبیعت حکمش این است که به طبع خودش اقتضا دارد پایین بیاید مگر اینکه یک قاسر مانع او شود. اینجا یک اراده قوی است که مانع آمدن اوست. الان هم او به طبع خودش می خواهد پایین بیاید ولی یک اراده قوی مانع است.

اراده و مشیت خداوند در نظام هستیآیا این عالم با همین نظام ریاضی که دارد و همین زمین با وضعی که دارد، یک امر جبری و لایتخلف است یا یک قدرتهای مافوق حاکمی هست و اگر خدا ( آن قدرت حاکم بر همه اشیا که: «تبارک الذی بیده الملک؛ زمام همه امور در دست اوست» ملک/آیه 1 ) بخواهد در آنی همین زمین را فرمان می دهد، دهان باز می کند، همه را یکجا خسف می کند. می فرماید: آیا آن کس که در آسمان است، شما اطمینان دارید، خودتان صددرصد امن دارید یعنی یقین دارید و این را لایتخلف می دانید، جبری می دانید که «چنین» نخواهد کرد یا نمی تواند بکند؟ صحبت «نمی تواند» نیست. همه چیز به مشیت و اراده اوست. اگر مشیت و اراده اش تعلق بگیرد، همین زمین، همین شتر رام راهوار یکمرتبه حلقش را باز می کند و شما را یکجا می بلعد، همین حیوان رام ناگهان شروع می کند به تکان خوردن، مثل یک حیوان که شروع می کند به جفتک انداختن و تکان خوردن و انسان را از روی خودش پرت می کند، شروع می کند به تکان خوردن، دهان باز می کند و شما را در داخل خودش فرو می برد.

هشدار و انذار خداوند در قرآنمقصود از «من فی السماء» چیست؟ آیا مقصود خداست؟ در این صورت این تعبیر یک تعبیر عرفی و عامیانه است یعنی تعبیری است براساس تعبیر عرف که می گوییم: خدای بالاسر، خدای در آسمان و حال آنکه عرش الهی احاطه بر آسمانها دارد تا چه رسد به ذات الهی یا مقصود ماموران الهی است؟ از قرآن استفاده می شود که موجودی هست به نام «آسمان» ولو اینکه مافوق تمام این کرات باشد و ملائکه الهی نوعی تعلق و رابطه و ارتباط با آنجا دارند. معنی آیه چنین می شود: آیا شما اطمینان دارید که مامور الهی یا ماموران الهی که در آنجا هستند، اگر بخواهند به امر خدا زمین را خسف کنند، چنین نکنند؟ آیا اطمینان و یقین دارید؟ ( این یقین غیر از اینکه برای بشر حاصل بشود مگر به صورت همان «قطعیت» ریاضی باشد محال است) اشتباه می کنید، این طور نیست («ءامنتم من فی السماء ان یخسف بکم الارض فاذا هی تمور») یکدفعه می بینند زمین دهان باز کرد و پی درپی دارد به خود می لرزد. «ام امنتم من فی السماء ان یرسل علیکم حاصبا» آیا اطمینان دارید آن که در آسمان است «چنین نخواهد کرد یا نمی تواند بکند که» بر شما سنگریزه بفرستد، همان که بر قوم لوط فرستاد؟ «فستعلمون کیف نذیر» می خواهد بگوید که خدای متعال کیفر اعمال را در دنیای دیگر قرار داده است و اگر بخواهد در همین دنیا شما امت آخرالزمان را هم کیفر کند همان طور که بعضی از امتهای دیگر را کرد می کند («فستعلمون کیف نذیر» ( گفته اند نذیر در اینجا به معنی انذار است نه منذر) آنوقت خواهید دانست که انذار و اعلام خطر من چگونه است (ملک/16 و 17).

خودکشی و قضا و قدر الهی

از آن جا که هر فعلی از افعال انسان و از جمله اقدام به خودکشی بر طبق قضا و قدر الهی است، پس خداوند متعال در خودکشی دست داشته و ما نسبت به آن مجبوریم .
خود کشی
حیات آدمی اولین و عظیم ترین نعمتی است که خداوند آن را برای رسیدن به تکامل و صعود به قلّه های رفیع و عالی معنوی به انسان عطا فرموده است. ازاین رو نه تنها دیگران نمی توانند صدمه ای به این نعمت الهی وارد سازند، بلکه خود شخص نیز به هیچ عنوان حق ندارد آن را از بین ببرد و بر وی واجب است پیوسته از جان خویش پاسداری و محافظت کند.مالک اصلی انسان خداوند متعال است و نفس انسانی امانت الهی است؛ از این رو باید از این امانت خوب محافظت کرد و از بین بردن آن خیانت در امانت الهی است.

البته فقط در راه خدا می توان جان خویش را فدا نمود. چون حفظ دین الهی و ارزشهای والای دینی ـ که همان راه خداوند است ـ از جان انسان بالاتر، ارزشمندتر و مهمتر است. لذا سید و سالار شهیدان و سرور آزادگان حضرت امام حسین علیه السلام و دیگر شهدای راه خدا، جان خویش را تقدیم نمودند.

در حقیقت این خود یکی از راههای رسیدن به کمال، بلکه بهترین و عالی ترین آن است.

ممکن است تصور شود، از آن جا که هر فعلی از افعال انسان و از جمله اقدام به خودکشی بر طبق قضا و قدر الهی است، پس خداوند متعال در خودکشی دست داشته و ما نسبت به آن مجبوریم، در حالی که این مطلب صحیح نیست. برای روشن شدن این مسئله، نخست باید با معانی کلمات “قضا”‌‌ و “قدر”‌‌ و “تقدیر”‌‌ و سپس ارتباط آن با اختیار انسان آشنا شد:

 

1- مفهوم قضا و قدر:

واژه “قدر”‌‌ به معنای اندازه، و “تقدیر”‌‌ به معنای اندازه گیری و چیزی را با اندازه معینی ساختن است. واژه “قضا”‌‌ به معنای یکسره کردن و به انجام رساندن و داوری کردن (که آن هم نوعی به انجام رساندن اعتباری است)، استعمال می شود. گاهی این دو واژه به صورت مترادف و به معنای “سرنوشت”‌‌ نیز به کار می رود.

منظور از تقدیر الهی این است که خدای متعال برای هر پدیده ای، اندازه و حدود کمی و کیفی و زمانی و مکانی خاصی قرار داده است که تحت تأثیر علل و عوامل تدریجی، تحقق می یابد و منظور از قضای الهی این است که پس از فراهم شدن مقدمات و اسباب و شرایط یک پدیده، آن را به مرحله نهایی و حتمی می رساند.(1)

قضا و قدر نه تنها منافاتی با افعال اختیاری انسان ندارد، بلکه آن را تأیید می کند؛ زیرا بدین معنا است که وقوع جبری و غیراختیاری افعال محال است؛ چون قضا و قدر الهی به وقوع اختیاری افعال تعلق گرفته و اگر آنها از روی جبر و غیر اختیاری واقع شود، خلاف قضا و قدر الهی است

2. رابطه قضا و قدر با اختیار انسان: تقدیر الهی یا سرنوشت، دو حوزه دارد:

1.حوزه ای که خارج از اختیار آدمی است؛ مانند وقوع حوادثی چون سیل، زلزله، طوفان و … در زندگی انسان، که وظیفه انسان دین باور در برخورد با حوادثی که به وقوع پیوسته، چیزی جز تسلیم و رضامندی نیست. البته بدیهی است که تسلیم بودن در برابر این گونه امور الهی، با تلاش برای جلوگیری از حدوث بلایا یا تقلیل خسارات و یا جبران خسارات ناشی از آنها منافاتی ندارد؛ چون تسلیم بودن، مربوط به اصل تحقق اموری است که بدون اختیار انسان واقع شده و تحقق یافته است و لزوم تلاش برای جلوگیری از حدوث بلا، یا تقلیل آثار و یا برای جبران خسارت ناشی از آن است و بین این دو فرق است؛ چون ممکن است در همان موردی که انسان تمام تلاش و نهایت توان خود را به کار برده باز بلا و حادثه واقع شود؛ مثل این که نهایت قدرت انسان در استحکام بنا، مقاومت در برابر قدرت معینی از زلزله است، حال اگر زلزله ای با قدرت بالاتری واقع شود در چنین موردی انسان دین باور، وظیفه ای جز تسلیم و رضایت ندارد.

 

قضا

2.حوزه ای که شامل افعال اختیاری انسان می شود. در این حوزه، تقدیر الهی هیچ گونه منافاتی با اراده و تصمیم گیری آزاد انسان ندارد؛ از این رو، مسئولیت افعال آدمی در این حوزه بر عهده خود او است؛ چون معنای قضا و قدر الهی این است که تحقق هر پدیده ای با همه خصوصیات و قیود آن، مستند به علم و اراده الهی است و همه تحت تدبیر حکیمانه الهی است. آنچه خداوند تقدیر می کند، فعل انسان همراه با همه خصوصیات و قیود آن است، نه بدون آنها. برخی از این خصوصیات به ویژگی های زمانی و مکانی باز می گردد و پاره ای نیز به فاعل آن مربوط می شود. یکی از خصوصیات افعال اختیاری، آن است که از سر اختیار و بر پایه گزینش آزادانه فاعل انجام شود؛ بنابراین، معنای این که خداوند افعال اختیاری انسان را از پیش تقدیرکرده است، این است که شخص خاصی در زمان و مکان معینی با بهره گیری از اختیار خویش – و نه به صورت جبری – آن کار را انجام می دهد.

قضا و قدر نه تنها منافاتی با افعال اختیاری انسان ندارد، بلکه آن را تأیید می کند؛ زیرا بدین معنا است که وقوع جبری و غیراختیاری افعال محال است؛ چون قضا و قدر الهی به وقوع اختیاری افعال تعلق گرفته و اگر آنها از روی جبر و غیر اختیاری واقع شود، خلاف قضا و قدر الهی است.(2)

با توضیحات ارائه شده، روشن شد که اقدام به خودکشی نیز به عنوان یکی از افعال انسانی بر طبق قضا و قدر الهی است و منافاتی با آن ندارد.

 

حرمت خودکشی در اسلام

خودکشی در فرهنگ اسلامی به معنای عقب نشینی از نیل به غایت کمال و سقوط به وادی حسرت و ناکامی است.

بدین جهت این عمل از نظر اسلام حرام و محکوم است. چنانکه در قرآن کریم می فرماید: «وَلا تَقْتُلُوا أَنْفُسَکمْ إنَّ اللّه َ کانَ بِکمْ رَحیما، وَمَنْ یفْعَلْ ذلک عُدْوانا وَظُلْما فَسَوْفَ نُصْلیهِ نارا»؛(3) «و خودکشی نکنید! خداوند نسبت به شما مهربان است. و هر کس این عمل را از روی تجاوز و ستم انجام دهد، به زودی او را در آتشی وارد خواهیم کرد.»

کلمه «لاتَقْتُلُوا» صیغه نهی است و دلالت بر وجوب ترک عمل دارد.

روایات متعددی نیز درباره مذمت خودکشی وارد شده است. در این روایات، صاحبان این عمل اهل جهنم قلمداد شده و بهشت برای آنها حرام شمرده شده است. در ذیل به چند نمونه از روایات اشاره می کنیم:

1. أبی ولاّد می گوید: از امام صادق علیه السلام شنیدم که فرمود: «مَنْ قَتَلَ نَفْسَهُ مُتَعَمِّدا فَهُوَ فی نارِ جَهَنَّمَ خالِدا فیها؛(4) هر کس عمدا خودکشی بکند، همیشه در آتش دوزخ خواهد بود.»

خودکشی از نظر اسلام از گناهان کبیره محسوب می شود، انجام آن حرام می باشد، و مرتکبین آن اهل دوزخ اند. حتی برخی از گروه های اهل سنت مانند حنبلی ها کسی را که خودکشی می کند کافر دانسته و نماز میت را برای او واجب نمی دانند

2.رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «مَنْ قَتَلَ نَفْسَهُ بِشَیءٍ مِنَ الدُّنیا عُذِّبَ بِهِ یوْمَ الْقِیامه؛(5) کسی که بوسیله چیزی از دنیا خودکشی کند، در روز قیامت بوسیله همان چیز عذاب خواهد شد.»

و در روایت دیگر می فرماید: «الذی یخْنُقُ نَفْسَهُ یخْنُقُها فِی النّارِ، وَالّذی یطْعَنُها فی النار؛(6) کسی که خودش را خفه کند، خویشتن را در آتش (دوزخ) خفه کرده است و کسی که به خودش نیزه زند، در آتش باشد.»

و نیز فرمود: «کان فیمن قبْلَکمْ رَجُلٌ بِهِ جرحٌ فَجَزَعَ فَأَخَذَ سِکینا فَخَزَّ بِها یدَهُ فَمارَقَأَ الدَّمُ حَتّی ماتَ، فَقال اللّه ُ: بادَرَنی عَبدی بِنَفْسِهِ؟! ...قد حَرَّمتُ عَلَیه الجَنَّه؛(7) میان انسانهای پیش از شما، مردی جراحتی برداشت و از شدّت بی تابی کاردی برداشت و با آن دستش را قطع کرد و از شدّت خونریزی مُرد، پس خداوند فرمود: بنده ام، در گرفتن جان خود بر من پیشی گرفت... هر آینه بهشت را بر او حرام کردم.»

3. امام باقر علیه السلام فرمود: «إنَّ المُؤْمِنَ یبْتَلی بِکلِّ بَلِیه وَیمُوتُ بِکلِّ میتَه إلاّ أَنَّهُ لایقْتُلُ نَفْسَهُ؛(8) مؤمن ممکن است به هر بلائی مبتلا شود و به هر نوع مرگ بمیرد، امّا خودکشی نمی کند.»

4. عمرو بن عبید بصری می گوید: «در یکی از جلسات امام صادق علیه السلام شرکت نمودم، پس از ورود و عرض ادب، شروع به خواندن این آیه نمودم که: «والَّذینَ یجْتَنِبُونَ کبائِرَ الاثْمِ»؛(9) «آنان که از گناهان کبیره پرهیز می کنند.» بعداز خواندن این آیه لحظه ای سکوت کردم. امام صادق علیه السلام فرمود: عمرو چرا سکوت کردی؟ عرض کردم: ای پسر رسول خدا! گناهان کبیره را برایم مشخص کنید. حضرت فرمود: ای عمرو! بزرگترین گناهان چند قسم است:

الف. شریک قائل شدن برای خداوند؛

ب. ناامیدی از خداوند متعال؛

ج. عاق والدین؛

د. کشتن نفسی که خداوند آن را حرام کرده است.(10)

در این روایت «نفس» مطلق است؛ هم شامل خودکشی و هم کشتن دیگران می گردد.

از مجموع آیات و روایات گذشته استفاده می شود که خودکشی از نظر اسلام از گناهان کبیره محسوب می شود، انجام آن حرام می باشد، و مرتکبین آن اهل دوزخ اند. حتی برخی از گروه های اهل سنت مانند حنبلی ها کسی را که خودکشی می کند کافر دانسته و نماز میت را برای او واجب نمی دانند.(11) آنها در این باره به این حدیث استدلال می کنند که: «إنَّ رَجُلاً قَتَلَ نَفْسَهُ بِمَشاقِصٍ، فَقالَ رَسُول اللّه  صلی الله علیه و آله : اَمّا أَنَا فَلا أُصَلِّی عَلَیهِ؛(12) مردی با نیزه خودکشی کرد و رسول خدا فرمود: من بر این شخص نماز نمی خوانم.»

 

پی نوشت ها

1. مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش عقاید، ص 151.تکمیل شود.

2. معارف اسلامی، ص 106 و 107 ، با کمی تغییر و اضافات.تکمیل شود  

3. نساء/29 و 30.

4. شیخ أبی یعقوب کلینی، الفروع من الکافی، الطبعه الثالثه، دارالکتب الاسلامیه، تهران، 1367 ه، ج7، ص45، باب من لاتجوز وصیته من البالغین، ح1؛ شیخ صدوق، من لا یحضره الفقیه، الطبعه الثانیه، جامعه المدرسین، 1404 ه، ج3، ص571، ح4953.

5. عبداللّه  بن بهرام دارمی (م 255 ه)، سنن الدارمی، الطبعه الاعتدال، دمشق، ج2، ص192، باب التشدید علی من قتل نفسه؛ متقی هندی، کنز العمال، الطبعه الخامسه، مؤسسه الرسول، بیروت، 1405 ه، ج15، ص36، ح 39965.

6. کنز العمال، ج15، ح 39961، ص35.

7. الترغیب و الترهیب، الطبعه الثالثه، داراحیاء التراث، بیروت، 1388 ه، ج3، ص301، ح4. در روایتی نقل شده که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «وَأنّ مَنْ قَتَلَ نَفْسه بِشَی ءٍ عُذِّبَ فی النّارِ وأَنَّهُ لا یدْخُلُ الجَنّه إلاّ نَفْسُ مُسْلِمَه؛ همانا کسی که بوسیله چیزی خودش را بکشد، در آتش دوزخ معذب شود و در بهشت کسی جز مسلمان وارد نمی شود.» از فحوای این روایت استفاده می شود که کسی که خودکشی می کند مسلمان نیست. صحیح مسلم بشرح النووی (م 676 ه)، المجلدات 18، الطبعه الثانیه، دارالکتاب العربی، بیروت، 1407 ه، ج2، ص118.

8. شیخ حر عاملی، وسائل الشیعه، الطبعه الثانیه، مؤسسه آل البیت علیهم السلام ، قم، 1414 ه، ج29، ص240، باب تحریم قتل الانسان نفسه، ح 3.

9. شوری/37.

10. من لا یحضره الفقیه، ج3، ص373، ح4932.

11. ر.ک: المغنی، عبداللّه  بن قدامه، تحقیق جماعه من العلماء (المجلدات ـ 12)، دارالکتاب العربی، بیروت، ج2، ص418؛ المجموع فی شرح المهذب، محیی الدین بن نووی (المجلدات ـ 20)، دارالفکر، بیروت، ج5، ص268.

12. أحمد بن شعیب نسائی، سنن النسائی (المجلدات ـ 8)، الطبعه الاولی، دارالفکر، بیروت، 1348 ه، ج4، 66.

حقیقت اسلام

مسلم در قرآن به معنای کسی نیست که فقط اسلام ظاهری داشته باشد صرف اینکه شهادتین را بگوید و اقرار به شهادتین بکند، یک معنای بالاتری دارد یعنی اقرار شهادتین علامت و اظهار ورود در اسلام است مثل شناسنامه گرفتن. وقتی انسان شهادتین را می گوید معنایش این است که من از این ساعت جزء شما مسلمین هستم، شناسنامه اسلامی گرفتم. ولی گفتن شهادتین که خود اسلام نیست. خود اسلام حقیقتش چیست؟ امیرالمومنین تعریف کرد و این آیه مطابق آن تعریف است: «الاسلام هو التسلیم؛ اسلام یعنی اطاعت امر حق، تسلیم امر خدا بودن» (نهج البلاغه/ حکمت 125). به هر درجه که انسان مطیع امر خدا باشد مسلم است و به هر درجه نباشد کافر است. پس اسلام به قول فلاسفه تشکیک بردار است یعنی درجه بندی می شود. ما افرادی داریم که صد در صد مسلمند یعنی صددرصد تسلیم امر پروردگارند و در هر موضوعی آنچه را که خدا بخواهد همان را می خواهند. این را می گوییم مسلمان صددرصد. ممکن است یک مسلمانی باشد صدی نود مسلم است صدی ده دیگر عاصی است، صدی نود مطیع و تسلیم است صدی ده دیگر متمرد. این یک مسلمان باشد، یکی هم ممکن است صدی دو مسلم باشد. پس این جور نیست که هر کس اسمش «مسلمان» بود و شهادتین گفت دیگر همه در یک درجه مسلم هستیم.

معنا و مفهوم واژه قاسطدر آیه 14 و 15 سوره جن می خوانیم که گروهی از جن درباره خود می گویند: «منا المسلمون؛ بعضی از ما مسلم و مطیع امر پروردگاریم» و «منا القاسطون؛ و گروهی از ما قاسط هستم». قاسط به معنای منحرف و عدول کننده است. «فمن اسلم فاولئک تحروا رشدا؛ اما گروهی که (اسلام را اختیار کرده اند) تسلیم امر پروردگار هستند (امر پروردگار را اطاعت می کنند و به کار می بندند) آنها راه رشد و هدایت و کمال خودشان را جستجو کرده اند». «و اما القاسطون فکانوا لجهنم حطبا؛ اما قاسطها یعنی منحرفان هیزم جهنم هستند».

معنی کلمه قاسط
در زبان عربی بعضی کلمات هست که دارای دو معنی متضاد است، به این معنا که گاهی یک کلمه اگر با یکی از حروف جاره - به اصطلاح ادبا - استعمال بشود یک معنا می دهد، با حرف دیگر از حروف جاره معنی ضدش را می دهد مثلا کلمه زهد. یک وقت ما می گوییم زهد الیه، یک وقت می گوییم زهد عنه. اگر بگوییم زهد عنه یعنی بی رغبت به آن چیز شد، اعراض کرد از آن چیز. اگر بگوییم زهد الیه یعنی رغبت پیدا کرد به آن چیز و رو آورد به آن. اگر با «عنه» به کار برده شود معنایش بی رغبتی و اعراض است، با «الیه» به کار برده شود معنی آن رغبت و توجه است. همچنین لغت «عدل» دو معنی متضاد دارد. اگر با کلمه «عنه» به کار برده شود معنایش عدول است. گاهی به طور شوخی می گویند فلان کس عادل است بعد می گویید چطور به این آدم می گویید عادل است؟ می گوید مقصودم این است که عادل عن الحق یعنی عدول کرده از حق، چون عادل گاهی به معنی عدول کننده از حق می آید، در صورتی که در معنای دیگر، عادل یعنی کسی که استقرار پیدا کرده بر حد وسط و اعتدال. پس گاهی به معنی اعتدال می آید گاهی به معنی عدول. کلمه قسط و قاسط هم همین طور است. خود قسط یعنی بهره، سهم، نصیب. اگر گفتیم که این شخص قسط خود را گرفته یعنی حق خود، سهم خود، نصیب خودش را گرفته است. اگر آن را به وزن فاعل به کار ببریم یک معنا می دهد، به وزن مفعل (باب افعال) به کار ببریم معنای ضدش را می دهد. اگر بگوییم مقسط یعنی برقرار کننده حق و عدالت، اگر بگوییم قاسط یعنی منحرف شونده و عدول کننده از حق و عدالت. در زبان عربی این خصوصیات هست که هر صیغه ای یک معنایی می دهد و گاهی صیغه های مختلف معناهای متضاد می دهند، از جمله اینجاست. اینجا که قاسطون می گویند یعنی عدول کنندگان، منحرف شوندگان. به اصحاب معاویه که قاسطین می گفتند به همین دلیل بود.

حدیثی است از پیغمبر اکرم به امیرالمومنین علی علیه السلام فرموده بود: «یا علی ستقاتل بعدی الناکثین و القاسطین و المارقین؛ تو بعد از من با سه گروه خواهی جنگید: ناکثین، قاسطین و مارقین». ناکثین از نکث است. نکث یعنی باز شدن. اگر رشته ای را محکم کرده باشند بعد بازش کنند این را نکث می گویند. مقصود این است: گروهی هستند که ابتدا با تو پیمان می بندند بعد پیمان خودشان را نقض می کنند. اینها همان اصحاب جمل بودند، اصحاب عایشه و طلحه و زبیر، کسانی که قبل از دیگران آمدند با علی علیه السلام بیعت کردند بعد نکث عهد و نقض بیعت کردند. قاسطین یعنی گروه منحرفان که از اول منحرف بودند. مقصود گروه معاویه و اصحاب معاویه است که در صفین با حضرت جنگیدند و اما مارقین یعنی خارج شوندگان، بیرون شوندگان. کلمه مرق در جایی گفته می شود که مثلا تیری از کمانی به شدت بیرون می رود. مردمی از اصحاب خود علی علیه السلام بودند، مقصود خوارج است. آنها از اصحاب خود علی بودند، سر یک حادثه ای که حادثه حکمیت بود به سرعت از او دور شدند و به سرعت خودشان را از اسلام جدا کردند.

حق و باطل در جهان هستی و قرآن

بحث حق و باطل که از مباحث مهم جهان بینی است و در قرآن کریم نیز به کرات از آن سخن به میان آمده در دو قلمرو مورد توجه و بررسی قرار می گیرد: 1. در جهان هستی. 2. در جامعه و تاریخ. آیا نظام عالم نظام حق است؟ نظام راستین است؟ نظامی است آنچنان که باید باشد؟ آیا هر چیزی در این نظام کلی در جای خود قرار دارد یا نه، نظام باطل است؟ در عالم هستی باطل راه دارد؟ چیزهائی هست که نباید باشد؟ کل نظام پوچ و بی هدف و بی غایت است؟

در برابر این پرسشها و نظایر آن اندیشمندان و متفکران چند دسته شده اند: عده ای نظر اول را برگزیده اند و برخی نظر دوم را و گروهی دیگر به نظری متفاوت با هر دو دسته قبلی معتقد شده اند. بعضی فیلسوفان و از آن جمله اکثر مادیین نسبت به جهان ( و نیز نسبت به انسان ) بدبین بوده اند و جهان را در مجموع خود یک امر نبایستی و نامطلوب و کور و کر و بی هدف می دانسته اند. در مقابل، الهیون و مکاتب الهی و خصوصا اسلام بطور قاطع و صریح خلقت عالم را بر حق می دانند و آن را عین خیر و نیکی و حسن می شمارند و برآنند که هیچ کاستی و زیادتی در آن راه ندارد و باطل و لغو و بازیچه نیست و هیچ امر «نبایستی» در نظام جهان هستی وجود ندارد: «الذی احسن کل شی ء خلقه ؛ همان کسی که همه چیز را نیکو آفرید» (سجده/7)، «ربنا الذی اعطی کل شی ء خلقه؛ پروردگار ما خلقت هر چیز را نیکو ساخت و هر آنچه لازمه خلقتش بود به او عطا کرد» (طه/50). نظریه سومین گروه این است که جهان (و انسان) ترکیبی است از خیر و شر، نیمی مطلوب و نیمی نامطلوب است، نیمی بایستنی و نیمی نبایستنی است. ما دوگانگی را در جهان می بینیم، در این عالم، خیر و شر، حق و باطل، نقص و کمال، مرض و سلامت، مرگ و حیات، بی نظمی و نظم، ظلم و عدل، فساد و صلاح، خرابی و آبادانی زیاد به چشم می خورد. این دوگانگی نشانه این است که در مبدأ و منشأ هستی دوگانگی وجود دارد زیرا امکان ندارد که در آن واحد همه عالم از یک مبدأ و یک اصل ریشه گرفته باشد و در عین حال اختلاف و دوگانگی در آن وجود داشته باشد. فکر ثنویت و دوگانگی پرستی که در ایران باستان رواج داشته از اینجا ناشی شده است که برای جهان دو مبدأ قائل شده اند: مبدأ خیر و نور و خوبی و مبدأ شر و ظلمت و بدی و معتقد شدند که سپاهیان و نیروهای این دو مبدأ یعنی سپاهیان یزدان و سپاهیان اهریمن همواره با یکدیگر در نبرد و ستیزند گرچه نوید دادند که بالاخره در پایان جهان، سپاهیان خیر و نور بر سپاهیان شر و ظلمت پیروز خواهند شد، سپاه شر و ظلمت شکست خواهد خورد و سپاه خیر و نور باقی خواهد ماند.

رابطه حق و باطل از دیدگاه قرآنآیا بین ارزش نظری و عملی یک نظریه می توان تفکیک کرد؟ یعنی آیا می شود یک عقیده و ایمانی حقیقت باشد ولی به زیان بشر باشد و عقیده و ایمان دیگری پوچ باشد ولی به سود بشر؟ نه. نظر قرآن کریم این است که حقیقت بودن یا ارزش نظری با خیر بودن یعنی ارزش عملی مساوی است. هر چه حقیقت باشد، هر عقیده و ایمانی که بر حقیقت استوار باشد به زیان بشر نیست. چنین نیست که یک عقیده و ایمان، درست است، حقیقت است، واقعیت هم آنطور است ولی بهتر این است که انسان به آن اعتقاد نداشته باشد بلکه به خلافش که پوچ است اعتقاد داشته باشد و خیر بشر در خلاف اوست.

عکس قضیه: یک عقیده ای، یک ایمانی بی پایه و پوچ است ولی در عین اینکه پوچ است برای بشر خوب است و اگر به آن اعتقاد داشته باشد این اعتقاد به سود اوست. نه، این طور نیست. ممکن است یک سخن پوچی، یک حرف باطلی، در یک مدت موقت به سود برخی افراد – نه همه بشر – باشد، اما این همان است که قرآن اسمش را باطل می گذارد و می گوید به سود انسان نیست، دوام هم پیدا نمی کند. وقتی که فهمیدیم حق (یعنی حقیقت و واقعی بودن) با خیر (یعنی مفید بودن) مساوی است، جواب سؤال دوم هم روشن می شود و کسی نمی تواند بگوید اگر چیزی واقعی بود ولی زیانمند چطور؟ یا اگر چیزی سودمند بود و غیر واقعی چطور؟ نه، ما دو شق بیشتر نداریم: یک ایمان و عقیده حقیقت است و خیر هم هست، یا پوچ است و برای بشریت زیانمند. پس سئوال به این صورت باید طرح شود آیا پوچ و زیانمند با حقیقت و خیر از نظر شأنش باقی ماندن یکسانند یا در جهان همانطور که در یک اندام اگر به عللی عضو زائدی پیدا شود دستگاه منظم خلقت تدریجا آن را حذف می کند. در عقاید و ایمان هم ممکن است هزارها عقیده پوچ و باطل در میان بشر پیدا بشود و یک مدت موقت هم باقی باشد ولی دستگاه خلقت تدریجا آن ها را حذف می کند و از بین می برد؟ این همان جنگ حق و باطل است که قرآن می گوید باطل یک جولانی دارد ولی بعد از مدت موقتی از بین می رود و حق یعنی حقیقت به دلیل اینکه مساوی با سودمندی (سود به معنای اعم نه فقط سود مادی) و خیر است برای همیشه باقی است.

قرآن می فرماید: «یضرب الله الحق و الباطل فاما الزبد فیذهب جفاء و اما ما ینفع الناس فیمکث فی الارض کذلک یضرب الله الامثال؛ خداوند حق و باطل را چنین مثل می زند. اما کف به کنار می رود و آنچه مردم را سود می دهد در زمین می ماند. خداوند این گونه مثل ها می زند. (رعد/17) این آیه از معجزات بین قرآن است یعنی از نظر محتوا آن چنان در اوجی عالی است که امکان ندارد یک بشر آن هم درس نخوانده با فکر خودش بتواند اینگونه سخن بگوید. مثال برای حق و باطل ذکر می کند، از آب باران مثال می آورد که به کوهها و دره ها می ریزد و بعد سیل تشکیل می شود، جریان سیل کف به وجود می آورد، بعد کف روی سیل را می پوشاند و یک آدم ظاهربین آب را که حقیقت است مغلوب کف که پوک و پوچ و باطل است می پندارد ولی قرآن می گوید: نه، کف می رود و آب می ماند. مثل آب مثل حقیقت است و مثل کف مثل باطل. حق به این دلیل باقی می ماند که نافع است یعنی قرآن در این جا حق را مساوی با نافع دانسته و تفکیک نکرده است.

برترین اعمال نزد خداوند آیت الله بهجت(ره) ؛تنها با حرف زدن به جایی نمی رسیم !

علمیات آنان شرق و غرب را فرا گرفته و عملیات آن‌ها هم قابل انکار نیست، و کرامات عجیب و غریب هم از آن‌ها نقل شده که قابل انکار نیست.


قرب
برترین اعمال نزد خداوند

تکامل انسان در قرب الهی است. هر چه انسان در مراتب قرب بالاتر رود، به همان نسبت روحش متکامل‌تر می‌گردد، تا جایی که به مقام فنا می‌رسد، یعنی توجهش از هر چه غیر خدا است منقطع می‌گردد. قرب الهی با عبودیت و بندگی خدا حاصل می‌شود. امام صادق(علیه‌السلام) از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آ له) نقل کرده است:"اعمالی که بر بنده واجب کرده‌ام، محبوب‌ترین کارها نزد من است که بنده با انجام آن‌ها می‌تواند در بالاترین سطح به من نزدیک شود.

او با انجام مستحبات تا آن جا نزد من مقرّب می‌شود که او را دوست می‌دارم، پس وقتی او را دوست داشتم، گوش او می‌شوم که با آن می‌شنود و چشم او می‌شوم که با آن می‌بیند و زبان او می‌شوم که با آن سخن می‌گوید و دست او می‌شوم که با آن کار انجام می‌دهد. اگر مرا بخواند، او را اجابت می‌کنم و اگر از من چیزی بخواهد، به او عطا می‌نمایم".( اصول کافی، ج 4، ص 54)

اگر بخواهیم در مسیر عبودیت و بنده شدن گام برداریم، اوّلین کار این است که خواسته‌های نفسانی را کنار بگذاریم و خواسته خدا را محور اعمال و رفتارمان قرار دهیم.

انجام واجبات و ترک محرّمات تمرینی است برای این که به تدریج اراده و خواست خدا را بر خواست خود مقدّم بداریم.

حضرت آیت الله العظمی بهجت(ره) درباره علماء و بزرگان می‌فرماید: به معلومات و واضحات خود، عمل نمی‌کنیم، مَعَ ذلک مقامات و علمیات و معارف بالاتر را طالبیم

مانعی برای سقوط در زمان غیبت

در زمان غیبت انسان می‌تواند با عمل به فرایض الهی به جایگاه و مقامات بالا برسد و یا با بی‌توجهی به مسائل دینی دچار سقوط و انحطاط شود که هیچ مسیری برای بازگشت آن وجود ندارد؛‌ بنابراین جوانان ما باید مراقب باشند تا خدای نکرده در جایگاه انحطاط و سقوط قرار نگیرند.

معظم له رعایت شئؤنات اسلامی را برای جوانان مهم برشمردند و راه تهذیب نفس و نزدیک شدن به خدا و ائمه اطهار علیهم السلام را عمل به واجبات و ترک محرمات دانستند.

تفاوت میان ما و آن‌ها فقط در این است که آن‌ها به آن چه می‌دانستند، عمل می‌کردند؛ ولی ما حتی آن چه را که می‌بینیم، عمل نمی‌کنیم! و حتی أَلاْءَهَمّ فَالاْءَهَمَّ و أَلاْءَوْجَب فَالاْءَوْجَب را رعایت نمی‌کنیم! آن‌ها در مقام عمل حتی در عمل به مستحبات، منتظر حالی بودند که آن را خوب انجام دهند! تنها مشابهت ما با آن‌ها این است که آن‌ها در ایمان و یقین قوی بودند و صلابت داشتند، و ایمان و یقین ما ضعیف است!

حضرت آیت الله العظمی بهجت(ره) درباره علماء و بزرگان می‌فرماید: به معلومات و واضحات خود، عمل نمی‌کنیم، مَعَ ذلک مقامات و علمیات و معارف بالاتر را طالبیم.

 

تنها با حرف زدن نمی‌توان به جایی رسید

آیت الله بهجت

به یاد دارم در کربلا آقا شیخ نابینایی در بالا سر سیّدالشهدا ـ علیه‌السّلام ـ و در حالی که مرا نمی‌دید، به پسرش که کوچک بود و هنوز بالغ نشده بود، می‌گفت:

پسرم! نماز بخوان.

وقتی پسر به نماز ایستاد، در وقت نیّت، وقتی که می‌خواست به او یاد دهد که چگونه نیّت کند، می‌گفت: پسرم! در نماز دلت را به خدا ببند!

یک کلمه است، گوش کردن و نکردن، گفتن و نگفتن ولی فرقش از زمین تا آسمان است.

اگر میل داری به جایی برسی که سیّد رضی، سیّد مرتضی، و شیخ مفید ـ رحمهم اللّه‌ ـ رسیدند، کاری بکن که آن‌ها می‌کردند، تا به مقامات آن‌ها برسی. آری، با حرف تنها نمی‌توان به جایی که آن‌ها رسیده اند، رسید.

علمیات آنان شرق و غرب را فرا گرفته و عملیات آن‌ها هم قابل انکار نیست، و کرامات عجیب و غریب هم از آن‌ها نقل شده که قابل انکار نیست.

بنابراین، فرق ما و آن‌ها این است که آن‌ها اهل علم و عمل و صاحب مقامات و کرامات بوده اند و ما نیستیم.

به نظر بنده تفاوت میان ما و آن‌ها فقط در این است که آن‌ها به آن چه می‌دانستند، عمل می‌کردند؛ ولی ما حتی آن چه را که می‌بینیم، عمل نمی‌کنیم! و حتیأَلاْءَهَمّ فَالاْءَهَمَّ و أَلاْءَوْجَب فَالاْءَوْجَب را رعایت نمی‌کنیم! آن‌ها در مقام عمل حتی در عمل به مستحبات، منتظر حالی بودند که آن را خوب انجام دهند! تنها مشابهت ما با آن‌ها این است که آن‌ها در ایمان و یقین قوی بودند و صلابت داشتند، و ایمان و یقین ما ضعیف است!

چرا نماز خواندن برایمان سنگین می شود ؟

گاه دیده می‌شود که خودمان یا دیگران سر مسأله نمازمشکل پیدا می‌کنیم و انگار خواندن نماز برایمان همچون یک کوه سنگین می‌شود .


نماز
به راستی چرا این اتفاق در زندگی می‌افتد ؟

کارهای نیک، جای نماز را نمی‌گیرد

بعضی از افراد خیال می‌کنند یکی دو تا کار خوب انجام می‌دهند ، می‌تواند کارهای دیگرشان را جبران کند .

فردی قمه می‌زند،شب تا صبح سینه می‌زند اما نماز صبحش قضا می‌شود فکر می‌کند همان کارهای دیشبش بس است و جبران نماز قضا شده‌اش را می‌کند .

اگر پلیس راه جلوی شما را گرفت و گفت: گواهی‌نامه رانندگی! شما اگر خیال کنی گواهی‌نامه‌های دیگر ، شما را نجات می‌دهد، نجات نمی‌دهد. گواهی‌نامه‌های پزشکی، گواهی‌نامه‌های اجتهاد، کارت مجلس، کارت خبرگان، وزارت، سفارت، پروانه تجارت، کارت بازرگانی، صد رقم کارت و پروانه داشته باشی، پلیس تا کارت رانندگی نداشته باشی نمی‌گذارد بروی.

کارهای دیگر کار نماز را نمی‌کنند.

شما بهترین نامه‌ها را بنویس با بهترین خط و پاکت و کاغذ، رویش هم یک چک صد هزار تومان بچسبان، مخابرات این نامه را به مقصد نمی‌رساند. ولی یک تمبر دو سه تومانی ممکن است به مقصد برسد. گاهی یک تمبر پاکت را رد می‌کند. گاهی یک چک صد هزار تومانی پاکت را رد نمی‌کند.

اگر تخمه کدو را بشکنی و مغزش را بکاری سبز نمی‌شود. پوستش را هم بکاری سبز نمی‌شود. مغز و پوست باید با هم باشد. هم دل، هم عمل

دل پاک، همراه عمل صالح

بابا دلت پاک باشد. دل پاک باشد ، کافی است! (تفکر پلورالیزمی)

نکته : آن کسی که تو را خلق کرده است، اگر فقط دل پاک کافی بود، فقط می‌گفت: «آمنوا» اینکه کنار «آمنوا» گفته: «آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحات»، یعنی هم دلت پاک باشد، هم کارت درست باشد.

اگر تخمه کدو را بشکنی و مغزش را بکاری سبز نمی‌شود. پوستش را هم بکاری سبز نمی‌شود. مغز و پوست باید با هم باشد. هم دل، هم عمل!

 

وضع من خراب‌تر از این حرف‌هاست که با نماز درست شود!

بعضی از جوان‌ها بیان می‌کنند که وضع گناه و معنویت ما خیلی خراب است و اصلاً ما برای این معنویات لیاقت نداریم ، اما از این نکته غافل هستند که شیطان دنبال همین نقطه ضعف است .

اتفاقاً شیطان همین را می‌خواهد که با یک گناه بگوید: حالا که این کار را کردی، دیگر به درد نماز نمی‌خوری. قرآن یک آیه دارد، می‌فرماید: «إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئات» (هود/114) چون خراب کردی، حتماً مسجد برو. چون ما اهل گناه و لغز هستیم اتفاقاً بیشتر به سوی معنویت رفته و در آستان الهی را بکوبیم .

 

توجه به نعمت‌ها، نه کمبودها

ما گاهی وقت‌ها یک چیزی را که نداریم برجسته می‌کنیم و به داشته‌هایمان توجهی نداریم .

فردی می‌شناختم که چشم نداشت، دست و پا هم نداشت. مرتب می‌گفت: الحمدلله رب العالمین! الحمدلله! گفتند: آقا!تو چه داری که الحمدلله می‌گویی؟ نه چشم داری. نه دست داری. نه پا داری. یک تکه گوشت فلج، گفت: می‌دانی خدا من را چه کرده است؟ هرکس به من نگاه می‌کند می‌گوید: الحمدلله رب العالمین! پس من وسیله شدم و رابطه شدم بین مخلوق و خالق! مخلوق‌های غافل، به من نگاه می‌کنند. از غفلت در می‌آیند و الحمدلله می‌گویند. پس من واسطه‌ی فیض شدم.

 

ما هم یکی از نماز نخوان ها !

بعضی‌ها می‌گویند که: خیلی‌ها نماز نمی‌خوانند ما هم جزء آن‌ها. آنقدر تارک الصلاة هست ما هم یکی !

این فکر غلط است. اگر یک کشتی صد نفره نقص فنی پیدا کرد و در دریا غرق شد نود و هشت نفر شنا بلد نبودند و غرق شدند، دو نفری که شنا بلدند بگویند: ببین ! ما صد نفر سوار کشتی بودیم.  نود و هشت نفر غرق شدند. بیا ما دو نفر هم غرق شویم! این چقدر حرف غلطی است. حالا که همه دروغ می‌گویند. بیا ما دو تا هم دروغ بگوییم. حالا که همه گواهی‌نامه ندارند، سوار ماشین شوند، بیا ما دو نفر هم بدون گواهی‌نامه پشت فرمان بنشینیم. حرف غلط است.

 

دو جای قرآن گفته: گوش به حرف پدر و مادر ندهید. چهار بار گفته: «وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً» دو بار هم گفته: «وَ لا تُطِع» اطاعت نکن. آنجایی که پدر و مادر تلاش کردند تو را از مرز خدا بیرون کنند، اینجا اطاعت نکن ؛ «إِنْ جاهَداکَ لِتُشْرِکَ» (عنکبوت/8) و «وَ إِنْ جاهَداکَ عَلی‌ أَنْ تُشْرِک

 آغاز زندگی با نماز و یاد خدا

یاد خدا

در شب عروسی‌ها زیاد از دیگران شنیده‌ایم که ؛ حالا یک شب که هزار شب نمی‌شود. حالا یک عروسی است، نمی‌خواهد مقدس بازی کنی. حالا دامادی است. تیپت به هم می‌خورد. لاک دستت ، آرایش صورتت ، مدل موهات خراب میشه ، نمی خواد نماز بخونی.گناه امشبت پای من و ...

ما از این نکته غافلند که این به هم خوردن‌های چشم و ابرو قیافه  قابل جبران است. اما اگر شب اول عروسی ، شب اول شروع زندگی جدید با ترک نماز شروع شد، قطعاً و یقیناً سعادتی در این زندگی رقم نخواهد خورد .

 

فاصله‌ی بین کفر و ایمان چیست ؟

فاصله‌ی بین کفر و ایمان نماز است. مثل اینکه اگر به توپ فوتبال یک سوزن بزنی، بگویی: حالا یک سوزن که صد تا سوزن نمی‌شود. بله یک سوزن صد تا سوزن نمی‌شود. اما همین سوزن می‌دانی چه کرد؟ باد توپ را خالی می‌کند و همه چیز را خراب خواهد کرد .

 

پدر و مادر اجازه خواندن نماز نمی‌دهند !

بعضی‌ها می‌گویند: والدین ما نماز نمی‌خوانند و اجازه‌ی خواندن نماز را به ما هم نمی‌دهند .

دو جای قرآن گفته: گوش به حرف پدر و مادر ندهید. چهار بار گفته: «وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً» دو بار هم گفته: «وَ لا تُطِع» اطاعت نکن. آنجایی که پدر و مادر تلاش کردند تو را از مرز خدا بیرون کنند، اینجا اطاعت نکن ؛ «إِنْ جاهَداکَ لِتُشْرِکَ» (عنکبوت/8) و «وَ إِنْ جاهَداکَ عَلی‌ أَنْ تُشْرِک» (لقمان/15)

 

مقاومت در برابر تحقیر و تمسخر دیگران

گاهی می‌گویند که: ما می‌رویم نماز بخوانیم، یا حجاب داشته باشیم، ما را مسخره می‌کنند. مسخره کنند، مگر ما مقوا هستیم که با حرف این و آن ، با دو قطره باران شل شویم! مقوا با دو قطره باران شل می‌شود.

اعمال تو ، تو را به خدا برساند، مردم هرچه می‌خواهند بگویند، بگو یند!

حدیث داریم «المؤمن کالجبل» جبل یعنی چه؟ مؤمن کوه است. بعضی می‌گویند: از کوه محکم‌تر است. چون بعضی کوه‌ها ریزش دارد. مؤمن هیچ‌وقت ریزش ندارد

در قاهره کسی، شتری اجاره کرد که او را به جاده عباسیه برساند .صاحب شتر پولی گرفت، مسافر را سوار کرد. داشت افسار را به سمت عباسیه می‌برد. این صاحب شتر هی به این مسافر متلک و فحش می‌گفت. این هم که سوار شتر بود، فحش‌ها را می‌شنید، هیچ نمی‌گفت. یک نفر در راه صحنه را دید و گفت: آقا! می‌دانی این صاحب شتری که افسار را می‌کشد به تو چه می‌گوید؟ سواره گفت: بله! مرا فحش می‌دهد. گفت: خوب فحشت می‌دهد، جوابش را بده ؛ مگر تو بوقی که عکس‌العمل نشان نمی‌دهی ؟!

سواره گفت: ببخشید جاده کجاست؟ گفت: جاده‌ی عباسیه! گفت: اگر من را به عباسیه می‌رساند، بگذار هرچه می‌خواهد بگوید، بگوید. اگر نماز و حجاب و اعمال درست و صحیح و خداپسندانه تو را به خدا می‌رساند، بگذار هرکس هرچه می‌خواهد بگوید، بگوید.

حدیث داریم «المؤمن کالجبل» جبل یعنی چه؟ مؤمن کوه است. بعضی می‌گویند: از کوه محکم‌تر است. چون بعضی کوه‌ها ریزش دارد. مؤمن هیچ‌وقت ریزش ندارد.

 

متلک‌ها را نشنیده بگیریم !

قرآن در سوره‌ی «وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفینَ» (مطففین/1) می‌فرماید: «إِنَّ الَّذینَ أَجْرَمُوا»، «اَجرَم» یعنی مجرم.«کانُوا مِنَ الَّذینَ آمَنُوا یَضْحَکُونَ»  (مطففین/29) اَجرموها (مجرم‌ها) به آمنوها می‌خندند. مجرمین می‌خندند. «وَ إِذَا مَرُّواْ بهِِمْ» وقتی می‌آیند از کنارشان مرور کنند، «یَتَغَامَزُونَ»  (مطففین/30) غمزه می‌آیند، چشمک می‌زنند. «وَ إِذَا انقَلَبُواْ إِلیَ أَهْلِهِمُ» وقتی نزد تیپ خودشان برمی‌گردند، «انقَلَبُواْ فَکِهِینَ» (مطففین/31) فکاهی می‌گویند، جک می‌گویند. اس ام اس می‌فرستند. «وَ إِذَا رَأَوْهُمْ» از آن دور که شما را می‌بینند، «قَالُواْ إِنَّ هَؤُلَاءِ لَضَالُّونَ» (مطففین/32) می‌گویند :این‌ها ضال هستند، منحرف هستند ، امّل هستند .

 

نتیجه‌ی متلک‌ها در قیامت روشن می‌شود !

قیامت

خوب چهار تا متلک بشنویم که چه؟ می‌گوید: نترس! «فَالْیَوْمَ» یک روزی می‌آید، به نام روز قیامت. خوب چه می‌شود؟ «الَّذِینَ ءَامَنُواْ» آن‌هایی که مؤمن هستند، «مِنَ الْکُفَّارِ یَضْحَکُونَ» (مطففین/34) تو اینجا کنار خیابان به من بخند، من هم آنجا به تو خواهم خندید.

 

مگر پیغمبرها را مسخره نکردند؟ می‌دانید به پیغمبر چه می‌گفتند؟

ساحر: جادوگر. مجنون: دیوانه‌ی جن زده. شاعر: شاعر، کاهن: پیشگو. کذاب: دروغگو. «یُعَلِّمُهُ بَشَر»  (نحل/103) یک آدمی یادش داده، حرف‌ها از خودش نیست. «وَ أَعانَهُ عَلَیْهِ قَوْمٌ آخَرُون» (فرقان/4) یک تیمی پشت پرده به او کمک می‌کنند. ولی پیغمبر روی پایش ایستاد. این‌طور نیست که ما را مسخره کنند.

خدا به نماز ما نیاز ندارد. اما من وتو باید لیاقت خودمان را به خدا نشان دهیم

خدا چه نیازی به نماز من دارد؟

نماز نشانه‌ی این است که من لایق هستم... ببینید اگر شما به یک کسی خدمتی ، محبتی و نعمتی ارزانی کردید اما او نسبت به این محبت توجهی نکند شما چه می‌گویید ؟ می‌گویید: این نعمت‌هایی که به او دادم، لیاقتش را نداشت.

نماز نشانه‌ی لیاقت تو است. نه نشانه‌ی نیاز خدا. وقتی نماز خواندی یعنی خدایا من لایق بودم، فهمیدم به من نعمت دادی. فهمیدم تو چه عزیز و بزرگی هستی.

خدا به نماز ما نیاز ندارد. اما من وتو باید لیاقت خودمان را به خدا نشان دهیم .

آیا نمی‌شود آن طور که خودمان می‌خواهیم ، با زبان خودمان (فارسی) تشکر کنیم؟(نماز بخوانیم )

تمام خلبان‌های دنیا، هرکجا می‌خواهند با هر کشوری می‌خواهند صحبت کنند باید به زبان انگلیسی باشد. نماز هم باید به زبان عربی باشد. خدا خواسته و یک طرح روشنفکرانه ای است در اسلام است که از 1400 سال پیش فرمود: امت اسلامی باید در چند کلمه با هم مشترک باشند.

حدیث سلسلة الذهب

حدیث سلسلة الذهب یعنی حدیث راوی طلایی. سلسله یعنی رشته در نقل احادیث. راوی مثلا می گفت من روایت می کنم از احمد، احمد روایت می کرد از محمود، محمود روایت می کرد از خالد، او می گفت از زراره، او می گفت از محمد بن مسلم تا می رسید به امام. اینها را می گفتند " سلسله " یعنی سلسله راویان. این حدیثی که می خواهم نقل کنم بعدها علمای حدیث اسمش را گذاشتند " حدیث سلسلة الذهب " یعنی حدیث سلسله طلایی یعنی حدیث راوی طلایی. این تعبیری است که راویها یعنی دیگران کرده اند، چرا؟ برای اینکه حدیثی بود که امام رضا علیه السلام فرمود. این حدیث را من روایت می کنم از پدرم موسی بن جعفر و او روایت می کند از پدرش جعفر بن محمد، او از پدرش محمد بن علی، او از پدرش علی بن حسین، او از پدرش حسین بن علی، او از پدرش علی، او از رسول خدا، او از جبرئیل، او از لوح، او از قلم (و او) از خدای متعال. دیگر سلسله ای از این طلایی تر نمی تواند باشد. " طلایی " می گویند یعنی دیگر از این بهتر نمی شود فرض کرد. این جریان در نیشابور رخ داد و نشان دهنده میزان محبوبیتی است که ائمه اطهار در میان مردم بالخصوص مردم ایران داشتند علی رغم آن همه فعالیتهایی که دستگاه خلافت عباسی داشت عجیب است!

مأمون به خاطر آن سیاستش حضرت رضا را در معنا کرها و به ظاهر طوعا و با تجلیل از مدینه حرکت می دهد ولی محرمانه دستور می دهد که از شهرهایی که در آنجا مراکز شیعیان است عبور ندهید، از بیراهه ها یا از جاهایی بیاورید که شیعه در آن جاها وجود ندارد و مردم علی بن موسی الرضا را نمی شناسند. (حال آن تجلیلهای ظاهری اش را ببینید و این نقشه های سیاسی زیر پرده را!) و لهذا مخصوصا از قم که از مراکز شیعه بود نیاوردند، از بغداد که مرکز بود و مرکز همه گروهها بود و آمدن حضرت رضا در آنجا ممکن بود حرکتی ایجاد کند عبور ندادند، از کوفه عبور ندادند، از بیراهه آوردند مثل اینکه باور نمی کردند در نیشابور، یک شهر دور افتاده خراسان، چنین ولوله ای به وجود بیاید. وقتی حضرت را آوردند از نیشابور عبور بدهند مردم نیشابور استقبال عظیمی از ایشان کردند. زن و مرد، کوچک و بزرگ ریختند به استقبال حضرت. (شهر بزرگی بود) علمای شهر در نهایت خضوع آمدند و آن عالمترین مردم شهر آمد و گفت این افتخار را به من بدهید که من جلودار شتر حضرت باشم، غاشیه دار باشم یعنی افسار شتر را به دوش خودش گرفت و گفت این افتخار ساربانی را به من بدهید. این کار را عالمترین و محترم ترین مردم شهر نیشابور کرد. مأمورین اجازه توقف نمی دادند، حداکثر این بود که عبور کنند. مردم خیلی مایل بودند حضرت توقفی بکنند ولی مأمورین مسلح اجازه توقف نداشتند و می گفتند عجله داریم، باید برویم، مأمون منتظر است و اگر تأخیر می شود چنین و چنان می شود، آمدند عرض کردند آقا! پس ما می خواهیم یادگاری از شما داشته باشیم، در همین عبور، یادگاری به ما بدهید. یادگار این است که یک حدیث برای ما روایت کنید، بگویید که بنویسیم، این که معروف است دوازده هزار قلمدان طلا بیرون آمد و از این جهت گفتند " سلسلة الذهب " اساسی ندارد.

سلسلة الذهب بودنش به اعتبار همین است که راویان همه ائمه بودند. آنجا مرکز اهل حدیث بود و بنا شد که حضرت جمله ای بفرمایند. نوشته اند سر مبارکشان را از آن محمل بیرون آوردند. وقتی که بیرون آوردند «له ذؤابتان کذؤابتی رسول الله» گویی مردم پیغمبر را دیدند. ولوله و فریاد مردم بلند شد. بعد فرمود از پدرم شنیدم و او از پدرش و او از پدرش و او از پدرش تا - همین طور که عرض کردم - رساند به پیغمبر و لوح و قلم و خدا که فرمود: «کلمة لا اله الا الله حصنی فمن دخل حصنی امن من عذابی» (متنهی الامال، ج 2، ص 191) توحید حصن و باروی الهی است. هر کسی که در این حصن وارد شود از عذاب من ایمن است، چون اگر انسان در حصن توحید وارد شود دیگر دنبال توحید همه چیز هست، همان الف است که دنبالش همه چیز هست. اساس و ریشه است.

گروهی که خدا خیلی دوستشان دارد

احسان و نیکوکاری از اموری است که در حوزه عمل اجتماعی و هنجارهای پسندیده قرار می گیرد و یکی از فضیلت های اخلاقی نیز به شمار می رود و هر کسی که از فطرت سالم برخوردار باشد زبان به ستایش و تحسین اهل احسان و نیکوکاران می گشاید.
روز مهربانی(متن مجری احسان و نیکوکاری)

در آموزه های قرآنی برای احسان معانی سه گانه ای بیان شده است که یکی از معانی آن ارتباط تنگاتنگی با مسأله ایمان و ارتباط انسان با خدا دارد و در حقیقت در حوزه های شناختی و بینشی و نگرشی معنا و مفهوم می یابد.

در آیات قرآن، نیکی خداوند به بندگان چه در دنیا و آخرت و چه در زمینه نیازهای روحی و روانی یا در حوزه امور مادی به عنوان مصداق احسان شمرده شده است. از این رو قرآن از زبان حضرت یوسف تبیین می کند که رهایی وی از زندان و بازگشت خانواده به سوی او از مصادیق احسان خداوند به آن حضرت بوده است. آن حضرت(علیه السلام) می فرماید: قد اخرجنی من السجن و جاءبکم من البدو من بعد ان نزع الشیطان بینی و بین اخوتی (یوسف آیه 100) در این آیه آمدن خاندان یعقوب(علیه السلام) به سبب جای گزینی زندگی به مصر به جای بادیه نشینی، رهایی آنان از خشک سالی و نیز قحطی به دنبال مرگ احشام، هم چنین پایان دادن به جدایی یوسف(علیه السلام) و خانواده اش نیکی خدا به وی خوانده شده است. (مجمع البیان ج5 ص406 و المیزان ج11 ص 247)

قرآن ثروت و دارایی را نیز مصداقی از نیکی خدا برمی شمارد (قصص آیه 76) و گنج قارون را از زبان بنی اسرائیل احسان خدا به وی می داند. (قصص آیه 76)

خداوند متعال با همه نعماتش در حق بندگانش احسان کرده است و از ما می خواهد که از آنچه در اختیارمان گذاشته احسان کنیم و پاداش هایی را برای ما هم در دنیا و هم در آخرت تعیین می کند

خداوند اهل احسان را دوست دارد

1-« أحْسِنُوا إنَّ اللهَ یحِبُّ المُحْسِنینَ»؛1 « نیکی کنید که خداوند نیکوکاران را دوست می دارد.»

2. «أحْسِنْ کما أحْسَنَ اللهُ إلَیک»؛ 2 « نیکی کن همان گونه که خداوند به تو نیکی کرد.»

3. «إنَّ اللهَ یأمُرُ بِالعَدْلِ وَالاحْسانِ»؛3 « به درستی که خداوند بر عدالت و نیکوکاری فرمان می دهد.»

خداوند متعال  با همه نعماتش در حق بندگانش احسان کرده است و از ما می خواهد که از آنچه در اختیارمان گذاشته احسان کنیم و پاداش هایی را برای ما هم در دنیا و هم در آخرت تعیین می کند .

 

پاداش نیکوکاری

1. دوستی خداوند: « فَأَتاهُمُ اللهُ ثَوابَ الدُّنیا وَحُسْنَ ثَوابِ الاخِرَةِ واللهُ یحِبُّ المُحْسِنینَ»؛ 4« پس خداوند به آنها (نیکوکاران) ثواب دنیا و پاداش نیک آن جهان را داد و خداوند نیکوکاران را دوست دارد.»

2. پاداش دنیایی: « لِلَّذین أَحْسَنُوا فی هذِه الدُّنیا حَسَنَة»؛ 5 « برای کسانی که احسان می کنند در همین دنیا پاداشی است.»

3. پشتیبانی الهی:« إنَّ اللهَ لَمَعَ المُحسِنینَ»؛ 6 « خداوند هر آینه با نیکوکاران است.»

 

شرایط نیکوکاری

1. پاسخگویی با نیکی بیشتر:« وَإذا حُییتُم بِتَحِیةٍ فَحَیوا بِأحْسَنَ مِنها»؛7 « هر گاه با نیکی ای مورد لطف قرار گرفتید، با نیکی ای برتر از آن پاسخ گویید.»

2. دوری از منت گذاشتن: عن أمیر المؤمنین علیه السلام أنََّهُ قالَ: « تَمامُ الاحسانِ تَرْک المَنِّ بِهِ ؛8  احسان با دوری از منت گذاشتن [بر دیگران] کامل می شود.»

3. عدم تبعیض: عن امیر المؤمنین علیه السلام أنَّهُ قالَ: « المُحسِنُ مَنْ عَمَّ النَّاسَ بِالْاِحْسانِ؛9 نیکوکار کسی است که همگان را مورد احسان قرار دهد.»

تو نیکی می کن و در دجله انداز                  کـه ایـزد در بیـابـانـت دهــد بــاز

کسی نیک بیند به هر دو سرای                    کـه نیکی رسانــد بـه خلـق خـدای

خدا را بر آن بنده بخشایش است                  که خلق از وجودش در آسایش است

 

نمونه ای از احسان

روزی « انس» نزد امام مجتبی علیه السلام نشسته بود که کنیزکی از کنیزکان امام وارد شد و شاخه گلی را به امام مجتبی علیه السلام هدیه داد. امام گل را گرفت و لبخندی زد و فرمود: « تو آزادی!» انس عرض کرد: « یابن رسول الله! آن جاریه فقط یک شاخه گل به شما هدیه کرد و شما او را آزاد می کنید؟» حضرت فرمود: « خداوند فرموده است: « وَإذا حُییتُم بِتَحِیةٍ فَحَیوا بِأحسَنَ مِنهَا»؛ هرگاه با نیکی ای مورد لطف قرار گرفتید، با نیکی ای بهتر آن را پاسخ گویید. این کنیز می خواست به من احسان کند و من نیز به او احسان کردم و بهترین احسان به او آزادی اش است.» 10

به روزگار سلامت شکستگان دریاب                 که خیرخاطر مسکین بلا بگرداند

چو سائل از تو به زاری طلب کند چیزی            بده وگر نه ستمگر به زور بستاند

 

پی نوشت ها :

1) بقره / 195.

2) القصص / 77.

3) نحل/ 90.

4) آل عمران / 148.

5) زمر / 10.

6) عنکبوت / 69.

7) نساء / 86.

8) غرر الحکم، باب صدقه، حدیث 2241.

9) همان، باب حسن.

10) ابن شهرآشوب مازندرانی، مناقب آل ابی طالب علیهم السلام، بیروت، دار الاضواء، بی تا، ج4، ص18.

جحود یکی از آفات اعمال خیر

یکی دیگر از آفات، "جحود" یعنی حالت "ستیزه گری" با حقیقت است. جحود یعنی اینکه آدمی حقیقت را درک کند و در عین حال با آن مخالفت کند به عبارت دیگر جحود این است که فکر و اندیشه به واسطه دلیل و منطق تسلیم گردد و حقیقت از نظر عقل و چراغ اندیشه روشن گردد اما روح و احساسات خودخواهانه و متکبرانه سرباز زند و تسلیم نشود. روح کفر، ستیزه جویی و مخالفت ورزی با حقیقت در عین شناخت حقیقت است. امیرالمؤمنین علی علیه السلام در تعریف اسلام می فرماید: «الاسلام هو التسلیم؛ اسلام یعنی تسلیم حقیقت بودن» (نهج البلاغه/ حکمت 125)، یعنی در جایی که منافع شخص، تعصب شخص، عادت شخص در مقابل حقیقت قرار می گیرد، آدمی خود را تسلیم حقیقت کند و از هر چه جز حقیقت است صرف نظر کند.

جحود یعنی حالت کافرماجرایی، آنچنان حالتی که ابوجهل داشت، می دانست که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در دعوت نبوت راستگو است ولی چون حالت کافرماجرایی داشت ایمان نمی آورد. گاهی شنیده می شود که اشخاصی می گویند ما حاضر هستیم به جهنم برویم ولی این کار را نکنیم یعنی اگر این مطلب حقیقت هم باشد ما حاضر نیستیم بپذیریم. تعبیرهای دیگر از قبیل "سرقوز افتادن"، "یکدنده بودن" و امثال اینها همه مبین همین صفت "جحود" است.

کفر و جحود از نظر قرآنقرآن کریم وجود این صفت زشت را در برخی از افراد بسیار عالی مجسم کرده است، می فرماید: «و اذ قالوا اللهم ان کان هذا هو الحق من عندک فامطر علینا حجارة من السماء او ائتنا بعذاب الیم؛ و زمانی که گفتند خدایا اگر این (کتاب) حق است و از جانب تو است پس از آسمان سنگی بر سر ما بیفکن یا عذابی دردناک بر ما وارد ساز» ( انفال / 32 ). قرآن چه تابلویی را مجسم کرده است! چگونه با نقل یک جمله، روان بیمار برخی از افراد بشر را نشان می دهد! این انسان لجوج که گفتار او در این آیه نقل شده است بجای اینکه بگوید «خدایا اگر این مطلب حق است و از جانب تو است پس قلب مرا مساعد کن که بپذیرم» می گوید «اگر حق است عذابی بر من نازل کن و مرا از بین ببر» که طاقت ندارم زنده بمانم و رو در روی حقیقت قرار گیرم. این حالت، حالت بسیار خطرناکی است هر چند در موضوعات کوچک باشد، و چه بسا بسیاری از ماها - معاذ الله - گرفتار آن باشیم.

فرض کنید طبیبی عالی مقام و یا مجتهدی عالی مقام و یا متخصص عالی مقام دیگری که شهرت جهانی دارد در یک مسأله مربوط به فن خودش تشخیصی بدهد و نظر خود را ابراز دارد، بعد یک فرد گمنام، طبیب یا طلبه ای جوان در همان مسأله نظر مخالف بدهد و دلائل قطعی هم ارائه کند و طبق معمول بیخبر بمانند و نظر به شخصیت آن مقام عالی، او را تصدیق کنند. در این حال اگر آن متخصص مشهور تسلیم گفته آن طبیب یا آن طلبه جوان بشود یعنی اگر تسلیم حقیقت گردد و اعتراف به اشتباه خویش کند، او واقعا " مسلم " است زیرا «الاسلام هو التسلیم» و به وجهی می توان گفت مصداق: «بلی من» زیرا «الاسلام هو التسلیم»، و به وجهی می توان گفت مصداق: «بلی من اسلم وجهه لله؛ آری، هر کس خود را (با تمام وجود) تسلیم خدا کند» ( بقره / 112 ) است. چنین شخصی از صفت پلید «جحود» مبراست و اما اگر انکار ورزد و به خاطر حفظ حیثیت و شهرت خود با حقیقت مبارزه کند، کافر ماجرا و جاحد است. اگر آن طبیب مثلا خیلی بی انصاف نباشد حرفش را بر نمی گرداند ولی عملش را بر می گرداند، و اگر خیلی بی انصاف باشد عملش را هم بر نمی گرداند و همان نسخه را می دهد و مریض را می کشد، بعد هم می گوید بیمار خوب شدنی نبود و همچنین یک عالم عالی مقام دیگر. عکس این حالت هم بسیار اتفاق می افتد. روایتی در «اصول کافی» است که این حقیقت را روشن می کند. محمد بن مسلم می گوید از امام باقر علیه السلام شنیدم که فرمود: «کل شی ء یجره الاقرار و التسلیم فهو الایمان، و کل شی ء یجره الانکار و الجحود فهو الکفر؛ هر چیزی که نتیجه اقرار و تسلیم و روح پذیرش حقیقت باشد او ایمان است و هر چیزی که نتیجه روح عناد و سرپیچی از حقیقت باشد او کفر است» (کافی، ج 2، ص. 387).

جایگاه ایمان در خودآگاهی انسان

چه انسانهایی مجموعا یک " خود " دارند و روح واحد بر آنها حکمفرماست؟ خودآگاهی انسانی در میان چه انسانهایی رشد می یابد و نمو می کند و در آنها همدردی و هم پیکری ایجاد می کند؟ آیا تنها میان انسانهای به انسانیت رسیده که ارزشهای انسانی و در حقیقت ماهیت واقعی انسانی در آنها به فعلیت رسیده و تحقق یافته است، یا انسانهایی که در حد بالقوه بودن باقی مانده اند، یا انسانهای مسخ شده و تغییر ماهیت داده و تبدیل به بدترین جانوران شده؟ کدامیک؟ آیا همه ء اینها با هم؟
بدیهی است که آنجا که سخن از دردمندی متقابل است، سخن در این است که همه اعضای یک پیکرند و از درد یکدیگر بی قرارند، همه ء اینها نمی توانند اینچنین باشند. انسان بدوی وحشی که در حد طفولیت باقی مانده و فطرت انسانی اش هنوز خواب است و تحریک نشده است، کی چنین احساس دردمندی دارد؟ کی چنین روح مشترکی بر او حاکم است؟ تکلیف انسان مسخ شده که کاملا روشن است.

پس تنها انسانهای به انسانیت رسیده، انسانهای ماهیت انسانی یافته، انسانهای بارور شده از نظر فطریات انسانی هستند که واقعا اعضای یک پیکرند، روح واحد بر آنها حکمفرماست، و چو عضوی به درد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار.
چنین انسانهایی که همه ء ارزشهای فطری در آنها روییده است همان انسانهای " مؤمن " اند. زیرا ایمان در رأس فطریات و ارزشهای اصیل انسانی واقع است.
پس آنچه واقعا انسانها را به صورت " ما " در می آورد، روح واحد در آنها می دمد، آنچه اینچنین معجزه ء اخلاقی و انسانی از او سر می زند، " هم ایمانی " است نه هم گوهری و همریشه ای و همزایشی که در سخن سعدی آمده است.

آنچه سعدی گفته ایده آل است نه واقعیت، بلکه ایده آل هم نیست. چه جهتی دارد که موسی هم پیکر فرعون، ابوذر همدرد معاویه، و لومومبا بی قرار چومبه باشد؟
آنچه هم واقعیت است و هم ایده آل، وحدت انسانهای بالفعل یعنی انسانهای به انسانیت رسیده و ارزش یافته است.
این است که رسول اکرم در سخن خود، که سعدی آن را اقتباس کرده و با تعمیم غلط خرابش کرده است، به جای آنکه بگوید: بنی آدم اعضای یک پیکرند، فرمود: مؤمنان اعضای یک اندام اند، هرگاه عضوی به درد آید، با تب و بی خوابی با او همدردی می کنند (مثل المؤمنین فی توادهم و تراحمهم کمثل الجسد إذا اشتکی بعض تداعی له سایر أعضائه بالحمی و السهر).

5 مانع بزرگ برای سعادت در زندگی

سعادت به عنوان هدف اصلی برای خود انسان مطرح است - و انسان به طور فطری و ذاتی می‌کوشد تا به آن برسد. خوشبختی که در سایه آسایش و آرامش فراهم می‌آید، خوشبختی فرازمانی و بیرون از دایره تنگ زمانی است؛ و این جز با پیوستگی و بستگی به ذات لایزال خداوندی امکان پذیر نیست از این رو به سوی آن کدح، تلاش و حرکت دارد تا با پیوستگی و بستگی تام و تمام به خداوند لایزال سعادت دایم را در آغوش گیرد.


سعادت
ملاک سعادت و شقاوت در معارف قرآن

ملاک سعادت و شقاوت در معارف قرآن، لذت و رنج ابدی است؛ به این معنا که اسلام، و به ویژه قرآن در معنای سعادت و شقاوت تغییر نمی‌دهد و در این زمینه مفهوم جدیدی را مطرح نمی‌کند که از دسترس درک و فهم مردم به دور باشد؛ بلکه سعادت را به همان معنای رایج لذت پایدار و شقاوت را به معنای عرفی، رنج و الم بیشتر می‌داند ولی در مصداق آن دو تغییر می‌دهد و چون لذایذ و آلام دنیوی دوام و ثباتی ندارد، لذایذ و آلام ابدی جهان آخرت را به عنوان مصادیق صحیح و حقیقی سعادت و شقاوت مطرح می‌کند.

قرآن به عنوان بهترین راهنما و دستور عمل برای رسیدن به این نوع سعادت و بهره گیری از همه لذت‌های مشروع دنیا و آخرت عوامل تحقق سعادت را برشمرده است .

 

عوامل بازدارنده و موانع رسیدن انسان به سعادت

از نظر قرآن رسیدن به سعادت و خوشبختی پایدار و ابدی تنها با انجام افعال و اعمال اختیاری امکان پذیر است و بدون آن‌ها دستیابی و تحصیل سعادت امری ناشدنی است؛ بنابراین تحصیل سعادت تنها به معنای انجام اعمال اختیاری است که به عنوان عامل پدیدآورنده سعادت می‌باشد؛ و انسان تنها به این طریق می‌تواند به آن برسد.

بعضی از افعال و اعمال اختیاری که توسط انسان‌ها صورت می‌گیرد، مانع دستیابی آنها به سعادت و رستگاری و عاملی است جهت رسیدن آنها به شقاوت و بدبختی.

قرآن کریم به این نوع افعال که مانع سعادت و عامل بدبختی فرد و جامعه است، راهنمایی کرده است.

قرآن می‌گوید: عامل اصلیش اعراض از یاد حق است. یاد خدا مایه آرامش جان، و تقوا و شهامت است و فراموش کردن او مایه اضطراب و ترس و نگرانی است

1- اعراض از ذکر خدا

"و هر کس از یاد من روی گردان شود، زندگی (سخت و) تنگی خواهد داشت."( طه ، آیه 124)

از این آیه استفاده می‌شود که روی گردانی از یاد خدا زندگی سخت و پرمشقتی را به دنبال داشته و مانع از رسیدن انسان به سعادت و خوشبختی است.

در تفسیر نمونه ذیل آیه شریفه چنین آمده است:

گاه می‌شود درهای زندگی به روی انسان به کلی بسته می‌شود، و دست به هر کاری می‌زند با درهای بسته روبه رو می‌گردد، و گاهی به عکس به هر جا رو می‌آورد خود را در برابر درهای گشوده می‌بیند، مقدمات هر کار فراهم است و بن بست و گرهی در برابر او نیست. از این حال تعبیر به وسعت زندگی و از اولی به ضیق یا تنگی معیشت تعبیر می‌شود، منظور از "معیشت ضنک" که در [آیه‌ی فوق] آمده نیز همین است.

گاهی تنگی معیشت به خاطر این نیست که درآمد کمی دارد، ای بسا پول و درآمدش هنگفت است، ولی بخل و حرص و آز، زندگی را بر او تنگ می‌کند نه تنها میل ندارد در خانه‌اش باز باشد و دیگران از زندگی او استفاده کنند، بلکه گوئی نمی‌خواهد آن را به روی خویش بگشاید.

یاد خدا
به راستی چرا انسان گرفتار این تنگناها می‌شود؟

قرآن می‌گوید: عامل اصلیش اعراض از یاد حق است. یاد خدا مایه آرامش جان، و تقوا و شهامت است و فراموش کردن او مایه اضطراب و ترس و نگرانی است.

هنگامی که انسان مسئولیت‌هایش را به دنبال فراموش کردن یاد خدا به فراموشی بسپارد، غرق در شهوات و حرص و طمع می‌گردد، پیدا است که نصیب او معیشت ضنک خواهد بود، نه قناعتی که جان او را پر کند، نه توجه به معنویت که به او غنای روحی دهد، و نه اخلاقی که او را در برابر طغیان شهوات باز دارد." (ناصر مکارم شیرازی، همان، ج 31، صص 327-328)

 

2- عصیان و تمرد از احکام الهی

و آن کس که نافرمانی خدا و پیامبرش را کند و از مرزهای او تجاوز نماید، او را در آتشی وارد می‌کند که جاودانه در آن خواهد ماند، و برای او مجازات خوارکننده ای است." (نساء ، آیه 14)

هر که در مقام عصیان و تمرد برآید و از حدود اسلام بدر رود، سیرت آن خلود در شقاوت و شعله های آتشین است."( آقا سید محمد حسینی همدانی، انوار درخشان در تفسیر قرآن، پیشین، ج 3، ص 366)

از آیه شریفه فوق استفاده می‌شود که یکی از موانع سعادت انسان و از عوامل شقاوت و بدبختی او این است که از دایره حدود و احکام الهی خارج شود و سر از عصیان و تمرد دربیاورد. بنابراین باید مراقب باشیم که از حدود الهی خارج نشویم و در غیر این صورت در گروه شقاوتمندان و تیره بختان قرار گرفته و از آتش ابدی دوزخ در امان نخواهیم ماند.

 

3- بدعت در دین

"نگویید: این حلال است و آن حرام... به یقین کسانی که به خدا دروغ می‌بندند، رستگار نخواهند شد." (نحل ، آیه 116)

از این آیه شریفه استفاده می‌شود که بدعت در دین و نسبت دادن احکام به خدا بدون دلیل، موجب محرومیت از رستگاری و سعادت ابدی است، زیرا ریشه بدعت گذاری در دین، گفته های بی اساس و دروغین است و این کار نزد خدا حرام و باعث محرومیت فرد از رستگاری و سعادت دنیا و آخرت خواهد بود.( آیات شریفه دیگری به این مانع اشاره دارد از جمله: انعام ، آیه 21، یونس ، آیه 70)

به جاست همیشه جمله معروف بنیانگذار انقلاب اسلامی ایران حضرت امام خمینی (ره) را به گوش جان داشته باشیم، ایشان فرموده است: عالم محضر خداست در محضر خدا گناه نکنید

و شاهد بر این که بدعت گذاران رستگار نخواهند شد آیه بعدی است که می‌فرماید: "بهره کمی است (که در دنیا نصیبشان می‌شود) و عذاب دردناکی در انتظار آنان است."( نحل ، آیه 117)

علامه شهید مطهری (ره) درباره بدعت فرموده است:

امروز "نوآوری" را می‌گویند "بدعت" نوآوری در غیر امر دین عیبی ندارد. یک کسی در شعر می‌خواهد نوآور باشد، یک کسی در هنر می‌خواهد نوآور باشد، یک کسی در فلسفه می‌خواهد نوآور باشد این مانعی ندارد ولی در دین، نوآوری معنا ندارد چون آورنده‌ی دین ما نیستیم. حتی امام هم آورنده دین نیست. امام وصی پیغمبر و خزانه علم اوست. آنچه که پیغمبر گفته است، و بیان می‌کند [خود پیغمبر هم آورنده دین نیست...] پس [در دین نوآوری غلط است.] زیرا [بدعت است و حرام. بله، نو استنباط کردن درست است که آن نوآوری نیست.

پس می‌توان از آیات شریفه و از مطالب استاد شهید مطهری استفاده نمود که بدعت و نوآوری در دین حرام و سبب شقاوت و بدبختی، و موجب عذاب الهی خواهد بود.

آزار گری : گناه متجاوز یا قربانی؟

 

4- معصیت و گناه

و آن کس که نفس خویش را با معصیت و گناه آلوده ساخته، نومید و محروم گشته است.( شمس ، آیه 10)

از آیه شریفه استفاده می‌شود که معصیت و گناه، سبب محرومیت از رستگاری و سعادت، و عامل رسیدن به شقاوت و بدبختی است.

تفسیر نمونه در ذیل آیه کریمه چنین آورده است:

خاب از ماده "خبیه" به معنای نرسیدن به مطلوب و محروم شدن و زیان کار گشتن است.

دساها از ماده "دس" در اصل به معنای داخل کردن چیزی توام با کرامت است. دسیسه به کارهای مخفیانه زیان بار گفته می‌شود.

در تناسب این معنی با آیه شریفه مورد بحث بیانات گوناگونی گفته‌اند: گاه گفته شده این تعبیر کنایه از فسق و گناه است، چرا که اهل تقوا و صلاح، خود را آشکار می‌سازند، در حالی که افراد آلوده و گناهکار خود را پنهان می‌دارند،...

و در هر حال کنایه ای است از آلودگی به گناه و معصیت و خوهای شیطانی، و درست در نقطه مقابل تزکیه است. (ناصر مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، پیشین، ج 72، صص 48-49)

و به جاست همیشه جمله معروف بنیانگذار انقلاب اسلامی ایران حضرت امام خمینی (ره) را به گوش جان داشته باشیم، ایشان فرموده است: عالم محضر خداست در محضر خدا گناه نکنید.
علامه طباطبایی(ره)در تفسیر المیزان فرموده است: ظلم یکی از شنیع‌ترین گناهان است، بلکه با کمی دقت و تحلیل عقلی باید گفت: زشتی و شناعت گناهان دیگر هم به مقدار ظلمی است که در آن‌ها است. و معنای ظلم عبارت است از خروج از عدالت و حد وسط

5-  ظلم و بیدادگری

"مسلما ظالمان، رستگار نخواهند شد." (انعام، آیه 21)

از این آیه برداشت می‌شود که ظالمان، بیدادگران و ستمگران از فلاح، رستگاری و سعادت بی بهره‌اند و نصیبی نخواهند برد، و در گروه شقاوتمندان و تیره بختان قرار خواهند گرفت. (آیات دیگری نیز به این مانع اشاره دارد، از جمله: انعام ، آیه 135؛ قصص ، آیه37)

ظلم به معنای ستم (آزار) آمده است. اصل آن به معنای ناقص کردن و کم کردن حق و یا گذاشتن شئ در غیر موضوع خویش است. بنابراین آزار رساندن به دیگران و حق دیگران را پایمال کردن از مصادیق آشکار ظلم است.

علامه طباطبایی (ره) در تفسیر المیزان فرموده است:

ظلم یکی از شنیع‌ترین گناهان است، بلکه با کمی دقت و تحلیل عقلی باید گفت: زشتی و شناعت گناهان دیگر هم به مقدار ظلمی است که در آن‌ها است. و معنای ظلم عبارت است از خروج از عدالت و حد وسط. (علامه سید محمد حسین طباطبایی، تفسیر المیزان، پیشین، ج 7، ص67)

تفسیر نمونه ذیل آیات 13 و 14 سوره یس می‌نویسد:

در آیات فوق علت نابودی اقوام گذشته ظلم و ستم ذکر شده است، این به خاطر آن است که واژه ظلم آنچنان مفهوم جامعی دارد که هرگونه گناه و فسادی را در بر می‌گیرد. (ناصر مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، پیشین، ج 8، ص 43)

بنابراین با توجه به مطالب فوق، می‌توان گفت: هر نوع ستم و ظلم از سوی ستمگران، برای آنان اثر وضعی به جای خواهد گذاشت، اثر وضعی ظلم در دنیا این است که بالاخره انسان ستمگر، قوم ستمگر، در دنیا به نابودی و بدبختی خواهد رسید و در آخرت هرگز روی سعادت و رستگاری را نخواهد دید. بلکه او در دوزخ ابدی گرفتار خواهد شد.

جامعیت و اعتدال، رمز اسلام حقیقی

اسلام هرگز «نؤمن ببعض و نكفر ببعض» را نمی‏پذيرد كه بگوئيم اين گوشه‏ اسلام را قبول داريم ولی آن گوشه‏اش را قبول نداريم. انحرافات در دنيای‏ اسلام از همين جا پيدا شده و می‏شود كه ما يك گوشه را بگيريم و بچسبيم ولی‏ گوشه‏های ديگر را رها كنيم، به اين ترتيب قهرا همه را خراب و فاسد می‏كنيم.
همينطوری كه روش بسياری از زاهد مسلكان ما در گذشته غلط بود، روش كسانی كه تمام اسلام را در مثلا كتاب مفتاح جستجو می‏كردند، در بياض و دعا جستجو می‏كردند غلط بود، روش‏ كسانی هم كه بكلی از دعا و عبادت و نافله و فريضه استعفا داده و فقط می‏خواهند در مسائل اجتماعی اسلام بينديشند، غلط است.

ما بايد مسلمان كامل و جامع‏ باشيم. ارزش اسلام به جامعيت آن است. نه آنطور باشيم كه فقط بعبادت‏ بچسبيم و غير آنرا رها كنيم و نه مثل آنها كه اخيرا پيدا شده‏اند باشيم كه اسلام را فقط به تعليمات اجتماعيش بشناسيم و به عبادت استخفاف كنيم، عبادت را تحقير كنيم.
عبادت گذشته از اينكه خودش يك ركن و مركب تقرب‏ به پروردگار است و گذشته از اينكه «اقم الصلوة لذكری» (طه/14)، نماز برای ياد خدا بودن و نزديك شدن به اوست و نزديك شدن به خدا به هدف‏ ديگری ماوراء خود نياز ندارد، گذشته از همه اينها اگر ما عبادت را تحقير بكنيم، از ساير وظائف هم می‏مانيم. عبادت قوه مجريه و ضامن اجرای‏ ساير دستورات اسلامی است.

آثار شكرگزاري بنده


سجده

شكر به‌ معني‌ قدرداني‌ و قدرشناسي‌ و تشكر از نعمت‌ دهنده‌ است‌. از آنجا كه‌ نعمت‌ها همه‌ از خداست‌ شكر حقيقي‌ هم‌ بايد از خدا صورت‌ پذيرد. اگر ايمان‌ را دو شاخه‌ كنيم‌ يك‌ شاخه‌ آن‌ صبر و ديگر شاخه‌ آن‌ شكر است‌. صبر نشانگر زيبايي ‌برخورد مؤمن‌ با بلاها و گرفتاري‎ها است‌ و شكر زيبايي‌ برخورد مؤمن‌ با نعمت‌هاست‌. مگر جز اين‌ است‌ كه‌ شكر و سپاس‌ از ولي‌ نعمت‌ حقيقي‌ همچون‌ هر نعمت‌ دهنده‌ ديگر وظيفه‌ وجداني‌ و اخلاقي‌ هر انساني‌ است‌؟ امام‌ صادق ‌(عليه‎السلام) مي‌فرمايد:

در تورات‌ نوشته‌ است‌ كسي‌ كه‌ بـه‌ تو نعمت‌ داد، سپاسش‌ گزار و كسي‌ را كه‌ از تو سپاسگزاري‌ كرد، نعمتش‌ ده‌، زيرا با سپاسگزاري ‌نعمت‎ها نابود نگردد و با ناسپاسي‌ پايدار نماند، سپاسگزاري‌ مايه ‌افزايش‌ نعمت‌ و بيمه‌ كننده‌ و ايمن‌‎ساز نعمت‌ از دگرگوني‌ است‌.(1)

در هنگام‌ مشاهده‌ انساني‌ كه‌ از نعمتي‌ محروم‌ است‌ ولي‌ شما آن ‌محروميت‌ را نداريد بگوييد: بار خدايا من‌ تمسخر نمي‌كنم‌ و بر خود نمي‌بالم‌ بلكه‌ تو را براي‌ نعمت‎هاي‌ بزرگت‌ نسبت‌ به‌ خود مي‌ستايم‌.

سپاس‌ از منعم،‌ وظيفه‌اي‌ وجداني‌ است‌ كه‌ شرع‌ بر آن‌ تاكيد فراوان‌ دارد. امام ‌باقر(عليه‎السلام‌) فرمودند: روزي‌ عايشه‌ به‌ پيامبر اكرم‌(صلي الله عليه و آله‌) گفت‌: اي‌ رسول‌ خدا، چرا خودت‌ را به‌ رنج‌ مي‌اندازي‌ با آن كه‌ خدا گناه‌ گذشته‌ و آينده‌ ترا آمرزيده‌ است‌؟ حضرت فرمودند:

اي‌ عايشه‌، آيا من‌ بنده‌ سپاسگزار خدا نباشم‌؟

در ادامه‌ حديث‌ امام‌ باقر(عليه‎السلام‌) مي‌فرمايد:

رسول‌ خدا(صلي الله عليه و آله) آنقدر روي‌ انگشتان‌ پايش‌ مي‌ايستاد تا اين كه‌ خداي ‌سبحان‌ نازل‌ فرمود: "طه‌، ما انزلنا عليك‌ القرآن‌ لتشقي‌(2)؛ ما قرآن‌ را بر تو نازل‌ نكرديم‌ كه‌ خود را به‌ رنج‌ اندازي‌."(3)

شكر، نگهبان‌ و حافظ نعمت‌ مؤمن‌ است‌. اين كه‌ ديده‌ مي‌شود نعمت‌ انسان‎هاي‌ ناسپاس‌ نيز گاهي‌ برقرار است‌ به‌ بيان‌ قرآن‌ كريم‌ براي‌ استدراج‌ است‌، يعني‌: نعمت‌ وسيله‌اي‌ براي‌ دورتر شدن‌ او از خدا مي‌گردد. شخصي‌ كه‌ به‌ مفهوم‌ استدراج‌ در قرآن‌ توجه‌ كرده‌ بود، آنجا كه‌ خداوند مي‌فرمايد: «ما توبه‌ و استغفار را از ياد آنها مي‌بريم‌»، نزد امام‌ صادق‌(عليه‎السلام‌) آمده‌، عرض‌ مي‌كند: من‌ از خداي‌ عزوجل‌ مال‌ خواستم‌ به‌ من‌ روزي‌ كرد، فرزند خواستم‌ به‌ من‌ عطا فرمود، منزل‌ خواستم‌ نصيبم‌ كرد، مي‌ترسم‌ اين‌ استدراج‌ باشد که خدا نعمتي‌ دهد و توبه‌ و استغفار را از ياد ما ببرد، حضرت‌ مي‌فرمايد: به خدا قسم‌ با حمد و سپاس‌ خدا، استدراج‌ تحقق‌ نمي‌يابد.(4)

امام‌ باقر(عليه‎السلام‌) مي‌فرمايد:

چون‌ شخص‌ گرفتار و دردمندي‌ را ديدي‌، به‌ نحوي‌ كه‌ او نشنود سه‌ بار بگو: حمد خدايي‌ را كه‌ مرا از آنچه‌ تو را مبتلا ساخته‌ معاف‌ نمود، هر كس‌ اين‌ را بگويد آن‌ بلا به‌ او نمي‌رسد.

 

شکرگزاري در همه حال

انسان‌ در همه‌ حال‌ بابت‌ همه‌ چيز بايد شكرگزار خداوند خود باشد، ولي‌ در احاديث‌ نسبت‌ به‌ موارد خاصي‌ تاكيد بيشتر نموده‌اند، امام‌ صادق‌(عليه‎السلام‌) به‌ چند مورد از آن‌ اشاره‌ فرموده‌اند:

الف‌- هنگام‌ تندرستي‌:

شخص‌ تندرست‌ و شكرگزار، اجرش‌ همچون‌ پاداش‌ شخص‌ گرفتاري‌ است‌ كه‌ براي‌ خدا صبر پيشه‌ سازد.(5)

ب‌- هنگام‌ اعطاء و بخشش‌ به‌ ديگران‌:

عطابخش‌ شكرگزار، اجرش‌ همچون‌ شخصي‌ است‌ كه‌ از نعمت‌ محروم‌ است‌ و در محروميت‌ قناعت‌ مي‌كند.(6)

ج‌- هنگام‌ داشتن‌ نعمت‌:

سپاس‌ و شكر به‌ هنگام‌ نعمت‌، باعث‌ افزايش‌ و فزوني‌ نعمت‌ مي‌شود.(7)

د- هنگام‌ مشاهده‌ محروميت‌ ديگران‌:

در هنگام‌ مشاهده‌ انساني‌ كه‌ از نعمتي‌ محروم‌ است‌ ولي‌ شما آن ‌محروميت‌ را نداريد بگوييد: بار خدايا من‌ تمسخر نمي‌كنم‌ و بر خود نمي‌بالم‌ بلكه‌ تو را براي‌ نعمت‎هاي‌ بزرگت‌ نسبت‌ به‌ خود مي‌ستايم‌.(8)

در اين‌ مورد پيامبر اكرم‌(صلي الله عليه و آله‌) سفارش‌ اكيد دارند كه‌:

مبادا طرف‌ مقابل‌ بشنود و اندوهگين‌ گردد.(9)

امام‌ باقر(عليه‎السلام‌) نيز مي‌فرمايد:

چون‌ شخص‌ گرفتار و دردمندي‌ را ديدي‌، به‌ نحوي‌ كه‌ او نشنود سه‌ بار بگو: حمد خدايي‌ را كه‌ مرا از آنچه‌ تو را مبتلا ساخته‌ معاف‌ نمود، هر كس‌ اين‌ را بگويد آن‌ بلا به‌ او نمي‌رسد.(10)

ه‌- هنگام‌ يادآوري‌ نعمت‌:

سيره‌ پيامبر اكرم‌(صلي الله عليه و آله‌) و ديگر ائمه‌ معصومين‌(عليهم‎السلام‌) اين‌ بوده‌ است‌ كه‌ در هنگام ‌يادآوري‌ نعمت،‌ با سجده‎ي‌ بر خاك‌، شكر خداوند را به‌ جاي‌ مي‌آوردند.

نوع‌ ديگر شكر، تشكر از مردم‌ است‌، اگر شكر را وظيفه‌اي‌ وجداني‌ تلقي‌ كنيم‌، تشكر از مردمي‌ كه‌ به‌ ما خدمتي‌ كرده‌اند يا واسطه‌ نعمتي‌ شده‌اند نيز شكر است‌ و در كلام‌ معصوم(عليه‎السلام‌) تشكر از ديگر انسان‎ها تشكر از خدا تلقي‌ شده‌ است‌ و كسي‌ را كه‌ در ايـن‌ امـر ناتوان‌ باشد، شكرگزار خـدا نيـز ندانسته‌اند.

امام‌صادق‌(عليه‎السلام‌) مي‌فرمايد:

هنگامي‌ كه‌ نعمتي‌ را به‌ ياد آوردي‌ براي‌ شكر خدا چهره‌ روي‌ خاك‌ بگذار، اگر سواري‌، پياده‌ شو و اگر از بيم‌ شهرت‌ و ريا نتواني‌ پياده ‌شوي‌ روي‌ كوهه‌ زين‌ سجده‌ كن‌، و باز اگر نتواني‌ بر كف‌ دست‌ سجده ‌نما. (11)

نوع‌ ديگر شكر، تشكر از مردم‌ است‌، اگر شكر را وظيفه‌اي‌ وجداني‌ تلقي‌ كنيم‌، تشكر از مردمي‌ كه‌ به‌ ما خدمتي‌ كرده‌اند يا واسطه‌ نعمتي‌ شده‌اند نيز شكر است‌ و در كلام‌ معصوم(عليه‎السلام‌) تشكر از ديگر انسان‎ها تشكر از خدا تلقي‌ شده‌ است‌ و كسي‌ را كه‌ در ايـن‌ امـر ناتوان‌ باشد، شكرگزار خـدا نيـز ندانسته‌اند.

امـام‌ سجـاد(عليه‎السلام‌) مي‌فرمايد:

در روز قيامت‌ خداوند به‌ كساني‌ كه‌ از مردم‌ تشكر نكرده‌اند مي‌فرمايد: شما شكرگزار من‌ نبوده‌ايد.

شكرگزارترين‌ شما نسبت‌ به‌ خدا كسي‌ است‌ كه‌ از مردم‌ بيشتر تشكر كند.(12)

 

 چگونگي‌ شكر

در كلام‌ معصومين‌(عليه‎السلام‌)، شكرگزاري‌ به‌ شكل‎هاي‌ گوناگون‌ مطرح‌ گرديده‌ است‌ كه‌ در تناسب‌ با ايمان‌ (زباني‌، قلبي‌ و جوارحي‌) شكر نيز به‌ انواع‌ شكر زباني‌، شكر قلبي‌ و شكر رفتاري‌ تقسيم‌ شده‌ است‌.

1- شكر زباني‌:

الف‌) سپاس‌ و حمد خداوند سبحان‌: امام‌ صادق‌(عليه‎السلام‌) مي‌فرمايد:

تمام‌ شكر گفتن‌ همين‌ جمله‌ است‌: الحمدلله‌ رب‌العالمين‌.(13)

شكر هر نعمتي‌ هر چند بزرگ‌ باشد اين‌ است‌ كه‌ خداوند عزوجل‌ را بر آن‌ حمد و سپاس‌ گويي‌.(14)

حد شكر اين‌ است‌ كه‌ بر هر نعمتي‌ كه‌ در خصوص‌ خانواده‌ و مال‌ تو داده‌اند سپاس‌ گويي‌.(15)

امـام‌ سجـاد(عليه‎السلام‌) مي‌فرمايد:

در روز قيامت‌ خداوند به‌ كساني‌ كه‌ از مردم‌ تشكر نكرده‌اند مي‌فرمايد: شما شكرگزار من‌ نبوده‌ايد.

حضرت‌ همچنين‌ مي‌فرمايد: هر صبح‌ و شام‌ جهت‌ شكر خداوند اين‌ دعا را بخوان‌ تا شكر نعمت‌ خدا را در آن‌ روز و شب‌ ادا كرده‌ باشي‌:

اللهم‌ ما اصبحت‌ بي‌ من‌ نعمه‌ او عافيه‌ من‌ دين‌ او دنيا فمنك‌ وحدك‌ لا شريك‌ لك‌لك‌ الحمد و لك ‌الشكر بها علي‌ يا رب‌ حتي‌ ترضي‌ و بعد الرضا(16)؛ بار خدايا هر نعمتي‌ و يا عافيتي‌ كه‌ نسبت‌ به‌ دين‌ يا دنيا در اين‌ صبح‌ دارم‌ از جانب توست‌، تو يكتايي‌ و شريك‌ نداري‌، پروردگارا حمد و شكر براي‌ تواست‌ - از جهت‌ نعمتي‌ كه‌ به‌ من‌ دادي ‌- تا راضي‌ گردي‌ و هم‌ بعد از رضايتت‌.

ايشان‌ در حديث‌ ديگري‌ با اشاره‌ به‌ دعاي‌ فوق‌ مي‌فرمايد:

حضرت‌ نوح‌(عليه‎السلام‌) هر روز صبح‌ اين‌ دعا را مي‌خواند، كه‌ عبد شكور ناميده‌ شد.(17)

ب‌)بازگويي‌ نعمت‌: امام‌ صادق‌(عليه‎السلام‌) در تفسير و معناي‌ اين‌ آيه‌ (و اما بنعمه‌ ربك‌ فحدث‌؟) (18) مي‌فرمايد:

يعني‌ آن كس‌ كه‌ به تو احسان‌ كرده‌، نعمت‌ داده‌، برتري‌ بخشيده‌ و عطا نموده‌ است‌، حق‌ او و دين‌ او و آنچه‌ را به تو عطا فرموده‌ و نعمت‌ داده‌ بازگو. (19)

2- شكر قلبي‌:

امام‌ صادق‌(عليه‎السلام‌) مي‌فرمايد:

خدا به‌ هر كس‌ نعمتي‌ دهد و او آن‌ را از ته‌ دل‌ بفهمد شكرش‌ را ادا كرده‌ است‌.(20)

از آنچه‌ خداوند به‌ موسي‌ وحي‌ فرستاد اين‌ بود كه‌ فرمود: اي‌ موسي ‌چنان‌ كه‌ سزاوار است‌ مرا شكرگزار. موسي‌ عرض‌ كرد: پروردگارا چگونه‌ مي‌توانم‌ تو را آنگونه‌ كه‌ سزاوار است‌ شكرگزارم‌ در صورتي كه ‌هر شكري‌ كه‌ تو را نمايم‌، آن‌ هم‌ نعمتي‌ است‌ كه‌ تو به‌ من‌ عطا فرموده‌اي‌؟ خداوند فرمود: اي‌ موسي‌، اكنون‌ كه‌ دانستي‌، آن‌ شكرگزاريت‌ نيز از من‌ است‌، مرا چنانكه‌ سزاوار است‌ شكر كرده‌اي‌.(21)

امام‌ صادق‌(عليه‎السلام‌) مي‌فرمايد:

مردي‌ آب‌ مي‌نوشد و خدا بهشت‌ را براي‌ او واجب‌ مي‌كند، به‌ اين ‌صورت‌ كه‌ او ظرف‌ آب‌ را بر دهانش‌ مي‌گذارد "بسم‌ الله"‌ مي‌گويد و آنگاه‌ مي‌آشامد، سپس‌ با آن كه‌ اشتها دارد، دور مي‌كند و خدا را حمد مي‌كند. باز برمي‌گردد و مي‌آشامد، باز دور مي‌برد و حمد مي‌كند و ... خداي‌ عزوجل‌ بهشت‌ را به‌ همين‌ سبب‌ برايش‌ واجب‌ مي‌كند.

3- شكر رفتاري‌:

الف‌) دوري‌ از محرمات‌: شكر عملي‌، استفاده‌ صحيح‌ از نعمت‌ است‌ و همين ‌استفاده‌ صحيح‌ نشانه‌ صداقت‌ فرد در ايمان‌ اوست‌. به كار نگرفتن‌ استعدادها و نعمت‎هاي‌ خدادادي‌ در راه‌ صحيح‌، كفران‌ نعمت‌ محسوب‌ مي‌شود كه‌ شاخه‌اي‌ از كفر است‌. امام‌ صادق‌(عليه‎السلام‌) مي‌فرمايد:

شكر نعمت‌ همان‌ دوري‌ از محرمات‌ است‌.(22)

ب‌) انجام‌ تكليف‌: امام‌ صادق‌(عليه‎السلام‌) در بيان‌ حد شكر مي‌فرمايد:

حد شكر اين‌ است‌ كه‌ اگر براي‌ خدا در نعمتي‌ كه‌ به‌ تو داده‌ حقي‌ باشد آن‌ حق‌ را بپردازي‌.(23)

 

آثار شكر

شكر نيز همچون‌ ساير خصلت‎هاي‌ اخلاق‌ ديني‌، هم‌ آثار دنيوي‌ و هم‌ بازتاب‌ اخروي ‌دارد، آثار دنيوي‌ آن‌ افزايش‌ و بركت‌ در نعمت‌ است‌ و بازتاب‌ اخروي‌ آن‌ بهشت جاودان‌ الهي‌ است‌.

الف‌) افزايش‌ نعمت‌: از مشخصه‌هاي‌ اصلي‌ اخلاق‌ ديني‌ بيان‌ آثاري‌ است‌ كه توجيه‌ بشري‌ آن‌ را بر نمي‌تابد. افزايش‌ نعمت‌ در اثر شكر، كه‌ هم‌ در قرآن‌ و هم‌ در سنت‌ بر آن‌ تأكيد شده‌ است‌، از آن‌ جمله‌ است‌. به‌ اين‌ معني‌ كه‌ مثلا افزايش‌ مال‌ در اثر شكر چيزي‌ نيست‌ كه‌ علم‌ اقتصاد بشري‌ توان‌ اقامه‌ دليل‌ علمي‌ تجربي‌ بر آن ‌داشته‌ باشد. امام‌ صادق‌(عليه‎السلام‌) مي‌فرمايد:

پيامبر اكرم‌(صلي الله عليه و آله‌) فرموده‌اند: هنگامي كه‌ در سپاسگزاري‌ گشوده‌ است ‌درِ افزايش‌ نيز باز است‌.(24)

به‌ كسي‌ كه‌ سپاسگزاري‌ دادند افزايش‌ نيز دادند.(25)

خداوند نعمتي‌ به‌ بنده‌ خويش‌ نداد كه‌ بنده‌ او از صميم‌ قلب‌ آن‌ را بشناسد، و در ظاهر با زبان‌ خدا را ستايش‌ كند، و سخنش‌ تمام‌ شود، مگر اين كه‌ براي‌ او به‌ افزوني‌ نعمت‌ امر شود.(26)

ب‌) بهشت‌: امام‌ صادق‌(عليه‎السلام‌) مي‌فرمايد:

مردي‌ آب‌ مي‌نوشد و خدا بهشت‌ را براي‌ او واجب‌ مي‌كند، به‌ اين ‌صورت‌ كه‌ او ظرف‌ آب‌ را بر دهانش‌ مي‌گذارد "بسم‌ الله"‌ مي‌گويد و آنگاه‌ مي‌آشامد، سپس‌ با آن كه‌ اشتها دارد، دور مي‌كند و خدا را حمد مي‌كند. باز برمي‌گردد و مي‌آشامد، باز دور مي‌برد و حمد مي‌كند و ... خداي‌ عزوجل‌ بهشت‌ را به‌ همين‌ سبب‌ برايش‌ واجب‌ مي‌كند.(27)


پي‎نوشت‎ها:

1- مكنوب‌ في‌ التوراه‌: اشكر من‌ انعم‌ عليك‌ و انعم‌ علي‌ من‌ شكرك‌؛ فانه‌ لازوال‌ للنعماء اذا شكرت‌ و لا بقاء لها اذا كفرت‌؛ الشكر زياده‌ في‌ النعم‌ و امان‌ من ‌الغير./ الشكر، ح‌ 3 .

2- طه‌- 1و2 .

3- فقالت‌: يا رسول ‌الله‌ لم‌ تتعب‌ نفسك‌ و قد غفر الله‌ لك‌ ما تقدم‌ من‌ ذنبك‌ و ما تأخر؟ فقال‌: يا عائشه‌ الا اكون ‌عبداً شكوراً؟ قال‌ و كان‌ رسول‌ الله‌(صلي الله عليه و آله‌) يقوم‌ علي‌ اطراف‌ اصابع‌ رجليه‌ فانزل‌ الله‌ سبحانه‌ و تعالي‌: (طه‌ ـ ما انزلنا عليك‌ القرآن‌ لتشقي‌)./ همان‌، ح‌ 6 .

4- ... قد خفت‌ ان‌ يكون‌ ذلك‌ استدراجاً، فقال‌: اما – والله ‌- مع‌ الحمد فلا./ همان‌، ح‌ 17 .

5- المعافي‌ الشاكر له‌ من‌ الاجر ما للمبتلي‌ الصابر... ./ همان‌، ح‌ 4 .

6- ... المعطي‌ الشاكر له‌ من ‌الاجر كالمحروم‌ القانع‌./ همان‌.

7-  ثلاث‌ لايضر معهن‌ شي‌ء الدعاء عند الكرب‌ و الاستغفار عند الذنب‌ و الشكر عند النعمه‌ / همان‌، ح‌ 7.

8- اذا رايت‌ الرجل‌ و قد ابتلي‌ و انعم ‌الله‌ عليك‌ فقل‌: الهم‌ اني‌ لا اسخر و لا افخر ولكن‌ احمدك‌ علي‌ عظيم‌ نعمائك‌ علي / همان‌، ح‌ 22 .

9- اذا رايتم‌ اهل ‌البلاء فاحمدوالله‌ و لا تسمعوهم‌ فان‌ ذالك‌ يحزنهم/ همان‌، ح‌ 23 .

10- تقول‌ ثلاث‌ مرات‌ اذا نظرت‌ الي‌ المبتلي‌ من‌ غير ان‌ تسمعه‌: الحمدلله‌ الذي‌ عافاني‌ مما ابتلاك‌ به‌، و لو شاء، فعل‌؛ قال‌: من‌ قال‌ ذلك‌ لم‌ يصبه‌ ذلك‌ البلاء ابداً./ همان‌، ح‌ 20 .

11- اذا ذكر احدكم‌ نعمه ‌الله‌ عزوجل‌ فليضع‌ خده‌ علي‌ التراب‌ شكراً لله‌؛ فان‌ كان‌ راكباً فلينزل‌ فليضع‌ خده‌ علي ‌التراب‌ و ان‌ لم‌ يكن‌ يقدر علي‌ النزول‌ للشهره‌ فليضع‌ خده‌ علي‌ قربوسه‌ و ان‌ لم‌ يقدر فليضع‌ خده‌ علي‌ كفه ‌ثم ‌ليحمد الله‌ علي‌ ما انعم ‌الله‌ عليه‌./ همان‌،ح ‌25 .

12- ان‌ الله‌ يحب‌ كل‌ قلب‌ حزين‌ و يحب‌ كل‌ عبد شكور، يقول ‌الله‌ تبارك‌ و تعالي‌ لعبد من‌ عبيده‌ يوم ‌القيامه‌: اشكرت‌ فلاناً؟ فيقول‌: بل‌ شكرتك‌ يارب‌، فيقول‌: لم‌ تشكرني‌ اذ لم‌ تشكره‌، ثم‌ قال‌: اشكركم‌ لله‌ اشكركم‌ للناس‌./همان‌،ح‌30 .

13- ... تمام ‌الشكر قول ‌الرجل‌: الحمدلله‌ رب‌ العالمين‌./ همان‌، ح‌ 10 . - ما انعم‌الله‌ علي‌ عبد بنعمه‌ صغرت‌ او كبرت‌، فقال‌: الحمدلله‌، الا ادي‌ شكرها./ همان‌، ح‌ 14.

14-  شكر كل‌ نعمه‌ - و ان‌ عظمت ‌- ان‌ تحمدالله‌ عزوجل‌ عليها./ همان‌، ح‌ 11 .

15- هل‌ للشكر حد اذا فعله‌ العبد كان‌ شاكراً ؟ قال‌: نعم‌، قلت‌: ما هو؟ قال‌: يحمدالله‌ علي‌ كل‌ نعمه‌ عليه‌ في‌ اهل ‌و مال‌... ./ همان‌، ح‌ 12 .

16- اذا اصبحت‌ و امسيت‌ فقل‌ عشر مرات‌: «اللهم‌ ما اصبحت‌ بي‌ من‌ نعمه‌ او عافيه‌ من‌ دين‌ او دنيا فمنك‌ وحدك‌ لا شريك‌ لك‌، لك‌ الحمد و لك الشكر بها علي‌ يا رب‌ حتي‌ ترضي‌ و بعد الرضا» فأنك‌ اذا قلت‌ ذلك‌ كنت‌ قداديت‌ شكر ما انعم ‌الله‌ به‌ عليك‌ في‌ ذالك‌ اليوم‌ و في‌ تلك‌ الليله‌./ همان‌، ح‌ 28.

17- كان‌ نوح‌(عليه‎السلام‌) يقول‌ ذلك‌ اذا اصبح‌، فسمي‌ بذلك‌ عبداً شكوراً. و قال‌: قال‌ رسول‌الله‌(صلي الله عليه و آله‌): من‌ صدق‌ الله‌ نجا./همان‌، ح‌ 29 .

18- ضحي‌- 11.

19- ... الذي‌ انعم‌ عليك‌ بما فضلك‌ و اعطاك‌ و احسن‌ اليك‌، ثم‌ قال‌: فحدث‌ بدينه‌ و ما اعطاه‌ الله‌ و ما انعم‌ به ‌عليه‌./ همان‌، ح‌ 5 .

20- من‌ انعم ‌الله‌ عليه‌ بنعمه‌ فعرفها بقلبه‌، فقد أدي‌ شكرها./ همان‌، ح‌ 15 .

21- ... يا موسي‌ اشكرني‌ حق‌ شكري‌ فقال‌: يا رب‌ و كيف‌ اشكرك‌ حق‌ شكرك‌ و ليس‌ من‌ شكر أشكرك‌ به‌ الا وانت ‌انعمت‌ به‌ علي‌؟ قال‌: يا موسي‌ الان‌ شكرتني‌ حين‌ عملت‌ ان‌ ذلك‌ مني‌./ همان‌، ح‌ 27 .

22- شكر النعمه‌ اجتناب‌ المحارم‌... ./ همان‌، ح‌ 10.

23- ... ان‌ كان‌ فيما انعم‌ عليه‌ في‌ ماله‌ حق‌ اداه‌... ./ همان‌ 12 .

24- ما فتح ‌الله‌ علي‌ عبد باب‌ شكر فخزن‌ عنه‌ باب‌ الزياده‌./ همان‌، ح‌ 2 .

25- من‌ اعطي‌ الشكر اعطي‌ الزياده‌، يقول ‌الله‌ عزوجل‌: (لئن‌ شكرتم‌ لا زيدنكم‌)./ همان‌، ح‌ 8 .

26- ما انعم‌ الله‌ علي‌ عبد من‌ نعمه‌ فعرفها بقلبه‌ و حمدالله‌ ظاهراً بلسانه‌ فتم‌ كلامه‌ حتي‌ يؤمرله‌ بالمزيد./ همان‌، ح‌ 9.

27- ان‌ الرجل‌ منكم‌ ليشرب‌ الشربه‌ من‌ الماء فيوجب ‌الله‌ بها الجنه‌ ثم‌ قال‌: انه‌ لياخذ الا ناء فيضعه‌ علي‌ فيه‌ فيسمي‌ ثم‌ يشرب‌ فينحيه‌ و هو يشتهيبه‌ فيحمدالله‌، ثم‌ يعود فيشرب‌، ثم‌ ينحيه‌ فيحمدالله‌، ثم‌ يعود فيشرب‌،ثم‌ ينحيه‌ فيحمد الله‌؛ فيوجب ‌الله‌ عزوجل‌ بها له‌ الجنه‌./ همان‌، ح‌ 16 .

 

نوشته حجة الاسلام والمسلمين محمدنصر اصفهاني.

تناقض روایات کافی در مورد نتیجه ایمان و کفر

در " کافی " آخر " کتاب الایمان و الکفر " بابی دارد تحت عنوان: " با ایمان، هیچ عملی زیان نمی رساند و با کفر، هیچ عملی سود نمی بخشد ". ولی روایاتی که در ذیل این عنوان آمده این عنوان را تأیید نمی کند، از آن جمله این روایت است: یعقوب بن شعیب گفت از امام صادق علیه السلام پرسیدم: «هل لاحد علی ما عمل ثواب علی الله موجب الا المؤمنین؟ قال: لا؛ آیا جز مؤمنین کسی دیگر هم هست که پاداش دادن به او بر خداوند لازم باشد؟ امام فرمود: نه». مقصود این روایت این است که خداوند تنها به مؤمنین وعده پاداش داده است و به موجب وعده ای که داده است البته لزوما به وعده خود وفا می کند، ولی در غیر مورد اهل ایمان، خداوند وعده نداده است تا لزوما وفا کند، و چون وعده نداده است پس با خود او است که پاداش بدهد یا ندهد. امام با این بیان می خواهد بفهماند که غیر اهل ایمان از نظر اینکه خدا پاداش می دهد یا نمی دهد در حکم مستضعفین و مرجون لامر الله می باشند، باید گفت کار اینها با خداست که پاداش بدهد یا ندهد.

انسان ها در آخرت از نظر فلاسفه اسلامیفلاسفه اسلامی، این مسأله را به شکلی دیگر بیان کرده اند اما نتیجه ای که گرفته اند با آنچه که از آیات و روایات استنباط می شود منطبق است یعنی خداوند تنها به مؤمنین وعده پاداش داده است و به موجب وعده ای که داده است البته لزوما به وعده خود وفا می کند، ولی در غیر مورد اهل ایمان خداوند وعده نداده است تا لزوما وفا کند و چون وعده نداده است پس با خود او است که پاداش بدهد یا ندهد. بحث حکماء بحث صغروی است نه کبروی. حکما در این باره بحث نمی کنند که ملاک عمل نیک و ملاک مقبولیت عمل چیست، بحث آنها درباره انسان است، درباره این است که عملا اکثریت انسانها، به تفاوت و به طور نسبی نیکند، نیک می مانند و نیک می میرند و نیک محشور می گردند. حکما می خواهند بگویند هرچند مردمی که توفیق قبول دین اسلام می یابند در اقلیتند ولی افرادی که دارای اسلام فطری می باشند و با اسلام فطری محشورمی گردند در اکثریتند. به عقیده طرفداران این مشرب، اینکه در قرآن کریم آمده است که انبیا از کسانی شفاعت می کنند که دین آنها را بپسندند، مقصود دین فطری است نه دین اکتسابی که از روی قصور به آن نرسیده اند ولی عنادی هم با آن نورزیده اند.

طبقات انسان ها از نظر ابن سینا
بوعلی سینا می گوید: " مردم همانطوری که از لحاظ سلامت جسم و همچنین از لحاظ زیبایی جسم به سه دسته تقسیم می گردند: از لحاظ جسمی یک عده در کمال سلامت جسم و یا در کمال زیبایی اندامند، و یک عده در نهایت زشتی و یا بیمار تنی هستند. هر یک از این دو گروه در اقلیتند. گروهی که اکثریت را تشکیل می دهند مردمی هستند که از لحاظ سلامت و مرض و همچنین از لحاظ زیبایی و زشتی متوسطند، نه سلامتی و اعتدال مزاج مطلق دارند و نه مانند ناقص الخلقه ها دچار نقص و بیماری دائم می باشند، نه زیبای زیبا هستند و نه زشت زشت. از لحاظ روحی و معنوی نیز مردم همین طورند، یک عده شیفته حقیقتند و یک عده دشمن سرسخت آن. گروه سوم متوسطین و اکثریت هستند که نه مانند گروه اول شیفته و عاشق حقیقتند و نه مانند گروه دوم دشمن و خصم حقیقت. اینان مردمی هستند که به حقیقت نرسیده اند ولی اگر حقیقت به ایشان ارائه گردد از پذیرش آن سرباز نمی زنند. به عبارت دیگر از نظر اسلامی و با دید فقهی، آنها مسلمان نیستند ولی از لحاظ حقیقت، مسلم می باشند، یعنی تسلیم حقیقتند و عناد با آن ندارند. بوعلی پس از این تقسیم می گوید: «و استوسع رحمة الله»، رحمت الهی را وسیع بدان و آن را در انحصار یک عده معدود مشمار».
نظر صدرالمتالهین درباره غلبه خیر بر شرصدر المتألهین در مباحث "خیر و شر" در اسفار اربعه از جمله اشکالات موجودی که هست، این مطلب را ذکر می کند که: "چگونه می گویید خیر بر شر غلبه دارد و حال آنکه وقتی که به انسان که اشرف کائنات است نظر می افکنیم می بینیم اکثر انسانها از لحاظ عمل گرفتار اعمال زشت، و از لحاظ اعتقاد دچار عقاید باطله و جهل مرکب اند و اعمال زشت و اعتقادات باطله، امر معاد آنها را ضایع و آنان را مستحق شقاوت می گرداند. پس عاقبت نوع انسان که ثمره و گل سر سبد هستی است شقاوت و بدبختی است."

صدر المتألهین در جواب این اشکال اشاره به سخن ابن سینا می کند و می گوید: مردم در آن جهان از نظر سلامت و سعادت مانند این جهان از نظر سلامتند. همانطوری که در این جهان، سالم سالم و زیبای زیبا و همچنین بیمار بیمار و زشت زشت در اقلیتند، و اکثریت با متوسطان است که سالم نسبی می باشند، در آن جهان نیز کملین که به تعبیر قرآن کریم "السابقون" می باشند و همچنین اشقیا که به تعبیر قرآن "اصحاب الشمال " می باشند، اندکند و غلبه با متوسطان است که قرآن کریم آنها را اصحاب ایمان می خواند. صدر المتألهین پس از این سخن چنین می گوید: «فلاهل الرحمة و السلامة غلبة فی النشأتین؛ پس در هر دو نشأت غلبه با اهل رحمت و سلامت است».

خدا چه نیازی به عبادات ما دارد؟

عبادت ها و نیایش هاى ما چیزى بر جاه و جلال خدا نمى‏افزاید همانگونه كه ترك آنها چیزى از عظمت مقام او نمى‏كاهد، او نیازى به عبادت ما ندارد، اگر همه مردم زمین كافر شوند او بى‏نیاز است: «إِنْ تَكْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ» چنان كه اگر همه مردم رو به خورشید خانه بسازند یا پشت به خورشید، در خورشید اثرى ندارد.


عبادة
این عبادتها كلاس هاى تربیت براى آموزش تقوا است، تقوا همان احساس مسئولیت و خودجوشى درونى است كه معیار ارزش انسان و میزان سنجش شخصیت او است.

اوّلین نعمت‏ها، نعمت آفرینش، و اوّلین دستور، كُرنش در برابر خالق!!

یا أَیُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِی خَلَقَكُمْ وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (بقره21)

اى مردم! پروردگارتان كه شما و پیشینیان شما را آفرید، پرستش كنید تا اهل تقوا شوید.

در آیات گذشته سوره بقره خداوند حال سه دسته (پرهیزكاران، كافران و منافقان) را شرح داد و بیان داشت كه پرهیزكاران مشمول هدایت الهى هستند، و قرآن راهنماى آنان است در حالى كه بر دلهاى كافران مهر جهل و نادانى زده، و به خاطر اعمالشان بر چشم آنها پرده غفلت افكنده و حس تشخیص را از آنان سلب نموده است و منافقان بیماردلانى هستند كه بر اثر سوء اعمالشان بر بیماریشان مى‏افزاید.

اما اینجا، بعد از این مقایسه روشن، خط سعادت و نجات را كه پیوستن به گروه اول است مشخص ساخته مى‏گوید:" اى مردم پروردگارتان را پرستش كنید كه هم شما و هم پیشینیان را آفرید تا پرهیزگار شوید."

حال توجه به چند نكته در این مقطع ضروری به نظر می رسد:

1- خطاب" یا أَیُّهَا النَّاسُ" (اى مردم) كه در قرآن حدود بیست بار تكرار شده و یك خطاب جامع و عمومى است نشان مى‏دهد كه قرآن مخصوص نژاد و قبیله و طایفه و قشر خاصى نیست، بلكه همگان را در این دعوت عام شركت مى‏دهد، همه را دعوت به پرستش خداى یگانه، و مبارزه با هر گونه شرك و انحراف از خط توحید مى‏كند.

براى برانگیختن حس شكرگزارى مردم، و جذب آنها به عبادت پروردگار از مهمترین نعمت شروع مى‏كند كه نعمت خلقت و آفرینش همه انسانها است، نعمتى كه هم نشانه قدرت خدا است، و هم علم و حكمت او و هم رحمت عام و خاصش چرا كه در خلقت انسان این گل سر سبد عالم هستى، نشانه‏هاى علم و قدرت بى‏پایان خدا و نعمتهاى گسترده‏اش كاملا به چشم مى‏خورد

در كتاب‏هاى قانون، مواد قانون، بدون خطاب بیان مى‏شود، ولى قرآن كتاب قانونى است كه با روح و عاطفه مردم سر و كار دارد، لذا در بیان دستورات، خطاب مى‏كند. البتّه خطاب‏هاى قرآن مختلف است.( براى عموم مى‏فرماید: «یا ایّها الناس»، امّا براى هدایت‏یافتگان فرموده: «یا ایّها الذین امنوا» )

2- براى برانگیختن حس شكرگزارى مردم، و جذب آنها به عبادت پروردگار از مهمترین نعمت شروع مى‏كند كه نعمت خلقت و آفرینش همه انسانها است، نعمتى كه هم نشانه قدرت خدا است، و هم علم و حكمت او و هم رحمت عام و خاصش چرا كه در خلقت انسان این گل سر سبد عالم هستى، نشانه‏هاى علم و قدرت بى‏پایان خدا و نعمتهاى گسترده‏اش كاملا به چشم مى‏خورد.

تقوا

آنها كه در برابر خدا خاضع نیستند و او را پرستش نمى‏كنند غالبا به خاطر این است كه در آفرینش خویش و پیشینیان نمى‏اندیشند، و به این نكته توجه ندارند كه این آفرینش بزرگ را نمى‏توان به عوامل كور و كر طبیعى نسبت داد، و این نعمتهاى حساب شده و بى‏نظیر را كه در جسم و جان انسان، نمایان است، نمى‏توان از غیر مبدء علم و قدرت بى‏پایانى دانست.   بنابراین یادآورى این نعمتها، هم دلیلى است بر خداشناسى، و هم محركى است براى شكرگزارى و پرستش.

البته با توجه به آیات قرآن واضح است كه هدف از خلقت جهان و انسان، تكامل انسان‏هاست. یعنى هدف از آفرینش هستى، بهره‏گیرى انسان‏هاست ( «سَخَّرَ لَكُمُ» جاثیه، 13. «خَلَقَ لَكُمْ» بقره، 29) و تكامل انسان‏ها در گرو عبادت («وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ» ذاریات، 563) و اثر عبادت، رسیدن به تقوى ( «اعْبُدُوا رَبَّكُمُ» «لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ» بقره، 21)

 و نهایت تقوى، رستگارى است. («وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ» بقره، 189)

3- نتیجه این پرستش، تقوا و پرهیزگارى است (لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ).

بنابراین عبادتها و نیایشهاى ما چیزى بر جاه و جلال خدا نمى‏افزاید همانگونه كه ترك آنها چیزى از عظمت مقام او نمى‏كاهد، این عبادتها كلاسهاى تربیت براى آموزش تقوا است، تقوا همان احساس مسئولیت و خودجوشى درونى است كه معیار ارزش انسان و میزان سنجش شخصیت او است.

4- تكیه بر" الَّذِینَ مِنْ قَبْلِكُمْ" (كسانى كه پیش از شما بودند) شاید اشاره به این باشد كه اگر شما در پرستش بتها استدلال به سنت نیاكانتان مى‏كنید خدا هم آفریننده شما است و هم آفریننده نیاكان شما است، هم مالك و پرورش دهنده شما است و هم مالك و پرورش دهنده آنها، بنا بر این، پرستش بتها چه از ناحیه شما باشد و چه از ناحیه آنها چیزى جز انحراف نیست‏ .

بنابراین یادآورى این نعمتها، هم دلیلى است بر خداشناسى، و هم محركى است براى شكرگزارى و پرستش

سؤال: چرا خدا را عبادت كنیم؟

پاسخ: در چند جاى قرآن پاسخ این پرسش چنین آمده است:

چون خداوند خالق و مربّى شماست. «اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِی خَلَقَكُمْ» (مشركان خالقیّت را پذیرفته ولى ربوبیّت را انكار مى‏نمودند، خداوند در این آیه دو كلمه«ربّكم» و «خلقكم» را در كنار هم آورده تا دلالت بدین نكته كند كه خالق شما، پروردگار شماست.)

چون تأمین كننده رزق و روزى و امنیت شماست.«فَلْیَعْبُدُوا رَبَّ هذَا الْبَیْتِ الَّذِی‏أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ» (قریش، 3- 4) چون معبودى جز او نیست. «لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِی» (طه، 14) عبادت انسان، هدف آفرینش انسان است نه هدف آفریننده. او نیازى به عبادت ما ندارد، اگر همه مردم زمین كافر شوند او بى‏نیاز است: «إِنْ تَكْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ» چنان كه اگر همه مردم رو به خورشید خانه بسازند یا پشت به خورشید، در خورشید اثرى ندارد.

پروردگار

با اینكه عبادت خدا بر ما واجب است، چون خالق و رازق و مربّى ماست، ولى بازهم در برابر این اداى تكلیف، پاداش مى‏دهد و این نهایت لطف اوست.

آنچه انسان را وادار به عبادت مى‏كند امورى است، از جمله:

1ـ توجّه به نعمت‏هاى او كه خالق و رازق و مربّى ماست.

2ـ توجّه به فقر و نیاز خود.

3ـ توجّه به آثار و بركات عبادت.

4ـ توجّه به آثار سوء ترك عبادت.

5ـ توجّه به اینكه همه هستى، مطیع او و در حال تسبیح او هستند، چرا ما وصله ناهمرنگ هستى باشیم.

6ـ توجّه به اینكه عشق و پرستش، در روح ماست و به چه كسى برتر از او عشق بورزیم.

 

طرح یك سؤال:

در قرآن آمده است: «وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى یَأْتِیَكَ الْیَقِینُ» یعنى‏ عبادت كن تا به یقین برسى. پس آیا اگر كسى به یقین رسید، نمازش را ترك كند؟!

پاسخ: اگر گفتیم: نردبان بگذار تا دستت به شاخه بالاى درخت برسد، معنایش این نیست كه هر گاه دستت به شاخه رسید، نردبان را بردار، چون سقوط مى‏كنى.

كسى كه از عبادت جدا شد، مثل كسى است كه از آسمان سقوط كند «فَكَأَنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ» به علاوه كسانى كه به یقین رسیده‏اند مانند: رسول خدا و امامان معصوم، لحظه‏اى از عبادت دست برنداشتند. بنا بر این مراد آیه، بیان آثار عبادت است نه تعیین محدوده‏ى عبادت.

اینكه عبادت خدا بر ما واجب است، چون خالق و رازق و مربّى ماست، ولى بازهم در برابر این اداى تكلیف، پاداش مى‏دهد و این نهایت لطف اوست

آیات و روایات، براى عبادت شیوه‏ها و شرایطى را بیان نموده است، ولى چون این آیه، اوّلین فرمان الهى خطاب به انسان در قرآن است، سرفصل‏هایى را بیان مى‏كنیم تا مشخّص شود عبادت باید چگونه باشد:

1ـ عبادت مامورانه، یعنى طبق دستور او بدون خرافات.

2ـ عبادت آگاهانه، تا بدانیم مخاطب و معبود ما كیست. «حَتَّى تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ» (نساء، 43)

3ـ عبادت خالصانه. «وَ لا یُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً» (كهف، 110)

4ـ عبادت خاشعانه. «فِی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ» (مؤمنون، 2)

5ـ عبادت مخفیانه. پیامبر صلى اللَّه علیه و آله فرمودند: «اعظم العبادة اجراً اخفاها» (بحار، ج 70، ص 251)

6ـ عبادت عاشقانه. پیامبر صلى اللَّه علیه و آله فرمودند:«افضل الناس مَن عَشق العبادة» (بحار، ج 70، ص 253)

و خلاصه در یك نگاه باید بگوییم كه براى عبادت سه نوع شرط است:

الف: شرط صحّت، نظیر طهارت و قبله.

ب: شرط قبولى، نظیر تقوى.

ج: شرط كمال، نظیر اینكه عبادت باید آگاهانه، خاشعانه، مخفیانه و عاشقانه باشد كه اینها همه شرط كمال است. (براى تفصیل بیشتر به كتاب پرتوى از اسرار نماز و تفسیر نماز نوشته حجت الاسلام قرائتی مراجعه نمایید)

پیام‏های آیه:

1ـ دعوت انبیا، عمومى است و همه مردم را دربر مى‏گیرد. «یا أَیُّهَا النَّاسُ»

2ـ از فلسفه‏هاى عبادت، شكرگزارى از ولى نعمت است. «اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِی خَلَقَكُمْ»

3ـ اوّلین نعمت‏ها، نعمت آفرینش، و اوّلین دستور، كُرنش در برابر خالق است.

«اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِی خَلَقَكُمْ»

4ـ مبادا بت‏پرستى یا انحراف نیاكان، ما را از عبادت خداوند دور كند، حتّى آنان‏

نیز مخلوق خداوند هستند. «وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِكُمْ»

5ـ عبادت، عامل تقواست. اگر عبادتى تقوى ایجاد نكند، عبادت نیست.

«اعْبُدُوا» «لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ»

به عبادت خود مغرور نشویم كه هر عبادتى، تقوا ساز نیست. «لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ»