نقش نیت و معرفت در ارزش دادن به عمل

در اصول کافی از امام صادق علیه السلام نقل می کند که حضرت آیه (لیبلوکم ایکم احسن عملا؛ تا بیازماید که کدام یک از شما نیکوکارترید. «هود/ 7») را خواندند و فرمود: «" لیس یعنی اکثرکم عملا "» اشتباه نکنید " احسن عملا " غیر از " اکثر عملا " است «" ولکن اصوبکم عملا "»؛ مقصود این است که عملتان چقدر صوابتر باشد و حقانیت بیشتری داشته باشد «" و انما الاصابه خشیه الله "»؛ اصابت بستگی دارد که تا چقدر توأم با خداترسی باشد، که خداترسی دنباله خداشناسی است («" اعرفکم بربه اخوفکم منه " یا " اخوفکم من ربه اعرفکم به "»؛ هر کس خدا را بیشتر بشناسد، عظمت الهی را بیشتر درک می کند و خوف خدا را بیشتر دارد). " والنیه الصادقه "؛ و صدق نیت، که به همان خلوص برمی گردد. بعد فرمود: «" الابقا علی العمل حتی یخلص اشد من العمل "»؛ باقی ماندن بر عمل که خالص بماند، از خود عمل سخت تر است، یعنی بسا هست انسان در حین عمل، عمل را خالصا مخلصا انجام می دهد، ولی بعد از عمل آن را از خلوص می اندازد، مثل اینکه بعد در میان مردم بازگو می کند برای اینکه مردم او را ستایش کنند. بعد فرمود: «" الا و العمل الخالص الذی لاترید ان یحمدک علیه احد الا الله "»؛ عمل خالص آن عملی است که تو نخواهی کسی جز خدا تو را بر آن عمل ستایش کند، جز از خدا انتظار ستایش نداشته باشی. اگر عملی انجام دهی، یک گوشه کوچک چشمت هم به این باشد که مردم هم تو را خوب بدانند، آن عمل، عمل خالص نیست. بعد فرمود: «" و النیه افضل من العمل الا و ان النیه هی العمل "» (حدیث عجیبی است. احادیث دیگری داریم به این مضمون که " نیة المؤمن خیر من عمله "؛ نیت انسان از عملش فاضلتر است. عمل انسان مثل خود انسان است. انسان شخصیتی دارد و شخصی. شخصیت انسان به ملکات و معارف انسان است و خلاصه به روح انسان است، و شخص انسان به همین تن انسان است، که تن آدمی شریف است ولی به جان آدمیت. عمل انسان هم همین جور است، روحی دارد و اندامی، شخصیتی دارد و شخصی. روح و شخصیت عمل انسان نیت انسان است، اندام عمل انسان پیکر عمل است، خم شدنها، راست شدنها، رفتنها، سفرکردنها و امثال اینها)؛ نیت عمل از خود عمل افضل است، یعنی روح عمل از اندام عمل مهمتر است. اصلا عمل یعنی نیت. بعد حضرت این آیه را فرمود: " «قل کل یعمل علی شاکلته»؛ بگو هر کس بر حسب ساختار روحی خود عمل می کند. " (اسرا / 84) اصلا انسان آن طور عمل می کند که نیت دارد، یعنی عمل نمودارکننده نیت است، پس اساس نیت است.

دو حدیث دیگر
حدیث دیگری است از حضرت رسول صلی الله علیه و آله که ابوقتاده گفت: از حضرت رسول معنای "ایکم احسن عملا" را سؤال کردم، فرمود: «" ایکم احسن عقلا "»؛ اینجا به جنبه معرفت «توجه می دهد،» آن کسی که عقلش بیشتر و کاملتر است.
شخصی از حدود کوفه خدمت امام صادق علیه السلام می آید و از مردم و از سواد کوفه تعریف می کند که اینها چنین مردم خوبی هستند، شیعیان چنین و چنان هستند. راوی می گوید: همه تعریفها را که من کردم، حضرت فرمود: حال عقلشان چقدر است؟ گفتم: من این جهتش را فکر نکرده بودم.

مظهر تمام و کمال عبودیت


امام سجاد (ع)


زبان و قلم از وصف مقام عبودیت علی بن الحسین علیهماالسلام عاجز است، کسی جز خود حضرات معصومین علیهم السلام نمی تواند ایشان را توصیف نماید. در این نوشتار بر آن شدیم که اشاراتی به مقام عبودیت علی بن الحسین علیهماالسلام از میان کلمات معصومین علیهم السلام و راویان احادیث، بیابیم، تا شاید بر قلب قاسی نویسنده اثری افتد چرا که سخن هرگاه از قلب برخاست لاجرم بر دل نشیند.


زیب و زین عالم امکان علی بن الحسین                   نور یزدان سید سجاد، زین العابدین

مشرق صبح ازل، مفتون حُسن لم یزل                     دردمند شام محنت، مبتلای شامتین(1)

 

شیخ کلینی (ره) در کتاب شریف کافی از امام صادق علیه السلام روایت می کند که: «علی بن الحسین علیهماالسلام وقتی به نماز می ایستاد رنگ حضرتش دگرگون می شد و وقتی سجده می کرد تا عرق از بدنش خارج نمی شد سر بر نمی داشت!» (2)

و باز از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده که پدرم (یعنی حضرت باقر علیه السلام) می فرمود: «وقتی علی بن الحسین به نماز می ایستاد، گویی شاخه درخت بود، که جز آنچه باد از او به حرکت در آورد چیزی از او تکان نخورد!»(3)

یعنی در مقابل خداوند با کمال خشوع و تواضع می ایستاد و همانند عبید که در مقابل موالی بی حرکت می ایستند و بدون اذن او هیچ کاری انجام نمی دهند آن حضرت نیز بی حرکت بود.

و صدوق(ره) نیز در کتاب علل از ابان تغلب نقل می کند که وی به امام صادق علیه السلام گفت: من علی بن الحسین را دیدم که وقتی به نماز می ایستاد رنگ او دگرگون می شد. امام صادق علیه السلام به او فرمود:

«به خدا قسم علی بن الحسین به خوبی می دانست که مقابل چه کسی ایستاده است!» (4)

حضرت سجاد علیه السلام دارای پانصد درخت خرما بود در نزد هر درخت دو رکعت نماز می خواند و در موقع نماز رنگش تغییر می کرد و ایستادنش در نماز مانند ایستادن بنده ذلیل بود که در مقابل پادشاهی بلند مرتبه ایستاده باشد و اعضای بدنش از خوف و خشیت الهی می لرزید و به گونه ای نماز می خواند که گویی این نماز آخرین نماز اوست و بعد از این نماز دیگری نخواهد خواند

ابوحمزه ثمالی رضی الله عنه نقل می کند و می گوید: حضرت علی بن الحسین علیهما السلام را دیدم که نماز می خواند. عبای آن حضرت از دوشش افتاد، آن را راست و منظم نفرمود تا آن که نماز تمام شد. از ایشان از علت این امر جویا شدم، فرمود: «وای بر تو آیا می دانی در خدمت چه کسی بودم؟!» (5)

و باز روایت شده که وقتی زمان وضو فرا می رسید رنگش زرد می شد، به ایشان گفته می شد که این چه حالی است که شما را عارض می شود، می فرمود: «شما نمی دانید که من مقابل چه کسی ایستاده ام!» (6)

حدیث دیگری که نسبتاً طولانی است ولی خالی از لطف نیست حدیثی است که مرحوم شیخ مفید اعلی الله مقامه از امام صادق علیه السلام روایت نموده که حضرت فرموده:

عبادة

«به خدا قسم که علی بن أبی طالب علیهماالسلام تا هنگام مرگ به هیچ حرامی دست نیازید و هیچ گاه بین دو امر قرار نگرفت مگر اینکه سخت ترین آن دو را از جهت بدنی انتخاب نمود در حالی که در هر دو امر رضایت خداوند بود و هیچ مصیبتی بر رسول خدا وارد نمی شد، مگر اینکه رسول خدا، امیرالمومنین را در جریان قرار می داد، چرا که به او اطمینان داشت و هیچ کس از این امت غیر از علی توانایی عمل کردن مانند رسول خدا را نداشت و حضرتش اگر عمل خیری انجام می داد با حالت خوف و رجاء انجام می داد و با مال خود و یا دست رنج خود که با عرق پیشانی به دست آورده بود هزار بنده را در راه خدا آزاد نمود و لباسش فقط از کرباس بود و هنگامی که آستینش بلند بود آن را می برید [و به نزد خیاط نمی رفت] و از بین فرزندان او هیچ کس از جهت لباس و فقاهت به او شبیه تر از علی بن الحسین نبود. هنگامی که ابوجعفر امام باقر فرزند علی بن الحسین - علیهم السلام - بر پدر وارد شده بود و دیده بود که پدرش به گونه ای عبادت می کند که هیچ کس نمی تواند آن گونه عبادت کند و دیده بود که رنگ حضرت از شب زنده داری زرد شده و چشمانش از شدت گریه از بین رفته و پیشانی و بینی مبارکش در اثر سجده مجروح شده و ساق پا و قدم های حضرت از ایستادن در نماز ورم نموده، امام باقر علیه السلام در چنین حالی فرموده  بودند که من نتوانستم خودم را از گریه نگه دارم وقتی که او در چنین حالی دیدم، پس به حال او گریستم و او مشغول فکر کردن بود بعد از گذشتن اندکی زمان از وارد شدن من به من رو نمود و فرمود ای پسرم: مقداری از آن نوشته ها را که در آن کیفیت عبادت علی بن ابی طالب هست را به من بده! به او آن نوشته ها را دادم! حضرت سجاد علیه السلام مقداری مطالعه نمود، سپس آن ها را رها کرد وفرمود: چه کسی می تواند مانند علی بن ابی طالب خدا را عبادت کند؟!»(7)

و باز شیخ مفید (ره) نقل نموده از امام باقر علیه السلام که: «علی بن الحسین در یک شبانه روز هزار رکعت نماز بجا می آورد و باد او را مانند خوشه گندم می جنباند!»

حضرت سجاد علیه السلام، با آن شدت مواظبت و کمال عبادت آن حالش بود که از صحیفه علی بن ابی طالب علیه السلام چیز کمی خواند و اظهار عجز کرد! البته همه عاجزاند از عبادت مولی الموالی و همه رعیت عاجزاند از عبادت معصومین ولی نباید انسان که از مقام عالی باز ماند، یکسره رها کند

[یعنی حضرت در اثر لاغری و رنجوری و هم چنین خشوع و بی حرکتی چنان به نماز می ایستاد که اگر بادی می وزید: باد او را مثل شاخه گندم به حرکت در می آورد]

و حضرت سجاد علیه السلام دارای پانصد درخت خرما بود در نزد هر درخت دو رکعت نماز می خواند و در موقع نماز رنگش تغییر می کرد و ایستادنش در نماز مانند ایستادن بنده ذلیل بود که در مقابل پادشاهی بلند مرتبه ایستاده باشد و اعضای بدنش از خوف و خشیت الهی می لرزید و به گونه ای نماز می خواند که گویی این نماز آخرین نماز اوست و بعد از این نماز دیگری نخواهد خواند. (8)

و باز در حالات حضرت وارد شده که به گونه ای قرآن می خواند که کسانی که در حال عبور بودند - مثل سقّاها  - آنجا توقف می کردند و بعضی از استماع قرآن حضرت غَش می کردند! (9)

در پایان چه نیکو است که کلام را مزیّن کنیم به کلام حضرت امام رحمة الله علیه در رابطه با این روایات:

«عزیزم قدری تفکر کن در این احادیث شریفه، ببین حضرت باقر علیه السلام، امام معصوم، از شدت عبادت پدربزرگوارش و حالت عبادتش گریه کرد. و حضرت سجاد علیه السلام، با آن شدت مواظبت و کمال عبادت آن حالش بود که از صحیفه علی بن ابی طالب علیه السلام چیز کمی خواند و اظهار عجز کرد! البته همه عاجزاند از عبادت مولی الموالی و همه رعیت عاجزاند از عبادت معصومین ولی نباید انسان که از مقام عالی باز ماند، یکسره رها کند. باید دانست که این عبادت، نعوذبالله، عبث نبوده، بلکه راه خطرناک و طریق باریک است. و عقبات موت و قیامت مشکل است که این طور اهل معارف حقیقیه عجز و الحاح می کردند. این سست انگاری ما از ضعف ایمان و سستی عقیده است و از جهل و نادانی است!» (10)

خداوند توفیق پیروی از اهل بیت علیهم السلام را به همه ما عنایت بفرماید.

 

پی نوشت:

1- دیوان مفتقر، ص 322 .

2- فروع کافی، ج3، ص 300، ح5 .

3- همان، ح 4 .

4- علل الشرائع، ص 88 و وسائل الشیعة، ج 4، ص 685 ، کتاب العلوة، باب 2، ح 3 .

5- وسائل الشیعة، ج 4، ص 688 ، ابواب افعال العلوة، باب 3، ح 6 .

6- مستدرک الوسائل ، کتاب الصلوة، ابواب افعال الصلوة، باب 2، ح 35 .

7- ارشاد مفید ص 255 و 256، باب ذکر طرف من اخبار علی بن الحسین (علیه السلام).

8- همان، ص 256، بحارالانوار، ج 46، ص 80، تاریخ سیدالساجدین، باب 5، حدیث 75.

9- اصول کافی، ج 2، ص 615 .

10- چهل حدیث امام خمینی (ره) ، ص 443 .

نقش مؤمنان حقیقی در ظهور

انقلاب امام مهدی علیه السلام تحولی عظیم در تاریخ بشر است. تحولات تاریخی ضابطه‌مندند و اراده انسانی در آن‌ها نقش دارند. درست است که اراده انسانی نقش مهمی در تحولات تاریخی دارد؛ اما با توجه به اصالت فطرت و جهتگیری واقعی درون انسان به سمت هدف واقعی، این انتظار معنای خاصی می‌یابد، و آن اولاً قبول این است که حق از باطل قابل تشخیص است و ثانیاً وظیفه اصلی منتظر تقویت دائم جبهه حق و تلاش برای مشخص‌تر کردن مرز حق و باطل برای به ثمر رسیدن آن نبرد عظیم جهانی خواهد بود. بدین معنا، انتظار، هم به لحاظ فردی و هم به لحاظ اجتماعی نه تنها حالت سلبی نیست، بلکه فعل ایجابی است که بر تمام افعال ما سایه می‌افکند و بدین سبب، افضل اعمال شمرده شده است.

به لحاظ فردی کسی می‌تواند واقعاً منتظر حکومت عدل باشد و آرزوی عدالت جهانی را در سر بپروراند که خودش با عدل خو ‌گرفته باشد و مزاجش با عدل سازگار باشد. کسی می‌تواند منتظر عدل جهانی باشد که عدل را دوست داشته باشد و کسی که عدل را دوست داشته باشد، در درجه اول خودش اهل عدل خواهد بود و این است که گفته‌اند: منتظران مصلح، خود، باید صالح باشند. به لحاظ اجتماعی نیز هر حرکت اصلاحی که در جهت پیروزی حق باشد، وظیفه منتظران است؛ پس اصلاحات جزئی و تدریجی نه تنها محکوم نیست، بلکه به نوبه خود، آهنگ حرکت تاریخ را به سود اهل حق تند می‌نماید و بر عکس، فسادها، تباهی‌ها و فسق و فجورها کمک به نیروی مقابل است و آهنگ حرکت تاریخ را به زیان اهل حق کُند می‌کند؛ بنابراین در این بینش آن‌چه باید رخ دهد، از قبیل رسیدن یک میوه بر شاخه درخت است نه از قبیل انفجار یک دیگ بخار. درخت هر چه بهتر از نظر آبیاری و ... مراقبت گردد و هر چه بیش‌تر با آفاتش مبارزه شود، میوه بهتر و سالم‌تر و احیاناً زودتر تحویل می‌دهد.

حدیث معروفی هست که می‌گوید ظهور در زمانی رخ می‌دهد که زمین پر از ستم شده باشد، در این حدیث تکیه بر روی ظلم شده است و سخن از گروه ظالم است که مستلزم گروه مظلوم است و می‌رساند که قیام مهدی (عج) برای حمایت مظلومانی است که استحقاق حمایت دارند. بدیهی است که اگر در حدیث گفته شده بود زمین را پر از ایمان و صلاح و توحید می‌کند، بعد از این‌که پر از کفر و شرک و فساد شده بود، مستلزم این نبود که لزوماً گروهی مستحق حمایت وجود داشته باشد. در آن صورت بود که می‌شد استنباط کرد که قیام مهدی موعود برای نجاتِ حقِ از دست رفته و به صفر رسیده است، نه برای نجات گروه اهل حق ـ هرچند به صورت یک اقلیت.

در کنار این حدیث، احادیث دیگری نیز وجود دارد مبنی بر این‌که ظهور تحقق نمی‌پذیرد، مگر این‌که هر یک از شقی و سعید به نهایت کار خود برسد؛ یعنی سخن در این است که هر دو گروه به نهایت کار خود می‌رسند نه این‌که فقط اشقیا به نهایت درجه شقاوت برسند. همان‌طور که در روایات اسلامی سخن از گروهی زبده است که به محض ظهور امام، به آن حضرت ملحق می‌شوند. معلوم می‌شود در عین اشاعه و رواج ظلم و فساد، زمینه‌‌هایی عالی وجود دارد که چنین گروهی را پرورش داده است.
این خود می‌رساند که نه تنها حق و حقیقت به صفر نرسیده است، بلکه فرضاً اگر اهل حق از نظر کمیت قابل توجه نباشند، از نظر کیفیت ارزنده‌ترین اهل ایمانند و در ردیف یاران سیدالشهداء. افزون بر این که از نظر روایات اسلامی، در مقدمه قیام و ظهور امام، یک سلسله قیام‌های دیگر از طرف اهل حق صورت می‌گیرد که به طور قطع این‌ها نیز ابتدا به ساکن و بدون زمینه قبلی رخ نمی‌دهد و حتی در برخی روایات سخن از دولتی از اهل حق است که تا قیام مهدی ادامه می‌یابد.

امتحان مردم یکی از سنتهای مهم الهی است که در تمام دوران زندگی بشر به شیوه های گوناگون انجام می گیرد تا میزان پای بندی افراد به اصول و احکام دینی مشخص شود. بر این اساس یکی از حکمتهای مهم غیبت امام دوازدهم نیز امتحان مردم است که این کار در این دوران، به صورتهای گوناگون انجام می گیرد؛ از جمله سنت آزمایشها در عصر غیبت ، امتحان به دین است. در روایات زیادی تصریح شده است که پایبندی به عقاید و حفظ ایمان در دوره غیبت به علت ویژگیهای این دوره بسیار دشوار است. به همین جهت یکی از هشدارهای مهم و تاکیدهای مکرر در خصوص عصر غیبت مراقبت از دین و ارزشهای دینی است.

امام کاظم علیه السلام در روایتی می فرمایند: وقتی پنجمین فرزند از فرزندان من غایب شد در مورد دین خود بسیار مراقب باشید مبادا کسی شما را از دین تان جدا کند. امام صادق علیه السلام در اشاره به سختی دینداری و حفظ ایمان در زمان غیبت امام زمان (ع) می فرمایند:... صاحب الامر (ع) دوران غیبتی در پیش دارند که در آن حفظ دین کردن همانند شاخه پرخار درخت قتاد را با دست تراشیدن است... چه کسی می تواند چنین کاری را با دست خود انجام دهد. بنابراین بندگان خدا باید در دوران غیبت حجت الهی تقوا را پیشه خود سازند و دین خدا را رها نسازند.

در این باره امام علی علیه السلام می فرمایند: پس از غیبت امام عصر (عج) مردم دچار حیرت و سرگردانی بسیاری می شوند. گروهی گمراه می شوند اما گروهی دیگر علیرغم تمام ناملایمات بر هدایت باقی می مانند. از مجموعه این قبیل از روایات کاملاً معلوم می شود در دوره غیبت شرایطی پیش خواهد آمد که دینداری و پایبندی به ارزشهای انسانی و اخلاقی بسیار مشکل خواهد بود؛ با این همه، گروههای زیادی با وجود همه این سختیها لحظه ای از دین خود دست بر نخواهند داشت و با تمام وجود به حفظ ارزشها و احکام الهی که تضمین کننده سعادت دنیا و آخرت انسان است پافشاری خواهند نمود.
بر طبق مجموعه رهنمودهای اولیای الهی، ما مسئولیت زمینه سازی برای ظهور را از طریق عمل به تعالیم اسلامی بر عهده داریم؛ یعنی نه تنها جایز نیست که از انجام تکالیف دینی ذره ای کوتاهی کنیم بلکه با توجه به مشکلات دوره غیبت و شرایط خاصی که در این دوره پیش می آید به مراتب بیشتر و دقیق تر از دوران حضور امام (ع) باید به انجام وظیفه بپردازیم و در برخی روایات به این حقیقت تصریح شده است تا آمادگی لازم فکری و اعتقادی و اجتماعی در توده های مردم فراهم نشود و یاران با ایمان و شجاع و مخلص تربیت نشوند زمینه برای ظهور فراهم نخواهد شد.

بنابراین آن دسته از روایات که از سختیها و نابسامانیهای دوران غیبت سخن به میان می آورند با هدف ایجاد انگیزه بیشتر برای پایبندی به احکام و هشدار نسبت به حل نشدن در وقایع این کار را انجام می دهند. و از قضا، در روایاتی که از مؤمنان دوران سخت غیبت سخن به میان آمده است از آنها با اوصاف بسیار نیکویی یاد شده است؛ از جمله پیامبر اکرم (ص) می فرمایند: هر یک از آنان (مومنان واقعی دوره غیبت) اعتقاد و دین خویش را با هر سختی حفظ می کنند چنان که گویی درختان خار مغیلان را در شب تاریک با دست پوست می کنند یا آتش پر دوام را با دست نگاه می دارند.
معلوم می شود آنها با توجه به این قبیل از روایات، علاوه بر افزودن بر تلاش و کوشش، با موانع و مشکلات نیز آشنا می شوند و پیشاپیش آمادگیهای لازم را در خود ایجاد می کنند و درنتیجه در سخت ترین پیشامدها بر ایمان و عقاید خود پای می فشارند و در حد توان به زمینه سازی ظهور کمک می نمایند.
امام سجاد علیه السلام در توصیف مومنان عصر غیبت می فرمایند: مردم زمان غیبت مهدی (ع) که به امامت آن حضرت پای بندند و همواره در حال انتظار ظهور به سر می برند از مردم همه زمانها برترند، زیرا خدا چنان درک و فهم و نیروی تشخیص آنان را قوت می بخشد که غیبت نزد آنان همانند زمان ظهور باشد... آنان به حق اخلاص ورزانند...

انسان دین دار عصر غیبت که دسترسی عادی به امام زمان (عج) ندارد بر اساس درک عقلی و تهذیب اخلاق و اندیشه به یقین والایی دست می یابد و همواره به دفاع از احکام و عقاید دینی می پردازد و این در شرایطی است که اغلب مردم در زرق و برق و لذات مادی خود را غرق ساخته اند و به احکام و ارزشهای دینی و فضیلت های انسانی بی توجه شده اند.
امام صادق (ع) می فرماید: پیامبر (ص) به علی (ع) فرمودند یاعلی! بزرگترین مردمان در ایمان و یقین کسانی هستند که در آخرالزمان زندگی می کنند، آنها پیامبرشان را ندیده اند و امامشان در غیبت به سر می برد، با این همه آنان از روی علوم و معارف و کتابهایی که در اختیار دارند ایمان آورده و در ایمان خود پایداری می ورزند...
بنابراین یکی از راههای مهم در امان ماندن از فتنه های آخرالزمان، عمل به وظایف دینی و وظایف و مسئولیتهای مربوط به دوران غیبت است. وضعیت جهان پیش از ظهور امام عصر (ع) به گونه ای است که شاید انسانهایی را به یأس بکشاند؛ چنانکه بعضی از روایات اشاره به همین موضوع داشته و رواج هرج و مرج، ناامنی، شیوع بیماری و گرسنگی و... را به عنوان ویژگیهای این دوران برشمرده اند؛ لیکن روایات دیگری نیز وجود دارد که در آنها به نکات روشن و روزنه های امید برای شیعیان و انسانهای مؤمن و متعهد اشاره شده است. برخی از روایات درباره مؤمنانی سخن می گوید که هیچ گاه زمین از آنان تهی نمی شود و آنان در شرایط سخت پیش از ظهور نیز در سراسر جهان حضور دارند.

بعضی از روایات در پاسخ کسانی آمده است که گمان می کردند روزگاری خواهد رسید که جامعه از وجود انسانهای مؤمن تهی و بی بهره شود. امام (ع) این گمان را نفی کرده و از وجود مؤمنان در هر روزگاری خبر داده است: زید زراء می گوید: به امام صادق (ع) عرض کردم: می ترسم ما از مؤمنان نباشیم. امام فرمود: چرا چنین فکر می کنید؟ گفتم: زیرا می بینم در میان ما کسی نیست که برادرش را بر درهم و دینار مقدم دارد، ولی این را می بینم که درهم و دینار را به برادر دینی - که ولایت امیر مؤمنان (ع) ما را به دور یکدیگر به گرد آورده - ترجیح می دهیم. امام صادق(ع) فرمود: این چنین نیست که می گویی شما اهل ایمان هستید لیکن ایمان شما کامل نمی شود تا هنگامی که قائم آل محمد (ع) قیام کند. در آن هنگام خداوند خرد شما را نیز کامل می کند و شما مؤمنان کامل می شوید. سوگند به آن خدایی که جانم در دست قدرت اوست که در سراسر جهان، انسانهایی هستند که همه دنیا در نظرشان با پر پشه ای برابری نمی کند.

علم غیب در سینه امامت

علم غیب در سینه امامت

غیب

یكى از دلائل آشكار نبوت و یا امامت، خبرهاى است غیبى كه از جانب خداوند متعال در اختیار ایشان قرار مى گیرد.

اینگونه اخبار در قرآن مجید و سخنان پیامبر بزرگوار اسلام صلى الله علیه و آله و پیشوایان معصومین علیهم السلام بطور گسترده ذكر شده است .

یادآورى و مطالعه اینگونه روایات علاوه بر اینكه سبب شناخت بهتر پیشوایان دین مى گردد، زیرا طبیعت هر انسانى با شناخت كمالات رهبران خود به طرف آنها جذب مى شود، علاقه او بیشتر شده و این علاقه معنایش اطاعت و هماهنگى با رهبران دینى است كه پایه هر موفقیتى به شمار مى رود.

گذشته از این امر، پیشگوئی هاى رهبران دینى در حد یك معجزه سبب تقویت ایمان و باور قلبى مردم به حقانیت دین و رهبرى آن مى گردد.

بحث در مورد علم غیب و اینكه آیا این علم منحصر به خداوند متعال است و دیگران از آن بهره اى ندارند و یا اینكه دیگران نیز مى توانند داراى این علم باشند بحثى گسترده است. هیچ كس نباید در این امر تردید داشته باشد كه خداوند متعال قادر است بخشى از علوم خود را هر قدر كه صلاح بداند در اختیار اولیاء خود قرار دهد، همچنانكه در قرآن مجید به پاره اى از آنها اشاره نموده است .

مثلا در مورد پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله مى فرماید: «عالم الغیب فلا یظهر على غیبه احدا الا من ارتضى من رسول (جن/26)؛ خداوند داناى غیب است و هیچكس را بر غیب خویش آگاه نمى كند مگر آنكه را كه مورد رضاى او باشد».

و آیات دیگرى كه بطور عموم و یا خصوص ، این حقیقت را اعلام مى دارد كه خداوند متعال هرگاه صلاح بداند برخى از بندگان خود را از غیب آگاه مى سازد.

بنابراین آیاتى كه علم غیب را منحصر در خداوند متعال مى داند مثل آیه مباركه ی «قل لا یعلم فى السماوات و الارض الغیب الا الله و ما یشعرون (نمل/66)؛ بگو در میان آسمانها و زمین كسى جز خداوند غیب را نمى داند»، و آیاتى نظیر آن معنایش این است كه منبع غیب خداوند است و كسى جز از طریق او نمى تواند بر آن آگاهى یابد، بنابراین هیچ منافاتى ندارد كه غیبها در نزد حضرت حق باشد و او برخى از اولیاء خود را از آن مطلع گرداند.

شیعه كه خاندان پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله را عالم به برخى از غیبها مى داند، فقط به عنوان برگزیدگان و بزرگانى كه مورد رضاى خداوند بوده اند و از حضرت حق جل و علا كسب فیض كرده اند، مى باشد نه بعنوان علم ذاتى كه مختص به ذات اوست و در آن شریكى ندارد

آرى عالم به غیب در حقیقت خداوند متعال است كه علم او ذاتى و از دیگرى گرفته نشده است و اما علوم سایر انبیاء و اولیاء اكتسابى و برگرفته از آن كانون غیب است .

 

حقیقت علم غیب

در قرآن كریم مى خوانیم: «و كل شى ء احصیناه فى امام مبین(یس/12)؛ همه چیز را در پیشواى آشكار جمع آورى كرده ایم».

از امام باقر علیه السلام روایت است كه فرمود: چون این آیه بر پیامبر اكرم نازل شد، ابوبكر و عمر از جا برخاسته گفتند: اى رسول خدا آیا منظور تورات است؟

فرمود: خیر.

گفتند: انجیل است؟

فرمود: خیر.

گفتند: قرآن است؟

فرمود: خیر.

در این میان امیرالمۆمنین على بن ابیطالب علیه السلام وارد شد، پیامبر اكرم فرمود: این همان است ، اوست آن امام كه خداوند تبارك وتعالى علم هر چیزى را در او جمع كرده است.(1)

امام علی
فراگیرى از صاحب علم

بعد از جنگ جمل وقتى حضرت امیر علیه السلام در ضمن خطبه اى به برخى از حوادث آینده خبر داد یكى از یاران آن حضرت با تعجب گفت: یا امیرالمۆمنین! به شما علم غیب داده شده است. شاید او منظورش این بود كه علم غیب مختص خداوند است.

على علیه السلام در حالیكه تبسم مى كرد، فرمود: این علم غیب نیست، بلكه آموختن و فراگیرى است از صاحب علم (یعنى رسول خدا).(2)

و از آنجا كه دانستن علم غیب در نظر بسیارى معنایش این بود كه او شریك خداوند است در دانستن غیب، و دانستن علم غیب را از صفات الهى مى شمرند. به این جهت در برخى روایات، این موضوع را انكار مى كردند و مى فرمودند: این علم غیب نیست ، بلكه علمى است كه از پیامبر اكرم فرا گرفته ایم.

در روایت دیگرى مردى بنام یحیى بن عبدالله به امام هفتم علیه السلام گفت: فدایت شوم اینان مى پندارند كه شما علم غیب میدانى !

حضرت فرمود: سبحان الله، دستت را بر سرم بگذار، بخدا قسم تمامى موهاى سرم(از تعجب) سیخ شد. سپس فرمود: نه بخدا قسم، چیزى نیست مگر آنچه از پیامبر اكرم ارث برده ایم.(3) یعنى آنچه ما مى دانیم علم ذاتى نیست بلكه برگرفته از خداوند است.

 

همه علم كتاب نزد ماست

سدیر گوید: من و ابوبصیر و یحیى بزاز و داود بن كثیر در منزل امام صادق علیه السلام بودیم كه دیدیم حضرت با حالت خشم آمد وقتى نشست فرمود:

شگفتا از كسانى كه مى پندارند ما علم غیب داریم، جز خدا كسى غیب نمى داند، من مى خواستم خدمتكار را تنبیه كنم،گریخت و من نمى دانم در كدام اتاق رفته است !

سدیر گوید: وقتى حضرت از مجلس برخاست و به داخل منزل رفت ، من و ابوبصیر و میسر به دنبال حضرت رفتیم و گفتیم: فدایت گردیم از شما چنین سخنانى شنیدیم در مورد آن خدمتكار، ما مى دانیم كه شما دانشى فراوان دارى و علم  غیب را هم به شما نسبت نمى دهیم.

حضرت(براى اینكه حقیقت امر روشن گردد) فرمود: اى سدیر آیا قرآن نخوانده اى؟

عرض كردم: آرى .

عالم به غیب در حقیقت خداوند متعال است كه علم او ذاتى و از دیگرى گرفته نشده است و اما علوم سایر انبیاء و اولیاء اكتسابى و برگرفته از آن كانون غیب است

فرمود: در قرآن یافته اى این آیه را «قال الذین عنده علم من الكتاب انا آتیك به قبل ان یرتد الیك طرفك؛ كسى كه از علم كتاب بهره اى داشت گفت من آن تخت را قبل از بهم خوردن چشم تو نزد تو حاضر مى كنم».

سدیر گوید: عرض كردم : فدایت شوم خوانده ام .

فرمود: آیا آن مرد را مى شناسى و مى دانى چه مقدار از علم كتاب نزد او بود؟

عرض كردم: شما مرا آگاه كنید.

فرمود: به مقدار یك قطره در مقابل دریاى سبز! این مقدار در مقابل علم كتاب چقدر خواهد بود؟

عرض كردم: فدایت شوم این خیلى كم است .

حضرت فرمود: اى سدیر چقدر زیاد است؟ (اگر بدون مقایسه در نظر گرفته شود) وقتى خداوند صاحب آن را به علم نسبت مى دهد. اى سدیر آیا در كتاب خداى عزوجل خوانده اى: «قل كفى بالله شهیدا بینى و بینكم و من عنده علم الكتاب؛ بگو خداوند و كسى كه علم كتاب نزد اوست، میان من و شما به عنوان گواه كافیست».

عرض كردم: فدایت شوم خوانده ام .

فرمود: كسى كه تمامى علم كتاب نزد اوست فهمش بیشتر است یا كسى كه برخى از دانش كتاب را دارد؟

عرض كردم: نه، كسى كه تمامى علم كتاب را دارد.(برتر است)

آنگاه حضرت در حالى كه با دست خود به سینه اش اشاره مى كرد، دو بار فرمود: «علم الكتاب و الله كله عندنا؛ به خدا سوگند همه علم كتاب نزد ماست».(4)

از آنچه گفته شد، می توان اینگونه نتیجه گرفت، شیعه كه خاندان پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله را عالم به برخى از غیبها مى داند، فقط به عنوان برگزیدگان و بزرگانى كه مورد رضاى خداوند بوده اند و از حضرت حق جل و علا كسب فیض كرده اند، مى باشد نه بعنوان علم ذاتى كه مختص به ذات اوست و در آن شریكى ندارد

نقش ایمان در قبولی اعمال خوب انسانها

جوانهای امروز این سؤال را زیاد مطرح می کنند، به این صورت که می گویند چه دلیلی هست و چه لزومی دارد که برای اینکه عمل انسان مقبول درگاه خدا واقع بشود انسان حتما به خدا اعتقاد داشته باشد، مسلمان باشد، ایمان داشته باشد، یا به تعبیری که در این آیات هست به نور الهی روشن شده باشد، کار خوب به هر حال خوب است، خدا هم که غنی است، پس برای خدا چه فرق می کند که بنده ای که کار خوب و یا کار بد می کند او را بشناسد یا نشناسد، خدا چون خداست و بزرگ و عظیم و غنی و بی اعتناست، نباید بین بندگان چه آن بنده ای که او را می شناسد و در درگاه او سر تعظیم فرود می آورد، نماز می خواند و روزه می گیرد، و چه آن بنده ای که اساسا او را نمی شناسد و بلکه نسبت به او مخالف و یاغی است ولی در عین حال اینها هر دو کار خوب می کنند، فرق بگذارد. پس روز قیامت نباید مسأله ایمان، حسابی داشته باشد، فقط باید عمل حساب داشته باشد، بنابراین اگر یک آدم مادی مسلک منکر خدا و منکر همه پیغمبران خدا کار خیری کرده، مثلا خدمتی به بشریت کرده است، خدا باید او را به بهشت ببرد، همانطور که اگر یک بنده ای که او را می شناسد کار خوب بکند، باید او را به بهشت ببرد، و غیر از این هم نمی تواند باشد. اگر غیر از این باشد باید بگوییم خدا العیاذ بالله مثل آن رؤسایی است که میان افرادی که می آیند تعظیم می کنند و تملقش را می گویند و آن افرادی که پیش او نمی آیند تعظیم کنند و تملق بگویند فرق می گذارد، در صورتی که ما می گوییم رئیس خوب آن رئیسی است که هیچ فرقی میان افراد از این نظر نگذارد، فقط به کار افراد توجه کند، اگر دید کار فرد خوب است به او پاداش بدهد. این موضوع را خیلی از افراد به صورت اشکال و ایراد سؤال می کنند و من خودم در آخرین بخش کتاب عدل الهی درباره این موضوع بحث کرده ام.

این سؤال هم بیشتر از اینجا مطرح می شود که می گویند ما افرادی را سراغ داریم که اینها خدمات بزرگی به بشریت کرده و می کنند و حال آنکه مسلمان نیستند و بعضی از آنها نه تنها مسلمان نیستند و ایمان به اسلام و پیغمبر اسلام ندارند، بلکه اساسا به خدا ایمان ندارند و خدا را نمی شناسند. مثلا آن کسی که پنی سیلین را کشف کرد چه خدمت بزرگی به بشریت کرده، چقدر بیماریها بود که قبل از کشف پنی سیلین غیر قابل علاج بود و چقدر کودکان مثلا به همین بیماری دیفتری می مردند و معالجه نمی شدند، اما بعد از کشف پنی سیلین معالجه می شوند. همین طور آن کسی که واکسن ضد کزاز را کشف کرد، و دیگران. آیا می شود گفت خدا عمل این اشخاص را به جرم اینکه ایمان نداشته اند نادیده می گیرد؟

حال ببینیم قضیه از چه قرار است و مطلب چگونه است. خدا یک اصلی را در قرآن کریم بیان کرده است که این اصل ما را کاملا روشن می کند و آن اصل این است: در سوره بنی اسرائیل می فرماید: «من کان یرید العاجله عجلنا له فیها ما نشاء لمن نرید ثم جعلنا له جهنم یصلیها مذموما مدحورا* و من اراد الاخرة و سعی لها سعیها و هو مؤمن فاولئک کان سعیهم مشکورا* کلا نمد هؤلاء و هؤلاء من عطاء ربک و ما کان عطاء ربک محظورا؛ هر کس خواهان دنیای زودگذر است، به زودی هر که را خواهیم نصیبی از آن می دهیم سپس جهنم را برایش مقرر می کنیم تا نکوهیده و مطرود در آن وارد شود. و هر کس آخرت خواهد و با سعی لازم برای آن بکوشد - در حالی که مؤمن باشد - آنانند که از سعیشان قدردانی خواهد شد. همه را، این گروه و آن گروه را از عطای پروردگارت مدد می بخشیم و عطای پروردگار تو از کسی منع نشده است.» (اسراء/20-18)

خلاصه این آیه ها این است که هر کسی در هر راهی که تلاش کند و به سوی هر مقصدی که برود و فعالیت کند، خدا اجرش را در همان مقصد ضایع نمی کند. خدا این عالم و این دستگاه هستی را به صورت یک دستگاه آماده برای کشت کردن و محصول برداشتن ساخته است. شما از یک مزرعه چه انتظاری دارید؟ انتظار دارید که آنچه را کشت می کنید بردارید، اما از مزرعه هر اندازه مزرعه خوب و عالی باشد این انتظار غلط است که انسان یک چیزی را کشت کند و چیز دیگری بردارد و این اساسا معنی هم ندارد. شما اگر در یک مزرعه مساعد و آماده، مثلا گندم بکارید گندم برمی دارید، جو بکارید جو برمی دارید، درخت میوه بکارید میوه برداشت می کنید، اگر گلابی غرس کنید گلابی برمی دارید و اگر حنظل بکارید حنظل، اگر خار بکارید خار برداشت می کنید و اگر گل بکارید گل. معنی یک مزرعه عالی و نمونه این نیست که به هر حال گل بدهد اعم از اینکه من خار بکارم یا چیز دیگر، یا برنج و یا گندم محصول بدهد، من ارزن بکارم یا جو. این غلط است. انسانها در تلاشهایشان مقصدی دارند. درست است که همه طالب سعادت هستند ولی سعادتشان را در چه چیزی جستجو می کنند؟ یک وقت هست انسان در این دنیا تلاش می کند، عمل می کند، زحمت می کشد برای محصولی و نتیجه ای که می خواهد در همین دنیا بگیرد و اصلا به خدا و آخرت هم کاری ندارد، یعنی بذری که می پاشد فقط بذر دنیایی است، کاری می کند نه برای نتیجه ای در همین دنیا. اما یک وقت هست انسان کاری می کند نه برای نتیجه مادی در این دنیا، بلکه برای اینکه قرب به حق پیدا کند، به خدا نزدیک شود و در جهان دیگر محصولی بردارد. قاعده این است که اگر کسی بذری برای آن جهان کاشته است در آن جهان به او بدهند و اگر بذری برای این جهان کاشته است در این جهان به او بدهند.

قرآن می گوید " «کلا نمد» " ما مدد خودمان را، هم به آنان که خداخواه و آخرت خواه هستند و مقصدشان بالاتر از مادیت است می رسانیم و هم به آنها که نمی خواهند تا آنجا بروند و می خواهند محصول و نتیجه را در همین جا بگیرند، با یک تفاوت و آن اینکه چون دنیا دار تزاحم علل و اسباب است خدا تضمین نمی کند که هر کسی برای دنیا و مقصد دنیا تلاش کند صد در صد به آن می رسد، چون ممکن است به موانعی بربخورد، بذری را بپاشد برای اینکه در دنیا نتیجه بگیرد ولی بذرش در همین جا فاسد و خراب بشود و آفتی به آن برسد، نه افرادش را تضمین می کنیم که به همه صد در صد بدهیم و نه در همه اعمال تضمین می کنیم که در همه اعمال صد در صد بدهیم. بذری که به مقصد دنیاست خیلی از اوقات به آفت برمی خورد، ولی بذری که برای خدا و برای تقرب به حق و برای آخرت پاشیده شود، دیگر تخلف پذیر نیست. آن (بذر) مطابق با مزاج هستی است و تخلف نمی پذیرد، و بلکه بیش از مقداری که شخص کاشته است محصول می دهد. حال من از شما می پرسم این اصل کلی چطور است؟ آیا این اصل کلی یک اصل منطقی است یا منطقی نیست؟ در آیات دیگری هم این مطلب به صورت دیگری آمده است. در سوره شوری می فرماید: " «من کان یرید حرث الاخرة نزد له فی حرثه و من کان یرید حرث الدنیا نؤته منها و ما له فی الاخرة من نصیب؛ هر کس کشت آخرت را بخواهد، به کشت او می افزاییم و کسی که تنها کشت این دنیا را طلب کند به او از آن می دهیم ولی در آخرت هیچ نصیبی نیست.» " (شوری/20) (اصلا این تعبیر کشت و زراعت کردن از خود قرآن است) هر کسی که بخواهد بذر را به قصد آخرت بپاشد یک بذر به قصد آخرت، نه اینکه دو جور بذر داریم: بذر دنیا و بذر آخرت، یک بذر با نیت انسان فرق می کند که آن را به نیت آخرت بکارد یا به نیت دنیا هر کسی که قصدش کشت آخرت باشد به او می دهیم، زیادترش را هم می دهیم و هر کسی هم که قصدش دنیا باشد (نمی گوید که می دهیم و بیشتر از آن چیزی به او می دهیم) او را هم محروم نمی کنیم: " «نؤته منها» ".

امام علی علیه السلام، مردی فراتر از شعار

امام علی علیه السلام، مردی فراتر از شعار

امام علی


مولای متقیان علی علیه السّلام الگوی تمام نمای سیره رفتاری پیامبر عظیم الشأن اسلام صلی الله علیه وآله است. امـام عـلى عـلیـه السـّلام تـلاش مـى كـرد تـا چـونـان رسـول خـدا صـلى الله عـلیـه و آله بـخـورد و بـیـاشـامـد و زنـدگـى كـنـد. 


سفره ای ساده و بی ریا

امام على علیه السّلام تهیدست نبود، از دسترنج خود تولید فراوانى داشت وقتى فقراء و یـتـیـمـان را دعـوت مـى كرد، بر سر سفره انواع غذاهاى رنگارنگ مى گذاشت ، و همگان را دعوت به تناول غذاها مى كرد، امّا خود بر سر همان سفره ، نان خشك مى خورد.

احنف بن قیس مى گوید:

روزى بـه دربار معاویه رفتم ، وقت نهار آن قدر طعام گرم ، سرد، ترش و شیرین پیش من آوردند كه تعجّب كردم .

آنگاه طعام دیگرى آوردند كه آنرا نشناختم .

پرسیدم : این چه طعامى است ؟

معاویه جواب داد: ایـن طـعـام از روده هـاى مـرغـابى تهیّه شده ، آن را با مغز گوسفند آمیخته و با روغن پسته سرخ كرده و شكر نِیشكر در آن ریخته اند.

احنف بن قیس مى گوید: در اینجا بى اختیار گریه ام گرفت و گریستم .

معاویه با شگفتى پرسید: علّت گریه ات چیست ؟

گفتم : به یاد على بن ابیطالب علیه السّلام افتادم ، روزى در خانه او بودم ، وقت طعام رسید. فرمود : میهمان من باش .آنگاه سفره اى مُهر و مُوم شده آوردند.

امـام عـلى عـلیـه السـّلام در سـاده زیـسـتـى یـك الگـوى كامل بود، كار مى كرد و زندگى را با كار روزانه اداره مى فرمود، مشك آب درماندگان راه را بر دوش مى كشید. درخت مى كاشت ، با دلوِ آب ، باغ دیگران را آبیارى مى كرد و مُزد مى گرفت

گفتم : در این سفره چیست ؟

فرمود: آرد جو .

گفتم : آیا مى ترسید از آن بردارند یا نمى خواهید كسى از آن بخورد ؟

فـرمـود: نـه ، هـیـچ كدام از اینها نیست ، بلكه مى ترسم حسن و حسین علیهماالسلام بر آن روغن حیوانى یا روغن زیتون بریزند.

گفتم : یا امیرالمۆمنین مگر این كار حرام است ؟

حضرت امیرالمۆمنین علیه السّلام فرمود:

نه ، بلكه بر امامان حق لازم است در طعام مانند مردمان عاجز و ضعیف باشند تا فقر باعث طغیان فقرا نگردد. هـر وقـت فـقـر بـه آنـها فشار آورد بگویند: بر ما چه باك ، سفره امیرالمۆمنین نیز مانند ماست .

مـعـاویـه گـفـت : اى احـنـف مـردى را یـاد كـردى كـه فـضـیـلت او قابل انكار نیست.(1)

همچنین ابورافع مى گوید :

روز عـیـدى خـدمت امام على علیه السّلام رسیدم ، دیدم كه سفره اى گره خورده در پیش روى حضرت امیرالمۆمنین علیه السّلام است ، وقتى آن را باز كرد دیدم نان جوین است .

گفتم : چرا گره مى زنى ؟

فرمود : براى اینكه بچه ها دوغى یا روغنى بر آن نیافزایند.

امام على علیه السّلام بیشتر از سبزیجات استفاده مى فرمود و اگر غذاى بهترى مى خواست شیر شتر میل مى كرد. گوشت بسیار كم مى خورد و مى فرمود :

«شكم ها را مدفن حیوانات نكنید». با این همه، از همه قدرتمندتر و قوى تر بود. (2)

ساده زیستی
ساده زیستى در كمال توانائى

امـام عـلى عـلیـه السـّلام در سـاده زیـسـتـى یـك الگـوى كامل بود، كار مى كرد و زندگى را با كار روزانه اداره مى فرمود، مشك آب درماندگان راه را بر دوش مى كشید. درخت مى كاشت، با دلوِ آب، باغ دیگران را آبیارى مى كرد و مُزد مى گرفت. هـیـزم جـمـع مـى كـرد و در بازگشت به منزل، پُشته هیزم را بر دوش ‍ مى كشید، تا با آن تنور را براى پختن نان آماده كنند. در كار خانه كمك مى كرد. خانه را جاروب مى زد، هر كس به حضرت امیرالمۆمنین على علیه السّلام نزدیك مى گشت، مـى فـهمید كه دور از هرگونه خود بزرگ بینى، چون دیگر اقشار جامعه، بلكه همچون محرومین زندگى مى كند.(3)

اصبغ بن نباته مى گوید:

امام على علیه السّلام خطاب به مردم كوفه فرمود:

من در شهر شما با مختصر توشه و وسائل زندگى وارد شدم، اگر به هنگام خارج شدن از شهر شما بیش از آنچه كه با خود آورده ام ببرم خیانتكار خواهم بود.(4)

در صورتى كه قدرت داشت تا انواع امكانات را براى خود فراهم آورد.

 

پیراهن وصله دار

امام على علیه السّلام الگوى كامل فرهنگ ساده زیستى بود. از لباس هاى معمولى كه عموم مردم مى پوشیدند استفاده مى كرد. شـخـصـى در كوفه خدمت امام على علیه السّلام رسید، دید كه لباس هاى حضرت امیرالمۆمنین على علیه السّلام كم قیمت و ساده و وصله داراست ،

با شگفتى به امام على علیه السّلام نگریست و گفت:

چرا لباس شما وصله دارد؟

امام على علیه السّلام در جواب فرمود:

«یَخشَعُ لَهُ القَلب ، وَتَذِلُّ بِهِ النَّفس وَیَقتَدى بِهِ المُۆ مِنُونَ؛ با این لباس دل خاشع و نفس اماره، خوار مى گردد، و الگوى مۆ منان مى شود».(5)

همچنین نقل شده است که علاء بن زیاد گفت:

یا امیرالمۆمنین از برادرم عاصم بن زیاد به شما شكایت مى كنم.

فرمود: چه شكایتى؟

عـرض كـرد: عـبـائى پـوشیده و كار عبادت و رهبانیّت پیشه كرده و دست از كار دنیا كشیده است .

امام على علیه السّلام فرمود: او را پیش من بیاورید.

لباس هاى على علیه السّلام در فرهنگ آن روز بد منظره نبود و انگشت نما نمى شد، اگر الان بود و همان لباس ها را مى پوشید، انگشت نما مى شد، گـرچـه قـائم مـا وقـتـى ظهور مى كند همان لباس على علیه السّلام را پوشیده به روش على علیه السّلام رفتار مى كند

چون عاصم آمد، حضرت به او فرمود:

«اى دشـمـنـك جان خویش، شیطان سرگردانت كرده، آیا تو به زن و فرزندانت رحم نمى كـنـى؟ تـو مـى پـنـدارى كـه خـداونـد نـعـمـتـهـاى پـاكـیـزه اش را حـلال كـرده امـّا دوسـت ندارد تو از آنها استفاده كنى ؟ تو در برابر خدا كوچك تر از آنى كه اینگونه با تو رفتار كند».

عاصم گفت: اى امیرمۆ منان، پس چرا تو با این لباس خشن ، و با آن غذاى ناگوار بسر مى برى ؟

حضرت امیرالمۆمنین على علیه السّلام فرمود:

واى بـر تـو، مـن همانند تو نیستم ، خداوند بر پیشوایان حق واجب كرده كه خود را با مردم ناتوان همسو كنند، تا فقر و ندارى ، تنگدست را به هیجان نیاورد، و به طغیان نكشاند.(6)

 

جایگاه ساده پوشى

امامان عادل هر قدر در ساده پوشى دقّت كنند ارزشمند است، امّا دیگران آزادند و مى توانند بـراى زن و فـرزنـد خـود لباس هاى قیمتى و نرم بخرند، كه دیگر امامان معصوم علیهم السـّلام نـیـز چـون رهـبـرى امـّت را در دسـت نـداشـتند گرچه از انواع لباس ها استفاده مى كردند، امّا در ساده زیستى همواره الگو بودند.

شخصى به امام صادق علیه السّلام اعتراض كرد كه شـمـا كـه از سـاده پـوشـى حضرت امیرالمۆمنین على علیه السّلام فرمودید، خودتان چرا لباس نرم و زیبا دارید؟

امام صادق علیه السّلام فرمود:

لباس هاى امام على علیه السّلام در فرهنگ آن روز بد منظره نبود و انگشت نما نمى شد، اگر الان بود و همان لباس ها را مى پوشید، انگشت نما مى شد، گـرچـه قـائم مـا وقـتـى ظهور مى كند همان لباس امام على علیه السّلام را پوشیده به روش امام على علیه السّلام رفتار مى كند.(7)

 

پی نوشت:

1) اصل الشّیعه و اصُولُها، ص 65 .

2) شرح ابن ابى الحدید، ج 1 ، ص 7.

3) كامل مبرّد، ص 153.

4) بحارالانوار، ج 40، ص 327 و 325.

5) شرح خوئى، ج 21، ص 152 ؛ نهج البلاغه، حكمت 103.

6) نهج البلاغه، خطبه 209.

7) اصـول كـافـى، ج 1، ص 411 ؛ وسائل الشیعه، ج 1، ص 279. 

قرآن منسوب به دستخط امام کاظم(ع)+عکس

 یک قرآن منحصر به فرد روی پوست آهو نوشته شده که منسوب به دستخط مبارک امام کاظم(ع) است. این مصحف شریف 425 سال پیش توسط شیخ بهایی وقف شده است و اکنون در کتابخانه آستان قدس رضوی نگهداری می‌شود.

خبرگزاری فارس: قرآن منسوب به دستخط امام کاظم(ع)+عکس

  در صفحه اول قرآن منسوب به دستخط امام هفتم شیعیان، وقفنامه‌ای به خط و امضای شیخ بهایی در سال 1009 هجری قمری دیده می‌شود.

این قرآن دارای 83 برگ، قطع: بیاضی، 28 × 17 سانتی متر، 6 سطر در هر صفحه، اندازه نوشته: 15 × 10 سانتی‌متر، اوراق متن و حاشیه شده، نوع مرکب: مشکی مایل به قهوه‌ای است.

در این اثر معنوی بخشی از کلام الله مجید از آیه 252 سوره بقره تا آیه 89 آل عمران را شامل می‌شود که به خط کوفی، روی پوست آهو کتابت شده است.

 

 

رئیس سازمان کتابخانه‌ها، موزه‌ها و مرکز اسناد آستان قدس رضوی درباره ویژگی‌های خطی و تزئینات این اثر معنوی و هنری می‌گوید: این قرآن دارای نقش و سجع مهر و تعدادی یاداشت‌های تاریخی و مهر متولیان وقت است. جلد این مصحف شریف: دو رویه دارای جدول بندی زرکوب، برون جلد: تیماج ساغری روغنی زرکوب، دارای ترنج و سرترنج با نقش «خط مبارک امام مفترض الطاعه موسی بن جعفر علیه السلام» به رنگ سفیداب محرر در زمینه زر، درون جلد: تیماج زرشکی دارای دو شمسه زرکوب با نقش «صحاف کتابخانه خسرو» و «اول حمل سنه 1297 اتمام پذیرفت» لت دیگر جلد دارای ترنج و سرترنج با نقش «السلطان ناصر الدین شاه ... و تولیت جناب میرزا موتمن المللک سعیدخان 1297» به رنگ سفیداب در زمینه زر است.

 بر اساس این گزارش، هم اکنون بیش از 16 هزار و 500 نسخه قرآن، جزوه قرآن و دستنوشته قرآنی خطی در گنجینه مخطوطات کتابخانه مرکزی آستان قدس رضوی نگهداری می‌شود.

نقش ایمان به خدا و آخرت در بعد الهی و ملکوتی اعمال

نسبت دنیا و آخرت نسبت بدن و روح، یعنی نسبت ظاهر به باطن است، دنیا و آخرت دو جهان کاملا مجزا و منفصل از یکدیگر نیستند، عالم دنیا و آخرت و یا به تعبیر دیگر ملک و ملکوت مجموعا یک واحد است همچون ورق‏ کتاب که دارای دو صفحه است، و یا همچون سکه‏ای که دو طرف دارد. زمینی‏ که در دنیا هست، همین زمین با چهره ملکوتیش در آخرت پیدا می‏شود. جمادات و نباتات دنیا با وجهه ملکوتیشان در آخرت ظاهر می‏شوند. اساسا آخرت وجهه ملکوتی دنیاست. شرط اینکه یک عمل، وجهه ملکوتی خوب و " علیینی " پیدا کند این‏ است که با توجه به خدا و برای صعود به ملکوت خدا انجام بگیرد. اگر کسی‏ معتقد به قیامت نباشد و توجه به خدا نداشته باشد، عمل او وجهه ملکوتی‏ نخواهد داشت و به تعبیر دیگر صعود به علیین نخواهد کرد. وجهه ملکوتی‏ عمل وجهه بالاست و وجهه ملکی آن وجهه پایین است.

تا عملی از راه نیت و از راه عقیده و ایمان، نورانیت و صفا پیدا نکند، به ملکوت علیا نمی‏رسد، عملی به ملکوت علیا می‏رسد که روح داشته باشد. روح عمل همان‏ بهره اخروی و ملکوتی آن است. قرآن کریم چه زیبا می‏فرماید: «الیه یصعد الکلم الطیب و العمل الصالح یرفعه؛ بسوی او سخن پاک بالا می‏رود و کردار شایسته بالا می‏بردش» (فاطر / 10). این آیه به دو گونه قابل تفسیر است و هر دو گونه در کتب تفسیر ذکر شده است: یکی اینکه سخن پاک و اعتقاد پاک را کردار شایسته بالا می‏برد، دیگر اینکه سخن پاک و اعتقاد پاک، کردار شایسته را بالا می‏برد و ملکوتی می‏سازد. دو تفسیر - که هر دو صحیح است و مانعی ندارد که هر دو مقصود باشد - مجموعا این اصل را بیان می‏کنند که ایمان در مقبولیت عمل و بالا رفتن عمل بسوی بالا تأثیر دارد و عمل، در سیراب شدن ایمان و بالا رفتن درجه ایمان. این اصل در معارف اسلامی اصل مسلمی است. استشهاد ما به این آیه بنابر تفسیر دوم است گو اینکه از نظر ما مانعی ندارد که آیه کریمه در آن واحد ناظر به هر دو معنی باشد. به هر حال اشتباه است اگر بپنداریم اعمال کسانی که ایمان به خدا و قیامت ندارند، به سوی خدا صعود می‏نماید و وجهه " علیینی " پیدا می‏کند.

اگر به ما بگویند که فلان کس از جاده شمال تهران خارج شد و در جهت شمال‏ چند روز به سفر خود ادامه داد هرگز توقع نداریم که چنین کسی به قم و اصفهان و شیراز برسد، اگر کسی چنین احتمالی بدهد به او می‏خندیم و می‏گوییم اگر او می‏خواست به قم و اصفهان و شیراز برود باید از جاده جنوب‏ تهران خارج شود و ادامه دهد. محال است که کسی به سوی ترکستان برود و به کعبه برسد. بهشت و جهنم، دو غایت سیر معنوی انسان است. در آن جهان هر کسی خود را در غایت مسیر خود می‏بیند، یکی بالا است و دیگری پایین، یکی اعلا علیین است و دیگری اسفل سافلین. «ان کتاب الابرار لفی علیین؛ بی تردید کارنامه نیکان در علیین است» ( مطففین/ 18) «ان کتاب الفجار لفی سجین؛ مسلما کارنامه بدکاران در سجین است»( مطففین / 7).

چگونه ممکن است کسی به سوی مقصدی حرکت نکند و یا به سوی مقصدی ضد آن‏ مقصد حرکت کند و آنگاه به آن مقصد برسد؟! حرکت به سوی علیین، فرع‏ آهنگ و اراده رسیدن به آن است، و آهنگ و اراده، فرع معرفت و اعتقاد از یک طرف، و تمکین و تسلیم از طرف دیگر است. از آنکه به چنین‏ مقصدی اعتقاد ندارد یا تمکین و تسلیم ندارد و بالاخره رغبتی به آن ندارد و به انگیزه رسیدن به آنجا کوچک‏ترین گامی برنمی‏دارد چگونه می‏توان توقع‏ داشت که سر از آنجا در بیاورد؟ بی شک هر راهی به مقصد خودش منتهی‏ می‏گردد، تا مقصد خدا نباشد به خدا منتهی نمی‏گردد.

قرآن کریم می‏فرماید: «من کان یرید العاجلة عجلنا له فیها ما نشاء لمن نرید ثم جعلنا له‏ جهنم یصلیها مذموما مدحورا *و من اراد الاخرة و سعی لها سعیها و هو مؤمن‏ فاولئک کان سعیهم مشکورا؛ هر کس (فقط) طالب دنیای نقد باشد، آن مقدار که بخواهیم به آنان‏ که بخواهیم می‏دهیم، سپس برای وی جهنم را قرار داده‏ایم که نکوهیده و رانده شده وارد آن می‏گردد. و هر کس خواهان آخرت باشد و کوشش شایسته‏ آن را انجام دهد، پس کوشش آنان مورد قدردانی قرار خواهد گرفت» ( اسراء / 18 - 19).

یعنی اگر کسی سطح فکرش از دنیا بالاتر نباشد و هدفی عالی تر از دنیا نداشته باشد، محال است که به هدف عالی اخروی نائل گردد، ولی لطف و کرم ما و خدایی ما ایجاب می‏کند که از همان هدف دنیایی که خواهان آن‏ است به او بهره‏ای بدهیم. جهان دنیا، جهان طبیعت و ماده است، جهان‏ علل و اسباب است، علل و اسباب دنیوی با هم در تزاحم و جنگند، در این‏ دنیا قسرهم وجود دارد، به همین جهت کسی که هدفش دنیا باشد، تضمینی‏ ندارد که صد در صد به مقصود برسد. تعبیری که قرآن کریم برای تفهیم این‏ نکته انتخاب فرموده این است: هر قدر بخواهیم، به هر کس بخواهیم می‏دهیم. ولی آنکس که در نظام روحی خودش هدف عالی تری دارد و دل به هدفهای‏ کوچک نقد نداده است و به سوی هدف الهی گام برمی‏دارد و با ایمان جلو می‏رود، البته وی به هدف خواهد رسید زیرا خداوند ارج گزار است، کار نیکی را که تقدیم او گردد می‏پذیرد و مزد می‏دهد. در اینجا سعی و کوشش هم شرط شده است زیرا محال است که کسی بی‏گام‏ برداشتن، راهپیمایی کند و به هدف برسد.

سپس در آیه بعد می‏فرماید : «کلا نمد هؤلاء و هؤلاء من عطاء ربک ، و ما کان عطاء ربک محظورا؛ ما همه را، هم این گروه را و هم آن گروه را، از فیض پروردگارت‏ مدد می‏کنیم، فیض پروردگار تو از کسی دریغ نشده است» ( اسراء/ 20). یعنی ما فیاض علی الاطلاقیم و جهان را مستعد فعالیت ساخته‏ایم، هر کسی‏ هر تخمی که بپاشد آن را به ثمر می‏رسانیم، هر کس که به سوی هدفی رهسپار است او را به هدفش می‏رسانیم. حکمای الهی می‏گویند: واجب الوجود بالذات واجب من جمیع الجهات و الحیثیات است، به همین جهت واجب الفیاضیه است، از این رو هر کس طالب هر چه باشد، خدا او را مدد می‏کند.

چنین نیست که اگر کسی طالب دنیا باشد خدا بفرماید تو گمراه هستی و بر خلاف ارشاد و هدایت ما عمل کرده‏ای پس‏ ما تو را تأیید نمی‏کنیم. نه، چنین نیست، دنیا طلب هم در دنیا طلبی‏ خویش در حدودی که این سرای اسباب و علل و تمانع و تزاحم امکان می‏دهد مورد تأیید و حمایت الهی است و از بذل و بخشش بی دریغ او بهره‏مند می‏گردد. به عبارت دیگر جهان، سرزمین مستعد و مناسبی است برای کاشتن و روییدن و رشد کردن و درو کردن، بستگی دارد به اینکه انسان چه بذری برای‏ رشد و پرورش انتخاب کند و چه محصولی بخواهد بدست آورد، هر بذری انتخاب کند همان‏ بذر عینا در مزرعه مستعد و مناسب این جهان رشد داده می‏شود. بلی، یک حمایت مخصوص از برای اهل حقیقت هست که رحمت رحیمیه‏ نامیده می‏شود، دنیا طلبان از این رحمت محرومند، زیرا خواهان آن نیستند. ولی رحمت رحمانیه خدا در تمام مردم و در تمام مسیرها علی السویه جریان‏ دارد. به قول سعدی:

ادیم زمین سفره عام اوست     بر این خوان یغما چه دشمن چه دوست

بنابر این تنها حسن فعلی برای پاداش اخروی عمل کافی نیست، حسن فاعلی‏ هم لازم است، حسن فعلی به منزله تن و حسن فاعلی به منزله روح و حیات‏ است، و ایمان به خدا و روز رستاخیز، شرط اساسی و لازم‏ حسن فاعلی است، و این شرطیت یک شرطیت قرار دادی نیست، یک شرطیت‏ ذاتی و تکوینی است مانند شرطیت هر راه معین برای مقصد معین. ممکن است کسی‏ بگوید برای حسن فاعلی ضرورت ندارد که حتما قصد تقرب به خداوند در کار باشد، اگر کسی عمل خیری را به انگیزه وجدان و به خاطر عطوفت و رحمتی که‏ بر قلبش مستولی است انجام دهد، کافی است که عمل او حسن فاعلی پیدا کند. به عبارت دیگر انگیزه انساندوستی برای حسن فاعلی کافی است، همین‏ که انگیزه انسان " خود " نباشد حسن فاعلی پیدا می‏کند اعم از اینکه‏ انگیزه " خدا " باشد یا " انسانیت ". این نکته قابل تأمل است. در عین اینکه ما مطلب بالا را تأیید نمی‏کنیم‏ که فرقی نیست میان اینکه انگیزه خدا باشد یا انسانیت. در عین حال جدا معتقدیم هر گاه‏ عملی به منظور احسان و خدمت به خلق و به خاطر انسانیت انجام گیرد در ردیف عملی که انگیزه‏اش فقط " برای خود " است نیست. البته خداوند چنین کسانی را بی اجر نمی‏گذارد. در برخی احادیث وارد شده است که‏ مشرکانی نظیر " حاتم " با اینکه مشرکند، به خاطر کارهای خیری که در دنیا کرده‏اند معذب نخواهند بود و یا تخفیفی در عذاب آنها داده می‏شود.

از روایات زیادی که در دست داریم کاملا می‏توان این مطلب را استفاده‏ کرد: به طور مثال مجلسی علیه الرحمه از " ثواب الاعمال " شیخ صدوق از علی بن یقطین‏ از امام کاظم علیه السلام نقل می‏کند که آن حضرت فرمود: در بنی اسرائیل مردی مؤمن همسایه‏ای کافر داشت. آن مرد کافر نسبت به‏ همسایه مؤمن خود همواره نیکی و نیکرفتاری می‏کرد، وقتی که مرد، خداوند برای او خانه‏ای ا ز نوعی گل بنا کرد که مانع او از گرمای آتش بود و روزی‏ او از خارج محیط او که محیط آتش بود به او می‏رسید به او گفته شد: این‏ به سبب نیکی و نیکرفتاری تو نسبت به همسایه مؤمنت می‏باشد (بحار الانوار ، چاپ کمپانی ، ج 3 ص 377). مرحوم مجلسی پس از نقل این روایت می‏گوید: این روایت و امثال آن‏ دلیل است که عذاب برخی از جهنمیان از کفار به خاطر اعمال نیکشان‏ برداشته می‏شود و آیاتی که درباره کفار وارد شده که تخفیفی در عذابشان‏ داده نمی‏شود در موردی است که چنین اعمال خیری از آنها صادر نشده باشد.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم درباره عبدالله بن جدعان که یکی از کفار معروف جاهلیت‏ و از سران قریش است، فرمود: سبک عذاب ترین اهل دوزخ ابن جدعان است. عرض شد: یا رسول الله چرا؟ فرمود: «انه کان یطعم الطعام؛ او مردم را سیر می‏کرد» (بحار ، چاپ کمپانی، ج 3 ص 382 نقل از کافی). افرادی این چنین که البته در همه زمانها کم یا بیش پیدا می‏شوند، حداقل‏ این است که در عذاب آنها تخفیف داده می‏شود و یا عذاب از آنها به کلی‏ برداشته می‏شود. اگر افرادی یافت شوند که نیکی به انسانهای دیگر و حتی نیکی‏ به یک جاندار اعم از انسان یا حیوان را - زیرا «لکل کبد حراء اجر؛ بر هر جگر سوخته ای اجر و ثوابی است»-  بدون‏ هیچ چشم انتظاری انجام دهند، و حتی در عمق وجدان خود از آن جهت خدمت‏ نکنند که چهره خود را در آیینه وجود محرومین می‏بینند، یعنی ترس از اینکه روزی چنین سرنوشتی داشته باشند عامل محرک آنها نباشد، بلکه طوری‏ انگیزه احسان و خدمت در آنها قوی باشد که اگر بدانند هیچ گونه سودی عاید آنها نمی‏شود و حتی یک نفر هم از کار آنها آگاه نمی‏گردد و احدی به آنها یک " بارک الله " هم نخواهد گفت باز هم آن کار خیر را انجام می‏دهند، و تحت تأثیر عادت و امثال آن هم نباشند، باید گفت در عمق ضمیر این‏ انسانها نوری از معرفت خداوند هست، و به فرض اینکه به زبان، انکار کنند در عمق ضمیر اقرار دارند، انکارشان در واقع و نفس الامر انکار یک‏ موهومی است که آن را بجای خدا تصور کرده‏اند و یا انکار یک موهوم دیگری‏ است که آن را بجای بازگشت به خدا و قیامت تصور کرده‏اند، نه انکار خدا و معاد واقعی.

علاقه به خیر و عدل و احسان از آن جهت که خیر و عدل و احسان است، بدون هیچ شائبه چیز دیگر، نشانه‏ای است از علاقه و محبت ذات جمیل علی‏ الاطلاق، بنابراین بعید نیست که اینگونه کسان واقعا و عملا در زمره اهل کفر محشور نگردند، هر چند از آنها به عنوان منکر خدا یاد می شود.

علت ظهور گاه‌گاه امام زمان(عج) بر برخی بزرگان/ مصلحتی در کار است

در عصر غیبت مصلحت بر آن است که هر از چند مدتی ولی‌عصر(عج) خود را به برخی از مردم و بزرگانی که سخنشان مورد قبول است، نشان دهد تا مردم به وجود او اطمینان پیدا کرده و طولانی شدن غیبت، سبب انکار وجود حضرت نشود.

خبرگزاری فارس: علت ظهور گاه‌گاه امام زمان(عج) بر برخی بزرگان/ مصلحتی در کار است

عظمت وجودی و ابعاد مختلف شخصیت حضرت صاحب زمان(عج) باعث شده است که در طول هزار و اندی سال که از غیبت کبری می‌گذرد، هر گروه از مردم بسته به گرایش‌های خاص اعتقادی، اجتماعی و فرهنگی که داشته‌اند، از دیدگاهی خاص به تحلیل شخصیت و تعیین جایگاه آن حضرت در عالم هستی بپردازند.

حجت‌الاسلام رضا قاسمی، مدیر سامانه پاسخگویی «همراز» در یادداشتی که با موضوع «شیعه منتظر را چه انحرافاتی تهدید می‌کند؟» در اختیار خبرگزاری فارس قرار داده است که به بررسی آن پرداخته است:

 

 

برای هر فرهنگ و مجموعه معرفتی ممکن است آفت‌هایی روی دهد که مانع رشد و بالندگی آن فرهنگ باشد، فرهنگ دینی نیز گاهی به آفت‌هایی گرفتار می‌شود که حرکت رو به کمال آن را کند می‌کند، در این طرح، سخن از آسیب‌هایی است که پیش از ظهور و در دوران غیبت رخ می‌دهد، تا با تبیین آن راه مبارزه و درمان روشن شود.

به جهت اهمیت مسأله امامت(1) و نقش محوری آن در ساختار فکری و عملی شیعیان، دشمنان همواره سعی کرده‌اند که درباره امام مهدی(عج) شبهاتی را مطرح کنند و معتقدان به آن حضرت را دچار تردید کنند، چون از جمله مباحثی است که در زندگی بشر، نقش کلیدی دارد که کم‌ترین آن امید به آینده و سر فرود نیاوردن در مقابل حوادث، ستم‌ها و سختی‌ها است.

به همین علت در معرض خطرات و آسیب‌هایی است که گاهی از طرف دوستان ناآگاه و بی‌اطلاع نیز انجام می‌گیرد، این آسیب ها عبارتند از:

-شتاب‌زدگی و تعجیل در ظهور

-ملاقات گرایی

-برداشت‌های انحرافی از مقوله انتظار فرج

که با روایات منتظران حقیقی منطبق نیستند، ضرورت بررسی صحیح و منطقی موضوع مهدویت را ایجاب می‌کند.

1. استعجال در ظهور

استعجال به معنی عجله کردن و خواستن چیزی قبل از رسیدن وقت آن و تحقق زمینه‌های لازم برای آن است، انسان‌های عجول به خاطر ضعف نفس و کم ظرفیت بودن، متانت و سکون و آرامش خود را از دست داده و بدون در نظر گرفتن شرایط، خواهان تحقق پدیده‌ها هستند.

در فرهنگ ناب مهدویت و در برخورد با مسأله انتظار امام غایب، انسان منتظر، پیوسته در طلب ظهور است و با تمام وجود و اشتیاق خواستار ظهور است و برای تعجیل امر فرج دعا می‌کند، ولی هرگز عجله نمی‌کند و هر چه غیبت به درازا کشد و انتظار طولانی شود، باز هم صبر و شکیبایی را از کف نمی‌دهد، بلکه علیرغم شوق فراوان به ظهور، در برابر اراده پروردگار و خواست او کمال تسلیم را از خود نشان می‌دهد و برای تحقق همه زمینه‌های لازم برای ظهور می‌کوشد و بردباری می‌کند.

عبدالرحمن بن کثیر می‌گوید: خدمت امام صادق(ع) نشسته بودم که «مهرم» داخل شد و عرض کرد: قربانت گردم، به من خبر دهید این امری که در انتظارش هستیم کی واقع می‌شود؟ امام(ع) فرمود: ای مهرم! وقت‌گذاران دروغ گفتند و شتاب کنندگان هلاک شدند و تسلیم شدگان نجات یافتند».(2)

امام صادق(ع) فرمودند: «انما هلک‌ الناس من استعجالهم لهذا الامر ان الله لا یعجل لعجلة العباد ان لهذا الامر غایه ینتهی الیها فلوقد بلغوها لم یستقدموا ساعة و لم یستأخروا»(3)، شتاب مردم برای این کار، آن‌ها را هلاک ساخت، خداوند به جهت شتاب مردم، شتاب نمی‌کند برای این امر مدتی است که باید پایان پذیرد، اگر پایانش فرا رسد، آن را ساعتی پیش و پس نیفکنند.

نهی از عجله و شتاب زدگی در امر ظهور به آن جهت است که به دنبال این پدیده، روحیه یأس و ناامیدی در انسان منتظر، در اثر عدم تحقق ظهور پیدا می‌شود، آرامش و صبوری خود را از دست داده و حالت تسلیم او به گله‌مندی، شکایت و عدم رضایت به مصلحت الهی تبدیل می‌شود و از تأخیر ظهور بی‌قرار گشته و این بیماری را به دیگران سرایت می‌دهد و گاهی استعجال ظهور، منجر به حالت انکار وجود امام و رویکرد به منحرفان و مدعیان دروغین مهدویت شده و در نهایت به استهزا و تمسخر آیات، روایات و معتقدان به غیبت و ظهور گرفتار می‌شود.

مرحوم صدوق در کتاب «کمال‌الدین» نقل کرده که امام جواد(ع) فرمود: «یهلک فیها المستعجلون»(4) در دوران غیبت، شتاب زدگان در امر ظهور هلاک می‌شوند.

2. ملاقات‌گرایی

از آسیب‌هایی که در عصر غیبت برای منتظران اتفاق می‌افتد، مدعیانی هستند که بی‌دلیل یا به ساده‌ترین اتفاق، ادعای ملاقات می‌کنند، یا کسانی که تمام وظیفه خویش را رسیدن به دیدار حضرت می‌پندارند و از باقی وظایف غافل شده و افراد را تنها به این عمل، به عنوان برترین وظیفه فرا می‌خوانند.

دوری شیعیان از مولای خود و محروم ماندن از دیدار جمال آن یوسف بی‌همتا از سختی و تلخی‌های دوره غیبت به شمار می‌رود، با شروع روزگار غیبت، منتظران ظهور، پیوسته در حسرت تماشای آن سرو بلند فضیلت سوخته‌اند و آه فراق از دل کشیده‌اند! البته در دوران غیبت صغری، شیعیان به وسیله نائبان خاص با امام عصر(عج) ارتباط داشتند و بعضی از آن‌ها به فیض حضور آن بزرگوار رسیده‌اند، چنان که در این باره روایات فراوانی وجود دارد، ولی در دوره غیبت کبری که روزگار غیبت کامل امام است، رابطه یاد شده قطع و امکان شرفیابی به محضر آن حضرت به شکل معمول و از طریق افرادی خاص، منتفی شده است، با این حال امکان تشرف به لقای امام زمان(عج) در غیبت کبری امکان دارد.

در عصر غیبت مصلحت بر آن است که هر از چند مدتی حضرت خودش را به برخی از مردم و بزرگانی که سخن شان مورد قبول است، نشان دهد تا مردم به وجود او اطمینان پیدا کرده و طولانی شدن غیبت، سبب انکار وجود حضرت نشود، زیرا تنها دلیل و برهان ـ خصوصاً برای عوام موجب اطمینان و یقین به وجود امام زمان(عج) نیست و به همین علت بزرگان دستور می‌دهند که قصه تشرف‌های بزرگان به خدمت امام زمان(عج) را برای مردم بازگو کنید که این به نوبه خود مردم را دلگرم کرده و به آن‌ها روحیه و امید می‌دهد و بر اعتقادشان نسبت به وجود آن حضرت می‌افزاید، زیرا قوی‌ترین دلیل بر امکان شی وقوع آن است.

عموم علمای شیعه از قدما و متأخرین قائل به امکان رؤیت و تشرف به لقای حضرت(عج) در عصر غیبت کبری بوده‌اند که می‌توان افرادی را نام برد؛ سید مرتضی(5)، شیخ طوسی(6)، سید بن طاووس(7)، آخوند خراسانی(8)، محقق نائینی(9).

3. برداشت غلط از مفهوم انتظار

برداشت غلط از مفهوم انتظار سبب شده است که بعضی گمان کنند که چون اصلاح جهان از فساد به دست امام عصر(عج) خواهد بود ما در برابر قیام‌ها و ناهنجاری‌ها هیچ وظیفه‌ای نداریم و بلکه ممکن است گفته شود که برای نزدیک شدن ظهور امام مهدی(عج) باید برای ترویج بدی‌ها و زشتی‌ها در جامعه اقدام کنیم! این اندیشه نادرست در مقابل دیدگاه قرآن و اهل بیت(ع) است که امر به معروف و نهی از منکر را از وظایف حتمی هر مسلمان می‌داند، بنیانگذار جمهوری اسلامی امام خمینی(ره) در نقد این دیدگاه فرموده‌اند: «ما اگر دستمان می‌رسید، قدرت داشتیم باید برویم تمام ظلم‌ها و جورها را از عالم برداریم، تکلیف شرعی ماست، منتهی ما نمی‌توانیم اینکه هست این است که حضرت امام مهدی(عج) عالم را پر می کند از عدالت، نه شما دست بردارید از این تکلیف‌تان، نه اینکه شما دیگر تکلیف ندارید»(10).

ایشان همچنین در ادامه بیانات خود فرموده‌اند: «(آیا) ما بر خلاف آیات شریفه قرآن دست از نهی از منکر برداریم و توسعه بدهیم گناهان را برای اینکه حضرت بیایند؟!(11)

برخی انتظار فرج را در دعا برای فرج، امر به معروف و نهی از منکرهای جزیی منحصر دانسته و بیشتر از آن وظیفه‌ای برای خود نمی‌دانند و گروهی دیگر، حتی امر به معروف و نهی از منکرهای جزئی را نیز بر نمی‌تابند، چون معتقدند در دوران غیبت، کاری از آن‌ها بر نمی‌آید و تکلیفی به عهده ندارند، و امام زمان(عج) خود، هنگام ظهور کارها را اصلاح می‌کند.

پندار گروه دیگر چنین است که جامعه بایستی به حال خود رها شود و کاری به فساد آن نباید داشت تا زمینه ظهور که دنیایی پر از ظلم و فساد است فراهم آید.

گروه بعد، انتظار را چنین تفسیر می‌کنند: نه تنها نباید جلوی مفاسد و گناهان را گرفت، بلکه بایستی به آن‌ها دامن زد تا زمینه ظهور حضرت حجت هر چه بیشتر فراهم شود.

دیدگاه دیگر، هر حکومتی را به هر شکل، باطل و بر خلاف اسلام می‌داند و می‌گویند: «هر اقدامی برای تشکیل حکومت در زمان غیبت، خلاف شرع و مخالف نصوص و روایات معتبر است»، به این استدلال که در روایات آمده است: «هر عَلم و پرچمی قبل از ظهور قائم(عج) باطل است»(12)

این در حالی است که از مطالعه متن احکام و قوانین اسلام، به خوبی استفاده می‌شود که دین اسلام فقط دین عقیدتی و عبادی نیست، بلکه نوعی نظام کامل عقیدتی، عبادی، اخلاقی، سیاسی و اجتماعی است.

نتیجه اینکه در زمان غیبت امام عصر(عج) مهم‌ترین امری که بر مسلمانان لازم است، تلاش برای تأسیس و تحکیم حکومت اسلامی است تا با اجرای احکام و برنامه‌های سیاسی و اجتماعی اسلام، محیط امن و سالمی را به وجود آورند که برای عبادت و اطاعت خدای بزرگ و پرورش نفس و سیر سعود الی‌الله آماده باشند.

 

*‌پی‌نوشت‌ها:

1. قال رسول‌الله(ص): «من مات و لم یعرف امام زمانه مات میته جاهلیه». بحار الانوار، ج51، ح7، ص 160. آنکه بمیرد و حال آنکه امام زمان خویش را نشناخته باشد به مرگ جاهلیت مرده است.

2. کلینی، کافی، ج2، ص 191.

3. کلینی، کافی، ج1، ص 369.

4. صدوق، کمال الدین، ج2، باب 36، ص 378.

5. تنزیه الانبیا، ص 182 ـ 184.

6. کلمات المحققین، ص 533.

7. کشف المحجة، ص 143 و 154 ـ الطرائف، ص 185.

8. کفایه الاصول، ج2، ص 291.

9. فرائد الاصول، ج2، مبحث اجماع.

10. صحیفه نور، ج20، ص 196.

11. همان.

نقش ایمان به خدا در پیشرفتهای علمی

اخیرا به عرفان توجه زیادی شده است، از باب اینکه آن را فرهنگ انسانگرا می دانند. نمی دانند که اساس عرفان خدا آگاهی و تسلیم به خدا است. می خواهند عرفان را از خدا جدا کنند و عرفان هم باشد. خیلی عجیب است! من در نوشته های امروز ایرانی ها می بینم به عرفان گرایش پیدا کرده اند، عرفان منهای خدا و مذهب! این خیلی عجیب است! امکان ندارد.
امام باقر علیه السلام فرمود: به غرب عالم بروید، به شرق عالم بروید، آخرش باید بیایید این جا زانو بزنید تا حقیقت را بفهمید. (بحارالانوار، ح 46، باب 19، ص 335) با عبارت: «شرقا و غربا فلاتجدان علما صحیحا الا شیئا خرج من عندنا»
این است که آینده بشریت چاره ای ندارد جز تسلیم به ایمان، یعنی خداآگاهی مقرون به تسلیم و خضوع. بحران های حل ناشدنی و مشکلات امروز بشر، تمام بحران هایی است معنوی و اخلاقی.
ریشه اش در کجاست؟ فقدان ایمان. در گذشته بشر خیلی بحران ها داشت که منشأش جهل و نادانی و فقدان علم بود ولی امروز بحمدلله این بال بشر خیلی رشد کرده. این یک بالش که بال علم است خوب رشد کرده ولی آن بال دیگرش که بال ایمان است. همین جور مانده (و مرغ با یک بال نمی تواند پرواز بکند) همان طور که ایمان نیز در برخی محیطها رشد می کند (و ثمر می دهد) ولی در محیط جهل و تعصب برای بشر جز بدبختی چیز دیگری نمی آورد. قرآن تکیه اش روی هر دوی این هاست. بال علم و بال ایمان و با این دو بال است که مشکلات بشر آنچنان که باید حل می شود.

قرآن گاهی از علم جدا سخن می گوید و از ایمان جدا، مثل: و قال الذین اوتو العلم؛ دانش یافتگان گفتند... (قصص/80) گاهی هم علم و ایمان را با یکدیگر توأم می کند: و قال الذین اوتو العلم و الایمان؛ و کسانی که دانش و ایمان یافته اند، گویند... (روم/56) آن ها که هم از موهبت دانش و روشنایی و قدرتی که دانش می دهد (برخوردارند و هم از موهبت ایمان). حدودی که دانش به انسان روشنایی می دهد آن است که فضای طبیعت را برای انسان روشن می کند، قدرت انسان را بر طبیعت افزایش و بسط می دهد و طبیعت را در اختیار انسان قرار می دهد. ولی ایمان دژی را فتح می کند که آن دژ در قلمرو علم نیست و علم قادر به فتح آن دژ نیست.
آن دژ در درون خود انسان است، نفس انسان است. در احادیث شیعه و سنی حدیثی است معتبر از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و پیغمبر چه حرف ها را بجا می گوید! موقعیت را تشخیص می دهد. کجا حرف حق خودش را بزند. می خواهد مسئله مجاهده با نفس را مطرح کند، می گذارد یک روزی که عده ای از اصحابش با غرور و افتخار از یک جنگ برگشته اند. می آید جلو به این ها آفرین می گوید، ولی این چنین آفرین می گوید: «مرحبا بقوم قضوا الجهاد الاصغر و بقی علیهم الجهاد الاکبر» (وسائل الشیعه، ج 11، ص 122)؛ آفرین بر گروهی که جهاد کوچکتر را انجام داده اند و جهاد بزرگتر باقی مانده است. یا رسول الله! جهاد بزرگتر چیست؟ خیال کردند صحنه دیگری است نظیر آن جنگ. فرمود: جهاد النفس. یعنی اسلام من دو جهاد می خواهد: هم در جبهه بیرون؛ جهاد با انسانهای طاغی و متمرد، و هم جهاد با نفس؛ یکی به تنهای کافی نیست.

مولوی این جا واقعا تابلوی خوبی ساخته است در آن شعرهایش که می گوید:
ای شهان کشتیم ما خصم برون *** ماند خصمی زان بتر در اندرون
شاهدم این شعر است که می گوید:
کشتن این، کار عقل و هوش نیست *** شیر باطن سخره خرگوش نیست
خیال نکنید با فکر و عقل و فلسفه و علم بتوان دژ نفس را تسخیر کرد. ایمان می خواهد. از عقل و هوش کاری ساخته نیست.
این بود که گفتم آن خطایی که آقای «توئین بی» می گوید، اختراع ماشین نیست. آن خطا آزاد گذاشتن آز است. آزاد گذاشتن آز از کجا پیدا شد؟ از آنجا که یگانه عامل در بند کننده آن را که ایمان است از بشر گرفته اید. این است که باید بازگردیم به ایمان، و راهی جز بازگشت به ایمان نداریم.

نعمت زمین برای انسانها

در آیه 10 و 11 سوره الرحمن آمده: «فیها فاکهة و النخل ذات الاکمام؛ در آن میوه(ها) و نخل هایی با خوشه های غلاف دار است». کلمه «وضعها» (در آیه «والارض وضعها للانام؛ و زمین را برای آدمیان آفرید.») یعنی نهاد آن را. این اشاره است به آن استفاده ای که انسان از نهادگی زمین می برد، یعنی زمین برای انسان بساط و فرش و گهواره است که انسان در روی آن قرار گرفته و حاجتش را رفع می کند.
حال اشاره می کند به جنبه های دیگر فواید و نعمی که زمین برای انسان دارد. زمین برای انسان تنها فرش و مهاد و جایی که محل قرار باشد نیست، «فیها فاکهة و النخل ذات الاکمام» در این زمین است میوه ها و درخت خرما با آن غلافهای خودش که میوه ها را در غلاف قرار می دهد. گویا عرب به خرما " فاکهة " (میوه) اطلاق نمی کند، از این جهت نخل را جداگانه ذکر کرده است.

فلاسفه اصطلاحی دارند، می گویند " آباء ثلاثه و امهات اربعه ". زمین برای انسان حکم یک مادر را دارد. همین طور که شیر در پستان مادر تهیه می شود و این تهیه شدن شیر در پستان یک امر تصادفی نیست یعنی اگر زنی حامله می شود و بعد تدریجا در پستان او مایعی پیدا می شود و هر چه که ایام وضع حمل او نزدیک می شود آن مایع بیشتر و آماده تر می شود به طوری که مقارن با ولادت طفل آن پستان و آن مایع کاملا آماده است برای اینکه طفل از آن استفاده کند، این یک امر تصادفی نیست که همین قدر که این بچه در رحم قرار می گیرد اتفاقا پستان هم پر از شیر می شود، نه، در برنامه است، یعنی رابطه است میان خلقت بچه و خلقت پستان و تولید شیر. اصلا در نظام خلقت اگر بنا نبود که در رحمها بچه آفریده شوند، پستان هم آفریده نمی شد، آن پستان هم آن طور آفریده نمی شد که آن مایع را به آن شکل بتواند به وجود بیاورد. میان آن مایع و معده آن طفل که در رحم است ارتباط برقرار است.
میان نوع آن مایع (آن که به اصطلاح خراسان به آن " جیک " می گویند یا به آن " آغوز " می گویند) و اولین ماده ای که برای این معده متناسب است باز (رابطه) است، یعنی این مایع روی حساب تهیه شده. حتی میان آن دگمه سر پستان و لبهای آن طفل هم رابطه برقرار است، اگر لبهای آن طفل آن شکل خاص را نمی داشت آن دگمه سر پستان هم آن طور آفریده نمی شد. یا آن غده ها و مراکزی که شیر ترشح می کنند، به آن شکل ترشح می کنند. طفل باید با لبش فشار مختصر بدهد تا ترشح کند، چون اگر با لبش فشار ندهد ترشح نمی کند و اگر بدون اینکه لب فشار بدهد ترشح کند شیرها بی جهت می ریزد. آن هم باید آنقدر نازک باشد که وقتی لب نازک طفل کوچکترین فشار را بیاورد کافی باشد. همه اینها حساب دارد.

زمین هم ایجاد کردنش میوه ها را، درختها، دانه ها و سبزیهای خوشبو را، (حساب دارد). از میوه ها تعبیر به " فاکهه " کرده، بعد خرما را اختصاصا جدا ذکر کرده، یا به علت اهمیتش یا به همان علت که عرض کردم عرب به خرما " فاکهة " اطلاق نمی کند. دانه های مورد تغذی انسان مثل گندم، جو، نخود و لوبیا را هم تعبیر به " حب " می کند، دانه هایی که از زمین می روید، دانه هایی که توأم با برگهایی دروکردنی است که مورد استفاده انسان است. از سبزه های خوشبو تعبیر به " ریحان " فرموده است «و الحب ذو العصف و الریحان؛ و دانه های سبوس دار (با برگ و کاه) و گیاهان خوشبو» (رحمن/ 12).
قرآن کریم می خواهد بگوید همین طور که رابطه است میان آن پستان و آن شیر و آن دگمه سر پستان و همه آن تشکیلات با خلقت طفل در رحم و با معده و لبها و نیازهای آن طفل، همین طور رابطه است میان میوه ها و دانه ها و روییدنیهای خوشبوی این عالم با خلقت انسان. اینها ماده هایی است که در پستان همین زمین می روید، یعنی این پستان این جور آفریده شده است که بتواند این احتیاجات را رفع کند. البته طفل وقتی از رحم به دنیا می آید ناتوان است. حداکثر همین است که با لبهای خودش باید بمکد، دیگر بیش از این کاری از او ساخته نیست، مایع برای او تا این اندازه آماده است، ولی انسان بعد از آنکه بزرگ می شود استعداد خیلی بیش از اینها را دارد، آن وقت می بیند نعمتها در قدمهای دورتری قرار داده شده که او خودش می رود آنها را به خود نزدیک می کند، مثلا دانه را در زمین می پاشد که بعد زمین این استعداد خودش را در آنجا نشان می دهد، بعد مثلا بوته گندم می روید، بعد بزرگ می شود، ساقه پیدا می کند، دو مرتبه خوشه پیدا می کند، بعد دانه گندم هم به خودی خود قابل استفاده نیست، انسان آن را آرد می کند، بعد می پزد و بعد می خورد.

«و الارض وضعها للانام فیها فاکهة و النخل ذات الاکمام» زمین را نهاد برای مردم که بر روی آن راه بروند و از آن مانند یک فرش و بساط استفاده کنند ولی نه زمین تنها فایده اش آن باشد. مادری است که در پستان خودش مواد مورد نیاز انسان را به بوجود می آورد، در این زمین است میوه ها، در این زمین است درخت خرما، و از این زمین می روید دانه هایی که مورد استفاده انسان است، دانه هایی که با بوته هایی دارای برگ می روید، و در این زمین است که ریحانها یعنی روییدنیهای خوشبوی پیدا می شود.
اگر انسان شامه ای نمی داشت، این گلها و سبزیهای خوشبو هم در دنیا وجود نمی داشت، یعنی ارتباطی میان این دو برقرار است.
«فبای الاء ربکما تکذبان»؛ حال به من بگویید که شما کدامیک از نعمتهای پروردگارتان را تکذیب می کنید. یعنی آیا جای تکذیب نعمتها هست؟! تکذیب نعمتها یا تکذیب ایمان. این نعمتها با این تشکیلات و این نظم که حساب و کتابی را در عالم می رساند، اولا الهام بخش ایمان است در انسان، ثانیا الهام بخش وظیفه و تکلیف و مسؤولیت است برای انسان.

آیاتی که برتری حضرت رسول(ص) را بر دیگر پیامبران اثبات می‌کند

 علامه طباطبایی(ره) می‌گوید: تقدم نام پیامبر خاتم(ص) بر سایر پیامبران و نام بردن از دیگر پیامبران صاحب شریعت، به ترتیب زمان بعثت آنها، بیانگر افضل بودن و برتری حضرت رسول(ص) است.

خبرگزاری فارس: آیاتی که برتری حضرت رسول(ص) را بر دیگر پیامبران اثبات می‌کند

  حجت‌الاسلام محمدصادق یوسفی مقدم، رئیس مرکز فرهنگ و معارف قرآن در بخش‌هایی از کتاب «بررسی اختصاصات پیامبر خاتم(ص) از نگاه قرآن» به بیان ویژگی‌های شخصیتی و اخلاقی پیامبر اعظم(ص) پرداخته است که گزیده‌ای از آن در ذیل می‌آید:

از آیات و روایات استفاده می‌شود که پیامبر اکرم (ص) از همه انبیای الهی برتر و با فضیلت‌تر است. این مطلب را بسیاری از اندیشمندان اسلامی مانند، حسن بن سلیمان حلّی، شیخ صدوق و حافظ بن بطریق نقل کرده‌اند. در برخی از آیات آمده است:

«وَإِذْ أَخَذْنَا مِنَ النَّبِیِّینَ مِیثَاقَهُمْ وَمِنکَ وَمِن نُّوحٍ وَإِبْرَاهِیمَ وَمُوسَى وَعِیسَى ابْنِ مَرْیَمَ وَأَخَذْنَا مِنْهُم مِّیثَاقًا غَلِیظًا» احزاب/7 

(به خاطر آور) هنگامی که از پیامبران پیمان گرفتیم و (همچنین) از تو و از نوح و ابراهیم و موسی و عیسی بن مریم و ما از همه آنان پیمان محکمی گرفتیم (که در ادای مسئولیت تبلیغ و رسالت کوتاهی نکنند).

در آیه یاد شده پس از آنکه انبیا را به نحو عموم «مِنَ النَّبِیِّینَ» آورده است، به هنگام نام بردن از آنها، اول از پیامبر خاتم (ص) یاد کرده است با اینکه ان حضرت از نظر زمانی از دیگر پیامبران الهی متأخر است. آن‌گاه انبیای اولوالعزم را به ترتیب زمان بعثت آنان، نام برده است. «وَمِنکَ وَمِن نُّوحٍ وَإِبْرَاهِیمَ ...»

علامه طباطبایی (ره) می‌گوید:

تقدم نام پیامبر خاتم (ص) بر دیگر پیامبران و نام بردن از دیگر پیامبران صاحب شریعت، به ترتیب زمان بعثت آنان، بیانگر افضل بودن و برتری پیامبر خاتم (ص) است.

همچنین در برخی از روایات ذیل آیه 172 سوره اعراف، علت افضل بودن پیامبر خاتم (ص) را، سبقت گرفتن آن حضرت بر دیگر انبیای الهی، در اقرار به ربوبیت خدای یگانه، دانسته است.

صالح بن سهل از امام صادق (ع) نقل می‌کند که آن حضرت فرمود:

برخی از قریش به پیامبر (ص) گفتند: به چه چیزی بر پیامبران پیشی گرفتی و بر آنان برتری یافتی، حال آنکه تو آخرین و خاتم آنهایی؟ آن حضرت فرمود: زیرا من نخستین کسی هستم که به ربوبیت خدای جلیل اقرار کردم و به هنگامی که خداوند از انبیا پیمان گرفت و آنان را گواه بر خودشان قرار داد، نخستین کسی بودم که اجابت کردم و هنگامی که فرمود: آیا من پروردگار شما نیستم؟ من بلافاصله و پیش از همه به یگانگی و ربوبیت خدا اقرار کردم.

*** بررسی دلایل منع فضیلت حضرت رسول(ص) بر دیگر انبیا الهی

 

الف) آیات

برخی از آیات قرآن دلالت دارد بر اینکه میان انبیای الهی تفاضل و برتری نیست و آنان با یکدیگر فرقی ندارند؛ چنانکه در آیه 285 سوره مبارکه بقره چنین آمده است:

«آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنزِلَ إِلَیْهِ مِن رَّبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ کُلٌّ آمَنَ بِاللّهِ وَمَلآئِکَتِهِ وَکُتُبِهِ وَرُسُلِهِ لاَ نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِّن رُّسُلِهِ وَقَالُواْ سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا غُفْرَانَکَ رَبَّنَا وَإِلَیْکَ الْمَصِیرُ»

پیامبر به آنچه از جانب پروردگارش به سوی او فرو فرستاده شده ایمان آورده است و مؤمنان نیز به آن ایمان آورده‌اند. آری، همگی به خدا و فرشتگانش و کتاب‌ها و پیامبرانش ایمان آورده‌اند و گفتند: ما میان هیچ یک از پیامبران او جدایی نمی‌افکنیم ... .

این آیه صریح است در اینکه نباید میان انبیای الهی فرق گذاشت. روشن است برتر دانستن برخی بر برخی دیگر، همان فرق گذاشتن میان آنان است.

پاسخ این است که آیه یاد شده در مقام نفی برتری میان پیامبران نیست، بلکه در مقام نفی اعتقاد یهود و نیز مسیحیت است که در ایمان به انبیا فرق قائل‌اند. آنان به برخی از انبیای الهی ایمان دارند و به برخی دیگر ایمان ندارند. خداوند با آیه یاد شده تصریح می‌کند که باید به همه فرشتگان، کتب آسمانی و به تمام انبیای الهی ایمان آورید و نباید در تصدیق و ایمان، میان آنان فرق بگذارید.

از این‌رو آیه یاد شده با بسیاری از آیات که به صراحت از برتری برخی پیامبران بر برخی دیگر، یاد کرده است منافاتی ندارد؛ چنانچه در آیه 55 سوره مبارکه «اسراء» می‌فرماید:

«وَلَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلَى بَعْضٍ»

و به راستی ما برخی پیامبران را بر برخی دیگر برتری دادیم.

در متون حدیثی اهل سنت و شیعه نیز آمده است که خداوند همه آنچه را که به انبیای گذشته داده است، به پیامبر خاتم (ص) نیز عطا کرده است اما در برابر، چیزهایی که به پیامبر خاتم (ص) داده به هیچ یک از انبیای گذشته نداده است.

ب) روایات

در منابع حدیثی اهل سنت دو دسته از احادیث است که به ظاهر بر منع تفاضل میان پیامبران دلالت دارد؛ در یک دسته از بیان هرگونه تفاضل و برتری پیامبری بر پیامبری دیگر منع کرده است و در رشته دیگر، از برتر دانستن پیامبر خاتم (ص) بر دیگر پیامبران نهی کرده است.

به نظر می‌آید احادیث یاد شده نمی‌تواند قابل اعتماد باشد، زیرا با صریح آیات قرآن که بیانگر برتری برخی پیامبران بر برخی دیگر است، مخالف است، مانند: «تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ مِّنْهُم مَّن کَلَّمَ اللّهُ وَرَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجَاتٍ»؛

بعضی از آن رسولان را بر بعضی دیگر برتری دادیم، برخی از آنها، خدا با او سخن می‌گفت و بعضی را درجاتی برتر داد.

«وَلَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلَى بَعْضٍ»؛

و (اگر تو را بر دیگران برتری دادیم، به خاطر شایستگی توست) ما بعضی از پیامبران را بر بعضی دیگر برتری دادیم.

« ... وَلَکِنَّ اللّهَ یَجْتَبِی مِن رُّسُلِهِ مَن یَشَاء ...»؛

ولی خداوند از میان رسولان خود، هر کس را بخواهد برمی‌گزیند.

آیات یاد شده صریح است در اینکه برخی از انبیا بر برخی دیگر فضیلت دارند و در برخی از آیات یاد شده وجه برتری نیز بیان شده است و این بیانگر آن است که بیان تفاضل و برتر دانستن برخی از پیامبران بر برخی دیگر منعی ندارد.

از این‌رو اندیشمندان اهل سنت، مانند نووی و جلال‌الدین سیوطی با فرض اینکه از یک طرف احادیث یاد شده از نظر آنان مورد قبول است و از طرف دیگر، برتری برخی از پیامبران بر برخی و نیز برتری پیامبر خاتم (ص) را بر دیگران پیامبران قطعی دانسته‌اند، احادیث یاد شده را توجیه کرده‌اند.

این توجیه نیز ناتمام است، زیرا:

اولاً، احادیث یاد شده اطلاق دارد و چنانکه گفته شد از هرگونه برتری منع کرده است.

ثانیاً، بر فرض پذیرش این ادعا که احادیث یاد شده تنها از برتری دادن در اصل نبوت منع کرده است و از بیان دیگر برتری‌ها منع نکرده است، باز هم تعارض این احادیث با آیات به حال خودش باقی می‌ماند، زیرا ظاهر برخی از آیات، تفاضل و برتری برخی از پیامبران به برخی دیگر در اصل نبوت است:

«تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ مِّنْهُم مَّن کَلَّمَ اللّهُ وَرَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجَاتٍ وَآتَیْنَا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ الْبَیِّنَاتِ وَأَیَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ»؛

برخی از رسولان را بر برخی دیگر برتری داده‌ایم؛ از آنان کسی است که خدا با وی سخن گفت و بعضی از نیز به درجات و مقام‌هایی بالا برد و به عیسی پسر مریم دلایل و معجزه‌هایی روشن دادیم ... .

در این آیه خداوند برتری را به اصل نبوت مربوط می‌سازد و درباره موسی (ع) می‌گوید:

«مِّنْهُم مَّن کَلَّمَ اللّهُ»؛

برخی از انبیا با خدا تکلم می‌کرده‌اند.

و در مورد برتری عیسی (ع) می‌گوید:

«وَرَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجَاتٍ وَآتَیْنَا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ الْبَیِّنَاتِ وَأَیَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ»؛

ما به او نشانه‌های روشن دادیم و او را به روح‌القدس تأیید کردیم.

آنان در توجیه روایات دسته دوم چنین گفته‌اند:

1. پیامبر (ص) از روی ادب و تواضع، از نقل برتری خود بر دیگر پیامبران منع کرده است. معنای توجیه یاد شده این است که پیامبر خاتم (ص) در واقع، بر دیگر پیامبران الهی برتری دارد، اما از نقل و بیان آن منع کرده است.

این توجیه ناتمام است و نمی‌توان احادیث یاد شده را بر ادب و تواضع پیامبر (ص) حمل کرد، زیرا آن احادیث در مقام انشا و تعیین تکلیف برای مسلمان است و جمله انشائیه را نمی‌توان بر تواضع حمل کرد.

2. پیامبر (ص) در ابتدا نمی‌دانسته است که بر دیگر پیامبران برتری دارد. از این‌رو از برتر دانستن خود، منع کرده است، اما پس از آنکه به برتری خود آگاه شد، آن را به دیگران اعلام کرده است.

حق این است که توجیه یاد شده نیز درست نیست، زیرا نه تنها خلاف ظاهر آیات، بلکه خلاف ظاهر روایات نیز است؛ چنانکه در حدیث آمده است که پیامبر (ص) فرموده است:

«کنت نبیاً و آدم بین الماء والطین»؛

من پیامبر بودم و حال آنکه آدم، میان آب و گل بود.

و یا آنکه در پاسخ کسی که به حضرت گفت: از چه وقت به پیامبری رسیدی؟ «متی کنت نبیاً»، حضرت فرمود: آن‌گاه که آدم (ع) میان روح و جسد بود؛ «و آدم بین الروح و الجسد».

بنابراین آیات قرآن بیانگر آن است که خداوند برخی از پیامبران را بر برخی دیگر برتری داده است؛ چنانکه برخی از آنان «نبی» و برخی دیگر «رسول‌» هستند. بدیهی است که مقام رسالت بر مقام نبوت برتری دارد و در علت برتری رسول بر نبی، وجوه گوناگونی نیز بیان شده است. از این‌رو روایاتی که پیامبران را با یکدیگر مساوی می‌داند، با آیات قرآن متعارض‌اند و بدیهی است که آن احادیث باید کنار گذاشته شود، افزون بر آن، روایات منع تفاضل، مخالف است با روایاتی که بیانگر جواز تفاضل است که در صورت تعارض و تساقط، می‌توان با تبعیت از قرآن، بیان‌ برتری‌های پیامبران بر یکدیگر را جایز دانست.


نقش ایمان به انبیاء و اولیاء خدا در پذیرش اعمال

باید دید ایمان به نبوت و امامت از چه نظر لازم است و چرا باید شرط قبول اعمال باشد؟ به نظر می رسد دخالت ایمان به انبیاء و اولیاء خدا در پذیرش اعمال از دو جهت است: یکی اینکه معرفت آنان برمی گردد به معرفت خدا. در حقیقت شناختن خدا و شؤون او بدون معرفت اولیاء خدا کامل نمی گردد، به عبارت دیگر اینکه شناختن خدا بطور کامل شناختن مظاهر هدایت و راهنمایی است. دیگر اینکه شناختن مقام نبوت و امامت از این نظر لازم است که بدون معرفت آنان، بدست آوردن برنامه کامل و صحیح ممکن نیست.

شرط ورود به عرفان از منظر علامه قاضی/ آیا عرفان مخالف با عقل است

رئیس دانشگاه علوم و معارف قرآن کریم با اشاره به شرط ورود به عرفان از منظر علامه قاضی، گفت: عقلی که در عرفان اسلامی مذمت می‌شود، غیر از عقلی است که در عرفان‌های نوظهور مذمت می‌شود و صرفاً یک اشتراک لفظی است.

خبرگزاری فارس: شرط ورود به عرفان از منظر علامه قاضی/ آیا عرفان مخالف با عقل است

حجت‌الاسلام و‌المسلمین احمد عابدی، استاد درس خارج حوزه علمیه و رئیس دانشگاه علوم و معارف قرآن کریم در سلسله جلسات سخنرانی به نقد و بررسی عرفان‌های نوظهور پرداخته است که بخش چهارم آن در ادامه می‌آید:

 

 

* جدا کردن دین و اعتقادات از عرفان

یکی از مشترکات در همه فرقه‌های عرفان‌های نوظهور‌ این است که می‌گویند ما با باور، اعتقاد و عقیده کار نداریم، یعنی می گویند شخص، می خواهد مسلمان باشد، یا یهودی و یا اصلاً بی‌دین باشد ما فقط مسایل اخلاقی و عرفانی را مطرح می‌کنیم، صرفاً بحث از تقویت روح، تقویت اراده، ‌زنده کردن قوای درونی انسان و یا دور کردن مردم از گناه را مطرح می‌کنند و  مدعی هستند که کاری به دین مردم ندارند، اما این فقط یک ادعا است.

- قبلاً عرض شد که معنویت بدون اعتقاد به خدا معنا ندارد.

- ثانیاً امکان ندارد یک انسانی در برابر مسایل اعتقادی و جهان‌بینی موضع نداشته باشد، یعنی کسی که یک عرفان کاذب را ترویج می‌کند یا معتقد است این جهان خالق دارد یا ندارد و نمی‌شود بی‌تفاوت باشد، اگر در چین یا ژاپن، صنعتی اختراع شد من می‌توانم بگویم می‌خواهم مثل عصر حجر زندگی کنم و کاری با این چیزها ندارم، این شدنی است. می‌توانم بگویم از ماشین نمی‌خواهم استفاده کنم، ولی مثلاً یک چینی یا ژاپنی نمی‌تواند بگوید که با بهشت و جهنم کاری ندارم، می‌خواهد باشد یا نباشد و درباره آن بی‌تفاوت باشد یا باید بهشت را قبول داشته باشد و برای آن کار کند، یا باید بگوید قبول دارم که بهشت وجود ندارد و نمی‌شود کسی بگوید، من کار ندارم بهشتی هست یا نیست، این شدنی نیست چون بهشت سرنوشت خود شماست، یعنی هر انسانی دربرابر مسایل اعتقادی باید موضع داشته باشد.

- از طرفی دیگر ایدئولوژی، ‌اعتقادات و باورها از نوع نگرش انسان به جهان پدید می‌آید، چگونگی نگاه شما به دنیا، نشان دهنده اعتقاد شماست، اگر کسی دنیا را ممکن نداند، اعتقاد به خدا ندارد، ولی کسی بگوید جهان ممکن است اعتقاد به خدا دارد و نگرش به جهان چیزی است که در هر انسانی وجود دارد.

- در ظاهر می‌گویند اعتقادات را قبول نداریم، ولی در عمل کار دارند، مثلاً خیلی از عرفان‌های نوظهور در ظاهر می‌گویند، ما هیچ پیغمبری را قبول نداریم و کاری با آن‌ها نداریم، ولی خود بنیانگذار همان عرفان کاذب مثل پیغمبر برایشان می‌ماند، حرف‌هایش را بی قید و شرط  می‌پذیرند، تقدیسش می‌کنند و علم غیب برایش قائل هستند، اینها همان نبوت می‌شود.

*کنار گذاشتن عقل

یکی دیگر از ویژگی‌های، همه این (فرقه‌های) عرفان‌های نوظهور این است که بلا استثناء، مدعی کنار گذاشتن عقل هستند و می‌گویند هر که می‌خواهد وارد این فرقه‌ها بشود، باید با عقل خداحافظی کند و مدعی هستند که عقل مانع کمال بشر است و اگر مردم نمی‌توانند از نیروهای درونی خودشان استفاده کنند، به خاطر این است که سراغ عقل رفته‌اند و بعضی از آن‌ها نیز می‌گویند، شبیه این حرف‌ها در خود عرفان‌های اسلامی نیز وجود دارد و  غالباً عرفای اسلامی نیز دل خوشی با عقل ندارند.

این ما و منی جمله ز عقل است و عقال است/در خلوت مستان نه منی است و نه مائی

مثلاً از مثنوی مولوی که پر است از مذمت عقل و کتاب‌های دیگر شاهد می‌آورند و می‌گویند همان طور که عرفان اسلامی مخالف با عقل است، ما نیز مخالف با عقل هستیم.

*آیا عرفان اسلامی مخالف با عقل است؟

جواب این است که اولاً  عقلی که در عرفانی اسلامی مذمت می‌شود با عقلی که اینها مذمت می‌کنند، دو چیز است و تفاوت ماهوی دارد، در عرفان‌های نوظهور کلاً عقل حتی عقل به معنای عقلایی بودن مذمت می‌شود، یعنی کار عقلایی را نیز قبول ندارند تا چه برسد به کار عقلی. استدلال،‌ ریاضیات، منطق و کلاً این مسائل را با آن مخالفند، فلسفه و... که خیلی روشن است. البته فکر خوبی نیز کرده‌اند، برای اینکه حرف‌های باطل و حرف‌های نادرست خودشان را مردم بپذیرند، می‌گویند شرط پذیرفتن پائولو، ‌اکنکار، ‌اوشو ‌این است که عقل را کنار گذاشته و اگر چیزی خلاف عقل گفتیم، بپذیرید.

مسیحیت نیز همین طور است، مسیحیت از اول می‌گوید که دین غیر از عقل است. اَب و ِابن و روح القدس می‌شود توحید! می‌گویید این که سه تاست، می‌گویند بهر حال عقل می‌گوید این سه تا هست، ولی دین می‌گوید توحید است و یکی است، مسیحیت نیز چاشنی همین عرفان‌های نوظهور است و این عرفان‌ها در مسیحیت بیشتر رشد می‌کنند.

اما آن چیزی که در عرفان اسلامی گفته می‌شود این است، کسی که می‌خواهد عرفان اسلامی بخواند، باید منطق و فلسفه را بخواند و بعداً سراغ عرفان برود، یعنی در عرفان اسلامی مذمت عقل به معنی استدلال و این حرف‌ها نیست و شرط ورود به عرفان این است که انسان از نظر عقلی خیلی رشد کرده باشد.

* مذمت کدام عقل در عرفان اسلامی!؟

مثلاً ‌مرحوم آیت‌الله قاضی استاد آیت‌الله بهجت و علامه طباطبایی گفته است: هر کس می‌خواهد وارد عرفان شود، حداقل باید اجتهاد در فقه و اصول داشته باشد (حداقل اجتهاد)، اینکه می‌بینید مولوی، یا امام یا دیگران عقل را نکوهش می‌کنند، چند علت دارد:

- گاهی مراد عقل جزیی است، آن را مذمت می‌کنند.

- گاهی مرادشان عقل مصلحت اندیش است و آن را مذمت می‌کنند، جندة بن عبدالله، فضایل امیرالمؤمنین(ع) را می‌گفت، کسی به او گفت: چیزی بگو که الان به درد بخورد (فایده داشته باشد) و خودش نیز می گوید: من فضایل امیرالمؤمنین را می‌گفتم تا وقتی که زندان افتادم و از آن به بعد تاکنون هیچ چیزی نگفته‌ام، این عقل مصلحت اندیش است که عرفا نکوهش می‌کنند، عقلی که می‌گوید به فکر دنیا باش، در مورد حضرت علی(ع) چیزی نگو، اگر حرفی بزنی زندانی‌ات می‌کنند و ...

- بعضی از عرفا وقتی عقل را مذمت می‌کنند، مرادشان این است: مثلاً چاقو دسته خودش را نمی‌برد یا مثلاً اگر شما بگویید، دیوار موش و موش گوش دارد، دلیل آوردید که عقل قابل اعتماد نیست، ولی آنکه پیروز شده است، عقل است چون با دلیل به این نتیجه رسیده‌اید.

- عرفای مسلمان مرادشان این است که تصور نکنید همه چیز عقلی است، بعضی چیزها عقلی است و باید سراغ عقل رفت و بعضی چیزها نیز عقلی نیست.

-مراد عرفای مسلمان این است که عقل می‌گوید دینی هست، خدا و پیامبری هست و پیامبر نیز ایشان است، دست آدم را عقل می‌گیرد و می‌گذارد در دست پیامبر و از آنجا به بعد پیامبر راهنمایی می‌کند، مثلاً شما در هنر و یا زبان شناسی نباید عقل را وارد کنید، ولی در ریاضیات جای عقل است و جای چیز دیگری نیست.

-اینکه خدایی وجود دارد و باید پرستیده شود، کار عقل است و اینکه چگونه بپرستیم کار عقل نیست.

پس عقلی که در عرفان اسلامی مذمت می‌شود، غیر از عقلی است که در عرفان‌های نوظهور مذمت می‌شود و صرفاً یک اشتراک لفظی است.

*دم زدن از عشق

یکی دیگر از مسایلی که در عرفان‌های نوظهور مطرح می‌کنند، بحث عشق و محبت است، فراوان دم از عشق می‌زنند، می‌گویند انسان چیزهایی را با عشق یا با محبت می‌فهمند که دیگران نمی‌فهمند، عقل را کنار می‌گذارند و به جایش عشق و محبت را مطرح می‌کنند، عشق همان بحث ذوق است، فکر کردن و مجالست درباره هر چیزی محبت ایجاد می‌کند کسی که اول یک آدم را ببیند هیچ علاقه‌ای ندارد، ولی وقتی ده بار با او نشست و برخاست کرد، به او علاقه پیدا می‌کند، این فرقه‌ها می‌گویند مثلاً دستت را بگذار روی سینه و به خلا فکر کن، نسبت به خیلی چیزها علاقه پیدا می‌کنی و ابتدا آدم از اینها نفرت دارد و خود به خود علاقه نسبت به آنها ایجاد می‌شود.

*فرق دین ما و مسیحیت

اساس مسیحیت نیز بر همین حرفهاست و دین مسیحیت اساسش بر محبت است و عشق و .... و دین ما اساسش بر معرفت، علم و دانش است. مسیحی می‌گوید از راه محبت به معرفت باید رسید، مسلمان می‌گوید از راه معرفت باید به محبت رسید، یعنی اگر روی منبر، از اول تا آخر درباره محبت اهل بیت حرف بزنیم، روح این حرف‌ها مسیحیت است، گرچه اسم امام حسین(ع) و یا فاطمه الزهرا(س) را به کار ببریم، ولی اگر روی منبر، معرفت نسبت به اهل بیت را مطرح کردیم، که اگر مردم اهل بیت(ع) را بشناسند، محبت نیز پیدا می‌کنند، دین اسلام این می‌شود.

*معرفت زاییده محبت نیست، ولی محبت زاییده معرفت است

و درست این است که محبت و عشق یک معرفت‌هایی ایجاد می‌کند، ولی اگر علم و عقل را از آن جدا کنیم، ممکن است به هر چیزی عشق پیدا کند، مثلاً یک انگشتری را وقتی مدتی دستتان باشد، به آن علاقه پیدا می‌کنید و  چون چند وقت با شما همنشین بوده، اعتقاداتی به آن پیدا می‌کنید و می‌گویید، این چنین است و چنان و... .  اینکه در روایات است اگر سنگی را دوست داشته باشید، روز قیامت با او محشور می‌شوند.

وقتی محبت را از عقل و استدلال جدا کنیم، هر خرافه‌ای را ممکن است انسان به آن محبت پیدا کند و معارفی در آن پیدا کند، یعنی اعتقادات و باورهایی با همین عشق غلط درست می‌شود؛ یعنی عشق، ضابطه و ملاک ندارد.

*عشق غلط انسان را از حقیقت دور می‌کند

بعضی‌ها به غلط ادعا می‌کنند که یک عشق حقیقی داریم و یک عشق مجازی و باید به سراغ عشق مجازی رفت تا به عشق حقیقی رسید، جواب این است: عشق‌هایی هستند که نه حقیقی هستند و نه مجاز، بلکه عشق‌های غلط هستند، مثل عشق‌هایی که در شرع حرام است، مثل انسانی که عادت به سیگار کشیدن دارد،‌ سیگار تلخ است ولی چون به این چیز تلخ عادت کرده، آن قدر خلاف کرده که بد برایش خوب و خوب برایش بد می‌شود، اینکه کسی همیشه یک چیز تلخ را بخورد عشق است و برای آن آدم شیرین می‌شود.

این صوفی‌ها و دراویش اشتباهشان همین است، مثلاً کتاب رساله رفع شبهات،‌ یا خورشید تابنده و دیگر کتاب‌های صوفی‌ها اشتباهشان این است که می‌گویند بروید سراغ فلان گناه که مجاز است و شما را به حقیقت می‌رساند، این عشق غلط است که هیچ وقت آدم را به حقیقت نمی‌رساند، بلکه دور می‌کند، یک عشق مجاز این است که شما عاشق زیارت باشید، عشق به اهل بیت مجاز است و انسان را عاشق خدا می‌کند.

جمله‌ای که جهنمی شدنمان را قطعی می‌کند!

جمله‌ای که جهنمی شدنمان را قطعی می‌کند!


مدتی است که اصطلاحی بین مردم رایج شده است که : "اعصاب نداریم" و این جمله گویی کلید توجیه هر بد اخلاقی و بدرفتاری شده است ، اما آیا این جمله ما را از عواقب اعمال ناشایستی که انجام می دهیم مبرّا می کند .
خشم

مثلا راننده ای که در خیابان در انظار عمومی زبان به فحاشی گشوده و رانندگان دیگر همه را با هم یک جا بهرمند می کند ،آیا با یک کلمه گفتن "اعصاب ندارم" حق همه را به جا آورده و رضایتشان را جلب کرده است؟

یا وقتی بر اثر خستگی و کلافگی بر سر پدر و مادرمان دوست و همکارمان فریاد می کشیم و در نهایت با هزارتا منت گذاشتن می گوییم "اعصاب نداریم" و انتظار دلجویی هم داریم، آیا همین جا ختم موضوع است؟ تمام شد و رفت؟

پس کی می خواهیم رفتار زشت "پرخاشگری" خودمان را درمان کنیم ،کی میخواهیم حق الناس های زاییده این رذیله را از گردنمان برداریم؟  

 

نهی از پرخاشگری در روایات

"پرخاشگری" رذیله ایست سمی که دنیا و آخرت ما را به باد می دهد ، رذیله ای که ائمه معصومین علیهم السلام  به شدت از آن نهی کرده اند می فرمایند:

* رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله فرمود: بد اخلاقى‏ و درشت خوئى اعمال را فاسد مى‏كند هم چنان كه سركه شیرینى عسل را.( عیون أخبار الرضا علیه السلام / ترجمه غفارى و مستفید ج‏2/38/باب 31)

پیامبر خدا صلّى اللَّه علیه و آله فرمود: در مسلمان دو خصلت روا نیست: بخل و بد اخلاقى.( مشكاة الأنوار / ترجمه هوشمند و محمدى، متن، ص: 489)

در روایت آمده است که: «گناهانى كه پرده‏ها را پاره مى‏كند: قرض بدون نیت ادا و اسراف در خرج و بخل بر خانواده و فامیل و بداخلاقى‏ و كم صبرى و تنگدلى و كسالت و سبک شمردن دین داران است.» (آداب راز و نیاز به درگاه بى نیاز (ترجمه عدة الداعی) 175)

* از رسول خدا پرسیدند كه شومى چیست؟ فرمود بد اخلاقى‏.( إرشاد القلوب / ترجمه رضایى،ج‏1، 324)

*امام صادق علیه السّلام فرمود : پیامبر اكرم صلّى اللَّه علیه و آله فرمود: خداوند از توبه شخصى كه داراى اخلاق بد است كراهت دارد. عرض شد كه: اى رسول خدا! این چگونه است؟ فرمود: [زیرا] هنگامى كه از گناهى توبه مى‏كند در گناهى بزرگتر از گناه گذشته واقع مى‏شود. (جهاد النفس وسائل الشیعة / ترجمه افراسیابى 281/ 69)

در حدیثی از پیامبر (صلى الله علیه و آله) می‎خوانیم كه فرمودند: «بیش‎ترین چیزی كه امت من به سبب آن وارد بهشت می‎شوند تقوی و حسن خُلق است»

پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله نقل مى‏كند كه فرمود: شما را سفارش مى‏كنم به حسن خلق زیرا خوش اخلاق بدون شک در بهشت است و از بد اخلاقى‏ بپرهیزید كه بد اخلاق بدون شک در جهنم است.( احتجاجات ( ترجمه بحار الأنوار)،ج‏2،350)

این هشدار پیامبر صلی الله علیه و آله را جدی بگیریم می فرمایند بد اخلاق بدون شک در جهنم است، اگر ما دست از این کج خلقی ها و ناسازگاری هایمان که مصداق کامل بداخلاقی است برنداریم شک نکنیم که جایمان جهنم است.

 

چگونه از جهنم به بهشت برویم؟

در مقابل رذیله بد اخلاقی فضیلت حسن خلق و خوش رویی را داریم که در روایات ائمه علیهم السلام بسیار به آن سفارش شده است ،اگر می خواهیم از جهنمی که با بدخلقی هایمان تدارک دیده ایم رهایی یابیم راهش خاموش کردن و گلستان کردن آن با باران خوش اخلاقی و حسن خلق است .

در حدیث جامع و جالبی از امام صادق (علیه السلام) در تعریف حسن خُلق چنین آمده است، یكی از یاران امام پرسید: «تعریف حسن خلق چیست؟» امام (علیه السلام) فرمودند: «با نرمش و مدارا با مردم رفتار كنی و سخن خویش را پاكیزه گردانی، و برادرت را با خوش رویی ملاقات كنی». (1)

اخلاق

در حدیثی از پیامبر (صلى الله علیه و آله) می‎خوانیم كه فرمودند: «بیش‎ترین چیزی كه امت من به سبب آن وارد بهشت می‎شوند تقوا و حسن خُلق است». (2)

در حدیث دیگری حضرت علی (علیه السلام) می فرمایند: «كامل ترین شما از نظر ایمان كسی است كه اخلاقش نیكوتر باشد». (3)

و در حدیث دیگری از مولای متقیان علی (علیه السلام) است كه فرمودند: «حسن خلق روزی‎ها را فراوان می‎كند و بر محبت دوستان می‎افزاید». (4)

در حدیثی از پیامبر گرامی اسلام (صلى الله علیه و آله) آمده كه فرمود: «از سوء خلق پرهیز كنید كه این عمل سرانجام صاحب خود را به آتش دوزخ گرفتار می‎كند». (5)

شاید بگویید: "ای بابا ولمان کنید در این شرایط خراب کی می تواند خوش رو  و خوش اخلاق باشد؟مگر برای ما اعصاب گذاشته اند ؟"

بله حق با شماست برخی شرایط محیطی روح و روان ما را آزار می دهد و جایی برای آرامش نمی گذارد ،با این حال باید به این نکته هم توجه داشته باشیم که تحمل این ناملایمات برای ما آرامش دنیا و آخرت را در پی دارد. و دامن زدن به این ناملایمات علاوه بر تیره کردن دنیایمان راهی است مستقیم به جهنم و سوختن و رنج کشیدن تا ابد.

امام صادق علیه السّلام فرمود : پیامبر اكرم صلّى اللَّه علیه و آله فرمود: خداوند از توبه شخصى كه داراى اخلاق بد است كراهت دارد. عرض شد كه: اى رسول خدا! این چگونه است؟ فرمود: [زیرا] هنگامى كه از گناهى توبه مى‏كند در گناهى بزرگتر از گناه گذشته واقع مى‏شود

پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله) می فرمایند: «اى على، سفارشى به تو مى كنم و آن را حفظ كن؛ زیرا اگر این سفارشم را حفظ كنى پیوسته در خیر و نیكى هستى. اى على، كسى كه خشمش را ـ كه بتواند آن را انجام دهد ـ فرو ببرد، خداوند در روز قیامت امنیت و ایمانى مى دهد كه مزه اش را مى چشد». (7)

پیامبر خدا (صلى الله علیه و آله) فرمودند: «إِذا غَضِبْتَ فَاسْكُتْ؛ هرگاه خشمگین شدى سكوت كن». (8)

اگر ما همین یک سفارش از پیامبر عزیزمان را رعایت کنیم شاهد این همه حرمت شکنی و فحاشی و قتل و ...در جامعه نخواهیم بود.

ما باید بیاموزیم به جای کج خلقی و بد اخلاقی و جدال با همدیگر ،به خاطر رضای خداوند متعال شایسته ترین رفتار را به عنوان یک انسان داشته باشیم نه چون حیوانات وحشی فقط در فکر دریدن همدیگر باشیم .

از امام كاظم (علیه السلام) نقل شده كه فرمودند: «مَنْ كَفَّ غَضَبَهُ عَنِ النّاسِ، كَفَّ اللّهُ عَنْهُ غَضَبَهُ یوْمَ الْقیامَةِ؛ هر كس خشمش را از مردم باز دارد، خداوند نیز در روز قیامت خشمش را از او باز خواهد داشت». (9)

پیامبر گرامى اسلام (صلى الله علیه وآله) فرمودند: «إِذا غَضِبَ أَحَدُكُمْ، فَلَیتَ وَضَّأْ بَالْماءِ الْبارِدِ، فَاِنَّ الْغَضَبَ مِنَ النّارِ؛ هرگاه یكى از شما خشمگین شد، با آب سرد وضو بگیرید، زیرا خشم از آتش است». (10)

امام علی (علیه السلام) می فرمایند: «شَرُّ النَّاس مَن لایعفُوا عَن الزِّلّة وَ لا یستُرِ العَورَة؛ بدترین مردم کسی است که از لغزش دیگران عفو و گذشت نکند و عیب‌پوشی ننماید». (11)

 

پی نوشت ها :

1. بحارالانوار، ج 68، ص 389، ح 42

2. اصول كافی، ج 2، ص 100، ح 6

3. بحارالانوار، ج 68، ص 287، ح 34

4. غررالحكم و دررالکلم، ج 6، ص 399

5. بحارالانوار، ج 68، ص 383

11. مستدرك الوسائل، ج 12، ص 12

8. محجّة البیضاء، ج 5، ص 308

9. وسایل الشیعه، ج 11،ص 298

10. محجّة البیضاء، ج 5، ص 305

جزئیاتی درباره مذهب خدیجه(س) و زندگی آن حضرت با پیامبر(ص)

 عضو هیئت علمی دانشگاه علوم پزشکی گفت: آیه ۴۲ سوره آل عمران فقط مختص حضرت مریم(س) نیست بلکه به تصریح پیامبر اعظم(ص) در روایت‌های متواتر، سه بانوی دیگر از جمله حضرات آسیه، خدیجه و زهرا(س) از مصادیق این آیه هستند.

خبرگزاری فارس: جزئیاتی درباره مذهب خدیجه(س) و زندگی آن حضرت با پیامبر(ص)

حجت‌الاسلام محسن ادیب بهروز، عضو هیئت علمی دانشگاه علوم پزشکی تهران درباره برخی اظهار نظرها مبنی بر اینکه حضرت خدیجه(س) مسیحی بوده و در انجیل بشارت ظهور پیامبری از آخرالزمان را خوانده‌ بود و با توجه به خصلت و رفتار پیامبر(ص) احتمال می‌داد حضرت محمد (ص) همان پیامبر خاتم است، به خبرنگار آئین و اندیشه خبرگزاری فارس گفت: مشکل ما این است که در بررسی و قبول گزارش‌های تاریخی، فضای ذهنی خودمان را در نظر می‌گیریم و ویژگی‌های مکانی و فضایی را که حضرت خدیجه (س) در آن زندگی کرده است، در نظر نمی‌گیریم.

وی با بیان اینکه دو فضای متفاوت در اینجا وجود دارد، اظهار داشت: حضرت خدیجه (س) با پیامبر بیگانه و نا آشنا نبود چرا که اولاً هر دو بزرگوار در یک قبیله زندگی می‌کردند و نظام قبیله‌ای در عربستان، یک مقداری شبیه زندگی آپارتمان نشینی امروزی ما است به این صورت که مثلاً برخی از اعضای فامیل، یک محدوده مشخصی را برای زندگی انتخاب می‌کنند.

* حضرت محمد(ص) و خدیجه(س) رابطه فامیلی با هم داشتند 

عضو هیئت علمی دانشگاه علوم پزشکی تهران تصریح کرد: حضرت خدیجه(س) و پیامبر (ص) شناخت نسبتاً کاملی از هم داشتند که مستند قابل ارائه‌ای در این زمینه وجود دارد. اگر سفری به مکه داشته باشیم حد فاصل محل ولادت پیامبر (ص) و محل زندگی ایشان و حضرت خدیجه(س) که از همان ابتدا منزل حضرت خدیجه بود و اکنون توسط حاکمان عربستان تخریب شده است، چیزی حدود 200 تا 250 متر بیشتر نیست در چنین بافت زندگی، افراد شناخت خوبی از هم دارند و این طور نیست که ما بگوییم حضرت خدیجه (س) پیامبر(ص) را نمی‌شناسد و شناخت ایشان از حضرت محمد(ص) به تجارتی که بعدها با ایشان داشت و یا از راه بشارت‌های وارده در انجیل، می‌رسد نه این طور نبوده است.

وی ادامه داد: نکته دوم اینکه که اگر در نظر گرفته شود بسیاری از ذهنیت‌ها در ارائه گزارش‌ها تغییر خواهد کرد این است که پیامبر (ص) و حضرت خدیجه(س) با هم رابطه فامیلی دارند به طوری که از ناحیه دو پدر بزرگ و یا بالاتر، ایشان پسر عمو و دختر عمو بوده‌اند از این رو اگر برخی از افراد در یک محل زندگی کنند و از طرف دیگر نیز ارتباط فامیلی هم داشته باشند، شناخت خوبی را برای دو طرف به وجود خواهد آمد.

ادیب بهروز عنوان کرد: پیامبر (ص) از همان دوران کودکی قبل از ولادت، با علائمی که در نظام هستی رخ می‌دهد، آثاری که در زندگی خانوادگی حضرت به وجود می‌آید و رفتار دوران کودکی ایشان، زبانزد همگان بود و دوست و دشمن می‌دانستند که حضرت، انسانی منحصر به فرد است. اگر دوران کودکی حضرت رسول(ص) را بر اساس گزارش‌های قرن دوم در نظر بگیریم می‌بینیم که پیامبر (ص) رفتارهایی دارد که کاملاً استنثنایی است پیامبر(ص) علاوه بر اینکه با جبرئیل دیدار و ملاقات می‌کند، به عنوان یکی از انبیا مطرح است.

وی یادآور شد: افرادی که نمی‌توانند موضوع نبوت پیامبر اکرم(ص) را هضم کنند و از این رو نسبت به این مسئله ایجاد شبهه می‌کنند که یک کودک چگونه می‌تواند جزو انبیا باشد؟ پاسخ علی بن ابی‌طالب(ع) در این خصوص می‌تواند ما را یاری کند، ایشان فرمودند: حضرت رسول(ص) کمالات تمام انبیا را یک جا داشت یعنی اگر عیسی (ع) در دوران کودکی به مقام نبوت می‌رسد و به عنوان یک پیامبر الهی با مادر خویش سخن می‌گوید پیامبر (ص) این مقام را نیز به دست آورد همچنین یحیی (ع) در کودکی به نبوت رسید. اینجا این سؤال مطرح می‌شود که چرا معاندان و دشمنان دین، هیچ شبهه و اشکالی در این زمینه به وجود نمی‌آورند اما پیامبر اکرم (ص) که اشرف مخلوقات و گل سر سبد انبیاست سر و صدای بعضی از افراد بلند می‌شود.

* خدیجه(س) برای شناخت پیامبر(ص) نیازی به بشارت انجیل نداشت

عضو هیأت علمی دانشگاه علوم پزشکی تهران با بیان اینکه حضرت محمد(ص) از کودکی مقام نبوت را داشت و با بعثتش به مقام رسالت نائل شد، خاطرنشان کرد: حضرت خدیجه(س) با آگاهی و شناختی که از مراحل گوناگون زندگی حضرت محمد(ص) داشت دیگر چگونه به بشارت انجیل و یا خبر غلامش نیاز دارد بنابراین با در نظر گرفتن این مسائل به یک نتیجه می‌رسیم و آن اینکه حضرت خدیجه از همان دوران کودکی شناخت کامل و دقیقی از پیامبر (ص) دارد و گام‌گام‌ در مراحل مختلف ایشان را می‌شناسد.

وی گفت: از طرف دیگر می‌بینیم گزارش مخالفان این است که حضرت خدیجه (ص) را پیرو ادیان الهی نمی‌داند و بلکه ایشان را مسیحی می‌دانند؛ با فرض صحت این نظریه باید به یک پرسش پاسخ داد و آن اینکه: تمام وابستگان پیامبر (ص) مانند عبدالمطلب، ابو طالب، حمزه و دیگران را باید همگی را به طور یکدست پیرو آخرین دین، یعنی مسیحی بدانیم که خوشبختانه محققان ما تا این لحظه، چنین نظری نداشته‌اند بلکه معتقدند در آن برهه، مسیحیت چنان دچار تحریف شد که اصولاً کسی به سراغ آن نمی‌رفت.

* حضرت خدیجه(س) بعد از دختر بزرگوارش، دومین مقام نظام هستی را در میان زنان جهان دارد

ادیب بهروز اظهار داشت: برخی از دوستان و محققان ما وقتی آیین و مذهب خانواده پیامبر(ص) و حضرت خدیجه(س) را مطرح می‌کنند، می‌گویند که آنها جزو «حنفا» یعنی پیروان حضرت اسماعیل(ع) بودند که از تحریف مصون مانده است و در واقع، تنها آیینی که خالص به جناب عبدالمطلب رسیده بود آیین جدش حضرت ابراهیم(ع) بود که آیینی محفوظ از تغییر و تحریف بود. بنابراین اگر ما بپذیریم که اگر آنها موحد بودند باید گفت آیینی که داشتند آیین حضرت ابراهیم (ع) بوده، نه آیین تحریف شده حضرت عیسی(ع).

وی با اشاره به شخصیت قرآنی حضرت خدیجه(س) عنوان کرد: تفاسیر اهل سنت و شیعه در ذیل تفسیر آیه 42 سوره آل عمران «وَإِذْ قَالَتِ الْمَلاَئِکَةُ یَا مَرْیَمُ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاکِ وَطَهَّرَکِ وَاصْطَفَاکِ عَلَى نِسَاء الْعَالَمِینَ» آورده‌اند که خطاب این آیه فقط شامل حال حضرت مریم (س) نمی‌شود بلکه بر اساس تصریح پیامبر (ص) در روایت‌های متواتر، سه خانم دیگر از جمله حضرت زهرا (س)، حضرت خدیجه(س) و حضرت آسیه نیز از مصادیق این آیه به شمار می‌روند و حضرت خدیجه (س) بعد از دختر بزرگوارش، دومین مقام نظام هستی را در میان خانم‌ها داشته و دربالاترین مرتبه کمال بعد از وجود مطهر حضرت زهرا(س) قرار دارند.

* گزارش‌های تاریخی معاندان درباره حضرت خدیجه(س) را کنار بگذاریم

عضو هیأت علمی دانشگاه علوم پزشکی تهران با بیان اینکه تعبیر «ام الائمه» را که امروزه برخی از دانشمندان برای حضرت فاطمه(س) به کار می‌برند، تصریح کرد: بنده در گزارش مستندی از امام صادق (ع) دیدم که جبرئیل خدمت پیامبر (ص) می‌رسد و می‌فرماید: «من حامل پیامی برای حضرت خدیجه (س) از طرف خدا هستم و آن اینکه: اکنون ام‌الائمه انتخاب و تعیین شد» و این تعبیر ابتدا برای حضرت خدیجه به کار برده شده بود. این مطلب در صفحه 594 کتاب امالی شیخ صدوق ذکر شده است.

وی ادامه داد: بنابر این اگر وجود مقدس حضرت خدیجه (س) نبود ما وجود مبارکی مانند حضرت فاطمه (س) نداشتیم و اگر وجود مطهر حضرت زهرا(س) نبود اثری از یازده امام وجود نداشت.

ادیب بهروز تصریح کرد: دغدغه بنده این است که ما برای شخصیت حضرت خدیجه (س) آن دسته از گزارشات دشمنان را ولو به زبان دوستانمان کنار بگذاریم. همه می‌دانیم با توجه به کینه و بغضی که علیه حضرت خدیجه (س) داشته‌اند، از هرگونه جعل گزارش دریغ نمی‌کردند. در پایان تأکید می‌کنم یادمان نرود حضرت خدیجه (س) فردی بود که لیاقت مادری حضرت زهرا (س) را پیدا کرد.


نماز جمعه از منظر آیات قرآن

در آیه 9 سوره جمعه آمده: «یا ایها الذین امنوا؛ ای اهل ایمان!»، «اذا نودی للصلاة من یوم الجمعة؛ در آن وقت از روز جمعه که فریاد برای نماز یعنی صدای موذن بلند می شود، «فاسعوا الی ذکرالله؛ بشتابید به سوی ذکر حق». مقصود از ذکرالله فقط نماز نیست که استماع خطبه مستحب باشد، به اجماع همه مفسرین و فقها استماع خطبه هم واجب است نه فقط شرکت در آن دو رکعت. «فاسعوا الی ذکرالله» قرآن خود این سخنرانی و خطبه را ذکرالله می نامد. این تعبیرات، تعبیرات کوچکی نیست، حساب دارد. همین جاست که مفسرین اهل سنت می گویند خطبه هایی که امروز در نماز جمعه خوانده می شود ذکرالشیطان است در حالی که قرآن کریم از خطبه های نماز جمعه به ذکرالله تعبیر می کند.

«و ذروا البیع؛ خرید و فروش را رها کنید». گفته اند: بیع به عنوان مثل برای کار است یعنی هر کاری را رها کنید. در فقه وقتی می خواهند مثال بزنند به بیع حرام که خود تصدی به این عمل حرام است، می گویند: بیع وقت الندا و مقصود همین است. همین که صدای موذن بلند شد، اشتغال به هرگونه کاری حرام است. همین سعودی ها ظاهرها را حفظ می کنند. البته سالهای اول بیشتر ظواهر را رعایت می کردند، حالا آن قدرها هم دقت نمی کنند. کسانی که آن وقتها رفته بودند می گفتند: صدای اذان که بلند می شد حتی آن کسی که جنسش در ترازو و مشغول معامله بود معامله را رها می کرد و می گفت: حرام! حرام!

«ذلکم خیر لکم ان کنتم تعلمون؛ این برایتان خیر و مصلحت است اگر بدانید و بفهمید». مراد از «تعلمون» در اینجا (علم به) شی ء خاصی نیست بلکه چیزی است که ما از آن به رشد تعبیر می کنیم: اگر مردم عالم و رشیدی باشید، اگر فهم داشته باشید. «فاذا قضیت الصلاه فانتشروا فی الارض و ابتغوا من فضل الله و اذکروا الله کثیرا لعلکم تفلحون؛ هرگاه که نماز به پایان می رسد در زمین پخش شوید. (این امر به پراکنده شدن را اصطلاحا امر عقیب حظر می گویند. اگر حظر و منعی باشد و بعد از منع، امری برسد علامت رخصت است، نه دلالت بر وجوب می کند و نه دلالت بر استحباب.) «فانتشروا فی الارض» یعنی مانعی نیست اگر خواستید متفرق شوید، نمازتان که تمام شد اگر می خواهید، همان جا بمانید و مشغول ذکر خدا شوید و یا اگر میلتان بود متفرق شوید. «و ابتغوا من فضل الله؛ و از فضل الهی بجویید (یعنی مشغول کار و کسب شوید). فضل زیاده و منفعت است ولی «و اذکروا الله کثیرا لعلکم تفلحون؛ خدا را زیاد یاد کنید، باشد که رستگار شوید»، در حالی که مشغول کسب و کار هستید، زیاد در یاد خدا باشید و از خدا غافل نشوید.

شأن نزول آیه 11 سوره جمعهدر یکی از نمازهای جمعه، خطا و لغزشی از مسلمین صادر شد که قرآن کریم از آن لغزش در اینجا یاد می کند و آن را مورد ملامت قرار می دهد. نوشته اند سالی بود که در مدینه مجاعه و قحطی بود، ارزاق کمیاب بود و از خارج وارد می کردند. مردی بود به نام دحیه کلبی که در آن وقت هنوز اسلام اختیار نکرده بود. او معمولا از شام و جاهای دیگر اجناسی از ارزاق و غیر ارزاق می آورد. وقتی همراه اجناس وارد می شد خود او و یا از اهل مدینه طبل و ساز می زدند و کارهای لهوی انجام می دادند تا مردم را بیشتر جمع کنند. روزی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ایستاده بودند و مشغول ایراد خطبه های جمعه بودند. صدای ساز و طبل و دهل دحیه کلبی که از یک طرف ساز و دهل بود و از طرف دیگر اجناس آورده بود بلند شد. تا این صدا بلند شد در میان جمعیت ولوله ای افتاد: زود برویم که دیر می شود. عده زیادی بلند شدند و رفتند در حالی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله مشغول خطبه خواندن بودند. عده قلیلی از مردم ایستادگی کردند و نرفتند. اینجاست که قرآن آن گروه اول را به نحو ملایمی ملامت می کند: «و اذا راوا تجارة او لهوا انفضوا الیها؛ آنگاه که تجارت و یا لهوی می بینند (که این دو با هم بوده است و لهوش مقدمه تجارت بوده است) به سوی آن پراکنده می شوند (و گویا دیگر دست از پا نمی شناسند)، «و ترکوک قائما؛ و تو را رها می کنند (درحالی که ایستاده ای و مشغول خطبه خواندن هستی)، «قل ما عندالله خیر من اللهو و من التجارة؛ بگو آنچه که در نزد خداست از سرگرمی و تجارت بهتر است (نباید به خاطر چنین چیزی کاری را که مربوط به خداست تحقیر کنید)، «والله خیر الرازقین؛ و خدا بهترین روزی دهندگان است(یعنی اعتماد و توکلتان به خدا باشد). اینجا آیات سوره جمعه پایان می پذیرد.

تنها منّتی که خداوند بر انسان گذاشت!


حضرت محمد

خداوند متعال در قرآن كریم ما را مأمور به شكرگزاری نعمتهایش نموده است « واشكروا نعمة الله » (1) و برای این كه ما را وادار به این كار كند به شمارش بعضی از نعمتهایش نیز پرداخته، از چشم و لب و زبان گرفته تا كوه و ابر و آسمان و زمین و غیره (2) گرچه خود فرموده است كه نعمتهایش قابل شمارش و احصاء از  جانب بندگان نیست (3) اما نكته قابل توجه این است كه در هیچ موردی ، بیان نعمتها همراه با منت گذاری و به رخ كشیدن آن نعمت نیست و خداوند همه آنها را بی منت بر ما ارزانی داشته است ، حتی نعمت های أخروی و أجر آخرت  كه خداوند از آن تعبیر به أجر اكبر نموده است (4) و به هیچ وجه قابل قیاس با نعمات دنیوی و مادی نیستند، نیز همراه با منت نیستند « إن الذین آمنوا و عملوا الصالحات لهم أجر غیر ممنون » (5).

اما با این همه یك نعمت در قرآن به همراه منت است و خداوند هنگام بیان آن ، آن را به گونه ای به رخ كشیده است كه گویا نعمتی از آن عظیم تر نیست و سائر نعمات مادی و معنوی با همه عظمتشان در مقابل آن هیچ محسوب می شوند كه شایستگی منت گذاری و به رخ كشیده شدن را ندارند !!

 

اما آن نعمت چیست ؟!

باغ های بهشت با همه وسعتش كه از آسمان و زمین وسیع تر است ؟!

وصال حور كه مانند یاقوت و مرجانند ؟! (6)

كاخ ها و قصرها كه از زبرجد و زمردند ؟!

زینت آلاتی كه از طلا و لۆلۆ اند ؟! (7)

لباسهای حریر ؟!

همنشینی با ولدان كه مانند مروارید پراكنده اند ؟!

شراب طهور !؟

هرگز .

آن نعمت ، آیا قرآن است كه خداوند آن را به مجد و عظمت و عزت و عُلوّ و حكمت توصیف نموده ؟! (8)

و و و ...

خیر !

نعمت وجود پیامبر صلی الله علیه وآله كه سراج منیر است آن قدر عظیم است كه لایق منت گذاری و فخر فروشی از جانب خداوند بر مردم و بندگان است و مِنّت در این جا قبح خود را از دست می دهد !

آن نعمت چیزی نیست جز وجود مبارك رحمة للعالمین حضرت محمد صلوات الله علیه وآله :

« لقد منّ الله علی المۆمنین إذ بعث فیهم رسولا من أنفسهم یتلو علیهم آیاته و یزكیهم ... ». (9)

واقعا خداوند منت نهاد بر مۆمنین در آن هنگام كه در بین آنان رسولی از خودشان مبعوث ساخت كه آیات الهی را بر ایشان تلاوت می نماید و آنان را تزكیه می كند ...

و بر سیاق همین آیه شریفه است ، آیه سوره مباركه توبه :

« لقد جائكم رسول من أنفسكم عزیز علیه ما عنتم ... » (10)

شاید اشكالی به ذهن آید و آن اینكه خداوند در سوره حجرات در مورد هدایت به ایمان یا همان نعمت ایمان ، منت گذاری نموده است پس چگونه منت گذاری خداوند منحصر به وجود مقدس نبی اكرم صلی الله علیه وآله است ؟!

جواب این است كه در آن آیات خداوند ابتدائاً منت گذاری ننموده است بلكه وقتی اعراب بادیه نشین به نزد پیامبر صلی الله علیه وآله آمده و بر او به خاطر ایمان آوردن خود منت گذاردند ، خداوند به پیامبر صلی الله علیه وآله فرمود :

« یمنون علیك أن أسلموا قل لا تمنوا علیّ إسلامكم بل الله یمن علیكم أن هداكم للإیمان إن كنتم صادقین » (11) .

بر تو [ ای پیامبر ] منت می گذارند كه اسلام آورده اند به ایشان بگو كه با اسلام خود بر من منت منهید بلكه [اگر قرار بر منت نهادن باشد] این خداوند است كه بر شما به خاطر هدایت به ایمان ، منت می نهد.

در واقع طبق این آیات، خداوند منت نهادن بر پیامبرش را برنتافته است و به مقابله با آن پرداخته و آن نعمتی را هم كه به عنوان هدایت و ایمان ، مایه منت برشمرده است، از طریق پیامبرش به مردم ارزانی داشته است، چنانچه در آیه سوره آل عمران نیز كه فرمود: خدا بر مۆمنان به خاطر بعثت پیامبر صلی الله علیه وآله منت نهاده است ، علت این منت نهادن صرف بعثت نبود بلكه این بود كه این پیامبر به تزكیه و تعلیم و تربیت مردم می پردازد و به همین دلیل در ادامه آیه فرمود: «یتلو علیهم آیاته و یزكیهم و یعلمهم الكتاب و الحكمة ... »

خداوند منت نهادن بر پیامبرش را برنتافته است و به مقابله با آن پرداخته و آن نعمتی را هم كه به عنوان هدایت و ایمان ، مایه منت برشمرده است ، از طریق پیامبرش به مردم ارزانی داشته است

خلاصه این كه وقتی خداوند خود در قرآن از منت گذاردن بندگان بر یكدیگر نهی می نماید و می فرماید كه اعمال خود را با منت باطل نكنید: « لاتبطلوا صدقاتكم بالمن و الأذی »(12) پس خود نیز به این مطلب پایبند است كه هنگام اعطاء و بیان نعمات دنیوی و أخروی بر بندگان منت نگذارد اما با وجود این مطالب، نعمت وجود پیامبر صلی الله علیه وآله كه سراج منیر است آن قدر عظیم است كه لایق منت گذاری و فخر فروشی از جانب خداوند بر مردم و بندگان است و مِنّت در این جا قبح خود را از دست می دهد !

اما بعد از این نكات ، شكر این بزرگترین نعمت خدا به چیست ؟!

به پیروی از این نعمت بزرگ: «قل إن كنتم تحبون الله فاتبعونی» و «و ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا»(13و14)

حال این نعمت عظیم الهی از ما چه خواسته است ؟

هیچ اجر و مزدی درخواست ننموده جز مودّت نسبت به نزدیكانش (15) كه نفع این اجر نیز به خود ما می رسد (16) و در واقع خود این نفع نعمت دیگری از جانب خداوند است كه در آخرت از ما در موردش سۆال خواهد شد. (17) !

 

پی نوشت ها :

1-سوره نحل / 114 .

2- سوره بلد / 8و9 وغاشیه / 19 ونور / 43 و مجموعه سوره های نحل و یس و غیره .

3- سوره ابراهیم / 34 ونحل / 18 .

4- نحل / 41 .

5- فصلت / 8.

6- رحمن / 58 .

7- حج / 23 وفاطر / 33 .

8- بروج / 21 وحجر / 87 وفصلت / 41 وزخرف / 4 .

9- آل عمران / 164 .

10- توبه / 128 .

11- حجرات / 17 .

12- بقره / 264 .

13و14- آل عمران /31 وحشر / 7 .

15- شوری / 23 .

16- سبأ / 47 .

17- تكاثر /8 .

تفاوت پرستش با اطاعت/ دو تحریفی که در مسیحیت رخ داد

 آیت‌الله جاودان از علمای اخلاق می‌گوید: در قرن دوازده بود که تعدادآیین‌های مقدس مسیحیان به هفت رسید. این هفت آیین هم عینا آنهایی نیست که امروز به آن عمل می‌شود، یعنی در طول زمان هم تغییر و تحول یافته است.

خبرگزاری فارس: تفاوت پرستش با اطاعت/ دو تحریفی که در مسیحیت رخ داد

آیت‌الله محمدعلی جاودان از اساتید اخلاق تهران است که کلاس‌های اخلاقش شب‌های جمعه برگزار می‌شود. گزیده‌ای از تازه‌ترین درس اخلاق آیت‌الله جاودان درباره مسیحیت به شرح زیر است:

می‌خواستم کمی درمورد مسیحیت صحبت کنم. در آیه 31 سوره مبارکه توبه می‌فرماید: أرْبابًا مِنْ دون اللهِ وَالمَسیحَ ابْنَ مَرْیَمَ.

یک کتابی هست به نام تاریخ اصلاحات کلیسا. این کتاب را کلیسای مسیحی ایران منتشر کرده است. ترجمه یک کتاب انگلیسی است و نویسنده آن ظاهرا یک کشیش مسیحی است به نام جان واردر که کتاب‌های متعددی از او به زبان فارسی برأی هدایت مردم ایران ترجمه شده است!!! خیلی جالب است!

* امروز دیگر خبری از هفت آیین مقدس مسیح، در عهد جدید نیست

قرآن می‌گوید در مسیحیت دو حادثه اتفاق افتاده است. یکی اینکه عالمان دین خودشان را ربّ قرار دادند. بحثش را در گذشته عرض کردیم. ما یک نفر عالم مجتهد شیعه نداریم که بگوید رأی من این است.  یک دوستی داشتیم که خدمت مرحوم آیت‌الله خوانساری رسیده بود و گفته بود آقا رأی شما چیست؟ فرموده بود رأی من یعنی چه؟ تا من بگویم رأی من این است، جهنم است. به امام صادق علیه‌السلام عرض کردند که رأی شما چیست؟ فرمودند رأی من یعنی چه؟ آنهایی که رأی می دادند همه هلاک شدند. در گذشتگان هر کسی رأی خودش را در دین اعمال می کرده به جهنم رفته است.

در مسیحیت امروز هفت آیین مقدس وجود دارد. اول: آیین مقام کشیشی یا دستگذاری. دوم: عشاء ربانی است که جزو بزرگ‌ترین عبادات مسیحیت است. سوم: تعمید است. چهارم: اعتراف به گناه. پنجم: تأیید. ششم: ازدواج مسیحی. هفتم: تدهین که هنگام مرگ، کشیش یک روغن مقدسی را به شخص می‌مالد.

دقت کنید اصلا خود کلمه آیین مقدس در عهد جدید دیده نمی‌شود. یعنی در کتاب مقدس همچین چیزی نداریم. پس این را چه کسی درست کرده است؟ در کتاب آمده ولیکن دو موضوع هست که صریحا و قطعا از طرف خداوند ما امر به انجام آن صادر شده است.

این دو موضوع در تمام قرون و اعصار و در تمام شعب کلیسای مسیح مورد عمل بوده و هست و آن دو تعمید و عشاء ربانی است. ولی به مرور زمان و به تدریج عده (دقت کنید) عده این آیین‌های مقدس رو به افزایش نهاده است. مثلا؛ اول پنج تا نماز واجب داشته باشیم و به مرور زمان بشود دوازده نماز واجب.

در قرن دوازده بود که تعداد این آیین‌های مقدس به هفت رسیده. این هفت آیین هم عینا آنهایی نیست که امروز به آن عمل می‌شود. یعنی در طول زمان هم تغییر و تحول یافته است.

* با تشکیل شورای ترنت، مجموعه‌ای من درآوردی به عنوان اوامر مسیح مطرح شد

این هفت آیین در شورای ترنت که در سال 1947 میلادی تشکیل یافت. شورای ترنت مربوط به چه کسی بود؟ بزرگان علمای مسیحیت جمع شدند و کشیش‌های بزرگ از تمام کشورهای عالم آمده بودند و نشسته‌اند رأی داده‌اند و به عنوان اوامر مسیح منتشر کردند. آقا نبود. اوامر مسیح این چیزها نبود. در عهد جدید اصلا همچین لغتی وجود نداشت.

اعمالی که در مسیحیت باید عمل شود همان اعمالی است که در یهودیت بوده. آنچه که حضرت مسیح آورده یک مجموعه دستورات اخلاقی است. یعنی قبول تورات به علاوه یک موارد دیگر. تورات قبول است و تمام دستوراتش درست است.

خاطرتان باشد هفته پیش عرض کردم. بزرگ اولیه مسیحیت نامش چه بود؟ پولس. در مسیحیت امروز می‌گویند پولس رسول. رسول مسیحیت است. حضرت مسیح رسول نیست. او که از نظر آنها پسر خداست. رسول مسیحیت، پولس است.

حکم خنعان که در یهودیت یک حکم واجب است و تمام ادیان آسمانی از حضرت ابراهیم(ع) به بعد این حکم را داشته‌اند را ایشان ملغا کرد. حالا توضیحش را عرض نمی‌کنیم. ایشان لغو کرد. شورا اعلام داشت هرکس این هفت آیین را که از واجبات مسیحیت است قبول نکند و باور ننماید که این هفت آیین از حضور مسیح صادر شده است، لعن بر او باد. شورا گفتند. آیه چه می‌گفت؟ آیه می‌گفت مسیحیان علمای دین خودشان و احبار و رهبانشان را ربّ قرار دادند. مسیح را خدا قرار دادند. این دو تحریف بزرگ در مسیحیت اتفاق افتاد. علمایشان را در جایگاه ربّ قرار دادند و حضرت مسیح را در جایگاه خدا قرار دادند. یعنی عبادت کردند. در برابر مجسمه حضرت مسیح و عکس او نماز می‌خوانند. و البته در برابر حضرت مریم هم این کار را می‌کنند.

 

علمای مسیحیت خودشان می‌دانستند که ابتدا دو آیین بوده و خودشان هفت تا کردند؟ شورای ترنت این تصمیم را گرفت. آن هفته هم عرض کردم اینکه حضرت مسیح پسر خداست نه مخلوق خدا، شورای نیسه در قرن چهارم تصویب کرد. بعد از اینکه امپراطوری رم مسیحیت را به رسمیت شمرد، در شورای نیسه یا نیقیه این تصمیم را گرفتند.

* دو تحریفی که در مسیحیت رخ داد

در آیه 64 سوره مبارکه آل عمران می‌فرماید: «قـُلْ یا أهلَ الکِتابِ تَعَالـَوْا إلى کلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنـَنا وَبَیْنـَکمْ ألـّا نـَعْبُدَ إلـّا اللهَ»؛ یک حرفی را هر دوی ما قبول داریم و آن خدای واحد است. بیایید ما و شما جز او را نپرستیم. «ألـّا نـَعْبُدَ إلـّا اللهَ وَلا نـُشْرکَ بـِهِ شَیْئا»؛ مسیح و مریم را در کنار خدا عبادت و پرستش نکنیم. این مورد اول بود. عرض کردیم در مسیحیت دو تحریف بزرگ رخ داده است. یکی اینکه بشر را جای خدا گذاشته‌اند و او را می‌پرستند. نه اینکه فرمان می‌برند. به جای خدا می‌پرستند. یعنی در برابر او نماز می‌خوانند. دوم اینکه «وَلا یَتـَّخِذ بَعْضُنا بَعْضًا أرْبابًا مِنْ دون اللهِ» بعضی از ما بعضی دیگر را غیر خدا رب گرفته‌ایم. خب من و شما که یکی هستیم. ببینید امامزاده، امامزاده متولد می‌شود. اما کشیش یا عالم دین اسلامی، عالم متولد نمی‌شود. بعد می‌رود درس می‌خواند و عالم دین می‌شود. خب اگر عالم دین شد با دیگران چه فرقی می‌کند؟ از این حیث. او فقط علم دین را دارد و باید آن را به مردم برساند. نباید از خودش حرف بزند. «وَلا یَتـَّخِذ بَعْضُنا بَعْضًا أرْبابًا مِنْ دون اللهِ» ربّ قرار ندهید. بعضی از ما بعضی دیگر را ربّ قرار می‌دهیم.

در آیه 31 سوره مبارکه توبه هم می‌فرماید: اتـَّخَذوا أحْبارَهُمْ وَرُهْبانـَهُمْ أرْبابًا احبار و رهبان، یعنی علما و عابدان مسیحیت را ربّ قرار می‌دادند. یعنی او یک سخنی می‌گوید و می‌پذیرند. می‌دانند مسیحیت این نبوده. ما درست کرده‌ایم، اما می‌گویند هرکس اینها را قبول نکند لعنت خدا بر او باد. این حرفی است که مسیح زده؟! آقا! مسیح این حرف را نگفته. هر حرفی که از مسیح به دست ما رسیده همان است که در اناجیل چهارگانه است. حالا چرا انجیل چهارتاست؟ عیب ندارد.

* اناجیل چهارگانه؛ حقیقت یا تحریف؟

می‌گوییم چهار نفر از شاگردان مسیح، دقت کنید چهارنفر از شاگردانش، حوادث عمر مسیح را توصیف کرده‌اند. حوادث عمر مسیح را روایت کرده‌اند. مانند کتاب‌های حدیث ماست. ما در کتاب‌های حدیثمان می‌گوییم پیامبر اینگونه بود، اینگونه بود. اینطور متولد شد. بعد اینطور شد. چند سال دیگر اینطور شد. چهل سالگی مبعوث شد و... . در هر صورت در آنها چنین حرفی نبوده. «اتـَّخَذوا أحْبارَهُمْ وَرُهْبانـَهُمْ أرْبابًا» به جای خدا ربّ قرار دادند. احبار، حِبر یا حَبر یعنی دانشمند. رهبان یعنی عابدان مسیحی. کسانی که در بیابان‌ها دیری داشتند و در آنجا به عبادت می‌پرداختند. اینها راهبان مسیحی بودند.

در ادامه آیه می‌فرماید: «وَالمَسیحَ ابْنَ مَرْیَمَ» او را چه فرض کردند؟ او را اله و معبود گرفتند. «وَما اُمِروا إلـّا لیَعْبُدوا إلهًا واحِدًا»؛ آنها دستور داشتند فقط خدای واحد را پرستش کنند. ببینید پرستش با اطاعت دو چیز است. ما سر در برابر خدا می‌گذاریم و فرمان خدا را می‌بریم. دو حرف است. جز در برابر خدا نباید سر بگذاریم و جز خدا را نباید اطاعت کنیم. پیامبر و ائمه چه هستند؟ در آیه 3 و 4 سوره مبارکه نجم می‌فرماید: «وَما یَنطِقُ عَن الهَوَى، إنْ هُوَ إلا وَحْیٌ یوحَى»؛ هرچه بر زبان مبارکش می‌گذرد، یک کلمه از خودش نمی‌گوید. در قرآن آمده که اگر یک کلمه به ما نسبت دهد رگ قلبش را قطع می‌کنیم. یعنی درجا نابود می‌کنیم. درجا! یک کلمه به ما نسبت دهد. در آیه 44 سوره مبارکه حاقه می‌فرماید: وَلـَوْ تـَقـَوَّلَ عَلــَیْنا بَعْضَ الأقاویل  تقوّل یعنی به نادرستی.

امام زمان(عج) هنگام ظهور به چه زبانی صحبت می‌کند/ آیا «جمعه» روز ظهور است

روز جمعه از چند جهت اختصاص به امام زمان(عج) دارد: ‌یکی آنکه ولادت حضرت در آن روز بوده و دیگر آن که ظهور آن حضرت در روز جمعه خواهد بود، ولی وقوع ظهور در روز جمعه امری قطعی نیست.

خبرگزاری فارس: امام زمان(عج) هنگام ظهور به چه زبانی صحبت می‌کند/ آیا «جمعه» روز ظهور است

به گزارش خبرنگار آیین و اندیشه خبرگزاری فارس، معارف عمیق مهدویت ضامن سلامت و سعادت جامعه و فرد فرد انسان‌هاست، اعتقاد به بشارت‌های پیامبران گذشته و ائمه دین(ع) افراد با انگیزه و پرتوانی را در جامعه می‌تواند پرورش دهد، باور به حضور امامی ناظر بر اعمال، از جنبه فردی موجب پاک نگاه داشتن روح و پیرآستن اعمال از زشتی‌هاست و از جنبه اجتماعی باعث همدلی مؤمنان و ایستادگی در برابر ظالمان می‌شود، کارکرد وسیع و عمیق آموزه‌های مهدوی، جذابیت خاص موضوع را نشان می‌دهد، به همین دلیل، قشرهای مختلف جامعه پرسش‌های بسیاری در این موضوع دارند که لزوم پاسخگویی صحیح به آن‌ها از راهی مطمئن بر کسی پوشیده نیست.

پژوهشکده مهدویت در کتاب «مهدویت، پرسش‌ها و پاسخ‌ها» به برخی از شبهات اینگونه پاسخ می‌دهد:

*امام زمان(عج) درباره ظهور خود چه فرموده‌اند؟

ـ مهم‌ترین سخن آن حضرت در این باره مطلبی است که از طریق محمد بن عثمان (دومین نایب خاص) در پاسخ به نامه اسحاق بن یعقوب، بیان فرموده‌اند، در آن جا آمده است:

و اما وقت ظهور من به اراده خداوند متعال بستگی دارد، کسانی که وقت آن را تعیین می‌کنند، دروغگو هستند.

ابوعلی می‌گوید: از محمد بن عثمان عمروی شنیدم که می‌گفت: ... و پرسیدم که فرج کی خواهد بود؟ پاسخ آمد: تعیین‌کنندگان وقت، دروغ می‌گویند.

در بیان امام مهدی(عج) و روایات سایر ائمه نیز تعیین وقت برای ظهور مردود شمرده شده است، البته حضرت(عج) فرموده‌اند: «برای تعجیل فرج، زیاد دعا کنید».

*آیا خود امام زمان(عج) مایل و منتظر ظهور است؟

ـ باید بدانیم که امام زمان(عج) از همه ما بیش‌تر آرزوی ظهور دارد و برای آن دعا می‌کند و بارها به شیعیان نیز فرموده‌اند: برای تعجیل در ظهورم دعا کنید، آن حضرت با دیدن این همه ظلم و فساد، بیش از ما ناراحت می‌شود و منتظر روزی است که بتواند عدالت و معنویت و اسلام را در تمام جهان حکم‌فرما کند.

طبق روایت امام صادق(ع)، منظور از مضطر (ناچار) در آیه 62 سوره نمل، امام زمان(عج) است؛ یعنی ایشان در دوران غیبت در حال ناچاری به سر می‌برند و هر آن منتظر پایان این دوران است.

*امام زمان(عج) هنگام ظهور به چه زبانی صحبت می‌کنند؟

برای نوع گویش امام مهدی(عج) دلیل و مدرک خاصی نداریم، اما بر اساس روایات مربوطه، امام معصوم به همه زبان‌ها آگاه است و با هر کس به زبان خودش سخن می‌گوید؛ مقتضای امامت نیز همین است، ضمن آنکه حضرت مهدی(عج) در زمان غیبت و در تشرفات نیز به زبان شخص مخاطب سخن گفته است؛ زیرا مقتضای ایجاد ارتباط کلامی نیز همین است.

آری، شاید با توجه به اینکه زبان قرآن و سنت (زبان اسلام) عربی است، در حکومت جهانی حضرت مهدی(عج) نیز زبان رسمی زبان عربی باشد (همان گونه که در دنیای امروز انگلیسی، زبان بین‌المللی است) و همه مردم یا غالب آن‌ها به زبان عربی آشنا خواهند شد.

*آیا می‌توان وقت ظهور را پیش‌بینی کرد؟

ظهور امام زمان(عج) به اراده الهی بستگی دارد که در صورت فراهم بودن شرایط، به دستور خداوند تحقق می‌باید، بنابراین تاریخ آن را فقط خداوند می‌داند و هیچ‌کس نمی‌تواند تاریخ دقیق آن را پیش‌بینی کند، در روایات بیان شده که هر کس وقتی را برای ظهور مشخص کند، دروغگوست.

«مهزم اسدی» از امام صادق(ع) پرسید: فدایت شوم! ظهور قائم آل محمد(عج) و تشکیل دولت حق که در انتظارش هستید، طول کشید؛ این امر کی تحقق خواهد یافت؟‌.

حضرت(ع) فرمود: تعیین‌کنندگان وقت ظهور دروغ گویند؛ عجله‌کنندگان هلاک می‌شوند و کسانی که تسلیم هستند، نجات می‌یابند.

خود امام زمان(عج) در این باره فرموده‌اند: ظهور فرج، به اراده خداوند متعال بستگی دارد و کسانی که برای ظهور وقت تعیین می‌کنند، دروغگو هستند.

بنابراین هیچ کس نمی‌تواند زمان ظهور را پیش‌بینی کند، البته ما باید همیشه و در هر لحظه منتظر ظهور باشیم و از عجله، تعیین وقت و گوش سپردن به سخن کسانی که وقت مشخص می‌کنند، بپرهیزیم و همواره تسلیم امر خداوند باشیم.

*آیا ظهور نزدیک است؟

در این که ما در دوره آخر‌الزمان به سر می‌بریم، تردید نداریم؛ اما در چه مقطعی از آخرالزمان، معلوم نیست و تحقق نشانه‌های عمومی ظهور، دلیل بر تحقق شرایط ظهور نیست؛ زیرا در نشانه‌های عمومی، چون علایم، غیر حتمی و دارای مراتب‌اند، احتمال‌های دیگری هم وجود دارد، امیدواریم که ان‌شاءالله ظهور حضرت نزدیک باشد.

*آیا امام زمان(عج) جمعه ظهور می‌کند؟

روز جمعه از چند جهت اختصاص به امام زمان(عج) دارد: ‌یکی آنکه ولادت حضرت در آن روز بوده و دیگر آن که ظهور آن حضرت در روز جمعه خواهد بود، ولی وقوع ظهور در روز جمعه امری قطعی نیست؛ اگر چه طبق بعضی از روایات، ظهور در روز جمعه خواهد بود.

*چرا امام زمان(عج) در روز جمعه ظهور می‌کنند؟

اولاً، حکمت بعضی مسائل برای ما روشن نیست و ممکن است در آینده روشن شود.

ثانیاً، از نظر اسلامی، جمعه عید است و شرافت بسیاری دارد، از این جهت مناسبت دارد که ظهور مهدی(عج) که از اشرف حوادث عالم است، در چنین روز شریفی واقع شود، همان‌گونه که میلاد با سعادتش در جمعه واقع شده است، زیارت آن حضرت در روز جمعه مستحب به شمار می‌رود و سفارش شده است.

ثالثاً، مسئله وقوع ظهور در روز جمعه، امری قطعی و تغییرناپذیر نیست.

نمایان بودن نفاق ، منافقین در سیمای آنها

تعبیری در سوره علق آیات 15 و 16 آمده است که می‏فرماید: «کلا لئن لم‏ینته‏ لنسفعا بالناصیه* ناصیه کاذبه خاطئه؛ حاشا که اگر از کارش‏ دست برندارد در قیامت موی پیشانی او را خواهیم گرفت(یه دوزخ) می کشانیمش، این پیشانی‏ دروغگوی خطاکار».

پیشانی دروغگو، یعنی این سیمای دروغگو، سیمایی که‏ مردم فکر می‏کنند که او چه آدم خوبی است اما این سیما دروغ می‏گوید. نمی‏فرماید زبانش دروغ می‏گوید بلکه می‏فرماید خود پیشانی‏اش دروغ می‏گوید. آیات 5 تا 7 سوره منافقون لحن اکیدی دارد. بعد از آن که تشت رسوایی‏ منافقین از بام افتاد و معلوم شد که اینها خطا کرده‏اند، بعضی به آنها گفتند: بروید خدمت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و اظهار ندامت کنید و از ایشان بخواهید از خداوند برای شما طلب مغفرت کند. این سخن به‏ آنها برمی‏خورد! «و اذا قیل لهم تعالوا یستغفر لکم رسول‏الله لووا رووسهم» وقتی به آنها گفته می‏شود بیایید تا پیغمبر برای شما استغفار کند سرشان را می‏پیچند که این حرفها چیست که می‏زنید؟ «و رایتهم‏ یصدون و هم مستکبرون؛ می بینی که آنها متکبرانه روی بر می تابند». اینها را می‏بینی در حالی ‏که صد می‏کنند که هم‏ ممکن است به معنای اعراض خودشان باشد و هم به معنای اعراض دادن مردم. خودشان روی برمی‏گردانند و یا مانع مردم هستند و آنها تکبر می‏ورزند. کسی‏ که به پیغمبر ایمان داشته باشد، محال است در مقابل ایشان استکبار بورزد.

قرآن می‏فرماید ولی کار اینها از این حرفها گذشته است. به آنها گفته‏اند بیایید پیغمبر برای شما استغفار کند. مگر این گناهان با این استغفارها آمرزیده می‏شود؟ «سواء علیهم استغفرت لهم ام لم‏تستغفر لهم لن یغفر الله لهم؛ فرقی نمی‏کند، چه تو برای اینها استغفار بکنی و چه نکنی خدا هرگز اینها را نخواهد آمرزید». «ان الله لایهدی القوم الفاسقین؛ خدا مردم‏ فاسق و خارج را هدایت نمی‏کند». فسوق همان خروج است. آیه بعد گویی می‏خواهد بیان کند که چرا خداوند اینها را نمی‏آمرزد. قرآن‏ یک گناه این منافقین را که اهانتی بود که به خدا، پیغمبر اکرم صلی الله‏ علیه و آله، اسلام و مومنین کردند گوشزد می‏کند: «هم الذین یقولون‏ لاتنفقوا علی من عند رسول الله» اینها همان کسانی هستند که به یاران‏ خودشان می‏گویند چرا به این مردمی که نزد پیغمبر هستند انفاق می‏کنید؟
چرا به اصحاب مهاجر پیغمبر انفاق می‏کنید؟ کلمه ''انفاق'' را به کار برده‏اند.

قرآن در سوره حشر همین قصه را نقل می‏کند. قرآن کلمه ''ایثار'' را به کار می‏برد. ایثار یعنی ازخودگذشتگی. اینها که کلمه ''انفاق'' را به کار می‏برند می‏خواهند مهاجرین را تحقیر کنند. گویی چنین می‏گویند که چرا مثلا به این گداها این‏قدر پول می‏دهید؟ البته این را در بین رفقای خودشان می‏گفتند که بعد، از طرف زید بن ارقم که در آن وقت بچه‏ای بود و در آنجا حاضر بود و آنها متوجه نبودند که ممکن است خبر بدهد قضیه فاش شد. «هم الذین یقولون‏ لاتنفقوا علی من عند رسول‏الله حتی ینفضوا» اینها کسانی هستند که‏ می‏گویند به مردمی که نزد پیغمبر هستند انفاق نکنید تا متفرق شوند. قرآن می‏فرماید: «و لله خزائن السموات و الارض؛ و حال آن که خزاین آسمانها و زمین از آن خداست».  چه فکر کرده‏اید؟ شما خیال کرده‏اید که ریشه همه چیز، شندر غاز (کنایه از پول اندک. غاز کوچکترین واحد پول در عهد قاجاریه است. ده غاز معادل یک شاهی بود، فرهنگ معین) پولی است که مردم‏ می‏دهند؟ خیلی به اصطلاح اقتصادی و مادی فکر کرده‏اید. مساله، مساله‏ ایمان است، مساله اتکای به خداست و مساله نصرت الهی است.

اگر مردمی‏ استحقاق این را پیدا کنند که خدا بخواهد آن مردم را پیروز کند، همه آن‏ وسائل را فراهم می‏کند، مال و ثروت هم برایشان فراهم می‏کند. خزائن‏ آسمانها و زمین مال خداست، برای خدا کار مشکلی نیست که بخواهد وسیله‏ای‏ را فراهم کند. «و لکن المنافقین لایفقهون» ولی منافقین این چیزها را نمی‏فهمند.

عملی مساوی با ثواب حج!


احسان به پدر و مادر

شادی دل پدر و مادر، سرمایه عظیمی است که در کالبد وجود آدمی، روح تازه‌ای دمیده و زندگی او را مملو از عشق و صفا می‌کند، و به لحظات عمر او چنان لذّتی می‌بخشد که طعم شیرین آن را به خوبی می‌تواند در زندگی تجربه نماید.


پروردگار هستی، نظام زیبای آفرینش را به گونه‌ای طراحی و تنظیم نموده که آدمی در آن بتواند با دست یافتن به رمز موفقیت، در عرصه زندگی، قله‌های پیشرفت و تعالی و کمال را طی نموده و به خوشبختی ابدی دست یابد.

یکی از رموز موفقیت و دست یافتن به پیروزی در عرصه حیات دنیوی و اخروی، از دیدگاه خداوند بی مثال، موضوع احترام و نیکی به پدر و مادر و شاد نمودن دل آن عزیزان است، و لذا اگر ما در پی دست یافتن به این مهّم هستیم، حتماً باید در مدّت عمر خویش، از طریق محبّت و مهرورزی نسبت به آن دو نعمت گران‌سنگ، دل رئوف آن‌ها را شاد و رضایت باطنی ایشان را به سوی خویش جلب نماییم.

شادی دل پدر و مادر، سرمایه عظیمی است که در کالبد وجود آدمی، روح تازه‌ای دمیده و زندگی او را مملو از عشق و صفا می‌کند، و به لحظات عمر او چنان لذّتی می‌بخشد که طعم شیرین آن را به خوبی می‌تواند در زندگی تجربه نماید.

ما در این نوشتار بر آنیم که به آثار درخشان نیکی به پدر و مادر مختصراً اشاره کنیم، به امید آنکه از طریق آشنایی با چنین آثار سودمندی، اندکی به خود آمده و از سستی و کوتاهی در جهت نیکی به آن دو گوهر ارزشمند و خدمت رسانی به آن عزیزان دست برداریم.

 

آثار درخشان نیکی به والدین

1- نیکی به پدر و مادر کفّاره گناهان است.

مردی خدمت رسول گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله) آمد و عرض کرد: کار زشتی نبوده، مگر آنکه من آن را انجام داده‌ام، آیا راهی برای توبه دارم؟ حضرت فرمود: آیا یکی از والدین تو زنده هستند؟! جواب داد: پدرم زنده است. حضرت فرمود: برو به پدرت نیکی کن تا کفّاره گناهانت گردد. وقتی آن شخص رفت فرمود: اگر مادرش زنده بود، نیکی به او بهتر بود. 1

نکته حائز اهمیت در موضوع پدر و مادر آن است که خود ترک نیکی به والدین گناهی است بسیار بزرگ، و نابخشودنی، که پروردگار هستی به هیچ وجه عذر ما را در این زمینه نمی‌پذیرد، و با عذاب دردناکی ما را مجازات خواهد نمود، و لذا اگر بار گناه بر شانه ما سنگینی کرده و فضای روحمان را تاریک و ظلمانی نموده، باید کمر همت را محکم بسته و با خدمت رسانی به پدر و مادر، صفحه قلب خویش را از آلودگی گناه پاک و پیراسته نماییم، تا سبک‌بار شده و زندگی شیرین و لذت بخشی را تجربه نماییم.

شادی دل پدر و مادر، سرمایه عظیمی است که در کالبد وجود آدمی، روح تازه‌ای دمیده و زندگی او را مملو از عشق و صفا می‌کند، و به لحظات عمر او چنان لذّتی می‌بخشد که طعم شیرین آن را به خوبی می‌تواند در زندگی تجربه نماید.

2- رسیدن به ثواب حج

زیارت خانه خدا و انجام مناسک نورانی حج، از جمله اموری است که هر مؤمنی در زندگی خویش آرزوی آن را در آسمان ذهن خود می‌پروراند و همواره از خالق هستی، توفیق چنین سفر معنوی با عظمتی را خواهان است. نکته قابل توجّه در این زمینه آن است که پروردگار عالم از میان کارهای نیک و شایسته، برخی را به صورت گلچین انتخاب نموده و برای آن‌ها ثواب حج را در نظر گرفته است، یکی از آن کارهای نیک، محبّت و رأفت نسبت به پدر و مادر است. گل سر سبد عالم وجود، پیامبر عزیز اسلام در این باره می‌فرماید: هرگاه فرزندی به پدر و مادرش نگاه محبت و رحمت کند، به هر نظری که می‌کند، ثواب یک حج مقبول به او داده می‌شود. گفتند: یا رسول الله هر گاه در روز صد مرتبه چنین کند چه؟ فرمود: بله، به هر نگاهی ثواب یک حج دارد. 2

 

3- خشنودی پدر و مادر خشنودی خداست

منت‌های آرزوی هر مؤمنی در زندگی، کسب رضایت خداوند بی همتا است، و لذا در مدّت عمر دنیوی خویش همواره می‌کوشد که در این مسیر قدم برداشته و به آن گنج عظیم دست یابد، از روایات پیشوایان معصوم (صلوات الله علیهم اجمعین) چنین استفاده می‌شود از جمله اموری که باعث رضایت و خشنودی حق تعالی می‌شود، جلب رضایت پدر و مادر است.

پدر بزرگ ها، مادر بزرگ ها ، نعمتی از جانب خدا

پیامبر گرامی اسلام در این باره به زیبایی فرموده: (رضی الله مع رضی الوالدین و سخط الله مع سخط الوالدین) 3 رضایت خدا  رضایت والدین است و خشم او با خشم ایشان.

 

4- ملائکه به شخصی که به پدر و مادرش نیکی کند دعا می‌کنند!

پیامبر رحمت حضرت خاتم‌الانبیاء محمّد مصطفی(صلی الله علیه و آله) می‌فرماید: خداوند متعال دو فرشته دارد که یکی از آن دو می‌گوید: خدایا نیکی کننده به پدر و مادر را از هر شرّ و آفتی حفظ فرما، و دیگری می‌گوید: خدایا عاقّ والدین را با غضب خویش هلاک فرما. 4

 

5- زیاد شدن مال و آبرو

دست یافتن به مالی زیاد و عمری طولانی و در عین حال با برکت از جمله اموری است که هر انسان عاقل و صاحب شعوری آن را دوست داشته و همواره از عمق جانش خواهان آن می‌باشد، رسیدن به این امر نیازمند به کار بستن دستوراتی است که پروردگار هستی و وجود نازنین پیامبر اسلام و خاندان پاک و مطهّرش، که انجام آن‌ها را از ما مطالبه نموده‌اند، یکی از آن دستورات که تأکید فراوان روی آن شده، مسئله احترام به پدر و مادر و نیکی در حق آن عزیزان است.

در روایتی از رسول گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله) نقل شده که ایشان فرمود: (من یضمن لی برّ الوالدین وصله الرحم اضمن له کثرة المال و زیادة العمر و المحبة فی العشیرة)5  ؛ کسی که برای من ضمانت کند صله رحم و نیکی به والدین را من هم ضامن می‌شوم که مال و عمرش زیاد شود و در قبیله‌اش محبوبیّت پیدا کند.

 ترک نیکی به والدین گناهی است بسیار بزرگ، و نابخشودنی، که پروردگار هستی به هیچ وجه عذر ما را در این زمینه نمی‌پذیرد، و با عذاب دردناکی ما را مجازات خواهد نمود، و لذا اگر بار گناه بر شانه ما سنگینی کرده و فضای روحمان را تاریک و ظلمانی نموده، باید کمر همت را محکم بسته و با خدمت رسانی به پدر و مادر، صفحه قلب خویش را از آلودگی گناه پاک و پیراسته نماییم،

خاطره‌ای آموزنده از مقام معظم رهبری (مدظله)

ایشان می‌فرماید: مرحوم پدرم در سنین پیری تقریباً بیست و چند سال قبل از فوتش که مرد 70 ساله‌ای بود به بیماری آب چشم دچار شد، بنده آن وقت در قم بودم، تدریجاً در نامه‌هایی که ایشان برای ما می‌نوشت این روشن شد که ایشان چشمانش درست نمی‌بیند. من به مشهد آمدم و دیدم که ایشان محتاج دکتر است، قدری به دکتر مراجعه کردم، و بعد برای تحصیل به قم برگشتم... در سال 43 بود که من ناچار شدم ایشان را به تهران بیاورم، چون معالجات در مشهد جواب نمی‌داد. به چند دکتر که مراجعه کردم، ما را مأیوس کردند و گفتند هر دو چشم ایشان معیوب شده و قابل معالجه نیست... در آن زمان مطلقاً نمی‌دید و ما باید دستانش را می‌گرفتیم و راه می‌بردیم لذا برای من غصه شده بود که اگر پدرم را رها می‌کردم و به قم می‌آمدم، ایشان مجبور بود گوشه‌ای در خانه بنشیند و قادر به مطالعه و معاشرت و هیچ کاری نبود از طرف دیگر اگر می‌خواستم ایشان را همراهی کنم و از قم دست بردارم، این هم برای من غیر قابل تحمل بود، زیرا با قم انس گرفته بودم و تصمیم گرفته بودم تا آخر عمر در قم بمانم... یک روز خیلی ناراحت بودم، شدیداً در حال تردید و نگرانی و اضطراب به سر می‌بردم. به سراغ یکی از دوستانم رفتم، به او تلفن کردم و گفتم شما وقت دارید که من پیش شما بیایم؟ گفت: بله، من به منزل ایشان رفته و قضیه را گفتم... به او گفتم من دنیا و آخرتم را در قم می‌بینم و از طرفی نمی‌توانم پدرم را با این چشم نابینا تنها بگذارم. او یک تأمّل مختصری کرد و گفت: شما بیا یک کاری بکن و برای خدا از قم دست بکش و برو در مشهد بمان، خدا دنیا و آخرت تو را می‌تواند از قم به مشهد منتقل کند.

من یک تأمّلی کردم و دیدم عجب حرف خوبی است، و لذا برای خاطر خدا پدر را به مشهد می‌برم و پیش او می‌مانم، خدای متعال هم اگر اراده کند می‌تواند دنیا و آخرت من را از قم به مشهد بیاورد.

با حال بشّاش و آسودگی به منزل آمدم، والدین من که چند روزی من را ناراحت دیده بودم و اکنون بشاش و خوشحال، تعجب کردند، گفتم: من تصمیم گرفتم که به مشهد بیایم، آن‌ها اوّل باورشان نمی‌شد، از بس این تصمیم را امر بعیدی می‌دانستند که من از قم دست بکشم. به مشهد رفتم و خدای متعال توفیقات زیادی به ما داد... اگر بنده در زندگی توفیقی داشتم، اعتقادم این است که ناشی از همان برّی(نیکی) است که به پدر بلکه به پدر و مادرم انجام داده‌ام.

نفی شرک در قرآن

اسلام هرگونه هواپرستی، جاه پرستی، مقام پرستی، پول پرستی، شخص‏ پرستی را شرک می‏شمارد. قرآن کریم در داستان برخورد موسی و فرعون، جابرانه فرمان راندن فرعون بر بنی اسرائیل را " تعبید " ( بنده گرفتن ) می‏خواند. از زبان حضرت موسی (ع) در جواب فرعون می‏گوید: « و تلک نعمة تمنها علی ان عبدت بنی اسرائیل » شعراء/22؛ ''یعنی تو بنی اسرائیل را بنده خود ساخته‏ای و آنگاه بر من منت می‏گذاری‏ که هنگامی که در خانه تو بودم چنین و چنان شد''؟آن چیزی که از ناحیه فرعون و همه‏ فرعونیان ( به اصطلاح قرآن " ملا " فرعون ) بر بنی اسرائیل تحمیل شده بود اطاعت اجباری بود.

از همه صریح‏تر و روشن‏تر مفاد آیه کریمه وعده خلافت الهی به اهل ایمان‏ است که می‏فرماید:« و عدالله الذین آمنوا منکم و عملوا الصالحات لیستخلفنهم فی الارض‏ کما استخلف الذین من قبلهم و لیمکنن لهم دینهم الذی ارتضی لهم و لیبدلنهم من بعد خوفهم امنا یعبدوننی لا یشرکون بی شیئا » نور/55؛
ترجمه:''خداوند نوید داده به آنان که ایمان آورده و شایسته عمل کرده‏اند که آنها را خلافت زمین دهد آنچنان که پیش از آنها به کسانی دیگر خلافت زمین داد، دینی را که خداوند برای آنها پسندیده است منتشر سازد و ترس آنها را تبدیل به امنیت نماید. مرا عبادت کنند و چیزی را شریک من قرار ندهند ''جمله آخر این آیه که ناظر به این است که آنگاه که حکومت حق و خلافت‏ الهی برقرار می‏شود اهل ایمان از قید اطاعت هر جباری آزادند، به این‏ صورت بیان شده که تنها مرا عبادت می‏کنند و شریکی برای من نمی‏سازند. از این معلوم می‏شود که از نظر قرآن هر اطاعت امری عبادت است، اگر برای‏ خدا باشد اطاعت خداست و اگر برای غیر خدا باشد شرک به خداست.

خداوند به پیامبرش می فرماید: اگر به آیات قرآن کریم که بر تو نازل مى شود ، ایمان نیاورند تعجب نکن چرا که آنها به آیات آفرینش و خلقت که از هر سو آنان را احاطه کرده نیز ایمان نیاورده اند ! در آیه بعد اضافه مى کند که آنها هم که ایمان مى آورند ، ایمان اکثرشان خالص نیست ، بلکه آمیخته با شرک است ( و ما یؤمن اکثر هم بالله الا و هم مشرکون ) . ممکن است خودشان چنین تصور کنند که مؤمنان خالصى هستند ، ولى رگه هاى شرک در افکار و گفتار و کردارشان غالبا وجود دارد . ایمان تنها این نیست که انسان اعتقاد به وجود خدا داشته باشد بلکه یک موحد خالص کسى است که غیر از خدا ، معبودى به هیچ صورت در دل و جان او نباشد ، گفتارش براى خدا ، اعمالش براى خدا ، و هر کارش براى او انجام پذیرد ، قانونى جز قانون خدا را به رسمیت نشناسد ، و طوق بندگى غیر او را بر گردن ننهد و فرمانهاى الهى را خواه مطابق تمایلاتش باشد یا نه ، از جان و دل بپذیرد ، و بر سر دو راهیهاى خدا و هوى ، همواره خدا را مقدم بشمرد ، این است ایمان خالص ، از هر گونه شرک: شرک در عقیده ، شرک در سخن و شرک در عمل .

منظور از شرک دراین آیه کفر و انکار خدا و بت پرستى به صورت رسمى نیست ولى شرک به معنى وسیع کلمه ، همه اینها را شامل مى شود .سپس به آنها که ایمان نیاورده اند و از کنار آیات روشن الهى بى خبر مى گذرند و در اعمال خود مشرکند ، هشدار مى دهد که آیا اینها خود را از این موضوع ایمن مى دانند که عذاب الهى ناگهان و بدون مقدمه ، بر آنها نازل شود عذابى فراگیر ، که همه آنها را در برگیرد ( أ فامنوا ان تاتیهم غاشیة من عذاب الله، یوسف ،107 ) .

سپس در جای دیگر می فرماید:« وَ لَقَدْ أُوحِىَ إِلَیْک وَ إِلى الَّذِینَ مِن قَبْلِک لَئنْ أَشرَکْت لَیَحْبَطنَّ عَمَلُک وَ لَتَکُونَنَّ مِنَ الخَْسِرِینَ(زمر،65) بَلِ اللَّهَ فَاعْبُدْ وَ کُن مِّنَ الشکِرِینَ(زمر،66) وَ مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَ الأَرْض جَمِیعاً قَبْضتُهُ یَوْمَ الْقِیَمَةِ وَ السمَوَت مَطوِیَّت بِیَمِینِهِ سبْحَنَهُ وَ تَعَلى عَمَّا یُشرِکُونَ(زمر،67) »

ترجمه:''به تو و همه انبیاى پیشین وحى شده که اگر مشرک شوى تمام اعمالت نابود مى شود ، و از زیانکاران خواهى بود ! ، بلکه تنها خداوند را عبادت کن ، و از شکرگزاران باش . ، آنها خدا را آنگونه که شایسته است نشناختند ، در حالى که تمام زمین در روز قیامت در قبضه قدرت او است و آسمانها پیچیده در دست او ، خداوند منزه و بلند مقام است از شریکهائى که براى او درست مى کنند .''

در این آیات خدا.ند می فرماید: اگر مشرک شوى اعمالت بر باد مى رود ! در آیه نخست با لحن قاطع خطر شرک را بازگو کرده مى فرماید : به تو و به همه انبیاى پیشین وحى فرستاده شده است که اگر مشرک شوى مسلما اعمالت حبط و نابود مى گردد و از زیانکاران خواهى بود. به این ترتیب شرک دو پیامد خطرناک دارد حتى در مورد پیامبران الهى اگر به فرض محال مشرک شوند .

نخست مساله حبط اعمال است ، و دوم گرفتار خسران و زیان زندگى شدن . حبط اعمال به معنى محو آثار و پاداش عمل به خاطر شرک است چرا که شرط قبولى اعمال اعتقاد به اصل توحید است و بدون آن هیچ عملى پذیرفته نیست . شرک آتش سوزانى است که شجره اعمال آدمى را مى سوزاند . شرک صاعقه اى است که تمام محصول زندگى او را به آتش مى کشد .

و شرک همچون طوفانى است که اعمال آدمى را متلاشى مى سازد و با خود مى برد چنانکه در آیه 18 سوره ابراهیم مى خوانیم : (اعمال کسانى که به پروردگارشان کافر شدند همچون خاکسترى است در برابر تندباد در یک روز طوفانى ، آنها توانائى ندارند کمترین چیزى از اعمالى را که انجام داده اند به دست آورند ، و این گمراهى دور و درازى است) .

به همین جهت در حدیثى از پیامبر اکرم (ص) آمده : «ان الله تعالى یحاسب کل خلق الا من اشرک بالله فانه لا یحاسب و یؤمر به الى النار» :
ترجمه:''خداوند همه بندگان را محاسبه مى کند مگر کسى که شرک به خدا آورده که بدون حساب به آتش فرستاده مى شود . ''

و اما زیانکار شدن آنها به خاطر این است که بزرگترین سرمایه هاى خود را که عقل و خرد و عمر گرانبها است در این بازار بزرگ تجارت دنیا از دست داده و جز حسرت و اندوه متاعى نخریدند ! خداوند در مورد قرآن مى گوید : ''ما این کتاب را به حق بر تو نازل کردیم ''( انا انزلنا الیک الکتاب بالحق، زمر،2) . چیزى جز حق در آن نیست ، و مطلبى جز حق در آن مشاهده نمى کنى از همین رو حق طلبان به دنبال آن مى روند و تشنه کامان وادى حقیقت در جستجوى محتواى آنند .

و از آنجا که هدف از نزول آن دادن دین خالص به انسانهاست در پایان آیه مى افزاید : اکنون که چنین است خدا را پرستش کن در حالى که دین خود را براى او خالص مى کنى ( فاعبد الله مخلصا له الدین،زمر ،2) . ممکن است منظور از دین در اینجا عبادت خداوند باشد ، چرا که قبل از آن با جمله فاعبد الله دستور به عبادت مى دهد ، بنابر این دنباله آن که مخلصا له الدین است شرط صحت عبادت یعنى اخلاص و خالى از هر گونه شرک و ریا و غیر خدا بودن را بیان مى کند .

دیدگاه مراجع تقلید شیعه درباره خرافه‌ای به نام «عیدالزهرا»+فیلم

برخی مجالس وهن‌آمیز به اسم تشیع در خانه‌ها و حتی دانشگاه‌ها و حوزه‌های علمیه برگزار می‌شود و همین مجالس ساده و به ظاهر مخفیانه(!) بیشترین خسارت را به مکتب راستین اهل بیت(ع) و وحدت مسلمانان وارد می‌کند.

خبرگزاری فارس: دیدگاه مراجع تقلید شیعه درباره خرافه‌ای به نام «عیدالزهرا»+فیلم

  شاید بسیاری این روزها خبرهای کشتار شیعیان در پاکستان، حمله به شیعیان در کربلا، محاصره ده‌ها خانوده شیعه اندونزی در جاوه شرقی، حمله به حسینیه‌ها و مراکز شیعی در سوریه، محدودیت‌ها علیه شیعیان در مصر و عربستان و ... را شنیده باشند، اما در چرایی چنین اتفاقاتی کسی فکر نکرده است.

هر چند می‌توان ده‌ها عامل را در این برشمرد اما یکی از این عوامل مراسم‌هایی است که در روز 9 ربیع‌الاول برگزار می‌شود.

برخی مجالس وهن‌آمیز که به اسم تشیع در خانه‌ها و حتی دانشگاه‌ها و حوزه‌های علمیه برگزار می‌شود که برگزار کننده همین مجالس ساده و به ظاهر مخفیانه!! خسارت بزرگی به مکتب راستین اهل بیت(ع) وارد کرده و مسئولیت خون هزاران شیعه مظلوم زاهدانی، پاکستانی، عراقی، لبنانی و ... را به گردن می‌گیریم.

تجربه نشان داده که هیچگاه دشنام گفتن به مقدسات دیگران موجب هدایت گمراهان نمی‌شود بلکه برعکس آنان را به لجاجت و مقابله به مثل وادار می کند از این رو اهل بیت(ع) به شیعیان یادآور می شدند که خداوند از دشنام گفتن حتی نسبت به بت‌های مشرکان نهی فرموده است.

خداوند می فرماید « به معبود کسانى که غیر خدا را مى‏خوانند دشنام ندهید، مبادا آنها(نیز) از روى(ظلم و) جهل، خدا را دشنام دهند »[أنعام/108] بنابراین پرهیز از دشنام یک اصل قرآنی و اسلامی است.

 

* کتاب «نهم ربیع، خسارت‌ها و جهالت‌ها» مهمترین کتاب در این زمینه

 

در همین راستا و برای پاسخ به شبهات حول مجالس انحرافی معروف به «عید الزهرا» و «عمر کشون» خواندن کتاب «نهم ربیع، خسارت‌ها و جهالت‌ها»    بسیار توصیه می‌شود.

این کتاب که نوشته «مهدی مسائلی» است با عنوان زیرین «آسیب‌شناسی انسجام شناسی» توسط انتشارات وثوق منتشر شد و در آن علاوه بر بحث تاریخی درباره تاریخی قتل خلیفه دوم و ابولولو، بررسی روایت‌شناسی «روایت نهم ربیع‌الاول» نظر مراجع تقلید اعم از مقام معظم رهبری، آیات عظام نوری همدانی، مکارم شیرازی، موسوی اردبیلی، محمدصادق روحانی، مصباح یزدی، وحید خراسانی، مظاهری و همچنین مرحوم آیت‌الله بهجت(ره)، آیت‌الله ملکی تبریزی(ره) و آیت‌الله فاضل لنکرانی(ره) ارائه شده است.

 

* 9 ربیع الاول تاریخ قتل خلیفه دوم نیست

 

در این کتاب عنوان شده که اساسا قتل خلیفه دوم روز 9 ربیع الاول نبوده است بلکه بر اساس اعلام اکثر علمای شیعه و مورخان سنی و شیعه تاریخ قتل خلیفه دوم 26 یا 27 دی‌الحجه سال 23 هجری بوده است و روز 9 ربیع الاول روز کشته شدن عمر بن سعد به دست مختار ثقفی است که در آن سال‌ها جشن‌هایی به این زمینه گرفته می‌شده که بعدها به دلیل هم اسم بودن عمر بن سعد با خلیفه دوم به این نام یعنی «عمر کشون» مشهور شده است.

 

* استفتاء مقام معظم رهبری، آیات عظام نوری همدانی و مکارم شیرازی درباره «عیدالزهرا»

 

در بخشی از این کتاب استفتائاتی در این زمینه گرفته شده و آمده است: در قرن های اخیر چنین مرسوم بوده است که عامه شیعیان در روز نهم ربیع - با توجه به نسبتی که به این روز می‌دهند - توجهی خاص به این روز داشته و مجالسی را در آن تشکیل می‌داده‌اند.

از صحت و سقم این انتساب که بگذریم آن چه موجب نگرانی است انجام اعمال و گفتار خلاف شرعی است که در بعضی از این مجالس صورت می‌گیرد و از ساحت فرد مسلمان و شیعه اهل‌بیت(ع) به دور است و آن چه بر این نگرانی می‌افزاید وجهه شرعی دادن بعضی افراد به این اعمال خلاف شرع است که با بهانه «رفع القلم» و... انجام می‌گیرد.

متأسفانه در سا لهای اخیر و با امکانات جدیدی هم که به وجود آمده، امکان ضبط تصاویر یا صوت این مجالس برای شرکت

کنندگان در آن به سهولت وجود دارد که در بعضی موارد این فیلم ها و صوت‌ها به کشورهای مجاورمان که شیعیان و اهل تسنن در کنار یکدیگر زندگی می‌کنند زندگی می کنند نفوذ یافته و باعث ایجاد فتنه و ریختن خون پاک شیعیان آن منطقه گردیده است. با توجه به نکاتی که گفته شد خواهشمند است نظر

شریف معظم له را نسبت به این سؤالات بیان فرمائید.

1. حکم برپایی این گونه مجالس با صورتی که گفته شد چیست؟

2. شرکت در این مجالس چه حکمی دارد؟

3. نظر حضرت عالی درباره «رفع القلم» که مجوز انجام بعضی گناهان و مناهی در این ایام می‌شود چیست؟

4. توصیه‌ای به این افراد را بیان کنید.

آیت‌الله خامنه‌ای در پاسخ به این استفتا می‌نویسند: هرگونه گفتار یا کردار و رفتارى که در زمان حاضر سوژه و بهانه به دست دشمن بدهد و یا موجب اختلاف و تفرقه بین مسلمین شود شرعاً حرام اکید است.

آیت‌الله نوری همدانی نیز می‌نویسد: چیزی به عنوان رفع قلم در روز به خصوصی نداریم و مسلمانان باید از تفرقه بپرهیزند و از هر چیزی که موجب وهن مذهب می باشد جداً اجتناب نمایند.

آیت‌الله مکارم شیرازی در پاسخ خود به این استفتا مرقوم کرده است: اولاً: روایتی با عنوان رفع قلم در آن ایام مخصوص در منابع معتبر نداریم. و ثانیاً بر فرض چنین چیزی باشد که نیست مخالف کتاب و سنت است و چنین روایتی قابل پذیرفتن نیست و حرام و گناه در هیچ زمانی مجاز نیست

هم چنین سخنان رکیک و کارهای زشت دیگر. و ثالثاً: تولّی و تبرّی راه‌های صحیحی دارد نه این راه‌های خلاف.

* آیت‌الله بهجت(ره): عیدالزهراء روز بیان مشترکات میان شیعه و اهل تسنن و ترک لعن است

 

بنابر این گزارش در کتاب «در محضر حضرت آیت الله العظمی بهجت» ، نوشته محمدحسین رخشاد آیت‌الله بهجت(ره) نیز درباره برگزاری مجالس به مناسبت حضرت زهرا (س)(عیدالزهراء ) توصیه می‌فرمودند که به بیان فضایل اهل بیت(ع) به‌ویژه حضرت زهرا(س) و بیان حدیث ثقلین پرداخته شود.

به فرموده ایشان شیوه مرحوم آیت الله بروجردی(ره) نیز همین بوده است یعنی بیان مشترکات میان شیعه و اهل تسنن و ترک مطاعن و مثالب یا لعن و سب آشکار.

آیت الله بهجت(ره) درباره برخی از رفتارها به نام عیدالزهرا نیز می‌گوید: چه بسا ... این کارها موجب اذیت و آزار و یا قتل شیعیانی که در بلاد و کشورهای دیگر در اقلیت هستند گردد در این صورت اگر یک قطره خون از آنها ریخته شود ما مسبب آن و یا شریک جرم خواهیم بود.

آیت الله بهجت(ره) بر ضرورت دقت شیعیان در گفتار و رفتار تاکید بسیاری داشتند که مبادا موجب تحریک اهل سنت شود و بسیار بر تقیه عملی و قولی تاکید می کردند اما تقیه و تزلزل قلبی را حرام می دانستند.

 

* آیت‌الله جاودان: شیعه‌ها را سر می‌بریدند، ثوابش باشد برای آن سخنران و آنها که تشویقش کردند

صحبت در این زمینه می‌تواند بسیار باشد اما شاید سخنان آیت‌الله جاودان که در زیر قابل مشاهده است کمک بیشتری در این زمینه بکند.

 


 

 


دلیل معتمد عباسی برای مسموم‌ کردن امام عسکری(ع)

 مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) گفت: علت تبعید امامین عسکریین به سامرا، وجود حضرت حجّت(عج) بود تا مراقب باشند ببینند حضرت چه زمانی متولّد می‌شوند، چون روایات زیادی از پیامبر(ص) درباره بشارت به دنیا آمدنش نقل شده بود.

خبرگزاری فارس: دلیل معتمد عباسی برای مسموم‌ کردن امام عسکری(ع)

  آیت‌الله روح‌الله قرهی مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) واقع در منطقه حکیمیه تهران، به مناسبت شهادت امام حسن عسکری(ع) در مهدیه القائم المنتظر به ایراد سخنرانی پرداخت که مشروح آن در ادامه می‌آید:

*علّت تبعید امامان عسکریین(ع) به سامرّا

حضرت امام حسن عسکری(ع) متولّد مدینه هستند، ولی بعد از مدّتی همراه پدر بزرگوارشان، امام هادی(ع)، به سامرا تبعید شدند.

علّت تبعید حضرت امام هادی به سامرا (سرّ من رأی)، وجود مقدّس حضرت حجّت بود تا مراقب باشند ببینند حضرت چه زمانی متولّد می‌شوند. چون روایات زیادی از پیامبر(ص) بود که وجود مقدّس آقا خواهند آمد. حتّی در زمان بنی‌عبّاس هم، مهدی عبّاسی را به عنوان امام زمان معرّفی کردند!

لذا اسّ و اساس هجرت اجباری و در حقیقت تبعید امام هادی(ع)، برای وجود مقدّس امام زمان(عج) بود.

اصل امامت در وجود مبارک حضرات معصومین(ع) وجود دارد و این که حکومت کنند یا خیر، بحث دیگری است. لذا خلفای غاصب، جایگاه خلافت را غصب کردند، نه اصل خلافت؛ چون اصل خلافت مِن ناحیة الله است و هیچ کس نتوانسته آن را غصب کند!

*دوران امامت امام حسن عسکری(ع)

عمر مبارک حضرت امام حسن عسکری به 2 دوره تقسیم می‌شود:

دوره اوّل: 22 سال قبل از امامت

دوره دوم: 6 سال دوران امامت

سنّ مبارک حضرت 28 سال بود و از سال 254 تا 260 هجری قمری زمان امامت ایشان بود، امّا در این شش سال امامت حضرت امام حسن عسکری آن قدر فشار بر ایشان زیاد بود و جاسوس‌ها یکسره مراقب ایشان بودند تا ببینند مهدی موعود چه زمانی می‌آید که ابوهاشم جعفری نقل می‌کند: در سال آخر عمر حضرت، حضرت مثل کسانی بودند که 50 سال عمر کردند!

برای حضرات معصومین(ع)، دوران عباسی‌ها بدتر از بنی‌امیّه بود و هر کدام با یک ترفندی با حضرات برخورد می‌کردند، جالب این است که اتّفاقاً بنی‌عبّاس عنوان خویشاوندی با پیامبر(ص) را هم بیان می‌کردند و اصل حاکم شدن آن‌ها به ظاهر به علّت انتقام از خون اباعبدالله(ع) بود!

*نمونه‌ای از علم غیب امام حسن عسکری(ع)

وجد مقدّس حضرت امام حسن عسکری(ع) کارهایی می‌کرد که آن‌ها را نگران کرده بود، از جمله از علم غیب حضرت ناراحت و نگران بودند.

به عنوان مثال در اصول کافی آمده که ابوهاشم نقل می‌کند: یک روز قبل از اینکه به محضر حضرت بروم، در ذهنم گذشت که از حضرت نقره‌ای بگیرم تا با آن انگشتری بسازم و به عنوان تبرّک همیشه در دست داشته باشم، نزد حضرت رفتم، امّا یادم رفت که خواسته‌ام را بگویم، وقتی داشتم بیرون می‌آمدم، حضرت فرمودند: ما به جای نقره، به تو یک انگشتر می‌دهیم، برو که پول نگین و ساختش را هم برد کردی!

ابوهاشم عرضه داشت: شما ولیّ خدا هستید و اطاعت از شما جز دین است.

محمد بن علی بن ابراهیم بن موسی بن جعفر می‌گوید: وقتی ابوهاشم بیرون رفت، مأمورها که همیشه خانه حضرت را تحت نظر داشتند، سراغ او رفتند و پرسیدند: چه گرفتی؟ ابوهاشم هم جریان را تعریف کرد. قضیّه به گوش معتمد رسید، خشمناک شد و گفت: ما از همین مسائل می‌ترسیم!

*علّت مخالفت دائمی خلفا با ائمّه(ع)

علّت مخالفت خلفا با حضرات معصومین(ع) این بود که خودشان هم می‌دانستند که این جایگاه، متعلّق به خودشان نیست؛ به خصوص که می‌دانستند کسی نیز مانند حضرت حجّت(عج) می‌خواهد بیاید که خلّص تمام انبیا و ائمّه است و تمام خصلت‌های آن را داراست.

*چرا تمام ائمّه(ع) مانند اباعبدالله(ع)  قیام نکردند؟

1 – مردم آماده پذیرش حکومت معصومین(ع) نبودند.

2- اوضاعی که خلفا ایجاد کردند، اوضاع حکومت نبوی نبود!

مردم عدم آمادگی برای پذیرش را حتّی در زمان امیرالمؤمنین(ع) هم نشان دادند که صبر نکردند، علّت هم این بود که خلفای اوّل و دوم و سوم حکومتشان بر اساس سنّت پیامبر(ص) نبود، طوری که حتّی خلیفه دوم، حدیث گفتن از پیامبر(ص) را منع کرد! لذا به دلیل حاکمیّت خلاف سنّت پیامبر(ص) در زمان خلفا، مردم طاقت حکومت علوی را نداشتند و به همین علّت این حکومت از بین رفت.

البته وقتی مردم مراجعه کنند، حضرات این کار را بر خود فرض می‌دانند؛ هر چند حکومت در حقیقت متعلّق به آن‌هاست، لذا مردم فهمیده بودند که اگر پذیرش از جانب خودشان نباشد، حضرات جلو نمی‌آیند؛ یعنی آن‌ها اسّ و اساس شیعه و دین ناب را حفظ می‌کنند، ولی حاکمیّت را مردم باید بخواهند.

گرچه باید توجّه کرد که تمام مقدرّات بشر و موجودات دیگر، حتّی ملائکه، به دست امام رقم می‌خورد و در لیلة القدر امام است که همه چیز را امضا می‌کند، امّا شاید به صورت ظاهر خلافت نداشته باشد.

*محاصره و تنگنای شدید امام حسن عسکری(ع)

همان طور که بیان شد شش سال آخر عمر حضرت امام حسن عسکری(ع) که دوره امامت ایشان بود، چنان در رنج و سختی برای ایشان گذشت که ایشان با وجود سنّ 28 سال، پیر شده بودند!

از زمانی که امام هادی(ع) را به سرّ من رأی (سامرا) آوردند، امام حسن عسکری(ع) را هم تحت مراقبت قرار دادند تا از زمان تولّد حضرت حجّت(عج) آگاه شوند، امّا به اذن خداوند تولّد حضرت مانند عیسی بن مریم به صورت معجزه رخ داد، طوری که تا شب تولّد، هیچ گونه آثار حملی در والده مکرّمه شان دیده نشده بود!

*زمان رو به غیبت رفته!

علامه محمّد حسین حسینی طهرانی می‌فرمودند: ائمّه(ع) دو غیبت دارند:

1. یکی همان غیبتی است که برای خود آن دو امام شد-امامان عسکریین (امام هادی و امام حسن عسکری (ع))- چون نگذاشتند این دو امام همام در بین مردم بیایند و هر دو در محاصره جیوش بودند و آن‌ها را مخصوصاً به سامرا آوردند تا از مردم دور شوند.

لذا غیبت ائمّه از زمان امام هادی(ع) شروع می‌شود که مردم دیگر به امام دسترسی ندارند مگر این که خصّیصین حرف‌های آن‌ها را انتقال دهند.

2. از وقتی امام حسن عسکری(ع) با پدر مکرّمشان به سرّ من رأی آمدند؛ غیبت امام زمان(عج) هم شروع شد؛ چون جاسوس‌ها از آن زمان، منتظر و مراقب بودند.

*چه شد که معتمد تصمیم به مسموم کردن حضرت گرفت؟

معتمد در دو جلسه حضرت را می‌خواند و به ایشان می‌گوید: از تحریکاتی که از طرف شما و اطرافیانتان در مدینه و ... می‌شود، به ما خبر رسیده است.

حضرت می‌فرمایند: من و پدرم در اختیار شما بودیم و شما ما را تحت نظر داشتید، هیچ کلامی از خانه ما بیرون نرفت مگر شما مطّلع بودید و هر کس هم که از خانه ما بیرون می‌آمد، اوّل به نزد سربازان شما آورده می‌شد!

معتمد وقتی می‌بیند نمی‌تواند مطالب را این گونه از حضرت بگیرد، به ایشان می‌گوید: می‌دانید چرا شما را به سرّ من رأی آوردند؟

حضرت می فرمایند: بله، می‌دانم به دلیل وجود آن کسی که پیامبر(ص) بشارت آمدن او را داده است.

معتمد می‌پرسد: راستش را به من بگو که آیا او به دنیا آمده است؟

حضرت می‌فرمایند: مأموران شما که دائم همه چیز را رصد می‌کنند، شما خود بهتر می‌دانید.

به این ترتیب بود که معتمد وقتی احساس کرد که هنوز فرزندی متولّد نشده است، بهترین راه را این می‌داند که حضرت را به شهادت برساند.

*دلیل انتخاب سرّ من رأی برای تبعید حضرات

در سامرا افرادی ضدّ اهل بیت حاکم بودند که از بنی‌عبّاس هم نبودند، بلکه یک سری از خاندان بنی‌امیّه و ناصبی‌ها در آنجا بودند، لذا حضرات عسکریین را به آن جا بردند، چون آن‌ها از ناصبی‌ترین افراد بودند و کوچک‌ترین گزارشات را در مورد این حضرات به مأموران اطّلاع می‌دادند.

*یکی از کرامات حضرت امام حسن عسکری(ع)

معتمد یک مرتبه از حضرت پرسید: چرا باید دین پیامبر(ص) به کسی ختم شود که از خود پیامبر (ص) برتر باشد؟!

حضرت در یک جواب نغز و شیوا فرمودند: اوّلاً از پیامبر(ص) برتر نیست، بلکه خصوصیّت پیامبر اعظم (ص) را دارد، ثانیاً آن حضرت در زمانی می‌آید که همه خواستار او باشند (به تعبیر علمای عظیم‌الشّأن، منظور بعد از غیبت کبری است، نه تولّد حضرت) چون دین پیامبر(ص) در دست کسانی قرار گرفت که حقیقت دین محسوس نشد و اوست که حقیقت دین را برای مردم محسوس می‌کند، لذا برای اینکه محسوس کند، باید خصوصیّت همه انبیاء را دارا باشد.


مقامات دنیوی و اخروی پیامبر خاتم

مقامات دنیوی و اخروی پیامبر خاتم

حضرت محمد

پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) هر چند به ظاهر در رسالت، آخرین رسول است، ولی در حقیقت به سبب مظهریت مطلق از خداوند و اول مظهر بودن، اول رسول نیز بوده است و همه پیامبران، در حقیقت رسول رسول الله(صلی الله علیه و آله) بودند. از این رو همگان به اسلام دعوت می‌كردند و تصدیق گر ایشان و بشارت گوی آن حضرت بودند؛ به هرحال، مقامات پیامبر(صلی الله علیه و آله) بسیار رفیع و بلند است؛ حال به پاره ای از این مقامات دنیوی و اخروی حضرت اشاره می نماییم

 

تسلیم

آن حضرت از چنان مرتبه ای از تسلیم محض برخوردار بوده است كه خداوند خود، او را به این مقام می‌ستاید. «لَا شریكَ لَهُ وَ بِذَلِكَ أُمِرْتُ وَ أَنَا أَوَّلُ المُسْلِمِینَ» شریكى براى او نیست و به آن (روح تسلیم و خلوص و عبودیّت) مأمور شده‏ام و من نخستین مسلمان و تسلیم پرودرگارم.(1)

 

رسالت و نبوت

مقام رسالت و نبوت از دیگر مقامات حقیقت محمدی است. «كَمَا أَرْسَلْنَا فِیكُمْ رَسُولًا مِّنكُمْ یَتْلُواْ عَلَیْكُمْ ءَایَاتِنَا وَ یُزَكِّیكُمْ وَ یُعَلِّمُكُمُ الْكِتَابَ وَ الحِكْمَةَ وَ یُعَلِّمُكُم مَّا لَمْ تَكُونُواْ تَعْلَمُونَ» همانگونه (كه براى هدایت شما) رسولى در میان شما از نوع خودتان فرستادیم تا آیات ما را بر شما بخواند و شما را تزكیه كند و كتاب و حكمت بیاموزد و آنچه نمى‏توانستید بدانید، به شما یاد دهد.(2)

 

رضا

مقام رضا از دیگر مقامات آن حضرت است. این مقام در گرو صبر، تسبیح و تحمید مدام پروردگاری است كه در آیه 130 سوره طه برای پیامبر(صلی الله علیه و آله) اثبات شده است. «فَاصْبر عَلىَ‏ مَا یَقُولُونَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ غُرُوبِها وَ مِنْ ءَانَاى الَّیْلِ فَسَبِّحْ وَ أَطْرَافَ النَّهارِ لَعَلَّكَ تَرْضىَ» پس بر آنچه مى‏گویند، شكیبا باش و پیش از طلوع آفتاب و قبل از غروب آن با ستایش پروردگارت (او را) تسبیح كن و (همچنین) برخى از اوقات شب و اطراف روز را تسبیح بگوى، باشد كه خشنود شوى.

ولایت و امامت بر خلاف خلافت، اختصاص به دنیا ندارد و با برپایی قیامت، ولایت و امامت پایان نمی پذیرد، هرچند امر خلافت الهی مختص به دنیاست. این ولایت از آن حقیقت محمدی(صلی الله علیه و آله) است و لذا خداوند آن را برای دیگر معصومان(علیهم السلام) نیز اثبات كرده

شفاعت

مقام شفاعت از دیگر مقامات رسول الله (صلی الله علیه و آله) است كه در این آیه شریفه خداوند به آن اشاره كرده و می‌فرماید كه این مقام از طریق تهجد و نافله شب برای مردمان دیگر قابل دسترسی است. «وَ مِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَكَ عَسى‏ أَنْ یَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً» و پاسى از شب را زنده بدار، تا براى تو [به منزله‏] نافله‏اى باشد، امید كه پروردگارت تو را به مقامى ستوده برساند. (3) با این تفاوت كه شفاعت پیامبر(صلی الله علیه و آله) شفاعت مطلقی است كه برتر و گسترده تر از آن نمی توان تصور كرد. (4)

 

عصمت مطلق

مقام عصمت مطلق نیز از دیگر مقامات پیامبر(صلی الله علیه و آله) است كه در آیاتی از جمله آیه 143 سوره بقره بیان شده است؛ «وَ كَذلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِّتَكُونُواْ شُهَدَاءَ عَلىَ النَّاسِ وَ یَكُونَ الرَّسُولُ عَلَیْكُمْ شَهِیدًا . . .» و بدین‏سان ما شما را امّتى میانه قرار دادیم تا بر مردم گواه باشید و پیامبر (نیز) بر شما گواه باشد.

چرا كه شهادتی كه از سوی خداوند در روز قیامت اقامه می‌شود می‌بایست به گونه ای باشد كه هیچ مناقشه ای در آن نباشد و این خود، گواهی بر عصمت الهی آن حضرت دارد كه هیچ گونه دروغ و اشتباه، سهو، گزاف و خطایی در آن راه نخواهد یافت.(5)

همچنین خداوند در آیه 32 سوره آل عمران و آیات دیگر بر وجوب مطلق اطاعت از آن حضرت تاكید كرده و اطاعت از وی را اطاعت خویش بر می‌شمارد. «قُلْ أَطِیعُواْ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَإِن تَوَلَّوْاْ فَإِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ الْكَافِرِین» بگو: خدا و رسول را اطاعت كنید. پس اگر سرپیچى كردند، (بدانید كه) همانا خداوند كافران را دوست نمى‏دارد.

عصمت

این بدان معناست كه ایشان از عصمت مطلق و كامل برخوردار است؛ چرا كه اگر این چنین نبود می‌بایست اطاعت را مقید می‌كرد؛ درحالی كه اطاعت پیامبر(صلی الله علیه و آله) را همانند اطاعت خویش، مطلق و بدون هیچ گونه قید و شرطی آورده است، این نحوه بیان خود به خود دلالت بر این معنا دارد كه عصمت ایشان مطلق و كامل است و ایشان از هرگونه خطا و اشتباه و سهو و مانند آن در امان است، وگرنه چنین فرمانی جایز نیست.(6)

 

قضاوت

از مقامات دنیوی و اخروی آن حضرت قضاوت و داوری است كه به دو شكل داوری در موضوعات دنیوی  و قضاوت و داوری در آخرت به شكل قسیم النار و الجنة برای آن حضرت اثبات شده است. خداوند در سوره اعراف به صراحت می‌فرماید كه آن حضرت و انوار معصومان(علیهم السلام) در قیامت بر اعراف قرار می گیرند و به داوری و قضاوت می‌پردازند و بهشت و دوزخ انس و جن را مشخص می‌كنند. «وَ بَیْنَهُما حِجابٌ وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ یَعْرِفُونَ كُلاًّ بِسیماهُمْ وَ نادَوْا أَصْحابَ الْجَنَّةِ أَنْ سَلامٌ عَلَیْكُمْ لَمْ یَدْخُلُوها وَ هُمْ یَطْمَعُونَ» و میان آن دو (بهشتیان و دوزخیان) حجابى است و بر اعراف، (بلندى میان دوزخ و بهشت) مردانى هستند (از اولیاى خدا) كه همه (اهل بهشت و جهنّم) را از سیمایشان مى‏شناسند و بهشتیان را كه هنوز به بهشت وارد نشده ‏اند، ولى امیدوارند، ندا مى ‏دهند كه سلام بر شما باد.(7)

 

ولایت

از دیگر مقامات دنیوی و اخروی پیامبر(صلی الله علیه و آله) می‌توان به ولایت اشاره كرد. ولایت و امامت بر خلاف خلافت، اختصاص به دنیا ندارد و با برپایی قیامت، ولایت و امامت پایان نمی پذیرد، هرچند امر خلافت الهی مختص به دنیاست.

این ولایت از آن حقیقت محمدی(صلی الله علیه و آله) است و لذا خداوند آن را برای دیگر معصومان(علیهم السلام) نیز اثبات كرده و می‌فرماید: «إِنَّمَا وَلِیُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ ءَامَنُواْ الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلَوةَ وَ یُۆْتُونَ الزَّكَوةَ وَ هُمْ رَاكِعُونَ»؛ ولی شما، تنها خدا و پیامبر اوست و كسانی كه ایمان آورده اند: همان كسانی كه نماز برپا می‌دارند و در حال ركوع زكات می‌دهند.(8)

شهادتی كه از سوی خداوند در روز قیامت اقامه می‌شود می‌بایست به گونه ای باشد كه هیچ مناقشه ای در آن نباشد و این خود، گواهی بر عصمت الهی آن حضرت دارد كه هیچ گونه دروغ و اشتباه، سهو، گزاف و خطایی در آن راه نخواهد یافت

عبودیت

خداوند بارها حقیقت محمدی را به عبده و عبدنا و مانند آن می‌ستاید. «سُبْحَانَ الَّذِى أَسْرَى‏ بِعَبْدِهِ لَیْلًا مِّنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلىَ الْمَسْجِدِ الْأَقْصَی . . .»پاك و منزّه است آن (خدایى) كه بنده ‏اش را از مسجد الحرام تا مسجد الاقصى‏ كه اطرافش را بركت داده ‏ایم شبانه بُرد.(9)

پیامبر(صلی الله علیه و آله) در مظهریت، به تمام و كامل است و چون حقیقت محمدی با نفس و باطن خود می‌باشد، بر این اساس می‌توان حكم مشابهی برای باطن وی یعنی انوار معصومان نیز كرد و گفت كه آنان نیز در مقام مظهریت مطلق هستند.

بی گمان بیان این مطلب درباره حقیقت محمدی از آن روست تا با تدبر در این آیات و روایات ضمن شناخت حقیقت هستی، زمینه تاثرپذیری و عاطفی و احساسی پدید آید و با ایجاد محبت نسبت به این حقیقت، ایمان و باور و عقیده در دل، زنده و باور شود و اجازه دهد تا ایمان ما را به اطاعت محض و ولایت مطلق ایشان رهنمون گرداند؛ چرا كه ایمان چیزی جز حب نیست و اگر كسی به این محبت نرسد هرگز مفهوم اطاعت و ولایت و مانند آن را درك نخواهد كرد و درمسیر شدن های كمالی درست قرار نخواهد گرفت و به سرمقصد منزل به جذبه عشق محمدی گام برنخواهد داشت.

از این رو خداوند به مومنان فرمان می‌دهد كه اگر می‌خواهند محبوب خداوند شوند از محبت و اطاعت حقیقت محمدی اشباع شوند: «قُلْ إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونىِ یُحْبِبْكُمُ اللَّهُ . . .» بگو اگر خدارا دوست دارید از من پیروی كنید تا محبوب خداوند شوید.(10)

باشد با این شناخت به سوی حقیقت محمدی و علوی رفته و اطاعت و ولایت عاشقانه و محبانه خویش را ابراز و اظهار نماییم و خدایی شویم. اللهم اجعل محیای محیا محمد و آل محمد و مماتی ممات محمد و آل محمد.

 

پی نوشت ها:

1-       انعام، آیه 163.

2-       بقره، آیه 151.

3-       اسراء، آیه 79.

4-       تفسیر نورالثقلین، ج 3، ص 112، حدیث 204.

5-       المیزان، ج 21، ص 323.

6-       همان، ج 5، ص 983.

7-       اعراف، آیه 46.

8-       مائده، آیه 55.

9-       اسراء، آیه 1.

10-   آل عمران، آیه31.

نظریه داروینیسم و اصل توحید

بعضی اینجور خیال کردند حتی خود داروین اینجور خیال نکرد که یک سلسله قوانین طبیعی در زمینه تکامل جانداران کشف کرده اند و همان قوانین طبیعی کافی است برای تکامل جانداران و برای اینکه این نظام موجود به وجود بیاید و دیگر لزومی ندارد اصلی ماوراء الطبیعی، تدبیری ماوراء الطبیعی، در کار باشد، چطور؟ قائل به اصولی شدند (همان اصولی که خود داروین هم ذکر کرد ولی البته با خصوصیات دیگری): اصل حب بقای ذات. در هر جانداری چنین علاقه ای هست. هر جانداری به موجب اینکه حب به بقای ذات دارد، در تلاش حفظ حیات خودش است و با جاندارهای دیگر به تنازع برمی خیزد، پس اصل دیگری پیدا شد به نام " تنازع بقا ". در تنازع بقا آن موجودی که نیرومندتر و قوی تر و برای زنده ماندن صالح تر است باقی می ماند، ضعیف از بین می رود و پایمال می شود: اصل بقای اصلح یا انتخاب اصلح. اصل دیگر اصل تأثیر محیط است. محیط بر روی حیوان تأثیر می بخشد، و دیگر اصل وراثت: آنچه که یک نسل کسب می کند در نسل بعدی به ارث منتقل می شود.
البته خود این اصول بعدها مخدوش قلمداد شد، ولی آنچه که علمای الهی ثابت کردند این بود که اگر ما فرض کنیم تمام این قوانینی که شما برای تکامل می گویید قوانین درستی باشد: اصل تنازع بقا، اصل انتخاب اصلح، اصل وراثت و اصل تأثیر محیط درست باشد، آیا اینها کافی است برای اینکه یک موجود تک سلولی ولو در طول میلیونها سال به صورت یک انسان در بیاید، به صورت یک دستگاه چنین منظم؟ خود داروین که اصلی به نام " انطباق با محیط " ذکر می کند و می گوید موجود زنده در هر محیطی که باشد خودش را با محیط منطبق می کند، این اصل را به شکلی ذکر کرد که به او اعتراض کردند، گفتند تو از اصل " انطباق با محیط " مانند یک اصل ماوراء الطبیعی سخن می گویی، و حق هم همین بود، زیرا این مطلب را ثابت کرد که هر موجودی در هر محیطی که هست، حتی بدون آنکه خود او بخواهد و اراده کند و بدون آنکه خود او تشخیص بدهد، یک نیروی مرموز داخلی وضع اعضا و جوارح و شرایط زندگی او را در داخل طوری می سازد که با محیط جدید متناسب باشد، و این یکی از آن رموز عجیب خلقت است، یعنی یکی از رموزی است که نشان می دهد اصل هدایت الهی در بطون همه موجودات هست، آن " «نور السموات و الارض»" در همه جا هست، موجود را در هر شرایطی که قرار بگیرد، به سوی خیر و کمال خودش هدایت می کند بدون آنکه خود آن موجود درک کند و بفهمد.

همین الان که ما اینجا نشسته ایم قلب ما روی میزان معینی کار می کند، کبد ما روی میزان معینی کار می کند، خون ما یک میزان معینی دارد، گلبولهای سفید خون ما یک مقدار معینی دارد، گلبولهای قرمز خون ما یک مقدار معینی دارد. اگر جو ما را عوض کنند، مثلا ما را ببرند در فضای خیلی بالا که فشار هوا کمتر می شود، نیازهای بدن تغییر می کند، تا نیازها تغییر کرد اگر به سرعت ما را از محیط خارج نکنند که مجالی برای آن نیروی مرموز باقی نماند، بلکه تدریجا ما را (به جو جدید) ببرند تدریجا این دستگاه بدون ما خودش را تغییر می دهد و با وضع موجود منطبق می کند، مثلا اگر از گلبولهای سفید خون یک مقدار زیاد است و آنجا دیگر لازم نیست، یک مقدار را حذف می کند، یا اگر بر عکس، بدن نیاز به گلبول سفید بیشتری داشته باشد فورا شروع می کند به ساختن. حتی لازم نیست بگوییم محیط را عوض می کنیم، یک انسان مثلا در اثر تصادف، پاشکستگی و چاقو خوردگی، خون زیادی از بدنش می رود، بدن به یک مقدار معینی خون نیاز دارد، در وقتی که خون به قدر کافی دارد راحت و آرام است، تا خون رفت و بدن نیاز به خون پیدا کرد فورا تمام بدن شروع می کند به فعالیت برای ساختن خون، ولی خون بی جهت ساخته نمی شود، شرط اول ساختن خون (وجود) آب است؛ شما می بینید یک تشنگی فوق العاده ای بر افراد مجروح که خون از بدنشان رفته است مستولی می شود. بدن نیاز به خون دارد و این خون شرط اولش آب است، این تشنگی را ایجاد می کند که فورا آب بنوشد، و بدن به سرعت شروع به ساختن خون می کند.

این دیگر با این اصول طبیعی کور و کر جناب داروین قابل توجیه نیست، و خیلی از این مسائل هست. من خودم در چند سال پیش مقاله ای نوشتم به نام " توحید و تکامل " که در " مکتب تشیع " چاپ شد، در آنجا این مطلب را ثابت کردم که مسأله داروینیزم، می خواهد درست باشد می خواهد درست نباشد، به مسأله توحید ضرری نمی رساند، بلکه بیشتر مسأله توحید را تأیید می کند، یعنی بیشتر ثابت می کند که یک نیروی مرموز تدبیر و هدایتی در درون جاندارها هست که اینها را در جهت مصلحت حیات تطبیق می دهد.