چرا خدا امتحان می کند؟

چرا خدا امتحان می کند؟

امتحان

در آیات قرآن و روایات تعبیر "امتحان الهی" به چشم می خورد و به این معناست که خداوند بندگان را به وسیله سختی ها و بلایا امتحان می کند. سؤالی که ذهن انسان را مشغول می سازد آن است که مگر خداوند از باطن کار مردم بی خبر است که با امتحان می خواهد از آن باخبر بشود؟ مگر قرآن مجید نمی فرماید که هیچ حرکتی و جنبشی و هیچ امر کوچک و بزرگی در عالم هستی نیست مگر آنکه معلوم و مکشوف حق است پس امتحان چه معنایی دارد؟ قبل از پاسخ به سؤال مورد نظر ابتدا واژه امتحان و مفهوم آن را بررسی می کنیم. یک وقت چیزی مورد امتحان قرار می گیرد برای اینکه مجهولی را تبدیل به معلوم کنند، برای این کار، شیئی را به عنوان میزان و مقیاس به کار می برند، مثل اینکه متاعی را در ترازو می گذارند تا بفهمند که وزن واقعی آن چقدر است؟ ترازو فقط وسیله توزین است، اثرش فقط این است که وزن واقعی جسم را معلوم می کند، ترازو خود تأثیری در زیاد کردن یا کم کردن آن جسم ندارد، سایز میزانها و مقیاس ها نیز همینطور است.

به هر نسبت که مواجهه با شدائد، مربی و مکمل و صیقل ده و جلا بخش و کیمیا اثر است، پرهیز کردن اثر مخالف دارد

امتحان اگر فقط به معنی به کار بردن میزان و مقیاس برای کشف مجهول باشد، درباره ی خداوند صحیح نیست. اما امتحان معنای دیگری هم دارد، و آن از قوه به فعل در آوردن و تکمیل است، خداوند که به وسیله ی بلایا و شدائد امتحان می کند به معنی این است که به وسیله ی اینها هر کسی را به کمال لایق آن می رساند. فلسفه شدائد و بلایا فقط سنجش وزن و درجه و کمیت نیست، زیاد کردن وزن و بالا بردن درجه و افزایش دادن به کمیت است . خداوند امتحان نمی کند که وزن واقعی و حدود درجه ی معنوی و اندازه شخصیت کسی معلوم شود، امتحان می کند یعنی در معرض بلایا وشدائد قرار می دهد که بر وزن واقعی و درجه ی معنوی و حد شخصیت آن بنده افزوده شود. امتحان نمی کند که بهشتی واقعی و جهنمی واقعی معلوم شود بلکه با ایجاد مشکلات و سختی ها آنها که مشتاق بهشت هستند در خلال این سختی ها خود را شایسته و لایق بهشت می کنند و آنکه لایق نیست برجای خود باقی بماند.
امام علی علیه السلام

"حضرت علی علیه السلام در نامه ای که به والی بصره عثمان بن حنیف نوشت پس از آن که او را نصیحت می کند که گرد تنعم نرود و از وظیفه ی خودش غفلت نکند، وضع زندگی ساده و دور از تجمل و تنعم خودش را ذکر می کند که چگونه به نان جوی قناعت کرده است و خود را از هر نوع ناز پروردگی دور نگه داشته، آنگاه می فرماید: شاید بعضی تعجب کنند که چطور علی با این خوراکها، توانائی برابری و غلبه برشجاعان را دارد؟ قاعدتا باید این طرز زندگی او را ضعیف و ناتوان کرده باشد. خودش اینطور جواب می دهد که اینها اشتباه می کنند، زندگی سخت نیرو را نمی کاهد، تنعم و نازپروردگی است که موجب کاهش نیرو می گردد. می فرماید: چوب درختها ی صحرایی و جنگلی که نوازش باغبان را ندیده است محکمتر است، اما درختهای سرسبز و شاداب که مرتب تحت رعایت باغبان و نوازش او می باشند نازکتر و کم طاقت تر از کار در می آید. گیاهان صحرائی و وحشی نسبت به گلهای خانگی هم قدرت افروزش بیشتری دارند و هم آتش شان دیرتر خاموش می شود، مردان سرد و گرم چشیده و فراز و نشیب دیده و زحمت کشیده و با سختیها و شدائد و مشکلات دست و پنجه نرم کرده نیز طاقت و قدرتشان از مردهای نازپرورده بیشتر است. فرق است بین نیروئی که از داخل و باطن بجوشد با نیروئی که از خارج کمک بگیرد، عمده این است که استعدادها و نیروهای بی حد و حصر باطنی بشر بروز کند."

به هر نسبت که مواجهه با شدائد، مربی و مکمل و صیقل ده و جلا بخش و کیمیا اثر است، پرهیز کردن اثر مخالف دارد. لذا دانشمندان گفته اند بزرگترین دشمنی هائی که درباره ی اطفال و کودکان می شود همان است که پدران و مادران به عنوان محبت واز روی کمال علاقه انجام می دهند یعنی نوازشهای بی حساب، مانع شدن از برخورد با سختی، نازپرورده کردن آنهاست. اینها طفل را بیچاره و ناتوان بار می آورد. او را در صحنه زندگی خلع سلاح می کند، کاری می کند که کوچکترین ناملایمی آنها را از پا در آورد و کمترین تغییر وضعی سبب نابودی آنها گردد. او را مثل کسی بار می آورند که هرگز در همه عمر به داخل آب نرفته و شناوری نکرده، یک مرتبه مواجه شود با دریا و بخواهد در آن شناوری کند، کسی که شناوری هیچ نمی داند اولین باری که به آب بیفتد غرق می شود، شناوری یک هنر و فن عملی است و با درس کتاب یاد گرفته نمی شود بلکه باید داخل آب رفته و ضمن عمل و تلاش و زیر آب رفتن و بالا آمدن به تدریج آموخت.

"ژان ژاک روسو" در کتاب "امیل" می گوید: اگر جسم زیاد در آسایش باشد روح فاسد می شود. کسی که درد و رنج را نشناسد نه لذت شفقت را می شناسد و نه حلاوت ترحم را، چنین کسی قلبش از هیچ چیز متأثر نخواهد شد و به این دلیل قابل معاشرت نیست بلکه مانند دیوی خواهد بود در میان آدمیان

خداوند نیز وقتی که بنده ای را دوست بدارد او را در شدائد فرو می برد و به میان سختی ها می اندازد، برای اینکه راه بیرون شدن از شدائد، راه شناوری در دریایی گرفتاری را یاد بگیرد. لطف و محبت خداست که با مواجه ساختن بنده با مشکلات، وسیله ی آموختن فن شناوری در دریای حوادث و سالم بیرون آمدن از میان آنها را فراهم می کند و راهی نیز جز این نیست.

درباره بعضی از پرندگان می نویسند وقتی که جوجه آنها پر در می آورد برای اینکه حیوان به جوجه خود فن پرواز را یاد بدهد او را با خود از آشیانه بیرون می آورد و در فضا بالا می برد، آنگاه او را رها می سازد، جوجه مدتی تلاش می کند و پرپر می زند تا خسته می شود همینکه در اثر خستگی می خواهد به زمین بیفتد مادرش او را روی بال خود می گیرد. پس از لحظه ای دو مرتبه او را از اوج بلندی رها می کند و این عمل دوباره تکرار می شود تا فرزندش عملا بر پرواز کردن مسلط گردد. این اصل طبیعی فطری باید در تربیت فرزند آدم مورد استفاده قرار بگیرد، طفل از اول باید با کار و زحمت و سختی و شدت آشنا باشد.

"ژان ژاک روسو" در کتاب "امیل" می گوید: اگر جسم زیاد در آسایش باشد روح فاسد می شود. کسی که درد و رنج را نشناسد نه لذت شفقت را می شناسد و نه حلاوت ترحم را، چنین کسی قلبش از هیچ چیز متأثر نخواهد شد و به این دلیل قابل معاشرت نیست بلکه مانند دیوی خواهد بود در میان آدمیان.  

رابطه انسان با خلق خدا

اگر ما بخواهیم همه دین را خلاصه کنیم در دو چیز خلاصه می شود: یکی در رابطه انسان با خدا و دیگر در رابطه انسان با خلق خدا. می بینید در قرآن همیشه صلات و زکات ردیف یکدیگر ذکر می شود؛ صلات به عنوان عملی که مظهری است از ارتباط انسان با خدا یعنی به وسیله نماز انسان در مقابل خداوند اظهار عبودیت و اقرار به عبودیت می کند، و زکات چیزی است که انسان به آن وسیله رابطه خودش را با خلق خدا مشخص می کند. هر دوی اینها دو امر فطری برای انسان است یعنی انسان بالفطره مؤمن آفریده شده است و انسان بالفطره اخلاقی آفریده شده است. اگر انسان همان انسان باشد و فطرت خدادادی خودش، یعنی مانعی و سدی برای این فطرت به وجود نیاورده باشد، پیوندش با خدای خودش پیوند ایمانی و توحیدی است و پیوندش با خلق خدا هم بر اساس مهربانی و خیررسانی و کمک رسانی وجود و خدمت است.

اساسا مسئله ای است که آیا خداپرستی برای انسان فطری است یا نه؟ قرآن تصریح دارد که فطری است. همچنین مسئله ای است که آیا حس اخلاقی، خیر اخلاقی، احسان اخلاقی، خدمت کردن به خلق خدا امری است فطری یا نه؟ بله، این هم فطری است: «و اوحینا الیهم فعل الخیرات و اقام الصلوة؛ و به ایشان انجام دادن کارهای نیک و برپا داشتن نماز وحی کردیم» (انبیاء/73). قرآن می گوید اینها الهام الهی است. پس اگر کسی ایندو را نداشته باشد دو امر فطری را از خودش سلب کرده است یعنی در واقع خودش را در مقابل دو امری که بالفطره به سوی آنها در حرکت بوده است بسته و مغلول کرده است، می فرماید این آدم به الله عظیم، به ذات عظیم الله که ایمان به او برای وی فطری است ایمان ندارد «و لایحض علی طعام المسکین؛ در راه سیر کردن گرسنه ها نیز ترغیب ندارد» (ماعون/3). این بالاتر است از اینکه بگوید خودش مساکین را اطعام نمی کند زیرا یک درجه از خیر اخلاقی این است که انسان خودش در کار خدمت کردن به خلق خدا – مخصوصا سیر کردن شکمهای گرسنه – عملا ساعی باشد؛ بالاتر این است که نه تنها خودش ساعی باشد، دیگران را هم وادار کند (حض یعنی ترغیب کردن، وادار کردن). این به الله عظیم ایمان ندارد و به طعام مسکینها ترغیب نمی کند و در این راه کوشا و فعال نیست. خیلی فرق دارد با اینکه بگوید خودش به سهم خود کاری نمی کند؛ می فرماید کوشا نیست و دیگران را وادار به سیر کردن گرسنه ها نمی کند، گناهش این است که دیگران را وادار نکرده است. «فلیس له الیوم ههنا حمیم؛ پس امروز او را در این جا دوستی صمیمی نیست» (حاقه/35). نتیجه گیری را ببینید: پس چنین کسی امروز حمیمی ندارد (حمیم یعنی کسی که به او مهربانی کند. به خویشاوندان هم از این جهت حمیم می گویند که خویشاوند طبعا به انسان مهربان است) یعنی این فرد که پیوندش را با خدا بریده با خلق خدا هم بریده، نتیجه اش این است که امروز هیچ دست مهربانی و محبتی به سوی او دراز نمی شود. چه خوب می گوید سعدی! گویی ترجمه همین آیه کریمه است، چون قرآن می فرماید: «انه کان لایؤمن بالله العظیم* و لایحض علی طعام المسکین* فلیس له الیوم ههنا حمیم؛ چرا که او به خدای بزرگ ایمان نمی آورد* و به اطعام مسکین ترغیب نمی کرد* پس امروز او را در این جا دوستی صمیمی نیست» (حاقه/ 33 تا 35). آدمی که به خدا ایمان ندارد و در کار خلق خدا هم کوشا نبوده و مهربانی به مردم نداشته است، امروز هم کسی به او مهربانی نمی کند. پیامبر اکرم فرمود: «ارحم ترحم؛ به دیگران مهربانی کن تا به تو مهربانی بشود». «من لایرحم لایرحم؛ کسی که به دیگران مهربانی نمی کند به او مهربانی نمی شود». سعدی می گوید:

ما را عجب ار پشت و پناهی بود آن روز (یعنی قیامت) *** کامروز کسی را نه پناهیم و نه پشتیم

«انه کان لایؤمن بالله العظیم* و لایحض علی طعام المسکین* فلیس له الیوم ههنا حمیم»، نتیجه گیری بسیار روشنی است: به خدا ایمان ندارد، به خلق خدا هم مهربانی نمی کند، امروز هم کسی به او مهربانی نمی کند. «و لاطعام الا من غسلین؛ و نه طعامی مگر از چرک و خون (دوزخیان)» (حاقه/36). آن آدمی که در دنیا کارش این بود: آنچنان بی اعتنا به خلق خدا بود که اگر برای خلق خدا چیزی گیر می آمد آن ریزه های خوان و نیم خوره های او بود و در واقع اگر آن اوساخ دستهای اینها، چرکهایی که اینها از دستهایشان شستشو می کردند گیر آنها می آمد چیزی می خوردند، در این روز برای این آدم، در نهایت گرسنگی، طعام و خوراکی پیدا نمی شود مگر از غسلینها. غسلین یعنی همان نتیجه های شسته شده از چرکها و کثافتها. آنچه در دنیا به دیگران می خوراند امروز جز آن برای او چیزی وجود ندارد. «لایأکله الا الخاطؤن»غسلینی که جز خطاکارها، آنهایی که تمام کارشان خطا و غلط و غلط اندر غلط بوده است آن را نمی خورند (حاقه/37).

کیفیت بدن مادی در قیامت


طوفان جنسی در برزخ

امام خمینی در باره کیفیت بدن مادی در قیامت می‌فرماید: «سیر تدریجی و طبیعی بدن انسان در طبیعت آغاز می‌شود و ادامه می‌یابد تا این که بدن طبیعی به بدن برزخی تبدیل گردد و این امر طبق حرکت جوهری صورت می‌گیرد. اگر کسی چشم بصیر داشته باشد، این دو حالت را مجزا و متباین با یکدیگر نمی‌بیند، بلکه جسم طبیعی را مرتبه ضعیف تر و جسم برزخی را مرتبه قوی تر یک حقیقت می‌داند. ضعیف شدن و نقصان در جسم طبیعی که به تدریج رخ می‌دهد، در واقع تکامل تدریجی و تبدیل جسم طبیعی به جسم برزخی است. این تبدیل به صورت قهری انجام می‌شود و هم اکنون نیز جسم ما در حال تبدیل به جسم برزخی است.

این که در عالم خواب غذا می‌خوری، راه می‌روی، لذت و درد را درک می‌کنی، فقط به خاطر سعه ی وجودی نیست، بلکه در واقع، همه این کارها توسط جسم برزخی تو شکل می‌گیرد. پس همین جسم است که بعد از مرگ بدون تغییر شخصیت ما به جسم برزخی تبدیل می‌شود و جسم طبیعی مانند غلافی است که رها می‌گردد.

همان طور که عالم دارای سه مرتبه ی مادیات (شهادت؛ خیال (برزخ) و عقل است، نفس نیز سه مرتبه شهادت، برزخ و عقل دارد. بنابراین چنین نیست که در مرتبه شهادت، سمع و بصر و لذت و تغذیه باشد، ولی در مرتبه ی برزخ نباشد. زیرا در این صورت، مرتبه ی بالاتر فاقد کمالات مرتبه پائین تر خواهد بود و رتبه ی وجودی و کمالی اش کمتر از مراتب پائین تر خواهد شد، پس همه کمالات مرتبه پائین، در عوالم بالاتر هست.

بر اساس همین قاعده، سمع و بصر و همه کمالات وجودی مراتب پائین تر، در عالم عقل (قیامت) به نحو رفیع تر و کامل تر تحقق دارد. در آن جا حقیقتی هست که کار دست را انجام می‌دهد، فعلِ پا را انجام می‌دهد و ... پس همه اعضا آن جا هستند، اما نه به نحو کثرت و جداگانه، بلکه به نحو وحدت و به شکلِ سمع عقلانی، بصر عقلانی و حس عقلانی. اما در این عالم همه این موارد (سمع و بصر و ...) جداگانه تحقق دارند، و این به سبب ضیق و محدودیت این عالم  است، نه این که ذاتیِ سمع و بصر چنین باشد.

جسم طبیعی را مرتبه ضعیف تر و جسم برزخی را مرتبه قوی تر یک حقیقت می‌داند. ضعیف شدن و نقصان در جسم طبیعی که به تدریج رخ می‌دهد، در واقع تکامل تدریجی و تبدیل جسم طبیعی به جسم برزخی است

مصداق این قضیه در خواب است. بدین معنا که در خواب، انسان می‌بیند، می‌شنود، می‌خورد، می‌خوابد؛ لذت و رنج می‌برد و حتی از ترس بیدار می‌شود. همه این‌ها محتاج شروط مادی، مانند نور حسی (برای بدن)، تموّج هوا (برای شنیدن) و ... نیست، زیرا این‌ها لوازم تحقق سمع و بصر در مرتبه شهادت اند و در مرتبه برزخ (مثلاً در خواب) افعال و اعمال بدون شرایط مادی این دنیایی، به وقوع می‌پیوندند. در مرتبه عقلانی نیز حقیقت سمع و بصر و ... هست، حتی حقیقت خوردن و ... هم هست، اما بدون لوازم مادی حضرت رسول(صلی الله علیه و آله) با این که در آن مقام، از مرتبه طبیعت فراتر رفته بود، با جبرئیل این تکلم می‌کرد، و لذا با حقیقت تکلم و سمع، تکلم را استماع می‌کرد. با ایشان می‌فرمود: «أبیت عند ربی یطعمنی و یسقینی» نزد پروردگارم شب را به صبح می‌رسانم او مرا طعام می‌دهد و سیراب می‌کند.(1)

منظور از بیتوته، حقیقت بیتوته است و اطعام نیز حقیقتِ اطعام است نه اطعام طبیعی شهوانی.

پس در عالم برزخ و عالم قیامت، اصل جسمیت هست و هر چه خارج از جسمیتِ جسم و زاید بر آن باشد (که عبارت از داشتن ماده)، در آن جا وجود ندارد. لازمه وجود طبیعی داشتن، ماده است و چون عالم طبیعت، نشئه نقص است، امکان ندارد که حقیقت جسمیت بدن ماده در آن یافت شود. بنابراین انسان در عوالم مافوق، همه ی کمالات عالم طبیعت، از جمله جسمیت سمع، بصر، تغذیه و ... را داراست و چون اصل جسم هست، احتیاج به مکان [البته نه مکان مادی] نیز هست و لذاست که صحبت از قصر و باغ و ... نیز به میان می‌آید، اما همه این‌ها بدون «ماده» (به معنای دقیق فلسفی، نه به معنای فیزیکی) است.

 

دنیای عبادت از دیدگاه نهج البلاغه

از دیدگاه نهج البلاغه، دنیای عبادت دنیای دیگری است، دنیای عبادت آکنده از لذت است، لذتی که با لذت دنیای سه بعدی مادی قابل مقایسه نیست. دنیای عبادت پر از جوشش و جنبش و سیر و سفر است اما سیر و سفری که " به مصر و عراق و شام " و یا هر شهر دیگر زمینی منتهی نمی شود، به شهری منتهی می شود " کاو را نام نیست. " دنیای عبادت شب و روز ندارد زیرا همه روشنائی است، تیرگی و اندوه و کدورت ندارد، یکسره صفا و خلوص است. از نظر نهج البلاغه چه خوشبخت و سعادتمند است کسی که به این دنیا پاگذارد و نسیم جانبخش این دنیا او را نوازش دهد، آن کس که به این دنیا گام نهد دیگر اهمیت نمی دهد که در دنیای ماده و جسم بر دیبا سر نهد یا بر خشت: «طوبی لنفس ادت الی ربها فرضها و عرکت بجنبها بوسها، و هجرت فی اللیل غمضها، حتی اذا غلب الکری علیها افترشت ارضها، و توسدت کفها، فی معشر اسهر عیونهم خوف معادهم، و تجافت عن مضاجعهم جنوبهم، و همهمت بذکر ربهم شفاههم، و تقشعت بطول استغفارهم ذنوبهم، اولئک حزب الله، الا ان حزب الله هم المفلحون؛ خوشا به حال آن کس که وظیفه واجبش را نسبت بپروردگارش ادا کرده، سختی و مشکلات را تحمل نموده، خواب را در شب کنار گذارده، تا آنگاه که بر او غلبه کند روی زمین دراز بکشد و دست زیر سر بگذارد و استراحت کند در میان گروهی باشد که از خوف معاد، چشم هایشان خواب ندارد پهلوهایشان برای استراحت در خوابگاهشان قرار نگرفته، همواره لبهایشان بذکر پروردگار در حرکت است، گناهانشان بر اثر استغفار از بین رفته، آنها حزب الله اند، آگاه باشید که حزب الله رستگارانند» (نامه 45 ).

چهره عبادت و عباد در نهج البلاغهاز نظر نهج البلاغه، عبادت تنها انجام یک سلسله اعمال خشک و بی روح نیست. اعمال بدنی صورت و پیکره عبادت است، روح و معنی چیز دیگر است، اعمال بدنی آنگاه زنده و جاندار است و شایسته نام واقعی عبادت است که با آن روح و معنی توام باشد. عبادت واقعی نوعی خروج و انتقال از دنیای سه بعدی و قدم نهادن در دنیائی دیگر است، دنیائی که به نوبه خود پر است از جوشش و جنبش، و از واردات قلبی و لذتهای خاص به خود. در نهج البلاغه مطالب مربوط به اهل سلوک و عبادت فراوان آمده است به عبارت دیگر ترسیم ها از چهره عبادت و عبادت پیشگان شده است، گاهی سیمای عباد و سلاک از نظر شب زنده داریها، خوف و خشیتها، شوق و لذتها، سوز و گدازها، آه و ناله ها، تلاوت قرآنها ترسیم و نقاشی شده است، گاهی واردات قلبی و عنایات غیبی که در پرتو عبادت و مراقبه و جهاد نفس نصیب شان می گردد بیان شده است، گاهی تاثیر عبادت از نظر " گناه زدائی " و محو آثار تیره گناهان مورد بحث قرار گرفته است، گاهی به اثر عبادت از نظر درمان پاره ای از بیماری های اخلاقی و عقده های روانی اشاره شده است و گاهی ذکری از لذتها و بهجت های خالص و بی شائبه و بی رقیب عباد و زهاد و سالکان راه به میان آمده است.تأثیر عبادت از نظر گناه زدائی در نهج البلاغهاز نظر تعلیمات اسلامی، هر گناه اثری تاریک کننده و کدورت آور بر دل آدمی باقی می گذارد و در نتیجه میل و رغبت به کارهای نیک و خدائی کاهش می گیرد و رغبت به گناهان دیگر افزایش می یابد. متقابلا عبادت و بندگی و در یاد خدا بودن وجدان مذهبی انسان را پرورش می دهد، میل و رغبت به کار نیک را افزون می کند و از میل و رغبت به شر و فساد و گناه می کاهد یعنی تیرگیهای ناشی از گناهان را زایل می گرداند و میل به خیر و نیکی را جایگزین آن می سازد. در نهج البلاغه خطبه ای هست که درباره نماز، زکوة و اداء امانت بحث کرده است، پس از توصیه و تاکیدهائی درباره نماز، می فرماید: «و انها لتحت الذنوب حت الورق، و تطلقها اطلاق الربق، و شبهها رسول الله (ص) بالحمة تکون علی باب الرجل، فهو یغتسل منها فی الیوم و اللیلة خمس مرات، فما عسی ان یبقی علیه من الدرن؟؛ نماز گناهان را مانند برگ درخت می ریزد و گردنها را از ریسمان گناه آزاد می سازد، پیامبر خدا نماز را به چشمه آب گرم که بر در خانه شخص باشد و روزی پنج نوبت خود را در آن شستشو دهد تشبیه فرمود، آیا با چنین شستشوها چیزی از آلودگی بر بدن باقی می ماند؟» (خطبه 199).

یک حدیث درباره تاثیر عبادت در درمان رذایل اخلاقیامام علی علیه السلام در خطبه 192 نهج البلاغه پس از اشاره به پاره ای از اخلاق رذیله از قبیل سرکشی، ظلم و کبر می فرماید: «و عن ذلک ما حرس الله عباده المؤمنین بالصلوات و الزکوات، و مجاهدة الصیام فی الایام المفروضات، تسکینا لاطرافهم، و تخشیعا لابصارهم و تذلیلا لنفوسهم و تخفیضا لقلوبهم و اذهابا للخیلاء عنهم؛ چون بشر در معرض این آفات اخلاقی و بیماریهای روانی است خداوند بوسیله نماز و زکات و روزه بندگان مؤمن خود را از این آفات حراست و نگهبانی کرد. این عبادات دستها و پاها را از گناه باز می دارند، چشمها را از خیرگی بازداشته به آنها خشوع می بخشند، نفوس را رام می گردانند، دلها را متواضع می نمایند و باد دماغ را زایل می سازند».

انس و لذت در پرتو عبادت از نظر امام علی علیه السلامامام علی علیه السلام در خطبه227 می فرماید: «اللهم انک آنس الانسین لاولیائک، و احضرهم بالکفایة للمتوکلین علیک. تشاهدهم فی سرائرهم، و تطلع علیهم فی ضمائرهم، و تعلم مبلغ بصائرهم. فاسرارهم لک مکشوفة، و قلوبهم الیک ملهوف. ان اوحشتهم الغربة آنسهم ذکرک، و ان صبت علیهم المصائب لجووا الی الاستجارة بک؛ پروردگارا تو از هر انیسی برای دوستانت انیستری، و از همه آنها برای کسانی که به تو اعتماد کنند برای کارگزاری آماده تری، آنان را در باطن دل شان مشاهده می کنی و در اعماق ضمیرشان بر حال آنان آگاهی و میزان بصیرت و معرفتشان را می دانی، رازهای آنان نزد تو آشکار است و دلهای آنها در فراق تو بیتاب است. اگر تنهائی سبب وحشت آنان گردد یاد تو مونسشان است و اگر سختیها بر آنان فرو ریزد به تو پناه می برند». «و ان للذکر لاهلا اخذوه عن الدنیا بدلا؛ همانا یاد خدا افراد شایسته ای دارد که آن را به جای همه نعمتهای دنیا انتخاب کرده اند» (خطبه/222).

سیمای یاران امام زمان علیه السلام از نظر نهج البلاغه
در خطبه 150 اشاره ای به مهدی موعود عجل الله تعالی فرجه الشریف دارد و در آخر سخن، گروهی را در آخرالزمان یاد می کند که شجاعت و حکمت و عبادت تواما در آنها گرد آمده است، می فرماید: «ثم لیشحذن فیها قوم شحذ القین النصل. تجلی بالتنزیل ابصارهم، و یرمی بالتفسیر فی مسامعهم، و یغبقون کاس الحکمه بعد الصبوح؛ سپس گروهی صیقل داده می شوند و مانند پیکان در دست آهنگر تیز و بران می گردند، بوسیله قرآن پرده از دیده هایشان برداشته می شود و تفسیر و توضیح معانی قرآن کریم در گوشهای آنان القا می گردد، جامهای پیاپی حکمت و معرفت را هر صبح و شام می نوشند، و سر خوش باده معرفت می گردند».

دلیل تفاوت مشرکان و اهل کتاب از نظر اسلام

همه غیر مسلمانان از نظر مأجور بودن در قبال اعمال خیر ، یکسان نیستند ، میان غیر مسلمانی که‏ به خدا و معاد معتقد نیست و غیر مسلمانی که به خدا و قیامت معتقد هست ولی از موهبت ایمان به نبوت محروم است تفاوت عظیم است.

برای‏ دسته اول امکان انجام یک عمل مقبول عند الله نیست ولی برای دسته دوم‏ هست . این دسته ممکن است با شرایطی به بهشت بروند ، ولی برای دسته اول‏ ممکن نیست .

به نظر می‏رسد فلسفه اینکه اسلام میان مشرکان و اهل کتاب (پیروان ادیان الهی غیر از اسلام) در همزیستی تفاوت قائل است. مشرک را تحمل نمی‏کند ولی اهل کتاب را تحمل‏ می‏کند؛ مشرک را مجبور به ترک عقیده می‏کند، ولی اهل کتاب را مجبور به‏ ترک عقیده نمی‏کند.

همین است که مشرک یا منکر خدا به واسطه شرک و انکار، باب نجات را برای ابد به روی خود بسته است و در شرایطی است که خود را از عبور از طبیعت مادی و صعود به ملکوت و بهشت جاویدان برای همیشه محروم کرده است؛ ولی اهل کتاب در شرایطی هستند که می‏توانند ولو به‏ طور ناقص عمل صالح انجام دهند و با شرایطی نتیجه آن را بیابند.

قرآن کریم خطاب به اهل کتاب می‏فرماید:
تعالوا الی کلمه سواء بیننا و بینکم ان لا نعبد الا الله و لا نشرک به‏ شیئا و لا یتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله( آل عمران / 64)
''ترجمه: بیایید به سوی یک کلمه و یک عقیده مشترک میان ما و شما ، و آن‏ اینکه جز خدا چیزی را نپرستیم و چیزی را شریک خداوند قرار ندهیم ، و بعضی از ما بعضی دیگر را مطاع و ارباب خود نشمارد.''

قرآن کریم با اهل کتاب چنین صلائی داده است ولی هرگز با مشرکان و منکران، چنین صلائی نداده و نمی‏دهد .

آثار گفتن " بسم الله الرحمن الرحیم"



در تفسیر امام حسن عسکری(علیه‌السلام) در ثواب شروع وضو با بسم الله آمده است: “و ان قال فی اول وضوئه بسم الله الرحمن الرحیم طهرت اعضاؤه کل‌ها من الذنوب ؛ و اگر گفت بسم الله در آغاز وضویش، باعث پاک شدن همه اعضا از گناهان می‌شود. ”‌‌


بسم الله

در روایات اسلامی به قدری به این آیه از قرآن مجید اهمیت داده شده است که آن را هم‌ردیف «اسم اعظم الهی» معرفی کرده‌اند. امام علی بن موسی‌الرضا(علیه‌السلام) می‌فرماید: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ أَقْرَبُ إِلَی اسْمِ اللَّهِ الْأَعْظَمِ مِنْ نَاظِرِ الْعَیْنِ إِلَی بیاض‌ها؛ بسم الله الرحمن الرحیم، به اسم اعظم خدا نزدیک‌تر از سیاهی چشم است،به سفیدی آن.»

آنچه از میان روایات امامان معصوم: درباره اهمّیت «بسم الله الرحمن الرحیم» به دست می‌آید عبارت است از: 1. امامان معصوم: هیچ کاری را بدون گفتن این جمله آغاز نمی‌کردند.2. سفارش می‌کردند غذا را با این جمله آغاز و اگر چند غذا تناول می‌کنید برای هر کدام جدگانه «بسم الله» بگویید و چنانچه فراموش کردید، جمله «بِسمِ الله عَلی اَوَّلِهِ وَ آخِرِهِ» را بر زبان جاری کنید. این مطلب، به اهمیت فوق‌العاده شروع غذا با نام خداوند اشاره می‌کند.3 بلند گفتن و آشکار کردن «بسم الله الرحمن الرحیم»، بسیار سفارش شده است. امام صادق(علیه‌السلام) می‌فرماید: «حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ أَنَّهُ قَالَ التَّقِیَّه دِینِی وَ دِینُ آبَائِی فِی کُلِّ شَیْ ءٍ إِلَّا فِی تَحْرِیمِ الْمُسْکِرِ وَ خَلْعِ الْخُفَّیْنِ عِنْدَ الْوُضُوءِ وَ الْجَهْرِ به بسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ؛ پدرم از پدرانش روایت کرده است که علی بن ابی‌طالب فرمود: تقیه در هر چیز، دین من و دین پدران من است؛ جز در تحریم مست‌کننده و در کندن کفش، [برای مسح] هنگام وضو و در بلند گفتن بسم الله الرحمن الرحیم.»

 

آثار گفتن " بسم الله "

1- در وضو

در تفسیر امام حسن عسکری(علیه‌السلام) در ثواب شروع وضو با بسم الله آمده است: “و ان قال فی اول وضوئه بسم الله الرحمن الرحیم طهرت اعضاؤه کل‌ها من الذنوب؛1 و اگر گفت بسم الله در آغاز وضویش، باعث پاک شدن همه اعضا از گناهان می‌شود. ”‌

امام صادق(علیه السلام) درباره تأثیر “بسم الله ”‌‌ می‌فرماید: الا اعلمک کلمات اذا وقعت فی ورطه او بلیه فقل بسم الله الرحمن الرحیم لاحول و لاقوه الا بالله العلی العظیم فان الله یصرف بها عنک ما یشاء من انواع البلاء؛7 آیا برای زمان نابودی و هلاکت، کلماتی به تو بیاموزم؟ پس بگو: “بسم الله الرحمن الرحیم لاحول و لاقوه الا بالله العلی العظیم “، که خداوند به سبب آن، هر نوع بلایی را که بخواهد از تو دفع می‌کند

رسول خدا(صلی الله علیه وآله) به فردی که درباره ثواب وضو سؤال داشت، فرمود: “فاعلم انک اذا ضربت یدک فی الماء و قلت بسم الله الرحمن الرحیم تناثرت الذنوب التی اکتسبتها یداک فاذا غسلت وجهک تناثرت الذنوب التی اکتسبتها عیناک بنظرهما و فوک بلفظه فاذا غسلت ذراعیک تناثرت الذنوب عن یمینک و شمالک فاذا مسحت راسک و قدمیک تناثرت الذنوب التی مشیت الی‌ها علی قدمیک فهذا لک فی وضوئک؛2 بدان! چون دستت در آب بری و “بسم الله الرحمن الرحیم ”‌ بگویی، گناهانی که دست‌هایت انجام داده فرو می‌ریزد و چون چهره خویش را بشویی، گناهانی که چشم‌هایت با نگاه کردنشان انجام داده‌اند از بین می‌رود، همچنین گناهان دهانت که تلفظ کرده زدوده می‌شود و وقتی دو دست خود را از آرنج بشویی، گناهان، از دست راست و چپت فرو می‌ریزد و چون بر سر و پشت پاهای خود مسح کشی، گناهانی از بین می‌رود که قدم‌هایت به سوی آن‌ها گام برداشته‌اند. پس این، پاداش وضوی تو است. ”‌

حضرت علی(علیه السلام) می‌فرماید: “ان من توضا فذکر اسم الله طهر جمیع جسده و کان الوضوء الی الوضوء کفاره لما بینهما من الذنوب و من لم یسم لم یطهر من جسده الا ما اصابه الماء؛3 هر کس وضو بگیرد و نام خدا را ذکر کند (بسم الله الرحمن الرحیم بگوید) تمام بدنش پاک می‌شود و این وضو تا وضو [بعد]، خود کفاره گناهان میان دو وضو است و هر کس بسم الله نگوید، فقط اندام‌هایی که آب به آن‌ها رسید پاک می‌شود. ”

2- تعلیم به کودکان

پیامبر خدا(صلی الله علیه وآله) فرمود: “انه اذا قال المعلم للصبی قل بسم الله الرحمن الرحیم فقال الصبی بسم الله الرحمن الرحیم کتب الله براءه للصبی و براءه لابویه و براءه للمعلم؛4هرگاه معلم به کودک بگوید: بگو: “بسم الله الرحمن الرحیم “، پس کودک بگوید: “بسم الله الرحمن الرحیم “، خداوند برای این کودک و پدر و مادر او و این معلم، برائت [از آتش] خواهد نوشت. ”‌

3. هنگام افطار

امام کاظم(علیه السلام) از پدرانش نقل می‌فرماید:“ان لکل صائم عند فطوره دعوه مستجابه فاذا کان اول لقمه فقل بسم الله [اللهم] یا واسع المغفره اغفرلی قال و فی روایه اخری بسم الله الرحمن الرحیم یا واسع المغفره اغفرلی فانه من قالها عند افطاره غفرله.5 همانا برای هر شخص روزه دار، هنگام افطارش، دعای مستجابی است. پس هنگام لقمه نخست، بگو: “بسم الله یا واسع المغفره اغفرلی ”‌ و در روایت دیگر است (که بگو:) “بسم الله الرحمن الرحیم یا واسع المغفره اغفرلی. ”‌ پس کسی که هنگام افطارش، این کلمات را بگوید، آمرزیده خواهد شد. ”‌

دعا

4. هنگام دعا

رسول خدا(صلی الله علیه وآله) فرمود: “لایرد دعاء اوله بسم الله الرحمن الرحیم؛6 دعای آغاز شده با بسم الله الرحمن الرحیم رد نمی‌شود. ”‌

5. هنگام گرفتاری

امام صادق(علیه السلام) درباره تأثیر “بسم الله ”‌ می‌فرماید: “الا اعلمک کلمات اذا وقعت فی ورطه او بلیه فقل بسم الله الرحمن الرحیم لاحول و لاقوه الا بالله العلی العظیم فان الله یصرف بها عنک ما یشاء من انواع البلاء؛7 آیا برای زمان نابودی و هلاکت، کلماتی به تو بیاموزم؟ پس بگو: “بسم الله الرحمن الرحیم لاحول و لاقوه الا بالله العلی العظیم “، که خداوند به سبب آن، هر نوع بلایی را که بخواهد از تو دفع می‌کند. ”‌

امام صادق(علیه السلام) می‌فرماید: اذا اتی احدکم اهله فلیذکرالله فان من لم یذکرالله عندالجماع و کان منه ولد کان ذلک شرک شیطان و یعرف ذلک بحبنا و بغضنا؛10 هر یک از شما چون با همسرش خلوت کند، خداوند را یاد کند (بسم الله الرحمن الرحیم بگوید)؛ زیرا هرکس هنگام نزدیکی، نام خدا را نبرد و فرزندی به وجود آورد شیطان در آن دخالت کرده باشد و این مطلب، با دوستی و دشمنی با ما مشخص می‌شود

6. اثر “بسم الله ”‌ در دفع بلا

امام کاظم(علیه السلام) به مفضل بن عمر فرمود: “یا مفضل احتجب من الناس کلهم به بسم الله الرحمن الرحیم و بقل هوالله احد اقراها عن یمینک و شمالک و من بین یدیک و من خلفک و من تحتک و من فوقک و اذا دخلت علی سلطان جائر حین تنظر الیه فاقراها ثلاث مرات واعقد بیدک الیسری ثم لاتفارقها حتی تخرج من عنده؛8 ای مفضل! با “بسم الله الرحمن الرحیم و با قل هوالله احد “، خود را از تمام مردم بپوشان. آن را سمت راست و چپ و مقابل و پشت سر و پایین و بالای خودت بخوان و هرگاه بر حاکم ظالمی وارد شدی و نگاهت به او که افتاد، آن را سه مرتبه بخوان و دست چپ خود را گره بزن، سپس آن را باز نکن تا از نزدش خارج شوی. ”‌

7. هنگام خروج از منزل

امام باقر(علیه السلام) می‌فرماید: “من خرج من بیته فقال بسم الله الرحمن الرحیم قال له الملکان هدیت و اذا قال لاحول و لاقوه الا بالله العلی العظیم قالا له وقیت و اذا قال توکلت علی الله قالا له کفیت فیقول الشیطان کیف اصنع به من هدی و وقی و کفی؛9 هرکس که از خانه‌اش خارج شود و “بسم الله الرحمن الرحیم ”‌ بگوید، دو فرشته به او می‌گویند: هدایت شدی و هرگاه بگوید: “لاحول و لا قوه الابالله العلی العظیم “، به او می‌گویند: نگاه داشته شدی و هرگاه بگوید: “توکلت علی الله “، به او می‌گویند کفایت شدی. [در اینجا] شیطان می‌گوید: چه کار کنم با کسی که هدایت شده، نگاه داشته شده و کفایت شده است. ”‌

8. در مسائل زناشویی

امام صادق(علیه السلام) می‌فرماید:“اذا اتی احدکم اهله فلیذکرالله فان من لم یذکرالله عندالجماع و کان منه ولد کان ذلک شرک شیطان و یعرف ذلک بحبنا و بغضنا؛10 هر یک از شما چون با همسرش خلوت کند، خداوند را یاد کند (بسم الله الرحمن الرحیم بگوید)؛ زیرا هرکس هنگام نزدیکی، نام خدا را نبرد و فرزندی به وجود آورد شیطان در آن دخالت کرده باشد و این مطلب، با دوستی و دشمنی با ما مشخص می‌شود. ”

9. در شروع غذا

ابی سیار می‌گوید: به امام صادق(علیه السلام) گفتم: “انی اتخم قال سم قلت قد سمیت قال فلعلک تأکل الوان الطعام قلت نعم قال فتسمی علی کل لون قلت لاقال فمن هاهنا تتخم؛11 من [هنگام خوردن غذا ناراحت می‌شوم و] تخمه می‌کنم. فرمود: [غذای خود را] با نام خدا آغاز کن، گفتم: چنین می‌کنم. فرمود: شاید غذاهای رنگارنگ می‌خوری؟ گفتم: بله. فرمود: بر هر رنگی نام خدا می‌بری؟ گفتم: نه. فرمود: پس بدین سبب ناراحت می‌شوی [و تخمه می‌کنی]. ”‌

 

پی نوشت ها :

1- تفسیر امام حسن عسکری، ص 125.

2- وسائل الشیعه، شیخ حر عاملی، ج 1، ص 393.

3- من لا یحضره الفقیه، شیخ صدوق، ج 1، ص 05.

4- مستدرک الوسائل، ج 4، ص 683 و 783.

5- وسائل الشیعه، ج 01، ص 941.

6- مجموعه ورام، ج 1، ص 23.

7- عده الداعی، ابن فهد حلی، 7041 ق. ص .280

8- همان، ص 392.

9- اعلام الدین، حسن بن ابی الحسن دیلمی، ص 493.

10- من لا یحضره الفقیه، ج 3، ص 40.4

11- وسائل الشیعه، ج 42، ص 263.

دلایل نقلی روشنفکر مآبها در مورد اعمال صالح منهای ایمان

قرآن کریم در آیات بسیاری اصل عدم تبعیض میان بشر را در پاداش داشتن عمل خیر و کیفر داشتن عمل شر تأیید می کند. قرآن با یهودیان که دارای فکر تبعیض بودند سخت مبارزه کرده است. یهودیها معتقد بودند - و هم اکنون نیز معتقدند - که نژاد اسرائیل محبوب خداست، می گفتند ما پسران خدا و دوستان وی هستیم، فرضا خدا ما را به جهنم ببرد برای مدت محدودی بیش نخواهد بود. قرآن اینگونه افکار را " آرزوها " و خیالات باطل می نامد و سخت با آن به مبارزه برخاسته است. قرآن مسلمانانی را که دچار اینگونه غرورها شده اند نیز تخطئه فرموده است. اینک قسمتی از آیات قرآن در این زمینه:

«و قالوا لن تمسنا النار الا ایاما معدودة،قل اتخذتم عند الله عهدا فلن یخلف الله عهده ام تقولون علی الله ما لا تعلمون * بلی من کسب سیئة و احاطت به خطیئته فاولئک اصحاب النار هم فیها خالدون * و الذین آمنوا و عملوا الصالحات اولئک اصحاب الجنة هم فیها خالدون؛ و گفتند - منظور یهود است - که ابدا به ما آتش دوزخ اصابت نمی کند و اگر بکند ایام محدودی بیش نخواهد بود. بگو آیا در این باره از خدا پیمانی گرفته اید؟ - البته اگر پیمان داشته باشید خدا خلف عهد نمی کند - یا اینکه چیزی را که نمی دانید به خدا می بندید؟ مطمئن باشید کسی که گناه فراهم می سازد و خطاهایش بر او احاطه کرده اند برای همیشه همنشین و همدم آتش خواهد بود. و کسانی که ایمان دارند و کارهای نیک بجا می آورند اهل بهشتند و در آن جاوید خواهند بود» ( بقره / 80 و 82 ).

قرآن در جای دیگر در پاسخ همین پندار یهود می گوید: «و غرهم فی دینهم ما کانوا یفترون * فکیف اذا جمعناهم لیوم لا ریب فیه و وفیت کل نفس ما کسبت و هم لا یظلمون ؛ افتراهایشان موجب غرور ایشان در عقاید دینی شده است، پس چگونه اند زمانی که برای روزی بی تردید - رستاخیز - جمعشان کنیم و به هر کس آنچه گرد آورده تمام و کمال پرداخته گردد بی آنکه به کسی ستم شود» ( آل عمران / 24 و 25 ).

در جای دیگر، مسیحیها هم به یهود افزوده شده اند و جمعا مورد تخطئه قرآن قرار گرفته اند: «و قالوا لن یدخل الجنة الا من کان هودا او نصاری، تلک امانیهم، قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین * بلی من اسلم وجهه لله و هو محسن فله اجره عند ربه و لا خوف علیهم و لا هم یحزنون؛ و گفتند جز یهودی یا نصرانی کسی داخل بهشت نمی شود. این " آرزوها " ی ایشان است. بگو اگر راست می گویید دلیلتان را بیاورید. چرا، هر کس که خویشتن را تسلیم خدا کند و نیکوکار باشد اجرش در نزد خدایش محفوظ است و بر این دسته ترس و بیمی نیست و غمین نیز نخواهند گشت» ( بقره / 111 و 112 ).

در سوره نساء، مسلمانان هم به یهود و نصاری ضمیمه شده اند. قرآن کریم اندیشه تبعیضهای بی جهت را از هر کس که باشد می کوبد. گویی مسلمانان از افکار اهل کتاب متأثر شده و در برابر ادعای آنان که خود را عزیز بلاجهت می پنداشتند، اینان هم چنین ادعائی را در مورد خود روا داشته بودند. قرآن کریم در ابطال این خیالهای خام چنین می فرماید: «لیس بامانیکم و لا امانی اهل الکتاب من یعمل سوءا یجز به و لا یجد له من دون الله ولیا و لا نصیرا * و من یعمل من الصالحات من ذکر او انثی و هو مؤمن فاولئک یدخلون الجنة و لا یظلمون نقیرا ؛ به آرزوهای شما نیست، به آرزوهای اهل کتاب هم نیست، هر کس کار زشتی مرتکب شود کیفر داده می شود و در برابر خدا حامی و مدافعی از برای خویش نمی یابد، و هر کس از کارهای نیک بهره بگیرد - خواه مرد باشد یا زن - اینچنین کسان در صورتی که با ایمان باشند وارد بهشت می گردند و ذره ای مورد ستم قرار نمی گیرند» ( نساء / 123 و 124 ).

گذشته از آیاتی که قربها و عزتهای بی جهت را محکوم می کند، آیات دیگری هست که مضمونش این است که خدای متعال اجر هیچ کار نیکی را ضایع نمی کند. این آیات نیز دلیل قبولی عمل خیر عموم مردم - اعم از مسلمان و غیر مسلمان - گرفته شده است. در سوره " زلزلت " می خوانیم: «فمن یعمل مثقال ذرة خیرا یره *و من یعمل مثقال ذرة شرا یره ؛ هر کس که هموزن ذره ای - یعنی کوچکترین شی ء محسوس - کار نیک کند، آن کار را می بیند و هر کس که هموزن ذره ای کار بدی مرتکب شود نیز آن کار را می بیند» (آیات 7 و 8 ). در جای دیگر می فرماید: «ان الله لا یضیع اجر المحسنین ؛ همانا خدا اجر نیکوکاران را ضایع نمی فرماید» ( توبه /120 ). در جای دیگر می فرماید: «انا لا نضیع اجر من احسن عملا؛ ما اجر کسی که عملی را نیک انجام داده است ضایع نمی کنیم» ( کهف / 30 ). لحن این آیات طوری است که آنها را از عمومات غیرقابل تخصیص قرار می دهد.

علمای علم اصول می گویند: برخی از عامها استثناء ناپذیر و غیرقابل تخصیصند، یعنی لحن و لسان عام طوری است که تخصیص بردار و استثناء پذیر نیست. وقتی گفته می شود " ما اجر نیکوکار را ضایع نمی کنیم " معنایش این است که مقام خدایی ما ایجاب می کند که عمل نیک را حفظ کنیم پس محال است که خدا در یک جا از مقام خدایی خود دست بردارد و عمل نیکی را ضایع سازد.

آیه دیگری هست که در این بحث، زیاد مورد استناد قرار می گیرد و گفته می شود که صریح در مدعاست: «ان الذین آمنوا و الذین هادوا و الصابئون و النصاری من آمن بالله و الیوم الاخر و عمل صالحا فلا خوف علیهم و لا هم یحزنون ؛ آنان که ایمان آورده اند ( یعنی مسلمانها ) و یهودیان و صابئین و نصرانیها، همه کسانی که ایمان به خدا و روز رستاخیز داشته باشند و کار شایسته بجا آورند، بی خوف و واهمه خواهند بود و غمگین نیز نمی گردند» (مائده/69). در این آیه، برای رستگاری و ایمنی از عذاب خدا سه شرط ذکر شده است: ایمان به خدا، ایمان به روز رستاخیز و عمل نیک. برخی از روشنفکران مابها پا فراتر نهاده و گفته اند که هدف انبیاء دعوت به عدالت و نیکوکاری است و بنابر قانون «خذ الغایات و اترک المبادی» ( هدف را بگیر و مقدمات را رها کن ) باید بگوییم که عدالت و نیکوکاری حتی از مردمان کافر به خدا و قیامت هم مقبول است. بنابراین کسانی که منکر خدا و قیامتند ولی خدمات بزرگ فرهنگی، بهداشتی، اقتصادی، سیاسی و اجتماعی به بشریت تقدیم می دارند دارای اجر بزرگی خواهند بود. البته اینها به آیاتی از قبیل «انا لا نضیع اجر من احسن عملا» و یا «فمن یعمل مثقال ذرة خیرا یره» می توانند استدلال کنند اما آیاتی از قبیل آیه فوق خلاف مدعای آنها را بیان می کند.

آیا خدا وجود دارد؟!

آیا خدا وجود دارد؟!

خانه خدا

براهین وجود خدا (1)

سخن نخست: گزاره ای که دست از سرتان بر نخواهد داشت!

بی تردید مفهوم "خداوند" در زندگی همه ما ـ وقتی می گویم همه ما منظورم همه انسانها به طور اعم، همه دینداران عموماً و همه مسلمانان به طور خاص است  ـ نقش اساسی دارد. فهمیدن این نکته دشوار نیست. با نگاهی به نحوه‌ی زندگی خود می¬توانید پی ببرید که در صورت عدم اعتقاد به وجود خداوند چه تغییراتی در زندگی¬تان ایجاد می¬شد.

مسلماً در آن صورت کارهایی را انجام می¬دادید که به دلیل باور به وجود خداوند انجام نمی¬دهید و نیز اعمالی را ترک می¬کردید که به دلیل اعتقاد به خداوند انجام می¬دهید. پس باور یا عدم باور به وجود خداوند یک گزاره بنیادین برای همه ما محسوب می شود چرا که زندگی ما در نسبت با گزاره (الف) "خدا وجود دارد" و گزاره (ب) "خدا وجود ندارد" دچار تغییرات بنیادینی خواهد شد، به گونه ای که هیچ گزاره دیگری از چنین توانی برای ایجاد تغییر در زندگی ما برخوردار نیست. بنابراین مواجه ما با این گزاره باید بسیار جدی و بنیادین باشد. برای چنین مواجه¬ای در همین ابتدای کار باید به برخی سوالات اساسی پاسخ بدهیم.

البته یادآور می شوم که شما می توانید همچنان این مسئله را جدّی نگرفته و به سادگی از کنار آن گذر کنید ولی در این صورت به یاد داشته باشید که بنیادی ترین مسئله زندگی خود را بی پاسخ رها کرده اید! در زندگی روزمرّه بسیار می بینیم کسانی را که چنین زندگی می کنند و این خیلی عجیب نیست که شما هم یکی از همین افراد باشید ولی حتما با من موافقید که این گزاره دست از سر شما بر نخواهد داشت. هنگام خواب، در تنهایی و خلوت، زمانی که به یاد مرگ می افتید و ... باز از خود می پرسید آیا من به خدا اعتقاد دارم؟ چرا؟ پاسخ به این چرا و چراهای بعدی هدف نوشت? ما در این بخش است. در سلسله مباحثی موجزه ـ البته نه ایجازی که مخلّ دقت و صحت باشد ـ سعی می کنم پاسخ فلاسفه و متکلمان به این چراها را بیان کنم. شما در پایان این مباحث باید بتوانید اعتقاد خود در بار? خداوند را مورد ارزیابی قرار دهید و سوالات و نظرات خود را مطرح کنید.

برای قدم نخست شما باید به این سوال پاسخ دهید:

سوال 1: شما فکر می کنید گزاره "الف" صادق است یا گزاره "ب"؟ به عبارت دیگر، فکر می کنید خدا وجود دارد یا خیر؟

پاسخ به سوال 1 مهم است، چرا که بطور کلی، همه انسان های جهان با توجه به پاسخی که به این سوال می‌دهند به دو قسم تقسیم می شوند (البته این تقسیم بندی می تواند بسیار دقیق تر و با شقوق بیشتری انجام شود ولی برای مبحث ما همین مقدار کافی است): انسان هایی که به خدا باور دارند (به بیان دیگر: خداباوران)  و انسان های نامعتقد به خداوند(با بیان دیگر: بی¬خدایان).

امام حسین(علیه‌السلام) در دعای عرفه می‌فرماید:

چگونه از چیزی که در وجودش به تو نیازمند است، به تو استدلال شود؟ آیا برای غیر از تو ظهوری وجود دارد که برای تو نباشد تا آشکار کننده تو باشد. تو کی غایب بوده‌ای تا دلیل و راهنما نیاز داشته باشی که بر تو دلالت کند و کی دور بوده‌ای تا آثار و نشانه‌ها ما را به تو برسانند. کور باد دیده‌ای که تو را با آن نشانه‌ها، دیده‌بان و نگهبان نبیند و زیانکار باد معامله بنده‌ای که برای او، بهره‌ای از دوستی‌ات را قرار نداده‌ای!

اگر شما گزاره "الف" را انتخاب کرده اید یعنی در گروه "خداباوران" قرار گرفته اید و اگر گزاره "ب" را برگزیده اید در گروه "بی خدایان" قرار دارید و من در هر دو صورت می خواهم از پیگیری ادامه مطلب منصرف نشوید. کار ما هنوز تمام نشده است. چرا شما خداباورید و یا چرا بی خدا؟ حتماً شما هم با من موافقید که پاسخ به سوال 1 هر چند لازم است ولی کافی نیست. یعنی اگر کسی از شما سوال 1 را بپرسد و شما هر پاسخی به آن بدهید، جای پرسش دیگری (سوال2) باز است که به همان انداز? سوال 1 حائز اهمیت است. متاسفانه، بیشتر افراد دور و برمان پاسخی برای سوال 2 ندارند و به دلایل مختلف ـ اعم از دلایل روانی و غیر روانی که محل بحث آنها در این بخش نیست ـ در طول زندگی خود از پاسخ به آن طفره می روند. اگر بخواهم بدون استفاده از اصطلاحات تخصصی این مطلب را بیان کنم باید بگویم پاسخ سوال 1 صرفاً یک ادعاست(یک تصور) و برای موجه بودن آن نیاز به دلیل (یک تصدیق) است. پس روشن شد هر انسانی، چه خداباور و چه بی خدا، بی نیاز از این مباحث نیست.

خانه خدا

سوال 2 :  دلیل شما برای این که فکر می کنید خدا وجود دارد یا وجود ندارد چیست؟

اما پیش از آن که وارد مبحث "دلایل وجود خدا" شوم، ذکر چند نکته لازم است:

1. من ابتدائاً به دسته بندی دلایلی می پردازم که برای اثبات وجود خدا ارائه شده اند. سپس در نوشته های بعدی به هر یک از دلایل می پردازم تا طولانی شدن مطالب باعث خستگی خاطر شما خواننده محترم نگردد.

2. مسلم است هر کدام از این دلایل از نقاط قوت و ضعفی برخوردار است. برخی از آنها قوی تر و برخی ضعیف‌تر شمرده می شوند و ذکر این مطالب شاید در این نوشته های مختصر ممکن نباشد. خواننده می توان به بخش "برای مطالعه بیشتر" مراجعه کند. سعی بر این است که تمام دلایل ذکر شده و وارد این مباحث تخصصی نشوم.

3. به نظر برخی از فیلسوفان و متکلمان، وجود خدا بدیهی و بی نیاز از دلیل و به تعبیری فطری است. ایشان برای تایید این نظر خود به برخی آیات و روایات متوسل می شوند. به عنوان مثال خداوند می¬فرماید:

"مگر درباره خدا، پدیدآورنده آسمان‌ها و زمین، تردیدی هست؟ (ابراهیم،10) یا آیه فطرت (روم،30)

و یا امام حسین(علیه‌السلام) در دعای عرفه می‌فرماید:

چگونه از چیزی که در وجودش به تو نیازمند است، به تو استدلال شود؟ آیا برای غیر از تو ظهوری وجود دارد که برای تو نباشد تا آشکار کننده تو باشد. تو کی غایب بوده‌ای تا دلیل و راهنما نیاز داشته باشی که بر تو دلالت کند و کی دور بوده‌ای تا آثار و نشانه‌ها ما را به تو برسانند. کور باد دیده‌ای که تو را با آن نشانه‌ها، دیده‌بان و نگهبان نبیند و زیانکار باد معامله بنده‌ای که برای او، بهره‌ای از دوستی‌ات را قرار نداده‌ای!

     در جهان غرب نیز برخی از متفکران نظیر پلانتینگا بر این عقیده‌اند که خدا، امری بدیهی است و بداهتی مانند       همه امور بدیهی دیگر دارد؛ بنابراین، اثبات وجود او نیازی به استدلال و برهان ندارد. در مقالات پیش رو این نظریه را در ذیل "براهین فطری" ذکر خواهم کرد.

4. از آنجا که در این درگاه اینترنتی مطالب بطور خلاصه و مجمل بیان می شود، در پایان هر بخش تحت عنوان "برای مطالعه بیشتر" منابعی را معرفی می کنم تا خواننده شتاق بتواند مطالب را بسیار دقیق تر و مبسوط دنبال کند.

 

دسته بدی براهین وجود خداوند

در آیین ای مختلف دلایل و براهین مختلفی برای اثبات وجود خداوند ذکر شده است. بسیاری از این دلایل ویژگی‌های مشترکی با هم دارند که می وان آنها را در یک دسته ندی و در کنار هم قرار داد. ابتدا دلایل براهین اثبات خدا در جهان اسلام و غرب را بررسی می کنم، سپس به تفصیل، هر یک را بیان می کنم. بطور کلی دلایل اثبات وجود خدا در 2 دسته قرار می گیرند:

دلایلی که بدون مراجعه به عالم خارج و اصطلاحاً پیشینی به اثبات وجود خدا می پردازند و دلایلی که با رجوع به عالم خارج به این مهم نائل می شوند:

براهین پیشینی (از راه مفهوم خدا به اثبات آن می پردازند):

عبادت

1. برهان صدیقین

2. برهان وجودی

3. برهان فطری

4. برهان تجربه دینی

5. برهان اخلاقی

6. برهان معقولیت

براهینی که با تکیه بر مفهومی غیر از مفهوم خدا(از راه مخلوقات و نشانه ها) به اثبات وجود خدا می¬پردازند عبارتند از:

1. برهان علّی

2. برهان امکان و وجوب

3. برهان نظم

4. برهان حرکت

5. برهان معجزه

برخی از این دلایل از قوت بیشتری برخوردارند. به عنوان مثال فیلسوفان اسلامی معتقدند برهان صدیقین، مهم ترین و قوی ترین برهان بر وجود خداوند است. در مقابل در میان دینداران غربی آنچه بیشتر مورد توجه قرار گرفته است "برهان وجودی" است. در ادامه به هر یک از این دلایل اشاره خواهم کرد.

دلایل معتقدان به باطل بودن عمل بدون ایمان

در قبال بعضی روشنفکران که مدعی هستند عمل خیر از هر کس در هر وضع و حالی که باشد مقبول درگاه خداست، مقدسان سختگیر قرار گرفته اند و اینها درست در نقطه مقابل آنها موضعگیری کرده اند. اینها می گویند محال است که عملی از غیرمسلمان پذیرفته باشد. اعمال کافران و همچنین مسلمانان غیر تشیع یک پول هم ارزش ندارد. کافر و مسلمان غیر شیعه، خودش مردود و مطرود است، پس عملش به طریق اولی مردود است. این گروه نیز دو دلیل می آورند: عقلی و نقلی.

مقدس مآبها برای دلایل نقلی خود به دو آیه از قرآن کریم و پاره ا ی از روایات و احادیث استدلال می کنند. در پاره ای از آیات قرآن تصریح شده که عمل کافر غیر مقبول است، همچنان که در روایات بسیاری وارد است که عمل غیر شیعه یعنی عمل کسی که ولایت ائمه معصومین علیهم السلام را ندارد مقبول نیست. در سوره مبارکه ابراهیم، خدا اعمال کفار را به خاکستری تشبیه می کند که به وسیله تندبادی پراکنده شود و از دست برود: «مثل الذین کفروا بربهم اعمالهم کرماد اشتدت به الریح فی یوم عاصف لا یقدرون مما کسبوا علی شیء، ذلک هو الضلال البعید»؛ مثل کافران اینگونه است که کارهای ایشان همچون توده خاکستری است که در یک روز طوفانی دستخوش باد سختی گردد، بر چیزی از آنچه فراهم کرده اند دست نمی یابند، آن است گمراهی عمیق. (ابراهیم/ 18)
در آیه ای از سوره مبارکه نور، اعمال کافران به سرابی تشبیه شده است که " آب نما " است ولی از نزدیک هیچ است. این آیه می فرماید: خدمات بزرگی که چشمها را خیره می کند و در نظر برخی از ساده لوح ها حتی از خدمات انبیاء هم بزرگتر است اگر با ایمان به خدا توأم نباشد هیچ و پوچ است و عظمت آن، خیالی بیش نیست، همچنان که سراب. اینک متن آیه کریمه: «و الذین کفروا اعمالهم کسراب بقیعة یحسبه الظمان ماء حتی اذا جاءه لم یجده شیئا و وجد الله عنده فوفیه حسابه، و الله سریع الحساب»؛ و کافران کارهایشان همچون سرابی در بیابان است که شخص تشنه آن را آب می پندارد، تا وقتی که نزدیک آن بیاید می بیند که هیچ نیست، و خدا را در آنجا می یابد که به حساب وی می رسد و خدا بی درنگ حساب را تصفیه می کند. (سوره نور، 39)
مثل آن را در آیه بعد چنین می خوانیم: «او کظلمات فی بحر لجی یغشاه موج، من فوقه موج، من فوقه سحاب، ظلمات بعضها فوق بعض، اذا اخرج یده لم یکد یراها، و من لم یجعل الله له نورا فما له من نور»؛ یا همچون پاره های ظلمت در دریایی ژرف، که آن را موجی که روی آن موجی است فرا گیرد، و در بالا ابری قرار گرفته باشد، وقتی آدمی دست خویش را بیرون آورد نتواند آن را ببیند. هر که را خدا روشنی ندهد، هیچ روشنی ندارد. (سوره نور، آیه 40)
از ضمیمه ساختن این آیه با آیه قبل چنین استنباط می کنیم که اعمال نیک کافران با همه ظاهر فریبا، سرابی بی واقعیت است و اما اعمال بد ایشان وامصیبتا، شر اندر شر و ظلمت روی ظلمت است.

محمد ابن مسلم می گوید از امام باقر علیه السلام شنیدم که فرمود: "هر کس خدا را پرستش کند و خود را در عبادت به رنج وا دارد و امامی که خدا برایش تعیین کرده است نداشته باشد، عملش نامقبول و خودش گمراه و سرگردان است و خداوند اعمال او را دشمن می دارد... و اگر به این حال بمیرد مردنش مردن اسلام نیست، مردن کفر و نفاق است. ای محمد بن مسلم بدان که پیشوایان ظلم و پیروانشان از دین خدا بیرونند، خود گمراه شدند و دیگران را نیز گمراه ساختند، اعمالی که انجام می دهند مانند خاکستری است که در یک روز طوفانی دستخوش بادی سخت گردد که به هیچ چیزی از آنچه فراهم کرده اند دست نمی یابند، آن است گمراهی عمیق."
این است دلائل کسانی که می گویند اساس سعادت و نیکبختی، ایمان و اعتقاد است. گاهی برخی از این گروه، افراط کرده و صرف ادعای ایمان و در حقیقت انتساب محض را ملاک قضاوت قرار می دهند، مثلا مرجئه در زمان بنی امیه همین فکر را تبلیغ می کردند، و خوشبختانه با انقراض بنی امیه منقرض شدند. در آن عصر، فکر شیعی که از ائمه اهل بیت علیهم السلام الهام می گرفت، نقطه مقابل فکر " مرجئه " بود، ولی بدبختانه در اعصار اخیر فکر مرجئه در لباس دیگر در میان عوام شیعه نفوذ کرده است. گروهی از عوام شیعه صرفا انتساب ظاهری به امام علی علیه السلام را برای نجات کافی می شمارند و این فکر عامل اساسی بیچارگی شیعه در عصر اخیر بشمار می رود. دراویش و متصوفه اعصار اخیر به نحوی دیگر و بهانه ای دیگر عمل را تحقیر می کنند. آنها موضوع صفات قلب را دستاویز قرار داده اند در صورتی که صفای حقیقی قلب محرک و مؤید عمل است نه منافی با آن. در مقابل این طبقات کسانی هم پیدا شدند که ارزش عمل را به جایی رساندند که گفتند مرتکب کبیره کافر است. خوارج چنین عقیده ای داشتند. برخی از متکلمین، مرتکب کبیره را نه مؤمن می دانستند و نه کافر و قائل به " منزلة بین المنزلتین "بودند.

دستورات حضرت نوح به قوم خود

1- توحید دربندگی

قال یا قوم انی لکم نذیر مبین نوح برای اولین بار رفت و به مردم اعلام کرد: مردم! من اعلام خطر کننده آشکاری هستم، یعنی رسالت انذاری خودش را از طرف پروردگار به قوم خودش ابلاغ کرد، که چه بکنید؟ اولین سخن هر پیغمبری ان اعبدوالله است، همین طور که اولین سخن پیغمبر ما قولوا لا اله الله تفلحوا است، چون مادر همه بدبختیها شرک است به انواع خودش، و توحید پایه همه سعادتها بشر است. پرستش غیر خدا منحصر به اینکه یک بت سنگی یا چوبی باشد بعد در مقابلش بایستند خم و راست بشوند و قربانی کنند نیست، عبادت غیر خدا هرگونه طاعتی را و هرگونه مقصد نهایی قرار دادن غیرخدا را شامل می شود. کار لا اله الا الله اینها را نفی می کند. ان اعبدوا الله اولین حرف این است: تنها خدا را پرستش کنید، پرستش غیر حق را کنار بگذارید. یعنی یک بندگی و صدها هزار آزادی.

هر بندگی اسارت است جز بندگی خدا که در عین اینکه برای انسان بندگی است عین آزادی است، به دلیل خاصی، که در کتاب سیری در نهج البلاغه این مسئله را طرح کرده ایم. هر بندگی دیگری عین اسارت است، تنها بندگی خدا آزادی از هر بندگی دیگر است. پس دستور اول، توحید در بندگی.

2- تقوای الهی

واتقوه و تقوای الهی را داشته باشید. تقوا یعنی حالت پروا داشتن، چون از ماده وقی به معنی نگهداری است، خودنگهدار بودن. همین قدر که انسان بنده خدا شد به دنبالش مسائلی پیش می آید که انسان باید خودش را در آنجا نگهداری کند، همان مسئله حرامها و گناهها، و انسان تا یک سلسله خود نگهداری ها نداشته باشد محال است که به سعادت برسد.

3- اطاعت از دستورها

و اطیعون مرا به آنچه می گویم اطاعت کنید، یعنی یک سلسله دستورها دارم. «مرا اطاعت کنید» یعنی یک سلسله دستورها آورده ام، این دستورها را به کارببندید.

آنگاه نوید می دهد: اگر چنین بکنید یغفر لکم من ذنوبکم خدا آثار بدیهای گذشته شما را محو می کند، قلمی روی همه آن تاریکیهای گذشته می کشد. و یوخزکم الی اجل مسمی ان اجل الله اذا جاء لایوخر یعنی شما الآن در وضعی هستید که عن قریب نابود می شوید و به هلاکت می رسید، این کار شدنی است، ولی اگر این دستورهایی که می دهم عمل کنید، اگر فقط خدا را پرستش کنید، تقوای الهی را پیشه بگیرید، دستورهایی که من می دهم به کار ببندید آن عذابی که قرار است بیاید تاخیر می افتد، یعنی این امر تقدیر الهی را عوض می کند، چون تقدیر الهی مشروط است. و یوخزکم الی اجل مسمی شما را تاخیر می اندازد تا یک وقت معین. در واقع عمر شما طولانی می شود و این مرگ اخترامی که به عنوان یک عذاب بر شما نازل خواهد شد از بین می رود.

اهمیت گفتن بسم الله الرحمن الرحیم



نقش و اهمیت شروع هرکار با نام پروردگار تا آنجا است که رسول خدا(صلی الله علیه وآله) می‌فرماید:هر کار مهمی که درآن “بسم الله ”‌ ذکر نشود، بی فرجام است. “


بسم الله الرحمن الرحیم

میان همه مردم جهان، رسم است که هرکار مهم و پرارزشی را به نام بزرگی از بزرگان آغاز می‌کنند، و نخستین کلنگ هر موسسه ارزنده ای را به نام کسی بر زمین می‌زنند که به او علاقه دارند؛ یعنی آن کار را از آغاز با شخصیت موردنظر ارتباط می‌دهند. انبیای الهی به انسانهای موحد این گونه تعلیم داده‌اند که برای پاینده بودن یک برنامه و جاوید ماندن یک تشکیلات، لازم است آن را به موجود پایدار و جاویدانی ارتباط دهیم؛ موجودی که فنا در ذات او راه ندارد؛ زیرا همه موجودات این جهان به سوی کهنگی و زوال می‌روند و تنها موجود باقی و ابدی، ذات پاک الهی است.

 

اهمیت بسم الله

نقش و اهمیت شروع هر کار با نام پروردگار تا آنجا است که رسول خدا(صلی الله علیه وآله) می‌فرماید: “قال الله تبارک و تعالی کل امر ذی بال لا یذکر بسم الله فیه فهو أبتر؛ خداوند متعال می‌فرماید: هر کار مهمی که درآن “بسم الله ”‌ ذکر نشود، بی فرجام است. “(1)

پایداری و بقای عمل، بسته به ارتباطی است که با خدا دارد؛ از اینرو خداوند بزرگ درنخستین آیات قرآن بر پیامبر رحمت، دستور می‌دهد که تبلیغ اسلام را با نام خدا شروع کند: اقرا باسم ربک. (علق/1) حضرت نوح (صلی الله علیه وآله) در آن طوفان سخت و عجیب، هنگام سوار شدن بر کشتی و حرکت روی امواج کوه پیکر آب که هر لحظه با خطرهای فراوانی روبه رو بود، برای رسیدن به سر منزل مقصود و پیروزی بر مشکلات، به یاران خود دستور می‌دهد که هنگام حرکت و توقف کشتی: “بسم الله ”‌ بگویند:[ و قال ارکبوا فیها بسم الله مجراها و مرساها؛ (هود41) "و گفت درکشتی سوار شوید. "بسم الله "، معبر و محل عبور و [موجب]متوقف شدنش است. ”‌ سرانجام، آن‌ها این سفر پرمخاطره را با پیروزی، پشت سرگذاشتند و با سلامت و برکت از کشتی پیاده شدند.

همچنین سلیمان نبی (صلی الله علیه وآله) سرآغاز نامه به ملکه سبا، را “بسم الله ”‌ قرارمی دهد: انّه من سلیمان و انه بسم الله الرحمن الرحیم (نمل30) “این نامه از سلیمان است و چنین است: به نام خداوند بخشنده مهربان. ”‌

طبق همین اصل، تمام سوره های قرآن با بسم الله آغاز می‌شود تا هدف اصلی که همان هدایت و سوق بشر به سعادت است از آغاز تا انجام با پیروزی قرین باشد.

دستور گفتن این رمز برای آن است که روی فکر و دل را از غیر خدا برگرداند تا انسان، همه جهان و هر عملی را از نظر توحید بنگرد و به سوی وحدت و ارتباط بگراید، و نام‌های بت‌ها و قدرتمندان را در آغاز کارهای مهم، از خاطر بزداید تا از پراکندگی برهد و نگرانی به خود راه ندهد

در باب علت انتخاب “بسم الله الرحمن الرحیم ”‌ برای آغاز هرکار، می‌توان به چند مورد اشاره کرد:

1- الله، جامع‌ترین نام

جمله “بسم الله “، حاوی کلمه، “الله ”‌ است که جامع‌ترین نامهای خدا می‌باشد؛ زیرا با بررسی اسامی خدا در قرآن مجید و یا سایر منابع اسلامی نشان می‌دهد که هرکدام از آن‌ها یک بخش خاص از صفات خدا منعکس می‌سازد. تنها نامی که اشاره به تمام صفات و کمالات الهی می‌کند یا به تعبیر دیگر، جامع صفات جلال و جمال است، همان “الله ”‌ است.

2-رحمت عام و خاص خدا

مشهور در میان گروهی از مفسران، این است که صفت “رحمان “، اشاره به رحمت عام خدا دارد که شامل دوست و دشمن، مؤمن و کافر و نیکوکار و بد کار است؛ زیرا می‌دانیم “باران رحمت بی حسابش، همه را رسیده، و خوان نعمت بی دریغش، همه جا کشیده. ”‌ همه بندگان از مواهب گوناگون حیات بهره مندند و روزی خویش را از سفر گسترده نعمت‌های بی پایانش برمی گیرند. این، همان رحمت عام او است که پهنه هستی را دربرگرفته و همگان در دریای آن غوطه ورند.

“رحیم ”‌ اشاره به رحمت خاص پروردگار است که ویژه بندگان مطیع،صالح و فرمانبردار است، زیرا آنها به حکم ایمان و عمل صالح،شایستگی این را یافته‌اند که از رحمت، بخشش و احسان خاصی بهره مند شوند که آلودگان و بدکاران از آن سهمی ندارند. 2

3- تأثیر فکری و اخلاقی “بسم الله ”‌

قرآن، یکتا کتاب توحید و برای تکامل فکری بشر است. سوره های این هدیه الهی با جمله “بسم الله ”‌ آغاز می‌شود تا انسان را متوجه سازد که همه تعالیم و دستورهای پروردگار، از مبدأ حق و از مظهر رحمت است (جز سوره توبه که آیاتش نماینده قهر با مردم لجوج و اعلام قطع رابطه رحمت با آن‌ها است). دستور گفتن این رمز برای آن است که روی فکر و دل را از غیر خدا برگرداند تا انسان، همه جهان و هر عملی را از نظر توحید بنگرد و به سوی وحدت و ارتباط بگراید، و نام‌های بت‌ها و قدرتمندان را در آغاز کارهای مهم، از خاطر بزداید تا از پراکندگی برهد و نگرانی به خود راه ندهد.

ساختارهندسی سوره‏های قرآن
اهمیت فوق العاده آغاز کار با “بسم الله ”‌

در روایات اسلامی به قدری به این آیه از قرآن مجید اهمیت داده شده است که آن را هم ردیف “اسم اعظم الهی ”‌ معرفی کرده‌اند. امام علی بن موسی الرضا(علیه السلام) می‌فرماید: “بسم الله الرحمن الرحیم اقرب الی اسم الله الاعظم من ناظر العین الی بیاض‌ها؛3 بسم الله الرحمن الرحیم، به اسم اعظم خدا نزدیک‌تر از سیاهی چشم است، به سفیدی آن. ”‌

آنچه از میان روایات امامان معصوم: درباره اهمیت “بسم الله الرحمن الرحیم ”‌ به دست می‌آید عبارت است از:

1- امامان معصوم: هیچ کاری را بدون گفتن این جمله آغاز نمی‌کردند.

2- سفارش می‌کردند غذا را با این جمله آغاز و اگر چند غذا تناول می‌کنید برای هر کدام جداگانه “بسم الله ”‌ بگویید و چنانچه فراموش کردید، جمله “بسم الله علی اوله و آخره ”‌ را بر زبان جاری کنید. این مطلب، به اهمیت فوق العاده شروع غذا با نام خداوند اشاره می‌کند4.

در اهمیت این جمله، همین بس که اگر حیوان حلال گوشتی بدون “بسم الله ”‌‌ ذبح شود، خوردن گوشت آن، حرام است. این حکم شرعی اسلام، حکایت از تأثیر فراوان “بسم الله ”‌‌ در امور دنیوی نیز دارد

3- بلند گفتن و آشکار کردن “بسم الله الرحمن الرحیم ”‌ بسیار سفارش شده است. امام صادق(علیه السلام) می‌فرماید: “حدثنی ابی عن ابیه عن جده عن علی بن ابی طالب انه قال التقیه دینی و دین آبائی فی کل شیء الا فی تحریم المسکر و خلع الخفین عند الوضوء و الجهر به بسم الله الرحمن و الرحیم؛5 پدرم از پدرانش روایت کرده است که علی بن ابی طالب(صلی الله علیه وآله) فرمود: تقیه در هر چیز، دین من و دین پدران من است؛ جز در تحریم مست کننده و در کندن کفش، [برای مسح] هنگام وضو و در بلند گفتن “بسم الله الرحمن الرحیم “. ”‌

4- امام زین العابدین(علیه السلام) در فضیلت “بسم الله الرحمن الرحیم ”‌ می‌فرماید: “ان الله قد فضل محمدا به فاتحه الکتاب علی جمیع النبیین ما اعطاها احدا قبله الا ما اعطی سلیمان بن داود من بسم الله الرحمن الرحیم فرآها اشرف من جمیع ممالکه کل‌ها التی اعطیها فقال یا رب ما اشرف‌ها من کلمات ان‌ها لآثر من جمیع ممالکی التی وهبتها لی قال الله تعالی یا سلیمان و کیف لاتکون کذلک و ما من عبد و لا امه سمانی بها الا اوجبت له من الثواب الف ضعف ما اوجبت لمن تصدق بالف ضعف ممالک یا سلیمان هذه سبع ما اهبه لمحمد سیدالنبیین تمام فاتحه الکتاب الی آخرها؛6 خداوند با سوره فاتحه ا لکتاب، پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) را بر تمام پیامبران برتری بخشید؛ به گونه ای که به احدی قبل از ایشان، این سوره را اعطا نکرده بود؛ مگر آنچه که به سلیمان بن داود عطا کرد که همان بسم الله الرحمن الرحیم است. وی این جمله را بالاتر از تمام سرزمین‌هایی که به او ارزانی شده بود، می‌دانست پس گفت: پروردگارا! چه کلمات عالی و شریفی است. این جمله از تمام سرزمین‌هایم که به من بخشیدی گرامی‌تر است. خداوند متعال فرمود: ای سلیمان! چگونه چنین نباشد درحالی که هیچ مرد و زنی نیست که مرا با این جمله بخواند مگر آن که هزار برابر ثوابی برای او مقرر می‌کنم که برای کسی که هزار برابر سرزمین‌های تو را صدقه می‌دهد، مقرر می‌نمایم. ای سلیمان! این جمله یک هفتم آن چیزی است که به محمد(صلی الله علیه وآله) سید پیامبران بخشیدم که همانا تمام فاتحه الکتاب است. ”‌

5- در اهمیت این جمله، همین بس که اگر حیوان حلال گوشتی بدون “بسم الله ”‌ ذبح شود، خوردن گوشت آن، حرام است. این حکم شرعی اسلام، حکایت از تأثیر فراوان “بسم الله ”‌ در امور دنیوی نیز دارد.

 

پی نوشت ها :

1- تفسیر الامام العسکری، امام حسن عسکری (علیه السلام) ص 52.

2- برگرفته از: تفسیر نمونه، ناصر مکارم شیرازی، ج 1، ص 02-32.

3- بحارالانوار، علامه مجلسی ج 98، ص 332.

4- “قلت لابی عبدالله(علیه السلام) کیف اسمی علی الطعام قال فقال اذا اختلفت الانیه فسم علی کل اناء قلت فان نسیت ان اسمی قال تقول بسم الله علی اوله و آخره؛ به حضرت صادق(علیه السلام) گفتم: چگونه نام خداوند را بر طعام بگویم؟ فرمود: وقتی چند ظرف غذای مختلف هست برای ]خوردن از[ هر کدام “بسم الله ”‌ بگو. پرسیدم: اگر فراموش کنم؟ فرمود: می‌گویی: “بسم الله علی اوله و آخره. ”‌ الکافی، ج 6، ص 592.

5- مستدرک الوسائل، ج 71، ص 8.6

6- بحارالانوار، ج 42، ص 383.

دستاوردهای ایمان مذهبی

مطلبی که لازم است مورد توجه واقع شود این است که تنها ایمان مذهبی قادر است که انسان را به صورت یک "مؤمن" واقعی در آورد، هم خودخواهی و خودپرستی را تحت الشعاع ایمان و عقیده و مسلک قرار دهد، و هم مدعی "تعبد" و "تسلیم" در فرد ایجاد کند به طوری که انسان در کوچکترین مسئله ای که مکتب عرضه می دارد به خود تردید راه ندهد، و هم آن را به صورت یک شی ء عزیز و محبوب و گرانبها درآورد در حدی که زندگی بدون آن برایش هیچ و پوچ و بی معنی باشد، و با نوعی غیرت و تعصب از آن حمایت کند.
گرایشهای ایمانی مذهبی موجب آن است که انسان تلاشهائی علی رغم گرایشهای طبیعی فردی انجام دهد و احیانا هستی و حیثیت خود را در راه ایمان خویش فدا سازد این در صورتی میسر است که ایده انسان جنبه تقدس پیدا کند و حاکمیت مطلق بر وجود انسان بیابد تنها نیروی مذهبی است که قادر است به ایده ها تقدس ببخشد و حکم آنها را در کمال قدرت بر انسان جاری سازد.

گاهی افرادی نه از راه ایده و عقیده مذهبی بلکه تحت فشار عقده ها، کینه توزی ها، انتقام گیری ها و بالاخره به صورت عکس العمل شدید در برابر احساس فشارها و ستمها، دست به فداکاری می زنند و از جان و مال و همه حیثیات خود می گذرند، همچنانکه نظایرش را در گوشه و کنار جهان می بینیم.
ولی تفاوت یک ایده مذهبی و غیر مذهبی این است که آنجا که پای عقیده مذهبی به میان آید و به ایده قداست ببخشد، فداکاریها از روی کمال رضایت و به طور طبیعی صورت می گیرد. فرق است میان کاری که از روی رضا و ایمان صورت گیرد که نوعی انتخاب است، با کاری که تحت تاثیر عقده ها و فشارهای ناراحت کننده درونی صورت می گیرد که نوعی انفجار است.
ثانیا اگر جهان بینی انسان، صرفا جهان بینی مادی و براساس انحصار واقعیت در محسوسات باشد، هر گونه ایده پرستی و آرمانخواهی اجتماعی و انسانی برخلاف واقعیات محسوسی است که انسان در آن هنگام در روابط خود با جهان احساس می کند.

آنچه نتیجه جهان بینی حسی است خودپرستی است نه ایده پرستی ایده پرستی اگر براساس یک جهان بینی که نتیجه منطقی اش آن ایده است نباشد از حدود خیالپرستی تجاوز نمی کند، یعنی انسان باید جهانی مجزا از واقعیتهای موجود در درون خود و از خیال خود بسازد و با همان خوش باشد ولی اگر ایده پرستی ناشی از دین و مذهب باشد، متکی به نوعی جهان بینی است که نتیجه منطقی آن جهان بینی پیروی از ایده ها و آرمانهای اجتماعی است. ایمان مذهبی پیوندی است دوستانه میان انسان و جهان، و به عبارت دیگر نوعی هماهنگی است میان انسان و آرمانهای کلی جهان، اما ایمان و آرمانهای غیر مذهبی نوعی "بریدگی" از جهان و ساختن جهانی خیالی برای خود است که به هیچ وجه از جهان بیرون حمایت نمی شود.
ایمان مذهبی تنها یک سلسله تکالیف برای انسان علی رغم تمایلات طبیعی تعیین نمی کند، بلکه قیافه جهان را در نظر انسان تغییر می دهد، عناصری علاوه بر عناصر محسوس، در ساختمان جهان ارائه می دهد، جهان خشک و سرد مکانیکی و مادی را به جهانی جاندار و ذی شعور و آگاه تبدیل می کند. ایمان مذهبی تلقی انسان را نسبت به جهان و خلقت دگرگون می سازد.

ویلیام جیمس فیلسوف و روانشناس آمریکائی اوایل قرن بیستم می گوید:
دنیائی که یک فکر مذهبی به ما عرضه می کند نه تنها همان دنیای مادی است که قیافه آن عوض شده باشد بلکه در ساختمان آن عالم چیزهای بیشتری است از آنچه یک نفر مادی می تواند داشته باشد.
گذشته از همه اینها گرایش به سوی حقایق و واقعیاتی مقدس و قابل پرستش، در سرشت فرد فرد بشر هست انسان کانون یک سلسله تمایلات و استعدادهای غیرمادی بالقوه است که آماده پرورش است تمایلات انسان منحصر به تمایلات مادی نیست و گرایشهای معنوی صرفا تلقینی و اکتسابی نیست، این حقیقتی است که علم آن را تایید می کند.
ویلیام جیمس می گوید:
هر قدر انگیزه و محرک میلهای ما از این عالم سرچشمه گرفته باشد، غالب میلها و آرزوهای ما از عالم ماوراء طبیعت سرچشمه گرفته، چرا که غالب آنها با حسابهای مادی جور در نمی آید.

شیطان چگونه ظاهر می شود؟

یا می شود شیطان را احضار کرد؟آیا جن و یا شیطان را می توان تسخیر کرد ؟اگر بخواهیم شیطان را ببینیم آیا می شود او را احضار کرد؟ او با شکل خودش ظاهر می شود یا در قالب شخصی دیگر؟
شیطان

الف: تسخیر جن‌ ممکن‌ بوده‌ و عده‌ای‌ توانسته‌اند جن‌ را مسخر کنند و به‌ استخدام‌ خود‌ درآورند. اگر چه‌ نمی‌توان‌ برای‌ تسخیر جن‌ یک‌ قاعده‌ و اسلوب‌ مشخص‌ و کلی‌ داد اما گروهی‌ که‌ در این‌ باره‌ تلاش‌ کرده‌ و به‌ نتائجی‌ دست‌ یافتند، مرتاضان‌ و ساحران‌ بودند که‌ با ریاضت‌های‌ مخصوص‌ و غالبا غیر شرعی‌ قادر بر اموری‌ شدند.

در قرآن‌ کریم‌ راجع‌ به‌ تسخیر جن‌ و شیطان‌ تنها درباره حضرت‌ سلیمان‌ آمده‌ است‌. از نعمت‌هایی‌ که‌ خدا به‌ حضرت‌ عطا کرد: «و من‌ الجن‌ من‌ یعمل‌ بین‌ یدیه‌ باذنه‌ » (1) برخی‌ از جنیان‌ پیش‌ روی‌ او به‌ اجازه‌ پروردگارش‌ کار می‌کنند".

ب: بر اساس روایاتی که در این رابطه وارد شده شیطان گاهی به صورت انسان با ائمه سخن می گفت و گاهی به شکل واقعی خود فلذا ائمه معصومین (علیهم السلام) در برخی از اوقات شیطان را به شکل واقعی خود می دیده اند .

شیطان به شکل‌های گوناگون از جمله به صورت انسانی گاهی ظاهر می‌شود. مثلا در قرآن آمده است :

«به یاد آورید هنگامی را که شیطان، اعمال مشرکان را در نظرشان جلوه داد و گفت: هیچ کس از مردم بر شما پیروز نمی‌گردد و من همسایه شمایم، اما هنگامی که دو گروه (جنگجویان و حمایتِ فرشتگان از مومنان) را دید، به عقب بازگشت و گفت: از شما بیزارم. چیزی را می‌بینم که شما نمی‌بینید» (2) از ظاهر این آیه به دست می‌آید که شیطان می‌تواند به صورت آدمی نمودار شود. (3)

در روایتی که در بسیاری از کتب نقل شده، می‌خوانیم قریش هنگامی که تصمیم برای حرکت به سوی میدان بدر گرفتند، از حمله طایفة بنی کنانه ترس داشتند، زیرا قبلاً با هم دشمنی داشتند. در این هنگام ابلیس در چهرة «سراقه بن مالک» که از سرشناسان قبیله بنی کنانه بود، به سراغ آن ها آمد و اطمینان داد که با شما موافق و هماهنگم . کسی بر شما غالب نخواهد شد، اما به هنگامی که نزول ملائکه را دید، عقب‌نشینی نمود و فرار کرد.(4)

ج: ابلیس درعالم خارج گاهی به صورت انسان ظاهر می شود و با اشخاص سخن می گوید،و چون سگ، خوک و یا همچون موجوداتی عجیب و ترسناک ظاهر می شود.

ابلیس گاهی به شکل ترسناک ظاهر می شود،گاهی به صورت انسان درمی آیدگاهی بی آنکه به چشم دیده شود عمل می کند. و گاه نیز در درون انسان جای می گیرد و او را به سوی شر و گناه سوق می دهد

اما جولانگاه او بیشتـر نهاد آدمی و عالم صغیر است و قلب و نفس انسان میدان عمل و قلمرو قدرت اوست. همچون خون که در رگها جاری است، ابلیس سراسر وجود آدمی را فرا می گیرد و برنفس که جامع و شامل جمیع قوای زندگی است غالب می شود.

ابلیس گاهی به شکل ترسناک ظاهر می شود،گاهی به صورت انسان درمی آیدگاهی بی آنکه به چشم دیده شود عمل می کند. و گاه نیز در درون انسان جای می گیرد و او را به سوی شر و گناه سوق می دهد.

علامه طباطبایی در تفسیر المیزان چندین روایت نقل کرده که در صدر اسلام در چند مورد (در جنگ‌ها و مقاطع مختلف) ابلیس به شکل بعضی از کفار نمودار شده و با کفار سخن می‌گفته، آن ها را به مخالفت با پیامبر تشویق ‌نموده است مثلا در روز رحلت پیامبر به صورت «مغیره بن شعبه» نمودار شد و مردم را بر ضد بنی‌هاشم تحریک کرد. (5)

ازآیات قرآن کریم استفاده می شود که شیطان بر همه انسان ها به جز انسان های مخلص تسلط داشته و دائما غیر مخلصین را وسوسه می کند.

قالَ فَبِما أَغْوَیتَنی‏ لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَک الْمُسْتَقیم‏ (6) گفت: حال که مرا نومید ساخته‏اى، من هم ایشان را از راه راست تو منحرف مى‏کنم‏.

قَالَ رَبّ‏ِ بمَِا أَغْوَیتَنىِ لَأُزَینَنَّ لَهُمْ فىِ الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِینهَُّمْ أَجْمَعِین‏ * إِلَّا عِبَادَک مِنهُْمُ الْمُخْلَصِین‏ (7)

گفت: اى پروردگار من، چون مرا نومید کردى، در روى زمین بدیها را در نظرشان بیارایم و همگان را گمراه کنم‏ * گر آنها که بندگان با اخلاص تو باشند.

پرسش:

آیا شیطان همسر دارد؟ اگر دارد کیست؟

پاسخ:

قرآن کریم در آیه 50 سوره کهف می فرماید: "افتتخذونه و ذریته اولیاء من دونی و هم لکم عدو"یعنی: " آیا شیطان و فرزندان او را اولیا و دوست و سرپرست خویش قرار می دهید و حال آنکه ایشان دشمن شما هستند؟"

بنابراین، فرزند داشتن شیطان طبق صریح این آیه به دست می آید و از آن جا که فرزند بدون پدر و مادر، تنها آدم و حوا هستند معلوم می شود که زن هم داشته.

ابلیس درعالم خارج گاهی به صورت انسان ظاهر می شود و با اشخاص سخن می گوید،و چون سگ، خوک و یا همچون موجوداتی عجیب و ترسناک ظاهر می شود

در روایتی که در تفسیر برهان در ذیل آیات سوره حجر که مربوط به حضرت آدم(علیه السلام) است آورده که: شیطان ابتدا با دختری از جن به نام روحا یا لهبا ازدواج کرد و این ازدواج مدتها قبل از حضرت آدم(علیه السلام) بوده و فرزندان زیادی هم از ایشان به وجود آمد که همه آنها در جنگ و خونریزی جنیان و نسناس ها از بین رفتند و شیطان تنها توسط ملائکه به بهشت برده شد.

پرسش:

چرا خداوند سیستم بدن انسان را طوری خلق نفرمود تا انسان در مقابل وسوسه های شیطان مقاوم باشد ؟

پاسخ:

شیطان ، این دشمن خطرناک کمکى است به پیشرفت و تکامل انسان ها و براى آن کسانى که ایمان دارند و مى خواهند راه حق را بپیمایند وجود او مضر و زیان آور نیست ، بلکه پیشرفت و تکامل آنان است .

انسان تا در برابر دشمن نیرومند و با قدرت قرار نگیرد هرگز نیرو و نبوغ خود را بروز نمى دهد و به کار نمى اندازد، همین وجود دشمن مایه جنبش هر چه بیشتر انسان و ترقى او خواهد بود. مثلا فرماندهان و سربازان ورزیده و نیرومند، کسانى هستند که در جنگ هاى بزرگ ، با دشمنان سخت در گیر بوده اند. سیاست مداران با تجربه و پر قدرت ، آنهایى هستند که در بحران هاى سخت سیاسى با دشمنان نیرومند دست و پنجه نرم کرده اند.

روح انسان در مبارزه با شیطان ، گر چه او در برابر اعمال خلاف و زشت خود مسئول است ، ولى وسوسه هاى او براى بندگان خدا و آنهایى که مى خواهند در راه حق قدم بردارند ضرر و زیانى نخواهد داشت ، بلکه به طور غیر مستقیم براى آنها ثمر بخش خواهد بود.

 

پی نوشت ها :

1. سبأ آیه 12

2. انفال آیه 48

3. تفسیر نمونه، ج 7، ص 201، نشر دارالکتب الاسلامیه، تهران، 1329 ش

4. شیخ صدوق، امالی، مجلس پانزدهم، حدیث 10

5. المیزان، ج 9، ص 110، نشر دار الکتب الاسلامیه، تهران، 1379 ش

6. اعراف آیه 16

7. حجر آیه 39 و 40


زبان رمز خدا

زبان رمز خدا

بسم الله الرحمن الرحیم

به نام خداوند ِ بخشنده بخشایشگر/ حمد 1

نوبت اول :

آمده بودند از او بپرسند که معنی بسم الله الرحمن الرحیم چیست ؟  از او که مرد بحث و درس و حدیث بود. از ابوعبدالله جعفربن محمد علیه السلام. در محضرش نشسته بودند ، در جواب شنیده بودند که اسم از سمه است و سمه ، داغ است. چون بنده ای از سر مهر  بسم الله می گوید ، معنی اش این است که داغ ِ بندگی ِ خداوند  را دارم و از اهل و کسان او هستم. هر پادشاهی داغی بر دارایی های خود می گذارد تا طمع دیگران از او بریده شود و هرچه که داغ ِ سلطان دارد ، از آسیب  دیگران آسوده است و عزیز و مصون و محترم و مکرم *.

بسم الله الرحمن الرحیم

 

نوبت دوم : 

گاهی دل ِآدمها می رود پی ِداشتن ِخدایی که عزیز است ، ملیک ِمقتدر است ، جبار و قدیر ِمقتدر است

خیلی وقتها هم نیازمان می افتد به خدایِ نرم و نزدیک همین حوالی که نشسته است میان ما و قلب هایمان

خدای ِ منتظر ِلحظه بازگشت

خدایی که دو دستش باز ِ باز باشد ...

هرگونه که می خواهد ببخشد و ببخشاید و هر گز نیازی نباشد که بگوید چرا؟

و این روزها نیاز ما افتاده است به خدایی ایستاده میان عدل و رحمت.

خدایی که دو بال بیم و امیدمان را با هم بخواهد.

خدایی که شکوه بی نظیر و مهربانی بی بدیلش را در همان بنای سنگی دیدم.

همان بنایی که هنوز هم نمی دانم بیشتر مسجد است یا کلیسا.

که مومن بشوم به شمسه ها و تشدید های روی لام های الله های کار شده روی سقف.

یا مریم علیها سلام محو  دیواهای بلند و مسیح کوچک در آغوشش و بال فرشته هایی را باور کنم.

که دور سر مسیحش می گردند.

مسجد، کلیسایی که برای من شده است نماد الله ِ بسم الله الرحمن الرحیم

نماد رب العالمین ِ سوره حمد

که هم الرحمن الرحیم است هم مالک یوم الدین

همان خدایی تواب رحیم است که ملیک مقتدر هست  

خدای بزرگترین بنای سنگی دنیا که شکوه و مهر را با هم  دارد

گاهی دل ِآدمها می رود پی ِداشتن ِخدایی که عزیز است ، ملیک ِمقتدر است ، جبار و قدیر ِمقتدر است> خیلی وقتها هم نیازمان می افتد به خدایِ نرم و نزدیک همین حوالی که نشسته است میان ما و قلب هایمان، خدای ِ منتظر ِلحظه بازگشت، خدایی که دو دستش باز ِ باز باشد ...

 

نوبت سوم :

وقت گرفتاری ، یادم باشد که خدا از همه به من مهربانتر است. (1)

 

الم

از رموز قرآن است / سوره مبارکه بقره 1

نوبت اول:

عرب است و صاحب تفسیر.  کنیه اش ابواسحاق است ؛ ابواسحاق ثعلبی. از امام هشتم ما ، حضرتش علی بن موسی الرضا علیه السلام ، در معنی و تفسیر الم روایتی نقل می کند که حضرتش علیه السلام فرمودند که از پدرم ابوعبدالله جعفر بن محمد علیه السلام در معنای الم پرسیدند.

فرمود :

1. در الف نمونه‏هایى از صفات خدا است به این ترتیب که الف ابتداء حروف است و خداوند  ابتداى جهان

2- الف مستقیم است و انحراف ندارد و خداوند عدل مطلق است 

3- الف فرد و تنها است و خدا بى نظیر و واحد است

4- الف به حروف دیگر چسبیده نیست ولى حروف دیگر بدان پیوسته‏اند خدا با صفات مخصوص و ویژه اش از همه خلق جداست ولى همه موجودات به او پیوستگى دارند.

5- الف از الفت و انس مشتق است زیرا او سبب تركیب و تألیف حروف دیگر میشود همانطور كه خداوند سبب الفت خلق، و تركیب و تالیف جهان آفرینش است.*

 

نوبت دوم:

کتاب و دفتر مشق اول دبستانت را زیر و رو کنی

کتابهای ریشه شناسی لغت و زبان  شناسی دانشگاه را هم به هم بریزی

باز هم چیزی دستگیرت نمی شود

الف را می شناسی...لام هم که با درس لاله یاد گرفتی...میم هم که مثل مادر!

اما حرفها گاهی با همه آشنایی شان غریب می شوند و ناآشنا

اما کسی هست که همه حرفها را می شناسد.

کسی که می آید و رمز الفباهای ناخوانا را می داند

کسی که راز و رمزها به اشاره او گشوده می شوند

و ما گاهی حکایتمان می شود حکایت این حروف درهم...به همین سهل ممتنعی

که با همه سادگیشان ناخوانا مانده اند

گاهی به هم می پیچیم...ناخوانا می شویم

گاهی حتی  می شویم شبیه الفبای منسوخ کتیبه های میخی که کسی خواندنش را نمی داند

اما کسی که می آید و رمز حرف های ناشناخته را می داند

راز جان منسوخ ما را هم می داند.

نوبت سوم :

یادم باشد تنها اوست که زبان رمز خدا را خوب می داند. (2)

 

پی‌نوشت‌ها:

1. گزیده تفسیر کشف الاسرار و عده الابرار میبدی

2. تفسیر مجمع البیان فی تفسیر القرأن  

درس حضرت ابراهیم به مردم

تعبیر قرآن این است که «کفرنا بکم» قرآن می‏گوید از اینها یاد بگیرید: «قد کانت لکم اسوة حسنة فی ابراهیم والذین معه» از ابراهیم علیه السلام و ابراهیمیان (آن کسانی که با ابراهیم بودند، تربیت شدگان‏ ابراهیم، آن گروه و لو شاید کم بودند) از اینها یاد بگیرید، چه درسی؟
درس کفر را از اینها یاد بگیرید، گفتند: «کفرنا بکم» ما به‏ شما کفر می‏ورزیم «و بدا بیننا و بینکم العداوة و البغضاء» اعلام‏ می‏کنیم که میان ما و شما جز دشمنی، اصل دیگری حکومت نمی‏کند، به قول‏ امروز آشتی ناپذیری.
«حتی تؤمنوا بالله وحده» این رابطه آشتی‏ ناپذیری کی تبدیل به آشتی پذیری می‏شود؟ آنگاه که خدا را به وحدت و یگانگی بپذیرد و ایمان پیدا کنید.

چگونه در مسابقه زندگی موفق شویم ؟

کسانی که در راه خدای متعال قدم برنمی دارند و یا در راه گناه و فساد با هم مسابقه می‌دهند طبق وعده الهی هرگز در این مسابقه پیروز نخواهند شد و شکست قطعی در انتظار آن‌ها می‌باشد


کربلا

در دنیایی که زندگی می‌کنیم ,هر روز در حال مسابقه هستیم و اصلاً دنیای بدون مسابقه لذتی ندارد, و همین مسابقه‌ها هستند که به دنیا و زندگی معنا می‌دهند و زندگی را با تلخی و شیرینی‌هایی که از پیروزی و یا شکست در این مسابقات حاصل می‌شود , هیجانی می‌کنند .

آری ,همه در این دنیا در حال مسابقه هستند و هر کس برای رسیدن به هدف و کار مشخصی مسابقه می‌دهد ,بعضی برای انجام گناه و بعضی برای فرار از گناه ,برخی برای انجام کار خیر و برخی برای انجام عمل شر , اما به راستی پیروزی نهایی از آن چه گروهی است و چه کسانی می‌توانند به قله پیروزی برسند؟

خداوند متعال جواب این پرسش را در چند آیه بیان می‌کند:

1)متقین: خداوند متعال در آیات متعدد این وعده را به همه کسانی که مسابقه می‌دهند داده است که متقین و کسانی که دارای درجه تقوی هستند, پیروز نهایی این مسابقه هستند :(قالَ مُوسی لِقَوْمِهِ اسْتَعینُوا بِاللَّهِ وَ اصْبِرُوا إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ یُورِثُها مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقینَ:موسی به قوم خود گفت: «از خدا یاری جویید و پایداری ورزید، که زمین از آنِ خداست؛ آن را به هر کس از بندگانش که بخواهد می‌دهد؛ و فرجام [نیک] برای پرهیزگاران است. (الأعراف :  128)

2)کسانی که رهبران شایسته برای خود انتخاب کنند :

(وَ مَنْ یَتَوَلَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ:و هر کس خدا و پیامبر او و کسانی را که ایمان آورده‌اند را ولیّ خود بداند [پیروز است، چرا که] حزب خدا همان پیروزمندانند.)(مائده 56)

برنده واقعی عاشورا و کربلا کسی نبود, جز حسین علیه السلام که برای دفاع از دین و ارزش‌ها از همه انسان‌های زمانه خود پیشی گرفت و در مسابقه ای که همه شیطان و گناه و حرص و طمع و مال و مقام را به عنوان هدف خود انتخاب کرده بودند, او با صبر و استقامت و پایداری و توکل بر خداوند در این مسابقه شرکت کرد و به همه جهانیان ثابت کرد ,که اگر انسان‌ها خدا و پیامبر و را به عنوان ولی و پیشوای خود انتخاب کنند پیروز همیشه میدان زندگی هستند

و کسانی که در راه خدای متعال قدم برنمی دارند و یا در راه گناه و فساد با هم مسابقه می‌دهند طبق وعده الهی هرگز در این مسابقه پیروز نخواهند شد و شکست قطعی در انتظار آن‌ها می‌باشد :

(قُلْ لِلَّذینَ کَفَرُوا سَتُغْلَبُونَ وَ تُحْشَرُونَ إِلی جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمِهادُ:به کسانی که کفر ورزیدند بگو: «به زودی مغلوب خواهید شد و [سپس در روز رستاخیز] در دوزخ محشور می‌شوید، و چه بد بستری است.» (آل عمران 12)

و سید الشهداء بهترین مثال برای بیان این مسابقه است ,چرا که تاریخ نشان داد برنده واقعی عاشورا و کربلا کسی نبود, جز حسین علیه السلام که برای دفاع از دین و ارزش‌ها از همه انسان‌های زمانه خود پیشی گرفت و در مسابقه ای که همه شیطان و گناه و حرص و طمع و مال و مقام را به عنوان هدف خود انتخاب کرده بودند, او با صبر و استقامت و پایداری و توکل بر خداوند در این مسابقه شرکت کرد و به همه جهانیان ثابت کرد ,که اگر انسان‌ها خدا و پیامبر و را به عنوان ولی و پیشوای خود انتخاب کنند پیروز همیشه میدان زندگی هستند و با ولایت شیطان هیچ کسی در تاریخ به پیروزی نرسیده است.

درجات مختلف در ایمان و تقوا

در آیه هفتم سوره حدید خطاب به مؤمنین آمده: «امنوا بالله و رسوله؛ ای مؤمنین ایمان به خدا و رسول بیاورید». گفتیم این سؤال قهرا به وجود می آید که ایمان اهل ایمان که تحصیل حاصل است! فرض این است که مخاطب خود اهل ایمان هستند، چگونه به اهل ایمان امر می شود به ایمان؟ مثل این است که به کسی که روزه دارد امر کنیم که روزه بگیر. آن که روزه دارد، دیگر روزه بگیر یعنی چه ؟! امر به کاری به کسی باید کرد که کاری را که نکرده است انجام بدهد، و اما اگر کسی چیزی را واجد است امر به ایجاد آن از قبیل تحصیل حاصل است، پس چگونه است که در این سوره این تعبیر راجع به اهل ایمان آمده است؟ جواب این سؤال واضح و روشن است به حکم «القران یفسر بعضه بعضا» که از خود آیات کریمه قرآن این مطلب کاملا استفاده می شود که اموری از قبیل ایمان - و مخصوصا ایمان - تقوا، احسان، حتی صبر، رضا، اموری به اصطلاح یکنواخت و یک درجه نیست، اموری هستند صاحب دراجات. مثلا تقوا یک حقیقت صاحب درجات است یعنی یک درجه تقوا یک حکم دارد و درجه دیگر حکم دیگری دارد و حتی این مطلب شامل اعمال هم می شود و این از آن اصول و حقایق و معارف اسلامی است. من از یک امر واضحتر مثال ذکر می کنم، از روزه.

روزه یک درجه عام دارد که آن را صوم عوام می گویند. آن درجه عام روزه همین است که انسان امساک کند از این امور معروفه ای که در روزه هست: امساک کند از خوردن، از نوشیدن، از جنب شدن عمدی، از داخل صبح شدن در حال جنابت، از سر زیر آب کردن، از غبار غلیظ در حلق فرو کردن، از دروغ بستن عمدی بر خدا و رسول. این خودش درجه ای از روزه است. هر کسی که اینها را رعایت کند آن روزه عوام را گرفته است. اما روزه یک درجه بالاترش این است که با امساک ظاهری (امساک از خوردنها و آشامیدنها و امثال اینها) توأم بشود. امساک از گناهان به طور کلی یعنی دهان انسان که روزه می گیرد، زبان انسان هم روزه بگیرد، زبان هم در حال روزه امساک کند نه تنها از حرامهایی از قبیل غیبت و دروغ و امثال اینها، بلکه امساک کند حتی از سخنان لغو و بیهوده و بی اثر و بی فایده، چشم انسان هم امساک کند از نظر به حرام، گوش انسان هم امساک کند از استماع امر حرام، دست و پای انسان هم امساک کند از انجام دادن یک عمل حرام. حال اگر کسی این کارها را نکرد و زبان و چشم و گوش و دست و پایش صائم نبود، آیا او روزه دارد یا روزه ندارد؟ هم دارد و هم ندارد. روز دارد آن درجه پایینش را، اولین درجه روز را، روزه عوام را، روزه ندارد، یک درجه از آن بالاتر را. مرتبه دیگر روزه این است که انسان در حال روزه از پاره ای حلالها هم امساک کند این می شود یک درجه بالاتر و درجه سوم. بالاترین و چهارمین درجه اش امساک از غیر الله است، یعنی در حال روزه قلب انسان از غیر خدا به طور کلی خودداری کرده باشد و جز خدا در قلب انسان چیزی نباشد. همه اینها روزه است، اما اینها مراتب و درجات یک حقیقت هستند، یا مثلا طهارت هم همین طور است. یک درجه نازل طهارت همین طهارت از حدث و طهارت از خبث است همین که انسان مثلا بدنش آلوده به این نجاسات معهود نباشد و طهارت داشته باشد به معنای اینکه وضو یا غسل یا تیمم داشته باشد ولی خود طهارت هم همین طور درجه به درجه دارد تا بالاترین درجات.

اساسا راجع به خود تقوا قرآن می فرماید: «... اذا ما اتقوا و امنوا و عملوا الصالحات ثم اتقوا و امنوا ثم اتقوا و احسنوا»... (مائده/93) هنگامی که تقوا پیدا کردند و ایمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند، سپس تقوا پیدا کردند و ایمان آوردند، سپس تقوا پیدا کردند و اهل احسان شدند. پس سخن از تقوا و ایمانی است و از تقوا و ایمان بعد از تقوا و ایمانی و باز از تقوای بعد از تقوا و ایمانی و از احسانی. اینها همه مراتب و درجات را می فهماند. راجع به خود ایمان این مطلب خیلی واضحتر و روشنتر است: «یرفع الله الذین امنوا منکم والذین اوتوا العلم درجات؛ تا خدا کسانی از شما را که ایمان آورده و کسانی را که دانش داده شده اند رتبه ها بالا برد» (مجادله/11) که ایمان درجات مراتب دارد آن مرتبه دانی ایمان که اسمش " اسلام " است همان اقرار به زبان است. همین قدر که به مرحله قلب برسد و یک اعتقادی در قلب انسان پیدا بشود، این مرحله اول ایمان است ولی خود اعتقاد، مراتب و مراحل دارد، می رسد به مرحله ای که انسان را کاملا تحت تأثیر و نفوذ خودش قرار می دهد به گونه ای که انسان از شرک و ثنویت در وجود خودش خلاصی پیدا می کند. پس ایمان یک امر صاحب مراتب و صاحب درجات است و صحیح است که به اهل ایمان گفته بشود ای اهل ایمان باز ایمان بیاورید، یعنی ای کسانی که در اولین پله ایمان قرار گرفته اید پایتان را روی پله بالاتر بگذارید. این که (در سوره حدید آیه 28 ) می فرماید: «یؤتکم کفلین من رحمته» یعنی ایمان بعد از ایمان پیدا کنید تا دو بهر از رحمت حق ببرید یعنی ایمان اولتان شما را مستحق یک رحمت از رحمتهای حق می کند و ایمان بعد از ایماتان، ایمان دومتان (شما را مستحق) رحمتی فوق رحمت و رحمتی بالاتر از رحمت می کند.

البته می بینید که این تقسیم بندی ها و درجه بندی های ایمان قراردادی است، می توانیم بگوییم ده درجه، می توانیم بگوییم صد درجه، می توانیم بگوییم هزار درجه. مثل این است که این دیوار را ما می توانیم تقسیم کنیم به ده قسمت متساوی، می توانیم تقسیم کنیم به صد قسمت متساوی، می توانیم تقسیم کنیم به هزار قسمت متساوی. مثلا می توانیم به یک اعتبار ایمان را دارای دو درجه معرفی کنیم: ایمان تا در مرحله قلب است و هنوز از قلب نفوذ در اعضا و جوارج نکرده است یعنی اعضا و جوارح مسخر این عقیده و ایمان نشده اند یعنی هنوز به مرحله طاعت کامل نرسیده است (و ایمان در مرحله طاعت کامل). پس می توان گفت ایمان دارای دو مرحله است: مرحله اعتقاد و مرحله اعتقاد مؤثر در عمل و طاعت، مرحله ای که ایمان از مرحله اعتقاد خارج شده و بروز کرده و به مرحله عمل رسیده است، مثل بذر زنده ای که در زمین باشد و ریشه داشته باشد و هنوز به بیرون بروز نکرده باشد، و بذری که بعد از مدتی بیرون دمیده باشد و ظاهر و شکوفا شده باشد. آثار ایمان در مرحله عمل است.

تقوا مقدمه ایمان طاعتیخداوند در قرآن می فرماید: «یا ایها الذین امنوا تقوا الله؛ ای کسانی که ایمان آوردید از خدا بترسید» اول امر به تقواست. در تعبیر قرآن تقوا در مقابل احسان است «ان الله مع الذین اتقوا والذین هم محسنون؛ بی تردید خدا با کسانی است که پارسایی کرده اند و کسانی که نیکوکارند» (نحل/128). تقوا جنبه منفی قضیه است، یعنی پاکی و طهارت. اینکه اول امر به تقوا می شود چون اول تخلیه است، اول طهارت و پاکی است. ای اهل ایمان پاک بشوید یعنی این که طاعت و عمل مثبت بر ایمان و بر نورانیت می فزاید، شرط اولش پاکی و تقواست. اگر انسان تقوا را کنار بگذارد یعنی در عین اینکه اهل طاعت است و عمل مثبت، خوب انجام می دهد ولی در مورد عملهای منفی هم اهل خودداری نیست، مثلش مثل بیماری است که دستورهای مثبت طبیب را خوب به کار می بندد ولی پرهیزهایی را که او دستور می دهد به کار نمی بندد. اگر گفته فلان غذا و فلان دوا را بخور اما انگور و خربزه نخور، آن دواها و غذاها را می خورد ولی خربزه را هم به جای خودش حسابی می خورد. این، نتیجه نمی بخشد یا اگر نتیجه ببخشد، این نتجیه ها یکدیگر را خنثی می کنند، یعنی این روی آن اثر منفی می گذارد و آن روی این، بالاخره آن نتیجه نهایی گرفته نمی شود. این است که «قد افلح من زکیها؛ رستگار شد کسی که نفس را پاک و پاکیزه نگه داشت» (شمس /9) لذا قبل از آنکه امر به ایمان طاعتی بکند، بعد از ایمان قلبی، اول دستور تقوا و طهارت و پاکی را می دهد، بعد امر می فرماید به ایمان طاعتی، یعنی طاعت رسول را به کار ببرید.

عزیزکــرده‌ی خـــــــــــــــــــدا بود

پیامبر (ص)

فهمیدنِ این‌که حسابش از بقیه‌ی انبیاء جدا بود، کارِ سختی نیست. کافی‌ست قدری دل به آیه‌ها بدهی که بفهمی او چقدر برای خدا، خاص بود. خیلی خاص‌تر از یک رسول برای راسل‌ش.

شرایط سخت که می‌شد، خدا خودش دلداری‌اش می‌داد. برایش به روز و شب قسم می‌خورد که تنهایش نگذاشته و از او ناراحت نشده.

و الضّحی، و اللّیلِ اِذا سجی، ما ودّعک ربّک و ما قلی. (ضحی/1-3) نازش را می‌خرید. عزیز بود برایِ خدا.

به او می‌گفت آن‌قدر به تو عطا می‌کنیم که راضی بشوی؛ لسوف یُعطیک ربّک فترضی.(ضحی/5)

از اخلاقش به وجد می‌آمد؛ اِنّک لعلی خلُقٍ عظیم. (قلم/4)

به جانش قسم می‌خورد؛ لعمرک... (حجر/72)

گاهی با رمزهایی با او حرف می‌زد. رمزهایی که هنوز هم فقط میانِ خدا و رسول مانده؛ الف، لام، میم. کاف. هاء، یا، عین، صاد. عین، سین، قاف...

نگرانش می‌شد؛ لعلّک باخع نفسک اَلا یکونوا مؤمنین. (شعراء/3)

غصه‌اش را می‌خورد؛ ما انزلنا علیکَ القرآن لتشقی. (طه/2)

می‌گفت که هوایش را دارد؛ انّا کفیناکَ... (حجر/ 95)

تعریفش را پیش مؤمنین می‌بُرد تا قدرش را بدانند؛ عزیزٌ علیه ما عنتُم حریصٌ علیکم. (توبه/ 128)

گاهی فکر می‌کنم همه‌ی این‌ها خیلی هم غریب نیست وقتی محمّد(ص)، فقط رسولِ خدا نبود، حبیبِ خدا بود. همه‌ی این نازکشیدن‌ها و نازخریدن‌ها فقط از محبّی برای حبیبش برمی‌آید. این روزهای آخر صفر باید بنشینیم و عزایِ فقدانِ مردی را بگیریم که عزیزکرده‌ی خدا بود.

 

پی‌نوشت‌ها:

سور مبارکه‌ی: ضحی 1-5، طه 2، قلم 4، توبه 128‌، حجر 95 و قلم 4

خوف و رجای مؤمن

خداوند در آیات 27 و 28 سوره معارج می فرماید: «والذین هم من عذاب ربهم مشفقون *ان عذاب ربهم غیر مأمون» کسانی که از عذاب پروردگار خودشان ترسناکند، خوف خدا دارند، چرا؟ چون نسبت به عذاب الهی نمی شود مطمئن بود، هیچ کس نمی تواند ادعای اطمینان کند و بگوید من که قطعا از عذاب الهی مأمونم.

این خیلی عجیب است و همان مطلبی است که می گویند از خواص و خصلتهای ایمان این است که یک مؤمن (همیشه خوف خدا را دارد و در مقابل) هیچ وقت امیدش را به رحمت پروردگار در هیچ شرایطی از دست نمی دهد. مؤمن آدمی است که اگر فرض کنیم گناهان ثقلین را مرتکب شده است نباید فکر کند که دیگر گذشته است؛ «گذشته» وجود ندارد؛ یعنی باز در باز است، به این معنا که اگر واقعا توبه کند خدا می پذیرد. رحمت الهی اینقدر بی پایان است که فقط تا وقتی که انسان در رحمت را به رویش بسته رحمت نمی آید؛ مثل اینکه در یک بطری شیشه ای را ببندید و در دریا ببرید. ولی اگر در را باز کنید امکان ندارد آن نیاید. توبه در را به روی خود باز کردن است. در را که باز کنی آن می آید. بنابراین هر کسی در هر شرایطی اگر از توبه ناامید بشود، بگوید دیگر از توبه هم کاری ساخته نیست، این بزرگترین گناه است.

معاذبن جبل از اصحاب پیامبر اکرم نزد ایشان آمد و گفت: یا رسول الله! جوانی پشت در گریه می کند و گریه اش امان ندارد و هرچه به او می گوییم، می گوید من گنهکارم. فرمود: او را بیاورید. آمد. گریه امانش نمی داد. فرمود: چیست؟ گفت: من گنهکارم. فرمود: گناهت را بگو. گفت: یا رسول الله گفتنی نیست و خدا مرا نخواهد آمرزید. فرمود: گناه تو بزرگتر است یا دریاها؟ گناه من. گناه تو بزرگتر است یا ریگهای بیابان؟ گناه من. گناه تو بزرگتر است یا قطرات باران؟ گناه من. فرمود: گناه تو بزرگتر است یا رحمت حق؟ گفت: البته رحمت حق. فرمود: گناهت را بگو، گناه بسیار بسیار زشتی بود که پیغمبر او را از پیش خودش راند. البته راند برای اینکه آتش توبه او را تیزتز کند و بعد از مدتها که او رفته بود در یک کوهی مجاور شده بود و شب و روز می گفت: خدایا پیغمبرت هم مرا از پیش خودش راند، فقط به درگاه تو آمده ام، آیه قرآن به پیغمبر نازل شد، خدا توبه اش را قبول کرد.

در ناحیه عذاب هم مؤمن کسی است که اگر طاعت ثقلین را هم کرده باشد صد در صد نمی گوید من که دیگر کارم تمام است، دیگران بروند بترسند. چرا؟ این دو وجهه دارد: یک وجهه انسانی و نفسانی و یک وجهه الهی. اما وجهه انسانی: برای اینکه ترسیدن از عذاب خدا در واقع ترسیدن از خدا نیست، ترسیدن از عدل خداست و ترسیدن از عدل خدا ترسیدن از خود است یعنی ترسیدن از ارتکاب جرم است. چه شخصی می تواند به نفس خودش اعتماد کند و بگوید نفس من به جایی رسیده که دیگر گناه نمی کند و تا گناه نکنم خدا ظالم که نیست که بی جهت بخواهد مرا عذاب کند. راست است، خدا ظالم نیست و انسانها را به عدالتش عذاب می کند. می گوید وقتی من گناه نکردم خدا عذاب نمی کند. پس من صد در صد به خود اطمینان دارم، می دانم که من را عذاب نمی کند، یعنی به نفس اعتماد دارم. این اشتباه است. معصومین هم اعتمادشان به لطف خداست نه به نفس.

مناجات پیامبر صلی الله علیه و آله
ام سلمه می گوید: یک شب دیدم پیغمبر اکرم در بستر نیست. برخاستم ببینم کجاست. تا نشستم احساس کردم که در گوشه اتاق نشسته و مشغول عبادت و مناجات است. (اتاقها تاریک بوده و چراغ خواب و برق خیابان و این چیزها که نبوده) گوش کردم ببینم پیغمبر چه می گوید. دیدم در مناجات خودش جمله هایی دارد از این قبیل: «الهی لاتشمت بی عدوی؛ خدایا مرا مورد شماتت دشمن قرار نده»، «لاتسلب من صالح ما اعطینی؛ نعمتهای خوبی به من داده ای، خدایا از من نگیر»، «و لاتردنی الی کل سوء انقلتنی منه؛ مرا به این بدیها که از آنها نجات داده ای برنگردان»، «و لاتکلنی الی نفسی طرفة عین ابدا؛ خدایا یک چشم به هم زدن نیز مرا به خود وامگذار». به اینجا که رسید دیگر ام سلمه بیتاب شد، صدای هق هق گریه اش بلند شد. پیغمبر نمازش را تمام کرد. فرمود: ام سلمه! چرا گریه می کنی؟ گفت: یا رسول الله! وقتی شما می گویید خدایا مرا یک لحظه به خود وامگذار، پس تکلیف ما چیست؟ فرمود: مطلب همین طور است؛ خدا یونس علیه السلام را یک لحظه به خود واگذاشت که آمد به سرش آنچه آمد.

حال هر کسی که اعتماد به خود داشته باشد یعنی اعتمادش را از خدا سلب کند و متکی به خودش باشد که خدا چه طلبی از من دارد؟ مگر غیر از این است که خدا یک حاکم عادل است؟ حاکم عادل ظالمها و متجاوزها را عذاب می کند، من (ظلم و تجاوز) نمی کنم، خدایا در مقابلت ایستاده ام، به عدل تو به تو احتجاج می کنم؛ فکر نمی کند اینکه ایستاده، چه کسی نگهش داشته؟ همان نگه داشتنش هم به لطف و عنایت اوست؛ چه اطمینانی به خود داری؟! این است که مؤمن به دلیل اینکه هرگز به خود اعتماد نمی کند و همیشه اعتمادش به خداست، از خودش می ترسد که نکند یک وقت تخطی کند. این، جنبه انسانی قضیه و به اصطلاح جنبه یلی النفسی آن.

اما جنبه الهی و یلی الربی قضیه. در جنبه یلی الربی، انسان باید اینقدر عرفان داشته باشد که بداند هرچه از ناحیه خدا به انسان می رسد فضل است. خداوند هرگز به عدلش با هیچ کس عمل نمی کند، با همه با فضلش رفتار می کند. اگر با عدلش بخواهد رفتار کند یک نفر از خدا طلبکار نمی شود پس هرچه هست فضل اوست. یک وقت می گوییم خداوند هرگز ضد عدل عمل نمی کند، اگر ضد عدل عمل کند که ظالم است؛ بنابراین من به عدلش می چسبم. جواب این است که اگر به عدلش رفتار کند کلاه همه پس معرکه است، پس باز فضل اوست. فضل را کسی نمی تواند بر خدا حتم کند که حتما فضلت باید باشد. لذا خصلت مؤمن این است که همان طوری که رجاء و امیدش را به رحمت حق از دست نمی دهد خوفش را هم از رحمت حق از دست نمی دهد. مؤمن ترین مؤمنها، هم به رحمت حق امیدوارتر از همه مردم است و هم از عذاب پروردگار ترسناکتر است؛ مثل خود امام علی علیه السلام. این است که فرمود: «والذین هم من عذاب ربهم مشفقون* ان عذاب ربهم غیر مأمون».

معرفی ویژگی‏ های ممتاز انسانی

آری، (امروز هم) اگر استقامت و تقوا پیشه کنید و دشمن به همین زودی به سراغ شما بیاید، خداوند شما را به پنج هراز نفر از فرشتگان که نشانه ‏هایی با خود دارند، مدد خواهد داد .


تقوا

قرآن در قالب داستان ‏های خویش از صفات ممتاز مردان و زنان پاك نهاد و به ویژه انبیاء گفتگو می ‏كند و بدین ترتیب پلكان ترقی و راه رشد را در فضایی زیبا و خیال ‏انگیز، در برابر دیدگان مخاطبانِ خویش می ‏نهد: « فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ»؛ « به (برکت) رحمت الهی، در برابر آنان [مردم] نرم (و مهربان) شدی و اگر خشن و سنگدل بودی، از اطراف تو پراکنده می ‏شدند».(1)

« لَقَدْ جَاءكُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِكُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْكُم بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ رَّحِیمٌ»؛ « قطعا برای شما پیامبری از خودتان آمد كه بر او دشوار است ‏شما در رنج بیفتید، به [هدایت] شما حریص و نسبت به مؤمنان دلسوز مهربان است».(2)

 

تقویت و آرامش بخشی به پیامبر صلی الله علیه و آله و امید آفرینی در مؤمنان

قرآن تأكید بسیاری بر پیروزی نهایی حق و نابودی سپاه كفر و شرك و نهادهای باطل کرده است. تبیین پیروزمندی حق در گستره تاریخ و نشان دادن صدق بودن وعده ‏های الهی و نیز تقویت روحی پیامبر صلی الله علیه و آله و اطمینان بخشیدن به پیروان او به منظور جد و جهد بیشتر در مسیر دین و از سوی دیگر جنگ روانی علیه مشركان بوده است: « فَکُلاًّ أَخَذْنا بِذَنْبِهِ فَمِنْهُمْ مَنْ أَرْسَلْنا عَلَیْهِ حاصِبًا وَ مِنْهُمْ مَنْ أَخَذَتْهُ الصَّیْحَةُ وَ مِنْهُمْ مَنْ خَسَفْنا بِهِ اْلأَرْضَ وَ مِنْهُمْ مَنْ أَغْرَقْنا وَ ما کانَ اللّهُ لِیَظْلِمَهُمْ وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ»؛ « ما هر یک از آنان را به گناهانشان گرفتیم، بر بعضی از آن ها طوفانی از سنگریزه فرستادیم و بعضی از آنان را صیحه آسمانی فروگرفت و بعضی دیگر را در زمین فرو بردیم و بعضی را غرق کردیم؛ خداوند هرگز به آن ها ستم نکرد، ولی آن ها خودشان بر خود ستم می‏ کردند». (3)

آیات قرآن و به ویژه داستان ‏های قرآنی دورنمای شیوه ‏های تبلغی مؤثر و روش های كارآمد برای این رسالت است. چگونگی مواجهه سازنده با مردم و به كار گرفتن راهكار و فنونی كه موعظه با اقشار و اصنافِ گوناگون را ثمربخش نماید و سیر معنوی آن ها را سرعت بخشد، در لابه لای آیات و قصص قرآن به خوبی نمایان است و درسِ تربیتی بزرگی برای مربیان و مبلغان دین در عصر حاضر می‏ باشد

« بَلی إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ یَأْتُوکُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هذا یُمْدِدْکُمْ رَبُّکُمْ بِخَمْسَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِکَةِ مُسَوِّمینَ»؛ « آری، (امروز هم) اگر استقامت و تقوا پیشه کنید و دشمن به همین زودی به سراغ شما بیاید، خداوند شما را به پنج هراز نفر از فرشتگان که نشانه ‏هایی با خود دارند، مدد خواهد داد».(4)

 

ارائه ارزش های كلیدی اخلاقی

كنترلِ هیجانات و صبر و استواری روحی و روانی، از جمله مهم‏ ترین ویژگی‏ های تأثیرگذار در موفقیت آدمی در بُحران ‏ها و رسیدن به یك تصمیم منطقی و مناسب است. قرآن در قالب داستان های خویش بر اهمیت استقامت بر اهداف و آرمان ها و هدایت خردمندانه ماجراها به عنوان یك ارزش اخلاقی و نیز دیگر ارزش های اخلاقی تأكید می ‏كند: « أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمّا یَأْتِکُمْ مَثَلُ الَّذینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْساء وَ الضَّرّاء وَ زُلْزِلُوا حَتّی یَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذینَ آمَنُوا مَعَهُ مَتی نَصْرُ اللّهِ أَلا إِنَّ نَصْرَ اللّهِ قَریبٌ» ؛ « آیا گمان کردید داخل بهشت می ‏شوید، بی ‏آنکه حوادثی همچون حوادث گذشتگان به شما برسد؟ همانان که گرفتاری ها و ناراحتی ها به آن ها رسید و آن چنان ناراحت شدند که پیامبر و افرادی که ایمان آورده بودند، گفتند: پس یاری خدا کی خواهد آمد؟ (در این هنگام تقاضای یاری از او کردند و به آن ها گفته شد:) آگاه باشید، یاری خدا نزدیک است».(5)

 

امتحان
ترسیم اصل آزمایش امت ‏ها با سختی ‏ها

اگر امت ‏ها توانستند در امتحان الهی همراه با پیامبرشان بر سر پیمان الهی خویش استوار بمانند و راه ایمانی خویش را ادامه دهند، به فلاح رسیدند و سرفراز شدند و اگر در این امتحان فرو ماندند، از سعادت محروم گشته و سرشكسته گردیدند و از رستگاری دنیا و آخرت محروم ماندند. آزمون سختی ‏ها برای همه امت‏ ها بوده است و سنت تخلف ‏ناپذیر الهی به شمار می ‏آید: « وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلی أُمَمٍ مِنْ قَبْلِکَ فَأَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساء وَ الضَّرّاء لَعَلَّهُمْ یَتَضَرَّعُونَ» ؛ « ما به سوی امت هایی که پیش از تو بودند، (پیامبرانی) فرستادیم؛ (و هنگامی که با این پیامبران به مخالفت برخاستند،) آن ها را با شدت و رنج و ناراحتی مواجه ساختیم؛ شاید (بیدار شوند و در برابر حق) خضوع کنند و تسلیم گردند».(6)

كنترلِ هیجانات و صبر و استواری روحی و روانی، از جمله مهم‏ ترین ویژگی‏ های تأثیرگذار در موفقیت آدمی در بُحران ‏ها و رسیدن به یك تصمیم منطقی و مناسب است

« وَ لِیَبْتَلِیَ اللّهُ ما فی صُدُورِکُمْ وَ لِیُمَحِّصَ ما فی قُلُوبِکُمْ وَ اللّهُ عَلیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ»؛ « و این ها برای این است که خداوند، آنچه در سینه ‏هایتان پنهان دارید، بیازماید و آنچه را در دل های شما (از ایمان) است، خالص گرداند و خداوند از آنچه در درون سینه ‏هاست، باخبر است».(7)

 

ارائه اصول و شیوه ‏های تبلیغ

آیات قرآن و به ویژه داستان ‏های قرآنی دورنمای شیوه ‏های تبلغی مؤثر و روش های كارآمد برای این رسالت است. چگونگی مواجهه سازنده با مردم و به كار گرفتن راهكار و فنونی كه موعظه با اقشار و اصنافِ گوناگون را ثمربخش نماید و سیر معنوی آن ها را سرعت بخشد، در لابه لای آیات و قصص قرآن به خوبی نمایان است و درسِ تربیتی بزرگی برای مربیان و مبلغان دین در عصر حاضر می‏ باشد.

« ادْعُ إِلی سَبیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتی هِیَ أَحْسَنُ» ؛ « با حکمت و اندرز نیکو، به راه پروردگارت دعوت نما و با آن ها به روشی که نیکوتر است، استدلال و مناظره کن».(8)

دعوت به آزادی هدفمند، دعوت به پرهیزگاری و ورع، دعوت به تعلیم و تزكیه، نوید و هشدار نسبت به رفتارهای ارزشی و ضدارزشی مردم، دعوت به پرستش و محبت خداوند، دعوت به برپا داشتن قسط و عدل و دعوت به گوهرهای سه گانه دین: توحید، نبوت، معاد(9) از جمله پیام های قرآن در تبلیغ به سفرای الهی است.(10)

 

پی نوشت ها:

1. آل عمران: 159.

2. توبه: 128.

3. عنکبوت: 40.

4. آل عمران: 125.

5. بقره: 214.

6. انعام: 42.

7. آل عمران: 154.

8. نحل: 125.

9. ر.ک: آل عمران: 64، شعراء: 106 – 105، بقره: 129، سبأ: 28، توبه: 24، حدید: 25، انبیاء: 25.

10. ر.ک: فصلنامه پژوهش های قرآنی، مقاله اهداف تربیتی در قصه های قرآنی.

خلقت عالم بر اساس حکمت الهی

بسیاری از مردم، مشکل و حتی بعید به نظرشان می رسد که یک وقت قومی در اثر گناه هلاک بشوند، به تعبیر قرآن با یک طاغیه یا با یک باد صرصر یا به شکل دیگر هلاک بشوند. شاید این مطلب به نظر بعضی از افراد عجیب بیاید.
خدا اگر بخواهد مردمی را معذب بکند چه احتیاجی هست که بادی یا آبی یا زمینی و امثال اینها را مسلط بکند؟ مگر خدای متعال احتیاج (به اینها) دارد؟ نه، مسئله مسئله احتیاج نیست.
این مثل آن است که ما بگوییم خداوند اگر می خواهد به انسان روزی بدهد آیا احتیاجی هست که زمینی باشد، بذری باشد، زمین شخم زده شود، بارانی باشد، هوایی باشد و نوری باشد؟ نه، مسئله احتیاج مطرح نیست. در تعلیم و تعلم و امثال اینها (این سئوال) هست.
ولی مسئله نظام عالم مطرح است که خدای متعال عالم را بر یک نظام حکیمانه خلق کرده است و تخلف از این نظام برخلاف حکمت پروردگار است نه اینکه مسئله عجز و ضعف و ناتوانی و امثال اینها در کار است، که این خودش داستان مفصلی دارد.

بندگی کن تا که سلطانت کنند

آیت الله بهاءالدینی
متن ذیل گزیده ای از سخنان عالم ربان حضرت آیه الله بهاء الدینی است.
 

عبودیت و بندگى

 

جهان ، عرصه عبودیت حق و عبودیت شیطان است . كسانى كه بنده خدا هستند، عبودیت حق و اطاعت از فرمانهاى الهى مى كنند. سلسله انبیا، اولیا، صلحا، اتقیا و علما اتباع حق هستند.

 

طواغیت ، جهال ، اراذل و اوباش ، سفاكها، بى تقواها همه اتباع و پیروان شیطانند و از او اطاعت مى كنند. عبودیت و بندگى خدا و اطاعت از شیطان ، هر كدام داراى آثار و ظهورات خاص خود است .

 

آثار بندگى

 

نبوت ، ولایت ، صلح و صفا و صمیمیت ، قدرت غلبه بر قواى طبیعت ، تصرف در ماده كائنات به اذن خدا، از آثار بندگى و اطاعت حق است .

كسى كه به دستگاه خدا وصل شد، همه چیز با او و در اختیار اوست . دستگاه خدا، دستگاه حاكمیت بر طبیعت است . كسى هم كه به دستگاه خدا وصل شد، حاكم بر طبیعت مى گردد و آب و آتش و باد را از اثر مى اندازد.

اینها همه از بركات عبودیت و حق پرستى است .

 

شیطان و اتباع او هم داراى اثر هستند. اثر آنها این است كه جهان را به آتش مى كشند، شرارت مى كنند، بشریت را در شرف نابودى و هلاكت قرار مى دهند.

 

 علوم بشرى فسادانگیز است ،آتش زاست ؛ چون به دست اتباع شیطان گرفتار شده است . حال آن كه همین علوم طبیعى هم نعمت حق است . استفاده از علوم طبیعى ، استفاده از ما خلق الله است ، ولى با این نعمت الهى جهان را به آتش و تباهى كشیده اند و غارتگرى مى كنند.

 

امروز آمریكا روح تجاوز و تعدى است . هر كس كه داراى روح تجاوز و تعدى باشد، گر چه در محیط بسیار كوچكى باشد، آمریكایى است .

 

 هر كس در محیط خانه ، یا محیط كار، یا در محله به یك نفر زور بگوید، آمریكایى است ، و این همان روح تجاوز و شیطنتى است كه به مقیاس وسیع در سردمداران آمریكاست .

 

گوهر عبودیت

 

خداى تعالى قدرت ، حكمت ، علم و غناى مطلق است و جهان را از نعمتهاى خود پركرده است . هر كس به اندازه فهم و همتش از این نعمتهاى الهى استفاده مى كند. الاغ جو مى خورد و مى خوابد، و انسان باید كسب معرفت و نورانیت كند؛ ولى یكى طغیان مى كند و دیگرى بندگى .

 

 انبیا آمده اند، تا همت بشر را بالا ببرند. اطاعت كامل مطلق ، كمال است . على (علیه السلام ) حاكم بر خورشید است ، خورشید به فرمان اوست ؛ چون بنده محض خداست .

 

 احیاى موتى ، از جریان انداختن آب ، و همه معجزات انبیا و اولیا (علیه السلام ) در پرتو بندگى خداست : العبودیه جوهره كنهها الربوبیه .

حجابها و پرده ها مانع از شنوایى ودیدن حق است ، مانع از فهم و ادراك حقایق و معارف و لذت بردن از آنهاست . این پرده ها انسان را محاصره كرده اند.

 

 این پرده ها باید پاره شوند. این پرده ها پرده هوى و هوس است ، پرده دلخواهى است . اگر انسان دلخواهى و هوس ‍ خود را كنار بزند و دور بیندازد، همه كارهاى او درست مى شود. این هواها مانع از ادراك حقایق است ، مانع از معرفت خداست . اگر هوى و هوس كنار رود، همه پرده ها و حجابها از گوش و چشم و دل كنار مى رود.

 

اگر توجه به مادیات و بیچارگى نسبت به امور مادى از انسان گرفته شود، انسان خدا را مى بیند. اجتماع ، محله ، دوست ، شرق و غرب بهانه است . اینها موانع اصلى نیستند، انسان خود مانع و مانع تراش است .

 

انسان باید مرد خدا شود، از خدا، خدا را بخواهد، ولى خدا خواهى ما هم منشاء مادى دارد. اگر انسان نمى تواند با خدا سرو كار داشته باشد، لااقل با دوستان و خلفاى خدا دوستى كند. انبیا، اولیا، اصفیا و صلحا، دوستان خدا هستند. آنها خدا را دیده اند. على (علیه السلام ) خداى ندیده را عبادت نكرد.

 

انبیا و اولیا (علیه السلام ) حجابهاى نورانى حق هستند و انوار الهى در قلوب آنها متجلى و ساطع است .العبودیه جوهره كنهها الربوبیه .

 

انبیا (علیه السلام ) مربى جوامع بشرى و اجتماع هستند. حقیقت عبودیت ، چنین نتیجه اى دارد. انبیا و اولیا (علیه السلام ) در رؤ یت حق هیچ پرده اى نداشتند، پرده هاى هوى و هوس را پاره كرده و نورانى شده بودند.


منابع:

نردبان آسمان

گزیده سخنان آیه الله بهاء الدینی

خلقت انسان از نگاه قرآن

خداوند درباره آفرینش انسان در سوره نوح آیه 14 می فرماید: «و قد خلقکم اطوارا؛ و حال آنکه شما را به گونه های مختلف آفریده است». «اطوارا» شما که خدایتان را تجربه کرده اید. همین خلقت گذشته شما در واقع تجربه خداست. مگر خدا نیست که شما را طور طور آفرید؟

کلمه طور به معنای گونه است. آیه را دوجور می شود معنی کرد و مفسرین هم دو جور معنی کرده اند: یکی اینکه یعنی خداوند شما را به گونه های مختلف آفرید که این خودش براساس یک حکمت است مثلا بعضی را مرد و بعضی را زن آفرید. این برای همین بوده است که نیازی به چنین چیزی بوده است، این لطف و رحمت الهی است که خداوند چنین کرده است، یا اختلافات دیگری که در میان افراد بشر هست، چون خود اختلاف منشا رحمت است. شما این را در نظر بگیرید: اگر همه مردم با یک رنگ، یک شکل، یا یک نوع استعداد، یک ذوق و یک سلیقه آفریده شده بودند بشریت همیشه مجبور بود درجا بزند یعنی دیگر تکامل رخ نمی داد. آنوقت نه زشت وجود داشت نه زیبا، چون زشت و زیبا با مقایسه پیدا می شود. اگر همه مردم به یک شکل باشند هیچ کس زشت نیست و هیچ کس زیبا نیست. حتی اگر همه مردم درقیافه یوسف هم باشند آنگاه دیگر یوسفی وجود ندارد. یوسف آنوقت وجود دارد که غیر یوسف وجود داشته باشد. وقتی همه در یک شکل باشند یوسفی و جاذبه ای وجود ندارد. با اختلاف است که این همه تحرکها در بشر آفریده شده است. بعضی آیه را این جور معنی کرده اند ولی بعضی دیگر از مفسرین به گونه دیگری معنی کرده اند که کاملتر از آن نوع است. طور گونه است اما اینجا که می گوییم اطوارا، مقصود این است که خداوند مشا را طوری بعد از طوری و طوری بعد از طوری آفریده است. کلمه تطور را شنیده اید. تطور یعنی از گونه ای به گونه ای دیگر در آمدن و از آن گونه به گونه دیگر در آمدن و .... می گویند فلان شی ء متطور است یعنی حالتی دارد، بعد، از این حالت به حالت دیگر، کاملتر از آن، در می آید و از آن حالت به حالت دیگر، کاملتر از آن، و .... گفته اند اشاره به این است که خدا هر فردی از شما افراد را متطور آفرید، یعنی نگاه کن، ببین تو خودت در اول چه بودی؟ یک نطفه بودی، بعد علقه شدی، بعد مضغه شدی، بعد چه و چه. پس خدا اساس خلقت را بر تطور و تکامل و حرکت و پیش رفتن و به کمالات جدید نائل شدن قرار داده است، شما چرا سر جای خود نشسته اید و درجا می زنید؟ انسان در زندگی دنیایی و اجتماعی اش که زندگی اختیاری است اگر راه خدا و قانون خدا را طی کند، باز از مرحله ای به مرحله دیگر و از آن مرحله به مرحله دیگر می رسد.

توجه دادن به نظام خلقت در آیات قرآنخداوند در آیات 15 و 16 سوره نوح می فرماید: «الم تروا کیف خلق الله سبع سموات طباقا*و جعل القمر فیهن نورا و جعل الشمس سراجا؛ آیا ندیده اید که چگونه خدا هفت آسمان را بالای هم آفرید؟ و ماه را در میان آنها روشنی بخش گردانید و خورشید را چراغی قرار داد» باز مردم را به نظام خلقت ارجاع می دهد، موضوع هفت آسمان را مطرح می کند. آن وقت هم این اعتقاد بوده است. خداست که هفت آسمان آفرید و ماه و خورشید، یعنی خدا که هفت آسمان آفرید اینها را در ظلمت و تاریکی نگذاشت، خورشید آفرید که کانون نورپخش کن است، خودش در ذات خود چراغ است، و قمر آفرید که اگر چه در ذات خود چراغ نیست ولی نورپخش کن هست. خورشید یک کانون آتشین است و خودش از خودش نور پخش می کند، این است که حالت خورشید درست حالت یک چراغ است ولی ماه یک موجود سرد است، او از خودش نور ندارد ولی نور را که از خورشید می گیرد می تواند به روی زمین پس بدهد.

نوح می خواهد این جور بگوید که این عالم به منزله خانه شماست، خدا شما را خلق نکرد که در این خانه تاریک بگذارد، از نظر حسی برای شما چراغ در روز و یک شیء نور دهنده در شب - شیئی که نور چراغ را در شب به شما تحویل بدهد - آفرید که ماه باشد. اینها دلیل بر این است که در خلقت عنایتی و رابطه ای هست، خداست که شما را تدبیر می کند، خداست که رب شماست، پس شما هم خود را در کارهای اختیاری تحت تدبیر و ارداده خدا قرار بدهید یعنی به قانون خدا عمل کنید.

«و الله انبتکم من الارض نباتا؛ و خداست که شما را (چون گیاه) به طرز خاصی از زمین رویانید» (نوح/17). شما مثل یک گیاهید که خدا شما را از زمین رویانده است. هیچ توجه نمی کنید که چگونه یک گیاه از زمین می روید؟ هر کدام از شما در واقع یک گیاه هستید که از زمین روییده اید، نوعی از گیاه هستید. واقعا هم همین جور است. انسان نبات هم هست، حیوان هم هست، علاوه بر نباتیت و حیوانیت یک چیزی علاوه دارد. ولی آنچه که یک گیاه دارد انسان دارد بلکه آنچه که ما قبل گیاه هم دارد انسان دارد، یعنی آنچه که یک ماده بی جان و معدنی دارد انسان هم دارد، آنچه که یک گیاه دارد انسان هم دارد، آنچه که یک حیوان دارد انسان هم دارد ولی انسان چیزی دارد که هیچ یک از اینها ندارند. این است که ما می گوییم انسان مجموعه عالم است یعنی از هر جنسی از اجناس این عالم در وجود خودش ذخیره دارد. خدا شما را از زمین رویانده است مانند یک گیاه که از زمین می روید.