شیپور خدا

شیپور
مقدمه:

نفخ صور از موضوعات مرتبط با بحث معاد است. لذا در مورد ماهیت و فلسفه و کیفیت آن سوالات بسیاری قابل طرح است. مثلاً فلسفه نفخ صور در چیست؟ اگر قرار است انسان ها بمیرند آیا عزرائیل نمی تواند همه را بمیراند؟ و آیا با این نفخ صور همه موجودات حتی ملائکه نیز می میرند؟ در این صورت مرگ ملائکه چه معنائی دارد؟ این نوشتار به دنبال پاسخگویی به این سوالات سامان یافته است.


فلسفه نفخ صور

نفخ در صور، نوعی دگرگونی کلی در جهان آفرینش است و تنها مربوط به انسان نیست که بپرسیم مگر عزرائیل نمی تواند جان همه انسان ها را بگیرد؟ در واقع، نفخ صور، اعلام پایان یافتن مرحله ای از جهان آفرینش و آغاز شدن مرحله ای جدید است، مرحله ای که همه باطن ها ظاهر می شود و این، یک مرگ عادی - ولو مرگ همه انسان ها نیست، بلکه تغییری عظیم و غیرقابل تصور است، تغییری است که در آن، نظام اسباب و علل مادی برچیده می شود و نظام جدیدی حکمفرما می گردد.

خداوند سبحان فرمود: هر که در آسمان ها و هر که در زمین است بیهوش می افتد مگر کسی را که خدا بخواهد و فرمود: هر که در آسمان و هر که در زمین است دچار فزع خواهد شد مگر کسی را که خدا بخواهد

بدین معنا، ملائکه و حتی خود عزرائیل هم می میرند، اما مرگ آنها به معنای خروج روح از بدن نیست. به تعبیر علامه طباطبایی «نکته قابل توجه این است که خداوند در مورد این میراندن لفظ «صعق» را به کار برده است نه «موت» را. شاید از این جهت باشد که "موت" لفظی است که بر خروج روح از بدن اطلاق می شود، در حالی که حکم نفخ، همه موجودات آسمان و زمین، از جمله ملائکه و ارواح را نیز شامل می شود: «فصعق من فی السموات و من فی الارض» (زمر/68)؛ پس هر که در آسمان ها و هر که در زمین باشد دچار صعق می شود. و در این کلام خدا «لایذوقون فیها الموت الا الموته الاولی» (دخان/56) و در آن مرگی جز همان مرگ اول نمی چشند، که در وصف بهشت است. ظاهراً از این جهت است که در آیه شریفه، فقط بر خروج روح از بدن که همان "موته اولی" است، اطلاق موت شده و بنابراین "صعق" که خود نوعی مردن است، مصداق موت شمرده نشده است. از این جا فهمیده می شود که در معنای موت، به نحوی خروج روح از بدن لحاظ شده و به عبارت دیگر بهشتیان که این آیه در مورد آنهاست، نیز دو حادثه پشت سر نهاده اند که هر کدام در واقع نوعی "مردن" است: خروج روح از بدن و صعقه، و در آیه شریفه فقط یک موت برای بهشتیان ثابت گشته و آن هم به "موت اول" تعبیر شده است، از این جا می توان فهمید که در مورد "صعقه"، که در آن خروج روح از بدن مطرح نیست، اطلاق موت و مردن نمی شود.

مرگ

با این بیان، پاسخ تمام نکات مورد سوال معلوم شد و از جمله فلسفه نفخ نیز آشکار گشت که همان اعلام پایان یک مرحله از آفرینش و شروع مرحله جدید است. اما مطلبی که باید افزود، این است که با فنخ صور همگان نمی میرند، استثنا هم وجود دارد. البته مطابق توضیح فوق، معلوم است که استثنای مذکور، فرشتگان نیستند و عجیب تر این که افراد مورد استثنا برخی انسان ها هستند یعنی مخلصین. علامه طباطبایی در توضیح این مطلب می گویند: خداوند سبحان فرمود: هر که در آسمان ها و هر که در زمین است بیهوش می افتد مگر کسی را که خدا بخواهد و فرمود: هر که در آسمان و هر که در زمین است دچار فزع خواهد شد مگر کسی را که خدا بخواهد.

منظور از"من فی الارض" کسانی نیستند که در قید حیات اند و قبل از برزخ، روی زمین به زندگی خود ادامه می دهند. زیرا خداوند حکم برزخ را شامل همگان دانسته است:"و من ورائهم برزخ الی یوم یبعثون" (مومنون/100) و پیشاپیش آنان برزخی است تا روزی که برانگیخته شوند. بلکه مراد اهل شقاوت است که خداوند آنها را "... اخلد الی الارض" (اعراف/176) خوانده و فرموده است که درهای آسمان هیچگاه به روی آنها باز نمی شود (اعراف/40) و در قیامت هم از آنان نمی پرسند تاکنون چقدر درنگ کرده اید؟ بلکه می پرسند در زمین چه قدر درنگ کرده اید (روم/56)

اما منظور از "من فی السموات" ملائکه و انسان های سعادتمند هستند، خداوند می فرماید: "روزی شما و هر چه که به شما وعده داده شده است در آسمان است" (ذاریات/22) که این اشاره به ملائکه دارد که موکل رزق انسان و امور دیگر هستند.

اما در ادامه دو آیه شریفه 87 نمل و 68 زمر، عبادت "الا من شاءالله" آمده است که نشان می دهد کسانی از فزع و صعق مربوط به نفخ صور، استثنا شده اند و این استثناشدگان در آیات دیگری مشخص گردیده اند.

نفخ صور، اعلام پایان یافتن مرحله ای از جهان آفرینش و آغاز شدن مرحله ای جدید است، مرحله ای که همه باطن ها ظاهر می شود و این، یک مرگ عادی - ولو مرگ همه انسان ها نیست، بلکه تغییری عظیم و غیرقابل تصور است، تغییری است که در آن، نظام اسباب و علل مادی برچیده می شود و نظام جدیدی حکمفرما می گردد

آیه 89 سوره نمل، که در آن تعبیر "فزع" آمده است آیات بعدی را تفسیر می کند زیرا می فرماید: "کسی که حسنه بیاورد برایش بهتر از آن است و آنها از فزع آن روز در امان اند" منظور از حسنه "حسنه ی مطلق" است نه آمیخته به گناه. بنابراین اگر در عمل شخصی، حسنه و سیئه به هم آمیخته باشد، به سبب وجود سیئه، از فزع در امان نخواهد بود. پس کسی از فزع در امان است که ذاتش پاک و اعمالش از بدی ها پیراسته باشد و آشکار است که این معنای "حسنه" همان ولایت است. و این معنا در روایات متعددی نقل شده است به عنوان مثال از امام صادق (علیه السلام) در تفسیر آیه 89 سوره نمل آمده است:"الحسنه معرفه الولایه و حبّنا اهل البیت ..."

با این توضیح، وضعیت آیه 68 سوره زمر نیز آشکار می شود. در این آیه آمده است: در صور دمیده می شود و کسانی که در آسمان و زمین اند، دچار صعق می شوند. سپس دوباره دمیده می شود و آنها برپا می ایستند، از ظاهر آیه پیداست همان کسی که از نفخه اول در "صعق" اند، "قیام" می کنند و نزد خدا احضار می گردند. اما خداوند بندگان مخلص خود را از زمره این "احضارشوندگان" استثنا کرده است: فانهم لمحضرون الا عبادالله المخلصین" (صافات/128- 127) و این مخلصین همان کسانی اند که شیطان به آنها راهی ندارد(ص 83- 82) و ذاتشان از هر سیئه ای پاک و پیراسته است و این همان ولایت است.

با توجه به این که خداوند فرمود: "آسمان ها را هم در هنگام قیامت در هم می پیچیم" (انبیاء/104) این مخلصین مورد بحث در آسمان ها هم نیستند، بلکه جایگاهشان ورای آسمان ها و زمین است و با این توضیح در همه جا حاضرند.

 

خلاصه سخن ...

نفخ صور که نوعی تغییر و تحول در نظام آفرینش است همه موجودات را در بر می گیرد جز عده خاصی که در قرآن از آنها به مخلصین یاد شده است و تنها این افراد از حکم فزع و صعقه در امان هستند و به حیات خود ادامه می دهند و جایگاه آنها نه در آسمان است و نه در زمین بلکه بر کل عالم احاطه دارند.

 

تأثیر ایمان و مذهب در کاهش سختیها

در ایمان، خاصیت تغییر و تبدیل وجود دارد، غم و رنج را تبدیل به لذت و سرور می کند. تربیت شدگان اسلام در هنگام رویدادها و مصیبتها به این حقیقت توجه می کنند که «الذین اذا اصابتهم مصیبة قالوا انا لله و انا الیه راجعون؛ آنها که هرگاه مصیبتی بدانها رسد (صبوری کنند) و گویند ما از آن خداییم و به سوی او باز می گردیم» (بقره/ 156). نمونه خارجی این تربیت یافتگان، داستانی از یک زن و مرد مسلمان از صحابه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می باشد:

ابوطلحه یکی از یاران رسول خدا است. زنی باایمان داشت به نام ام سلیم. این زن و شوهر پسری داشتند که مورد علاقه هر دو بود. ابوطلحه، پسر را سخت دوست می داشت. پسر بیمار شد، بیماریش شدت یافت، به مرحله ای رسید که ام سلیم دانست کار پسر تمام است. ام سلیم برای اینکه شوهرش در مرگ فرزند بیتابی نکند او را به بهانه ای به خدمت رسول اکرم فرستاد و پس از چند لحظه طفل جان به جان آفرین تسلیم کرد. ام سلیم جنازه بچه را به پارچه ای پیچید و در یک اطاق مخفی کرد، به همه اهل خانه سپرد که حق ندارید ابوطلحه را از مرگ فرزند آگاه سازید سپس رفت و غذائی آماده کرد و خود را نیز آراست و خوشبو نمود. ساعتی بعد ابوطلحه آمد و وضع خانه را دگرگون یافت، پرسید: بچه چه شد؟ ام سلیم گفت: بچه آرام گرفت. ابوطلحه گرسنه بود، غذایی خواست. ام سلیم غذایی را که قبلا آماده کرده بود حاضر کرد و دو نفری غذا خوردند و همبستر شدند. ابوطلحه آرام گرفت. ام سلیم گفت: مطلبی می خواهم از تو بپرسم؟ گفت: بپرس. گفت: آیا اگر به تو اطلاع دهم که امانتی نزد ما بوده و ما آن را به صاحبش رد کرده ایم خشمگین می شوی؟ ابوطلحه گفت: نه، هرگز، ناراحتی ندارد، امانت مردم را باید پس داد. ام سلیم گفت: سبحان الله، باید به تو اطلاع دهم که خداوند فرزند ما را که امانت او بود نزد ما، از ما گرفت و برد. ابوطلحه از بیان این زن تکان سختی خورد، گفت: به خدا قسم من از تو که مادر هستی سزاوارترم که در سوگ فرزندمان صابر باشم. از جا بلند شد و غسل جنابت کرد و دو رکعت نماز بجا آورد و رفت به حضور رسول اکرم و ماجرا را از اول تا آخر برای آن حضرت شرح داد. رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: خداوند، امروز شما را قرین برکت قرار دهد و نسل پاکیزه ای نصیب شما گرداند. خدا را سپاس می گزارم که در امت من مانند " صابره " بنی اسرائیل قرار داد. آری این است تأثیر ایمان و مذهب در تصفیه سختیها و مشقتها بلکه در تبدیل آنها به خوشی و لذت و سعادت.

سختیها و مصائب در برنامه تشریعی و تکوینی خداوند
خداوند برای تربیت و پرورش جان انسانها دو برنامه تشریعی و تکوینی دارد و در هر دو برنامه شدائد و سختیها را گنجانیده است. در برنامه تشریعی، عبادات را فرض کرده و در برنامه تکوینی، مصائب را در سر راه بشر قرار داده است. روزه، حج، جهاد، انفاق، نماز، شدائدی است که با تکلیف ایجاد گردیده و صبر و استقامت در انجام آنها موجب تکمیل نفوس و پرورش استعدادهای عالی انسانی است. گرسنگی، ترس، تلفات مالی و جانی شدائدی است که در تکوین پدید آورده شده است و به طور قهری انسان را در بر می گیرد.

استقامت در برابر سختی ها از نظر قرآن
خداوند متعال در قرآن کریم می فرماید: «و لنبلونکم بشی ء من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات و بشر الصابرین؛ حتما شما را با اندکی از ترس، گرسنگی و آفت در مالها و جانها و میوه ها می آزماییم، و مردان صبور و با استقامت را مژده بده » ( بقره/ 155) یعنی بلاها و گرفتاریها برای کسانی که مقاومت می کنند و ایستادگی نشان می دهند، سودمند است و اثرات نیکی در آنان به وجود می آورد، لذا در چنین وضعی باید به آنان مژده داد.

تأثیر ایمان به خدا در پیروزی مسلمین در جنگ بدر

خداوند در قرآن کریم در آیه 49 از سوره انفال می فرماید: «اذ یقول المنافقون و الذین فی قلوبهم مرض غر هؤلاء دینهم و من یتوکل علی الله فان الله عزیز حکیم؛ آنگاه که منافقان و بیماردلان می گفتند: این (مومنان) را دینشان فریفته است. و حال آن که هر که بر خدا توکل کند، به یقین خداوند شکست ناپذیر است».

منافقان و دورویان و بیماردلان که فقط ظاهر را می بینند و عوامل معنوی را نمی بینند می گفتند این بیچاره ها را ببین که دینشان اینها را مغرور کرده است. باید گفت که جنگهای صدر اسلام بالخصوص جنگ بدر حکم یک معجزه را داشته است یعنی از نظر عوامل مادی و نیروهای جسمانی هیچ کس پیش بینی نمی کرد که مسلمین فاتح بشوند. در جنگ بدر پیش بینی ها همه این بود که مسلمین مغلوب و منکوب شده و شکست خواهند خورد. یک عده که خودشان را عاقل حساب می کردند و منافق و دورو بودند پوزخند می زدند و می گفتند: این بیچاره ها را ببینید! وعده های قرآن، وعده های دینشان اینها را مغرور کرده، دیوانه اند، دارند خودکشی می کنند. کجا دارند می روند؟! با چه عده ای! با چه عده ای! با چه قدرتی! یک لقمه اند در مقابل دشمن. فریب خورده اند، دینشان اینها را فریب داده است. قرآن می گوید اینها نمی دانند که اگر کسی با خدا باشد، تکیه اش به خدا باشد، چگونه عوامل الهی به نصرت او می آیند و او را در هدفش تأیید می کنند و قوت می دهند. نباشید از کسانی که از شهرشان بیرون شدند در حالی که چنان بودند و در حالی که منافقین و بیماردلان چنین می گفتند. قرآن هر جا می گوید «فی قلوبهم مرض» مقصود مرضهای روانی و اخلاقی است. منافقین و آنها که در دلشان بیماریهای روانی و اخلاقی است، می گفتند که دین اینان، اینها را مغرور کرده است. بیچاره ها! کجا می روید و با کدام قدرت؟! ولی اینها غافل بودند که هر که اتکایش به خدا باشد، خدا برای او کافی است. شما واقعا توکل را در کارهای پیدا بکنید، آن وقت می بینید چطور دست خدا به همراهتان می آید. توکل یعنی انسان وظیفه خودش را با اعتماد به خدا انجام بدهد. خدا غالب و قاهر است، اگر بخواهد، هیچ قدرتی در مقابل او نیست و حکیم است یعنی کارهایش حکیمانه و بر اساس مصلحت است و بی جهت کسی را تأیید نمی کند.

در آیه 41 سوره انفال آمده: «ان کنتم امنتم بالله و ما انزلنا علی عبدنا یوم الفرقان یوم التقی الجمعان و الله علی کل شیء قدیر؛ اگر شما به خدا ایمان دارید و به آنچه که بر بنده خودمان نازل کردیم در روز بدر، آن روز عظیم که در آن، میان حق و باطل جدایی واقع شد؛ باطل، باطل شناخته شد و حق، حق، خدا بر هر کاری تواناست» اشاره به آیاتی است که در روز بدر نازل شد، چون شأن نزول این آیات بعد از جنگ بدر است. قرآن برای جنگ بدر که از نظر نظامی و اقتصادی و تعداد نفرات، بسیار جنگ کوچکی بوده است ولی از نظر اجتماعی و معنوی یکی از چهارراههای تاریخ دنیاست، اهمیت فوق العاده قائل است. در اینجا آن روز را «یوم الفرقان» نامیده، آن روزی که حق و باطل از یکدیگر جدا شدند یعنی باطل، باطل شناخته شد و حق، حق؛ روزی که جریان امر نشان داد که یک دستی در کار است که نیروی حق را اگر در راه حق و صحیح گام بردارد، هر چند نیروی باطل نیرومندتر باشد، پیروز می گرداند. «و لله علی کل شیء قدیر؛ خدا بر هر کاری تواناست». خدا می تواند صحنه را به گونه ای نشان دهد که در نتیجه، یک نیروی مادی، ضعیف ولی بر اساس حق را که خالص و مخلص در راه خدا قدم برمی دارد بر یک نیروی مادی قوی که در راه باطل گام برمی دارد پیروز کند.

چرا معاد جزء اصول دین است؟

معاد

این که چرا معاد را جزو اصول دین قرار داده اند، در حالی که با پذیرش نبوت، پذیرش آن نیز ضروری است و باید پذیرفت و لزومی ندارد که آن را مستقلاً مطرح کرد، سوالی است که برای پاسخ به آن به کلام استاد شهید مرتضی مطهری مراجعه می کنم، ایشان چنین پاسخ داده اند: «کسی که این مطلب را مطرح می کند، قبول دارد که اگر کسی منکر معاد باشد، مسلمان نیست، ولی به اعتبار این که انکار معاد، انکار نبوت است، اکنون بحث بر سر این است که آیا این اعتقاد، جزو پایه ها هست یا خیر؟ به نظر من، علمای اسلام برای این حرف دلیلی داشته اند. توضیح مطلب این که شاید شما بگویید، پس نماز هم از اصول دین است، زیرا اگر کسی منکر نماز شود، مسلمان نیست و خیلی ضروریات دیگر نیز ما داریم که معاد هم در ردیف آنهاست، چون انکارش به انکار پیامبر(صلی الله علیه و آله) برمی گردد.

قیامت در هر جا که مطرح شده به عنوان چیزی بوده است که باید به آن ایمان بیاوریم، اما در مورد نماز گفته نشده است که به آن ایمان بیاورید. کسانی هم که آن را از اصول دین شمردند، مقصودشان این بود که این هم مستقلاً یک موضوع ایمانی است. همین طور که خدا در فطرت و روح انسان یک پایه ای دارد و نبوت هم همین طور، معاد نیز در روح انسان پایه ای دارد، یعنی همین تمایل به بقای چیزی است در انسان

 اما باید گفت که معاد از این جهت با ضروریاتی همچون نماز فرق دارد. در قرآن راجع به معاد نظیر نبوت و توحید، ایمان خواسته اند، البته دستور ایمان آوردن مربوط به کتاب ها، رساله ها و ملائکه هم مطرح شده، اما این ها همه از توابع نبوت است.

به هر حال موضوع قیامت در هر جا که مطرح شده به عنوان چیزی بوده است که باید به آن ایمان بیاوریم، اما در مورد نماز گفته نشده است که به آن ایمان بیاورید. کسانی هم که آن را از اصول دین شمردند، مقصودشان این بود که این هم مستقلاً یک موضوع ایمانی است. همین طور که خدا در فطرت و روح انسان یک پایه ای دارد و نبوت هم همین طور، معاد نیز در روح انسان پایه ای دارد، یعنی همین تمایل به بقای چیزی است در انسان.

انسان فکر، شعور و ادراکش به گونه ای است که نمی تواند فنا و نیستی خودش را بپذیرد، در واقع در روح انسان مایه ای از ایمان به معاد هست. به هر حال، حرف اساسی این است که شما بخواهید اصول دین را دو تا بدانید یا سه تا، به جایی ضرر نمی زند. متکلمان که این حرف را گفته اند، اساس حرفشان این بوده که در قرآن، معاد، جزو موضوعات ایمانی شناخته شده است.»

استاد مطهری سپس در مقابل این اشکال که: «ما آن دو اصل را از طریق عقل و استدلال می پذیریم، در حالی که معاد را از این طریق نمی توانیم بپذیریم، می فرماید: «به اندازه ای که در نبوت می توان بحث کرد و دلیل عقلی آورد، در معاد هم می توان بحث کرد.» تفصیل ادله ی مربوط به مباحث معاد در کتاب های گوناگون فلاسفه و متکلمان آمده است.

تأثیرات ایمان در پیشرفت علم

رابطه علم و ایمانعلم به ما روشنائی و توانائی می بخشد و ایمان عشق و امید و گرمی، علم ابزار می سازد و ایمان مقصد، علم سرعت می دهد و ایمان جهت، علم توانستن است و ایمان خوب خواستن، علم می نمایاند که چه هست و ایمان الهام می بخشد که چه باید کرد، علم انقلاب برون است و ایمان انقلاب درون، علم جهان را جهان آدمی می کند و ایمان روان را روان آدمیت می سازد، علم وجود انسان را به صورت افقی گسترش می دهد و ایمان به شکل عمودی بالا می برد، علم طبیعت ساز است و ایمان انسان ساز. هم علم به انسان نیرو می دهد، هم ایمان، اما علم نیروی منفصل می دهد و ایمان نیروی متصل. علم زیبائی است و ایمان هم زیبائی است، علم زیبائی عقل است و ایمان زیبائی روح، علم زیبائی اندیشه است و ایمان زیبائی احساس، هم علم به انسان امنیت می بخشد و هم ایمان، علم امنیت برونی می دهد و ایمان امنیت درونی، علم در مقابل هجوم بیماریها، سیلها، زلزله ها، طوفانها، ایمنی می دهد، و ایمان در مقابل اضطرابها، تنهائیها، احساس بی پناهی ها، پوچ انگاری ها. علم جهان را با انسان سازگار می کند و ایمان انسان را با خودش.

نیاز انسان به علم و ایمان تواما، سخت توجه اندیشمندان را اعم از مذهبی و غیر مذهبی برانگیخته است. علم و ایمان هر کدام نقشی متفاوت در سازندگی آینده ء انسان دارند. نقش علم این است که راه ساختن را به انسان ارائه می دهد. علم انسان را توانا می کند که هرگونه " بخواهد " آینده را همان گونه بسازد و اما نقش ایمان این است که انسان را به سوی اینکه خود را و آینده را " چگونه " بسازد که برای خویشتن و برای جامعه بهتر باشد می کشاند. ایمان مانع آن می گردد که انسان آینده را بر محور مادی و فردی بسازد. ایمان به خواست انسان جهت می دهد، آن را از انحصار مادیات خارج می کند و معنویات را نیز جزء خواستها قرار می دهد. علم مانند ابزاری در اختیار خواست انسان قرار می گیرد و طبیعت را آنچنانکه انسان بخواهد و فرمان دهد می سازد. اما اینکه طبیعت را چگونه بسازد، آیا از طبیعت مصنوعاتی بسازد به سود جامعه ء انسانی و یا نیروهای مخرب برای مزید توسعه طلبی افرادی مخصوص، این دیگر به این ابزار که نامش علم است مربوط نیست، این بسته به این است که انسانهایی که علم در فرمان آنهاست چگونه انسانهایی بوده باشند. اما ایمان مانند قدرتی حاکم بر انسان عمل می کند و خواست او را در اختیار می گیرد و در مسیر حق و اخلاق سوق می دهد. ایمان انسان را می سازد و انسان با نیروی علم، جهان را. آنجا که علم و ایمان توأم گردند، هم انسان سامان می یابد و هم جهان.

بدیهی است که نه علم می تواند جانشین ایمان گردد که علاوه بر روشنائی و توانائی، عشق و امید ببخشد، سطح خواسته های ما را ارتقاء دهد و علاوه بر اینکه ما را در رسیدن به مقاصد و هدفها و در پیمودن راه به سوی آن مقاصد و اهداف مدد می دهد، مقاصد و آرمانها و خواسته هائی از ما را که به حکم طبیعت و غریزه بر محور فردیت و خودخواهی است از ما بگیرد و در عوض، مقاصد و آرمانهایی به ما بدهد بر محور عشق و علاقه های معنوی و روحانی، و علاوه بر اینکه ابزاری است در دست ما جوهر و ماهیت ما را دگرگون سازد، نه ایمان می تواند جانشین علم گردد، طبیعت را به ما بشناساند، قوانین آن را بر ما مکشوف سازد و خود ما را به ما بشناساند. تجربه های تاریخی نشان داده است که جدائی علم و ایمان خسارتهای غیر قابل جبران به بارآورده است. ایمان را در پرتو علم باید شناخت، ایمان در روشنائی علم از خرافات دور می ماند با دور افتادن علم از ایمان، ایمان به جمود و تعصب کور و با شدت به دور خود چرخیدن و راه به جائی نبردن تبدیل می شود. آنجا که علم و معرفت نیست، ایمان مؤمنان نادان وسیله ای می شود در دست منافقان زیرک که نمونه اش را در خوارج صدر اسلام و در دوره های بعد به اشکال مختلف دیده و می بینیم. علم بدون ایمان نیز تیغی است در کف زنگی مست، چراغی است در نیمه شب در دست دزد برای گزیده تر بردن کالا، این است که انسان عالم بی ایمان امروز، با انسان جاهل بی ایمان دیروز، از نظر طبیعت و ماهیت رفتارها و کردارها کوچکترین تفاوتی ندارد.

جانشینی علم و ایمانقدرت و توانائی علم، از نوع قدرت و توانائی ابزار است، یعنی بستگی دارد به اراده و فرمان انسان، انسان در هر ناحیه بخواهد کاری انجام دهد با ابزار علم بهتر می تواند انجام دهد، این است که می گوییم علم بهترین مدد کار انسان است برای وصول به مقاصد و پیمودن راههائی که انسان برای طی کردن انتخاب کرده است. اما سخن در جای دیگر است، سخن در این است که انسان پیش از آن که ابزار را به کار اندازد مقصد را در نظر گرفته است. ابزارها همواره در طریق مقصدها استخدام می شوند مقصدها از کجا پیدا شده است؟

انسان به حکم اینکه از روی طبع، حیوان است و به صورت اکتسابی انسان، یعنی استعدادهای انسانی انسان تدریجا در پرتو ایمان باید پرورش یابد، به طبع خود به سوی مقاصد طبیعی حیوانی فردی مادی خود خواهانه خود حرکت می کند و ابزارها را در همین طریق مورد بهره برداری قرار می دهد از این رو نیازمند نیروئی است که ابزار انسان و مقصد انسان نباشد بلکه انسان را مانند ابزاری در جهت خود سوق دهد، نیازمند به نیروئی است که انسان را از درون منفجر سازد و استعدادهای نهانی او را به فعلیت برساند، نیازمند به قدرتی است که بتواند انقلابی در ضمیرش ایجاد کند، به او جهت تازه بدهد این کاری است که از علم و کشف قوانین حاکم بر طبیعت و بر انسان، ساخته نیست. اینگونه تاثیر مولود تقدس یافتن و گرانبها شدن برخی ارزشها در روح آدمی است و آن خود مولود یک سلسله گرایشهای متعالی در انسان است که آن گرایشها به نوبه خود ناشی از برداشتی خاص و طرز تفکری خاص درباره جهان و انسان است که نه در لابراتوارها می توان به آن دست یافت و نه از محتوای قیاسها و استدلالها، آن برداشتها همانهاست که از دسترس علم بیرون است.

تاریخ گذشته و حال نشان داده که تفکیک علم و ایمان از یکدیگر چه نتایجی به بار می آورد. آنجا که ایمان بوده و علم نبوده است مساعی بشر دوستانه افراد صرف اموری شده که نتیجه زیاد و احیانا نتیجه خوب به بار نیاورده است و گاهی منشا تعصبها و جمودها و احیانا کشمکشهای زیانبار شده است. تاریخ گذشته بشر پر است از اینگونه امور. آنجا که علم بوده و جای ایمان خالی مانده است مانند برخی جوامع عصر حاضر، تمام قدرت علمی صرف خودخواهی ها و خودپرستی ها، افزون طلبی ها، برتری طلبی ها، استثمارها، استعبادها، نیرنگها و نیرنگ بازی ها شده است. دو سه قرن گذشته را می توان دوره پرستش علم و گریز از ایمان دانست. دانشمندان بسیاری معتقد شدند که همه مشکلات بشر با سرانگشت علم گشوده خواهد شد، ولی تجربه خلاف آن را ثابت کرد. امروز دیگر اندیشمندی یافت نمی شود که نیاز انسان را به نوعی ایمان ولو ایمان غیر مذهبی که به هر حال امری ماورا علم است انکار کند. انسان نمی تواند بدون داشتن ایده و آرمان و ایمان، زندگی سالم داشته باشد و یا کاری مفید و ثمر بخش برای بشریت و تمدن بشری انجام دهد. انسان فاقد هرگونه ایده و ایمان، یا به صورت موجودی غرق در خودخواهی در می آید که هیچوقت از لاک منافع فردی خارج نمی شود، و یا به صورت موجودی مردد و سرگردان که تکلیف خویش را در زندگی در مسائل اخلاقی و اجتماعی نمی داند. اینکه گفته مى شود چرا جوامعى که داراى ایمان و پرهیزگارى هستند عقب مانده اند اگرمنظور از ایمان و پرهیزگارى تنها ادعاى اسلام و ادعاى پایبند بودن به اصول تعلیمات انبیاء بوده باشد، قبول داریم چنین افرادى عقب مانده اند، ولى مى دانیم حقیقت ایمان و پرهیزگارى چیزى جز نفوذ آن در تمام اعمال و همه شئون زندگى نیست، و این امرى است که با ادعا تامین نمى گردد. با نهایت تاسف امروز اصول تعلیمات اسلام و پیامبران خدا در بسیارى از جوامع اسلامى متروک یا نیمه متروک مانده است و چهره این جوامع چهره مسلمانان راستین نیست. اسلام دعوت به پاکى و درستکارى و امانت و تلاش و کوشش مى کند کو آن امانت و تلاش؟ اسلام دعوت به علم و دانش و آگاهى و بیدارى مى کند کو آن علم و آگاهى سرشار؟ اسلام دعوت به اتحاد و فشردگى صفوف و فداکارى مى کند. آیا براستى این اصل به طور کامل در جوامع اسلامى امروز حکمفرما است و با این حال عقب مانده اند؟! بنابراین باید اعتراف کرد اسلام چیزى است و ما مسلمانان چیز دیگر.

خداوند در سوره توبه آیه 18 می فرماید: «انما یعمر مساجد الله من آمن بالله و الیوم الاخر و اقام الصلاة و آتی الزکوة و لم یخش الا الله فعسی اولئک ان یکونوا من المهتدین؛ مساجد خدا را تنها کسی آباد می کند که ایمان به خدا و روز قیامت آورده و نماز را به پا دارد و زکات را بپردازد و جز از خدا نترسد، امید است چنین گروهی از هدایت یافتگان باشند». پیام آیه این است که اولا ایمان به خدا پیوسته باید در اعمال نیک و کارهای شایسته ای که مورد رضایت خداوند است خود را نشان دهد، کارهایی که پای بندی انسان به آنها گذشته از رشد روحی و تکامل معنوی که نصیب انسان می سازد جامعه را نیز از آثار و برکاتش برخوردار می سازد. رسیدن به آبادانی و عمران مساجد و عبادت گاهها یکی از نمونه های این کارهاست. ثانیا مؤمن می تواند منشأ کارهای خیر و اقدامات اصلاحی در جامعه شود که به تمام جوانب ایمان پای بند باشد و در کنار ایمان به خدا، پای بندی خود را به مظاهر دیگر ایمان به خدا نشان دهد همچون اقامه نماز، دادن زکات و خداترسی.

تاثیر و نقش ایمان در افزایش قدرت مومنین

قرآن در آیه 65 در سوره انفال می فرماید: «یاایها النبی حرض المومنین علی القتال ان یکن منکم عشرون صابرون یغلبوا مائتین و ان یکن منکم مائه یغلبوا الفا من الذین کفروا بانهم قوم لا یفقهون؛ ای پیامبر! مومنان را به جهاد برانگیز. اگر از شما بیست نفر صابر باشند بر دویست نفر غالب می شوند، و اگر از شما صد نفر باشند بر هزار نفر از کافران پیروز می گردند، زیرا آنها قومی هستند که نمی فهمند».

تو مؤمنین را آماده به جنگ کن. اگر مؤمن با آن فقاهت ایمانی خودش و آن امر معنوی، تربیت جهادی هم پیدا کند، یک فرد از اینها مساوی است با ده فرد از آنها، بیست تا از اینها مساوی است با دویست تا از آنها، صد تا از اینها مساوی است با هزار تا از آنها. حالا چرا؟ آیا اینها نژادشان با آنها فرق می کند؟ نژادشان که فرق نمی کند. آیا زور بازوی مؤمنین بیشتر است از زور بازوی کافران؟ قرآن کریم این را نمی خواهد بگوید که زور بازوی مسلمانها که در مدینه هستند از زور بازوی کافرهایی که در مکه هستند بیشتر است. اینها اغلبشان انصار یعنی اوس و خزرجی بودند و قریش از اینها طبعا شجاعتر بودند و ضعیفتر نبودند. مهاجرین هم که اکثر از قریش بودند و از جنس آنها. در عین حال قرآن می گوید: مؤمن اگر سرباز و مجاهد بشود، [ به عبارت دیگر سرباز و مجاهد ] اگر فقاهت ایمانی پیدا بکند با ده کافر برابر است: «ان یکن منکم عشرون صابرون یغلبوا ماتین» اگر بیست پایدار از این مؤمنین باشند، بر دویست تا از آنها پیروز می شوند. یک بر ده. «و ان یکن منکم مائه یغلبوا الفا من الذین کفروا» و اگر صد تا از شما به این شکل باشند، بر هزار تای آنها پیروز می شوند و نتیجه اش این است که یک لشکر ده هزار نفری از شما بر یک لشکر صدهزار نفری از آنها پیروز می شوند. به حکم چی؟ به حکم فقاهت ایمانی ( اینجا عکسش را می گوید ) چون آن فقاهت ( به معنی فهم عمیق ) ندارند. اینها فقیه ایمانی هستند، بصیرت ایمانی دارند. این، غلبه بصیرت است. «ذلک بانهم قوم لا یفقهون». کفار مردمی نفهم و بی بصیرت هستند یعنی بر عکس، مؤمنین مردمی فهیم و با بصیرت هستند.

چرا خدا بندگان را فراموش می‌کند؟

آیا گاهی پدر و مادرتان شما را فراموش کرده است؟ چه حس و حالی به شما دست داده؟ وقتی از محبت بی دریغشان شما را محروم کرده اند، حتی یک تماس تلفنی با شما نگرفته اند. این یک مثال برای آشنا شدن ذهن شماست.


معرفة الله

اگر پادشاه عالم خداوند آسمان و زمین و مالک دنیا و آخرت شما را فراموش کند و لطف و رحمتش را از شما دریغ کند و دعایتان را مستجاب نکند ،رزق و روزی شما را قطع کند و سلامتی را از شما بگیرد چه می‌شود؟

آیا می‌شود خدا ما را فراموش کند در حالی که نیازمند واقعی به او هستیم؟

 

خودشناسی و معرفت نفس

خودشناسی و معرفت نفس که مقابل خود فراموشی است سودمندترین شناخت ها و بزرگترین عامل رستگاری است ؛ معرفة النفس انفع المعارف .

خودشناسی در این است که انسان بداند:

1- موجودی ابدی است و نابودی و زوال ندارد و چنین نیست که مرگ پایان زندگی باشد.

2- سعادت و شقاوت او در گرو کردارهای اوست سود و زیان رفتار او به خود او برمی گردد و اگر به دیگران هم سود و زیانی می‌رسد بالعرض اوست.

3- همه شئون مثبت و منفی در زندگی در دست خداست ،زندگی و مرگ ،فقر و فنا،ذلت و عزت و خیر و شر و همه امور به دست خداست . انسان فقیر محضر خداست و آرامش او جز با توجه به خدا و را بطه با آن قدرت لایزال محقق نمی‌شود.

4- دنیا جایگاه همیشگی او نیست . دنیا برای انسان کوچک است و برای آن هم آفریده نشده است.

بدیهی است انتساب فراموشی به خدا،واقعی نیست ؛ زیرا یک نقص و عیب است و این در ذات خدا راه ندارد بلکه کنایه از این است که خدا با آنها مثل شخص فراموشکار رفتار می‌کند.یعنی هیچ گونه سهمی از رحمت و توفیق خود برای آنها قائل نمی‌شود

خودفراموشی، دنیاطلبی

بنابراین خودفراموشی یعنی غفلت از امور و سرگرم شدن به دنیا که بهره‌های آن نتیجه ای جز خسارت نخواهد داشت. خودفراموشی، یعنی غفلت از جایگاه خود در نظام هستی که علت اصلی آن فراموشی خدا و یاد اوست. خودفراموشی یعنی فراموشی خدا در اثر آلوده شدن به گناهان و معاصی .

 

خود فراموشی ،کیفر معنوی

خودفراموشی از خطرناکترین کیفرهای معنوی است که نتیجه فراموشی خدا و ترک وظایف است:

وَ لا تَکُونُوا کالَّذِینَ نَسوا اللَّهَ فَأَنساهم أَنفُسهُمْ  أُولَئک هُمُ الْفَسِقُونَ.

و مانند کسانی نباشید که خدا را فراموش کردند پس خدا هم خودشان را از یادشان برد آنان همان فاسقانند.(حشر/19)

قرآن کریم به صراحت می‌گوید: فراموش کردن خدا سبب خودفراموشی می‌شود علت آن این است که از یک سو، فراموشی پروردگار سبب می‌شود که انسان در لذت‌های مادی و شهوات حیوانی فرو رود و هدف از آفرینش خود را فراموش کند و در نتیجه از ذخیره لازم برای فردای قیامت غافل بماند، از سوی دیگر فراموشی خدا همراه با فراموش کردن صفات پاک اوست .

فراموش کردن این موضوع که هستی مطلق، علم بی پایان و غنای بی انتها از آن اوست و هر چه غیر اوست وابسته به او و نیازمند به ذات پاکش می‌باشد. همین فراموشی سبب می‌شود که انسان خود را مستقل و بی نیاز بشمارد و به این ترتیب واقعیت و هویت انسانی خویش را فراموش کند.

 

جدایی از شیطان
جهل نفس، حیات حیوانی

جهل نفس از بزرگترین نادانی‌هاست حضرت علی(علیه السلام) می‌فرماید: اعظم الجهل جهل الانسان امر نفسه: بزرگترین نادانی،جهل انسان به مقام و جایگاه خود اوست.

از بزرگترین بدبختی‌های انسان، خود فراموشی است؛ زیرا ارزش‌ها، استعدادها، لیاقت‌های ذاتی خود را که خداوند در او نهفته و او را ممتازش ساخته است و همچنین هدف خلقتش را فراموش می‌کند و این یعنی فراموش کردن انسانیت خویش، چنین انسانی تا حد یک حیوان درنده سقوط می‌کند؛ زیرا همتش چیزی جز خواب و خوراک و شهوت نیست.

به عبارتی می‌توان گفت که؛ خودفراموشی بدترین مصداق فسق و خروج از اطاعت خداست.

 

کیفر خودفراموشی در دنیا

تمام موجودات زنده در این عالم نیازمند نور و گرمای خورشیدند و اگر روزی به فرمان و اذن الهی از نور و گرمای خورشید محروم شوند، حیات از کره ی زمین رخت بر می‌بندد.

ما برای حیات روح و جسممان به رحمت و لطف و عنایت پروردگار نیازمندیم، نیازی به وسعت سر تا پای وجودمان را گرفته و رحمت الهی مانند عطر خوشی تمام فضا را پر می‌کند اما عده ای به واسطه خود فراموشی ،گاهی خود را محروم می‌کنند.

بدیهی است انتساب فراموشی به خدا، واقعی نیست؛ زیرا یک نقص و عیب است و این در ذات خدا راه ندارد بلکه کنایه از این است که خدا با آنها مثل شخص فراموشکار رفتار می‌کند. یعنی هیچ گونه سهمی از رحمت و توفیق خود برای آنها قائل نمی‌شود.

این گونه تعبیرات در سخنان روز مره ما نیز دیده می‌شود؛ مثلا می‌گوییم چون تو وظیفه خود را فراموش کردی، ما هم به هنگام پرداخت مزد و پاداش تو را فراموش خواهیم کرد یعنی مزد و پاداشی به تو نخواهیم داد.

در روایتی از امام علی(علیه السلام) در ذیل این آیه می‌خوانیم: منظور این آیه این است که ایشان خدا را در دنیا فراموش کردند.

روز قیامت همه انسان‌ها آن گونه محشور می‌شوند که در دنیا عمل کردند. کسی که در دنیا خدا را فراموش کند ،روز قیامت خدا هم مانند یک فراموشکار با او رفتار می‌کند و سبب می‌شود که خداوند رحیم و مهربان او را از تمام الطافش در روز قیامت محروم کند

«المُنافِقونَ و المُنافِقاتُ بعضُهُم مِن بَعضٍ یأمرونَ بالمُنکَر و یَنهَونَ عَنِ المعروفِ و یَقبِضونَ ایدیهم نسُو الله فنسیهُم اِنّ المُنافِقینَ هُمُ الفاسِقون؛ مردان و زنان منافق همه از یکدیگرند که امر به معروف و نهی از منکر می‌کنند و دستهای خود را بسته می‌دارند خدا را فراموش کرده اند و او هم فراموششان کرده است آری منافقان همان فاسقانند." (توبه/67)

 

کیفر خودفراموشی در آخرت

"وَیَوْمَ یُعْرَضُ الَّذِینَ کَفَرُوا عَلَی النَّارِ أَلَیْسَ هَذَا بِالْحَقِّ قَالُوا بَلَی وَ رَبِّنَا قَالَ فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا کُنتُمْ تَکْفُرُونَ؛ و روزی که کافران بر آتش عرضه شوند آیا این حق نیست و گویند چرا به پروردگارمان سوگند که حق است و گوید پس به سزای اینکه انکار می‌کردید عذاب را بچشید." (احقاف/34)

خداوند در این آیه می‌فرماید: امروز شما را فراموش می‌کنم. این تعبیر کیفر خودفراموشی و کنایه از بی اعتنایی و نادیده گرفتن یک انسان مجرم و گناهکار است.

این تعبیر همچنین تاکید دیگری بر تجسم اعمال و تناسب مجازات و جرم است؛ چرا که روز قیامت همه انسان‌ها آنگونه محشور می‌شوند که در دنیا عمل کردند. کسی که در دنیا خدا را فراموش کند، روز قیامت خدا هم مانند یک فراموشکار با او رفتار می‌کند و سبب می‌شود که خداوند رحیم و مهربان او را از تمام الطافش در روز قیامت محروم کند.

تاثیر مهم یاد خدا

ریشه همه آثار معنوی اخلاقی و اجتماعی که در عبادت است در یک چیز است: یاد حق و غیر او را از یاد بردن. قرآن کریم در یک جا به اثر تربیتی و جنبه تقویتی روحی عبادت اشاره می کند و می گوید: «ان الصلاة تنهی عن الفحشاء و المنکر؛ نماز از کار بد و زشت باز می دارد» (عنکبوت/45). و در جای دیگر می گوید: «اقم الصلاة لذکری؛ نماز را برای اینکه به یاد من باشی به پادار» (طه/14)، اشاره به اینکه انسان که نماز می خواند و در یاد خدا است همواره در یاد دارد که ذات دانا و بینائی مراقب او است و فراموش نمی کند که خودش بنده است. ذکر خدا و یاد خدا که هدف عبادت است، دل را جلا می دهد و صفا می بخشد و آنرا آماده تجلیات الهی قرار می دهد.

حضرت علی علیه السلام درباره یاد حق که روح عبادت است چنین می فرماید: «ان الله سبحانه و تعالی جعل الذکر جلاء للقلوب، تسمع به بعد الوقره، و تبصر به بعد العشوة، و تنقاد به بعد المعاندة، و ما برح لله _عزت آلائه_ فی البرهه بعد البرهه، و فی ازمان الفترات، عباد ناجاهم فی فکرهم و کلمهم فی ذات عقولهم؛ خداوند یاد خود را صیقل دلها قرار داده است، دلها بدین وسیله از پس کری، شنوا و از پس نابینائی، بینا و از پس سرکشی و عناد، رام می گردند، همواره چنین بوده و هست که خداوند متعال در هر برهه ئی از زمان و در زمانهائی که پیامبری در میان مردم نبوده است بندگانی داشته و دارد که در سر ضمیر آنها با آنها راز می گوید و از راه عقلهایشان با آنان تکلم می کند» ( خطبه 222). در این کلمات خاصیت عجیب و تاثیر شگرف یاد حق در دلها بیان شده است تا جائی که دل قابل الهامگیری و مکالمه با خدا می گردد.

بریدن از غیرخدا، لازمه خداپرستیخداوند در آیه 8 سوره مزمل می فرماید: «واذکر اسم ربک و تبتل الیه تبتیلا؛ یاد کن نام پروردگارت را و به سوی او تبتل کن». گفتیم تبتل حالت تضرع و انقطاع و همان است که جوهر عبودیت است. جمله «و تبتل الیه تبتیلا» متبتل باش به او و متضرع باش و منقطع باش به او منقطع شدنی – مخصوصا کلمه تبتیلا: منقطع شدنی، یعنی نوع خاصی – همان کمال انقطاع را می رساند که لازمه عبودیت و خداپرستی است و بلکه حقیقت دعا همان انقطاع به حق است. انقطاع یعنی بریده شدن از ماسوی و پیوستن به خدا.

دعایی هست به نام «مناجات شعبانیه» که در کتب دعا مثل مفاتیح الجنان هست، دعایی است که نوشته اند این دعا را امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام و امامان از اولاد او می خوانده اند. دعایی است که از نظر مضمون در سطح بسیار بسیار عالی است. یکی از جمله های آن دعا این است: «الهی هب لی کمال الانقطاع الیک و انر ابصار قلوبنا بضیاء نظرها الیک حتی تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الی معدن العظمه و تصیر ارواحنا معلقة بعز قدسک؛ بارخدایا توجه کامل به خودت و بریدن از همه را به من ببخش و دیدگان دلهایمان را با نگاه به خودت روشنی ببخش تا دیدگان دل ها پرده های نور - حجاب های نورانی - را بشکافد و به معدن بزرگی بپیوندد و تا ارواح ما به مقام قدسی و عزتمند تو بیاویزد». جمله های بعدش را نمی خواهم تفسیر کنم و جمله های بسیار عالی و پرمعنایی است از نظر معرفة اللهی. جمله اولش این است که خدایا به من موهبت فرما نهایت انقطاع به خودت را. این «نهایت انقطاع» ملازم است با نهایت اتصال؛ یعنی نهایت انقطاع از غیرخدا ملازم است با نهایت اتصال به حق.

تاثیر ضعف ایمان بر کاهش قدرت مومنین

بعد از آیه 65 سوره انفال در ابتدای آیه 66 آمده: «الان خفف الله عنکم و علم ان فیکم ضعفا فان یکن منکم مائة صابرة یغلبوا مائتین؛ اکنون خداوند بر شما تخفیف داد و دانست که در شما ضعف وجود دارد. پس اگر صد تا از شما باشد بر دویست تا از آنها پیروز می شوند».

در اینجا این مسئله پیش می آید که این دو آیه با هم فاصله ندارند و پشت سر یکدیگرند، چطور می شود که ابتدا می فرماید بیست تای شما بر دویست تای آنها پیروز می شوند و بعد بلافاصله می گوید یکی از شما بر دو تای آنها پیروز می شود. آیا این آیات مربوط به یک مورد است یا دو مورد؟ در اینکه مربوط به دو مورد است شکی نیست یعنی آیه اول مربوط به یک وقت بوده و آیه دوم مربوط به وقت دیگر. آیه اول مربوط به اوایل کار بوده و جنگ بدر، آیه دوم مربوط به وقت دیگر. آیه اول مربوط به اوایل کار بوده و جنگ بدر، آیه دوم مربوط به اواخر بوده است مثل جنگ حنین. حال سؤال این است که اگر نیروی ایمان [ نسبت را ] یک بر ده می کند، چطور اینجا یک بر دو شد؟ آیا مسلمانها ضعیف الایمان شدند؟ اول ایمانشان قوی بود، تدریجا ضعیف شد؟ چنین نیست یا العیاذ بالله که این کفر است خداوند تبارک و تعالی اشتباه کرد، اول گفت یکی تان برابر با ده تا از آنهاست، بعد گفت نه، یکی تان برابر با دو تا از آنهاست؟ این هم محال و منافی با اصول خود قرآن کریم است که خداوند بر هر چیزی داناست، بر غیب و شهادت داناست، بر گذشته و آینده داناست. پس قضیه از چه قرار است؟

قضیه این است که آیه نمی گوید هر یک فرد شما در گذشته برابر بود با ده فرد کافر، و حالا برابر است با دو فرد کافر، بلکه مقصود این است که جمع شما در گذشته برابر بود با ده برابر این جمع از کافران، و اکنون جمع شما برابر است با دو برابر این جمع از کافران. اکنون ضعیف شده اید، نه اینکه آن افراد ضعیف شده اند، بلکه مسلمین در ابتداء صدر اول، مثلا در موقع جنگ بدر افرادی زبده بودند، همان قوم یفقهون بودند که قرآن می گوید، به تدریج مخصوصا بعد از فتح مکه که دیگر مردم گروه گروه می آمدند مسلمان می شدند و در میان آنها «مؤلفه قلوبهم؛ دلجویی شدگان (توبه/60)» و حتی افراد ضعیف الایمان بودند، در میان مسلمین افرادی پیدا شدند که نیروی یک نفر اینها فقط برابر بود با نیروی یک نفر آنها یا کمتر. نتیجه این شد که افراد مؤمن زبده مسلمان که یک نفرشان بر ده نفر از کفار پیروز می شد در اقلیت قرار گرفتند و لشکر مسلمین در مجموع فقط بر دو برابرش می توانست غلبه کند نه بر ده برابر. مؤید این مطلب که عرض می کنم نظر قرآن به جمع است [ این است که ] آنجا هم که می فرماید یک نفر شما با ده نفر آنهاست، نمی خواهد بگوید که هر یک فرد از شما با ده نفر از کفار برابر است. مسلم در میان مسلمین افرادی بودند که با ده نفر برابر نبودند و نیز افرادی بودند که بر پنجاه نفر هم غلبه می کردند مثل علی علیه السلام، مقصود این است که در ابتدا جمع مسلمین بر ده برابر خود از دشمن پیروز می شد ولی در اواخر که افرادی که تربیت اسلامی داشته باشند در اقلیت بودند و مردم فوج فوج مسلمان می شدند و هنوز ایمانشان قوی نشده داخل لشکر اسلام می گردیدند، فقط بر دو برابر خود می توانست پیروز شود. این است که می فرماید در گذشته چنین بودید ولی خداوند حالا دانست که در شما ضعف است ( نه اینکه قبلا نمی دانست. دانستن خدا مساوی با بودن است و بودن مساوی با دانستن خداست) یعنی حالا شما به این حالت در آمده اید که در شما ضعف است. تفسیر بیشترش را انشاءالله در هفته آینده عرض می کنم. و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.

دلائل طرفداران تناسخ

مقدمه

فلاسفه نظریه تناسخ را بر اساس یک سلسله مبانی محکم فلسفی پاسخ داده اند که این پاسخ ها نیازمند آگاهی های فلسفی متعدد می باشد و در عین حال که بسیار دقیق هستند اما فهمشان دشوار است، به همین دلیل از آوردن آنها خودداری کرده و صرفا به ادله طرفداران تناسخ و نقد آنها اکتفا می کنیم. از عزیزانی که سخن ما را می خوانند در خواست می کنیم حتماً سؤالات خویش را به ما انتقال دهند تا پاسخ خویش را دریافت کنند.

 

دلائل طرفداران تناسخ

طرفداران تناسخ دو دلیل برای ادعای خود ارائه می دهند: 1- دلایل دینی ، 2- شواهد تجربی.

1- عدالت الهی: مهم ترین دلیل معتقدان به تناسخ، پاسخ به این سؤال است که « با توجه به عدالت خدا، چرا انسان ها متفاوت آفریده شده اند؟» و در جواب گفته اند: علت این است که هر کسی قبل از این زندگی، زندگی دیگری داشته و متناسب با اعمالی که در آن زندگی انجام داده، جایگاهش در زندگی بعدی مشخص شده است،یعنی کسی که در زندگی قبلی آدم خوبی بوده در زندگی جدید در یک خانواده ی مرفه به دنیا آید و کسی که گناهکار و بد کار بوده، در یک خانواده ی فقیر و بیچاره به دنیا می آید. گروهی معتقدند که تناسخ ممکن است از انسان به حیوان و یا بر عکس نیز صورت بگیرد.

مهم ترین عاملی که امروزه موجب گرایش عده ای به این نظریه شده، این است که برخی مدعی هستند زندگی پیشین خود را به یاد می آورند و دیگران این را به عنوان دلیلی تجربی بر صحت تناسخ قلمداد کرده اند . این خاطره ها به دو صورت پیدا می شوند: عده ای با هیپنوتیزم به چنین خاطره هائی می رسند و عده ی معدودی نیز بدون هیپنوتیزم

در پاسخ باید گفت : اگر این نظریه به خاطر حل مشکل عدالت الهی باشد، به هیچ وجه نمی تواند مشکل را حل کند زیرا این سلسله توالدها یا آغاز دارد یا ندارد. اگر مطابق آیین هندو آغاز ندارد، پس مشکل تفاوت ها حل نشده و صرفاً به عقب می رود، یعنی مرتب اشکال در مورد قبلی ها مطرح می شود که چرا آن ها متفاوت خلق شده اند. اگر هم بر اساس علم جدید نظر هندوان را رد کنیم و بگوئیم حیات آغاز دارد، آن گاه باید ارواح انسان ها را یا کاملا یکسان و یا با اندکی تفاوت فرض کنیم. اگر اندکی تفاوت داشته باشند که باز مساله حل نشده است و اگر یکسان باشند، تفاوت های بعدی آنها ناشی از عوامل خارجی ( شرایط محیطی) خواهد بود و باز عدالت خدا زیر سوال می رود که چرا شرایط محیطی یکسانی برای آنها قرار نداده است؟ (1)

پس در هیچ حالتی نظریه تناسخ مشکل نا برابری های انسان ها در هنگام تولد را حل نکرده است.  

 

2- خاطره های زندگی  قبلی: ظاهراً مهم ترین عاملی که امروزه موجب گرایش عده ای به این نظریه شده، این است که برخی مدعی هستند زندگی پیشین خود را به یاد می آورند و دیگران این را به عنوان دلیلی تجربی بر صحت تناسخ قلمداد کرده اند . این خاطره ها به دو صورت پیدا می شوند: عده ای با هیپنوتیزم به چنین خاطره هائی می رسند و عده ی معدودی نیز بدون هیپنوتیزم ، چنین ادعائی را مطرح می کنند:

الف- خاطره های ناشی از هیپنوتیزم : عده ای از افراد، هنگامی که تحت تاثیر هیپنوتیزم واقع می شوند، ادعا می کنند که به یاد می آورند قبلاً  شخص دیگری بوده اند و کارهای دیگری انجام می داده اند و برخی موارد مشاهده شده که چنان شخصی واقعاً وجود داشته و احیانا برخی از آن کارها را نیز انجام داده است.

هیبنوتیزم

برای پاسخ به این ادعا، ابتدا باید نکته ای را یاد آور شویم و آن این که دانشمندان در تبیین هر حادثه ای ، همیشه مبانی را قبول می کنند که با سایر داده های علمی هماهنگ باشد. نظریه تناسخ با بسیاری از داده های علمی ناسازگار است. در این جا باید دید آیا بیان دیگری از مطلب وجود ندارد که هم این پدیده را توجیه کند و هم با سایر داده های علمی هماهنگ باشد؟

تاکنون در تمامی موارد ادعای زندگی پیشین که اطلاعات آن با هیپنوتیزم فرا خواند ه شده است، یا چنان شخصی آن طور که فرد توصیف می کند، وجود نداشته و یا ویژگی مورد بحث می توانسته است برای فرد اطلاع دهنده، که احتمالا به طور خود آگاه به منبع این اطلاعات توجهی نداشته است، معلوم باشد.

ب-مواردی که اشخاص بدون تأثیر هیپنوتیزم ، چنین ادعائی کرده اند مطابق تحقیقات انجام شده در مورد خاص مشاهده شده است: اول، دربچه های کم تر از چهار سال در هندوستان، که عده زیادی از این بچه ها چنین ادعائی را مطرح کردند. دوم، موارد معدودی در افراد بزرگسال.

در مورد بچه های مذکور مطابق تحقیقاتی که انجام شده آشکار شده که به لحاظ علمی، بیش تر موارد غیر قابل قبول است، یعنی یا انگیزه ای برای آن ادعا ها وجود دارد ( به طور مثال، معلوم شده است که بیشتر این ها ادعا می کرده اند که به یک طبقه اجتماعی بالاتری تعلق دارند، یا حتی سهمی از زمین متعلق به پدر زندگی قبلی شان را طلب می کرده اند)، یا بین دو خانواده مورد بحث، آشنائی زیادی وجود داشته و احتمال توافق پیشین بین آنها زیاد بوده است.

اگر نظریه تناسخ درست باشد، لازم می آید تعداد انسان های جهان ثابت بماند زیرا هیچ روح جدیدی ایجاد نمی شود و هر روحی که بمیرد در کالبد شخص دیگری ظاهر می شود

اما در مورد ادعاهای بزرگسالان، حقیقت این است که کتابهای متعدد در این زمینه نوشته شده، اما اغلب آنها ساختگی بودنش بر پژوهشگران آشکار است. در میان آن تنها کتابی که ظاهراً ادعای مطرح شده در آن با گزارش های تاریخی بیش تر هماهنگ است، کتابی از یان استیونسن به نام « نمونه های تناسخ» می باشد. جمعاً32 مورد در آن گزارش شده است که مثلا خانمی در سال 1902 در هند به دنیا آمد، پس از مدتی وفات یافت و در سال 1926 فرد دیگری در هند به دنیا آمد که ادعا می کرد تجربیاتی از مردم و حوادث آنها دارد که با تجربه های فرد قبلی هماهنگ بود. محققان دلایل دیگری نیز در رد این ادعا ارائه کرده اند که از جمله مهم ترین آنها:
تناسخ

الف. نقد چگونگی این همانی: مهم ترین مساله این است که ببینیم واقعا چه معیاری وجود دارد که ما یک شخص را در دو سالگی و در پنجاه و دو سالگی شخص واحدی می دانیم و می گوئیم که این شخص پنجاه ساله همان بچه ی دو ساله است؟

فلاسفه مسلمان، ملاک این همانی را نفس و روح می دانند و معتقدند که امکان ندارد روحی که از بدن انسان جدا می شود دوباره در یک کالبد جدید وارد شود لذا این ادعاها الزاماً باطل است. برخی از فلاسفه ی غرب که منکر روح هستند نیز نشان داده اند که آن امری را که ملاک وحدت شخص امروزی و همین شخص در پنجاه سال پیش می دانیم، هر چه که باشد نمی تواند ملاک وحدت شخص فعلی و شخصی که مدتها پیش در گذشته است، باشد.

خلاصه این که، صرفا با مشاهده شباهتی بین خاطرات یک فرد و جریاناتی که برای شخص دیگری رخ داده است، نمی توان این را همان شخص دانست.

ب. عدم یاد آوری از جانب اکثر انسان ها و عدم یاد آوری مکرر از جانب مدعیان یاد شده: این دلیل بر این اساس استوار است که اگر تناسخ صحیح باشد، چرا از میان چند میلیارد نفر تنها عده بسیار قلیلی، مثلا همین 32 نفر این حادثه را به یاد می آورند. و خود اینها نیز چرا فقط یک زندگی قبلی را به یاد می آورند( چون مطابق تناسخ هر کسی بارها می میرد و زنده می شود)؟

توضیح مطلب این که در برخی مباحث قلت و یا کثرت طرفداران آن تنها دلیل برای قضاوت درباره صحت یا سقم آن است. یعنی اگر 32 نفر بگویند که دیده ایم و چند میلیارد نفر خلاف آن را بگویند، انسان سخن اکثریت را به واقع نزدیک تر می داند و در بحث تناسخ نیز قضیه به همین صورت است.

نظریه تناسخ یا انتقال روح از جسمی به جسم دیگر بر دو دلیل ( دلایل دینی و شواهد تجربی ) استوار شده است. که هر دو دلیل توسط فلاسفه مورد نقد و بررسی قرار گرفته و مشخص و آشکار شده که به لحاظ علمی تمامی ادعاهای مطرح شده غیر قابل قبول است. از سوی دیگر این نظریه از پشتوانه محکمی در ادیان گوناگون حتی در ادیان هندو که امروزه مهم ترین مروجان آن هستند، بر خوردار نیست

ج. عدم ثبات تعداد انسان ها: اگر نظریه تناسخ درست باشد، لازم می آید تعداد انسان های جهان ثابت بماند زیرا هیچ روح جدیدی ایجاد نمی شود و هر روحی که بمیرد در کالبد شخص دیگری ظاهر می شود. در این جا شاید پاسخ داده شود که تناسخ نه فقط بین انسانها بلکه بین انسان یا حیوان و گیاه و جماد نیز هست. اما باید گفت: اولا در مورد گیاه و جماد، اصلا خاطره داشتن و هیچ ملاک دیگری وجود ندارد که انسان را به صورت یک سنگ بدانیم، یعنی سنگ روح و خاطر ندارد و ... ، بر چه اساسی می توان این دو را یکی دانست. در مورد تناسخ متقابل انسان و حیوان هم دو مشکل عمده از حیث تعداد و کیفیت هست، یعنی اولاً:اگر تناسخ بین انسان و حیوان برقرار باشد لازم می آید که جمعیت انسان ها به طور وحشتناکی زیاد شود، زیرا این قول ، منشأ همه حیوانات را هم انسان می داند ومطابق آن انسانی که به حیوان تبدیل شده است ، پس از چند دوره حیوان بودن، مجازاتش تمام می شود و دوباره انسان می شود. حال با توجه به تنوع فراوان حیوانات( بخصوص حشرات و ....) اگر قرار باشد از هر نوع حیوانی در سال تنها یکی انسان شود، باید سالانه دهها میلیارد نفر به جمعیت انسان ها افزوده که تا به حال چنین نشده است.

ثانیاً: از حیث کیفیت، معتقدان به تناسخ بین انسان و حیوان، اعتقاد دارند که مطابق قانون کرمه، هر انسانی به حیوانی تبدیل می شود که خلق و خوی آن را دارد، مثلا انسان حریص، مورچه و انسان شهوتران، خوک و .... می شود.اکنون این اشکال پیش می آید که انسانی که چند رذیلت اخلاقی را با هم دارد چگونه خواهد شد؟ هر کدام بشود، ترجیح بلا مرجح است. اگر هم اشکال شود که در معاد نیز همین مشکل پیش می آید؟ پاسخ می دهیم که اتفاقاً در احادیث هم اشاره شد که ممکن است یک نفر سرش مثل گرگ و بدنش چیز دیگری باشد، اما در جهان مادی ما چنین موجودی را سراغ نداریم .

 

خلاصه سخن

نظریه تناسخ یا انتقال روح از جسمی به جسم دیگر بر دو دلیل ( دلایل دینی و شواهد تجربی ) استوار شده است. که هر دو دلیل توسط فلاسفه مورد نقد و بررسی قرار گرفته و مشخص و آشکار شده که به لحاظ علمی تمامی ادعاهای مطرح شده غیر قابل قبول است. از سوی دیگر این نظریه از پشتوانه محکمی در ادیان گوناگون حتی در ادیان هندو که امروزه مهم ترین مروجان آن هستند، بر خوردار نیست.

پیامدهای پیروی از ظن و گمان از نظر قرآن

در بسیاری از آیات قرآن کریم پیروی انسان را فقط منوط به علم و یقین میداند و از تبعیت و پیروی امور مشکوکه و مظنونه جدا نهی میفرماید: «و لا تقف ما لیس لک به علم إن السمع و البصر و الفؤاد کل أولـئک کان عنه مسـولا؛ و پیروی مکن از چیزی که برای تو نسبت به آن علم و یقین نیست! چون در روز قیامت، گوش و چشم و قلب، تمام اینها از آن پیروی ظنی بازخواست می شوند، و مورد محاکمه و مؤاخذه قرار میگیرند» (اسراء/36).

گمراهی نتیجه پیروی از ظن و گمان:
«و إن تطع أکثر من فی الارض یضلوک عن سبیل الله إن یتبعون إلا الظن و إن هم إلا یخرصون؛ و اگر از اکثریت مردم روی زمین اطاعت کنی، تو را از پیمودن راه خدا باز میدارند و گمراه می کنند! آنها پیروی نمی کنند مگر از گمان های خود، و أفکار خود را پایه گذاری نمی نمایند مگر بر حدس و تخمین» (انعام/116).

ظن و عدم درک قدرت و علم خداوند:
«و ما کنتم تستترون أن یشهد علیکم سمعکم و لا´ أبصـرکم ولا جلودکم ولـکن ظننتم أن الله لا یعلم کثیرا مما تعملون * وذ لکم ظنکم الذی ظننتم بربکم أرداکم فأصبحتم من الخاسرین» (فصلت/22و23). چون گوشها و چشمها و پوست های مردم جهنم، گواهی بر أعمال آنها میدهند، و مردم جهنم بر این گواهی به پوست های بدن خود که شهادت داده اند اعتراض می نمایند؛ پوست های بدن در ضمن آنکه میگویند: خداوند ما را به سخن در آورده است، آن خدائی که هر چیز را به سخن در می آورد، خطاب به آنها نموده میگویند: «شما در دنیا چنین قدرتی نداشتید که بتوانید پنهان کنید که گوشهایتان و چشمهایتان و پوست هایتان علیه شما تحمل شهادت نکنند! ولیکن چنان می پنداشتید که بسیاری از اعمالی که انجام میدهید خدا نمیداند، و این گمان و پندار شما که نسبت به پروردگارتان چنین گمان بردید و چنین پنداشتید، شما را از مقام و منزلت خود ساقط کرد و به پستی کشانید و بالنتیجه از زیانکاران شدید!»

«و إذا قیل إن وعد الله حق و الساعة لا ریب فیها قلتم ما ندری ما الساعة إن نظن إلا ظنا و ما نحن بمستیقنین؛ (در روز واپسین به مردم کافر که به جهنم میروند گفته میشود: شما افرادی بودید در دنیا که ) چون به شما گفته می شد: وعده خدا حق است و ساعت قیامت بدون شک و تردید میرسد، در پاسخ می گفتید: ما نمیدانیم که ساعت قیامت چیست؛ برای ما نسبت به این موضوع پنداری بیش نیست، و ما در این امر صاحب یقین نیستیم!» (جاثیه/32).

ظن راهی به واقعیت امور ندارد:
«و ما یتبع أکثرهم إلا ظنا إن الظن لا یغنی من الحق شیـا ان الله علیم بما یفعلون؛ و اکثریت از مردمان مشرک پیروی نمی کنند مگر از گمان و پندار؛ و حقا که گمان، انسان را از حق بی نیاز نمی کند. و خداوند به آنچه آنها بجای می آورند داناست» (یونس/36).

«إن هی إلا أسمآء سمیتموهآ أنتم و ءابآؤکم مآ أنزل الله بها من سلطـن إن یتبعون إلا الظن و ما تهوی الانفس» (النجم/23) خطاب در این آیه به مشرکین است که بتها چون لات و عزی و منات را می پرستیدند. «اینها نیستند مگر اسمهائی که شما و پدرانتان روی آنها گذاشته اید و آنها را محور قدرت و منشأ اثر میدانید! خداوند قدرت و سلطنت و اقتداری برای آنها فرو نفرستاده است. و مردم پیروی نمی کنند مگر از مجرد گمان و پندار و آنچه را که خواهشهای نفوس اماره آنان مسألت بنماید»

«إن الذین لا یؤمنون بالاخرة لیسمون الملـئکة تسمیة الانثی * و ما لهم به من علم إن یتبعون إلا الظن و إن الظن لا یغنی من الحق شیـا؛ بدرستیکه آن کسانی که به آخرت ایمان نیاورده اند، فرشتگان را مؤنث میدانند و به نام مؤنث آنانرا ذکر می کنند، در حالیکه برای این معنی علم و حجتی ندارند و برهان و دلیلی اقامه نمی کنند. آنان فقط از مجرد گمان پیروی می کنند؛ و معلوم است که پندار و گمان، انسان را از حق بی نیاز نمی کند» (النجم/27و28). و عجیب آنستکه به دنبال این آیه، خداوند بطور کلی امر به إعراض از مردم و جماعتی نموده است که نهایت درجه علم خود را وصول به مادیات و اشباع غرائز جنسی و زندگانی دنیوی نموده و بدینجهت از یاد خدا إعراض کرده اند: «فأعرض عن من تولی عن ذکرنا و لم یرد إلا الحیوة الدنیا * ذلک مبلغهم من العلم إن ربک هو أعلم بمن ضل عن سبیله و هو أعلم بمن اهتدی ؛ پس ای رسول ما! إعراض کن و روی گردان از آن کسی که از یاد ما و ذکر ما روی گردانیده است، و غیر از زندگانی دنیوی را اراده نکرده و مقصد و مقصود خود قرار نداده است؛ نهایت درجه بلوغ اینان همین است. حقا پروردگار تو داناتر است به آن کسی که از پیمودن راه خدا منحرف میگردد و گم میشود؛ و به آن کسی که هدایت یافته و در راه خدا در حرکت است» » (النجم/29 و 30).

باری، آیات قرآنیه اتفاق دارند بر لزوم علم و یقین، و عدم جواز پیروی از پندار و گمان چه در ناحیه عقیده و چه در ناحیه افکار و اندیشه ها و چه در ناحیه کردار و عمل.

بی ثمر و ناپایدار بودن ایمان اضطراری

قرآن کریم وصف حال کسانی را که در حال اضطراب و ناامیدی به خداوند ایمان می آورند چنین توصیف می کند: «هو الذی یسیرکم فی البر و البحر حتی إذا کنتم فی الفلک و جرین بهم بریح طیبة و فرحوا بها جآءتها ریح عاصف و جآءهم الموج من کل مکان و ظنوا أنهم أحیط بهم دعوا الله مخلصین له الدین لئن أنجیتنا من هـذه لنکونن من الشـکرین؛ خداوند شما را در دریا و خشکی حرکت میدهد، همین که در کشتی نشسته و با بالا کشیدن شراع، کشتی به حرکت درمی آید و نسیم خوش و مطبوع و دلنواز ساحل به شما می وزد، با حال فرح و سرور و غفلت از خدا و آنچه موجب رضای اوست از عمل صالح، روی عرشه کشتی آرمیده و به تماشا سرگرم و به تفریح و تفرج مشغول میشوید (بطوریکه فرضا اگر کسی از شما بگوید: استمداد از خدا کنید! میگوئید: کشف قوه بخار پاپن فرانسوی و اختراعات حاصله به دنبال آن این موهبت را به بشر ارزانی داشت، عینا مانند قارون که می گفت: «إنمآ أوتیته علی علم عندی؛ من اینها را از روی علمی که نزد من است یافته ام» (آیه 78 از سوره قصص)، شما نیز میگوئید چه کسی میتواند این کشتی را غرق کند، شهری است عجیب، چندین هزار تن سرنشین دارد) تا وقتی که کم کم تند باد حوادث بوزد و طوفان سهمگین فضای دریا را فرا گیرد و موج آب بر روی موج دیگر بریزد، و همین که دانستند که کار از کار گذشته و قدرت نامتناهی، این کشتی را در دست غرقاب و در اراده هلاکت در آورده است؛ خدا را از صمیم دل بخوانند که: ای پروردگار مهربان اگر ما را از این مهلکه نجات دهی، دیگر ما توبه می کنیم و دست به تعدی و تجاوز نمی زنیم و با استکبار عمل نمی کنیم و از شکرگزاران خواهیم بود» (آیه 22 از سوره یونس).

آری، نفس را باید تربیت کرد به ریاضات شرعیه، تا رام گردد و در صراط مستقیم به نور خدا منور شود؛ و گرنه همینکه به اضطرار برسد ایمان می آورد و اقرار و اعتراف میکند و توبه و ناله و زاری سرمیدهد و بنا بر صلاح و رشاد میگذارد، ولی همینکه حال اضطرار به پایان رسید چون فنر بسته و مهار شده ای که مهارش باز شود و ضامنش در رود، با یک جستن بسوی همان حالت عادی و پرش به سمت همان ملکات و اخلاق و رفتار، جستن نموده و در عالم ملکات مکتسبه خود قرار میگیرد و دفن میشود؛ آنجا قبر او و مضجع اوست. «فلمآ أنجـهم إذا هم یبغون فی الارض بغیر الحق یـ´أیـها الناس إنما بغیکم علی أنفسکم متـع الحیوة الدنیا ثم إلینا مرجعکم فننبئکم بما کنتم تعملون؛ و چون ما اقیانوس را آرام نمودیم و طوفان را برداشتیم و موج های متراکم آرام شد و آنان را به ساحل امن رسانیدیم، باز آنان به دنبال ستم و تجاوز میروند و در زمین خدا بدون حق و مجوزی عدوان می کنند. ای مردم! بدانید که این ستمی که روا میدارید، عکس العمل آن به خود شما برمیگردد و در حقیقت به خود ستم نموده اید، و این عملی را که برای نفع خود انجام میدهید و از راه ستم و تجاوز به دیگران است، نفع شما نیست بلکه عین ستمی است که به خود روا داشته اید؛ چند روزی به عنوان تمتع از زندگی حیوانی پست در این دنیا متمتع میگردید و سپس رجوع و بازگشت شما بسوی ماست؛ و از اعمالی که انجام داده اید بطور کامل شما را آگاه و متنبه خواهیم کرد» (آیه 23 از سوره یونس).

آری خدا به کسی ظلم نمی کند، و این پاداش ظلمی است که مردم با دست خود بر خود می کنند «و ما ظلمهم الله ولـکن کانوا أنفسهم یظلمون؛ خداوند به آنان ستم نکرد، بلکه آنها به خویشتن ستم می کردند» ( آیه 33 از سوره نحل).

فلسفه مرگ و زندگی محدود دنیا

مرگ

زندگی در این دنیا صرفاً مقدمه و پلی برای حیات دیگر است و حیات اخروی، اصل است. اگر فقط به ظواهر زندگی توجه شود، تنها لهو، لعب، زینت، تفاخر و تکاثر خواهد بود: « اعلموا أنمّا الحیوة الدنیا لعب و لهو و زینة  و تفاخر بینکم و تکاثر فی الاموال و الاولاد...» (حدید/ 20)

اما آن چیزی ماندنی است که رنگ و بوی الهی دارد واین دنیا از بین رفتنی است. ما عندکم ... و ما عندالله باق.(نحل/ 96) اگر این انسان به نگرشی در زندگی برسد، محدودیت آن را به راحتی خواهد پذیرفت و اگر اصل محدودیت پذیرفته شود دیگر مناقشه در مقدار آن روا نیست، زیرا هر مقداری که باشد باز سوال خواهد شد چرا این مقدار؟!

قرآن کریم  می فرماید: « عده ای چنان دنیا زده شده اند که آرزو می کنند هزار سال زندگی کنند و اگر حتی این قدر زندگی کنند، اما باز راضی نمی شوند و بیشتر می خواهند. در صورت، این زندگی موجب نجات آنها از آتشی نخواهد شد. ( قصص/ 88)

چون زندگی حقیقی و نهائی انسان در این دنیا نیست پس زندگی در آن باید محدود باشد و اگر اصل محدودیت پذیرفته شد دیگر هر مقدار که باشد باید پذیرفت و گرنه هر چقدر که افزایش یابد باز هم ناراضی خواهد بود. لذا یک مومن واقعی به جای آنکه خداوند را به خاطر عمر بیشتر مورد سؤال قرار دهد خود را مؤاخذه می کند که چرا به اندازه کافی تلاش نکرده است تا به حیات طیبه برسد؟ زیرا دغدغه اصلی کیفیت است نه کمیت

بر این اساس اگر انسان دنیا را هدف خود قرار دهد به هیچ حدی راضی نمی شود، اما اگر اصل محدودیت را بپذیرد، دیگر مقدار مهم نبوده و مصلحت خویش را به خداوند واگذار می کند.

کسانی که به زندگی آخرت باور دارند اتمام این زندگی و رسیدن سریع تر به آن زندگی را طلب می کنند، چرا که کیفیت زندگی خود را بهبود بخشیده و دیگر دلبسته کمیت آن نیستند. اینان به دلیل ایمان و عمل صالح، آخرت خویش را آباد کرده اند و شوقشان به مرگ برای ورود به زندگی حقیقی است.

حضرت علی (علیه السلام) می فرماید: شوق این افراد به مرگ بیش از شوق طفل به پستان مادر است. «والله ابن ابی طالب آنس بالموت من الطفل ....... اُمّه ».(1)

خلاصه کلام آنکه : چون زندگی حقیقی و نهائی انسان در این دنیا نیست پس زندگی در آن باید محدود باشد و اگر اصل محدودیت پذیرفته شد دیگر هر مقدار که باشد باید پذیرفت و گرنه هر چقدر که افزایش یابد باز هم ناراضی خواهد بود. لذا یک مومن واقعی به جای آنکه خداوند را به خاطر عمر بیشتر مورد سؤال قرار دهد خود را مؤاخذه می کند که چرا به اندازه کافی تلاش نکرده است تا به حیات طیبه برسد؟ زیرا دغدغه اصلی کیفیت است نه کمیت. به همین دلیل امام سجاد علیه السلام می فرماید: «عَمّرینی ما کان عُمری بذلهً فی طاعتک فاذا کان عمری مرتعا للشیطان فاقبضنی الیک.» (2)

بر عمرم بیفزا  تا زمانی که عمرم صرف اطاعت از تو باشد، اما اگر عمرم چراگاه شیطان شد، روحم را به سوی خودت بخوان.


بررسی دو بعد انسان در قرآن

آیا انسان یک موجود دو سرشتی است: نیمی از سرشتش نور است و نیمی ظلمت؟ چگونه است که قرآن، هم او را منتها درجه مدح می کند و هم منتها درجه مذمت؟! حقیقت این است که این مدح و ذم، از آن نیست که انسان یک موجود دو سرشتی است: نیمی از سرشتش ستودنی است و نیم دیگر نکوهیدنی، نظر قرآن به این است که انسان همه ء کمالات را بالقوه دارد و باید آنها را به فعلیت برساند و این خود اوست که باید سازنده و معمار خویشتن باشد. در قرآن آیاتی آمده است که روشن می کند انسان ممدوح چه انسانی است و انسان مذموم چه انسانی است. از این آیات استنباط می شود که انسان فاقد ایمان و جدا از خدا، انسان واقعی نیست. انسان اگر به یگانه حقیقتی که با ایمان به او و یاد او آرام می گیرد بپیوندد، دارنده ء همه ء کمالات است و اگر از آن حقیقت - یعنی خدا - جدا بماند، درختی را ماند که از ریشه ء خویشتن جدا شده است. ما به عنوان نمونه دو آیه را ذکر می کنیم: «و العصر* إن الانسان لفی خسر* إلا الذین آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر؛ سوگند به عصر، همانا انسان در زیان است، مگر آنان که ایمان آورده و شایسته عمل کرده و یکدیگر را به حق و صبر و مقاومت توصیه کرده اند» (سوره عصر). «ولقد ذرأنا لجهنم کثیرا من الجن و الانس لهم قلوب لایفقهون بها و لهم أعین لایبصرون بها و لهم ءاذان لایسمعون بها أولئک کالانعام بل هم أضل؛ همانا بسیاری از جنیان و آدمیان را برای جهنم آفریده ایم (پایان کارشان جهنم است)، زیرا دلها دارند و با آنها فهم نمی کنند، چشمها دارند و با آنها نمی بینند، گوشها دارند و با آنها نمی شنوند. اینها مانند چهارپایان بلکه راه گم کرده ترند» (اعراف/179).

شرط اصلی وصول انسان به کمالاتی که بالقوه دارد " ایمان " است. از ایمان، تقوا و عمل صالح و کوشش در راه خدا بر می خیزد، به وسیله ء ایمان است که علم از صورت یک ابزار ناروا در دست نفس اماره خارج می شود و به صورت یک ابزار مفید در می آید. پس انسان حقیقی که خلیفة الله است، مسجود ملائکه است، همه چیز برای اوست و بالاخره دارنده ء همه ء کمالات انسانی است، انسان بعلاوه ء ایمان است، نه انسان منهای ایمان. انسان منهای ایمان، کاستی گرفته و ناقص است. چنین انسانی حریص است، خونریز است، بخیل و ممسک است، کافر است، از حیوان پست تر است. انسان اگر به یگانه حقیقتی که با ایمان به او و یاد او آرام می گیرد بپیوندد، دارنده همه کمالات است.

بدبینی فلسفی نتیجه شبهه شرور

یکی دیگر از اثرات " مسأله شرور " بدبینی فلسفی است. فلاسفه بدبین معمولا از میان ماتریالیستها بر می خیزند. یک نوع رابطه و تلازم میان ماتریالیسم و بدبینی فلسفی وجود دارد که قابل انکار نیست. چرا؟ روشن است: ماتریالیسم از حل مشکل " شرور " ناتوان است.

تأثیر ایمان در آرامش روانطبق بینش فلسفه الهی، وجود، مساوی با خیر است، و شر، امر اضافی و نسبی است و زیر هر پرده شر، خیری نهفته است، ولی بر طبق بینش مادی چنین چیزی وجود ندارد. بدبینی نسبت به جهان، رنج آور است. بسی دردناک است که آدمی جهان را فاقد احساس و ادراک و هدف بداند. انسانی که خود را فرزند کوچکی از جهان می داند و برای خودش هدف قائل است وقتی چنین بیندیشد که جهانی که مرا و فکر مرا بوجود آورده است و هدف داشتن را به من یاد داده است، خودش هدف ندارد، سخت به خود می لرزد. کسی که فکر می کند در جهان عدالت نیست، در طبیعت تبعیض و ظلم وجود دارد، اگر همه نعمتهای دنیا را به او بدهند بدبین و ناخشنود خواهد ماند. کوششهای چنین کسی از برای سعادت خود و نیکبختی نوع بشر با هیچگونه دلگرمی و امیدی همراه نیست. وقتی پایه هستی بر ستمگری باشد، دیگر عدالتخواهی انسان بی معنی است. وقتی اصل جهان، بی هدف است، هدف داشتن ما همچون نقش بر آب، چیزی احمقانه است. اینکه صاحبان ایمان، از بهترین آرامش و آسایش روانی برخوردارند از آن جهت است که جهان را حکیم و علیم و هدفدار می دانند نه گیج و منگ و ابله و بی هدف، آن را عادل و طرفدار حق و اهل حق می دانند نه ستمگر و طرفدار ستم و یا بی تفاوت. یکتاپرستان، در مورد بدیها و شرور، معتقدند که هیچ چیزی حساب نکرده نیست، بدیها یا کیفری هستند عادلانه یا ابتلائی هستند هدفدار و پاداش آور. اما اشخاص بی ایمان چه می کنند؟ آنان به چه چیز دل خوش می دارند؟ آنان به خودکشی متوسل می شوند و به گفته یکی از آنان " مرگ را با شهامت در آغوش می کشند ".

سازمان بهداشت جهانی، آماری منتشر کرده و اعلام کرده که آمار خودکشی مخصوصا در میان روشنفکران بالا می رود. بر حسب گزارش این سازمان، در هشت کشور اروپایی، خودکشی خیلی زیاد شده است. یکی از آن هشت کشور سوئیس است که ما آن کشور را نمونه خوشبختی می انگاریم. در این گزارش آمده است که خودکشی، سومین عامل مرگ و میر است، یعنی بیش از سرطان تلفات می دهد و متأسفانه در میان طبقه تحصیلکرده بیش از طبقه بیسواد واقع می شود، نیز در همین گزارش آمده است که در کشورهای در حال توسعه که در حال از دست دادن ایمان اند، خودکشی زیادتر است. در آلمان غربی هر سال 12000 نفر به وسیله خودکشی می میرند و 60000 نفر خودکشی می کنند و نجات داده می شوند. این است زندگی کسانی که ایمان خویش را به خدای دانا " رب العالمین " از دست داده اند. برای خودکشی، عوامل متعددی ذکر شده است: جلب توجه، شکست در عشق، شکست در رقابتهای اجتماعی و اقتصادی، فقر، اعتیاد، خفقان، پوچ پنداری زندگی و هستی. ولی علت العلل، یک چیز است: بی ایمانی

برنده نهایی کیست ؟

اهل بیت

ابی هریره روایت کرده است که مردی به حضور پیامبر خدا رسید و از گرسنگی شکوه کرد؛ پیامبر نزد همسران خویش فرستاد آن‌ها گفتند: جز آب چیزی نداریم.

حضرت فرمود: چه کسی این مرد را امشب میهمان می‌کند.

امیرالمؤمنین علیه‌السلام پاسخ داد: من یا رسول الله! حضرت، نزد فاطمه رفت و پرسید: چه داریم ای دختر رسول خدا فاطمه سلام الله علیها فرمود: فقط مقداری غذا برای بچه‌ها داریم، لکن ما میهمان خود را به آن ترجیح می‌دهیم

علی علیه‌السلام فرمود:

ای دختر محمد بچه‌ها را بخوابان و چراغ را نیز خاموش کن. حضرت سفره انداختند و چون غذا فقط به اندازه میهمان بود خود حضرت از غذا هیچ میل نکردند، بلکه فقط دهان خود را حرکت می‌دادند همانند کسی که دارد غذا می‌خورد تا میهمان با خیال راحت غذا بخورد، هنگامی که میهمان از غذا خوردن فارغ شد، فاطمه سلام الله علیها چراغ آورد دیدند از فضل خدا سفره پر

یؤثرون علی انفسهم و لوکان بهم خصاصة ، و من یوق شحٌ نفسه فاولئک هم المفلحون کسانی که دیگران را بر خود مقدم می‌دانند هر چند خودشان بسیار نیازمند باشند، کسانی که از بخل و حرص نفس خویش باز داشته شده‌اند رستگارانند!

از غذاست. چون صبح شد حضرت علی علیه‌السلام با پیامبر نماز گزاردند و هنگامی که سلام نماز را دادند، پیامبر نگاهی به امیرالمؤمنین فرمود و گریه شدیدی کرد و فرمود: یا علی، خداوند دیشب کار شما را ستود، این آیه را بخوان:

و یؤثرون علی انفسهم و لوکان بهم خصاصة ، و من یوق شحٌ نفسه فاولئک هم المفلحون؛ کسانی که دیگران را بر خود مقدم می‌دانند هر چند خودشان بسیار نیازمند باشند، کسانی که از بخل و حرص نفس خویش باز داشته شده‌اند رستگارانند!( سوره حشر، آیه 9)

علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام با وجود نیاز ایثار کردند و از بخل و حرص نفس خویش باز داشته شده‌اند و از رستگارانند.

 

مقدم دانستن دیگران بر خود

وَالَّذِینَ تَبَوَّؤُوا الدَّارَ وَالْإِیمَانَ مِن قَبْلِهِمْ یُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَیْهِمْ وَلَا یَجِدُونَ فِی صُدُورِهِمْ حَاجَةً مِّمَّا أُوتُوا وَیُؤْثِرُونَ عَلَی أَنفُسِهِمْ وَلَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ وَمَن یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُوْلَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ(حشر ، 9)

و کسانی که در این سرا (سرزمین مدینه) و در سرای ایمان پیش از مهاجران جای گرفتند و کسانی را که به سویشان هجرت کرده دوست دارند و در دل خود به آنچه به مهاجران داده شده نیازی نمی‌یابند و آن‌ها را بر خودشان مقدم می‌دارند، هرچند خودشان بسیار نیازمند باشند. و هر کس از بخل و حرص نفس خویش مصون ماند، ایشان‌اند رستگاران.     

بدبینی روشنفکران نسبت به آینده جهان

هیچ می دانید الان چگونه بدبینی ای در روشنفكران جهان نسبت به آینده بشریت پیدا شده است و هیچ می دانید این بدبینی با مقیاس علل و عوامل ظاهری بجاست؟ ما مسلمانها قدر این نعمت را نمی دانیم كه الان مثل مردم صد سال پیش می گوئیم زندگی بشر، مثلا پانصد سال دیگر، هزار سال دیگر هم هست و شاید صد هزار سال دیگر هم باشد. پیش خودمان می گوئیم دلیلی ندارد كه نباشد، دلیلی ندارد كه بشریت منقرض بشود اما امروز عده ای از به اصطلاح روشنفكران دنیا (از جمله راسل در كتاب امیدهای نو) معتقدند كه بشریت دوران خودش را تمام كرده و وقت انقراضش فرا رسیده است. یكی از كسانی كه چنین بدبینی ای نسبت به آینده بشر دارد اینشتین است. او می گوید به احتمال قوی بشر با یك مهارت شگرفی خودش را بكلی نابود می كند، چون از نظر تولید نیروهای مخرب بجائی رسیده كه قدرت از میان بردن بشریت را پیدا كرده است، در گذشته چنین چیزی نبود. در گذشته خطرناكترین مردم، محبوبترین افراد اگر بزرگترین قدرتهای وقت را هم داشت، چكار می توانست بكند؟ مثلا صد هزار یا پنجاه هزار نفر آدم را می كشت. می گفتند: سبحان الله! ببینید حجاج بن یوسف سی هزار آدم را كشت. خوب بیش از این نمی توانست بكشد. تمدن آن عصر بیش از این اجازه نمی داد. مگر با شمشیر و با نیروی جلاد كه آی گردن این را بزن، آی شكم آن را سفره كن چقدر آدم را می شود كشت؟

آدم بیست سال هم كه حكومت بكند روزی سه چهار نفر را هم بكشد از سی هزار تا كه دیگر بیشتر نمی شود. یا آن سزار امپراطور خوانخوار روم حداكثری كه می توانست جنایت بكند چه بود؟ جانی بالفطره هم باشد، می رود روی بلندی می ایستد می گوید این شهر را آتش بزنید. شهر را آتش می زنند. شهر گر می گیرد و او لذت می برد. ولی آیا می تواند دنیا را آتش بزند؟ ابدا. تازه شهری كه آنوقت آتش می زدند اصلا مگر می شد به اندازه تهران باشد؟ ابدا. وسائل آنروز اجازه نمی داد. شهری به این وسعت و عظمت مثل تهران و شهرهای بزرگتر مولود تمدن جدید هستند. ولی امروز تمدن بشریت بجائی رسیده كه اگر یك سزار پیدا بشود، یك قدرت درجه اول دنیا پیدا بشود كه یك جنون آنی به كله اش بزند، تمام بشریت از بین رفته است. صدر اعظم آلمان گفت اگر جنگ سوم جهانی رخ بدهد، دیگر غالب و مغلوبی وجود نخواهد داشت. تا حالا در جنگ یكی غالب بود و دیگری مغلوب ولی اگر جنگ جهانی دیگری میان قدرتهای درجه اول جهان صورت بگیرد غالب و مغلوبی وجود نخواهد داشت یعنی غالب و مغلوب هر دو از میان می روند.

واقعا بر اساس شرایط ظاهری حق با كی است؟ حق با بدبینهاست. اگر حساب بكنیم كه دنیا به راستی روی انبار باروت است، از انبار باروت هم خطرناكتر (دیگر باروت یعنی چه؟ صد درجه بالاتر از انبار باروت)، و از میان رفتنش با فشار دادن چند تا دكمه میسر است، حق با آنهائی است كه به آینده دنیا بدبینند، راستی هم روی علل ظاهری هیچ دلیل ندارد كه بدبین نباشیم، باید هم بدبین باشیم. نباید امیدوار باشیم كه بچه های ما یك عمر طبیعی و عادی بكنند و بچه های خودشان را ببینند. امروز می بینیم بشر به كره ماه می رود با خود فكر می كنیم كه كم كم آنجا سكونت می كند و اگر جنونی به كله اش بزند، از آنجا زمین را منهدم می كند. تنها یك چیز است و آن الهامی است كه ما از دین می گیریم: «الذین یؤمنون بالغیب؛ آنان که به غیب ایمان می آورند» (بقره/3) می گوئیم البته در گذشته برای بشریت به مقیاسهای كوچك، مقیاسهای قبیله ای، كشوری، مقیاسهای كمی بزرگتر، اقلیمی، از این خطرات پیش آمده ولی جهان را صاحبی باشد خدا نام. خداوند به یك وسیله ای آنرا حفظ كرده است. وقتی هم كه خطر به مقیاس جهانی بوجود آید باز لطف الهی از عالم گرفته نمی شود. چه حرف خوبی می زند گاندی، می گوید: اروپا آكنده است از جنون و نبوغ با هم، نوابغشان هم مجنونند، نبوغهای توأم با جنون دارند.

ایمان همراه با یقین

قرآن کریم در سوره ذاریات آیات 20 و 21 می فرماید: «و فی الارض ایات للموقنین * و فی انفسکم؛ و در زمین برای اهل یقین نشانه هایی است و نیز در وجود خودتان»، در اینجا هم می فرماید: «و فی خلقکم و ما یبث من دابة ایات لقوم یوقنون؛ و در آفرینش خودتان و آنچه از جنبندگان می پراکند برای مردمی که یقین دارند نشانه هاست» (جاثیه/4). برای مردمی که به یقین می رسند، یعنی این یک چیزی است که انسان را به مرحله یقین می رساند. مقصود از " مرحله یقین " این است که ایمان مطلق مثل ایمان از پشت پرده هاست، ایمان داریم که در پشت پرده ها چیزی هست، ولی یقین آن مرحله ای است که یا شهود است یا مثل شهود، یعنی دیگر پرده ها برداشته شده است (لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا؛ اگر پرده برداشته شود بر یقین من افزوده نگردد) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید (چاپ مصر)، ج 10 ص 142.

انسان یک موجود ملکوتی است، اگر انسان خودش را آنچنان که هست بشناسد، به عالم ملکوت آشنا شده و عالم ملکوت را شناخته است، و شناختن انسان خودش را مساوی است با پی بردن به عالم ملکوت، و اگر کسی پی نبرده است به دلیل این است که خودش را آنچنان که باید نشناخته است. در داستان ابراهیم علیه السلام می خوانیم: «و کذلک نری ابراهیم ملکوت السموات و الارض و لیکون من الموقنین ؛ و بدین سان ملکوت آسمان ها و زمین را به ابراهیم نشان می دادیم تا (بصیرت یابد) و تا از اهل یقین شود» (انعام/75) صحبت ارائه ملکوت که (پیش) می آید ایقان در کار می آید.

خدا چقدر ما را امتحان می کند؟!

بسیار اتفاق افتاده است که وقتی با سختی یا مصیبتی در زندگی مواجه می‌شویم، دائماً از خود می‌پرسیم چرا باید این اتفاق برای من بیفتد؟ چرا نباید زندگی راحت و بی دردسری داشته باشیم و به قول معروف، چرا عمر خوشی‌ها این قدر کوتاه است؟

و وقتی به ما پاسخ می‌دهند که این مصیبت‌ها امتحان و آزمایش الهی است، گله‌مند می‌شویم که آخر چقدر امتحان؟ چرا باید دائم امتحان شویم؟ مگر خداوند ما را نمی‌شناسد و نمی‌داند که ما چگونه هستیم؟ پس این امتحان‌ها برای چیست؟


امتحان

واقعیت این است که ایمان همه‌ی خداباوران به یک اندازه نبوده و ایمان بعضی‌ها موسمی و سطحی است و حوادث تلخ و شیرین آن را تغییر می‌دهد. خدای تعالی در آیه‌ی 11 سوره‌ی حج می‌فرماید: "وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلی‌ حَرْفٍ فَإِنْ أَصابَهُ خَیْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلی‌ وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةَ ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِینُ " و از (میان) مردم، کسی است که خداوند را تنها با زبان می‌پرستد، (ایمان او در حاشیه و در مرز کفر است و با حادثه‌ای کوچک می‌لغزد) پس اگر خیری به او برسد، به آن اطمینان یابد، و اگر مصیبت و آزمایشی به او رسد، دگرگون شود (و به سوی کفر رود، چنین کسی) در دنیا و آخرت زیانکار است، این همان زیان آشکار است.

در شأن نزول این آیه گفته‌اند: گاهی گروهی از بادیه ‌نشینان خدمت پیامبر می‌آمدند. اگر حال جسمانی آن‌ها خوب می‌شد، اسب آن‌ها بچه‌ی خوبی می‌آورد، زن آن‌ها پسر می‌زایید و اموال و چهارپایان آنان فزونی می‌گرفت ، خشنود می‌شدند و به اسلام و پیامبر عقیده پیدا می‌کردند. اما اگر بیمار می‌شدند، همسرشان دختر می‌آورد و اموالشان رو به نقصان می‌گذاشت، وسوسه‌های شیطانی قلبشان را فرامی‌گرفت و به آن‌ها می‌گفت تمام این بدبختی‌ها به خاطر این آیینی است که پذیرفته‌ای، و آن‌ها هم روی‌گردان می‌شدند. اینان هم دنیا را از دست داده‌اند و هم آخرت را.

در جامعه‌ی امروز ما نیز چنین است و می‌بینیم افرادی را که تا زمانی که خدا به حرفشان گوش کند و هر چه بخواهند را برایشان برآورده سازد، با خدا رفیقند و از او راضی. و چه بسا این حالت حاجت روا شدن و رو کردن نعمت‌های دنیا را دلیل بر تقربشان به خدا، و محبوب خدا بودن خود می‌گیرند. اما اگر حاجتی داشتند و برآورده نشد، یا با سختی و مصیبتی روبرو شده و دنیا به آنان پشت کرد، آن گاه خیال می‌کنند که خدا با ایشان دشمنی داشته و به آنان اهانت می‌کند. و لذا قید دین و ایمان را زده و با خدا و پیغمبر و دین قهر کرده و پایه‌های ایمانشان سست و متزلزل می‌گردد.  

در روایت نیز می‌خوانیم: "یُفتَنون کَما یُفتَنُ الذَهَب ... وَ یُخلَصون کَما یُخلَصُ الذَهَب" آزمایش می‌شوند همان‌گونه که طلا در کوره آزمایش می‌شود، و خالص می‌شوند همان طور که فشار آتش ناخالصی‌های طلا را از بین می‌برد

چه زیبا فرموده است حضرت علی علیه‌السلام که: "فی تَقَلُبِ الاَحوالِ عُلِمَ جَواهِرُ الرِجال" در فراز و نشیب‌ها و حالات گوناگون، جوهره‌ی انسان آشکار می‌شود و ایمان واقعی در هنگام سختی‌ها روشن می‌گردد.  

و این جاست که ضرورت وجود مصیبت‌ها و امتحانات به خوبی دانسته می‌شود. چون امتحان است که باطن انسان‌ها را ظاهر می‌کند و لازمه‌ی این ظهور این است که آن‌ها که ایمان واقعی دارند، ایمانشان پا برجاتر شود، و آن‌ها که ایمانشان صرف ادعاست، همان صرف ادعا هم باطل گردد.

در آیه‌ی 2 سوره‌ی عنکبوت می‌خوانیم: " أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ" آیا مردم پنداشته‌اند که رها می‌شوند و در بوته‌ی آزمایش قرار نمی‌گیرند و هر ادعایی بکنند از ایشان پذیرفته می‌شود؟ چنین نیست و امتحان باید باشد، چرا که در مقام ادعا هرکس می‌تواند خود را برترین مؤمن، بالاترین مجاهد و فداکارترین انسان معرفی کند. باید وزن و قیمت و ارزش این ادعاها از طریق آزمون روشن شود . باید معلوم گردد تا چه اندازه نیات درونی و آمادگی‌های روحی با این گفته‌ها هماهنگ یا ناهماهنگ است.  

البته بدیهی است که خداوند به باطن و درجه‌ی ایمان افراد علم دارد، لکن باید علم خدا درباره‌ی افراد عملاً در خارج پیاده شده و تحقق عینی یابد و هر کس آن‌چه را در درون دارد بیرون بریزد تا بر خود شخص نیز معلوم شود که چقدر در ادعای ایمان خود صادق و بر اعتقاد خود ثابت‌قدم است.

آزمایش برای تحقق بخشیدن به نیات و صفات درونی، و جدا شدن مؤمنان واقعی، و عینی شدن علم ازلی خداست. علاوه بر این که امتحانات الهی باعث شکوفا شدن استعدادهای درونی، و به فعلیت رسیدن آن‌ها نیز می‌گردد. چنان که آموزگاری که در طول سال، بیشتر از شاگردانش امتحان می‌گیرد، شاگردان موفق‌تری خواهد داشت.

انسان هم هرچه بیشتر در معرض آزمایش‌های خداوند قرار گیرد، بیشتر رشد یافته و به درجات بالاتر ایمان دست خواهد یافت. البته به شرط آن که از عهده‌ی امتحانات به خوبی برآید و در بحبوحه‌ی سختی‌ها ایمان خود را به خوبی حفظ کند. چرا که ایمان حقیقی آن است که هیچ فتنه و بلایی انسان را از ایمان برنگرداند و هیچ شرایط سخت و دشواری باور و اعتقاد او را به خدا و علم و قدرت و رحمانیت و سایر صفات الهی کم‌رنگ نسازد.

در روایت نیز می‌خوانیم: "یُفتَنون کَما یُفتَنُ الذَهَب ... وَ یُخلَصون کَما یُخلَصُ الذَهَب" آزمایش می‌شوند همان‌گونه که طلا در کوره آزمایش می‌شود، و خالص می‌شوند همان طور که فشار آتش ناخالصی‌های طلا را از بین می‌برد.

تا شدم حلقه به گوش در میخانه‌ی عشق                          هر دم آید غمی از تو به مبارک بادم

ایمان و عمل صالح، معیار سنگینی و سبکی میزان اعمال در آخرت

در قرآن کریم آمده است که آن کسانیکه میزانشان سنگین است اعمالشان و میزانشان رو به بالا میرود، و آن کسانیکه میزانشان سبک است رو به پائین میرود؛ این هم باید رسیدگی شود که یعنی چه ؟

در اینجا یعنی در عالم طبیعت ما معمولا چیزهائی را که توزین میکنیم، اگر سنگین باشد رو به پائین می آید، و اگر سبک باشد رو به بالا؛ اما در آن عالم مطلب بعکس است. آیه ای در قرآن کریم داریم که میفرماید: «إلیه یصعد الکلم الطیب والعمل الصـ'لح یرفعه؛ کلمه طیب و پاک و پاکیزه بسوی خدا بالا میرود و صعود می نماید؛ و عمل صالح آن کلمه طیبه را بالا میبرد» (آیه 10 سوره فاطر). کلمه طیبه همان روح مؤمن است، و همان نتیجه و حالت و صفت خاصی است که از ایمان به دست می آید که بسوی خدا بالا میرود. و آنچه موجب میشود که این روح پاک و طیب مؤمن بسوی خدا بالا رود، عمل صالح است. عمل صالح، روح را نیرو می بخشد و برای صعود به درجات قرب حضرت حق مدد میدهد. و عینا مانند بنزین است که موجب بالا رفتن طیاره و هواپیما میشود؛ غایة الامر این در عالم طبیعت است و آن در عالم معنی و ملکوت.

«یرفع الله الذین ءامنوا منکم والذین أوتوا العلم درجـ'ت؛ خداوند کسانی را که از شما ایمان آورده اند و کسانی را که به آنان علم داده شده است، به درجات و مراتبی بالا میبرد (آیه 11 سوره مجادله). پس صاحبان علم و ایمان در درجاتی صعود میکنند و بالا میروند، و ثقل و واقعیت آنها به بالا رفتن است نه به پائین آمدن.

و نیز داریم: «لقد خلقنا الإنسـ'ن فی أحسن تقویم * ثم رددنـ'ه أسفل سـ'فلین؛ و به تحقیق که هر آینه ما انسان را در بهترین قوام و سازمان وجودی ایجاد کردیم و آفریدیم، و سپس او را در پائین ترین درجات سفل و پستی پائین آوردیم» (آیه 4 و 5 سوره تین). و از اینجا معلوم میشود آنجائی که از همه جا پست تر و سبک تر است، بالا نیست بلکه جائی است که از همه جا پائین تر است. چون سفل در مقابل علو است، و به معنای مکان پائین است. و بنابراین تمام چیزهائی که ارزش معنوی ندارند پائین می آیند، و مکان بالا محل و مرتبه پاکان و محل و منزله پاکی و طهارت است. و نیز در آیه قرآن داریم: «فأما الزبد فیذهب جفآء و أما ما ینفع الناس فیمکث فی الارض؛ پس کف روی آب و روی سیل از بین میرود و هیچ اثری از آن باقی نمی ماند، و اما آنچه به مردم فایده میرساند، در روی زمین باقی می ماند و مستقر میشود و درنگ میکند» (آیه 17 سوره رعد). پس چرا اعمال حسنه انسان که در آن عالم ثقیل است و وزن دارد رو به بالا میرود، و اعمال سیئه انسان که در آنجا سبک است رو به پائین؟ و چرا بخلاف این عالم است؟ برای اینکه این عالم عالم ماده است. عالم ماده واقعیتش در بطن ماده است، و ترازوهائی که در این دنیا کار میکنند چون ترازوی مادی است و بر اساس قوۀ جاذبه زمین است و بر این اصل اشیاء دارای ثقل میشوند، هر کدام سنگین تر است رو به پائین و هر کدام سبک تر است رو به بالا میرود. اما آن عالم عالم ماده نیست؛ و بر این اصل، اعمال را نمی سنجند که رو به مرکز زمین مجذوب شوند. آنجا عالم علوی است، و هر چیز به اصل خود برمیگردد و به منبع و سرچشمه خود می پیوندد و ملحق میشود. پس هر عمل خوب به مرکز اسماء و صفات حق متعال میرود، و کلام طیب نیز بسوی ذات حق میرود. در آنجا هر عمل را با واقعیت اندازه گیری میکنند. و چون آن عالم عالم علوی است در مقابل عالم سفلی، هر عمل که واقعیتش بیشتر باشد بالاتر میرود؛ رو به اسماء و صفات حق میرود، رو به خود حق میرود و هر عمل که حقیقتش کمتر باشد رو به آن طرف نمیرود، رو به عالم قرب نمیرود؛ رو به بعد میرود و عالم بعد پائین است و سافل، و عالم ابعد عالم اسفل و اسفل السافلین است.

بنا بر آنچه گفته شد، معلوم میشود که آیاتی که دلالت دارد بر آنکه کلمه طیب بسوی خدا بالا میرود و خداوند مؤمنان و اهل علم را بالا میبرد، برای این است که در آنجا مرکز، بالاست و هر کس واقعیتش بیشتر باشد، ثقلش بیشتر است و بسوی مرکز که در بالاست میرود، و هر کس ثقلش کمتر باشد از آن مبدأ دور میشود.

ایمان و عمل صالح دو رکن اساسی سعادت بشر

در قرآن کریم بعضی کلمات و جمله ها زیاد مکرر شده به طوری که آن کلمات و آن جمله ها با آن ترکیب مخصوص زبانزد عموم و معروف شده، از جمله کلمات و ترکیباتی که مکرر ذکر شده " ایمان و عمل صالح " است که با ترکیب «الذین امنوا و عملوا الصالحات» آمده است. از اینجا می توان فهمید که این کتاب مقدس آسمانی تا چه اندازه سعادت بشر را در گرو این دو چیز می شمارد: ایمان و عمل صالح. البته قرآن کریم که همواره از ایمان دم می زند هر ایمانی را منظور نمی دارد، مقصود قرآن از " ایمان " ایمان به ذات اقدس ربوبی است که ایمان به او ایمان به همه حقایق عالم است.

اولا، بدون تردید یکی از ارکان زندگی بشر این است که به چیزی ایمان داشته باشد و به اصلی متکی باشد و چیزی را حقیقت بپندارد و در مقابل او تسلیم باشد. بدترین حالات بشر این است که نتواند به چیزی ایمان بیاورد و در مقابل حقیقتی تسلیم شود، افکار و احساساتی پریشان و نامنظم داشته باشد و تمام جهان را مانند افکار و احساسات خود آشفته و بی نظم و بی حساب فرض کند. در درجه دوم، آن امری که مورد ایمان انسان است خوب است مقدس و عالی باشد که آدمی شایسته بداند در مقابل او خضوع کند و به خاطر او فداکاری و جانفشانی نماید، و به عبارت دیگر واجب است که انسان در این دنیا عقیده و مسلکی داشته باشد و همیشه از آن عقیده و مسلک پیروی نماید، مزور و مذبذب نباشد، ولی هر عقیده و مسلکی مقدس نیست و شایستگی و از خود گذشتگی ندارد، بسیاری از عقاید و مسالک از حدود منفعت پرستی و خود پرستی تجاوز نمی کند. بدیهی است عقیده ای که ریشه و اساسش خود پرستی است و بر محور کامرانی می چرخد شایستگی ندارد که بشر در راه آن خود را فانی کند. فانی شدن در راه چنین عقیده ها و مسلکها مبنی بر هیچ منطقی نیست و دور از عقل و خرد است. آن عقیده و مسلکی شایسته جهاد و فداکاری است که فوق منافع مادی افراد باشد. در درجه سوم، باید امری که مورد علاقه و عقیده و ایمان انسان قرار می گیرد مافوق همه مقدسات و همه امور عالی و شریف باشد به طوری که ایمان به او شامل ایمان به همه حقایق بوده باشد. حکمای الهی قاعده ای را به ثبوت رسانیده اند و آن اینکه " ذات یگانه، جمیع حقایق را در بر دارد ". ایمان به ذات یگانه نیز اگر خالص و عارفانه باشد ایمان به همه حقایق را در بر دارد، چون تمام حقایق منبعث از ذات اوست، تمام اصلهایی که در این جهان هست از ذات پاک او سرچشمه می گیرد. قرآن کریم تعبیری دارد که می فرماید: بگو حق از خداست، قرآن نمی گوید حق با خداست، می گوید حق از خداست. خداوند بالاتر است از اینکه بگوییم حق با او و او با حق است، او ذاتی است که همه حقها از او می شود. ایمانی که در قرآن مکرر ذکر شده یعنی ایمان به خدا، یعنی ایمان به علم و حکمت و قدرت و نظام و تدبیر و عدالت، ایمان به آنچه در این جهان حق و ثابت و مفید است.

و اما رکن دوم، عمل است، نه مطلق عمل، عمل صالح و پاک و نیک. بشر روح دارد و بدن، قلب دارد و قالب. در ناحیه روح و قلب باید اطمینان و ایمان داشته باشد، حیران و سرگشته نباشد، در ناحیه بدن و قالب باید مثل درختی بارور و مثمر بوده باشد. جهان ما جهان حرکت است، جهان کار است، از بزرگ ترین کرات آسمانی تا کوچک ترین ذراتی که بشر تاکنون کشف کرده در کار و در حرکت و فعالیت اند. یک ذره و یک قطره بیکار نیست. انسان نیز از این قانون کلی و عمومی مستثنی نیست، چیزی که هست این است که اگر چه انسان هم به حکم ضرورت بیکار نمی تواند بنشیند مثلا روح و مغز انسان هر اندازه بخواهد بیکار باشد نمی تواند بیکار باشد، دائما در حال حرکت است و از خاطره ای به خاطره ای و از تصوری به تصوری منتقل می شود، حتی در حال خواب که چنین به نظر می رسد روح و مغز استراحت کرده و کار نمی کند دائما در حال حرکت و جنبش است، دانشمندان معتقدند که در حال خواب یک لحظه نیست که روح و مغز بیکار مطلق باشد، در ناحیه بدن هم انسان بیکار مطلق نیست، بالاخره چاره ای ندارد از این که چیزهایی را ببیند و چیزهایی را تماشا کند، چیزهای دیگری را بشنود، ولی انسان به حکم اینکه مختار و آزاد خلق شده میدان عمل وسیعی دارد، می تواند خوب و مفید عمل کند و می تواند بد و زیان آور عمل کند، می تواند در همان راهی گام بردارد که کمال خیر و مصلحت و سعادت اوست و می تواند در راهی گام بر دارد که برخلاف سعادت و مصلحت خودش است، به این جهت است که احتیاج به هدایت و راهنمایی دارد و به او گفته می شود که عمل باید صالح باشد.

مثلا مغز و روح همیشه در حال فعالیت است. این فعالیت ممکن است صالح (باشد) و ممکن است غیر صالح باشد. اگر روح را به حال خود بگذاریم دائما در میان خاطرات گذشته خود در گردش و حرکت است، مثل این است که به دور خود بچرخد، گامی به جلو برنمی دارد ولی اگر روح را از لحاظ فکر کردن تحت نظم و قاعده در بیاوریم، عمل روح را صالح گردانیم به اینکه وادار کنیم منظم فکر کند، علمی فکر کند، طوری فکر کند که همیشه فکر نو و اندیشه نو و صحیح تولید کند و بالاخره کاری کند که مصداق سخن رسول اکرم واقع شود که فرمود: " یک ساعت فکر کردن از شصت سال عبادت بالاتر است " در این وقت عمل روح صالح است. بشر چه در ناحیه روح و چه در ناحیه بدن بیکار نمی ماند، تلاش می کند، عمده این است که چگونه تلاش کند و چگونه عمل کند. این است که قرآن مجید هیچگاه عمل را به طور مطلق ذکر نمی کند، " عمل صالح " ذکر می کند. پس معلوم می شود سعادت انسان دو رکن دارد: رکن ایمان و رکن عمل، اما نه مطلق ایمان و نه مطلق عمل، بلکه ایمان به مقدس ترین و عالی ترین حقایق که شامل ایمان به همه حقایق است یعنی ایمان به ذات یگانه که مبدأ علم و قدرت و نظم و حکمت و حیات و سعادت است، و عمل صالح و شایسته و مفید که انسان را جلو ببرد و کامل کند و آثار خوب به بار آورد.

تأثیر ایمان بر سعادت انسانخداوند متعال اصل همه هدایتهاست و برای نور هدایت خودش مثالی ذکر کرد و فرمود: «یهدی الله لنوره من یشاء ؛ خدا هر کس را که بخواهد به این نورش هدایت می کند» (نور/35). یکی از آثار اینکه انسان از نور هدایت الهی استفاده کند این است که عمل انسان ارزش پیدا می کند، یعنی چه؟ انسان یک سلسله اعمال و کارهایی در دنیا انجام می دهد و بلکه تمام زندگی انسان تلاش و حرکت و کار است. شما از اول صبح که بیدار می شوید، چه به خودتان نگاه کنید و چه به مردم دیگر، می بینید همه زندگی تلاش و حرکت و جنبش و دوندگی و کار است. اگر بپرسید برای چه؟ البته مقصدها خیلی فرق می کند، ولی همه در نهایت امر یک چیز می خواهند و آن سعادت خودشان است.

انسان بالفطره طالب سعادت خودش است نه طالب شقاوت خودش، و اگر دنبال کارهایی می رود که منجر به شقاوتش می شود، آن کار را نه به قصد اینکه به شقاوت برسد انجام می دهد بلکه در همان حال نیز به خیال خودش سعادتش در این راه است، پس انسان به طور قطع و مسلم از عمل و کار و تلاش خودش، سعادت خودش را طالب است و هیچ کس قصدش این نیست که از تلاش و حرکت و فعالیتش شقاوت نصیبش بشود. البته گاهی انسان تلاشهای زیادی در همین دنیا می کند به خیال اینکه به سعادت نائل بشود، بعد از مدتی خودش می فهمد که تمام این تلاشها بیهوده بوده است و یا می بیند که از این تلاشها نتیجه معکوس گرفته است و اگر تلاش نمی کرد برای سعادتش بهتر بود. یکی از آثار ایمان به خدا و روشن شدن به نور خدا این است که عمل انسان ارزش واقعی پیدا می کند یعنی وضعی پیدا می کند که واقعا عمل و تلاش انسان موجب سعادت انسان می شود آن هم سعادت ابدی.

پلورالیزم دینی یعنی چه؟

پلورالیزم

واژه پلورالیسم (pluralism) از «پلورا»  (plural) به معنای «تجمع» و «کثرت» می‏باشد و پلورالیسم یا کثرت گرایی که نقطه مقابل حصرگرایی است، به معنی پذیرش کثرت، تعدّد پذیری و تکثّرانگاری است و در برابر نفی کثرت که یا تأیید وحدت است و یا تأیید قلّت قرار دارد (فرهنگ حیم، ص468). بنابراین مشتقات این واژه در لغت، به معانی زیر به کار رفته است:


1. پلورالیزم (Pluralism) به معنای: تکثر، چندگانگی، آیین کثرت، کثرت گرایی، چندگرایی، تعدد مقام، تعدد شغل.

2. پلورالیست (Pluralist) به معنای: کثرت‏گرا، کثرت گرایانه.

3. پلورالیتی (Plurality) به معنای: تعدد، تکثر، کثرت، چند گانگی، کثرت نسبی (محمدرضا باطنی، فرهنگ معاصر، ص700).

در اصطلاح، مراد از پلورالیزم، به طور کلّی، هر نظریه‏ای است که در آن اصل و ریشه امور یا عدد چیزها یا نوع آنها بیش از یکی دانسته شود و پلورالیست کسی است که کثرت یا چندگانگی را اصل قرار می‏دهد (در مقابل وحدت یا یگانگی) و از این رو، می‏توان او را «کثرت‏گرا» یا «چندگانه گرا» خواند.

«پلورالیسم» در زمینه‏ها و حوزه‏های مختلفی مطرح شده است. پلورالیسم اجتماعی ـ سیاسی گرایش به کثرت، تعدد و افزایش کمی و کیفی احزاب، جمعیتها، انجمنها و تنوع آراء و عقاید، در جهت مصالح جامعه است. پلورالیسم فرهنگی به معنای تعدّد و تکثر فرهنگها، به ویژه در آداب و رسوم اجتماعی و تمایز آشکار آن با فرهنگهای دیگر است. به عبارت دیگر گرایش به تکثر و تعدد و پذیرش اصل کثرت در جامعه؛ به این معنی که گروههای مختلف دارای زندگی سیاسی و دینی متفاوت، می‏توانند در یک جامعه به صورت صلح‏آمیز زندگی کنند. فرهنگ آکسفورد، این گونه از پلورالیزم را چنین معنی می کند: زندگی در جامعه‏ای که از گروههای نژادی مختلف تشکیل یافته، یا گروههایی که دارای زندگی سیاسی ـ دینی مختلف می‏باشند. و پذیرش این اصل که گروههای مختلف یاد شده، می‏توانند در یک جامعه به صورت صلح‏آمیز زندگی کنند (فرهنگ آکسفورد، ص644، به نقل از فصلنامه کتاب نقد، سال اول، پائیز 76، ش4، ص132).

پلورالیسم معرفتی می گوید شناختی که انسانها از یک حقیقت دارند متنوع و متکثر است و این تنوع فهمها و معرفتها غیرقابل تبدیل و کاهش به یک معرفت است؛ بلکه همه اینها در عرض هم واقع شده‏اند و هیچ یک از این معرفتها نسبت به دیگری ترجیح ندارند. هر یک از این اقسام کثرت انگاری با دیگر اقسام آن کاملا بیگانه نیست ولی موضوع مورد بحث در کلام جدید هیچیک از این اقسام کثرت انگاری نیست. آنچه محل بحث متکلمین جدید است بحث پلورالیسم یا کثرت انگاری دینی است. در میان انواع پلورالیزم، پلورالیزم دینی بیش از همه مورد توجه و تحقیق و بررسی است؛ لذا به جهت اهمیت بحث پلورالیزم دینی، لازم دیدیم کمی بیشتر به این موضوع پرداخته شود.

اصطلاح «پلورالیزم» نخستین بار در حوزه‏های کلیسا به کار رفت و به اشخاصی که در کلیسا داری مناصب و مشاغل متکثری بودند، اطلاق می‏شد. گویا این اصطلاح را اولین بار «لوتسه» در سال 1841 میلادی در کتاب خود به نام «ما بعدالطبیعه» وارد فلسفه کرد

پلورالیسم یا کثرت انگاری دینی چیست؟ مدعای آن چیست؟ خاستگاه آن کجاست؟ نگاه متکلمین اسلامی به این مسئله جدید کلامی چیست؟

پلورالیزم

پلورالیسم یک رویکرد جدید به دین است. خاستگاه آن عالم مسیحیت است ولی امروزه این مسئله در میان اندیشمندان مسلمان نیز رواج یافته است. اصطلاح «پلورالیزم» نخستین بار در حوزه‏های کلیسا به کار رفت و به اشخاصی که در کلیسا داری مناصب و مشاغل متکثری بودند، اطلاق می‏شد. گویا این اصطلاح را اولین بار «لوتسه» در سال 1841 میلادی در کتاب خود به نام «ما بعدالطبیعه» وارد فلسفه کرد (محمدحسن قدردان قراملکی، کند وکاوی در سویه‏های پلورالیزم، ص21).

بحث پلورالیسم دینی از زمانی در اروپا آغاز شد که فرقه‏های مختلف مسیحیان، با عدم پذیرش مسیحیت از جانب مهاجرینی روبه رو شدند که بعد از جنگ جهانی دوم و در نیمه دوم قرن بیستم از کشورهای مختلف به اروپا مهاجرت کرده بودند. این در حالی بود که مسیحیان، قرنها شعار «بیرون از کلیسا هیچ نجاتی وجود ندارد» را سر داده بودند و معتقد بودند: همه آنهایی که مسیحی نیستند، اهل جهنم‏اند.

بطور خلاصه کثرت گرایان معتقدند همه ادیان راهی به حقیقت دارند و چنین نیست که تنها یک دین خاص ما را به حقیقت برساند. ادیان مختلف، پاسخها و واکنشهای گوناگونی برای رستگاری انسان ارائه می کنند. شاید معروف ترین مدافع کثرت گرایی دینی در میان فیلسوفان دین کنونی جان هیک باشد. او در سخنرانی ها و نوشته هایش بیش از هر کسی این دیدگاه را طرح و از آن دفاع می کند. از میان اندیشمندان اسلامی معاصر اندیشمندانی چون محمد ارکون و فضل الرحمان به پلورالیسم دینی معتقد بودند.

بحث پلورالیسم دینی از زمانی در اروپا آغاز شد که فرقه‏های مختلف مسیحیان، با عدم پذیرش مسیحیت از جانب مهاجرینی روبه رو شدند که بعد از جنگ جهانی دوم و در نیمه دوم قرن بیستم از کشورهای مختلف به اروپا مهاجرت کرده بودند. این در حالی بود که مسیحیان، قرنها شعار «بیرون از کلیسا هیچ نجاتی وجود ندارد» را سر داده بودند و معتقد بودند: همه آنهایی که مسیحی نیستند، اهل جهنم‏اند

پلورالیزم

کثرت انگاران معتقدند تمامی ادیان، مذاهب و مکاتبی که در جهان وجود دارند، می‏توانند انسان را به نجات و حقیقت برسانند و موجب سعادت و رستگاری او بشوند؛ هر چند که این ادیان، ادعاهای متفاوت و متعارضی نسبت به ‏یک حقیقت دارند؛ مانند اینکه: مسیحیت به «تثلیث» (پدر، پسر، روح القدوس) و اسلام به «توحید، و...» قائل است. از دیدگاه آنها اختلافات ادیان، هیچ اشکالی ندارد و همه آنها از یک حقیقت سخن می‏گویند و در نهایت، انسان را به نجات و رستگاری می‏رسانند. این موضوع چالشی بود برای متکلمان مسیحیت؛ چون بعضی از آنها می‏دیدند که در میان غیرمسیحیان، افراد خوبی پیدا می‏شوند. به همین خاطر، راجع به این تعلیم کلیسا بدگمان شدند و چند پیشنهاد برای کنار گذاشتن این شعار مطرح کردند. کارل رانر (متکلمی کاتولیک) برای حل این مشکل مسئله «مسیحیان گمنام» را مطرح کرد. غیر مسیحیانی که آدمهای خوبی هستند تنها در ظاهر غیر مسیحی هستند و در واقع مسیحی محسوب می شوند. اما عده ای این دیدگاه را نپسندیدند و راه حل پلورالیستی خود را ارائه کردند؛ نجات یافتن شخص، به خاطر پاک شدنش به وسیله دین خودش می‏باشد. پس ما باید قبول کنیم که برای نجات، راههای مختلفی وجود دارد و منحصر به دین مسیح نیست.

البته کثرت گرایی دینی خود دارای انواع مختلفی است. برای مثال می توان از دو گونه کثرت گرایی در نحات و کثرت گرایی در صدق نام برد. در مقالات بعدی ضمن اشاره به انواع پلورالیسم این مسئله کلامی را بیشتر مورد بررسی قرار می دهیم.

ایمان و آینده نگری

تنها با اندکی دقت می توان متوجه شد که در مفهوم ایمان توجه به آینده و برنامه ریزی برای ساختن فردایی باشکوه و سرشار از لطف و نعمت الهی نهفته است. ایمان یعنی تلاش برای دستیابی به زندگی جاودان در پرتو نعمت های پایان ناپذیر خدای مهربان. مؤمن یعنی کسی که تمام زندگی را در آینه چند روزه زودگذر دنیا می بیند و همواره با این باور و عقیده زندگی می کند که زندگی دنیا پلی است برای سرای جاودان و محل کشت است برای برداشت در قیامت. با این نگاه به زندگی دنیا نمی توان آینده نگر نبود و با تدبیر و دور اندیشی زندگی نکرد. قرآن کریم در موضوع مؤمن و آینده نگری محورهایی را مطرح کرده که عبارتند از:

مؤمن و نگاه به فردایی که ساخته استسوره حشر آیه 18: «ای کسانی که ایمان آورده اید تقوای الهی را پاس دارید و هر کس بنگرد تا برای فردایش چه چیز از پیش فرستاده است و تقوا را رعایت کنید که خداوند از آنچه انجام می دهید آگاه است.»

پیام آیه:
1- محاسبه و برنامه ریزی و آینده نگری از اصول ضروری یک زندگی خردمندانه و آمیخته به موفقیت است.
2- هر چه نیاز انسان به تنظیم برنامه در آینده بیشتر و با اهمیت تر باشد، تدبیر و دوراندیشی و دقتش باید افزون تر باشد. برنامه ریزی و تدارک دیدن برای یک نیاز 10 ساله در آینده زندگی با یک نیاز کمتر یا بیشتر متفاوت است.
3- آینده زندگی هر انسانی که در فرهنگ دینی گاهی از آن تعبیر به فردا می شود آینده ای است قطعی و همیشگی از یک سو و آینده ای است که به شدت انسان نیازمند چیزهایی است که فرستاده و به تعبیر دیگر با آنچه فرستاده باید زندگی همیشگی اش را ادامه بدهد.
4- تلاش و دقت و برنامه ریزی برای ساختن آینده ای سرشار از آرامش و امنیت و رهایی و رستگاری وظیفه هر انسان باایمان است. ایمانی که نتواند صاحبش را به چنین آینده ای درخشان و باشکوهی برساند و در حد زبان و برخی از اعمال عبادی و اخلاقی خودنمائی داشته باشد نیازمند به تجدیدنظر جدی است.
5- استمداد از تقوای الهی و ایجاد مصونیت برای خود در مسیر حرکت به سوی چنین آینده ای شرط موفقیت و کامیابی است.
6- آخرین پیام این که خداوند بر آنچه انسان ها انجام می دهند آگاه است و هیچ ذره ای از صحنه نامتناهی آگاهی او خارج نیست. انسان مؤمن با چنین باوری می تواند با آرامش خاطر و آسودگی خیال و با یقین به این که هر تلاش و کوششی که می کند پاسخش را دقیق دریافت خواهد کرد می تواند آینده اش را آنگونه که خدای هستی راضی است بسازد.

جمع بندی پیام ها:
انسان مؤمن باید آینده را همین امروز بسازد آن در هم لابلای زندگی پر از فراز و نشیب دنیا تا بتواند از ایمانش واقعا بهره مند شود.

پیام های آیه هشتم سوره تحریمدر قرآن کریم می خوانیم: «ای کسانی که ایمان آورده اید به سوی خدا توبه کنید، توبه ای خالص. امید است با این کار پروردگارتان گناهانتان را ببخشد و شما را در باغ هایی از بهشت که نهرها از زیر درختانش جاری است وارد کند. در آن روزی که خداوند پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و کسانی را که با او ایمان آوردند خوار نمی کند. این در حالی است که نورشان پیشاپیش آنان و از سوی راستشان در حرکت است و می گویند پروردگارا نور ما را کامل کن و ما را ببخش که تو بر همه چیز توانایی» (سوره تحریم، آیه 8).

پیام آیه:1- ایمان، انتخابی است آگاهانه برای حرکت به سوی کمال مطلق و خیر و پاکی و زیبایی نامتناهی.
2- پیمودن چنین مسیری در شرایط زندگی دنیا و شرایط حاکم بر جسم و روح انسان کاری است دشوار و آمیخته با مشکلات و موانع و آفات بی شمار.
3- انسان با ایمان ممکن است در هر لحظه و هر صحنه از مسیری که برگزیده است غفلت کند و یا از آن منحرف شود.
4- پیشگیری از این آفت و خطر و نیز درمان این مشکل با توجه همیشگی به مقصدی که برگزیده ممکن است؛ یعنی پیوسته متوجه باشد که اگر غافل شد از غفلت خویش از آگاهی برگردد و اگر بیراهه رفت، از بیراهه به شاهراه بیاید و اگر منحرف شد مجددا مسیر را درست طی کند آنچه این فرصت و موقعیت را پیشگیری و درمان در اختیار انسان باایمان قرار می دهد توبه نام دارد.
5- البته باید توجه داشت که توبه ای کارساز و تأثیرگذار است که خالص و ناب باشد و در آن ناخالصی وجود نداشته باشد زیرا نمی شود از آنچه به عنوان ابزار درمان استفاده می شود انتظار داشت که اگر خودش نیز آفت داشت اثربخش باشد.
6- تمام تلاش انسان باایمان رهایی از عوارض و پیامدهای نافرمانی و معصیت های احتمالی و دستیابی به نعمت بهشت است و اگر توبه راستین را در متن زندگی اش قرار دهد و همواره لذت و شیرینی بازگشت به خدا را در کام جانش احساس کند رهاورد تلاش هایش را خواهد یافت.

جمع بندی پیام ها:گوهر ایمان پیوسته نیازمند پاسداری و آفت زدایی است و توبه خالص تنها راه تضمین برای پاسداری از ایمانی است که مؤمن می خواهد در پرتوش نعمت های جاودان سرای آخرت را در آغوش بکشد.

مؤمن و تلاش و رقابت برای دستیابی به آمرزش الهی و بهشتسوره آل عمران آیه 33: «و شتاب کنید برای رسیدن به آمرزش پروردگارتان و بهشتی که وسعت آن آسمان ها و زمین است و برای پرهیزگاران آماده شده است.»

پیام آیه:
1- زندگی سراسر صحنه رقابت و تلاش برای دستیابی به اهدافی است که هر کس در نظر دارد. زندگی انسان باایمان نیز از این قانون استثناء نیست.
2- چون همه ابعاد زندگی انسان مؤمن بر محور فرمانبرداری از خداوند تنظیم می شود رقابت های زندگی او نیز باید بر همین محور باشد.
3- تلاش برای دستیابی به آمرزش الهی از ویژگی های جامعه ایمانی و از اهداف و برنامه های ثابت زندگی مؤمنان است. تلاش عمومی و همگانی به سوی راهکارهای دستیابی به مغفرت الهی.
4- آمرزش الهی که فرجامش بهشت جاودان و نعمت های نامتناهی خداوند مهربان است تنها در پرتو سرشار ساختن جامعه از روح تقوی و خداترسی و پای بندی به تعهدات ایمانی ممکن است.
5- هر عاملی که زمینه ساز بهره مندی انسان باایمان از آمرزش الهی شود باید جزء برنامه های ثابت و اساسی زندگی او قرار بگیرد. در جامعه ای که همگی تلاش بر انجام کارهایی دارند که مایه تحصیل رضایت الهی است، عنایت ویژه خداوندی بیشتر به آن جامعه سرازیر می شود.

جمع بندی پیام ها:
در منطق قرآن رقابت و تلاش همگانی نه تنها محکوم نیست بلکه مورد تأیید است به شرط این که بر محور رضایت الهی و کسب آمرزش او و دستیابی به بهشت جاودان حق باشد، تلاشی که زندگی دنیا را نمونه ای از بهشت اخروی می کند باید که فرجامی جز استقرار در بهشت جاودان نداشته باشد.

سرنوشت دنیا پس از قیامت چیست؟

آیا خداوند بعد از انسان، موجودات دیگری را خلق خواهد كرد؟ آیا دوباره حضرت آدمی آفریده می شود و دنیایی نظیر دنیای ما به وجود خواهد آمد ؟ یعنی آخر آخر دنیا چه می شود ؟وقتی همه انسان ها مردند آیا زمین و آسمان هم به طور کل نابود می شود؟وقتی بهشتیان و جهنمیان هم سرنوشتشان معلوم شد چه اتفاقاتی رخ خواهد داد؟ خداوند متعال چه برنامه ای برای خلقت دارد؟
قیامت

 از دیرباز این پرسش ذهن بشر را مشغول داشته كه سرانجام جهان چگونه است و آفرینش به كجا می‌انجامد در روایات و منابع دینی، موارد متعددی وجود دارد كه اشخاص چنین سؤالاتی را از معصومین داشته‌اند از جمله:

1. ابوخالد قماط می‌گوید به امام صادق ـ علیه السّلام ـ عرض كردم: زمانی كه بهشتیان وارد بهشت و اهل دوزخ وارد جهنم شدند چه می‌شود؟ حضرت فرمود: اگر خداوند بخواهد موجوداتی را بیافریند و برای آنها دنیایی را ایجاد كند، این كار را انجام می‌دهد.[1]

2. محمدبن مسلم از امام باقر ـ علیه السّلام ـ روایت كرده كه حضرت فرمود: خداوند از روزی كه در زمین بنای آفرینش را نهاد هفت عالم فرید كه آنها از فرزندان آدم به حساب نمی‌آمدند، آنها را از زمین آفرید و پی در پی بر آن ساكن شدند و سرانجام منقرض شدند. پس آدم ابوالبشر (پدر بزرگ نسل حاضر) را آفرید و فرزندان او را از نسل او خلق كرد، به خدا سوگند هیچ‌گاه بهشت از ارواح مؤمنان خالی نبوده و آتش از ارواح كافران و گنهكاران خالی نمانده است.

اگر خداوند این عالم و همه موجودات در آن را آفریده و آن را به بهترین نظامی تدبیر كرده، با قدرت و علم او بوده و همین قدرت و علم هنوز هم باقی بوده و چیزی از آن كم نشده، پس خداوند از خلقتی جدید و اینكه خلقت دنیایی عالم را به خلقتی دیگر تبدیل كند، عاجز نیست، ضمناً عقل و نقل و متكلمان اسلامی چنین چیزی را نفی نمی‌كنند

شاید این گونه می‌پنداری كه چون قیامت برپا گردد و خداوند بدن‌های اهل بهشت را با ارواح آنها همراه گرداند و بدن‌های اهل دوزخ را همراه ارواح‌شان در جهنم یكی سازد، دیگر او در شهرها مورد پرستش قرار نمی‌گیرد و خلقی نمی آ‌فریند تا او را بپرستند و به یكتایی و بزرگی او بپردازند؟ چنین نیست به خدا سوگند آفرینشی خواهد داشت، كه بدون نر و ماده پدید آمده و او را بندگی كنند، بزرگش شمارند. او زمینی می‌فریند كه نان را حمل كند و سمانی بیافریند كه در سایه‌اش باشند. یا نمی‌بینی خداوند می‌فرماید: «یوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ»[2] یعنی در آن روز، این زمین به زمین دیگر، و آسمان ها به آسمان های دیگر تبدیل می‌شود. و می‌فرماید: «أَفَعَیینا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ بَلْ هُمْ فِی لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِیدٍ»

[3] یعنی آیا ما از آفرینش نخستین عاجز و ناتوان ماندیم كه آنان درآ فرینش جدید شک و شبهه داشته باشند.[4]

بنابراین از آیه استفاده می‌شود كه اگر خداوند این عالم و همه موجودات در آن را آفریده و آن را به بهترین نظامی تدبیر كرده، با قدرت و علم او بوده و همین قدرت و علم هنوز هم باقی بوده و چیزی از آن كم نشده، پس خداوند از خلقتی جدید و اینكه خلقت دنیایی عالم را به خلقتی دیگر تبدیل كند، عاجز نیست، ضمناً عقل و نقل و متكلمان اسلامی چنین چیزی را نفی نمی‌كنند.

علامه طباطبایی در ذیل یة «یوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ» می‌فرماید: معنای تبدیل آن است كه حقیقت آسمان و زمین و آنچه بین آنهاست، همان آسمان و زمین است، جز اینكه نظام جاری در آنها غیر از نظام جاری در دنیاست، بنابراین اوصاف زمین و آسمان تبدیل می‌شود نه خود آنها.[5] زیرا تبدیل غیر از معدوم كردن است و بعید نیست از همین ماده و عناصری كه اكنون در بنای آسمان و زمین به كار رفته است نظامی تازه ساخته و موجودات تازه‌ای آفریده شود؛ زیرا پس از برپایی قیامت، بساط آفرینش برچیده نمی‌شود گرچه خداوند، گسترة آسمانها را طومار گونه درهم می‌پیچد. نسل كنونی انسان ساكن بر روی كرة خاك كه فرزندان حضرت آدم و حوا به شمار می‌روند نخستین سلسله بشر نیستند بلكه در رتبه و پایه‌های بعدی قرار گرفته و پیش از آن چندین نسل منقرض شده‌اند و پس از انقراض این نسل، دگربار آفریده دیگری بدون پدر و مادر در زمینی جدید آفریده می‌شود و این گونه گزاره‌ها نشان دهنده دوام فیض خداست.[6]

ما زآغاز و ز انجام‌ جهان‌ بی‌خبریم‌          اول‌ و آخر این‌ کهنه‌ کتاب‌ افتادست‌

پی نوشت ها :

[1] . مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، داراحیاء التراث العربی، چاپ سوم، ج8، ص376، ح18.

[2] . ابراهیم/ 48.

[3] . ق/ 15.

[4] . بحرانی، سیدهاشم، تفسیر برهان، ‌تهران، انتشارات فتاب، ج4، ص219، ‌ذیل یه 15 سوره ق.

[5] . طباطبایی، سید محمد حسین، تفسیر المیزان، چاپ چهارم، تهران، بنیاد علامه طباطبایی، 1370، ج12، ص91ـ93.

[6] . جوادی ‌ملی، عبدالله، تفسیر موضوعی قرن كریم، قم، مركز نشر اسراء، چاپ اول، 1381، ج5، ص534 ـ 538.