«زینب» نامی که خداوند متعال آن را برگزید/ 3 وظیفه مهم عقیله بنی‌هاشم


امیرالمؤمنین(ع) نامگذاری دخترش را به پیامبر(ص) واگذار کرد اما آن حضرت فرمود که در نامگذاری از پروردگار پیشی نمی‌گیرد. در این هنگام جبرئیل فرود آمد، سلام خداوند را به پیامبر(ص) ابلاغ کرد و گفت: نام این نوزاد را «زینب» بگذارید!

خبرگزاری فارس: «زینب» نامی که خداوند متعال آن را برگزید/ 3 وظیفه مهم عقیله بنی‌هاشم

  پنجم ماه جمادى الاولى سال پنجم هجرى، مصادف است با سالروز ولادت حضرت زینب کبری(س)، تربیت و پرورش این مروارید گرانبها و بى‌مانند در کنار پیغمبر اکرم(ص) و در خانه رسالت بوده است. زینب کبرى (س) دُرّ زهراى مرضیه(س) از دست پسر عموى پیغمبر، امیرالمؤمنین(ع) غذا و خوراک خورده و رشد کرده است؛ نموّی قدسى و پاکیزه داشته و پنج تن اهل کساء نسبت به تربیت، پرورش، تعلیم او کوشش کرده‌اند، مربى و مؤدب و معلم این بانوی بزرگوار بوده‌اند.

زمانی که زینب (س) متولد شد، مادرش حضرت زهرا (س) او را نزد پدرش امیرالمؤمنین(ع) آورد و گفت‌: این نوزاد را نامگذارى کنید! حضرت فرمود: من از رسول خدا(ص) جلو نمى‌افتم. در این ایام پیامبر اکرم (ص) در مسافرت بود. پس از مراجعت از سفر، امیرالمؤمنین على(ع) به آن حضرت عرض کرد: نامى را براى نوزاد انتخاب کنید. رسول خدا(ص) فرمود: من بر پروردگارم سبقت نمى‌گیرم، در این هنگام جبرئیل(ع) فرود آمده و سلام خداوند را به پیامبر(ص) ابلاغ کرده و گفت: نام این نوزاد را «زینب» بگذارید! خداوند بزرگ این نام را براى او برگزیده است.

* گریه پیامبر اکرم(ص) بر مصائب زینب کبری(س)

رسول خدا (ص) براى دیدار نوه گرامی‌اش به منزل دخترش حضرت فاطمه زهرا (س) آمد و به دختر خود فاطمه (س) فرمود: «دخترم! فاطمه جان، نوزادت را برایم بیاور تا او را ببینم».

فاطمه (س) نوزاد کوچکش را به سینه فشرد، بر گونه‌هاى دوست داشتنى او بوسه زد، و آن گاه به پدر بزرگوارش داد. پیامبر(ص) فرزند دلبند زهراى عزیزش را در آغوش کشیده صورت خود را به صورت او گذاشت و شروع به اشک ریختن کرد. فاطمه (س) ناگهان متوجه این صحنه شد و در حالى که شدیداً ناراحت بود از پدر پرسید: پدرم، چرا گریه مى‌کنى؟!

حضرت رسول(ص) فرمود: گریه‌ام برای این است که پس از مرگ من و تو، این دختر دوست داشتنى من سرنوشت غمبارى خواهد داشت، در نظرم مجسم شد که او با چه مشکلات دردناکى رو به رو مى‌شود و چه مصیبت‌هاى بزرگى را به خاطر رضاى خداوند با آغوش باز استقبال مى‌کند.

در آن دقایقى که آرام اشک مى‌ریخت و نوه عزیزش را مى‌بوسید، گاهى نیز چهره از رخسار او برداشته به چهره معصومى که بعدها رسالتى بزرگ را عهده‌دار مى‌شد خیره خیره مى‌نگریست و در همین جا بود که خطاب به دخترش فاطمه (س) فرمود: اى پاره تن من و روشنى چشمانم؛ فاطمه جان! هر کسى که بر زینب و مصایب او بگرید ثواب گریستن کسى را به او مى‌دهند که بر دو برادر او حسن و حسین گریه کند.

گریه جبرئیل بر مصایب زینب(س)

روایت شده است که پس از ولادت حضرت زینب (س)، حسین (ع) که در آن هنگام کودکی سه - چهار ساله بود، به محضر رسول خدا (ص) آمد و عرض کرد: «خداوند به من خواهرى عطا کرده است». پیامبر(ص) با شنیدن این سخن، منقلب و اندوهگین شد و اشک از دیده فرو ریخت. حسین (ع) پرسید: «براى چه اندوهگین و گریان شدى؟ پیامبر(ص) فرمود: اى نور چشمم، راز آن به زودى برایت آشکار می‌شود.

تا اینکه روزى جبرئیل نزد رسول خدا (ص) آمد، در حالى که گریه مى‌کرد، رسول خدا (ص) از علت گریه او پرسید، جبرئیل عرض کرد: این دختر (زینب ) از آغاز زندگى تا پایان عمر همواره با بلا و رنج و اندوه دست به گریبان خواهد بود؛ گاهى به درد مصیبت فراق تو مبتلا شود، زمانى دستخوش ماتم مادرش و سپس ماتم مصیبت جانسوز برادرش امام حسن(ع) شود و از این مصایب دردناک‌تر و افزون‌تر اینکه به مصایب جانسوز کربلا گرفتار شود، به طورى که قامتش خمیده شود و موى سرش سفید!

پیامبر (ص) گریان شد و صورت پر اشکش را بر صورت زینب (س) نهاد و گریه سختى کرد، زهرا (س) از علت آن پرسید. پیامبر (ص) بخشى از بلاها و مصایبى را که بر زینب (س) وارد مى‌شد را براى زهرا(س) بیان کرد.

حضرت زهرا (س) پرسید: اى پدر! پاداش کسى که بر مصایب دخترم زینب (س) گریه کند کیست؟ پیامبر اکرم (ص) فرمود: پاداش او همچون پاداش کسى است که براى مصایب حسن و حسین (ع) گریه مى کند.

بشارت تولد زینب و گریه على (ع)

هر پدرى را که بشارت به ولادت فرزند دادند، شاد و خرم می‌شد، جز على‌بن ابى‌طالب (ع) که ولادت هر یک از اولاد او سبب حزن او شد.

در روایت است که چون حضرت زینب متولد شد، علی(ع) متوجه حجره صدیقه طاهره(س) شد، در آن وقت حسین (ع) به استقبال پدر شتافت و عرض کرد: اى پدر بزرگوار! همانا خداى کردگار خواهرى به من عطا فرموده است. 

امیرالمؤمنین(ع) از شنیدن این سخن بى اختیار اشک از دیده‌هاى مبارکش جارى شد. چون حسین (ع) این حال را از پدر بزرگوارش مشاهده نمود افسرده خاطر شد. چرا که آمد پدر را بشارت دهد اما بشارت مبدل به مصیبت و سبب حزن و اندوه پدر شد، دل مبارکش به درد آمد و اشک از دیده مبارکش بر رخسارش جارى شد و عرض کرد: بابا فدایت شوم، من شما را بشارت آوردم شما گریه مى‌کنید، سبب چیست و این گریه بر کیست؟

على (ع) حسینش را در برگرفت و نوازش نمود و فرمود: نور دیده! زود باشد که سرّ این گریه آشکار و اثرش نمودار شود. (که اشاره به واقعه کربلا مى‌کند.)

زینب(س) عالمه و محدثه بود

امام سجاد(ع ) خطاب به عقیله بنى هاشم، زینب کبرى(س ) مى‌فرمایند: «یا عمة انت بحمد الله عالمة غیر معلمة، و فهمة غیر مفهمة».

عمه جان! تو عالمه‌اى هستى بدون اینکه معلم داشته باشى، و فهمیده‌اى هستى بى آنکه کسى مطالب را به تو فهمانده باشد. از سخنان فاضل دربندى، متوفای سال 1286 هجرى می‌گوید که آن خاتون دو سرا، حضرت زینب کبرى (س) علم منایا و بلایا (مرگ‌ها و پیشامدهاى سخت را مى‌دانسته است.

دخت گرامی امیرالمؤمنین، زینب(س) محدثه نیز بوده؛ یعنى همه چیز از جانب خداى تبارک و تعالى به او الهام و در دلش آشکار مى‌شده است. علم و دانش او از علوم لدنی بوده است.

شجاعت حسین (ع) در خواهرش زینب (س) وجود داشت؛ زینب (س) هم در مقام شجاعت قطع نظر از جهت امامت، کمى از حسین (ع) ندارد قوت قلبش به برکت اتصالش به مبدأ تعالى راستى محیرالعقول است.

شیخ شوشترى مى‌گوید: اگر حسین (ع) در صحنه کربلا یک میدان داشت، مجلله زینب(س) دو میدان نبرد داشت: میدان نبرد اولش مجلس ابن زیاد، و دومى مجلس یزید پلید.

اما تفاوت‌هایى که از حیث ظهور دارد، نبرد حسین (ع) با لباسى که از پیغمبر به او رسیده بود، عمامه پیغمبر بر سر و جبه او به دوش، نیزه به همراه و شمشیر به دستش سوار بر مرکب رسول خدا (ص)، با عزت و شهامت، وارد نبرد مشرکین شد تا شهید شد.

سه وظیفه مهم حضرت زینب(س)

پس از شهادت امام حسین (ع) زینب (س) مى‌دید بزرگترین وظیفه و مسئولیتش سه چیز است:

نخست؛ از حجت خدا و امام وقت، حضرت سجاد (ع) حمایت کند و وى را از گزند دشمن حفظ نماید.

دوم؛ پیام شهیدان را به همه جا برساند و راه آنها را دنبال کند؛ که این مسئله از همه مهمتر بود.

سوم؛ طبق وصیت برادرش از خانواده‌هاى شهیدان و از کودکانى که پدران آنها به شهادت رسیده‌اند، سرپرستى کرده و روحیه آنها را در سطحى عالى نگاه دارد.


استقبال از پرتیراژترین کتاب سال ادامه دارد/ «مفاتیح‌الحیات» به چاپ ۹۲ رسید

 کتاب «مفاتیح‌الحیات» اثر گران‌سنگ حضرت آیت‌الله جوادی آملی برای نود و دومین بار از سوی مرکز بین‌المللی نشر «اسراء» تجدید چاپ شد.

خبرگزاری فارس: استقبال از پرتیراژترین کتاب سال ادامه دارد/ «مفاتیح‌الحیات» به چاپ ۹۲ رسید

  مرکز بین‌المللی نشر «اسراء» به زودی کتاب «مفاتیح ‌الحیات» را برای نود و دومین بار تجدید چاپ و روانه بازار نشر می‌کند.

کتاب «مفاتیح الحیات» هنوز با گرانی و نوسانات قیمت کاغذ با همان قیمت گذشته یعنی 14500 تومان به مخاطبان ارائه ‌می‌شود که چاپ جدید این اثر نیز در 5 هزار نسخه منتشر خواهد شد.

بر اساس این گزارش، حضرت آیت‌الله جوادی آملی این اثر را در 5 بخش بیان کردند که بخش اول به «تعاملات انسان با خود» که درباره تکبر، تدبر، یادگیری و دانش اندوزی است، همچنین بخش دوم این کتاب به «یادگیری و دانش اندوزی» اختصاص دارد که این مرجع عالیقدر در این بخش به اهمیت دانش اندوزی، یادگیری علوم مورد نیاز، آداب تعلیم و تعلم و برخی از علوم مورد نیاز پرداخته است.

فصل سوم کتاب «مفاتیح‌الحیات» به «کار و تلاش» مربوط می‌شود که در این بخش اهمیت کار و تلاش، کارگری انبیاء و امامان، سحرخیزی و کار و مدیریت در کار بیان شده است. فصل چهارم به «حفظ تن و حرمت اضرار به نفس» اختصاص دارد که اهمیت حفظ جان و سلامت، عوامل سلامت، پرهیز از آسیب رساندن به بدن، پیشگیری از بیماری‌ها، برخی از شیوه‌های درمان و پرهیز از درمان با حرام از بخش‌های این فصل به شمار می‌رود.

بخش دوم کتاب «مفاتیح الحیات» به «تعامل انسان با همنوعان» بخش سوم به «تعامل مردم و نظام اسلامی»، بخش چهارم به «تعامل انسان با حیوان» و بخش پایانی به «تعامل انسان با خلقت زیست محیطی» اختصاص داشته که در بخش پایانی نکاتی درباره آب و هوا و خاک حاصلخیز، درختکاری و جنگل‌ها، فضای سبز و مراتع و باد و باران نیز بیان شده است.


دلیل نیاز انسان به وحی/ مقایسه پیامبر با دانشمندان در کلام علامه حسن‌زاده

انسان نسبت به موجودات دیگر از امتیازهای ویژه‌ای برخوردار است که دیگر موجودات از آنها بی‌بهره‌اند. در این یادداشت، پنج تحلیل برای چرایی نیاز انسان به وحی و پیامبران تبیین شده است.

خبرگزاری فارس: دلیل نیاز انسان به وحی/ مقایسه پیامبر با دانشمندان در کلام علامه حسن‌زاده

  یکی از سؤالات مهمی که درباره پیامبران مطرح است، فلسفه وجودی ایشان است. خداوند چرا برای برخی از انسان‌ها (پیامبران) وحی فرستاد و از آنها خواست آن را برای مردم برسانند؟ ما چه نیازی به پیامبران و دستورات آنان داریم؟ آیا عقل و تجربه بشر به تنهایی قادر نبود راه سعادت خود را به دست آورد؟ در این یادداشت این مساله با تحلیل‌های گوناگونی بررسی و تبیین می‌شود.

تحلیل اول؛ فلسفه نیاز انسان به وحی

با سه مقدمه کوتاه وارد این بحث می‌شویم:

1. انسان دارای استعداد‌های فراوان و توانمندی‌های شگرف است که برخی از آنها به طور طبیعی (مثل رشد ظاهری بدن انسان) و برخی به طور اختیاری یعنی با اختیار خود انسان (مثل رشد معنویات و تامین سعادت اخروی) به فعلیت می‌رسند.

2. عالم آفرینش، محدود به عالم ماده نیست.

3. نظام خلقت و عالم آفرینش، نظام علت و معلول، اثر و موثر، و سبب و مسبّب است. هر چه در عالم تحقق می‌یابد علت یا عواملی دارد.

(این سه مقدمه، مطالبی است که حس، تجربه و عقل به آنها پی‌ برده و تصدیق می‌کند)  

انسان برای شکوفایی استعدادهای فراوان و شگرف خود به برنامه‌‌‌ای دقیق و حساب شده نیازمند است.

عقل انسان با یک محاسبه ساده به این نتیجه می‌‌رسد که هر کسی نمی‌تواند تنها با عقل خود چنین برنامه‌ای را برای انسان ارائه کند و حتی تحقیقات هزاران ساله انسانها نیز توان ارائه چنین برنامه جامع و دقیقی را ندارند، چرا که هم استعدادهای انسان بی‌نهایت است و هم مجموعه عوالم خلقت فراوان و مسیر رشد و حرکت، دنیا و آخرت را شامل می‌شود.

دانشمندان هنوز به همه زوایای جسم و بدن مادی انسان، عالم ماده و دنیا، روابط کامل اشیاء مادی با یکدیگر، کیفیت اثرگذاری اشیاء و افعال نسبت به هم، و شگفتی‌های عالم ماده، پی نبرده‌اند و هر چه علم بشری جلوتر می‌رود مجهولات جدیدتر و بیشتری انسان را فرا می‌گیرد. با این وصف، چگونه می‌شود علم عادی بشر، عوالم بعد از دنیا و کیفیت اثرگذاری اعمال دنیوی در آخرت را شامل شود؟!

از این رو، عقل انسان می‌فهمد که خداوند جهان و انسان، که دانا به تار و پود مخلوقات خود (اعم از انسان، عوالم دنیا و آخرت، و روابط افعال و عملکرد‌ها با نتایج) است، همان‌طور که استعدادهای فراوان، عوالم وجود و اثرگذاری عوامل را ایجاد کرده، برنامه رشد و ترقی انسان را ارائه می‌کند تا انسان با اختیار و انتخاب خود، آنها را مراعات کرده و استعدادهایش را به فعلیت برساند.

ارائه این برنامه رشد، توسط پیامبران به ویژه رسولان خدا صورت گرفته است. آنها از طریق وحی، مطالب اساسی و برنامه هدایت روحی، معنوی و تامین سعادت اخروی را گرفته‌‌اند و به مردم انتقال داده‌اند. 

به عبارت دیگر، به کسی که برنامه رشد و بالندگی روحی و معنوی و سعادت ابدی انسان را از طرف خداوند متعال، می‌‌آورد پیامبر گفته می‌شود.

بنابراین، انبیاء برای رشد حقیقی و معنوی انسان آمده‌‌اند و به تعبیر دیگر، چون انسانها نیازمند برنامه برای رشد و شکوفایی هستند خداوند انبیا و اولیاء را فرستاده و کتابهای آسمانی نازل کرده تا ما را هدایت کنند و این استعدادهای خدادادی را به فعلیت برسانند.

در این میان، آخرین فرستاده خدا، یعنی پیامبر گرامی اسلام صلوات الله علیه کامل‌ترین برنامه را برای رشد و شکوفایی انسانها آورده است و مبعث پیامبر اکرم (ص) در حقیقت، آغاز نزول جامع‌‌ترین برنامه رشد و تکامل انسان است. (نک: مائده/ 3 ؛ توبه / 33)

از این مساله نتیجه دیگری هم می‌گیریم که منابع شناخت انسان‌ها تنها حس و عقل نیست بلکه وحی نیز منبع شناخت انسان‌ها محسوب می‌شود که انبیا به طور مستقیم و مردم دیگر به طور غیر مستقیم از آن بهره می‌برند.

نکته دیگر این است که نیاز به نبوت، انسان را به وصی و جانشین پیامبر هم سوق می‌دهد. توضیح مطلب این است که پیامبر اکرم حضرت محمد صلی الله علیه و آله از طریق وحی، قرآن کریم را برای هدایت بشریت، از طرف خداوند آورد که جامع‌ترین و کاملترین برنامه هدایت است. با توجه به اینکه بعد از ایشان، پیامبری نخواهد آمد و نبوت ختم شد، انسان‌ها نیازمند کسی هستند که مثل پیامبر باشد (یعنی عالم و معصوم باشد) تا بتواند امر هدایت از طریق نبوت را سرپرستی و مدیریت کند تا انسان‌ها دچار اشتباهات علمی و عملی در فهم قرآن کریم نشوند و امر هدایت از طریق پیامبران، ابتر نماند. 

از این رو، پیامبران الهی برای خود جانشینانی از طرف خداوند، تعیین کرده‌اند تا امر هدایت را بعد از خود، عهده‌دار گردند و در این میان، رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله نیز که آخرین پیامبر خدا بود، امیرالمومنین علی علیه‌السلام را جانشین و خلیفه خود معرفی کرد.

تحلیل فلسفه نیاز به وحی و پیامبر را با عبارات دیگری می‌توان چنین بیان داشت

ما انسانها با جمادات در جسم بودن، با نباتات در جسم بودن و در رشد نباتی و با حیوانات بر جسمیت و رشد نباتی و ادراکات حیوانی مانند ادراکات حسی و خیالی و امور غریزی مشترکیم.

مشترکات انسان با دیگر موجودات، مربوط به طبیعت انسان بوده و این طبیعتِ جمادی و نباتی و حیوانیِ انسان با همان رشد طبیعی به فعلیت می‌رسد و حتی در بسیاری از موارد به صورت غیر اختیاری است.

به عنوان مثال انسان در مرتبه حیوانی‌اش مثل حیوانات، ادراکات حسی و خیالی دارد، محبت غریزی دارد، دنبال منافع ظاهری و مادی می‌رود و اگر ضرری احساس کند فرار می‌کند و در مرتبه نیاز به جنس مخالف نیز با حیوان شریک بوده و برای تولید مثل، نیازمند جنس مخالف خود است.

اما انسان نسبت به موجودات دیگر از امتیازهای ویژه‌ای برخوردار است که دیگر موجودات از آنها بی‌بهره‌اند.

انسان دارای استعداد رشد عقلانی است. یعنی به وسیله عقل، کلیات را ادراک می‌کند و خود و جامعه خود را رشد می‌دهد.

برای انسان، علاوه بر این امتیاز، ویژگی برتری نیز وجود دارد که آن، ادراکات وجودی و شهودی است. یعنی انسان علاوه بر اینکه کلیات را می‌تواند بفهمد و آنها را جمع بندی کرده نتیجه بگیرد و به رشد عقلی و فکری برسد، این قدرت را دارد که حقایق را با چشم دل، شهود کند، یعنی از مرحله دانایی و عالم بودن به مرحله دارایی و دارا بودن برسد.

به بیان دیگر، از جمله مختصات انسان، این است که به نادیده‌‌ها ایمان می‌آورد، یعنی به چیزهایی که محسوسش نیست، اما عقلش با دلیل اثبات کرده معتقد می‌شود. اگر انسان، رشد بیشتری یابد و گام بیشتری به جلو بگذارد، به جایی می‌رسد که این حقایق غیبی را شهود می‌کند و بعد از شهود و دیدن، دیگر آن امر غیبی برایش غیب محسوب نمی‌شود. 

همچنان که ظرفیت انسان در سیر علمی محدود نیست، در سیر شهودی نیز ظرفیتش محدود نیست. علاوه بر اینکه عالم آفرینش تنها در عالم ماده محدود نمی‌شود بلکه عالم خیال،‌ عالم عقل و ملائکه و دیگر عوالم را در بر می‌گیرد.

این استعدادهای عقلی و شهودی، مثل مشترکات انسان با سایر موجودات (جماد و نبات و حیوان) نیست که نیازی به برنامه رشد و اختیار و اراده انسان نداشته باشد. بلکه انسان این امتیازها، مختصات و توانایی‌های خود را با اختیار و اراده شکوفا می‌کند و به فعلیت می‌رساند و نیز می‌تواند با سوء اختیار خود در همان مرحله ادراکات حیوانی بماند.

انسان برای شکوفایی این استعدادهای فراوان و شگرف، به برنامه‌ای دقیق و حساب شده نیازمند است و عقل انسان با یک محاسبه ساده به این نتیجه می‌رسد که هرکسی نمی‌تواند چنین برنامه‌ای را برای انسان ارائه کند و حتی تحقیقات هزاران ساله نیز توان ارائه چنین برنامه جامع و دقیقی را ندارند چرا که هم استعدادهای انسان بی نهایت است و هم مجموعه عوالم خلقت فراوان و مسیر رشد و حرکت، دنیا و آخرت را شامل می‌شود. 

عقل حکم می‌کند که خداوندِ انسان و جهان آفرین، که دانا به تار و پود مخلوق خود است، همانطور که این استعدادهای فراوان را در او ایجاد کرده، باید برنامه رشد و ترقی او را نیز ارائه نماید تا انسان با اختیار و انتخاب خود، آنها را مراعات کرده و استعدادهایش را به فعلیت برساند.

به کسی که برنامه رشد و بالندگی را از طرف خداوند متعال می‌آورد، پیامبر گفته می‌شود. پس انبیاء برای رشد حقیقی و معنوی انسان آمده‌اند.

خداوند انبیا و اولیاء را فرستاده و کتابهای آسمانی نازل کرده تا ما را هدایت کرده و این استعدادهای خدادادی را به فعلیّت برسانند.

بر همین اساس، پیامبر گرامی اسلام صلوات الله علیه کامل‌ترین برنامه را برای رشد و شکوفایی انسانها آورده است چرا که پیامبران گذشته، بشارت دهنده این پیغمبر رحمت بوده‌اند. (نک: بقره/146؛ اعراف/157؛ صف/6) پیامبر اسلام خاتم انبیاست. (نک: احزاب، آیه40) فرستاده خدا بر همه انسانهاست (نک: اعراف، آیه158) کتابش یعنی قرآن کریم، کتابهای آسمانی قبلی را تصدیق کرده و مُهَیمن (حاکم، نگهبان و گواه) بر آنها است (نک: مائده، آیه48) دینش یعنی اسلام برگزیده خداوند متعال است (نک: آل عمران، آیه85) کامل و تمام است (نک: مائده، آیه3) پیروان دیگر شرایع، به اسلام دعوت شده‌اند (نک: بقره، آیه41؛ بقره، آیه91؛ آل عمران، آیه110؛ آل عمران، آیه199؛ نسا، آیه136؛ مائده، آیه119؛ حدید، آیه28؛ بینه، آیه6) و دین اسلام روزی بر همه آیین‌‌ها غالب شده و جهان را فرا می‌گیرد. قرآن کریم می‌فرماید: «هُوَ الَّذی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى‏ وَ دینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُون‏» (توبه، آیه33) او کسى است که رسولش را با هدایت و آیین حق فرستاد، تا آن را بر همه آیین‏ها غالب گرداند، هر چند مشرکان کراهت داشته باشند.

در این ره انبیا چون ساربان‌اند / دلیل و رهنمای کاروان‌اند

وز ایشان سید ما گشته سالار / هم او اول هم او آخر در این کار

تحلیل دوم برای فلسفه بعثت انبیاء

هدف از خلقت و آفرینش انسان، تکامل انسان و رسیدن به مقام بالای معرفت و شهود حقیقی (از راه افعال اختیارى) است.

یعنی انسان باید عبودیت کند «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُون» (ذاریات/ 56) (جن و انس را جز براى پرستش خود نیافریده‏ام) و در سایه این عبودیت که راه و صراط است (نه مقصد نهایی) «وَ أَنِ اعْبُدُونی‏ هذا صِراطٌ مُسْتَقیمٌ» (یس/61) (مرا بپرستید که این راه مستقیم است) به معرفت و یقین برسد. «وَاعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقین»‏ (حجر/99) (و پروردگارت را عبادت کن تا یقین تو فرا رسد) و یقین هم مراتبی دارد که از علم الیقین آغاز می‌شود و به مراحل بالاتر یعنی عین الیقین، حق الیقین و برد الیقین می‌رسد.

انسانی که به علم الیقین رسیده، اگر چه در این دنیا باشد، عوالم برتر را با چشم دل، مشاهده می‌کند. قرآن کریم می‌فرماید: «کلاََّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ لَترَوُنَّ الجْحِیم»‏ (تکاثر/5و6) چنان نیست که شما خیال مى‏کنید؛ اگر یقین داشتید قطعاً جهنّم را خواهید دید. این آیه مربوط به این دنیاست چرا که در آخرت همه می‌توانند جهنم را ببینند.

تکامل انسان، بدون شناخت و آگاهی و برنامه دقیق و منظم ممکن نیست. یعنی انسان نمی‌تواند بدون دانستن راه تکامل، خود را در آن مسیر قرار دهد.

از طرفی شناختِ حاصل از حس و عقل کافى نیست و قوای پنجگانه حسی و نیز عقل انسان نمی‌توانند به تنهایی همه راه و شرایط کامل آن را بفهمند لذا راهى دیگر براى رسیدن به تکامل لازم است و آن، وحى و بعثت پیامبران است.

تحلیل سوم برای فلسفه بعثت انبیاء

به این مثال توجه کنید: محدوده ادراکی چشم انسان، دیدنی‌هاست و هیچگاه چشم انسان، نمی‌شنود و امکان ندارد انسانی با چشم خود، بشنود و نیز گوش ابزار شنیدنی هاست و امکان ندارد کسی با گوش خود، ببیند.

حس و عقل هم چنین‌اند. آگاهى حاصل از عقل و حس، محدود به حدود عقلی و حسی است، یعنی قوای حسی (بینایی، شنوایی، بویایی و ... ) در محدوده محسوسات و عقل انسان در محدوده معقولات و کلیات، ادراک دارند و می‌فهمند و امکان ندارد خارج از این محدوده، ادراکی داشته یا ابزار ادراک باشند.

عقل، خودش می‌فهمد که خیلی از مسائل را نمی‌فهمد یا نمی‌تواند بفهمد و این را هم می‌فهمد که نمى‏توان تنها به واسطه حس و عقل به رموز و عوامل کمال و سعادت واقعی و ابدی دست یافت ضمن اینکه دانش‌ها و آگاهى‌های به دست آمده از عقل و حس در معرض خطا و اشتباه هم هستند.

از این رو، انسان براى نیل به سعادت ابدی و رسیدن به هدف متعالى خلقت، نیازمند راه و راهنماى معصوم است و این تنها از گذر بعثت پیامبران، و وحی و ارتباط با مبدأ جهان به دست مى‏آید و بعد از انبیاء باید جانشینان انبیاء این مهم را به عهده داشته باشند.

تحلیل چهارم برای فلسفه بعثت انبیاء 

براى تربیت و رشد انسان، تنها علم و آگاهى کافى نیست، بلکه ارائه الگو و شاخص رشد و ترقی، انسانها را بیشتر راهنمایی می‌کند. بدین سان، علاوه بر آگاهى حاصل از وحى، مربّى و الگوى انسانى نیز لازم است تا در جان آدمیان نفوذ کرده، اعتماد آنان را به خویش برانگیزد و شاخص تشخیص حق از باطل باشد و راهنمای انسانها به سوی سعادت گردد.

بعثت انبیاء و سپس جانشینی اولیاء، چنین فایده بزرگی برای بشریت دارد و چنین راهبرى جز از گذر ارتباط با خداوند در دسترس نیست. 

تحلیل پنجم؛ هدف بعثت در قرآن کریم

قرآن کریم درباره حکمت و فواید بعثت انبیا به خصوص اهداف و فواید بعثت رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله به نکات دقیقی اشاره کرده که مطالب بالا در فهم این نکات آسمانی می‌تواند موثر باشد.

الف. یکی از فواید مهم بعثت پیامبر اکرم، تعلیم حقایق دست نایافتنی به انسانها است.  

قرآن کریم می‌فرماید: «کَمَا أَرْسَلْنَا فِیکُمْ رَسُولًا ... وَ یُعَلِّمُکُم مَّا لَمْ تَکُونُواْ تَعْلَمُون» (بقره/151)؛ رسولى از خودتان در میان شما فرستادیم تا .... و آنچه را نمى‏‌توانستید بدانید، به شما یاد دهد.

دقت در آیه شریفه و عبارت «ما لم تکونوا تعلمون» به ما می‌فهماند که اگر پیامبر اکرم صلوات الله علیه این مطالب و حقایق را نمی‌آورد به هیچ عنوان، انسانی (چه با حس و عقل و چه با کشف و شهود) به آنها نمی‌توانست دسترسی پیدا کند و همواره انسانها نسبت به آن حقایق قرآنی، جاهل بودند.

ب. از فواید بعثت رسول گرامی، تزکیه و تعلیم کتاب و حکمت است. 

آیه شریفه می‌فرماید: «کَمَا أَرْسَلْنَا فِیکُمْ رَسُولًا مِّنکُمْ یَتْلُواْ عَلَیْکُمْ ءَایَاتِنَا وَ یُزَکِّیکُمْ وَ یُعَلِّمُکُمُ الْکِتَابَ وَ الحْکْمَةَ ...‏» (بقره/ 151 و مشابه آن: بقره/ 129)؛ همان‏گونه، رسولى از خودتان در میان شما فرستادیم تا آیات ما را بر شما بخواند و شما را پاک کند و به شما، کتاب و حکمت بیاموزد ... .

ج. از اهداف بعثت پیامبران، اقامه قسط و عدل است.  

خداوند متعال می‌فرماید: «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَ أَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَ الْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْط...» (حدید / 25)؛ ما رسولان خود را با دلایل روشن فرستادیم، و با آنها کتاب (آسمانى) و میزان (شناسایى حقّ از باطل و قوانین عادلانه) نازل کردیم تا مردم قیام به عدالت کنند... .

د. از اهداف و فواید بعثت پیامبر اکرم (ص)، آزادی انسانها از قید و بند ناپاکی ها و زنجیرهای هوا و هوس است

قرآن کریم می‌فرماید: «الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبىِ‏َّ الْأُمِّىَّ الَّذِى یجَدُونَهُ مَکْتُوبًا عِندَهُمْ فىِ التَّوْرَئةِ وَ الْانجِیلِ یَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنهَْئهُمْ عَنِ الْمُنکَرِ وَ یحُلُّ لَهُمُ الطَّیِّبَاتِ وَ یحُرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبَئثَ وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلَالَ الَّتىِ کاَنَتْ عَلَیْهِم...»‏ (اعراف / 157)

(همان‌ها که از فرستاده (خدا)، پیامبر «امّى»، پیروى مى‏کنند؛ پیامبرى که صفاتش را، در تورات و انجیلى مى‌‏یابند که نزدشان است. آنها را به معروف دستور مى‏دهد، و از منکر باز می‌دارد، أشیاء پاکیزه را براى آنها حلال مى‏‌شمرد، و ناپاکی‌ها را تحریم مى‌‌کند و بارهاى سنگین، و زنجیرهایى را که بر آنها بود، (از دوش و گردنشان) بر مى‌‏دارد... .

ر. از اهداف و فواید بعثت پیامبران، رفع اختلاف بین مردم است.

آیه می‌فرماید: «کاَنَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّنَ مُبَشِّرِینَ وَ مُنذِرِینَ وَ أَنزَلَ مَعَهُمُ الْکِتَابَ بِالْحَقّ‏ِ لِیَحْکُمَ بَینْ‏َ النَّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُواْ فِیه‏ ...» (بقره / 213)

مردم (در آغاز) یک دسته بودند (و تضادى در میان آنها وجود نداشت. به تدریج جوامع و طبقات پدید آمد و اختلافات و تضادهایى در میان آنها پیدا شد، در این حال) خداوند، پیامبران را برانگیخت تا مردم را بشارت و بیم دهند و کتاب آسمانى، که به سوى حق دعوت مى‏کرد، با آنها نازل نمود تا در میان مردم، در آنچه اختلاف داشتند، داورى کند... . 

و. از اهداف و فواید بعثت نبی مکرم اسلام (ص)، رساندن انسانها به نور و روشنایی حقیقی است. 

خداوند متعال می‌فرماید: «الر کِتَابٌ أَنزَلْنَهُ إِلَیْکَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلىَ النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلىَ‏ صِرَاطِ الْعَزِیزِ الحْمِید.» (ابراهیم/1)؛ الر، (این) کتابى است که بر تو نازل کردیم، تا مردم را از تاریکی‌ها به سوى روشنایى به فرمان پروردگارشان در آورى، بسوى راه خداوند عزیز و حمید.

از این آیه استفاده می‌شود که انسان در سایه عمل به وحی و کتاب خدا، از ظلمت‌ها نجات می‌یابد و به سوی روشنایی حقیقی گام بر می‌دارد.

ی. از فواید و اهداف بعثت پیامبر مکرم اسلام (ص)، رساندن انسانها به حیات و زندگی حقیقی است. 

خداوند متعال می‌فرماید: «یا ایهُّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ اسْتَجِیبُواْ لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یحُیِیکُمْ....»‏ (انفال/24)؛ اى کسانى که ایمان آورده‌‏اید! دعوت خدا و پیامبر را اجابت کنید هنگامى که شما را به سوى چیزى مى‏‌خواند که شما را حیات مى‌‏بخشد....

از این آیه، استفاده می‌شود که حیات حقیقی انسان‌ در سایه عمل به برنامه‌های دین تحقق می‌یابد. 

عبارت علامه حسن زاده آملی درباره مقایسه پیامبر و دانشمندان

در پایان، خوب است کلام زیبای آیت الله علامه حسن زاده آملی را درباره مقایسه پیامبر با دانشمندان، یادآور شویم که می‌فرمود:

اگر ما فرض کنیم تمام بنی نوع بشر و بنی نوع انسان بشوند افلاطون، ارسطو، فارابی، بو علی سینا، خواجه نصیر الدین طوسی، ملا صدرا، انیشتین و همه و همه جزو نوابغ باشند و اصلا آدم معمولی در دنیا نداشته باشیم و همگی از این سنخ آدم‌ها باشند، باز هم این آیه قرآن کریم صادق است که فرمود:

«هُوَ الَّذی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفی‏ ضَلالٍ مُبینٍ» (جمعه/2)

او کسى است که در میان جمعیت درس نخوانده رسولى از خودشان برانگیخت که آیاتش را بر آنها می‌‏‌خواند و آنها را تزکیه می‌کند و به آنان کتاب (قرآن) و حکمت می‌آموزد هر چند پیش از آن در گمراهى آشکارى بودند.

 

نویسنده: حجت‌الاسلام وحید واحدجوان، مدرس دانشگاه تهران

 


ویژگی ایمان واقعی

در آیات زیادی از قرآن کریم این مطلب تصریح شده است که ایمان آن وقت ایمان است که هر جا که بر سر دو راهی قرار گرفتید که یا خدا یا پدر، یا خدا یا مادر، یا خدا یا فرزند، یا خدا یا زن، یا خدا یا مال، یا خدا یا مسکن، همه جا بگویید خدا: «قل ان کان اباؤکم و ابناؤکم و اخوانکم و ازواجکم و عشیرتکم و اموال اقترفتموها و تجارة تخشون کسادها و مساکن ترضونها احب الیکم من الله و رسوله و جهاد فی سبیله فتربصوا حتی یأتی الله بامره؛ بگو اگر پدران و پسران و برادران و زنان و خویشان شما و اموالی که به دست آورده اید و تجارتی که از کسادش بیم دارید و به سراهایی که دلخوشید، نزد شما از خدا و پیامبرش و جهاد در راه او محبوب تر است، پس منتظر باشید تا خدا حکم خویش را صادر کند و خداوند قوم فاسق را هدایت نمی کند» (سوره توبه/24).

به آنها بگو ایمان مساوی است با پاکباختگی. ایمان مساوی است با اینکه هر چه غیر ایمان است در درجه بعد قرار بگیرد. نمی گوییم آنها را به کلی نفی کنید؛ بلکه می گوییم آنها در درجه بعد است؛ یعنی تا آن حدی است که با این تضاد نداشته باشد. ایمان آن وقت ایمان است که در درجه اول واقع شود و هیچ چیزی هم درجه با آن نباشد، اگر هم درجه شد، می شود شرک. اصلا توحید معنایش این است؛ یعنی خدا محبوب و مطلوب اول انسان است و هر چه غیر خدا است، تابع این محبوب و به خاطر این محبوب، محبوب باشد و اگر چیزی محبوبیتش در این عرض یا بیشتر از آن باشد، این دیگر با توحید جور در نمی آید و شرک است. قرآن می خواهد بفرماید که این روابط؛ رابطه با ارحام، خویشان، فرزندان، اینها یک رابطه هایی است که در چهار صباح دنیا بین انسان و اشیاء و اشخاص هست و یگانه رابطه ای که برای انسان الی الابد باقی می ماند، رابطه با خداست یا با دوستان خدا: «لن تنفعکم ارحامکم و لا اولادکم یوم القیامة؛ ارحام و خویشاوندان و فرزندانتان در روز معاد سودی به حال شما نمی بخشند» (سوره ممتحنه/3). در روز قیامت میان انسان و همه اینها جدایی واقعه می شود، جز یک سبب باقی نمی ماند. «اذا تبرا الذین اتبعوا من الذین اتبعوا و رأوا العذاب و تقطعت بهم الاسباب؛ آنگاه که پیشوایان از پیروان خود بیزاری جویند و عذاب را به روشنی ببینند و تمام روابط و سبب ها بریده گردد» (بقره/166). «الاخلاء یومئذ بعضهم لبعض عدو الا المتقین؛ در آن روز، همه دوستان تبدیل به دشمنان یکدیگر می شوند مگر متقین» (زخرف/67) یعنی دوستانی که پیوندشان با یکدیگر ناشی از پیوندشان با خدا بوده است، با یکدیگر دشمن نمی شوند. زن و بچه و ارحام و اولاد و همه اینها این جور است؛ تاحدی که پیوند انسان با اینها ناشی از پیوند ایمانی باشد و آنها با انسان شرکت داشته باشند، این پیوند در قیامت باقی می ماند، ولی اگر از این راه نباشد به کلی از بین می رود اصلا در قیامت انسان (از اینها) تبری می جوید و فرار می کند. «یوم یفر المرء من اخیه * و امه و ابیه * و صاحبته و بنیه؛ روزی که آدمی از برادرش بگریزد و از مادر و پدرش و از همسر و فرزندانش» (عبس/36-34). «قد کانت لکم اسوة حسنة فی ابراهیم و الذین معه اذ قالوا لقومهم انا برءؤا منکم و مما تعبدون من دون الله کفرنا بکم و بدا بیننا و بینکم العداوة و البغضاء ابدا حتی تؤمنوا بالله وحده؛ همانا برای شما در حضرت ابراهیم علیه السلام و کسانی که با او بودند سرمشق خوبی است؛ آنگاه که قوم خود گفتند: ما از شما و از آنچه به جای خدا می پرستید، بیزاریم و آیین شما را منکریم و میان ما و شما برای همیشه دشمنی و کینه پدید آمده است تا وقتی که به خدای یگانه ایمان بیاورید» (ممتحنه/4). این درس را از ابراهیم و گروهی که همراه ابراهیم و از تربیت شدگان او بودند، یاد بگیرید که آنها چگونه به خاطر ایمانشان از همه بریدند حتی از نزدیکترین ارحام خودشان.

تأثیر متقابل ایمان و عمل بر یکدیگرجواب این سؤال که آیا روح انسان اصل است و بدن فرع، یعنی آیا همیشه اثر از روان به بدن می رسد یا عکس قضیه است، بدن اصل است و روان فرع، یعنی همیشه روح از بدن متأثر می شود، کدام یک از اینها؟ می گوییم هر دو، روح و بدن در یکدیگر تأثیر متقابل دارند. آنگاه نتیجه این است: ایمان در اصل و ریشه، عمل قلب است نه عمل اعضاء و جوارح، ولی اطاعت و عمل از اعضا و جوارح است. آیا ایمان مبدأ عمل است یا عمل مبدأ ایمان؟ جواب این است: هر دو، ایمان عمل می زاید و عمل بر ایمان می افزاید. این دو روی یکدیگر اثر می گذارند. احادیثی به این مضمون در کافی و کتب دیگر هست که «من علم عمل و من عمل علم؛ آن که بداند عمل می کند و آن که عمل می کند می داند»، یعنی علم به دنبال خود عمل می آورد و عمل به دنبال خود علم می آورد. از این جهت نظیر علوم تجربی است که عمل است که علم را تولید می کند و می افزاید و زیاد می کند. این است که این مطلب در قرآن کریم آمده است که ایمان را به مرحله عمل برسانید تا عمل به نوبه خودش بر ایمان شما و بر نورانیت و روشنایی شما بیفزاید

اینکه نمی‌خواهند ما قدرت هسته‌ای شویم به خاطر نگرانی از دین است

مرحوم آیت‌الله خوشوقت، بین دینداری و قدرت و ضعف جامعه اسلامی رابطه مستقیم قائل بود و می‌گفت: پیاده کردن دین یعنی پیاده کردن قدرت و ضعف دین یعنی ضعف قدرت.

می,قدرت,دین,که,است,ما,کنند,همه,اسلام,شود

20 روز پیش بود که آیت‌الله عزیز خوشوقت پس از 17 روز بستری بودن در بیمارستان‌ سعودی به لقاءالله پیوست. حالا دیگر از این شاگرد مشهور علامه طباطبایی(ره)، یاد نیکو و درس‌های اخلاقی باقی مانده است.

این استاد حوزه علمیه تهران معتقد بود: با دینداری همه چیز درست می‌شود، قدرت فراهم می‌شود، عزت پیش می‌آید، باعث می‌شود  غرب در کشور نفوذ نکند، همه مشکلات درست می‌شود؛ اما اگر ما خودمان در اجرای دین ضعیف شدیم به اندازه ضعف ما آنها جلو می‌آیند.

 

* امام ارتش نداشت اما به دین تکیه کرد و همه چیز داشت

شاگرد علامه طباطبایی(ره) می‌گفت: قدرت دین در همه جوانب (قدرت سیاسی، فرهنگی، علمی، نظامی، مالی، دینی) انواع و اقسام قدرت‌ها با پیاده کردن اسلام فراهم می‌شود. امام ارتش نداشت اما دیندار بود و به دین تکیه کرد که همه چیز داشت، همین باعث شد که از بُعد فرهنگی-علمی قدرت پیدا کردیم، از لحاظ تسلیحاتی قدرت پیدا کردیم. این‌ها همه از دین هستند وگرنه تسلیحات و ... زمان شاه هم بودند اما استقلال و قدرت نداشتیم.

 

* ما برای دینداری قیام کردیم نه دموکراسی

آیت‌الله خوشوقت برای اثبات این سخن به نهضت امام و قدرت مسلمانان در تسلط به اروپا اشاره می‌کند و می‌گوید: دیدیم که در نهضت امام راحل - رضوان الله علیه - قوه دینداری بود که همه چیز را عوض کرد اگر ما می‌گفتیم برای نفت قیام کردیم اینجوری  می‌شد؟ برای دموکراسی قیام کردیم اینجوری می‌شد؟ چه کسی جز قدرت دین می‌توانست هشت سال جنگ را با این شرایط تحمل کند؟ بنابراین، یکی از فراورده‌های بزرگ دین قوت و قدرت است. اگر به تاریخ هم نگاه کنیم با پیاده کردن اسلام، قدرت مسلمانها گسترش پیدا کرد و توانستند تا دروازه فرانسه بروند.

 

* می‌خواهند دین ما را تضعیف کنند تا قدرت ما را از بین ببرند

وی بیان می‌کند که قدرت‌نمایی دین در این عرصه باعث شده است که دشمنان در صدد تضعیف و یا تحریف دین برآیند: دشمنان می‌خواهند بُعد دینی ما را ضعیف کنند؛ چون می‌خواهند قدرت ما را از بین ببرند؛ فهمیده‌اند که قدرت ما به توپ و تانک نیست، به دین است. آنکه می‌رود شهید می‌شود از قدرت دین است، روی مین می‌رود از قدرت دین است؛ به همین خاطر تلاش می‌کنند دین را ضعیف کنند و برای این کار افرادی را تربیت کرده‌اند که علیه دین کتاب می‌نویسند و حرف می‌زنند، تلاش می‌کنند رابطه جوان را با دین سست کنند تا قدرت از بین برود.

* هنوز هم عده‌ای صاحب‌منصب، فراماسون هستند

استاد حوزه علمیه تهران ادامه می‌دهد: آنها سعی می‌کنند افرادی را که برای تحصیل به خارج می‌روند فراماسونرشان کنند و بعد کمک می‌کنند که در این کشور صاحب پست و منصب شوند تا همانطور که آنها می‌خواهند کار کنند؛ لذا تا قبل از پیروزی انقلاب فراماسونرها همه کاره بودند. نخست وزیرها و نماینده‌ها همه فراماسونر بودند. اسامی فراماسونرهای قبل از انقلاب را نوشتند و عده‌ای رسوا شدند اما الان نمی‌دانیم چه کسان دیگری در پست فراماسونری متعهد هستند. اینها هم بعداً رسوا می‌شوند. تمام تلاش آنها این است که نیروهایی را تربیت کنند تا در داخل کشور منویات آنها را پیاده کنند. مجلس شورای ما هم طبق آیین‌نامه و مقررات فراماسونری تنظیم شده بود؛ لذا قدرت اسلام را از بین می‌بردند؛ حالا به عکس شده، اسلام قدرت پیدا کرده و آنها سعی می‌کنند دوباره نفوذ کنند و افراد خودشان را به پست‌ها برسانند تا دوباره قدرت پیدا بکنند.

 

* هر کس علیه اسلام حرف زد قلمش را بشکن!

آیت‌الله خوشوقت راه حل را فقط در تقویت دین و دینداری در جامعه می‌داند: راه حل مبارزه با اینها فقط تقویت دین است. اگر طبق دستور دین عمل کنیم همه‌اش درست می‌شود.

این آقایی که به نفع امریکا و به ضرر اسلام کار می‌کند باید کنار گذاشته شود. اینکه می‌خواهد بگوید آزادی بیان و آزادی قلم، مقدمه‌ای است که منویات آنها را پیاده کند. آزادی بیان و قلمِ سکولار، مالِ آنهاست، از اسلام نیست. اسلام گفت هر کس علیه اسلام حرف زد قلمش را بشکن. امام هم همین حرف‌ها را  می‌زد، می‌گفت: ما توبه کردیم که چوبه دار نزدیم و بعضی از این آقایان را که چپ و راست می‌گفتند اعدام نکردیم. امام استغفار می‌کرد. این یک کلمه علیه اسلام، دیگری یک کلمه، و ... .

 

* اینکه نمی‌خواهند ما قدرت هسته‌ای بشویم به خاطر نگرانی از دین است

وی معتقد است تا زمانی که دین در جامعه حاکم است ما نباید نگران هیچ قدرت خارجی باشیم: تا دین حاکم است نمی‌توانند اینجا را از نظر اقتصاد، بازار خودشان قرار بدهند. دین که باشد خودش رشد می‌کند و جلوش را می‌گیرد، اینکه نمی‌خواهند ما قدرت هسته‌ای بشویم به خاطر نگرانی از دین است.

اگر احکام اسلام را پیاده کنیم همه چیز درست می‌شود، دین اسلام جامعیت دارد و جوابگوی همه چیز است.

جزئیات ماجرای عنایت امیرالمؤمنین(ع) به علامه امینی

علامه امینی(ره) می‌گوید: شبی در حرم علی(ع) بودم خطاب به ایشان گفتم: جواب این مرد دهاتی را دادی و حاجتش را برآورده کردی! مدتی است که من به خدا متوسل شده و شما را شفیع قرار می‌دهم اما شما خواسته مرا برآورده نمی‌کنید.

 

778629_photoa.jpg - 10.23 Kb

شیخ عبدالحسین امینی مشهور به علامه امینی در سال 1320 هجری قمری در تبریز در خانواده‌ای اهل علم، تقوی و فضیلت دیده به جهان گشود. پدرش حاج میرزا احمد امینی از بزرگان و عالمان بر جسته تبریز بود و به پرهیزگاری، علم کثیر، اخلاق حسنه و بسیاری از صفات پسندیده دیگر معروف بود. جد بزرگ او نیز مشهور به امین‌الشرع، مردی بود عاشق و شیفته اهل بیت علیهم‌السلام.

علامه امینی در چنین خاندانی شروع به رشد کرد و در صدد فراگیری علوم و احادیث اهل‌بیت علیهم‌السلام بر آمد. از این رو مقدمات علوم را در شهر تبریز فرا گرفت و در محضر اساتیدی همچون سید محمد مولانا، صاحب کتاب مصباح المساکین، سید مرتضی خسرو شاهی و شیخ حسین، صاحب کتاب هدیه الانام تلمذ کرد. در همین دوره بود که الفیه ابن مالک؛ هزار بیت در باره صرف و نحو ادبیات عرب به زبان عربی را حفظ کرد، اما آنچه بیشتر ذوق ادیبانه و شور عاشقانه او را اقناع می‌کرد، حفظ اشعار گوناگون درباره امام علی (ع) بود. عشق به خاندان عصمت و طهارت او را بر آن داشت تا به نجف اشرف سفر کند.

شیخ عبدالحسین در سال 1335 تالیف اثر گرانبهای «شهداء الفضیله» را آغاز کرد و توانست با انجام کاری ابتکاری، از میان کتاب‌های قدیمی که در معرض نابودی و فراموشی بودند، مطالبی درباره علمای متقدم و متاخری که در راه حق به شهادت رسیده‌اند تدوین کند. او برای تهیه این کتاب که تحسین بسیاری را برانگیخت، به کتابخانه های بسیاری در ایران و عراق سر زد تا از هر جا حتی اندک مطلبی درباره علمای شهید بیابد. علامه امینی در این کتاب کوشید تا به زندگی و دیدگاه بیش از یکصد تن از پیروان امام علی(ع) و علمای شیعه از قرن چهارم تا چهاردهم بپردازد.

این محدث، مفسر، متکلم و فقیه معاصر به تحقیقات گسترده خود ادامه داد و تعلیقه‌ای بر کتاب «کامل الزیارات» ابن قولویه قمی(ره) نوشت. او این تعلیقه را با هدف معرفی مفهوم زیارت در فرهنگ تشیّع و بحث پیرامون آن به رشته تحریر در آورد و در ادامه آن با تألیف «ادب الزائر» ارادت خود را به امام حسین (ع) اثبات کرد.

علامه امینی از ابتدای تحصیلات علمی خود در فکر ایجاد جامعه‌ای مبتنی بر اندیشه‌های والای اسلامی بود و با همین اندیشه به سراغ نگارش کتابی رفت که واقعیتی را به منظور ایجاد وحدت در جامعه اسلامی مطرح سازد، لذا حدیث غدیر را شکافت و واقعه غدیر را با هدف تبیین ولایت جاودان امیر مومنان حضرت علی (ع) به رشته تحریر در آورد.

چاپ نخست کتاب الغدیر در سال 1324 هجری شمسی در نجف آغاز شد و این مجموعه تا نه جلد افزیش یافت. پس از انتشار این کتاب عظیم، بسیاری از علمای کشورهای مختلف اسلامی ضمن ستایش، بر آن حاشیه نوشته و آن را مورد بحث و بررسی قرار می‌دهند. علامه امینی هفت سال پس از انتشار نخستین جلد الغدیر در اثبات ارادت خود به امیر مومنان علی (ع) کتابخانه‌ای با بیش از چهل و دو هزار کتاب خطی و چاپی درباره مولی الموحدین امام علی (ع) با عنوان مکتبة الامام امیر المؤمنین(ع) تأسیس می‌کند.

علامه امینی(ره) به دلیل تلاش‌های علمی خود، از سوی حضرات آیات سید ابوالحسن اصفهانی، حاج میرزا احمد حسین نایینی، شیخ عبدالکریم حایری یزدی و شیخ محمد حسین کمپانی اجازه اجتهاد دریافت می‌کند و پس از آن نیز به تبریز باز می‌گردد. در این زمان او به سوی تفسیر قرآن کریم جذب می‌شود و برخی آیات قرآن کریم را در سوره‌های اعراف، واقعه و مؤمن مورد بحث و تحلیل قرار می‌دهد.

عنایت امیرالمؤمنین(ع) به علامه امینی

حجت‌الاسلام شیخ آصفی از حجت‌الاسلام شیخ محمد نوری که در کتابخانه نجف اشرف ملازم علامه امینی بود، نقل می‌کند:

علامه امینی می‌فرمود: یک شب جمعه زائر حرم حضرت امیر المؤمنین(ع) شدم، مشغول زیارت و دعا بودم و از خدا می‌خواستم به خاطر حضرت علی(ع) کتاب «درر السمطین» که در آن زمان کمیاب بود و در تکمیل مباحث کتاب الغدیر نیاز داشتم را برایم مهیا کند.

در این زمان یک عرب دهاتی برای زیارت حضرت مشرف شد، و از حضرت می‌خواست که حاجت او را برآورده کند و گاوش را که مریض بود شفا دهد.

یک هفته گذشت و من کتاب را پیدا نکردم، بعد از یک هفته دوباره برای زیارت مشرف شدم. از حُسن اتفاق، وقتی که مشغول زیارت بودم، دیدم همان مرد دهاتی به حرم مشرف شد و از حضرت تشکر می‌نمود که حاجت او را برآورده کرده. وقتی من کلام آن مرد را شنیدم محزون شدم چون دیدم امام(ع) حاجت او را برآورده کرده بود، ولی حاجت مرا برآورده نکرده است.

خطاب به حضرت گفتم: جواب این مرد دهاتی را دادی و حاجتش را برآورده کردی! و من مدتی است متوسل می‌شوم به خدا و شما را شفیع قرار می‌دهم که آن کتاب را برای من مهیا کنید ولی آن کتاب مهیا نشده آیا من کتاب را برای خودم می‌خواهم؟ یا به خاطر کتاب شما الغدیر؟ گریه کردم، از حرم بیرون آمدم آن شب از ناراحتی چیزی نخوردم و خوابیدم.

در عالم خواب دیدم به خدمت حضرت امیر(ع) مشرف شده‌ام، حضرت به من فرمود: آن مرد ضعیف الایمان بود و نمی‌توانست صبر کند. از خواب بیدار شدم و صبح سرسفره بودم که در زده شد. در را باز کردم، دیدم همسایه‌ای که شغلش بنایی بود داخل شد و سلام کرد، ‌سپس گفت: من خانه جدیدی خریده‌ام که بزرگتر از این خانه است و بیشتر اساس خانه را به آنجا انتقال داده‌ام، این کتاب را در گوشه خانه پیدا کردم، همسرم گفت: این کتاب به درد شما نمی‌خورد و شما آن را نمی‌خوانی آن را به همسایه‌مان شیخ عبدالحسین امینی هدیه کن شاید او استفاده کند.

کتاب را گرفتم و غبارش را پاک کردم، دیدم همان کتاب خطی «درر السمطین» است که دنبالش بودم.

سرانجام این رادمرد علم و عمل در 28 ربیع‌الثانی سال 1390 هجری قمری در 70 سالگی به دیدار محبوب شتافت و در نجف اشرف به خاک سپرده شد.

شگردهای مدعیان دروغین/ محاسبه زمان ظهور آسیب‌زا و غیرممکن است

 قائم مقام بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود(عج) محاسبه زمان برای ظهور را یکی از مصادیق آسیب‌های مهدویت برشمرد و افزود: نوشته‌ها یا سخنان دو پهلو و احساسی نخبگان، پایه‌ای‌ترین مشکل تعیین‌کردن وقت برای ظهور است.

خبرگزاری فارس: شگردهای مدعیان دروغین/ محاسبه زمان ظهور آسیب‌زا و غیرممکن است

  آسیب‌های فرهنگ مهدویت، مواردی است که غفلت از آن‌ها موجب سستی اعتقاد انسان به اصل وجود امام(عج) یا ابعاد مختلف شناخت آن بزرگوار می‌شود و گاهی نیز گرایش به افراد یا مجموعه‌های منحرف را در پی دارد، از این رو باید برای شناختن این کج‌روی‌ها و کج‌اندیشی‌ها اقدام جدی شود، به بیان دیگر باید به پیرایش و تهذیب مفاهیم و مصادیقی که تاکنون وارد این فرهنگ شده است، پرداخت، در غیر این صورت هرگونه برنامه‌ریزی برای نهادینه‌سازی این فرهنگ، بی‌نتیجه خواهد بود.

از مهم‌ترین آسیب‌های فرهنگ مهدویت که پیش از ظهور و در دوران غیبت رخ می‌دهد، برداشت‌های انحرافی از مفهوم انتظار، نشان دادن چهره‌ای خشن از امام عصر(عج)، تعجیل و شتابزدگی، تعیین وقت برای ظهور، تطبیق نشانه‌های ظهور بر مصادیق خاص و ملاقات‌گرایی است.

برای بررسی بیشتر و ریشه‌یابی آسیب‌های مهدویت با حجت‌الاسلام والمسلمین محمد صابر جعفری، قائم مقام بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود(عج) گفت‌وگو کردیم.

*عدم انعکاس صحیح فرهنگ مهدویت منجر به آسیب‌هایی در این زمینه می‌شود

وی با تأکید بر اینکه اگر به خوبی به موضوعات مهدویت و اصول و مبانی آن توجه نشود و به شکل صحیح در جامعه منعکس نشود، آسیب‌هایی را در حیطه آموزه‌‌های مهدوی شاهد خواهیم بود، افزود: مباحثی نظیر ولی خدا، انسان کامل، جایگاه ولی خدا به عنوان واسطه فیض، کرامت و علم غیب و قدرت‌های معنوی، ارتباط با ولی خدا، از جمله مواردی است که تبیین صحیح آن بسیاری از مشکلات و توهم‌ها را حل و یا فریبکاران را رسوا می‌سازد.

*فهم جایگاه ولی خدا/ چگونه افراد جذب مدعیان دروغین می‌شوند

قائم مقام بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود(عج) با تأکید بر اینکه در مهدویت ارایه شاخص‌ و میزان، افراد را به سوی انتخاب درست سوق می‌دهد، با اشاره به اینکه مدعیان دروغین با دروغ و تقلب خود را انسان کامل معرفی می‌کنند،‌ خاطرنشان کرد: در بحث‌هایی مانند قدرت‌های غیبی و قدرت‌های مافوق بشری، باید افراد یک شاخص و میزان داشته باشند تا دچار انحراف نشوند، مشاهده می‌شود که بسیاری از جریان‌های انحرافی از این مساله سوء استفاده کرده‌اند، برخی اوقات با برگزاری تله‌پاتی، سحر، جادو، انرژی درمانی، استفاده ابزاری از اجنه، همچنین با استفاده از روش‌های نوین قدرت‌هایی را ایجاد می‌کنند که افراد نتوانند فاصله میان حق و باطل را به خوبی تشخیص دهند و در نهایت جذب مدعیان دروغین شوند.

*تفاوت کرامت با سحر و جادو/شگردهای مدعیان دروغین

حجت‌الاسلام جعفری با اشاره به اینکه در مهدویت بحث انسان کامل یا ولی خدا از موضوعات مهم است، اظهار داشت:  اگر کسی جایگاه ولی خدا را نداند و  آن را صرفاً در انجام اموری خارق‌العاده و یا عجیب بداند، با دیدن هر امر عجیب و غریبی مثل سحر، شعبده، انرژی، پیشگویی، فالگیری و یا قدرت‌های مختلف غیر طبیعی و رمالی به خطا می‌رود و همین جا دام‌گاه و محل سوء استفاده و حضور مدعیان دروغین است.

وی ادامه داد: تفاوت سحر و جادو با معجزه و کرامت را بسیاری نمی‌توانند تشخیص دهند، برخی افراد تفاوت بین عصای حضرت موسی(ع)- تبدیل به اژدها شد و مارهای ساحران را خورد- و گوساله سامری را نمی‌توانند درک کنند، بنابراین با دیدن یک کار عجیب، سریع سخن یا ادعای افراد را می‌پذیرند و مدعیان دروغین را ولی خدا می‌پندارند.

*چرا ساحران در برابر فرعون ایستادند

سردبیر مجله امان با بیان اینکه مدعیان دروغین از فطرت پاک مردم سوء‌استفاده می‌کنند، افزود: مدعیان دروغین موقعی که اطلاع‌رسانی، آگاهی و شناخت در جامعه وجود نداشته باشد و فقط ولی خدا را با کرامت و قدرت غیر عادی بخواهند تحلیل کنند، یک تهدید جدی است و ممکن است جامعه به آسانی به خطا ‌رود، بنابراین اگر تشخیص باشد و البته همراه آن وجدان، انصاف و روحیه حق‌پذیری باشد، دست فریبکاران رو خواهد شد، به طوری که در ماجرای ساحران و حضرت موسی(ع) مشاهده می‌کنید که ساحران با تشخیص تفاوت ماهوی معجزه موسی با سحر و البته با داشتن انصاف و حق‌پذیری به قیمت جانشان در برابر فرعون می‌ایستند.

*ویژگی‌های یک انسان کامل و معصوم

وی افزود: مراد از ولی خدا یا انسان کامل و معصوم این است که پروردگار عالم به واسطه او درهای رحمت و مغفرت را بر روی بندگان خویش می‌گشاید و نعمت‌های الهی با اذن خدا به واسطه او در زمین سرازیر می‌شود، امام شخصیتی است که سخن و کلام، سکوت و نشست و برخواست او حکیمانه و مطابق قرآن و باقی عترت است، تناقضی در رفتار و کردار او نیست، خدا را با همه وجود بنده است.

*مهم‌ترین شاخص برای شناخت مدعیات دروغین

قائم مقام بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود(عج) در تشریح دیگر ویژگی‌ انسان معصوم، ابراز داشت: قدرت غیبی و خارق العاده او موید امامت و رهبری اوست، یعنی شخصیتی چون پیامبر(ص) و علی(ع) بودن و باقی ائمه بودن در عبادت و بندگی و حکمت و منطق و رفتار اولین شاخصه او هست و سپس کرامت و علم غیب و امور خارق‌العاده، بنابراین اگر کسی در گفتار و رفتار مشی متعادل نداشته یا عبادت او عبادتی غیر عبادت تبیین شده از سوی قرآن و عترت بوده یا اسیر توهمات و سخنان بی‌مبنا و غیر معقول باشد، اگر هزار امر عجیب را ساحرانه علامت خود و موید خود قلمداد کند، دروغ‌گو و کذاب است و او را با ولی خدا هیچ سر و کاری نیست.

*تبیین نحوه ارتباط با ولی‌عصر(عج) در دوران غیبت

استاد مباحث مهدویت، عدم تبیین صحیح نحوه ارتباط با ولی‌عصر(عج) در دوران غیبت را یکی دیگر از آسیب‌های مهدویت دانست و خاطرنشان کرد: متأسفانه بسیاری از گویندگان و نویسندگان این تلقی را ایجاد می‌کنند که در زمان غیبت انسان به راحتی می‌تواند با امام زمان(عج) ارتباط داشته باشد، به گونه‌ای که اگر مشکل ازدواج دارید، امام خودش می‌گوید با چه کسی ازدواج کن! مثلاً در زمان جنگ، رییس یکی از جریانات منحرف به صراحت می‌گفت که فقط امام معصوم(ع) می‌تواند بگوید در مقابل دشمن باید ایستاد! این تلقی اشتباه است، بنابراین اگر این شاخص‌ها روشن نباشد، آسیب‌هایی را برای افرادی که ‌آگاه نیستند، ایجاد می‌کند.

*عصر غیبت امام است نه عصر ظهور امام

وی با تأکید بر ضرورت روشن شدن مفهوم «غیبت» ادامه داد: درست است که ولی خدا به اذن خدا می‌تواند مانند حضرت عیسی(ع) مرده را زنده کند، اما معنای این عمل نیست که امام در هر کاری مستقیم و بی‌واسطه وارد می‌شود، یعنی در عزل و نصب‌ها، کمک کردن‌ها و کمک نکردن‌ها یا در کارهای مختلف توقع داشته باشیم که امام عصر(عج) در دوران غیبت مستقیم خودشان، در خواب یا بیداری در هر اموری وارد شوند، این توقع غلط و باطل است.

حجت‌الاسلام جعفری اظهار داشت: البته ممکن است امام عصر(عج) در خواب یا بیداری مواقعی مستقیم وارد شوند، اما این یک اصل نیست، ممکن است شما به ولی خدا متوسل شوید از او کمک بخواهید و او از آنجا که ولی خداست و عالم در اختیار اوست با اذن و اراده الهی بر قلب شما چیزی را الهام کند یا  دیگری که با مشاوره می‌کنید، بدون اینکه ارتباطی با امام داشته باشد، بر زبان او سخنی مطرح شود که راهگشای مشکل شماست.

*محاسبه ظهور آسیب‌زاست/ انسان در بحث ظهور باید تسلیم اراده خداوند باشد

قائم مقام بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود(عج) در خصوص دیگر آسیب اندیشه مهدویت، ابراز داشت: همه به ظهور و نزدیکی بودن آن علاقه‌مند هستند، اما این امر برای  افراد شتابزده و عجول  آسیب‌زا هست، با این وجود  باید توجه داشت که انسان در بحث ظهور، علاوه بر فعالیت، تلاش و دعای برای ظهور و هر لحظه آماده بودن برای این امر، باید تسلیم اراده خداوند باشد.

* مدیریت کنونی حاکم بر جهان مبتنی بر جهل یا هوس‌مداری است

وی تعیین زمان برای ظهور حضرت حجت(عج) را یکی دیگر از مصادیق آسیب‌های مهدویت برشمرد و افزود: اصل ظهور و تحقق این وعده الهی قابل محاسبه است، یعنی چه بخواهیم و چه کسی نخواهیم، چه به آیات و روایات و وعده ادیان توجه کنیم یا نکنیم؛ آینده جهان تسلط مستضعفان و نابودی مستکبران است.

*پایه‌ای‌ترین مشکل وقت تعیین کردن برای ظهور

حجت‌الاسلام جعفری در پایان اظهار داشت: مدیریت حاکم بر جهان جدای از دستاوردهای مثبت آن؛ مبتنی بر جهل یا هوس مداری است و این مدیریت که نمونه آن بر برتری 10% یا 1%  بر 90% یا 99 درصدی است که در جنبش وال استریت شاهدیم،  نشانگر این واقعیت است که بار کج به منزل نخواهد رسید، پس این مساله قابل محاسبه است و اصول آن روشن و پذیرفتنی است، اما زمان ظهور به هیچ عنوان قابل محاسبه نیست، نوشته‌ها یا سخنان دو پهلو و احساسی نخبگان، پایه‌ای‌ترین مشکل توقیت یا وقت تعیین کردن برای ظهور است که برای جامعه رخ می‌دهد.


یاران خدا از منظر قرآن

در آیه 14 سوره صف آمده است: «یا ایها الذین امنوا کونوا انصارالله کما قال عیسی ابن مریم للحواریین من انصاری الی الله قال الحواریون نحن انصار الله فامنت طائفة من بنی اسرائیل و کفرت طائفة فایدنا الذین امنوا علی عدوهم فاصبحوا ظاهرین؛ ای کسانی که ایمان آورده اید! یاران خدا باشید همان گونه که عیسی به حواریون (اصحاب حضرت عیسی علیه السلام) گفت: یاران من در راه خدا چه کسانی هستند؟ حواریون گفتند: ما یاران خداییم. پس گروهی از بنی اسرائیل ایمان آوردند و گروهی کافر شدند، و کسانی را که ایمان آوردند در برابر دشمنانشان یاری دادیم تا پیروز شدند».

خطابی است به اهل ایمان به صورت «یا ایها الذین امنوا»: ای اهل ایمان! یاران خدا باشید. این تعبیر (یاران خدا باشید) تعبیری خاص در قرآن کریم است و یک تعبیر " استعطافی " (طلب عطوفت و مهربانی) است. وقتی قرآن می خواهد مردم را در راهی که به سوی خدا و در واقع به سوی سعادت خودشان دارند دعوت کند، به این اعتبار که مردم را به دین خدا دعوت می کند و دین خدا راهی به سوی خداست، چنین تعبیر می کند که خدا را یاری کنید. برای اینکه بینش و توحید انسان خدشه ای نپذیرد و انسان خیال نکند که العیاذبالله خدای عالم نیازمند به نصرت و کمک انسانهاست، مطلب را به این صورت بیان می کند که خداوند غنی مطلق و بی نیاز از همه عالم و عالمیان است و همه عالم و عالمیان نیازمند به او و بلکه نیاز مطلق به او هستند تا از جنبه توحیدی کوچکترین خدشه ای وارد نشود. هر کس کوچکترین توهمی کند که با کاری که انجام می دهیم، نمازی که می خوانیم، روزه ای که می گیریم، جهادی که می کنیم و حجی که انجام می دهیم، به خدا کمکی کرده ایم، این بر ضد اصل توحید است.

ولی تعبیرات خداوند متعال در قرآن آنچنان دوستانه است که گویی دوستی با دوستی سخن می گوید: ای انسانها بیایید خدای خود را یاری کنید. در واقع " خودیاری " را " خدایاری " تعبیر می کند. ای اهل ایمان یاوران خدا باشید، حزب الله باشید، جندالله باشید. در قرآن چندین بار تعبیر " حزب الله " و " جندالله " آمده است. پس ترجمه بخش اول آیه چنین است: ای اهل ایمان! یاوران خدا باشید. آنچنان که عیسی پسر مریم خطاب به حواریین گفت: کیستند یاران من به سوی خدا؟ حواریین گفتند: ما هستیم یاران خدا. در تعبیر عیسی علیه السلام تعبیر توحیدی مطلب آمده است و در تعبیر حواریین تعبیر استعطافی مطلب. حضرت عیسی اینچنین به حواریین و به بنی اسرائیل خطاب کرد: کیستند یاران من به سوی خدا، یعنی در این حرکت به سوی حق، یاران من کیستند؟ حواریین به همین سوال جواب مثبت دادند؛ ولی " ماییم یاران تو به سوی خدا " را به تعبیر " ماییم یاران خدا " بیان کردند. این نشان می دهد که همان مطلب است که به این تعبیر بیان می شود.

تفاوت نصر و فتح
در قرآن کریم در آیه 13 سوره صف کلمات " نصر " و " فتح " آمده است. نصر و فتح معانی نزدیک به یکدیگر دارند ولی با هم متفاوتند. در سوره نصر می خوانیم: «اذا جاء نصرالله و الفتح»؛ آنگاه که یاری خدا و پیروزی فرا رسید. (سوره نصر، آیه1) که این دو کلمه در آنجا هم آمده است. غلبه از آن جهت که غلبه بر انسانهای دشمن است نصر است و شاید ترجمه صحیحش همان کلمه پیروزی باشد؛ ولی غلبه بر سرزمین دشمن و زیر تسلط گرفتن سرزمین دشمن، فتح است که ترجمه اش گشودن است. «اذا جاء نصرالله» یعنی آنگاه که پیروزی حق برسد و بر دشمن پیروز شوید، «و الفتح» و آنگاه که آن سرزمین خاص را که گفته اند اشاره به مکه است بگشایید. پس فتح یعنی گشودن سرزمین. در آیه 13 سوره صف هم می فرماید: آن چیزی که شما دوست می دارید، نصر و پیروزی الهی و فتحی قریب و گشودنی نزدیک است.

امام زمان(عج) هنگام ظهور به چه زبانی صحبت می‌کند/ آیا «جمعه» روز ظهور است

 روز جمعه از چند جهت اختصاص به امام زمان(عج) دارد: ‌یکی آنکه ولادت حضرت در آن روز بوده و دیگر آن که ظهور آن حضرت در روز جمعه خواهد بود، ولی وقوع ظهور در روز جمعه امری قطعی نیست.

خبرگزاری فارس: امام زمان(عج) هنگام ظهور به چه زبانی صحبت می‌کند/ آیا «جمعه» روز ظهور است

معارف عمیق مهدویت ضامن سلامت و سعادت جامعه و فرد فرد انسان‌هاست، اعتقاد به بشارت‌های پیامبران گذشته و ائمه دین(ع) افراد با انگیزه و پرتوانی را در جامعه می‌تواند پرورش دهد، باور به حضور امامی ناظر بر اعمال، از جنبه فردی موجب پاک نگاه داشتن روح و پیرآستن اعمال از زشتی‌هاست و از جنبه اجتماعی باعث همدلی مؤمنان و ایستادگی در برابر ظالمان می‌شود، کارکرد وسیع و عمیق آموزه‌های مهدوی، جذابیت خاص موضوع را نشان می‌دهد، به همین دلیل، قشرهای مختلف جامعه پرسش‌های بسیاری در این موضوع دارند که لزوم پاسخگویی صحیح به آن‌ها از راهی مطمئن بر کسی پوشیده نیست.

پژوهشکده مهدویت در کتاب «مهدویت، پرسش‌ها و پاسخ‌ها» به برخی از شبهات اینگونه پاسخ می‌دهد:

*امام زمان(عج) درباره ظهور خود چه فرموده‌اند؟

ـ مهم‌ترین سخن آن حضرت در این باره مطلبی است که از طریق محمد بن عثمان (دومین نایب خاص) در پاسخ به نامه اسحاق بن یعقوب، بیان فرموده‌اند، در آن جا آمده است:

و اما وقت ظهور من به اراده خداوند متعال بستگی دارد، کسانی که وقت آن را تعیین می‌کنند، دروغگو هستند.

ابوعلی می‌گوید: از محمد بن عثمان عمروی شنیدم که می‌گفت: ... و پرسیدم که فرج کی خواهد بود؟ پاسخ آمد: تعیین‌کنندگان وقت، دروغ می‌گویند.

در بیان امام مهدی(عج) و روایات سایر ائمه نیز تعیین وقت برای ظهور مردود شمرده شده است، البته حضرت(عج) فرموده‌اند: «برای تعجیل فرج، زیاد دعا کنید».

*آیا خود امام زمان(عج) مایل و منتظر ظهور است؟

ـ باید بدانیم که امام زمان(عج) از همه ما بیش‌تر آرزوی ظهور دارد و برای آن دعا می‌کند و بارها به شیعیان نیز فرموده‌اند: برای تعجیل در ظهورم دعا کنید، آن حضرت با دیدن این همه ظلم و فساد، بیش از ما ناراحت می‌شود و منتظر روزی است که بتواند عدالت و معنویت و اسلام را در تمام جهان حکم‌فرما کند.

طبق روایت امام صادق(ع)، منظور از مضطر (ناچار) در آیه 62 سوره نمل، امام زمان(عج) است؛ یعنی ایشان در دوران غیبت در حال ناچاری به سر می‌برند و هر آن منتظر پایان این دوران است.

*امام زمان(عج) هنگام ظهور به چه زبانی صحبت می‌کنند؟

برای نوع گویش امام مهدی(عج) دلیل و مدرک خاصی نداریم، اما بر اساس روایات مربوطه، امام معصوم به همه زبان‌ها آگاه است و با هر کس به زبان خودش سخن می‌گوید؛ مقتضای امامت نیز همین است، ضمن آنکه حضرت مهدی(عج) در زمان غیبت و در تشرفات نیز به زبان شخص مخاطب سخن گفته است؛ زیرا مقتضای ایجاد ارتباط کلامی نیز همین است.

آری، شاید با توجه به اینکه زبان قرآن و سنت (زبان اسلام) عربی است، در حکومت جهانی حضرت مهدی(عج) نیز زبان رسمی زبان عربی باشد (همان گونه که در دنیای امروز انگلیسی، زبان بین‌المللی است) و همه مردم یا غالب آن‌ها به زبان عربی آشنا خواهند شد.

*آیا می‌توان وقت ظهور را پیش‌بینی کرد؟

ظهور امام زمان(عج) به اراده الهی بستگی دارد که در صورت فراهم بودن شرایط، به دستور خداوند تحقق می‌باید، بنابراین تاریخ آن را فقط خداوند می‌داند و هیچ‌کس نمی‌تواند تاریخ دقیق آن را پیش‌بینی کند، در روایات بیان شده که هر کس وقتی را برای ظهور مشخص کند، دروغگوست.

«مهزم اسدی» از امام صادق(ع) پرسید: فدایت شوم! ظهور قائم آل محمد(عج) و تشکیل دولت حق که در انتظارش هستید، طول کشید؛ این امر کی تحقق خواهد یافت؟‌.

حضرت(ع) فرمود: تعیین‌کنندگان وقت ظهور دروغ گویند؛ عجله‌کنندگان هلاک می‌شوند و کسانی که تسلیم هستند، نجات می‌یابند.

خود امام زمان(عج) در این باره فرموده‌اند: ظهور فرج، به اراده خداوند متعال بستگی دارد و کسانی که برای ظهور وقت تعیین می‌کنند، دروغگو هستند.

بنابراین هیچ کس نمی‌تواند زمان ظهور را پیش‌بینی کند، البته ما باید همیشه و در هر لحظه منتظر ظهور باشیم و از عجله، تعیین وقت و گوش سپردن به سخن کسانی که وقت مشخص می‌کنند، بپرهیزیم و همواره تسلیم امر خداوند باشیم.

*آیا ظهور نزدیک است؟

در این که ما در دوره آخر‌الزمان به سر می‌بریم، تردید نداریم؛ اما در چه مقطعی از آخرالزمان، معلوم نیست و تحقق نشانه‌های عمومی ظهور، دلیل بر تحقق شرایط ظهور نیست؛ زیرا در نشانه‌های عمومی، چون علایم، غیر حتمی و دارای مراتب‌اند، احتمال‌های دیگری هم وجود دارد، امیدواریم که ان‌شاءالله ظهور حضرت نزدیک باشد.

*آیا امام زمان(عج) جمعه ظهور می‌کند؟

روز جمعه از چند جهت اختصاص به امام زمان(عج) دارد: ‌یکی آنکه ولادت حضرت در آن روز بوده و دیگر آن که ظهور آن حضرت در روز جمعه خواهد بود، ولی وقوع ظهور در روز جمعه امری قطعی نیست؛ اگر چه طبق بعضی از روایات، ظهور در روز جمعه خواهد بود.

*چرا امام زمان(عج) در روز جمعه ظهور می‌کنند؟

اولاً، حکمت بعضی مسائل برای ما روشن نیست و ممکن است در آینده روشن شود.

ثانیاً، از نظر اسلامی، جمعه عید است و شرافت بسیاری دارد، از این جهت مناسبت دارد که ظهور مهدی(عج) که از اشرف حوادث عالم است، در چنین روز شریفی واقع شود، همان‌گونه که میلاد با سعادتش در جمعه واقع شده است، زیارت آن حضرت در روز جمعه مستحب به شمار می‌رود و سفارش شده است.

ثالثاً، مسئله وقوع ظهور در روز جمعه، امری قطعی و تغییرناپذیر نیست.


تفاوت حضور مؤمن و منافق در مسجد/ اولین حاجت حضرت موسی(ع) چه بود

در حالی روزهای پایانی اسفندماه سال 91 را پشت سر می‌گذاریم که اغلب مردم درگیر خانه تکانی، خرید عید، گرانی، تورم و ... هستند و ممکن است برخی از مشکلات، انسان‌ها را مجبور به پرخاش و بد اخلاقی کند از این رو جا دارد که گذری بر مفاهیم و معارف والا و کاربردی آیات قرآن کریم درباره سعه صدر و بالا بردن صبر و تحمل داشته باشیم تا بتوانیم در مواقع حساس و بحرانی آنها را به کار ببندیم.که,می,است,صدر,شرح,خدا,حضرت,الل,خود,موسی

به نقل ازخبرنگار آیین و اندیشه خبرگزارى فارس،آیت‌الله سید محمد ضیاءآبادی از شاگردان برجسته امام(ره) و آیت‌الله بروجردی در کتاب «خاتم انبیاء، رحمت بی‌انتها» به بیان و تفسیر آیات الهی در زمینه شرح صدر پرداخته است.

 

 

شرح صدر عنایت خاص خداوند به رسول اکرم (ص)

در سوره «انشراح» نیز خداوند منان درباره الطاف و عنایات خاص خود به رسول مکرمش خطاب به آن جناب می‌فرماید:

«أَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ»

«آیا ما به تو شرح صدر ندادیم».

یکی از صفات بسیار عالی انسان، شرح صدر است که نقطه مقابل آن ضیق صدر است؛ شرح صدر از نظر قرآن نشانه‌ هدایت است و ضیق صدر علامت ضلالت.

«فَمَن یُرِدِ اللّهُ أَن یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلإِسْلاَمِ وَمَن یُرِدْ أَن یُضِلَّهُ یَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیِّقًا حَرَجًا کَأَنَّمَا یَصَّعَّدُ فِی السَّمَاء کَذَلِکَ یَجْعَلُ اللّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ»

«اگر خدا بخواهد کسی را هدایت کند، به او شرح صدر در مورد اسلام عنایت می‌کند و اگر بخواهد کسی را مخذول کند به ضیق صدر مبتلایش می‌کند، چنان که گویی از سینه‌کش کوه بالا می‌رود ...».

ضیق صدرِ برخی از مردم

متأسفانه بسیاری از مردم هستند که در مورد مسائل دینی کم تحملند؛ اصلاً حال و حوصله‌ای برای گفتن و شنیدن مطالب دینی ندارند. اما در مورد مسائل دیگر از هر قبیل کاملاً با نشاطند! برای گفت‌ و شنود درباره آن مسائل ساعت‌ها وقت صرف می‌کنند و این به راستی مایه تأسف است.

مردمی دیده می‌شوند که درس خوانده و اهل مطالعه‌اند، اما در عین حال به حقایق آسمانی دین بسیار کم رغبتند. وقتی هم از روی ناچاری به مجلس ترحیم یکی از اقوام خویش می‌روند، در آن چند دقیقه که قرآن خوانده می‌شود یا واعظی سخن می‌گوید، شدیداً ناراحتند و مرتب این پا و آن پا می‌کنند و منتظرند تا این برنامه مذهبی تمام بشود و از فضای خفقان‌آور مسجد و مجلس بیرون بروند!

انسان مؤمن در مسجد مانند ماهی شناور در آب است که از آن تغذیه می‌شود و شاداب و شادمان است. اما آدم منافق در مسجد مانند موش افتاده در آب است؛ دست و پا می‌زند تا خود را از آب برهاند.

این بیان قرآن است که می‌فرماید:

«أَفَمَن شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ فَهُوَ عَلَى نُورٍ مِّن رَّبِّهِ فَوَیْلٌ لِّلْقَاسِیَةِ قُلُوبُهُم مِّن ذِکْرِ اللَّهِ أُوْلَئِکَ فِی ضَلَالٍ مُبِینٍ»

«آیا کسی که خداوند به او در مورد اسلام شرح صدر داده و دارای نوری از جانب خدا شده، با کسی که در ذکر خدا به بیماری قساوت مبتلا شده برابر است...؟»

«مَن کَفَرَ بِاللّهِ مِن بَعْدِ إیمَانِهِ إِلاَّ مَنْ أُکْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِیمَانِ وَلَکِن مَّن شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْرًا فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِّنَ اللّهِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ»

«... آن کسی که در برابر کفر و مطالب کفر‌آمیز، شرح صدر دارد، مغضوب خداست و به عذاب عظیم گرفتار خواهد بود.»

این گونه خود را بیازماییم

چه خوب است که انسان خود را بیازماید؛ اگر دید در برابر قرآن و مسائل دینی واقعاً عاشق و دلباخته و شیفته است، خوشا به حال او که در جانش نور خدا تابیده است و اگر دید (العیاذ بالله) از مسائل مربوط به خدا و دین خدا منزجر است و شیفته مسائل ضد دینی است، بداند که زمینه برای غضب و عذاب خدا در جانش فراهم گشته است.

«فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِّنَ اللّهِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ»

شرح صدر سرمایه عظیم الهی

شرح صدر سرمایه عظیمی است، زیرا وقتی حضرت موسای کلیم (ع) مأمور می‌شود تا به مقابله با فرعون برود، اول چیزی که از خدا می‌خواهد شرح صدر است. وقتی شنید که خدایش فرمود:

«اذْهَبْ إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى»

«برو به سوی فرعون که طغیان کرده است».

فهمید که بار سنگینی بر دوشش نهاده‌اند و به نیروی روحی عظیمی نیاز دارد. سنگین‌ترین بارها بار رسالت الهی است؛ به پیامبر خاتم (ص) گفته‌اند:

«یَا أَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ، قُمِ اللَّیْلَ إِلَّا قَلِیلًا، نِصْفَهُ أَوِ انقُصْ مِنْهُ قَلِیلًا، أَوْ زِدْ عَلَیْهِ وَرَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِیلًا»

«ای جامه خواب به خود پیچیده، به پا خیز و آماده باش ... که باری بس سنگین بر دوش تو نهادیم».

حضرت موسی(ع) فهمید که مأموریت بسیار دشواری به او داده شد: از یک سو در افتادن با جبار متکبری همچون فرعون که در سوره «فجر» خداوند متعال از او تعبیر به ذی الاوتاد کرده است:

«فرعون شکنجه‌گرا [که بنابر گفته بعض مفسران، مخالفین خود را] میخکوب می‌کرد».

دست‌ها و پاهای آن‌ها را با میخ یا به زمین می‌کوبید؛ حتی با همسرش، آسیه، که ایمان به خدا آورده بود نیز همین کار را کرد. در مقام تهدید جمعی از طرفدارانش که ایمان به موسی (ع) آوردند گفت:

«فَلَأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَأَرْجُلَکُم مِّنْ خِلَافٍ وَلَأُصَلِّبَنَّکُمْ فِی جُذُوعِ النَّخْلِ»

«... دست‌ها و پاهایتان را می‌برم و از شاخه‌های درخت می‌آویزمتان...».

حضرت موسی (ع) دید از یک سو باید با چنین جباری طرف شود و از دیگر سو با طایفه‌ بنی‌اسرائیل جاهل متعصب باید هم افق گردد که هر دم بهانه‌ای دارند و تخلفی می‌کنند و دشواری‌ها به وجود می‌آورند! و به راستی می‌توان گفت آن زجری که حضرت موسی (ع) روحاً از دست مؤمنان به خود کشید، از دست فرعون نکشید. وقتی از میقات برگشت و دید آن مردم نادان، گوساله را به جای خدا می‌پرستند، خدا می‌داند چه حالی در او پیدا شد و چه زجری کشید!

خلاصه، وقتی آن پیامبر عظیم‌الشأن از جانب خدا به چنین رسالتی برگزیده شد، دست به دعا برداشت و گفت:

«رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی»

خدای من، اول سلاحی که در این میدان از تو می‌خواهم شرح صدر است؛ به سینه‌ام گشایش ده، روحم را همچون دریایی ژرف و عمیق‌ساز تا در برابر حوادث گوناگون توفانی نشود.

پس در عظمت نعمت شرح صدر همین بس که اولین حاجت حضرت موسی (ع) در راه جهاد الهی تقاضای شرح صدر است و جالب اینکه این نعمت بزرگ را، پس از این که حضرت موسی (ع) خواسته است به او داده‌اند؛ اما به حضرت رسول‌الله اعظم (ص) بدون این که بخواهد شرح صدر داده‌اند.

حضرت موسی (ع) گفت:

« ربِّ اشْرَحْ لی صدری»؛

«خدایا، شرح صدرم بده».

جواب آمد:

«قَدْ أُوتِیتَ سُؤْلَکَ یَا مُوسَى»

«... دادیم آنچه خواستی»

اما به حضرت خاتم (ص) در مقام اظهار لطف و عنایت تمام فرمودند:

«أَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ»؛

«آیا ما به تو شرح صدر ندادیم؟»

استفهام در اینجا اصطلاحاً، استفهام تقریری است؛ یعنی این نعمت در وجود تو سابقه دارد.

«وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّکَ یَضِیقُ صَدْرُکَ بِمَا یَقُولُونَ»؛

«ما به یقین می‌دانیم که سینه‌ات از گفته‌های مردم نادان تنگی می‌کند [به تو شرح صدر دادیم]».

«وَوَضَعْنَا عَنکَ وِزْرَکَ، الَّذِی أَنقَضَ ظَهْرَکَ»؛

« و با دادن شرح صدر، آن سنگینی بار را که داشت پشتت را می‌شکست برداشتیم و سبک کردیم.»

و به راستی اگر آن نعمت شرح صدر خدا نبود، تحمل آن همه لطمات و صدمات جسمی و روحی برای وجود اقدس آن حضرت امکان‌پذیر نبود.

وحدانیت خداوند در آسمانها و زمین

«و هو الذی فی السماء اله و فی الارض اله»؛ ذات حق هموست که در آسمان همان قدر خداست که در زمین. عظمت الهی را بیان می کند. او جایش آسمان نیست که بگوییم خدا در (آسمان است). اینکه می گفتند ملائکه بچه های خدا هستند نظیر افکار یونانیهاست.
یونانیها قبل از سقراط اساطیری داشتند که معروف است، و مردم بت پرستی بودند و ارباب انواع را می پرستیدند و تمام آنچه که در زندگی یونانی بشری خودشان داشتند به خداها (ارباب انواع) نسبت می دادند، مثلا اگر خودشان رئیس و مرئوس داشتند، زن و مرد داشتند، پسر و دختر داشتند، عروسی و عزا داشتند، در اساطیر مذهبی شان همه این حرفها را آورده بودند: فلان خدا با فلان خدا ازدواج کرد و فلان خدا از او متولد شد، شب عروسی شان را ژوپیتر چنین کرد زنوس چنان کرد.
در شب عروسی فلان خدا، فلان خدای دیگر رقصید، عین این قصه ها را آورده اند. خیال می کردند خداها در آسمانها هستند و خدایی که در آسمان است مثل بشر است و احکام بشر را دارد.

اعراب بت پرست هم که می گفتند ملائکه بچه های خدا هستند علتش این بود که خدا را در آسمان خیال می کردند. (با خود می گفتند) لابد آنچه که در زمین وجود دارد در آسمان هم وجود دارد.
اینجا که توالد و تناسل هست آنجا هم هست، ملائکه هم بچه های خدا هستند. بگو او در آسمان همان قدر خداست که در زمین. برای او آسمان و زمین یک نسبت دارد «و هو الذی فی السماء اله و فی الارض اله» او همان کسی است که در آسمان اله است و در زمین اله، در همه جا مثل هم اله است، در همه جا به یک نسبت وجود دارد.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: «لو دلیتم بحبل الی الارض السابعة لهبطتم علی الله»؛ اگر با ریسمانی شما را به هفتمین طبقه زمین فرو ببرند، بر خدا فرود می آیید، یعنی خیال نکنید خدا بالاست. خدا آن قدر در بالاست که در پایین. خدا به مرکز زمین آن قدر نزدیک است که به اوج آسمانها.
«و هو الحکیم العلیم»؛ و او ذات حکیم و ذات علیم است، حکیم است و کارهایش همه بر اساس حکمت و بینش است، و علیم و آگاه است بر همه چیز.

باز بار دیگر: «تبارک الذی له ملک السموات و الارض».
کلمه " تبارک " مفهوم مثبت و منفی هر دو در آن هست. (مفهوم منفی آن این است که) مفهوم تنزیه دارد: منزه است پروردگار که ملک آسمانها و زمین در دست اوست، یعنی تدبیر تمام عالم به دست اوست و اوست که عالم را اداره می کند، و مفهوم مثبتش این است که مفهوم خیر (دارد).
«تبارک» یعنی تمام برکتها و خیرها و نعمتها در دست اوست.
«تبارک الذی له ملک السموات و الارض و ما بینهما» ملک آسمانها و زمین، نه فقط آسمانها و زمین، هر چه هم این وسطها هست، (ملک) تمام جهان (از آن اوست).
«و عنده علم الساعة» علم قیامت هم منحصرا دست اوست. این راز فقط در دست اوست.
«و الیه ترجعون» و همه به سوی ذات مقدس او بازگشت می کنید.

واژه نور در ادبیات دینی و عرفانی

کلمه نور مصداقش منحصر به نور حسی نیست. لفظ " نور " وضع شده است برای هر چیزی که روشن و روشن کننده باشد یعنی پیدا و پیدا کننده باشد. ما به نور حسی از آن جهت " نور " می گوییم که خودش برای چشم ما، هم پیداست و هم پیدا کننده، هر چیزی که پیدا و پیدا کننده باشد می توانیم به آن " نور " بگوییم و می گوییم ولو اینکه جسم نباشد، حسی نباشد. مثلا درباره علم می گوییم " علم نور است " و در حدیث است: «العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشاء؛ علم نوری است که خدا آن را در دل هر کس که بخواهد قرار می دهد.» حرف درستی هم هست، واقعا علم نور است، چون علم روشن و روشن کننده است، علم خودش در ذات خودش روشنایی است و جهان را بر انسان روشن می کند. اما مسلم است که علم از نوع نور برق و نور خورشید و غیره نیست، اصلا علم از نوع جسم و جسمانی نیست ولی در عین حال ما به علم " نور " می گوییم، به عقل " نور " می گوییم. عقل خودش یک نور است. قرآن کریم کریم به ایمان، " نور " اطلاق کرده است: «او من کان میتا فاحییناه و جعلنا له نورا یمشی به فی الناس کمن مثله فی الظلمات لیس بخارج منها؛ آیا آنکه مرده بود و ما زنده اش کردیم و برای او نور قرار دادیم که با آن نور در میان مردم راه می رود مانند کسی است که گویا در تاریکی هاست و از آن بیرون آمدنی نیست؟» (انعام/122). آن نور همان نور ایمان و روشنایی قلب است، ولی ایمان که دیگر از قبیل نور چراغ موشی و چراغ رکابی و چراغ برق و یا نور خورشید و امثال اینها نیست، ایمان خودش یک حقیقت غیر جسمانی است که خاصیتش روشن کردن است، چون انسان را در باطنش نوعی آگاهی می دهد، هدف و مقصد را به انسان نشان می دهد، چون به انسان مقصد می دهد و انسان را به سوی مقصد سعادت بخش می کشاند، به ایمان هم " نور " می گوییم. عرفا به خود عشق " نور " می گویند.

مولوی می گوید:
عشق قهار است و من مقهور عشق *** چون قمر روشن شدم از نور عشق

وقتی که ما نور را به این معنی گرفتیم، یعنی حقیقت پیدا و پیدا کننده، حقیقت روشن و روشن کننده، و دیگر بیش از این در آن نگنجاندیم که پیدا برای چشم یا برای عقل یا برای دل، و به این جهت کاری نداشتیم که چگونه پیداست و پیدا کننده، به این معنی درست است که ما خدای متعال را هم " نور " بدانیم. " خدا نور است " یعنی حقیقتی است در ذات خود پیدا و پیدا کننده.

به این معنا دیگر هیچ چیزی در مقابل خدا نور نیست، یعنی همه نورها در مقابل خدا ظلمت اند چون آن چیزی که در ذات خودش پیدا و پیدا کننده است فقط خداست، سایر اشیاء اگر پیدا و پیدا کننده هستند در ذات خودشان تاریک هستند، خدا آنها را " پیدا " و " پیدا کننده " کرده است. در آیه قرآن می خوانیم: «هو الاول و الاخر و الظاهر؛ اوست اول و آخر و ظاهر» ( حدید/3). خدا ظاهر است، " ظاهر است " یعنی پیداست. خدا خالق اشیاء است یعنی پدید آورنده و پیدا کننده اشیاء است، و لهذا می بینیم که کلمه " نور " را در دعاها و در روایات به عنوان اسمی از اسماء الهی ذکر کرده اند، نور از اسماء خداست. در اوایل دعای کمیل دو جمله هست که مؤید همین مطلب است. عرض می کند به خداوند متعال: «یا نور یا قدوس» ای نور وای بسیار بسیار منزه و دور از نقص. شاید علت اینکه «یا قدوس» پشت سر عبارت «یا نور» آمده است این است که کسی توهم نکند خدا نور است آن طور که مانویان خیال می کردند، یعنی خدا نور جسمانی است، خدا منزه از این نسبتها است، نور هست ولی نه از این نورها. در چند جمله قبل جمله عجیبی است: «و بنور وجهک الذی اضاء له کل شی ء» تو را قسم می دهیم به نور چهره ات که همه چیز به نور چهره تو روشن است، به فروغ چهره تو همه چیز روشن است. به قدری این تعبیر، عالی و لطیف و عارفانه است که من نمی توانم برایش نظیری پیدا کنم. تعبیر خیلی عجیبی است: «و بنور وجهک الذی اضاء له کل شی ء». عرفا و شعرا از " محبوب " تعبیر به " شاهد " می کنند ( و این اختصاص به زبان فارسی ندارد، در زبان عربی هم هست ). شاهد یعنی آن کسی که در آن محفل بزم حاضر است. این تعبیر را می آورند که ای محبوب! تو که بیایی چهره تو محفل ما را روشن می کند، اگر چهره تو نباشد محفل ما تاریک تاریک است. حافظ می گوید:

اینهمه عکس می و نقش مخالف که نمود *** یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد

سرچشمه رهبانیت و صوفی گری از کجاست؟

رهبانیت به معنای جدایی و بیگانگی از اجتماع است و زهد به معنای آزادگی و وارستگی.
سرچشمه رهبانیت و صوفی گری از کجاست؟

باید توجه داشت که زهد اسلامی به معنای سادگی زندگی و حذف تجملات و اسارت نیافتن در چنگال مال و مقام است و هیچ ارتباطی با رهبانیت ندارد، زیرا رهبانیت به معنای جدایی و بیگانگی از اجتماع است و زهد به معنای آزادگی و وارستگی به خاطر اجتماعی زیستن است.

رهبانیت به معنای ترس است و منظور از آن ترس از خداست. آیه ۲۷ سوره حدید نشان می دهد نوعی رهبانیت مطلوب در میان مسیحیان وجود داشته است، هرچند در آیین مسیح، دستور الزام آوری به آنها داده نشده بود، اما پیروان مسیح رهبانیت را از حد و مرز آن بیرون بردند و به انحراف و تحریف کشاندند. 

به همین دلیل، اسلام به شدت آن را محکوم کرده است. در حدیث معروفی می خوانیم: «در اسلام رهبانیتی وجود ندارد». از جمله بدعت های زشت مسیحیان در زمینه رهبانیت، تحریم ازدواج برای مردان و زنان تارک دنیا و منشور انزوای اجتماعی و پشت پا زدن به وظایف انسان در اجتماعی و انتخاب صومعه های دورافتاده برای عبادت و زندگی در محیطی دور از اجتماع بود.

انسان موجودی است که برای زندگی در اجتماعی ساخته شده و تکامل معنوی و مادی او نیز در همین است که زندگی جمعی داشته باشد. از این روز هیچ یک از مذاهب آسمانی، این وجه را از انسان نفی نکرده بلکه پایه های آن را محکم تر کرده اند. خداوند در انسان غریزه جنسی را برای حفظ نسل آفریده و هرچیزی که آن را به طور مطلق نفی کند، بی شک باطل است.

روزی پیامبر (ص) به ابن مسعود فرمود: می دانی رهبانیت از کجا پیدا شد؟ عرض کرد: خدا و پیامبرش آگاه ترند. 

پیامبر فرمودند: بعد از عیسی (ع) جمعی از جباران ظهور کرند و مومنان سه مرتبه با آنها پیکار کردند، شکست خوردند. پس به بیابان ها متواری شدند و به انتظار ظهور پیامبری که عیسی (ع) وعده اش را داده بود، در غار کوه ها به عبادت مشغول گشتند. بعضی از آنها بر دین خود باقی ماندند و بعضی راه کفر در پیش گرفتند. 

پس فرمود آیا می دانی رهبانیت امت من چیست؟ عرض کرد خدا و رسولش آگاه ترند.
پیامبر فرمودند: هجرت و جهاد و نماز و روزه و حج و عمره.

همچنین در حدیث دیگری از پیامبر اکرم (ص) داریم: رهبانیت امت من نماز شب است.

باید توجه داشت که زهد اسلامی به معنای سادگی زندگی و حذف تجملات و اسارت نیافتن در چنگال مال و مقام است و هیچ ارتباطی با رهبانیت ندارند، زیرا رهبانیت به معنای جدایی و بیگانگی از اجتماعی است و زهد به معنای آزادگی و وارستگی به خاطر اجتماعی زیستن است.

نیکی حقیقی در پرتو ایمان

سوره بقره آیه 177: «نیکی تنها این نیست که به هنگام نماز روی خود را به سوی مشرق و یا مغرب قرار دهید (و تمام گفتگوی شما درباره قبله و تغییر آن باشد و همه دقت خود را مصروف آن سازید) بلکه نیکی و نیکوکار کسی است که به خدا و روز رستاخیز و فرشتگان و کتاب آسمانی و پیامبران ایمان آورد و مال خود را با همه علاقه ای که به آن دارد به خویشاوندان و یتیمان و مسکینان و واماندگان در راه و سائلان و بردگان انفاق می کند. نماز را بر پا می دارد و زکات را می پردازد و هم چنین کسانی که به عهد خود به هنگامی که عهد بستند وفا می کنند و در برابر محرومیت ها و بیماری ها و در میدان جنگ استقامت به خرج می دهند. اینها کسانی هستند که راست می گویند و گفتارشان با اعتقادشان هماهنگ است و اینها پرهیزگاران واقعی هستند».

پیام آیه: این است که ایمان واقعی هیچگاه با حرف زدن و شعار دادن و سرگرم شدن به کارهای غیرمفید قابل دستیابی نیست. ایمان حقیقی که انسان را به مقام ابرار و نیکان نائل می کند. پای بندی به مجموعه ای از عقائد و کارهای شایسته فردی و اجتماعی است. راستگو و راست کردار حقیقی کسی است که سراسر ایمان خویش را با عمل صالح به ویژه در روابط اجتماعی زینت دهد و به نمایش گذارد.

نماز امام حسین و یارانش در روز عاشورا

در روز عاشورا اکثر اصحاب امام حسین علیه السلام و تمام اهل بیتشان و خودشان بعد از ظهر عاشورا شهید شدند. البته گروهی همان صبح که صف آرایی و تیراندازی از طرف دشمن شد، در همان تیراندازی بسیار شدید از پا درآمدند. ولی بعد که حضرت مکرر رفتند با مردم اتمام حجت کردند، یک مقدار مبارزه های تن به تن شد. تا ظهر هنوز بسیاری از صحابه و همه اهل بیت زند بودند. زوال ظهر می شود. یکی از اصحاب ( ظاهرا سعیدبن عبدالله حنفی ) نگاهی به آسمان می کند و از وقت مطلع می شود. عرض می کند: یا اباعبدالله! ظهر است و دوست داریم که آخرین نماز را با شما به جماعت بخوانیم. حالا این کیست که این حرف را می زند؟ مردی که از آن آخرین غربال بیرون آمده، در خدمت امام و آماده شهادت است. حال ببینید امام درباره او چه دعایی می کند؟ فرمود: ''ذکرت الصلاة'' (یا: ذکرت الصلاة) به یاد نماز افتادی (یا نماز را به یاد دیگران آوردی)؛ ''بارک الله، مرحبا، جعلک الله من المصلین'' خدا تو را از زمره نمازگزاران قرار بدهد.

دعایی که امام به یک چنین شخصی می کند این است: خدا تو را در زمره نمازگزاران قرار بدهد. آیا این جمله یعنی تو نماز نمی خوانی، بعد از این ان شاءالله نمازخوان بشوی؟! بلکه به این معنی است که تو در زمره نمازگزاران (قرار بگیری) آنهایی که حق نماز را می شناسند و ادا می کنند. خیلی معنی دارد که امام وقتی که درباره یار و صاحب خودش، کسی که شب گذشته درباره او و دیگران شهادت داده است که من اصحابی بهتر از اصحاب خودم سراغ ندارم، اصحاب من الآن بر اصحاب پیغمبر فضیلت دارند، بر اصحاب پدرم علی فضیلت ندارند، وقتی که درباره یکی از آنها دعا می کند می فرماید: خداوند تو را در زمره نمازگزاران قرار بدهد.

نماز امام و یارانش در عصر عاشورا:
امام علیه السلام نگاهی به آسمان کرد و فرمود: راست می گویی، زوال ظهر است، نماز می خوانیم. ولی نماز جنگ است که در اصطلاح فقه به آن «نماز خوف» می گویند. نماز جنگ یعنی نماز میدان جنگ. نماز میدان جنگ احکام بالخصوصی دارد. اولا مثل نماز مسافر قصر است یعنی اگر شخص، مسافر هم نباشد در حال جنگ نماز چهار رکعتی اش دو رکعتی است. ثانیا در نماز جنگ برای اینکه همه مؤمنین از فیض نماز بهره مند شوند و از طرفی نمی شود که میدان چنگ را بکلی رها کنند، به این شکل نماز می خوانند: گروهی (تعداد آنها بستگی به اوضاع دارد) میدان جنگ را حفظ می کنند، گروهی دیگر می آیند به امام اقتدا می کنند. امام یک رکعت را می خواند، آنها فورا یک رکعت دیگر را خودشان تنها و به اصطلاح فرادی می خوانند، و سلام می دهند (امام می ایستد و صبر می کند) بعد اینها به میدان می روند، جای آنها را اشغال می کنند و آنهایی که در میدان هستند می آیند و رکعت دوم را اقتدا می کنند، یک رکعت هم آنها جماعت را درک می کنند و رکعت دیگر را قهرا خودشان تنها می خوانند.

اباعبدالله در آنجا نماز خوف یعنی همین نماز جنگ خواند، ولی می دانیم که عاشورا یک وضع استثنایی داشت. در واقع میدان جنگ و محل نماز هر دو یکی بود. این بود که اینها نماز خودشان را در یک وضع خیلی استثنایی خواندند. کأنه هم در میدان جنگ بودند و هم نماز می خواندند. جمعیت اینها کم بود و آنقدر عده نداشتند که گروهی بتوانند جلو دشمن را سد کنند و مانع هجوم شوند و اینها در یک فضای فارغی نمازشان را بخوانند. اینها در واقع مرز میان خود و دشمن را به این شکل حفظ می کردند: چند نفر آمدند بدن خودشان را سپر قرار دادند برای نمازخوانها و بالاخص وجود مقدس حسین بن علی علیه السلام که در حالی که اینها نماز می خواندند دشمن تیرباران می کرد. مردی از آنها خود را برای وجود مقدس اباعبدالله سپر کرده و مراقب بود که مبادا تیری از طرف دشمن به حضرت اصابت کند. به هر وسیله بود – با دستش، با صورتش، با سینه اش، با پایش – خود را سپر قرار می داد به طوری که بعد از آنکه نماز تمام شد این مرد به حال احتضار افتاده بود.

حالا باز ببینید اینها چگونه مردمی هستند؟ حضرت فورا می روند به بالین او، چشمش که به حضرت می افتد عرض می کند: ''یا اباعیدالله! وفیت؟'' یعنی هنوز من تردید دارم، آیا وظیفه ام را انجام دادم؟ مطمئن باشم که به وظیفه خود عمل کرده ام؟

مدارا با مردم از نگاه دین



مدارا و تحمل همدیگر و داشتن یک زندگی مسالمت آمیز در این دور  و زمانه بسیار کاهش یافته است؛ این خصلت یکی از اصول زندگی اجتماعی محسوب شده و رعایت آن برای آرامش عمومی جامعه ضروری به نظر می رسد؛ این است که در متون دینی سفارش زیادی بر مدارا کردن همدیگر شده است.


دوستی با امام علی

1.سفارش به مدارا در قرآن:

فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ‏ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَكِّلینَ؛ به(بركت) رحمت الهى، در برابر آنان‏ [مردم‏] نرم(و مهربان) شدى! و اگر خشن و سنگدل بودى، از اطراف تو، پراكنده مى‏شدند. پس آنها را ببخش و براى آنها آمرزش بطلب! و در كارها، با آنان مشورت كن! اما هنگامى كه تصمیم گرفتى، (قاطع باش! و) بر خدا توكل كن! زیرا خداوند متوكلان را دوست دارد. [1]

 

2.معنای لغوی مدارا:

راغب در کتاب لغویش می نویسد:

لِین‏ یعنى نرمى ضد خشونت است، كه در اجسام به كار می رود و سپس در باره اخلاق و سایر معانى بطور استعاره به كار می رود. می گویند: فلانى اخلاقش ملایم و نرم است و دیگرى خشن و ناملایم، كه این هر دو صفت گاهى بصورت مدح و ستایش و زمانى بگونه سرزنش و نكوهش به اختلاف موقعیت‏ها گفته می شود. در آیه گفت: (فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ‏ لِنْتَ‏ لَهُمْ‏)؛ در اثر رحمتى كه از خداوند است و تو رحمة للعالمین هستى با مردم ملایمت دارى. [2] در فرهنگ ابجدی آمده است: [لین‏]: نرم و انعطاف پذیر؛ «لَیِّنُ العَرِیكَة»: خوش اخلاق... ، نرم خوئى. [3]

 

3.اهمیت مدارا با دیگران:

فرمود: خداوند به انسان خوش خلق، ثواب مجاهدت در راه خدا را مى‏دهد و مدارا و مهربانى و خوش خلقى، مبارك (و سبب جلب نعمت) و بدخلقى، شوم است (و سبب تنگدستى مى‏گردد). [4]

امام صادق علیه السلام فرمود: ... پدرم از پدرش و از جدش به من گفت كه رسول خدا «صلی الله علیه و آله» فرمود: خردمندترین مردم كسى كه بیشتر مدارا كند. [5]

حق خردسال این كه به او مهربان باشى و او را پرورش و آموزش دهى، از او درگذرى و پرده پوشى كنى و نرمش كنى و كمكش كنى و خطاهاى نوجوانیش را نهان دارى كه سبب توبه او گردد و با او مدارا كنى و كشمكش نكنى كه مایه كندى رشد او شود. [8]

4.مدارا با والدین:

بكر بن صالح گوید: دامادم به امام جواد(علیه السلام) نوشت: پدرم مرد ناصبى بد اعتقادى است و از جانب وى با شدائد و زحماتى چند روبرو گشته‏ام، در صورت صلاحدید در باره‏ام دعا كنید، و بیان فرمائید كه نظرتان در این باره چیست؟ آیا با وى به دشمنى و پرخاش برخیزم یا مدارا نمایم؟

حضرت در پاسخ نوشتند: نوشته‏ات را فهمیدم و به آنچه در باره پدرت یاد كرده‏اى پى بردم، و ان شاء اللَّه در باره تو دست از دعا نمى‏كشم، و مدارا براى تو بهتر از دشمنى و پرخاشگرى است، و همراه با هر مشكلى آسانى است، صبر را پیشه ساز كه عاقبت از آن پرهیزكاران است، خداوند تو را بر ولایت آن كس كه ولایتش را پذیرفته‏اى ثابت بدارد،... . بكر گوید: پس از آن خداوند دل پدر او را مطابق میل وى برگرداند بطورى كه در هیچ چیز با او مخالفت نمى‏ورزید.[6]

از كافى بسندش تا معمر بن خلاد آمده كه به امام رضا(علیه السلام) گفتم: دعا كنم در حق پدر و مادرم كه مذهب حق را نمى‏شناسند؟ فرمود: برایشان دعا كن و از آنها صدقه بده و اگر زنده‏اند و عارف بحق نیستند با آنها مدارا كن كه براستى رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرموده: راستش خدا مرا براى رحمت فرستاده نه براى عقوق و ناسپاسى. [7]

 

5. مدارا با کودکان:

حق خردسال این كه به او مهربان باشى و او را پرورش و آموزش دهى، از او درگذرى و پرده پوشى كنى و نرمش كنى و كمكش كنى و خطاهاى نوجوانیش را نهان دارى كه سبب توبه او گردد و با او مدارا كنى و كشمكش نكنى كه مایه كندى رشد او شود. [8]

انتخاب همسر

6. مدارا با همسر:

امیرالمؤمنین علی علیه السلام در وصیتش به محمد بن حنفیه فرمود: «فرزندم، … زن قهرمان نیست بلكه شاخه ریحان است. بهر حال با او مدارا كن و به خوبى با او همراهى كن تا زندگیت گوارا گردد». [9]

در اندرزهاى لقمان به فرزندش: پسرم! با سه كس مدارا لازم است: بیمار، پادشاه و زن. و در زندگى قانع باش، تا بى‏نیاز و شاد زندگى كنى، و پرهیزكار باش، تا گرامى شوى و با پرهیزكاران محشور گردى. [10]

 

7. مدارا با خویشاوندان:

امیر مؤمنان براى مردم سخنرانى كرد، خدا را سپاس كرد و او را ستود و سپس فرمود: هیچ كدام شما مردان گر چه صاحب فرزند است از عشیره و تبارش بى‏نیاز نباشد، و از مدارا، و گرامى داشت آنان، و از این كه از او به دست و زبانشان دفاع كنند، آنها بیش از مردم دیگر در پشت سرش از او نگهدارى توانند و پریشانى او را بیشتر آرامش دهند، و بر او دلسوزتر باشند در آسیبى كه به او رسد. [11]

 

8.مدارای مسئولین با عموم مردم:

از رهنمودهاى امام علی علیه السلام به حذیفة بن یمان(ره) استاندار مدائن: آغوشت را به روى مردم باز كن، و در مجلس و رفت و آدمها، با آنان مدارا كن‏...

و حضرت در خطابه ای به مردم مدائن فرمود: من حذیفه را بر امورتان منصوب نمودم، و او از نیكان و صالحان است، و امیدوارم با صلاح عمل نماید، و من او را مأمور احسان به نیكان و سختگیرى بر بدان و مدارا با خوبانتان كردم. [12]

و هر كس به برادر مسلمانش قرض دهد، ... اگر پس از تمام شدن مهلت، هنگام مطالبه با او مدارا كند، از صراط مانند برق جهنده و سریع مى‏گذرد و حساب و كیفرى در پیش نخواهد داشت. [14]

9.نتایج مدارا کردن:

الف. ثواب اخروی: و هیچ مرد و زنى نباشد كه با بندگان خدا بهترین مدارا را داشته باشد، و در باطل آنها در نیاید و از حق بدر نشود جز كه خدا نفس او را تسبیح سازد، و كردارش را پاكیزه كند و به او صبر دهد در رازدارى ما و تحمل خشم آنچه از دشمنان ما شنود، و ثواب كسى دارد كه در راه خداى تعالى در خون خود بغلطد.[13]

و هر كس به برادر مسلمانش قرض دهد، ... اگر پس از تمام شدن مهلت، هنگام مطالبه با او مدارا كند، از صراط مانند برق جهنده و سریع مى‏گذرد و حساب و كیفرى در پیش نخواهد داشت. [14]

ب. اثرات دنیوی: عن ابى عبداللَّه علیه السّلام قال: ان شئت ان تكرم فلن، و ان شئت ان تهان فاخشن.

امام صادق علیه السّلام فرموده است: اگر می خواهى در جامعه مورد تكریم و احترام باشى با مردم به مدارا و نرمى برخورد كن، و اگر می خواهى با تحقیر و اهانت مردم مواجه شوى روش تندى و خشونت در پیش گیر.[15]

از حضرت رسول صلی الله علیه و آله: كسى كه از مدارا بى‏نصیب مانده از تمام خیرات بى‏بهره است. [16] 

 

پی نوشت ها:

1. سوره آل عمران، آیه 159

2. ترجمه مفردات، ج‏4، 176

3. فرهنگ ابجدى، متن 65

4. ارشاد القلوب-ترجمه سلگى، ج‏1 ، ص 357

5. امالى شیخ صدوق- ترجمه كمره‏اى، مجلس ششم، ص 21

6. امالى شیخ مفید-ترجمه استادولى، ص211

7. آداب معاشرت-ترجمه جلد شانزدهم بحارالانوار، ج‏1 ص 31

8. همان،ص 14

9. الآداب الدینیة للخزانة المعینیة با ترجمه عابدى،ص 302

10. ارشاد القلوب-ترجمه سلگى، ج‏1، ص 190

11. آداب معاشرت-ترجمه جلد شانزدهم بحار الانوار، ج‏1، ص 65

12. ارشاد القلوب-ترجمه سلگى، ج‏2، ص 217 و 218

13. آداب معاشرت-ترجمه جلد شانزدهم بحارالانوار، ج‏1، ص 146

14. ثواب الاعمال- ترجمه انصارى، ص573

15. الحدیت-روایات تربیتى، ج‏1، ص92

16. تحف العقول-ترجمه جعفرى، ص 50

وقتی شیخ شوشتری برای خدا شریک قائل شد!


خبرگزاری فارس: آیت­الله جعفر شوشتری شبی بالای منبر فرمود: مردم! امشب می­خواهم مطلبی را خلاف آنچه که دیگران بیان می­کنند، بگویم، همه به شما می­گویند: برای خدا شریک قائل نشوید، من آمده­ام امشب بگویم: برای خدا شریک قائل شوید!

خبرگزاری فارس: وقتی شیخ شوشتری برای خدا شریک قائل شد!

  آیت‌الله روح‌الله قرهی مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) در تازه‌ترین جلسه اخلاق خود در مسجد کوی دانشگاه تهران به موضوع «معرفت نفس» پرداخت که مشروح آن در ادامه می‌آید:

*رفیق دائمی

در احوالات آن مرد عظیم­الشّأن و الهی، آیت­الله حاج شیخ جعفر شوشتری آمده است که شبی بالای منبر فرمودند: مردم! امروز می­خواهم راجع به رفیقی که شب و روز، در خواب و بیداری، همیشه و هر لحظه با ماست سخن بگویم - ایشان برای این که مخاطب خود را متوجّه اصل بحث کند، معمولاً نکاتی را حکیمانه تبیین می­فرمودند - فرمودند: مردم! آن رفیق دائمی ما همسر یا فرزندمان نیست. آن رفیق دائمی ما همکار و هم­شغل و هم­درس ما نیست. آن رفیق ما نفس ما است که شب و روز، در خواب و بیداری با ماست. آن­قدر با او رفیق شده­ایم که یادمان رفته است که نباید با او رفاقت کنیم بلکه باید مسلّط به او شویم.

ایشان در جلسه دیگری فرمودند: مردم! امشب می­خواهم مطلبی را خلاف آنچه که دیگران بیان می­کنند، بگویم. همه به شما می­گویند: برای خدا شریک قائل نشوید، من آمده­ام امشب بگویم: برای خدا شریک قائل شوید!

همه متعجّب شدند که این شیخ عظیم­الشأن و مرد الهی می­خواهد چه بیان کند.

فرمودند: این قلب، خانه خداست «القلب حرم اللّه»، شما در این خانه خدا همه کس را راه داده­اید. ای بی­انصاف­ها! یک مقداری را هم به خود صاحب­خانه بدهید، حدّاقل خود صاحب­خانه را شریک در این خانه کنید، اغیار در این خانه و این قلب که حرم پروردگارعالم و حریم ذوالجلال والاکرام است، نفوذ پیدا کرده­اند.

ایشان فرمودند: دلیل اینکه این حرم را به اغیار واگذار کردیم همان نشناختن نفس است.

بیان شد، جا دارد که شب و روز جدّی کارمان برای شناخت نفس باشد. آن مرد الهی و عظیم­الشّأن آمیرزا جواد آقا ملکی تبریزی، آن عارف بزرگوار فرمودند: ولو به این که انسان در نهایت هم اشراف کامل به نفس خود پیدا نکند امّا ارزش دارد عمر عزیز خود را برای شناخت نفس طی کند.

*لحظه­ای غفلت و تسلّط نفس

اوّل مسأله برای مبارزه با نفس امّاره، با توجّه به همین نکاتی که اولیاء خدا، عرفای عظیم الشّأن و متخلّقین به اخلاق الهی بیان کرده­اند، مراقبه است. اصلاً معنای این فرمایش اولیاء که می­ارزد انسان کلّ عمر را برای شناخت نفس طی کند، همان مراقبه است؛ یعنی انسان ولو به یک لحظه اجازه ندهد که غافل شود؛ چون غفلت همان و تسلّط نفس هم همان. بسیار سریع حرکت می­کند.

علّامه آسیّد محمّد حسین حسینی طهرانی به نقل از آسیّد هاشم حدّاد، آن عارف بزرگوار، می­فرمودند: یک مرتبه آیت­الله قاضی فرمودند: سرعت صوت و مافوق صوت شنیدید، اگر غافل شویم، حرکت نفس دون و تسلّط آن بر انسان همین­گونه است.

یک لحظه غفلت انسان را بیچاره می­کند. همه آن کسانی که به بیراهه رفتند برای آن غفلت لحظه­ای بود که یک لحظه غافل شدند.

عزیز دلم! مراقبه یعنی اینکه ولو به یک لحظه غافل نشویم؛ چون اگر یک لحظه غافل شویم همانا و تسلّط نفس دون بر انسان همان. یک موقعی انسان چشم باز می­کند و می­بیند که کار از کار گذشته است. اگر خدا عنایت نکند و رحم نکند، این نفس انسان را به بدیها می­برد «إِلَّا ما رَحِمَ‏ رَبِّی‏»، یک موقع می­بیند که می­خواهد برگردد ولی نمی­تواند. نفس دون آن ­چنان بر او مسلّط شده است که دیگر راه برگشتی ندارد. هرچه امر است از نفس دون است. برای همین به او نفس امّاره می­گویند. او را با خود می­برد، بیچاره و گرفتار می­کند، مگر خدا، آن که مقلّب­القلوب است رحم کند.

در آستانه ورود به ماه آخر سال هستیم که معمولاً مردم برای تدارک سال نو آماده می­شوند. این سال نو دعایی دارد که می خوانیم: «یَا مُقَلِّبَ‏ الْقُلُوبِ‏ وَ الْأَبْصَارِ یَا مُدَبِّرَ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ یَا مُحَوِّلَ الْحَوْلِ وَ الْأَحْوَالِ حَوِّلْ حَالَنَا إِلَى أَحْسَنِ الْحَالِ».

آیت­الله العظمی بهجت، آن بهجت­القلوب فرمودند: استاد آیت­الله قاضی، آن عارف عظیم­الشّأن و بی­بدیل، ملّا حسینقلی همدانی هر شب این دعا را می­خواندند و می­گفتند: خدا! تو مقلب­القلوبی، تو باید این قلب را عوض کنی، حالی را به حال دیگر بری و هر لحظه حال من احسن حال شود، ای قادر متعال! تو قادری و می­توانی این قلب را عوض کنی.

عزیزان من! فرزندانم! دختران گرامیم! پسران عزیزم! اگر یک لحظه غفلت کنیم بیچاره­ایم. باید مراقبه داشت؛ چون مراقبه به انسان یاد می­دهد فکر نکن کسی شده­ای؛ چون اگر فکر کنی کسی شده­ای همان لحظه، لحظه غفلت می­شود و چون غافل می­شوی این نفس، با سرعت مافوق صوت و مافوق نور می­آید و وجود تو را می­گیرد.

*معین حقیقی در اصلاح نفس

چه کنیم که حالت مراقبه برای ما وجود داشته باشد؟ چه کنیم که این مطالب عامل اصلاح نفس ما شود؟

وجود مقدّس مولی­الموالی، امیرالمؤمنین، علی بن ابیطالب(ع) می­فرمایند: «لَا تَتْرُکِ‏ الِاجْتِهَادَ فِی إِصْلَاحِ نَفْسِکَ فَإِنَّهُ لَا یُعِینُکَ عَلَیْهَا إِلَّا الْجِدُّ» از کوشش و تلاش و جهاد در راه خودسازی دست برندارید؛ چون در این راه، چیزی جز جدّیت شما را کمک نمی­کند.

پس عزیزان! جدّی بگیریم نه اینکه تصوّر کنیم حالا کنار کارهایمان یک تلاشی هم می­کنیم برای این که نفس دون بر ما مسلّط نشود.

آن مرد الهی و عظیم­الشّأن، آیت­الله العظمی بهاءالدینی می­فرمودند: با بازی بازی نمی­توانی مسلّط به نفس امّاره شوی، جدّیت و تلاش می­خواهد، آن هم چه تلاشی!

پس اوّلین مطلب، جدّیت است. امّا برای این که بتوانیم در این راه موفّق شویم، مولی­الموالی(ع) یک راه را برای ما پیشنهاد داده­اند، به تعبیری حضرت، دارو و نسخه عملی داده­اند، چون انسان به دنبال نسخه عملی است، می­گوید: این­ها درست است امّا بالأخره چه کنم تا بتوانم راه تسلّط بر نفس را پیدا کنم و بتوانم ولو به یک لحظه از خودم و از این نفس دون غافل نشوم؟

عزیزان من! می­دانید نفس انسان اگر به خواستن­ها افتاد، دیگر سیری ناپذیر است. حضرت می­فرمایند: «أَعْوَنُ‏ شَیْ‏ءٍ عَلَى‏ صَلَاحِ‏ النَّفْسِ‏ الْقَنَاعَة». ایشان چقدر زیبا بهترین راه را به ما یاد داده­اند، می­فرمایند: کمک کننده­ترین عامل، آن معین حقیقی که می­تواند به ما برای صلاح نفس و خودسازی و برای این که به این نفس مسلّط شویم کمک کند، قناعت است.

*عادتی بدون لذّت

فکر می­کنید اگر انسان به زیاده­خواهی افتاد و به نفس دون جواب مثبت داد، نفس آرام می­شود؟ ابداً! یک مثال بزنم، عزیزان من! جوان­های عزیز! فرزندان عزیزم! دختران گرامی! پسران عزیزم! مثلاً در باب شهوت جنسی، نعوذبالله و نستجیربالله وقتی انسان مبتلا شود، این نفس مدام می­خواهد و نوع دیگر طلب می­کند. گاهی طوری می­شود که با یکی، نه، دوتا، نه، نعوذبالله و نستجیربالله، پناه به ذات حضرت احدیّت، یک موقعی حتّی گروهی هستند - این کارهایی که می­شنویم و گاهی می­گویند چنین افرادی را گرفتند – این­ها در کثافات نفس می­افتند و دیگر این نفس آن­ها را سیر نمی­کند. گاهی طوری می­شود که مع­الأسف دیگر به جنس مخالف قناعت نمی­کنند و نستجیربالله و نعوذ بالله سراغ همجنس­بازی می­روند.

این کثافت­کاری­ها و وحشی­بازی­ها، در قضایای جنسی طوری جلو می­رود که انسان وقتی می­شنود وحشت می­کند، می­گوید: مگر می­شود؟! حتّی به عنوان لذایذ نفسانی ولو نفس دون باشد. چون وقتی نفس یله و رها شد همین طور می­تازد. عزیز دلم! تا ناکجا آباد همین طور می­رود. مگر سیر می­شود؟ مگر خستگی دارد؟ ابداً! حتّی گاهی می­شود که دیگر لذّت نمی­برد، امّا دست­بردار نیست.

آن­هایی که اهل تهران و قدیمی هستند، می­دانند اوّل انقلاب به خیابان گمرک - عذر می­خواهم- شهر نو می­گفتند. جای مطربی و خانه فساد بود. عدّه­ای را گرفته بودند، از یکی دو تا که در کبر سن بودند، سؤال کردند: شما چطور لذّت می­بردید؟ گفتند: وقتی قوّه جنسی ما از کار افتاده بود، این­ها را که به جان هم می­انداختیم، با نگاه کردن لذّت می­بردیم.

نفس همین است، انسان را رها نمی­کند، عزیز دلم! فکر کنیم حالا که پا به سن گذاشتیم آرام آرام عوض می­شویم! ابداً! به تعبیر قرآن کریم و مجید الهی، یکی «أَمْ مَنْ أَسَّسَ بُنْیانَهُ عَلى‏ شَفا جُرُفٍ هارٍ» می­شود و یکی هم اساسش «أَ فَمَنْ أَسَّسَ بُنْیانَهُ عَلى‏ تَقْوى» می­شود. نفس دون، آن کسی را که به سمت بدی­ها رفت بیچاره می­کند، او دیگر خسته می­شود امّا دست بردار نیست، دیگر لذّت نمی­برد امّا عادت کرده است، گرفتار و بیچاره شده است.

این نسخه عملی که مولی­الموالی(ع) به ما یاد داده است، در ثروت هم همین طور است. مگر قران کریم و مجید الهی نفرمود: «أَلْهَئکُمُ التَّکاَثُرُ حَتىَ‏ زُرْتمُ‏ُ الْمَقَابِر» یعنی دیگر حتّی لذّت از این مادّیات و این پول نمی­برد، جز اینکه «الَّذی جَمَعَ مالاً وَ عَدَّدَهُ»، خودش بهره­ای از این اموال نمی­برد امّا عادت کرده است، مدام فزون­خواهی و زیاده طلبی دارد. عزیزم! اگر نفس دون در هر امری افتاد ول کن نیست.

*یاد دادن قناعت به نفس

شبی محضر مبارک آیت­الله العظمی بهاءالدینی بودم. ایشان محبّت کردند و فرمودند: امشب این­جا باش. این مرد الهی، آن که علم غیب می­دانست، در دل شب ناله می­زد و می­گفت: خدا از زیاده­خواهی نفس می­ترسم.

حق هم همین است. مردان الهی می­فهمند، امثال من چه می­فهمند. هر چه بیشتر فهمیدی، بیشتر ­می­ترسی، بیشتر خوف داری، لذا بیشتر هم مراقبه می­کنی.

چقدر زیبا حضرت مولی­الموالی(ع) نسخه داده­اند که صلاح نفس در قناعت است. در هر موضوعی قانع باش عزیزم! تا روح تو بتواند رشد کند و مسلّط به این نفس دون شود، و إلّا گرفتار و بیچاره می­شویم. اوّلین مرحله راه مراقبه این است که انسان قناعت پیشه کند.

بعضی در امور مادّی به سراغ صحّت می­روند. می­گویند: تا گرسنه نشده­ای لقمه نخور و هنوز سیر هم نشدی از سر سفره بلند شو؛ چون صحّت بدن به این شیوه است.

آن مرد عظیم­الشّأن و الهی آیت­الله مرعشی نجفی استاد عظیم­الشّأنمان، به نقل از پدر بزرگوارشان، عارف عظیم­الشّأن، آیت­الله آسیّد محمود مرعشی نجفی فرمودند: اتّفاقاً صحّت در روایت است و همان صحّت روح قبل از صحّت جسم است؛ یعنی وقتی به این روح و به این نفس یاد دادی در امر شکم­پروری تا گرسنه نشده­ای لب به چیزی نزنی، این تنوّع خواهی را نداشته باشی که مدام یک ناخنک به این بزنم، یک ناخنک به آن بزنم که این روش جسمت را هم مریض می­کند؛ یعنی به نفست می­گویی مواظب باش همین طوری چیزی به تو نمی­دهند. تا سیر هم نشدی بلند شو؛ یعنی هنوز می­خواهی ولی به او می­گویی: نه قناعت؛ چون وقتی سر سفره هنوز گرسنه­ای، مدام طلب می­کند و می­گوید: بخور بخور، می گویی: نه، از غذا دست بکش. این عامل و آغاز قناعت است، یاد دادن قناعت به نفس است. آن ­وقت روح تو جلا می­گیرد و معلوم است بدن تو هم آن موقع سالم است.

آیت­الله آسیّد محمود مرعشی نجفی فرمودند: همه این مطالب را به قاعده جسم نبرید. نمی­خواهم بگویم جسم هم صحیح نیست، جسم هم صحّت پیدا می­کند امّا به این خاطر بیان کردند.

دقّت کنید، فرق بنده و امثال بنده با اولیاء، عرفا و متخلّقین به اخلاق الهی این است. آن­ها حتّی آن­چه که می­خورند برای خداست، می­گویند: «قَوِّ عَلَى‏ خِدْمَتِکَ‏ جَوَارِحِی‏» برای این می­خورم که اگر قوّت بگیرم باز در راه تو خرج شود، نه این که در راه شهوت جنسی، شهوت قدرت، شهوت مال و در راه دنیا خرج شود.

کما این که اصلاً خود دنیا باید در راه آخرت خرج شود، «الدُّنْیَا مَزْرَعَةُ الْآخِرَة» دنیا بما هی دنیا که به درد نمی­خورد و تمام می­شود. اولیا از خود دنیا هم برای آخرت استفاده و بهره­برداری می­کنند.

به این نکته بسیار مهمّ توجّه کنید: اتّفاقاً اولیا هم خیلی دوست دارند در این دنیا زندگی کنند و طول عمر داشته باشند امّا به این خاطر که برای دروی آخرت بیشتر بکارند، نه این که بیشتر بخورند و بیشتر بچرند. این­جا چراگاه نیست. آن­ها دوست دارند در دنیا بیشتر بمانند و استفاده کنند برای این که می­دانند آنجا هر که هر چه دارد از این دنیا دارد، اگر ذرّه­ای خیر باشد می­بیند و اگر ذره­ای شرّ هم باشد می­بیند - تعبیر قرآن کریم و مجید الهی است - همه چیز برای همین دنیاست، لذا مراقبه دارند و اولین مطلب یعنی قناعت را پیشه می­کنند که نکند دنیا مرا با خود ببرد.

*دنیا، چراگاه یا جایی برای عبدالله شدن؟

معنی قناعت این است که من از این دنیا به اندازه بهره­برداری می­کنم. قناعت این نیست که اصلاً استفاده نکنید. «لَا رَهْبَانِیَّةَ فِی‏ الْإِسْلَام‏» اصلاً در اسلام رهبانیّت و زهدهای بیجا نیست. زهد اسلام تعریف شده و با رهبانیّت فرق می­کند. اولیاء خدا و خصّیصین حضرت حق می­گویند: زهد، فردی است باید خودت تمرین کنی و به خانواده فشار نیاوری.

عزیز دلم! از دنیا بهره برداری کن امّا نه بهره برداری که فقط چراگاه باشد بلکه برای این که این جسم قوّت و قدرتی پیدا کند که در خدمت ذوالجلال و الاکرام باشد، بتواند عبد شود؛ عبد الله، عبد خدا شود، مهم این است.

اگر انسان این­طور شد، قانع است، حریص نیست که چرا فلانی این­قدر دارد من ندارم؟ چرا فلانی فلان ریاست را دارد من ندارم؟ با هم رفیق بودیم، او چطور توانست این طور شود، این چه وضعی است؟ من که بهتر درس می­خواندم و چنین بودم ولی او چنان شد، او پست­ها را گرفت. ابداً چنین فکری نمی­کند. حتّی اگر به ظاهر قدرتی هم می­گیرد نه برای خود قدرت است بلکه برای این است که خدمت کند و بتواند دین و آن چه را که قوانین الهی است تبیین کند و إلّا فرار می­کند.

اولیا خدا که مراجع بزرگ بودند حتّی یک موقعی از فتوا دادن فرار می­کردند، می­ترسیدند، رساله بیرون نمی­دادند. مجتهد این­گونه است. مباحث آن­ها در فقه، اصول، علم رجال، علم الدرایه و در همه مطالب دیگر عالی بود، مسلّط و متبحّر بودند، مدرسین عالی بودند ولی وحشت داشتند و فرار می­کردند، می­گفتند: دیگران هستند، کافی است. دنبال دنیا نبودند، قناعت یعنی آن اندازه­ای که من بتوانم بهره­برداری کنم، آن هم نه برای خودم، بلکه خدا توفیق دهد بتوانم خدمت کنم.

*ناتوانی از جبران از دست رفته­ها

لذا اوّلین مطلب بعد از این که جدّ و جهد برای اصلاح نفس داشتیم، قناعت است. مولی­الموالی(ع) چه نسخه عالی را به ما داده­اند!

مالک اشتر انصافاً مطیع مولا است. امیرالمؤمنین(ع) در شهادت او فرمودند: مالک! خبر شهادت تو کمر علی را شکست، مَثل تو برای من، مَثل من برای پیامبر است - این حرفی که مولی­الموالی(ع) به مالک بیان کرده، خیلی عجیب است - مالک اشتر عظیم­الشّأن تسلّط بسیاری بر نفس امّاره­ خود دارد.

شنیده­اید کسی مالک اشتر را در خیابان و در بازار نشناخت و او را مسخره کرد. رفیق آن فرد آمد و گفت: احمق! فهمیدی چه کسی را مسخره کردی؟ گفت: نه، گفت: این سپهسالار مولی­الموالی(ع)، مالک است. او لرزید، وحشت کرد و دنبال مالک رفت، دید داخل مسجد نماز می­خواند، ایستاد، تا سلام داد، به پای مالک افتاد، مالک اشتر فرمود: بلند شو، چرا این کار را می­کنی، گفت: اشتباه کردم، شما را نشناختم. فرمود: اتّفاقاً آمدم اینجا برای تو طلب استغفار کنم. خیلی عجیب است او از قدرت خود سوء استفاده نکرد.

مالک اشتر محضر مولی­الموالی(ع) آمد و گفت: آقاجان! چه کنم که بتوانم بر نفسم مسلّط شوم؟ -نکته عجیبی است- حضرت فرمودند: مراقبه کن، برای این که ای مالک! «مَا أَبْعَدَ الِاسْتِدْرَاکَ‏ مِنَ‏ الْفَوْتِ‏» چه دور است دیگر جبران کردن چیزهایی که از دست رفته است.

اگر مراقبه نکنی، یک دفعه می­بینی از دست می­رود و دیگر جبران آن محال است. خیلی مواقع محال است، حالا این لطف و بزرگواری و کریم بودن خداست که سیئات را به حسنات تبدیل می­کند و إلّا آیا من می­توانم گذشته­ام را جبران کنم؟ آنکه داریم انجام می­دهیم الآن است، گذشته چه شد؟ ولو بگوییم برفرض همین الآن خیلی عالی دارم کار می­کنم و از این به بعد لحظه­ای هم دیگر غافل نیستم، امّا این­ها برای الآن است، چطور می­توان گذشته را جبران کرد؟

گذشته را نمی­توان جبران کرد. آن «مبدّل السیئات بالحسنات»، اوست که عنایت و لطف دارد و رحمت او این قدر واسعه است «اللّهُمَّ إنِّی أسئَلُکَ بِرَحمَتِکَ الّتِی وَسِعَت کُلّ شَیء»، اوست که لطف و محبّت و بزرگواری و عنایت دارد، بنده­های خود را دوست دارد، حتّی می­گوید نه تنها گذشته­هایت را هیچ نمی­بینم، شتر دیدی ندیدی، بلکه برعکس، گذشته­هایت و همه آن بدی­های تو را تبدیل به خوبی می­کنم. این خیلی سوزناک است.

آیت­الله کشمیری - که خدا او را رحمت کند- تعبیر خیلی قشنگی داشتند، می­فرمودند: به نظر من خجل­آورترین مطلب فردای قیامت که انسان نمی­تواند سرش را بالا بیاورد این است که خدا گناهان او را نه تنها به رخ او نکشد بلکه به حسنات تبدیل کند. این لطف و بزرگواری خداست امّا خود انسان چه؟

مولی­الموالی(ع) به مالک اشتر، امیر و سپهسالار سپاه خود این گونه بیان می­کند که برای این می­گویم مراقب باش چون «مَا أَبْعَدَ الِاسْتِدْرَاکَ‏ مِنَ‏ الْفَوْتِ»چه دور است دیگر جبران­کنندگی! دیگر نمی­توانی چیزهایی که از دست رفته است را جبران کنی. برای همین می­گویم مراقبه کن چون وقتی از دست رفت دیگر بیچاره می­شوی.

*قانع به اندک

عزیزان! پس اوّلین راه قناعت است. در قناعت چه کنیم؟ دو نکته را در این جلسه عرض می­کنم، گر چه هر کدام از این­ها برای خود یک بحث مجزّا دارد و ما نمی­خواهیم وارد اصل بحث قناعت شویم، لذا این­ها را کوتاه و فهرست­وار با آن مطالبی که اعاظم و بزرگان ما بیان فرموده­اند، محضر مبارک شما بیان می­کنیم که از بحث نفس دور نشویم.

وجود مقدّس مولی­الموالی(ع) می­فرمایند: «کَیْفَ‏ یَسْتَطِیعُ‏ صَلَاحَ‏ نَفْسِهِ‏ مَنْ‏ لَا یَقْنَعُ‏ بِالْقَلِیل‏»- این مطلب خیلی تکان دهنده است - چطور کسی می­تواند به صلاح نفس خود و خودسازی بپردازد، در حالی که به اندک قانع نیست؟

به تعبیر دیگر حضرت می­فرمایند: اگر نتوانی به اندک قانع شوی در هر زمینه جز معنویات - که آن بحث جدایی دارد و عرض می­کنم کجا باید قانع باشیم و کجا نباید قانع باشیم. آن معنویات را هم بیان می­کنم که چه چیزهایی را اولیا بیان فرموده­اند - چطور می­توانی به صلاح نفس خود بپردازی؟! باید به کم قانع باشیم، وقتی به کم قانع بودیم لطف خدا شامل حال ما می­شود.

نکته خیلی قشنگی است: اگر ما قانع شویم، برعکس، او عنایت می­کند. ما به قلیل قانع باشیم او عنایت می­کند. یکی از اسماء پروردگارعالم جبّار است. جبّار یعنی جبران کننده. در روایات داریم وقتی کسی به کم قانع شد، پروردگارعالم در مسائل معنویت جبران می­کند. به تعبیری وقتی قانع شدی، چشمت را کنترل کردی و گفتی دیگر به غیر از همسر نگاه نمی­کنم - که اتّفاقاً همین هم باید باشد، نباید نگاه به نامحرم داشته باشیم - یا به مال خود قانع شدی و گفتی: همین قدر که به من داده­اند، برای من بس است ، خدایا! شاکرم، پروردگارعالم جبّار است و جبران می­کند. چطور جبران می­کند؟

فرمودند: چشم دلت را باز می­کند، طوری که در آینده با همین چشم جسمانی می­بینی. والله همین می­شود، اسم جلاله را قسم خوردم، عزیز دلم! می­شود که انسان به آنجایی برسد که با همین چشم ظاهری ببیند چیزهایی را که دیگران نمی­بینند. وقتی زبانت از غیبت، تهمت و حرف­های رکیک و زشت دور شد، می­رسی.

بعضی فکر می­کنند اگر مثلاً این­ها هم بددهنی نکنند، دیگران می­گویند این­ها عقب مانده­اند، بگذار بگویند. اگر من مثلاً دهانم را باز کردم و دو تا حرف رکیک زدم، معلوم است که من هم خیلی چیزها را می­دانم! حرف زشت را که خیلی راحت انسان می­تواند بیان کند امّا موقعی که زبانت را کنترل کردی آنجاست که پروردگارعالم جبران می­کند.

عزیز دلم! که من فدایت شوم، این را امتحان کن. وقتی گفتی: «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم» آن وقت است که می­شود هست کلید در گنج حکیم. حکمت به زبانت جاری می­شود. اصلاً به کم حرف زدن عادت کنیم، حرف­های بیهوده نزنیم، برای چه می­خواهیم زیاده حرف بزنیم. حرف را اندازه­ای که نیاز است بزنیم. آن­وقت چقدر عالی می­شود، خدا لطف می­کند، او جبّار است و یک طوری جبران می­کند.

چشمت را کنترل کن، ببین چه می­شود. گوشت را از آواهای غیر، دور بدار، از آهنگ­ها و ترانه­ها و موسیقی­های چنین و چنان، از غیبت شنیدن و تهمت شنیدن این گوش را دور بدار، ببین دل شب چه آوایی می­شنوی. دل شب موقعی که دست به قنوت می‌گیری و در خلوتگاه، با پروردگارعالم شروع به مناجات می‌کنی، آوای ملکوت به گوش تو می‌رسد، حال انسان تغییر می‌کند، خدا جبّار است.

*فیض کثیر در قناعت به قلیل دنیا

امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه) می‌فرمایند: اگر به قلیل قانع نباشی، آن‌وقت می‌توانی اصلاح نفس کنی؟! «کَیْفَ یَسْتَطِیعُ صَلَاحَ نَفْسِهِ مَنْ لَا یَقْنَعُ بِالْقَلِیلِ»، منظور حضرت این است که کسی که به قلیل قانع نشود، اصلاً نمی‌تواند به این نفس دون بپردازد و آن را اصلاح کند.

عادت کنیم، آن‌وقت ببینیم چه خواهد شد. وقتی این‌طور شد، آن‌وقت عزیز دلم! خیلی چیزهای دیگر را، صداها را، عنایات را، اصلاً این بودن با خود آقا، توفیق همین صحبت کردن با آقاجان را داری. بیان شد هر شب با امام زمان(عج) صحبت کن، این توفیق به همین دلیل است عزیزم! قلیل دنیا را داشته باش، آقای خوبی‌ها گیرت می‌آید. به قلیل دنیا، آن هم از راه حلال آن قانع باش، کثیر را هم می­توان از راه حلال به دست آورد، امّا کثیر را هم از راه حلال نخواه، آقای خوبی‌ها را به تو می‌دهند.

چرا مدام فریاد می‌زنیم: یابن الحسن! یابن الحسن! صدایی نمی‌آید؟ ما نمی‌فهمیم. آن‌هایی که گفتند و می‌فهمند که می‌فهمند. اولیاء فرمودند: اگر ما خوب شدیم، آقای خوبی‌ها به سراغ ما می‌آید.

چرا بعضی موفّق نمی‌شوند هر شب با آقا صحبت کنند؟ چون به قلیل قانع نیستند که آن کثیر، آن فیض کثیر را، خدایی که جبّار است، جبران کند و به او بدهد. فیض کثیر می‌خواهی؟ آقاجان است.

عزیز دلم! به دنیای کم قانع باش. به خدا قسم یک چیزهایی است که ما نمی‌فهمیم. آیت‌الله مولوی قندهاری فرمودند: - ایشان در کبر سن، بالای نود سال داشتند که این صحبت را فرمودند - محضر مبارک آیت‌الله العظمی آسیّد ابوالحسن اصفهانی بودیم، ایشان با دست خود اشاره­ای کردند، من دیدم دنیا در زیر دست آیت‌الله العظمی آسیّد ابوالحسن بود، چیزهایی دیدم و بعد مدهوش شدم و از حال رفتم.

دنیا چرا نگردد اینک مسخّر ما؟! وقتی خدایی شدی، خدا همه چیز را در اختیار تو می‌گذارد. پول چیست؟ خانه چیست؟ خانه بخواهی، چقدر می‌خواهی؟ دویست متری می‌خواهی، پانصد متری می‌خواهی؟ یک ویلای هزار متری می‌خواهی؟ عالم در دستت است، عزیز دلم!

*چشمی گریان برای محبین

«السّلام علیک یا مولای یا بقیة اللّه»

چه بگویم؟ عزیز دلم! شب‌ها با آقا حرف می‌زنی؟ باز هم می‌گویم، مثل نماز آن قدر مهم است. مگر تکرار نماز ملال‌آور است؟ حال دارد. هر نماز اولیا با نماز دیگرشان فرق می‌کند، از این نماز یک لذّتی می‌برند، از نماز دیگر، یک لذّت دیگر. اصلاً یک طور دیگر است. آن‌ها می‌دانند چه خبر است. در نماز عشق‌بازی می‌کنند.

عشق‌بازی کار هر شـیّاد نیست/ این شکار دام هر صـیّاد نیست

این را باز تکرار می‌کنم که هرشب، وقتی به تعبیری مسواکت را هم زدی، دیگر می‌خواهی بخوابی، از همسرت، از هم­خوابگاهی خود جدا شو، در یک جای خلوت وقتی برق­ها خاموش شد، با آقا صحبت کن.

بگو: «السلام علیک یا مولای یا بقیه اللّه» آقاجان! آقای خوبی‌ها! سلام. امروزم چطور گذشت آقاجان! یابن الحسن! اعمالم قلب مبارک شما را به رنج آورده است؟

آقاجان! جز شما کسی را ندارم. آقاجان! خسته‌ام. آقاجان! دنیا دارد مرا با خود می‌برد، دستم را بگیرید، آقا! کمکم کنید. آقاجان! راه سختی است، به تنهایی نمی‌توانم این راه را طی کنم.

آقاجان! من که مقدّس اردبیلی نیست قربانتان بروم، من که بحرالعلوم‌ها نیستم، من که مولوی قندهاری‌ها نیستم، من که آسیّد ابوالحسن نیستم، من که بهاءالدّینی‌ها و بهجت‌ها نیستم، من که جز خوبان نیستم، دستم را بگیرید آقا!

آقاجان! به ساحت قدستان جسارت می‌کنم، ببخشید، به خوب نظر کنید که هنر نیست. دست من بیچاره، بدبخت، مانده راه را می‌گیرید؟ این‌طور با آقا حرف بزنید. بگویید: آقا! من بیچاره­ام، شما دستم را بگیرید و راه ببرید، دیدید دست بچّه‌ای که می‌خواهد راه بیافتد را می‌گیرند که نیفتد، اگر تا دو قدم بر‌می‌دارد، دست او را ول کنند، می‌ترسد، می‌افتد.

آقا! من در این دنیا می‌ترسم، دستم را بگیرید. آقاجان! به جان خودت می‌ترسم. به جدّ مظلومت، ابی‌عبدالله می‌ترسم. به مادر پهلو شکسته‌ات، فاطمه زهرا می‌ترسم، آقاجان! آقا! دست من را بگیرید، گرفتارم.

آقا! چه کنم از این بدبختی‌ها بیرون بیایم؟ چه کنم این دنیا و جلوات آن، زیبایی‌ها و ظواهر آن مرا با خود نبرد؟ آقاجان! خیلی دوستتان دارم، یک مواقعی من هم می‌خواهم آدم شوم، خوب شوم، سمت خوبان عالم بیایم، قصد و نیّت می‌کنم، حرکت هم می‌کنم، می‌گویم: دیگر از این‌جا به بعد توبه کردم، سمت خوبی‌ها می‌روم امّا آقا تا از مجلس بیرون می‌روم یک ساعات و دقایقی که می‌گذرد، دنیا و جلوات آن را می‌بینم، این رنگ‌ها را می‌بینم، من را به خود جذب می‌کند، بیچاره می‌شوم.

آقاجان! همان لحظه بیایید و من را بیدار و هشیار کنید، بگویید: این دنیا می‌گذرد، حواسم را جمع کنم، مواظب باشم. اگر من را رها کنید، آقاجان! دنیا و نفس دون من را می‌برد، قربانتان بروم، شما که نمی‌خواهی ما را ببرند. اولیاء گفتند: خود شما برای ما گریه می‌کنید. اولیاء بیان فرمودند: یک چشم مبارک آقاجانمان امام زمان(روحی له الفدا)، دائم برای جدّ مظلوم خود، ابی‌عبدالله گریه می‌کند و یک چشم هم برای شیعیان و محبّین خود گریان است. برای آن‌هایی که مدام می‌گویند: یابن الحسن! می‌گوید: چرا این‌ها گناه می‌کنند، ناراحت است. همین که شیعیان و محبّین به سمت خوبی‌ها می‌آیند، خوشحال می‌شوند، قلب مبارکشان جلا می‌گیرد و آرام می‌شوند امّا همین که دوباره به سمت گناهان می‌رویم، آقا ناراحت می‌شوند و برایمان اشک می‌ریزند.

قربانتان بروم، یک کاری کنید دیگر نروم، کاری نکنم که چشم مبارکتان را به اشک وا دارم. چشم مبارکتان از دست ما خون شد قربانتان بروم، من بیچاره چه کنم؟!

به خودت قسم مضطرّم آقا! نمی‌دانم چه کنم، راه را به من نشان دهید، یابن الحسن!

چگونه کودکان را به نماز علاقه‌مند کنیم

 کودکان در ابعاد مختلف زندگى خود محتاج الگو هستند تا بتوانند آرزوها و تلاش‌هاى خود را مطابق آن تنظـیـم کنند، آنان در مسائل الهى و دینى نیز که به طور فطرى با آن در ارتباطند، در جست‌وجوى یک الگوى معنوى هستند.

خبرگزاری فارس: چگونه کودکان را به نماز علاقه‌مند کنیم

  خانواده در تفکر اسلامی جایگاهی بسیار رفیعی دارد، اگر موضوع خانواده در اسلام را با سایر اموری که مشابه این مقوله است، مقایسه کنیم برجستگی خاصی در مسئله خانواده ملاحظه می‌کنیم، اگر چه بعضی از آن موضوعات مهم و بعضی مهم‌تر هستند، اما گاهی اموری وجود دارند که واژه «اهم» نیز برای آن‌ها کفایت نمی‌کند و باید به دنبال ادبیات دیگری برای بیان عظمت آن‌ها بود از جمله این موضوعات، موضوع «خانواده» است.

محمدقاسم موسوی، کارشناس مرکز تخصصی نماز * شناخت زمینه‌هاى تربیت (چه زمینه‌هایی برای تربیت دینی فرزندمان  وجود دارد) چنین می‌نویسد:

بی‌شک آنچه در نظام خلقت تحقق مى‌یابد، نیازمند مقدمات، زمینه‌ها و بستر مشخصى است که ظهور و تحقق آن‌ها بدون این تمهیدات غیرممکن است، تربیت الهى انسان نیز نیازمند مقدمات و زمینه‌هایى است تا والدین بتوانند در این امر موفق شده و فرهنگ نماز را در وجود فرزندانشان ماندگار کنند.

والدین باید همچون باغبانى دانا و دلسوز بستر رشد گل‌هاى باغ خود را بشناسند و با بهره‌گیرى از زمینه‌هاى مناسب، شاهد شکفتن گل‌هاى باغشان باشند تا عطر دل انگیز عشق و بندگى را در قلوب آنان به یادگار بگذارند.

زمینه‌سازى و فراهم کردن شرایط و بهره‌گیرى از زمینه‌هاى مختلف مادى و معنوى، لازم است بیشتر در دوران کودکى و نوجوانى و قبل از سن بلوغ شرعى تحقق یابد تا والدین بتوانند در این سن فرزندانشان را با نماز و نحوه ارتباط با خدا آشنا سازند و گرنه در سن بلوغ و بعد از آن دچار مشکل خواهند شد.

زمینه‌هاى تربیتى نماز را به زمینه‌هاى بیرونى مانند محیط خانوادگى و رفتار و بـرخـورد اطرافیـان با کودک و نوجوان و زمینه‌هاى درونى که مربوط به خود کودک و نوجوان است، می‌توان تقسیم کرد.

*زمینه‌هاى بیرونى

محیط خانواده، محیط اجتماع و تمام کسانى که به نحوى با کودک و نوجوان ارتباط دارند، زمینه‌هاى بیرونى محسوب مى‌شوند، این زمینه‌ها مى‌تواند اثر و نقش ‍ سازنده یا تخریبى بر آنان بگذارد، کودکان و نوجوانان بـه امور محسوس و ظاهرى توجه بیشترى دارند، بـه همین دلیل این امور برایشان با اهمیت‌تر است .

فراهم ساختن زمینه‌هاى بیرونى تربیت به منظور ترغیب کودک و نوجوان به نماز، مى‌تواند مـحـرک فـعـالیـت، حـرکـت و تمایل او به سوى فرامین الهى و رهنمودهاى قرآن کریم باشد، در ذیل برخى از این زمینه‌ها به اختصار مورد بررسى قرار مى گیرد:

-طرح و گفتگو درباره نماز

اگر والدین در حضور کودک و نوجوان مسایل و معارف مربوط به نماز را طرح و درباره آن گفت‌وگو کنند، به طور غیر مستقیم بر آن‌ها تأثیر خواهد گذاشت، صـحـبـت و گفت‌وگو دربـاره نـمـاز مى‌تواند در قالب شعر و سرود، قصه و حکایت، توضیح مـطالب مربوط به نماز، طرح و نقاشى و مانند آن انجام شود تا در ذهن و روان کودک و نوجوان اثر گذاشته بـا تـوجه به حس کنجکاویى که دارند، خود به فعالیت فکرى و عملى در این موضوع وادار شوند.

نکته قابل ذکر اینکه، والدین نبایـد چنین فکر کنند که نسبت به مسایل نماز آگاه هستند پس، چه ضرورتى دارد این مطالب را بین خود مطرح کنند؟ طرح و گفت‌وگوى عمدى دربـاره نماز بیانگر اهمیتى است که والدین به این امر مى‌دهند و موجب جلب توجه کودک و نوجوان به جایگاه ارزشی نماز مى‌شود.

-ارتباط با دوستانِ نمازخوان

والدین سعى کنند بـا خانواده‌ها و افراد متدین ارتباط و رفت و آمد داشته باشند، چرا که چنین خانواده‌هایى فرزندان متدین و نمازخوانى دارند کـه مى‌توانند بـر افکار و اعمال کودک آنان اثر مثبت و سازنده بگذارند.

همچنین لازم است کودک و نوجوان ترغیب شود تا دوستانى برگزیند که براى نماز و آداب اسلامى اهمیت قایل هستند، زیرا در مواقعى، تأثیر رفتار و گفتار کودکان بر یکدیگر بیشتر از سایرین است.

علاوه بر اینها عمل نمازگزاران کودک و نوجوان در جمع همسالان خود می‌تواند احساس نیاز به شخصیت جمعى آن‌ها را ارضا کند، تکرار این گونه موارد موجب اُنس و علاقه آنان به نماز خواهد شد.

-ارائه الگو

میل به داشتن الگوى مطلوب در کودکان و نوجوانان مشهود است و دوست دارند از کسى یا کسانى کـه از هـر جهت مورد علاقه آنان است تقلید کنند و رفتار و گفتارشان را مطابق رفتار الگو تنظیم کرده تا شبیه و مانند آن شوند.

والدیـن بـا بهره‌گیرى از این میل و خواسته آنان، مى‌توانند الگوهاى بسیار خوب و عالى از کـسـانـى کـه اهـل عـبودیت و نماز هستند به آن‌ها معرفى کنند، انبیاى الهى، امامان معصوم(ع) و انـسـان‌هاى وارسته از جمله الگوهاى ارزنده و درخشانى هستند که مى‌توان به کودک و نوجوان معرفى کرد تا در سایه آن به گمراهى گرفتار نشود.

علاوه بر این خود والدین با اعتقاد و پاى‌بندى نسبت به دین به ویژه با اهمیت دادن به نماز و عملکرد و رفتار درست مى‌توانند الگوى ارزنده و مفیدى براى فرزندانشان باشند، خصوصاً هنگامى که عامل گفته‌هاى خود نیز هستند.

بنابراین کودکان و نوجوانان در ابعاد مختلف زندگى خود محتاج الگو هستند تا بتوانند افکار، آرزوها و تلاش‌هاى خود را مطابق آن تنظیم کنند، اینان در مسایل الهى و دینى نیز که به طور فطرى با آن در ارتباطند، در جست‌وجوى یک الگوى معنوى هستند، وجود چنین فردى آنان را در امر به هدایت و رستگارى کمک شایانى خواهد کرد.

-نماز در حضور کودک و نوجوان

یکى از عواملى که می‌تواند باعث شوق و علاقه به نماز و آداب الهى در کودک و نوجوان شود، آموزش بصرى است، زیرا این‌گونه آموزش‌ها به دلیل اثربخشی و تأثیر بیشتر موجب یادگیرى، تغییر رفتار یا ایجاد رفتار تازه مى‌شود، علاوه بـر ایـن، آموزش بصرى عمیق‌تر بوده و دیرتر فراموش مى‌شود و زودتر از آموزش‌هاى دیگر تأثیر مى‌گذارد.

والدینى که هر چند وقت یک‌بار، کودک و نوجوان خود را با اخلاق حسنه و دعوت محبت آمیز به مساجد و اماکن مذهبى مى‌برند، در علاقه‌مند کردن فرزندان خود به نماز، موفق‌تر از دیگرانند، البته این کار در صورتى موفقیت آمیز است که به خستگى و دل‌زدگى کودک و نوجوان منجر نشود.

نماز خواندن در منزل و در حضور کودک نیز اثر مثبت و سازنده‌اى خواهد گذاشت، مثلاً اگر والدین در اتاقى که کودک مشغول بازى و یا نقاشى است، سجاده خود را پهن کرده به نماز بایستند اثر معنوى ماندگارى خواهد گذاشت.

چنانچه نمازهاى واجب را در مسجد و به جماعت مى‌خوانیم خوب است نمازهاى نافله و قضا را در منزل بخوانیم تا براى کودک و نوجوان تداعى نشود که مثلًا پدرم چرا امشب نماز نخوانده است، بنابراین وقتى کودک و نوجوان نماز دیگران، خاصه والدین را درک کند و ببیند، تأثیر مى‌پذیرد، این تأثیرپذیرى باعث تحرک و فعالیت او در انجام عبادت و سایر آداب اسلامى مى‌شود.

*جاذبه‌هاى ظاهرى

ظواهر زیبا و جاذبه‌هاى گوناگون به خودى خود شوق‌آور و رغبت انگیزند، این ظواهر و جاذبه‌ها (صادق یا کاذب) بر روح کودک و نوجوان تأثیر بیشترى مى‌گذارد، به طورى که در بسیارى مواقع بدون داشتن دلیل درست به سوى چیزى که داراى ظاهرى زیبا است، کشیده مى‌شود.

والدین مى‌توانند از آنچه که مربوط به ظواهر نماز است، در ترغیب فرزندانشان بهره گیرند تا به تدریج به نماز عادت کرده و سپس به باطن نماز اُنس یابند به عبارت دیگر، از شور و اشتیاق ظاهرى بـه شعور باطنى و آگاهى درباره نماز نایل شوند.

اگر والدین مطابق میل و خواسته کودک و نوجوان برایشان سجاده زیبا، مهر و تسبیح دلخواه ، عـطـر، لباس مناسب بـراى پسران و مقنعه و چادر نماز براى دختران تهیه کنند، به یقین کار ارزنده و صحیحى را انجام داده‌اند، خواندن نماز بـا صوت و قرائت زیبا و دل‌انگیز و یـا تهیه سرودهاى دلنشین درباره نماز مى‌تواند زمینه‌هاى رغبت آنان را به عمل صالحى چون نماز فراهم کنند.

*‌پی‌نوشت:

مرکز تخصصی نماز به عنوان یکی از نهادهای پاسخگو به سؤال‌های نماز، از طریق پست الکترونیکی porseshnamaz@yahoo.com، سایت اینترنتی http://namazportal.ir، شماره پیامک 30004145 و شماره تلفن 02517740920 به پرسش‌های علاقه‌مندان پاسخ می‌گوید.


تعداد رکعات نماز در ابتدا چقدر بود/ نمازهای یومیه از چه زمانی واجب شد

رئیس مرکز تخصصی نماز با بیان اینکه اصل نماز یومیه قبل از هجرت واجب شده است، گفت: بعد از هجرت پیامبر(ص) به مدینه، 7 رکعت دیگر به 10 رکعت اضافه شد که به گفته امام رضا(ع) این کار جبران کمبودهایی در اصل نماز بود.

خبرگزاری فارس: تعداد رکعات نماز در ابتدا چقدر بود/ نمازهای یومیه از چه زمانی واجب شد

در منابع اسلامى گزارش‌هاى مختلفى درباره تاریخ تشریع نماز آمده است، برخى روایات، تشریع نمازهاى یومیه را مصادف با واقعه معراج پیامبر(ص) مى‌دانند و برخى دیگر، از نمازهاى پیامبر(ص) پیش از معراج و حتى پیش از بعثت سخن به میان آورده‌اند، هم چنین از بعضى آیه‌هایى که در اوایل بعثت پیغمبر(ص) نازل شده، نمازگزاردن ایشان(ص) و حتى فرمان به نماز شب استفاده مى‌شود.

 

 

 

با توجه به روز 12 ربیع‌الثانی که سالروز اضافه شدن 7 رکعت نماز به نمازهای یومیه از سوی نبی اکرم(ص) است، با حجت‌الاسلام والمسلمین محمدصادق کفیل رئیس مرکز تخصصی نماز گفت‌وگو کردیم، وی با اشاره به اینکه اولین کاری که حضرت آدم(ع) روی زمین انجام داد، نماز بود، افزود: زمانی که حضرت آدم(ع) و حوا(س) در زمین هبوط کردند، «قُلْنَا اهْبِطُواْ مِنْهَا جَمِیعاً» غروب آفتاب بود، اولین نمازی که حضرت آدم(ع) خواند، نماز صبح بود.

*امر خداوند به پیامبران برای اقامه نماز

کفیل با بیان اینکه نماز بین همه انبیا و شریعت‌های گذشته وجود داشته است، ابراز داشت: به طوری که خداوند خطاب به پیامبران خویش می‌فرماید: حضرت موسی(ع) «وَأَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِکْرِی»، حضرت عیسی(ع) «وَأَوْصَانِی بِالصَّلَاةِ»، شعیب پیامبر(ع) «أَصَلاَتُکَ تَأْمُرُکَ»، زکریای نبی(ع) «وَهُوَ قَائِمٌ یُصَلِّی فِی الْمِحْرَابِ»، چنانچه حبیب خداوند، حضرت ابراهیم(ع) از خداوند می‌خواهد که او را از نمازگزاران قرار دهد «رَبِّ اجْعَلْنِی مُقِیمَ الصَّلاَةِ وَمِن ذُرِّیَّتِی».

*نماز خواندن امام علی(ع) با پیامبر در دوران بعثت

وی با تأکید بر اینکه نماز در دوران بعثت و در شهر مکه واجب شده است، به روایتی درباره نماز خواندن امام علی با پیامبر(ص) اشاره کرد و گفت: شیخ مفید در ارشاد با سند خود از یحیى بن عفیف بن قیس کندى نقل کرده است که گفت: قبل از آنکه دعوت نبى اکرم(ص) علنى شود با عباس بن عبدالمطلّب در مکّه نشسته بودم، در این حال جوانى پیش آمد و به خورشید که در حال زوال بود، نگاه کرد، پس از آن رو به کعبه به نماز ایستاد، پس از لحظه‏اى نوجوانى پیش آمد و در سمت راست او ایستاد و سپس زنى آمد و پشت سر آن‌ها ایستاد، آن جوان به رکوع رفت و آن نوجوان و زن هم به رکوع رفتند و سپس آن جوان از رکوع بلند شد و آن دو نفر هم همین کار را کردند. سپس او سجده کرد و آن‌ها هم با او سجده کردند.

* 18 ماه قبل از هجرت نماز یومیه واجب شد

رئیس مرکز تخصصی نماز با اشاره به اینکه درباره چگونه نماز گزاردن انبیاء پیشین اطلاعات موثقی در دست نیست، خاطرنشان کرد: درباره چگونه نماز خواندن پیامبر(ص) در شهر مکه و قبل از شب معراج مطلبی ذکر نشده است، اما بی‌شک اصل وجوب نماز در شب معراج در 17 ماه رمضان و 18 ماه قبل از هجرت اتفاق افتاده است.

*پیامبر(ص) برای نخستین بار کجا با شکل کنونی نماز آشنا شد

وی با بیان اینکه طبق روایات به طور قطع قبل از سال نهم بعثت هیچ وجوبی درباره نماز نبوده است، افزود: برخى روایات نیز به صراحت نماز به شکل کنونى را به حادثه معراج مرتبط دانسته‌اند، امام باقر(ع) در این باره فرمودند: هنگامى که پیامبر(ص) را به معراج بردند و خداى سبحان اذان و اقامه و نماز را به او یاد داد، وقتى به نماز ایستاد خداوند به او فرمان داد که در رکعت اول حمد و توحید بخواند و فرمود: یا محمد! این وصف من است، و در رکعت دوم حمد و سوره قدر بخواند و فرمود: یا محمد این وصف تو و اهل بیت تو تا روز قیامت است، پس از این روایت به خوبى بر مى‌آید که نماز به صورت کنونى، پیش از معراج وجود نداشته و نخستین بار در واقعه معراج بر پیامبر(ص) واجب و ایشان در این سفر با آن آشنا شده و یاد گرفته است.

*تعداد رکعاتی از نماز یومیه که در شب معراج واجب شد

کفیل به ماجرای واجب شدن 50 نماز بر امت پیامبر(ص) در شب معراج اشاره کرد و اذعان داشت:‌ طبق روایت، در شب معراج پس از آنکه 50 نماز بر پیامبر(ص) واجب شد، پیغمبر(ص) در مسیر بازگشت از کنار موسى(ع) گذشتند و موسی از ایشان پرسید: چند نماز بر امتت واجب شد؟ گفتند: 50 نماز، موسى گفت: به سوى خداوند بازگرد و از او بخواه که به امت تو تخفیف دهد، حضرت رسول رفت و پس از بازگشت به موسى برخورد، وى گفت: چند نماز بر امتت واجب شد؟ فرمود: فلان مقدار، موسى گفت: امت تو ضعیف‌ترین امت‌هاست به سوى خدا بازگرد و از او بخواه که به امتت تخفیف دهد، زیرا من در میان بنى اسرائیل بودم، آنان جز به کمتر از این مقدار قدرتى نداشتند، پس از آن پیامبر(ص) از خداوند درخواست تخفیف کرد تا آنکه 5 نماز (5 نماز دو رکعتی) مقرر شد.

*نظر امام رضا(ع) راجع به 7 رکعت فرض‌النبی

وی با بیان اینکه در دوازدهم ربیع‌الثانی سال اول هجرت، 7 رکعت از سوی پیامبر(ص) به نمازهای یومیه اضافه شد، ادامه داد: بعد از اینکه پیامبر(ص) به مدینه رفتند، 7 رکعت دیگر به 10 رکعت اضافه کردند که معروف به «فرض النبی» هستند، این اضافه شدن رکعات با اذن الهی و موهبتی برای امت اسلامی بود، به طوری که امام رضا(ع) علت این کار پیامبر(ص) را، جبران نقص و کمبودهایی در اصل نماز بیان کردند.

نقش نیت و معرفت در ارزش دادن به عمل

در اصول کافی از امام صادق علیه السلام نقل می کند که حضرت آیه (لیبلوکم ایکم احسن عملا؛ تا بیازماید که کدام یک از شما نیکوکارترید. «هود/ 7») را خواندند و فرمود: «" لیس یعنی اکثرکم عملا "» اشتباه نکنید " احسن عملا " غیر از " اکثر عملا " است «" ولکن اصوبکم عملا "»؛ مقصود این است که عملتان چقدر صوابتر باشد و حقانیت بیشتری داشته باشد «" و انما الاصابه خشیه الله "»؛ اصابت بستگی دارد که تا چقدر توأم با خداترسی باشد، که خداترسی دنباله خداشناسی است («" اعرفکم بربه اخوفکم منه " یا " اخوفکم من ربه اعرفکم به "»؛ هر کس خدا را بیشتر بشناسد، عظمت الهی را بیشتر درک می کند و خوف خدا را بیشتر دارد). " والنیه الصادقه "؛ و صدق نیت، که به همان خلوص برمی گردد. بعد فرمود: «" الابقا علی العمل حتی یخلص اشد من العمل "»؛ باقی ماندن بر عمل که خالص بماند، از خود عمل سخت تر است، یعنی بسا هست انسان در حین عمل، عمل را خالصا مخلصا انجام می دهد، ولی بعد از عمل آن را از خلوص می اندازد، مثل اینکه بعد در میان مردم بازگو می کند برای اینکه مردم او را ستایش کنند. بعد فرمود: «" الا و العمل الخالص الذی لاترید ان یحمدک علیه احد الا الله "»؛ عمل خالص آن عملی است که تو نخواهی کسی جز خدا تو را بر آن عمل ستایش کند، جز از خدا انتظار ستایش نداشته باشی. اگر عملی انجام دهی، یک گوشه کوچک چشمت هم به این باشد که مردم هم تو را خوب بدانند، آن عمل، عمل خالص نیست. بعد فرمود: «" و النیه افضل من العمل الا و ان النیه هی العمل "» (حدیث عجیبی است. احادیث دیگری داریم به این مضمون که " نیة المؤمن خیر من عمله "؛ نیت انسان از عملش فاضلتر است. عمل انسان مثل خود انسان است. انسان شخصیتی دارد و شخصی. شخصیت انسان به ملکات و معارف انسان است و خلاصه به روح انسان است، و شخص انسان به همین تن انسان است، که تن آدمی شریف است ولی به جان آدمیت. عمل انسان هم همین جور است، روحی دارد و اندامی، شخصیتی دارد و شخصی. روح و شخصیت عمل انسان نیت انسان است، اندام عمل انسان پیکر عمل است، خم شدنها، راست شدنها، رفتنها، سفرکردنها و امثال اینها)؛ نیت عمل از خود عمل افضل است، یعنی روح عمل از اندام عمل مهمتر است. اصلا عمل یعنی نیت. بعد حضرت این آیه را فرمود: " «قل کل یعمل علی شاکلته»؛ بگو هر کس بر حسب ساختار روحی خود عمل می کند. " (اسرا / 84) اصلا انسان آن طور عمل می کند که نیت دارد، یعنی عمل نمودارکننده نیت است، پس اساس نیت است.

دو حدیث دیگر
حدیث دیگری است از حضرت رسول صلی الله علیه و آله که ابوقتاده گفت: از حضرت رسول معنای "ایکم احسن عملا" را سؤال کردم، فرمود: «" ایکم احسن عقلا "»؛ اینجا به جنبه معرفت «توجه می دهد،» آن کسی که عقلش بیشتر و کاملتر است.
شخصی از حدود کوفه خدمت امام صادق علیه السلام می آید و از مردم و از سواد کوفه تعریف می کند که اینها چنین مردم خوبی هستند، شیعیان چنین و چنان هستند. راوی می گوید: همه تعریفها را که من کردم، حضرت فرمود: حال عقلشان چقدر است؟ گفتم: من این جهتش را فکر نکرده بودم.

در اواخر عمر شریف کریمه چه گذشت


در اواخر عمر شریف کریمه چه گذشت

حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها در روز جمعه اول ذی القعده سال 173ق در مدینه منوره دیده به جهان گشود و در خانواده ای پرورش یافت که کانون علم و تقوا بود. آن حضرت به هنگام شهادت پدر بزرگوارشان امام کاظم علیه السلام در سال183 ده ساله بودند و برادر ارجمندشان امام رضا علیه السلام 35 سال داشتند. ده سال، تحت تربیت امام کاظم و امام رضا علیهماالسلام بودن و پس از آن حدود 17 سال کسب فیض از محضر امام رضا علیه السلام، از این بانو شخصیتی کم نظیر ساخت شخصیتی که با وجود سن کم از مقامات معنوی و درجات علمی بالایی برخوردار بود. داستان پاسخ دادن به سوالات شیعیان در نبود امام کاظم علیه السلام و تحسین فوق العاده امام، ایشان را (فرمود: پدرش به فدایش) [1] شاهدی بر این مدعاست.

 

به دنبال مراد دل

بعد از کوچ اجباری امام رضا علیه السلام از مدینه به مرو (خراسان)، حضرت معصومه علیهاالسلام و عده ای از علویان به دنبال آن حضرت، راه ایران را در پیش گرفتند و به آن سامان نقل مکان کردند.

تاریخ قم می نویسد:

سِتّی [2] فاطمه ملقب به معصومه خاتون دختر امام موسی کاظم علیه السلام ... در سال دویست و یک هجری زمان ولایت عهدی حضرت رضا علیه السلام با برادران خود فضل علی و جعفر و هادی و قاسم و زید با بعضی از برادرزادگان و چند خدمه از بغداد به عزم دیدار برادر عازم خراسان شد.[3]

از این گزارش بر می آید که حضرت معصومه علیهاالسلام در این سفر، مسیر مدینه، بغداد، ساوه و مرو را برگزید [4] که این انتخاب می تواند به قصد زیارت اجداد طاهرینشان صورت گرفته باشد. بنابراین کاروان حضرت معصومه علیهاالسلام از مدینه حرکت کرد و پس از گذشتن از کوفه و نجف و بعد بغداد و کاظمین وارد سرزمین ایران شد.

این کاروان محترم وقتی به ساوه می رسد مورد تعرض و تهاجم حرامیان بنی عباس قرار می گیرند که در اثر این حمله تمامی امامزاداگان (مردان کاروان) که بیست و سه نفر بودند آسیب جدی می بینند و در فاصله زمانی کوتاهی همگی به شهادت می رسند؛ اما زنها را به این شکل متعرض نمی شوند و آنها را با سم مسموم می کنند.

ده سال، تحت تربیت امام کاظم و امام رضا علیهماالسلام بودن و پس از آن حدود 17 سال کسب فیض از محضر امام رضا علیه السلام، از این بانو شخصیتی کم نظیر ساخت شخصیتی که با وجود سن کم از مقامات معنوی و درجات علمی بالایی برخوردار بود

علامه سید جعفر مرتضی بر این عقیده است که حضرت فاطمه معصومه علیهاالسلام در این تهاجم به دست عباسیان مسموم شد.[5]

وقتی این خبر به اهالی قم که همگی از ارادتمندان و شیعیان اهل بیت علیهم السلام بودند می رسد به سرعت خودشان را به محل حادثه می رساندند؛ اما وقتی می رسند که امام زادگان همگی شهید شده اند [6]؛ کاری که می کنند، حضرت معصومه علیهاالسلام را به همراه دیگر افراد کاروان به شهر قم نقل مکان می دهند.[7]

 

روایت هجرت بانو

علامه مجلسی ره جریان سفر آن بانو از مدینه تا رحلت و دفن ایشان را اینگونه نقل می کند:

مشایخ قم روایت كردند كه چون مأمون در سال 200 امام رضا علیه السّلام را از مدینه به مرو بُرد فاطمه خواهرش در سال 201 به دنبال برادر بیرون شد و چون به ساوه رسید بیمار گشت و پرسید تا قم چه اندازه راه است؟ گفتند: ده فرسخ. آن حضرت به خادمش فرمود او را به قم ببرد. آمدند و در خانه موسى بن خزرج بن سعد ساکن شدند.

اما درست تر اینست كه چون خبر به آل سعد رسید همه آمدند از ایشان دعوت كردند تا به شهر قم تشریف بیاورند و موسى بن خزرج جلو رفت و مهار شتر ایشان را گرفت و آن بانو را به قم آورد و در خانه خود منزل داد. حضرتش 16 روز در آنجا زیست و بعد از آن به رحمت خدا واصل شد. موسى بن خزرج او را غسل داد و كفن پوشید و در زمینى از خود كه اكنون مدفن او است به خاك سپرد و بر آن سقفى از بوریا ساخت تا زینب بنت الجواد گنبدى بر آن زد.

این کاروان محترم وقتی به ساوه می رسد مورد تعرض و تهاجم حرامیان بنی عباس قرار می گیرند که در اثر این حمله تمامی امامزاداگان (مردان کاروان) که بیست و سه نفر بودند آسیب جدی می بینند و در فاصله زمانی کوتاهی همگی به شهادت می رسند؛ اما زنها را به این شکل متعرض نمی شوند و آنها را با سم مسموم می کنند

اما مرحوم حسین بن بابویه [8] از محمّد بن حسن بن احمد بن ولید (ره) [9] واقعه را این گونه روایت می کند:  چون فاطمه سلام اللَّه علیها در گذشت و غسلش دادند و كفن كردند او را به بابلان [10] بردند و در سردابى كه برایش كنده بودند نهادند. خاندان سعد در متصدّى دفنش با هم اختلاف كردند و موافقت شد كه خادم پیر و مرد صالح آنها به نام قادر آن بانو را دفن كند.

همینکه او را خواستند که کار دفن را شروع کند دیدند دو سوار با رویی بسته و شتابان از جانب رمله رسیدند و چون به جنازه نزدیك شدند فرود آمدند و بر او نماز خواندند. بعد وارد سرداب شدند و او را دفن كردند و بیرون آمدند و رفتند و كسى آنها را نشناخت.[11]

به این ترتیب آن مولود خانه امامت، پس از 27 سال و 52 روز زندگی سراسر نور و برکت در دهم ربیع الاول سال 201 در شهر قم دیده از جهان فروبست [12] و در محل فعلی به خاک سپرده شد.

 

در حریم خورشید قم

ناگفته نماند که هفت امامزاده دیگر که همگی از بانوان والامقام و از نسل امام جواد علیه السلام هستند در کنار فاطمه معصومه علیهاالسلام مدفون می باشند. سه تن از ایشان به نامهای زینب، ام محمد و میمونه که بی واسطه، فرزندِ امام جواد علیه السلام هستند و چهار تن دیگر به نامهای بُریهیّه، ام کلثوم، ام حبیب و ام محمد به واسطه موسی المبرقع (پسر امام جواد علیه السلام) نوه های آن حضرت می باشند.[13]

از این رو بسیار شایسته است تا مومنین هنگامی که برای زیارت حضرت معصومه علیهاالسلام به آن حرم شریف وارد می شوند هنگام زیارت به آنان نیز سلام دهند و اعمال مستحبی که انجام می دهند آن امام زادگان را نیز در نظر داشته باشند تا از برکات معنوی این مکان پر برکت زیارت کننده و زیارت شونده بهره بیشتری ببرند.[14]

 

پی نوشت:

1.       تاریخ اهل بیت علیهم السلام ، ص82

2.       یعنی بی بی. دهخدا می نویسد: ستی برای خطاب به زن می آید و به نقل از لغتنامه منتهی الارب می نویسد: درست آن سَیّدتی است.

3.       تاریخ قم ، ص213

4.       هجرت امام رضا علیه السلام به سوی مرو تحت اجبار حاکمیت عباسی از مسیر مدینه بصره اهواز مرو صورت پذیرفت. تاریخ نایین 1/207

5.       الحیاة السیاسیة للامام الرضا علیه السلام، ص428

6.       وجود آرامگاههای متعدد از فرزندان امام کاظم علیه السلام در شهر ساوه این گزارش را تایید می کند. جغرافیای تاریخی هجرت حضرت معصومه علیهاالسلام ، ص64

7.       ریاض الانساب 2/159-160

8.       ابوعبدالله قمی (زنده در378ق) از فقها و متکلمین بزرگ.

9.       ابوجعفر قمی (م343ق) شیخ و فقیه قمیین.

10.   نام قدیم همین محل فعلی بابلان بوده است. تاریخ قم، ص213

11.   بحارالانوار 57/219

12.   تاریخ ولادت و رحلت آن حضرت با زحمت زیادی از کتاب «نزهة الابرار فی نسب اولاد الائمة الاطهار» ، تالیف سید موسی شافعی برزنجی که در کتابخانه مدینه منوره وجود داشته استخراج شده است. به نقل از «شرح احوال حضرت فاطمه معصومه علیهاالسلام»، شیخ محمد جواد شاه عبدالعظیمی (م1355ق)

13.   شرح احوال حضرت فاطمه معصومه علیهاالسلام ، به نقل از شناختنامه حضرت فاطمه معصومه علیهاالسلام ، ص93

14.   از توصیه های حضرت آیت الله حسین کریمی در نوشته خود به نام «سه نکته درباره زوایای حیات حضرت معصومه علیهاالسلام »

شاه‌کلید تمام رذایل اخلاقی از زبان امام حسن عسکری(ع)

 امام حسن عسکری علیه‌السلام در فرمایشی، شاه‌کلید تمام رذایل اخلاقی را معرفی می‌فرمایند.

خبرگزاری فارس: شاه‌کلید تمام رذایل اخلاقی از زبان امام حسن عسکری(ع)

چه بسیارند انسان‌هایی که گرفتار آفت ها و زشتی هایی چون ریاکاری و چاپلوسی ،حرام خواری و رشوه خواری،دروغگویی و حسادت و بخل و .. هستند.

امام حسن عسکری علیه السلام شاه کلید همه بداخلاقی ها را دروغگویی معرفی، می‌فرمایند:

تمام رذایل و ناپاکی ها در خانه ای جمع شده اند و کلید آن خانه دروغگویی است. (بحار ج 78 ص377)

و به راستی که چنین است زیرا با هر دروغ انسان دروغگو مجبور است دروغ دیگری را بگوید تا دروغ قبلی را پوشش دهد، ریاکاری انسان‌ها ریاکار بر پایه دروغ بنا شده است، دزدی و رشوه خواری و رباخواری همه و همه با دروغ آغاز می شود و با دروغ ادامه می یابد و با کمال تاسف این آفت زشت در جامعه ما فراوان مشاهده می شود از دروغگویی زن و شوهر به هم و دروغگویی فرزند به والدین تا کارمند و مدیر و مسئول و ....

و چه زیبا می شود بنایی که اساس و بنیان آن بر صداقت و راستی باشد.


مرضی به نام روزمرگی



زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود.

انسان گرفتار روزمرگی با مرگ خلاقیت مواجه است. تکرار مکررات و پیاده سازی کارهای هر روزه مانعی برای بروز ایده‌های نو خواهد شد و کسی که توانایی آفرینش را از دست بدهد به افسردگی و تنهایی دچار می‌شود.


روزمرگی بیکاری

کمتر کسی در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم یعنی زمانی که انقلاب صنعتی با اختراع ماشین بخار خود را به دنیا نشان داد تصور می‌کرد این انقلاب تا این حد بر ریزترین ابعاد زندگی بشر تأثیرگذار شود. این انقلاب به مرزهای انگلستان و اروپا محدود نشد و مناطق دیگر جهان با سودای پیشرفت شروع به تقلید و رهروی از غرب کردند.

بر اساس یک اصل کلی هر اقدامی فارغ از بدی یا خوبی اثراتی به همراه دارد. انقلاب صنعتی نیز از این اصل جدا نماند و آثار مخرب آن به دنبال اثرات مثبتش خود نمایی کرد. از دیدگاه جامعه شناسی یکی از آثار منفی صنعتی شدن زندگی انسان‌ها روزمرگی است.

کارشناسان از نشانه‌های روزمرگی را فردگرایی و تنهایی می‌شمرند، بلایی که امروزه گریبان گیر زندگی مردم غرب است. اتکای بیش از حد به نیروی فردی و از طرفی دیگر وجود رقابت شدید برای زنده ماندن و گرفتن فرصت‌های برتر از دلایل این پدیده دانسته شده است. فردی که در جامعه مدرن فعالیت می‌کند باید طبق شرایط خاص اجتماعی که عمو ما تحمیلی هستند برای بقا تلاش کند. 

طلاق این پدیده شوم را می‌توان از جهتی، نتیجه روزمرگی دانست. انسان گرفتار روزمرگی به صورتی شدید به دنبال تنوع طلبی است. یعنی برای معنی دهی به زندگی از بیرون دست به اقدام می‌زند. زندگی شخصی را به امید درمان مورد هجمه قرار می‌دهد غافل از اینکه این تغییر، موقتی بوده و ضربه‌های این تصمیم سنگین و سهمگین خواهد بود

 

آفات روزمرگی

انسان گرفتار روزمرگی با مرگ خلاقیت مواجه است. تکرار مکررات و پیاده سازی کارهای هر روزه مانعی برای بروز ایده‌های نو خواهد شد و کسی که توانایی آفرینش را از دست بدهد به افسردگی و تنهایی دچار می‌شود. جهان به رایش کوچک و زندگی معنی پوچی خواهد گرفت. این انسان مولود جامعه مدرن گاهی برای رهایی از وضعیت موجود به خشونت و تبهکاری روی می‌آورد.

طلاق این پدیده شوم را می‌توان از جهتی، نتیجه روزمرگی دانست. انسان گرفتار روزمرگی به صورتی شدید به دنبال تنوع طلبی است. یعنی برای معنی دهی به زندگی از بیرون دست به اقدام می‌زند. زندگی شخصی را به امید درمان مورد هجمه قرار می‌دهد غافل از اینکه این تغییر، موقتی بوده و ضربه‌های این تصمیم سنگین و سهمگین خواهد بود.

نا امیدی و کسالت از دیگر نشانه‌های روزمرگی است. فرد دچار روزمرگی، برای آینده چندان برنامه‌ای ندارد چرا که معتقد است زندگی تکراری امروز اهمیت آینده نگری را ندارد. ارزش‌هایش بر این اساس تغییر کرده و ارزش‌های نوین جایگزین آن می‌شود. آسیب جدی که امروز دنیای مدرن را تهدید می‌کند خود کشی ناشی از بحران هویت است. بحران هویت در راستای تکرار مکررها روزانه و تلقی بی ارزش بودن در انسان ایجاد می‌شود. جهان بینی به شکلی جدی تغییر یافته و انسان خود را میان انبوهی از امر و نهی‌های روزانه سرگردان می‌یابد. در نتیجه عدم را بر زندگی مرده وار ترجیح می‌دهد.

گرایش به مصرف گرایی درد دیگر روزمرگی است. فرد، دیگر با رفع نیازهای سابق ارضا نشده و بر اساس اصل تنوع طلبی به خلق کالاهای جدید روی آورده و با تولید نیاز در پی رفع خلاء موجود زندگی خویش است. روشی که به شدت از سوی غرب دنبال می‌شود. پدیده فیلم، موسیقی‌های به شدت هیجان انگیز تولید بازی‌های متنوع با رویکردهای مختلف و گاه بسیار هدف دار از سیاست‌های فرهنگی غرب به شمار می‌آید.

 

تکنولوژی

رابطه تکنولوژی و روزمرگی

پیشرفت‌های علمی از جهاتی سهم بزرگی در ابتلای انسان به روزمرگی دارد. کارشناسان معتقدند تولد رایانه در جهان خود انقلابی بزرگ‌تر از انقلاب صنعتی است. هرچند ویژگی فن آوری کاستن سنگینی بار فعالیت‌های انسان است، اما مولود تنهایی انسان نیز هست. نقش اینترنت در این جا بسیار پررنگ است. شهروند صاحب این تکنولوژی با فشردن یک دکمه خرید چند روزه خود را انجام می‌دهد بی آنکه ساعت‌ها در فروشگاه وقت صرف کند. نه دیده می‌شود و نه می‌بیند. ارتباط انسانی ناپایدار و اندک می‌شود.

باید توجه داشت کمی این ارتباط موجب افزایش زمان فراغت انسان شده و بیکاری مخفی برای او حاصل می‌کند. فراغت کاذب زمان هجوم افکار به شدت منفی در ذهن انسان است. افکاری که انسان را به فرعی‌ات زندگی سوق می‌دهد. ذهن ترتیبی ساعتی پیدا کرده و برنامه فردا از روز قبل مشخص و دست نخورده است.

فردگرایی و تنهایی از نشانه‌های بارز روزمرگی جوامع به حساب می‌آید. خصیصه‌ای که بخشی از آن را فن آوری ایجاد کرده است. رخوت و افسردگی ناشی از تکرار اعمال روزانه در شدیدت رین حالت باعث بروز آسیب‌های اجتماعی خواهد شد.

 

مذمومیت روزمرگی در نگاه اسلام

دین مبین اسلام برای پیشگیری از آفت روزمرگی توصیه‌های جدی را ارائه داده است. اسلام علایم مؤمن را برنامه ریزی و تقسیم کار می‌داند. انسان باید آینده نگر و تلاش گر باشد. توجه به ارتباط با دیگران از طریق تقسیم کار، انسان را از تنهایی و افسردگی نجات خواهد داد.

بپر هیز از کسالت و ملالت در امور ، زیرا این دو کلید هر بدی ست، کسی که به کسالت و واماندگی رود هیچ حقی ادا نکند. و کسی که ملالت و بی قراری گیرد بر هیچ حقی صابر و شکیبا نتواند بدهد»
اسلام توبه را، راهی برای فرار از روزمرگی می‌داند. بر طبق سخن امیر المؤمنین علی (ع) توبه‌ای واقعی است که فرد تصمیم بر جبران کامل اعمال خود داشته باشد. خاصیت توبه باز شدن دریچه‌های تازه به زندگی انسان است. امید به رحمت خدا و احساس حضور او خود مانعی بزرگ برابر روزمرگی است. تأمل و تأکید اسلام به غنیمت شمردن وقت، حساسیت انسان را به زندگی و استفاده بهینه آن بیشتر می‌کند.

امام صادق(ع) نیز فرد بیکار را محبوب خدا نمی شمارد و باز در سخن دیگر می‌فرمایند: «خداوند از خواب زیاد و بیکاری پیوسته نفرت دارد. (وسایل الشیعه – ج 17، ص 57)

امام محمد باقر علیه‌السلام فرموده‌اند:

«ایاک و الکسل و الضجر فانهما مفتاح کل شر من کسل لم یود حقا حفا و من ضجر لم یصبر علی حق ؛ بپر هیز از کسالت و ملالت در امور ، زیرا این دو کلید هر بدی ست، کسی که به کسالت و واماندگی رود هیچ حقی ادا نکند. و کسی که ملالت و بی قراری گیرد بر هیچ حقی صابر و شکیبا نتواند بدهد» (منتهی الامال ج 2 ص 145)

 

کسالت و نشاط در قرآن

قرآن

در قرآن کریم از منافقینی یاد می‌کند که یکی از صفات بارز آنان، داشتن کسالت در هنگام اقامه‌ی نماز است. خداوند می‌فرماید:" همانا منافقین با خدا مکر و حیله می‌کنند و خدا نیز با آن‌ها همین معامله را می‌فرماید و چون به نماز میایستند با حال بی میلی و کسالت و ریا کاری به این کار اقدام می‌کنند."[ نساء، 142] در آیه‌ی دیگر خداوند به فرشت‌گانی قسم می‌خورد که با نشاط کار می‌کنند. می‌فرماید:" و ( قسم به) فرشت‌گانی که ارواح مؤمنان را با مدارا و نشاط جدا میسازند".[ نازعات، 2.]

 

کسالت و نشاط در احادیث

در حدیث مشهور "جنود عقل و جهل" ، امام صادق (ع) می‌فرماید: "از جمله سربازان عقل نشاط است که ضدّ آن (یعنی سرباز جهل)، کسالت و بی حالی است."[ کلینی، کافی، ج1، ص 20.] در روایت دیگری می‌فرماید:" بر تو باد که از کسالت دوری کنی؛ زیرا کسالت و سستی به همراه نا آرامی و غم، تو را از بهره‌های دنیوی و اخروی‌ات محروم می‌کند."[ کافی، ج5، ص 85]

کار و کوشش، راهی است که آفرینش پیش پای انسان گذاشته تا با پیمودن آن، سعادت زندگی خود را دریابد و البته انحراف از مجرای خلقت و طبیعت اگر چه بسیار کم هم باشد، جز به ضرر انسان تمام نخواهد شد و در این صورت، انحراف از امری که اساس نظام زندگی روی آن استوار است، جز بدبختی دنیا و آخرت در بر نخواهد داشت

کسالت و نشاط در برخی از آثار ادبی

حافظ:

در مذهب طریقت خامی نشان کفر است                        آری طریق دولت، چالاکی است و چستی

سعدی:

              ندانی گه غله برداشتن                                     که سستی بود، تخم نا کاشتن

خواجه عبدالله انصاری: در جوانی مستی ، در پیری سستی ، پس خدا را کی پرستی."[ لغت نامه‌ی دهخدا، ذیل لغات: چالاکی، سستی]

 

نرخ بیکاری در ایران

مضرات بی کاری

کار و کوشش، راهی است که آفرینش پیش پای انسان گذاشته تا با پیمودن آن، سعادت زندگی خود را دریابد و البته انحراف از مجرای خلقت و طبیعت اگر چه بسیار کم هم باشد، جز به ضرر انسان تمام نخواهد شد و در این صورت، انحراف از امری که اساس نظام زندگی روی آن استوار است، جز بدبختی دنیا و آخرت در بر نخواهد داشت.

از این جا است که امام موسی کاظم (ع) می‌فرماید: در کارها اظهار سستی و خستگی مکن وگرنه دنیا و آخرت را از دست می‌دهی (کافی 5: 85، ح 2)، پیغمبر اکرم (ص) کسانی را که به بی کاری خو کرده، سنگینی زندگی خود را به دوش دیگران می‌اندازند، لعنت فرموده است (همان4: 12، ح9).

 

نتیجه گیری

تلاش، هدفمندی و برنامه ریزی از موانع بزرگ ابتلا به روزمرگی است. عدم وابستگی بیش از حد به فن آوری های روز و اتکا به نیرو و خلاقیت خدادادی رضایت مندی از زندگی را به همراه می‌آورد. گمشده امروز زندگی بشر ایمان امید و کسب آگاهی است و فرهنگ جایگزین آن، در آمد حداکثری و تولید ثروت به هر قیمت است. انسان برای به دست آوردن آن تمام عمر تلاش می‌کند، غافل از آنکه از حقیقت زندگی فرسنگ‌ها فاصله دارد. انسان عصر مدرن برای درمان روزمرگی باید به زندگی خدایی بازگردد و بیش از آنکه به خود تکیه دارد به خالقش اعتماد کند.

نگاهی به زندگی مرحوم آیت الله خوشوقت؛ ساده زیست، انقلابي و مردمدار

تأکيد نسبت به آراء و انديشه هاي امام راحل(ره)، حمايت و پشتيباني از مواضع و ديدگاههاي مقام معظم رهبري، از آیت الله خوشوقت چهره اي محكم و انقلابي و مردمدار ساخته بود.آيت الله عزيز خوشوقت در سال 1305 هجري شمسي متولد و پس از تحصيلات روز به فراگيري علوم حوزوي پرداختند. شور و شوق آموختن معارف ديني و استفاده از عنايات خاصه كريمه اهل بيت حضرت فاطمه معصومه(س) ايشان را پس از پنج سال تحصيل در تهران به آشيان اهل بيت عصمت و طهارت(ع) فراخواند.

اولین خبر به نقل ازخبرگزاری مهر-از بركات سفره كريمه بي بي دو عالم هفت سال تلمذ و شاگردي حضرت امام(ره) در مباحث خارج فقه و اصول و استفاده از درس خارج فقه مرجع عاليقدر آيت الله العظمي بروجردي و هم نشيني با شهيد محراب آيت الله صدوقي بود.

وی حكمت و فلسفه را نيز در محضر مفسر كبير قرآن، عالم رباني علامه طباطبايي آموخت، از آنجا كه زينت علم با عمل صالح است و اخلاق و تهذيب نفس زيور مردان پاك آن روزگار، ايشان نيز با مدد از توفيق الهي پاي همت در مسير خودسازي و سير و سلوك نهاد. انفاس ملكوتي مرد فرزانه، معلم اخلاق مرحوم آيت الله علامه طباطبايي ايشان را بيش از ديگران همچون شهيد علامه مرتضي مطهري با دقايق و رموز اخلاق و درجات عرفان آشنا ساخته و همين امر، ايشان را مورد توجه و محبت ويژه علامه قرار داد.

وی پس از فراگيري علوم معقول و منقول و آشنايي با لطايف حكمت و اخلاق و عرفان و پس از نايل شدن به مقام معنوي اجتهاد به تهران بازگشت. اقامت در تهران، برپايي نماز جماعت در مسجد امام حسن مجتبي (ع)، تربيت طلاب و فضلاي حوزه حوزه علميه، درس اخلاق و توجه به خواسته ها و حاجات مردم، انس با جوانان، بسيجيان و رزمندگان، خانواده هاي شهدا در طول بيش از چهل سال از ايشان چهره اي دوست داشتني و مردمي ساخت.

آنها كه ايشان را از نزديك مي شناسند و يا وصف حال ايشان را شنيده اند صبر و حوصله و سعه صدر كم نظيرشان را در برخورد با مردم مي ستايند. اصرار فراوان شهيد بزرگوار آيت الله قدوسي جهت بازگرداندن ايشان به قم و برپايي كرسي درس اخلاق و تربيت طلاب فاضل حاكي از مراتب معنوي ايشان بود.

پس از پيروزي انقلاب اسلامي طي حكمي از طرف حضرت امام خميني (ره) به عنوان نماينده ويژه ايشان در ستاد انقلاب فرهنگي منصوب شدند و از آن پس نيز بيشتر در زمينه هاي فرهنگي و ارشاد و هدايت جوانان و تربيت فضلاي حوزه علميه و دانشجويان مستعد ايفاي وظيفه نمودند و تا حال مسجد ايشان كانون آمد و شد جان هاي ارادتمند و جوانان انقلابي و پر شوري است كه از زلال صحيفه سجاديه، خطبه هاي نهج البلاغه، روايات و آيات و توضيح و تفسير آيات نوراني قرآن سيراب مي شوند.

تأکيد نسبت به آراء و انديشه هاي امام راحل(ره)، حمايت و پشتيباني از مواضع و ديدگاههاي مقام معظم رهبري، از وي چهره اي محكم و انقلابي ساخته است. بصيرت ايشان نسبت به جريانات سياسي و ترفندهاي دشمنان موجب گرديد تا معظم له مورد مشورت بسياري از شخصيت هاي سياسي و نخبگان حوزه و دانشگاه گرديده است. دوري از ظواهر مادي و دنيايي و تاكيد بر ساده زيستي و مردمداري و ارتباطات بي تكلف مردم با ايشان از جمله ويژگيهايي است كه موجب توجه قلوب ارادتمندان و جوانان به اين شخصيت اخلاقي است.

حجت الاسلام كاظم صديقي امام جمعه موقت تهران در مورد وی گفته است: يكي از چهره هاي نوراني كه علماً و عملاً جزء وجاهتهاي جامعه ما و حسنات زمان به حساب مي آيند، آيت الله حاج شيخ عزيزالله خوشوقت مي باشند. اين بزرگوار در بعد نقلي، عقلي، معرفتي، عملي و خودساختگي، برجستگي دارد. در بعد علمي، بحمدالله از درجه ي بالا و والاي فقها و اجتهاد برخوردارند و در بعد عرفان، اخلاق و سير و سلوك، جزء اولين كساني هستند كه مرحوم آيت الله علامه بزرگوار، آيت الله سيدمحمد حسين طباطبايي، صاحب تفسير الميزان را يافتند.

آيت الله خوشوقت كه براي انجام عمره مفرده به عربستان عزيمت كرده بود، يكشنبه 29 بهمن ماه بعد از انجام اعمال عمره به دليل عارضه نارسايي كليوي و مشكلات تنفسي ناشي از ديابت در بيمارستان ملك فيصل مكه مكرمه بستري شد و صبح امروز 2 اسفندماه در بیمارستانی در عربستان سعودی درگذشت.