اسم مبارک "الله"

اسم مبارک
اسم مبارک "الله" چهار حرف است هرگاه همزه را انداختی می ماند "لِله" که اشاره است به "ولله کل شی" یعنی همه چیز از اوست و اگر لام را انداختی و الف را گذاردی "اله" می شود که اشاره دارد به "و هو اله کل شی" هر چیزی به او موجود است و اگر لام و الف را انداختی "لهُ" می شود، "و له کل شی" بازگشت هر چیزی به سوی اوست. و اگر لام از کلمه "لهُ" انداخته شود، "هُ" باقی می ماند "هو" لفظی است که دلالت دارد بر سرچشمه عزت حضرت احدیت و لفظ "هو" مرکب است از دو حرف "هاء" و "واو". لفظ هاء، اصل است نسبت به واو، چون واو از اشباع ضمه هاء پیدا شده، پس در واقع "هو" یک حرف است و دلالت دارد بر وحدت حضرت احدیت.

توحيد و مراتب آن

توحيد در لغت مصدر باب تفعيل است. یکی از معانی باب تفعیل نسبت دادن مبدأ اشتقاق فعل به مفعول است.[1] توحید به همین بکار رفته است و به معنای یکی دانستن خداست. در اصطلاح فلاسفه نیز دقیقا به همین معنا بکار رفته است. 
  توحيد در اصطلاح فلاسفه و متكلمين داراي مراتب يا اقسامي است كه عبارتند از:
1- توحيد ذاتي: كه خود حداقل به چهار معنا به كار مي‌رود:
الف- توحيد در وجوب وجود؛ يعني هيچ موجودي جز ذات مقدس الهي، واجب الوجود بالذات نيست.
ب- توحيد به معناي بساطت و عدم تركيب خداوند كه خود داراي معاني فرعي است. برخي از آن معاني فرعي عبارتند از:
1- عدم تركيب خداوند از اجزاء بالفعل
2- عدم تركيب خداوند از اجزاء بالقوه
3- عدم تركيب خداوند از ماهيت و وجود
4- عدم تركيب خداوند از جنس و فصل
5- عدم تركيب خداوند از ماده و صورت عقلی
6- عدم تركيب خداوند از اجزاء اعتباری
7- عدم تركيب خداوند از جوهر و عرض
8- عدم تركيب خداوند از اجزاء شیمیایی
ج - توحيد به معناي نفي كثرت بيروني و نفي كثرت درونی از ذات خداوند. معانی الف و ب در برخی موارد تحت این عنوان مورد بحث قرار مي‌گيرند. به این معنا که مراد از نفی کثرت بیرونی همان معنای الف یعنی توحید در وجوب وجود و یکی بودن ذات خداوند و مراد از نفی کثرت درونی همان معانی هشت­گانه فوق است. به عبارت دیگر مراد از کثرت بیرونی، مثل و مانند داشتن است و کثرت درونی همان بساطت خداوند است. گاهی نفی کثرت درونی یا نفی ترکیب را «توحید احدی» و نفی ترکیب بیرونی را « توحید واحدی» می­نامند.[2] 
د- توحيد به معناي وحدت شخصي واجب. (كه در عرفان مورد بحث قرار مي‌گيرد)
2-  توحید صفاتی: این معنا حداقل به دو معنا استعمال می­شود:
    الف- خداوند در صفات خودش بي­همتا و يگانه است و هيچ كس صفات خدا را آنگونه كه او دارد، دارا نيست.
    ب- به معناي نفي مغايرت صفات با ذات است؛ يعني صفاتي را كه به خداوند نسبت مي‌دهيم مانند صفات ماديات از قبيل اعراضي نيستند كه در ذات خدا تحقق يابند و به اصطلاح «زائد بر ذات» نيستند بلكه اين صفات همگي در خداوند عين يكديگر و عين ذات بسيط خداوند مي‌باشند و خداوند به نحو بساطت همۀ اين صفات را داراست؛ چون اگر اين صفات زائد بر ذات باشند مستلزم تركيب واجب و احتياج و فقر است.[3]
  می­توان گفت در حال حاضر توحيد صفاتي در نزد فلاسفه به معناي دوم، به عنوان اصطلاح در آمده است.
3- توحيد افعالي (توحيد در خالقيت): توحيد افعالي كه گاهي از آن به توحيد در آفرينش يا توحيد در خالقيت هم تعبير مي‌شود در اصطلاح فلاسفه به معناي اين است كه همۀ نظامات و سنن و علل و معلولات و اسباب و مسبّبات، فعل خدا و كار او و ناشي از ارادۀ خداست. موجودات عالم همچنان كه در ذات خود، استقلال وجودي از خدا ندارند در مقام تأثير و عليّت هم استقلال ندارند. در نتيجه خدا همانطور كه در ذات خود شريك ندارد در فاعليت نيز شريك ندارد. توحيد افعالي مصداق تسبيح مبارك «لا حول و لا قوة الا بالله» است كه در فلسفه تحت عنوان قاعدۀ «لامؤثر في الوجود الا الله» بيان مي‌شود.[4]
4- توحيد در ربوبيت تكويني: مراد از توحيد در ربوبيت تكويني آن است كه نظام اين جهان كه شامل مجموعه پديده‌هاي بي­شمار گذشته و حال و آينده مي‌شود تحت تدبير حكيمانه يك پروردگار اداره مي‌شود.[5]
5- توحيد در ربوبيت تشريعي (توحيد در تشريع و تقنين): مراد از توحيد در ربوبيت تشريعي آن است كه فقط خداوند حق قانون گذاري براي مردم را دارد و تنها او اين اختيار را دارد كه بندگان را به برخي از امور مكلف كند و به عبارتي مقصود از توحيد در ربوبيت تشريعي آن است كه خداوند هيچ شريكي در مكلف كردن بندگان ندارد.
6- توحيد در اطاعت: توحيد در اطاعت به اين معناست كه تنها خدا را بايد اطاعت كرد، انسان بايد سخن او را بشنود و عمل كند. از آنجا كه همۀ جهان هستي و از جمله انسان و همۀ توانايي­هايش وابسته به خداست، تنها او شايستۀ اطاعت و فرمانبرداري است.[6]
7- توحيد در حاكميت: منظور از توحيد در حاكميت آن است كه حق حكومت اصالتاً مربوط به خداست و حكومت ديگران بايد با انتصاب و اجازۀ خاص يا عام او باشد.[7]
8- توحيد در الوهيت: توحيد در الوهيت همان اصل يكتاپرستي است كه اساس دعوت همه پيامبران الهي در تمام ادوار تاريخ بشر است. همه بايد خدا را بپرستند و از پرستش موجودات ديگر بپرهيزند؛ زيرا تنها اوست كه شايسته پرستش است. از آيات قران (اياك نعبد) و روايات استفاده مي‌شود كه اصل مسلم همه اديان آسماني توحيد است و هيچ مسلماني با آن مخالفت ندارد. خدا در قران خطاب به اهل كتاب مي‌فرمايد:
«قل يا اهل الكتاب تعالوا الي كلمةٍ سواءٍ بيننا و بينكم الا نعبد الا الله ولا نشرك به شيئا»[8]
 
«اي پيامبر به اهل كتاب بگو بياييد به سوي سخني كه ميان ما و شما يكسان است روي آوريم و آن اين است كه جز خداي يگانه را نپرستيم و چيزي را شريك او قرار ندهيم.»[9]
  همه مراتب توحید ذاتی در بحث توحید واجب، در فلسفه و کلام مورد بحث قرار می‏گیرد؛ اگر چه عمده براهینی که در فلسفه و کلام  مطرح شده است اختصاص به براهینی دارد که در باب توحید ذاتی اقامه شده است.
  بساطت واجب نیز در مباحث توحید واجب، مورد بحث قرار گرفته و با استفاده از ماهیّت نداشتن واجب، جسم و جسمانی نبودن واجب و عدم نیازمندی در واجب، همه اقسام ترکیب از ذات واجب نفی می‏شود.[10]
  توحید صفاتی واجب گاهی به صورت مستقل مورد بحث قرار گرفته و اثبات می‏شود و در برخی موارد، با اثبات توحید واجب از راه صرافت وجود، برهان را به گونه­ای تقریر می‏کنند که توحید صفاتی خداوند نیز از آن برهان استفاده می‏شود.[11]
  توحید افعالی خداوند، از راه­های متعددی از جمله از طریق برهان وجود مستقلّ و رابط ملاصدرا اثبات شده كه در آن همه ما سوای واجب را فعل، آثار و تجلّی ذات واجب می‏دانند.[12]
  ربوبیت تکوینی و تشریعی واجب را هم از لوازم توحید در خالقیّت (توحید افعالی) می‏دانند و به این وسیله این دو مرتبه از توحید هم با براهین فلسفی و کلامی اثبات می‏شوند.
  بر سایر مراتب توحید، یعنی توحید در حاکمیت و توحید در الوهیّت نیز ادلّه متعددی بر آنها اقامه شده است ولی عمدتاً می‏توان گفت این مراتب نیز از لوازم توحید در خالقیّت و توحید در ربوبیت دانسته شده و در کتب مفصّل فلسفی و کلامی مورد بحث قرار گرفته است.[13]
 
 

[1]. صرف ساده، ص 90.
[2] . عبودیت، عبدالرسول، در آمدی به نظام حکمت صدرایی، قم، موسسه امام خمینی و سمت، ج 2، ص 205.
[3]. اسفار، چ بيروت، ج 6، ص 120-119، آموزش فلسفه، ج 2، ص 348 و مطهري، مجموعه آثار، ج 2، ص 102-101.
[4]. اسفار، ج 2، ص 219-216 و نهايه الحكمه، ج 3، ص 677 و مطهري، مجموعه آثار، ج 2، ص 103.
[5]. مصباح، آموزش فلسفه، ج 2، ص 389، و نهايه، ج 4، ص 1091.
[6]. جعفر سبحاني و محمدرضايي، انديشه اسلامي يك، ص 149
[7]. همان، ص 150.
[8] . آل عمران94
[9]. انديشه اسلامي 1، ص 152-151. براي اطلاع از ادله هر كدام از مراتب توحيد و شناخت كاملتر آن مراتب رجوع شود به: 1- ابن سينا، الاشارات و التنبيهات، نشر البلاغه، ج 3، ص 47 و 129 2- شيخ اشراق، المشارع والمطارحات مجموعه مصنفات، ج 1، ص 397، 392.
[10]. نهایة الحکمه، ج4،ص1074-1073، اسفار، ج6، ص105-100.
[11]. همان، ص1085.
[12]. نهایة الحکمه، ج3، ص678-677.
[13].ر.ک. انتشارات، ج3،ص47و129، مطارحات،مجموعه مصتفات، ج1،ص397-392 و اسفار، ج6، ص145-14.

توحید و خداشناسی

اندیشه در باره خداوند جزو لاینفک حیات انسانی است و آثار عمیق آن بر زندگی انسان بر هیچ کس پوشیده نیست. فلاسفه، عرفا و متکلمان اسلامی مباحث گوناگونی در باب خداشناسی مطرح کرده‌اند. اما پر واضح است که کامل ترین و دقیق ترین شناخت را باید در کلام معصومین(ع) جویا شد. نخستین سخن همه پیامبران و امامان (سلام الله علیهم) که در سرلوحه تبلیغات آنها و مکاتب آسمانی می‏درخشد، یکتایی پرستی و پرهیز از هرگونه شرک است، شرک و انحراف از صراط توحید و یکتاپرستی، ظلم بزرگ است، که حضرت لقمان (ع)در نصایحش به فرزند خود به آن تصریح دارد، در این نصیحت دو مطلب مورد توجه قرار گرفته: نخست این که از شرک باید پرهیز کرد. یعنی خدا را یافت، و او را به عنوان یکتا و بی‏همتا شناخت، مطلب دوم این که شرک ظلم بزرگ است.[1] در مورد مطلب اول یعنی اعتقاد به این که جهان سازنده و آفریدگار دارد، انسان نباید بی‏تفاوت باشد، فطرت و نهاد انسان و قانون علیت و براهین دیگر بیانگر آن است که جهان را ذات پاک خدا آفریده؛ چرا که ممکن نیست ‏با دیدن آن همه نقش عجب بر در و دیوار وجود، فکر او را نکرد و به او اعتقاد نیافت. بعد از خدایابی، باید خدا را شناخت و در شناخت‏خدا نخستین چیزی که مطرح می‏شود یکتایی و بی‏همتایی خدا است، او ذات پاک و بسیط و یکتا است و غبار شرک، هرگز بر دامن کبریایی او نخواهد نشست. بر همین اساس صفات او عین ذات او است، زیرا خداوند وجودی است که از هر جهت‏بی‏نهایت است، به همین دلیل هیچ صفت کمالی در بیرون ذات او وجود ندارد، چرا که او کمال مطلق است، بنابراین نمی‏توان صفت کمالی را خارج از وجود او تصور کرد. برای این که در صراط توحید قدم برداریم، و از هرگونه شرک پاک باشیم، باید بدانیم که توحید شاخه‏های متعددی دارد، (چنان که به همین مناسبت‏شرک دارای شاخه‏های مختلفی است). در میان دانشمندان عقاید معروف است که توحید دارای چهار شاخه اصلی است که عبارتند از: 1 - توحید ذات 2 - توحید صفات 3 - توحید عبادت (یعنی پرستش تنها شایسته ذات پاک خدا است) 4 - توحید افعال. هر یک از این شاخه‏ها نیز به شاخه‏های دیگر تقسیم می‏شوند. به همین نسبت، شرک نیز دارای شاخه‏های گوناگون است، مانند: شرک در ذات به این معنا که معتقد باشیم خدا در ذاتش بیش از یکی است، مثل عقیده دوگانه پرستان که اعتقاد به اهریمن خدای شرور و بدی‏ها، و یزدان خدای خیر و نیکی‏ها است، و مثل عقیده تثلیث مسیحیان که معتقدند که خدا همان «اب، ابن و روح القدس‏» است و این سه در عین آن که سه است، یکی شده و درهم آمیخته شده‏اند . و مانند شرک در صفات که بگوییم، صفات خدا جدای از ذات خدا است . و مانند شرک در عبادت، یعنی در پرستش برای خدا شریک قایل شویم، که غالبا مبارزه پیامبران با مشرکان، در مورد همین شرک بود، که آنها در پرستش، چیزهای دیگر را نیز می‏پرستیدند، و آن را شریک خدا قرار می‏دادند. و مانند شرک افعالی که در مقابل توحید افعالی قرار گرفته، به این معنا که اعتقاد داشته باشیم موجود دیگری در آفرینش پدیده‏ها، یا در ربوبیت و اداره و تدبیر نظام جهان با خدا شرکت دارد. همچنین در مالکیت و حاکمیت جهان. بنابراین باید از هرگونه شرک پرهیز نمود، تا بتوان در پرتو توحید ناب حرکت کرد.[2] شرک به قدری مورد نفرت است که به طور جدی باید از آن -حتی به اندازه یک لحظه  پرهیز کرد، چنان که پیامبر (ص) به یکی از یارانش به نام عبدالله بن مسعود فرمود: «ایاک ان تشرک بالله طرفة عین، و ان نشزت بالمنشار او قطعت او صلبت او حرقت‏بالنار"؛ از همتا قراردادن برای خدا حتی به اندازه یک چشم به هم زدن اجتناب کن، هرچند با اره تو را بریده بریده کنند، یا تو را قطعه قطعه نمایند، یا به دار آویزند و یا در آتش بسوزانند.» [3] مردی به محضر رسول خدا (ص) آمد و پرسید: بالاترین مرحله علم چیست؟ پیامبر (ص) در پاسخ فرمود: «شناخت‏خدا آن گونه که شایسته او است‏» آن گاه در توضیح افزود: «این که بدانی خدا نه مثلی دارد، نه شبیهی، و او را به عنوان معبود واحد، خالق، قادر، اول، آخر، ظاهر و باطن بشناسی، که نه همتایی دارد و نه مانندی، این است ‏حقیقت معرفت‏خدا.»[4] هنگام جنگ جمل که آتش جنگ به شدت شعله ور بود، مردی جلو آمد و گفت: «ای امیرمؤمنان! آیا تو می‏گویی خداوند واحد است؟» در این هنگام سپاهیان به او حمله و انتقاد کردند که اکنون چه وقت این سؤال است، حضرت علی (ع) به سپاهیان فرمود: او را به حالش بگذارید، آنچه که این عرب از ما می‏خواهد، ما از گروه دشمن می‏خواهیم (و به خاطر آن می‏جنگیم). سپس فرمود: ای اعرابی! این که می‏گوییم خدا واحد است چهار معنا دارد که دو معنای آن ناروا، و دو معنای آن صحیح و ثابت است، اما آن دو معنای ناروا: 1 - این که کسی بگوید خدا واحد است و مقصودش واحد عددی باشد، یعنی یکی که دو ندارد، در صورتی که خدا یکتایی است که نداشتن دومی برای او تصور ندارد، بنابراین داخل در اعداد نمی‏شود. 2 - کسی بگوید خدا واحد است و منظورش از واحد، نوعی از جنس باشد، این نیز درست نیست، زیرا مفهومش شبیه تراشی برای خدا است، اما آن دو معنای صحیح، یکی این است که او یکتا است و هیچ گونه شبیه ندارد، دوم این که بگویی او «احدی المعنی‏» است، یعنی ذات او نه در وجود خارجی و نه عقل و وهم قابل تقسیم و تجزیه نیست.[5]



[1] لقمان، (31)، آیه‏/13،"وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لاِبْنِهِ وَ هُوَ یَعِظُهُ یا بُنَیَّ لا تُشْرِکْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظیمٌ".

[2]پاسدار اسلام : آبان 1380، شماره 239. 

[3] علامه مجلسی، بحارالانوار، ج‏77، ص‏107.                           

[4] بحار، ج‏3، ص‏14.

[5] بحار، ج‏3، ص‏206 و 207.

]]>

وجود خداوند قادر ومتعال

ما معتقدیم : که خداوند متعال پدید آورنده تمام جهان هستی است ، و آثار عظمت و علم و قدرت او در جبین تمامی موجودات جهان ، آشکار و هویدا است .
img/daneshnameh_up/5/50/yahooma.gif

ما معتقدیم : هر چه که در اسرار موجودات این جهان بیشتر اندیشه کنیم به عضمت ذات پاک او و وسعت علم و قدرتش آگاه تر میشویم و با پیشرفت علم و دانش بشری هر روز درهای تازه ای از علم و حکمت او به روی ما گشوده می شود .
قرآن کریم می گوید :
"و فی الارض آیات للمومنین * و فی انفسکم افلا تبصرون "
و در زمین آیاتی برای جویندگان یقین است و در وجود شما آیا نمی بینید !؟

صفات جلال و جمال خداوند

یکی دیگر از مباحثی که در خدا شناسی و توحید مطرح می شود صفات جمال و جلال خدامند متعال می باشد .
ما معتقدیم ذات پاک خداوند از هر گونه عیب و نقص پاک و منزه است و آراسته به تمام کمالات می باشد بلکه او کمال مطلق ،و مطلق کمال است و به تعبیر دیگر هر کمال و زیبائی در این جهان است از ذات پاک او سرچشمه گرفته . در قران کریم آمده است او خدای است که از هر گونه عیب و بدی پاک و منزه است ، به کسی ستم نمی کند امنیت بخش است ،مراقب همه چیز است،قدرتمندی شکست نا پذیر است که با اراده نافذ خود هر امری را اصلاح میکند . او شایسته عظمت است ، و منزه است از هر آنچه که با او مقایسه شود .او خداوندی است خالق و بی سابقه ،صورتگری بی نظیر و ........
اگر بخواهیم در صفات و جلال خداوند مطلب بیان شود بسیار است اما هان نکته بس که خداوند خالقی بی همتا و بی نظیر و یکتا است

ذات پاکش نا متناهی است

دیگر مباحثی که در خدا شناسی و توحید بایستی مطلع بود خداوند دارای ذاتی پاک و نامتناهی است .
ما معتقدیم : او وجودی است بی نهایت از هر نظر : از نضر علم و قدرت ،حیات ابدیت و ازلیت و به همین دلیل در زمان و مکان نمی گنجد ،چرا که زمان و مکان هر چه باشد محدود است ،ولی در عین حال در هر زمان و مکان حضور دارد چرا که فوق زمان و مکان است .
" وهو الذی فی السماء اله و فی الارض اله و هوالحکیم العلیم " :
او کسی است که در آسمان معبود است و در زمین معبود و او حکیم و علیم است.
img/daneshnameh_up/0/0d/pray.gif

آری او به ما از ما نزدیکتر است ،او در درون جان ماست و او در همه جاست ،و در عین حال مکانی تدارد و در همین راستا خداوند میفرمائد :
" و نحن اقرب الیه من حبل الورید : و ما به او از رگ قلبش نزدیکتریم !؟

منابع:

  • بحارالانوار، ج 46، ص 63، حدیث 20 به نقل از علل الشرایع
  • اعتقاد ما ،از آیت الله العظمی مکارم شیرازی

توحید: اصل محوري تورات، انجیل، و قرآن

كتاب مقدس مسيحيان از دو بخش عهد قديم و عهد جديد تشكيل شده است. عهد قديم شامل تورات و چند كتاب ديگر است كه داستان آغاز جهان و سرگذشت بني‌اسرائيل و پيامبران و پادشاهان اين قوم را بيان مي‌كند. عهد جديد نيز شامل انجيل و چند كتاب ديگر است كه سرگذشت عيسی و اولين مسيحيان را بيان مي‌كند. ساختار كتاب مقدس در جدول زير آمده است.

 

کتاب مقدس

عهد جدید

عهد قدیم

ملحقات انجیل انجیل ملحقات تورات تورات
اعمال

رومیان

...

یهودا

مکاشفه

متی

مرقس

لوقا

یوحنا

یوشع

داوران

...

زکریا

ملاکی

تکوین

خروج

احبار

اعداد

تثنیه

 

چنانكه ديده مي‌شود تورات خود از پنج كتاب تكوين، خروج، احبار، اعداد و تثنيه تشكيل شده است. اين پنج كتاب در ابتداي عهد قدیم قرار دارند. انجيل نيز از چهار كتاب تشكيل شده است كه زندگي و تعاليم عيسی را به قلم چهار نفر از اولين پيروان عيسی به نامهاي متی، مرقس، لوقا، و يوحنا بيان مي‌كند.

كتاب تكوين، اولين كتاب تورات، داستان آفرينش جهان و انسان و سرگذشت اولين پيامبران است. روايت اين كتاب از آغاز آفرینش و زندگي اولین پیامبران به روايت قرآن نزديك است. كتاب تكوين با سرگذشت يعقوب و يوسف و مرگ يوسف پايان مي‌پذيرد.

كتاب خروج داستان موسی و بني‌اسرائيل و خروج آنها از مصر به سوي سرزمين موعود را بازگو مي‌كند. مهمترين دستورات خدا به موسی كه به «ده فرمان» معروف است در اين كتاب آمده است:

 

خدا اين گونه سخن گفت:

من خداوند، خداي تو هستم، همان خدايي كه تو را از اسارت در مصر آزاد كرد.

خدايان ديگري غير از من نداشته باش.

هيچگونه بتي به شكل آنچه در آسمان يا بر زمين يا در درياست درست نكن، در برابر آنها خم نشو و آنها را بندگي نكن. چون من خداي غيوري هستم و كساني را كه از من نفرت دارند تا نسل سوم و چهارم مجازات مي‌كنم، و بر كساني كه مرا دوست بدارند و از دستوراتم پيروي كنند تا هزار پشت رحمت مي‌كنم.

نام مرا بيهوده به زبان نياور. خدا كسي را كه نامش را بيهوده به زبان آورد بدون مجازات نمي‌گذارد.

روز سبت را به ياد داشته باش و آن را مقدس بدار. در هفته شش روز كار كن، ولي در روز هفتم كه سبت خداوند است هيچ كاري نكن. نه خودت، نه پسرت، نه دخترت، نه غلامت، نه كنيزت، نه مهمانت، نه چارپايانت. چون خداوند آسمان و زمين و دريا و هرچه را كه در آنهاست در شش روز آفريد و روز هفتم استراحت كرد. پس او روز سبت را مبارك و مقدس كرد.

پدر و مادرت را احترام كن تا در سرزميني كه خدا به تو خواهد داد، عمر طولاني داشته باشي.

قتل نكن.

زنا نكن.

دزدي نكن.

بر ضد همسايه‌ات شهادت دروغ نده.

چشم طمع به مال و ناموس و غلام و كنيز و خر و گاو همسايه‌ات نداشته باش. (خروج 20:1 تا 20:17)

 

سه كتاب بعدي تورات يعني احبار، اعداد و تثنيه نيز به سرگذشت بني‌اسرائيل و عبور آنها از بيابان براي رسيدن به سرزمين موعود مي‌پردازد. حجم بزرگي از اين كتابها به جزئیات احكام دینی اختصاص دارد. در كتاب تثنيه ده فرمان دوباره تكرار شده است. اين كتاب با مرگ موسی خاتمه مي‌يابد.

چنانكه ديده مي‌شود، در رأس احكام تورات دعوت به توحيد و نهي از بت‌پرستي است. در انجيل نيز توحيد اولين اصل است. بنا به انجيل، يک روحاني يهودي از عيسی پرسيد كدام فرمان از همه مهمتر است؟ عيسی جواب داد:

 

اولين فرمان اين است: اي بني‌اسرائيل بشنويد، خداي ما خدايي واحد است. و بايد او را با تمام قلب و جان و فكر و نيروي خود دوست بداريد. اين اولين فرمان است.

دومين فرمان اين است: همسايه‌ي خود را مانند خودتان دوست بداريد. هيچ فرماني از اين دو بزرگتر نيست. (مرقس 12:29 تا 12:31)

 

اگرچه سخنان عيسی در مجموعه‌اي به نام انجيل جمع‌آوري شده است، اما عيسی بسیاری از مطالب خود را از تورات بازگو مي‌کرد. آيات فوق از انجيل، بازگويي آيات زير از تورات است:

 

اي بني‌اسرائيل بشنويد: خداي ما خدايي واحد است.

و بايد او را با تمام قلب، جان، و توان خود دوست بداريد. (تثنیه 6:4 و 6:5)

انتقام نگيريد و از مردم کينه نداشته باشيد، بلکه همسايه‌‌ي خود را مانند خودتان دوست بداريد. من خداوند هستم. (احبار 19:18)

 

تورات و انجیل در بعضی از فروع متفاوتند، اما اصل توحيد در ميان اين دو مشترك است. عيسی با اينكه از دينداري يهوديان انتقاد مي‌كرد، خود از ميان يهوديان برخاسته بود و در توحيد پيرو تورات بود:

 

شيطان عيسی را به قله‌ي كوه بسيار بلندي برد و تمام ممالك جهان و شكوه آنها را به او نشان داد و گفت: اگر زانو بزني و مرا بپرستي، همه‌ي اينها را به تو مي‌بخشم.

عيسی گفت: دور شو اي شيطان. كتاب مي‌گويد خدا را بپرست و تنها او را بندگي كن. (متي 4:8 تا 4:10)

 

قرآن نيز همچون تورات و انجيل بر اصل توحيد بنا شده است. بسياري از احكام قرآن بازگويي احكام تورات و انجيل است:

 

به موسی كتاب داديم و آن را رهنمود بني‌اسرائيل كرديم كه جز من وكيلي نگيريد. (اسراء 2)

با خدا خدايان ديگري قرار نده كه نكوهيده و خوار خواهي شد.

و پروردگارت امر كرد كه جز او را بندگي نكنيد و به پدر و مادر احسان كنيد. و اگر يكي از آنها يا هردو در نزدت به پيري رسيدند به آنها «اُف» نگو و پرخاش نكن. با آنها شايسته سخن بگو. (اسراء 22 و 23)

و به زنا نزديك نشويد كه راهي بد و زشت است.

و نفسي را كه خداوند حرام كرده است جز به حق نكشيد. و هر كس مظلوم كشته شود براي وليّش حقي قرار داديم. پس او در قتل زياده نرود. او منصور است. (اسراء 32 و 33)

 

پرهيز از دزدي و دروغ و زنا و ساير احكام اخلاقي در آيات و سوره‌هاي ديگر قرآن نيز بيان شده است، اما همواره پرهيز از شرك اولين و مهمترين حكم است:

 

اي پيامبر، چون زنان مؤمن نزدت آمدند كه با تو بيعت كنند كه چيزي را با خدا شريك نكنند و دزدي نكنند و زنا نكنند و فرزندان خود را نكشند و افترايي پيش دست و پاي خود نياورند و در نيكي از تو نافرماني نكنند، با آنها بيعت كن و از خدا براي آنها آمرزش بطلب كه خدا آمرزنده و مهربان است. (ممتحنه 12)

 

به اين ترتيب واضح است كه اصل توحيد اولين و مهمترين اصل در تعاليم پيامبراني همچون موسی، عيسی و محمد است. اين اصل از پيامبري به پيامبر ديگر تغيير نمي‌كند، بلكه اولين تلاش پيامبران خدا اين است كه اگر در ميان پيروان پيامبران پيشين خدشه‌اي بر اين اصل وارد شده است، آن را تصحيح كنند. مسيحيان حجاز در عصر نزول قرآن، همچون مسيحيان امروز اولين اصل كتاب خود را نقض مي‌كردند و قرآن از آنان انتقاد مي‌كرد:

 

خدا گفت: اي عيسی پسر مريم، آيا تو به مردم گفتي كه غير از خدا من و مادرم را به خدايي بگيريد؟ گفت: تو منزهي. من نمي‌توانم چيزي بگويم كه سزاوار من نيست. اگر من گفته بودم مي‌دانستي. تو آنچه در نفس من است مي‌داني و من آنچه در نفس توست نمي‌دانم. تو داناي غيبي.

چيزي به آنان نگفتم جز آنچه به من فرمان دادي؛ اينكه خدا را بندگي كنيد كه خداوند من و شماست. مادامي كه در ميان آنان بودم شاهد آنان بودم و چون روح مرا گرفتي تو مراقب آنان بودي. تو بر هر چيز گواهي. (انعام 116 و 117)

 

مسيحيان به عيسی خدا مي‌گويند، اما به مريم خدا نمي‌گويند. با اين حال قرآن مي‌گويد كه مسيحيان مريم را نيز به خدايي مي‌گيرند. بعضی از نویسندگان مسیحی گمان کرده‌اند که قرآن در بیان شخصیتهای سه‌گانه‌ي تثلیث اشتباه کرده است و مریم را یکی از آنها تصور کرده است. اين گمان درست نيست. خدایان مسیحیان از دیدگاه قرآن تنها به عیسی و مریم محدود نمی‌شود و بسياري از اشخاص ديگر از جمله احبار و راهبان را نیز شامل مي‌شود. جمع خدایان مسیحیان بسیار بزرگتر از کسانی است که رسماً خدا نامیده می‌شوند:

 

غير از خدا احبارشان و راهبانشان و مسيح پسر مريم را به خدايي گرفتند، در حالي كه دستور نداشتند غير از خداي واحد را بندگي كنند. او از آنچه شريك مي‌كنند پاك است. (توبه 31)

 

قرآن از اهل کتاب مي‌خواهد كه یکدیگر را به خدایی نگیرند:

 

بگو اي اهل كتاب، بر سر سخني بياييد كه بين ما و شما يكسان است: اينكه غير خدا را بندگي نكنيم و چيزي را شريك او نگردانيم و بعضي از ما غير از خدا بعضي ديگر را به خدايي نگيرد. اگر

پشت كردند بگوييد شاهد باشيد كه ما مسلمانيم. (آل عمران 64)

 

بر خلاف تصور ما، خدایان مشرکان حجاز در عصر نزول قرآن اشخاص بودند، نه اشیا. این اشخاص، از عیسی و مریم گرفته تا احبار و راهبان، همگی شخصيتهاي دینی بودند. در اينكه منظور از به خدايي گرفتن اين افراد چيست، حدسهاي مختلفي در تفاسير قرآن زده شده است. اما اهل كتاب امروزه نيز حاضرند و ما مي‌توانيم رفتار آنها را فارغ از حدسيات تاریخی، از نزديك مشاهده و تحليل كنيم.

توحيد

و دعا به درگاه غير خدا

 

تفکر

۱. جايگاه تفكر و انديشه در دين مبين اسلام جايگاه بسيار رفيع و با ارزشي است. در 18 آيه از قرآن مجيد از ماده‌ي «فكر» و كلماتي چون «يتفكرون»، «تتفكرون» و ... استفاده شده است و اين البته جداي از تعابير فراواني است كه از ماده‌ي «عقل» در آيات قرآن بكار رفته است.

۲. تعاليم ديني ما ارزشي براي پذيرش تقليدي اصول دين قائل نيست و همه مي‌بايست اصول اعتقادي خود (توحيد، نبوت، معاد، عدل و امامت) را با تفكر و انديشه‌ي خويش بپذيرند.

۳. تفكر در روايات معصومين(عليهم السلام) نيز از جايگاه خاص و ويژه‌اي برخوردار است.

ما در ادامه سه روايت در اين رابطه ذكر كرده و اندكي درباره‌ي آنها توضيح خواهيم داد:


1. جايگاه تفكر و انديشه در دين مبين اسلام جايگاه بسيار رفيع و با ارزشي است. در 18 آيه از قرآن مجيد از ماده‌ي «فكر» و كلماتي چون «يتفكرون»، «تتفكرون» و ... استفاده شده است و اين البته جداي از تعابير فراواني است كه از ماده‌ي «عقل» در آيات قرآن بكار رفته است.

2. تعاليم ديني ما ارزشي براي پذيرش تقليدي اصول دين قائل نيست و همه مي‌بايست اصول اعتقادي خود (توحيد، نبوت، معاد، عدل و امامت) را با تفكر و انديشه‌ي خويش بپذيرند.

3. تفكر در روايات معصومين(عليهم السلام) نيز از جايگاه خاص و ويژه‌اي برخوردار است.

ما در ادامه سه روايت در اين رابطه ذكر كرده و اندكي درباره‌ي آنها توضيح خواهيم داد:

1-3. راوي نقل مي‌كند كه از امام صادق(ع) پرسيدم:

«تَفَكُّرُ سَاعَةٍ خَيْرٌ مِنْ قِيَامِ لَيْلَةٍ؟: آيا يك ساعت تفكر كردن برتر از يك شب را به شب زنده داري بدون تفكر گذراندن است؟» امام پاسخ دادند: «نَعَمْ! قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) تَفَكُّرُ سَاعَةٍ خَيْرٌ مِنْ قِيَامِ لَيْلَةٍ: بله! رسول خدا (ص) فرمودند كه يك ساعت تفكر بهتر از شب زنده داري است!» راوي به اين پاسخ بسنده نكرده و از كيفيت يك تفكر ارزشمند كه بر رفتار آينده‌ي انسان تأثيرگذار باشد سؤال مي‌كند: «كَيْفَ يَتَفَكَّرُ؟ چگونه بيانديشم؟» و امام پاسخ مي‌دهند: «يَمُرُّ بِالدَّارِ وَ الْخَرِبَةِ فَيَقُولُ أَيْنَ بَانُوكِ أَيْنَ سَاكِنُوكِ مَا لَكِ لَا تَتَكَلَّمِينَ: از كنار خانه‌ها و خرابه‌ها عبور كن و به آنها خطاب كن كه ساكنان قبلي شما كجايند؟ چرا با من سخن نمي‌گوييد؟» (وسائل‏الشيعة ج : 15 ص : 197)

يكي از اماكني كه مي‌تواند قدرت تفكر انسان را در جهت بندگي خدا هدايت كند، قبرستان است. گاهي ما هنگام زيارت قبور و بدتر از آن هنگام تشييع جنازه نيز از ياد خدا و مرگ غافليم!

خداوند متعال در سوره‌ي تكاثر مي‌فرمايند: «الهاكم التكاثر حتي زرتم المقابر: كثرت امور دنيا شما را از ياد خدا و مرگ حتي در زيارت قبور غافل كرده است!» (التكاثر: 1 و 2)

چه خوب است هنگامي كه به قبرستان مي‌رويم از مردگان عبرت بگيريم و با خود سخن بگوييم! وقتي قبر مرده‌اي جوان‌تر از خود را مي‌بينيم به خويشتن خطاب كنيم كه اين سرنوشت دير يا زود سراغ تو نيز خواهد آمد. آيا توشه‌اي انديشيده‌اي؟! وقتي قبر مرده‌اي را مي‌بينيم كه در دنيا از مال و اموال بسياري برخوردار بوده است خطاب به خود بگوييم: مال و اموال بسيار او اكنون چه سودي برايش دارد؟! آيا چيزي از اين مال و اموال را توانست با خود ببرد؟! وقتي قبر مرده‌اي را مي‌بينيم كه در دنيا دنبال گناه و لذت طلبي بوده است خطاب به خود بگوييم وقتي پايان تمام لذت‌هاي دنيوي خوابيدن زير اين خاك است چرا بجاي اطاعت خدا شيطان را بندگي مي‌كني؟! وقتي قبر شهدا و صلحا را مي‌بينيم به خود خطاب كنيم كه چرا مانند آنها زندگي نكنيم كه پس از مرگ در جوار قرب الهي از آرامش ابدي برخوردار باشيم؟ نگاهي نيز به مجموعه‌ي مردگان كنيم و با خود بگوييم پايان زندگي دنيا براي همه‌‌ي انسان‌ها با هر فكر و رفتاري اينجاست اما اين آغاز حيات جاودانه‌ي اخروي است! چرا كاري نكنيم كه در آخرت از نعمت قرب الهي برخوردار باشيم؟! و...

2-3. پيامبر مكرم اسلام(ص) در روايت ديگري مي‌فرمايند: «فِكْرُ سَاعَةٍ خَيْرٌ مِنْ عِبَادَةِ سَنَةٍ وَ لَا يَنَالُ مَنْزِلَةَ التَّفَكُّرِ إِلَّا مَنْ خَصَّهُ اللَّهُ بِنُورِ الْمَعْرِفَةِ وَ التَّوْحِيدِ: يك ساعت تفكر برتر از يك سال عبادت بي‌تفكر است و كسي به جايگاه تفكر نمي‌رسد مگر آنكه خداوند نور توحيد و معرفت را را برايش قرار دهد.» (مستدرك‏الوسائل ج : 11 ص : 185)

آري برخي از تفكرها آنقدر سازنده و اثرگذارند كه يك ساعت و لحظه‌ از آن معادل عبادت يك سال محسوب مي‌شود.

3-3. امام صادق(ع) درباره‌ي ابوذر مي‌فرمايد: «كَانَ أَكْثَرَ عِبَادَةِ أَبِي ذَرٍّ رَحِمَهُ اللَّهُ التَّفَكُّرُ وَ الِاعْتِبَارُ: بيشترين عبادت ابوذر تفكر و عبرت‌گرفتن بود.»  (وسائل‏الشيعة ج : 15 ص : 197)

خداوندا ! ما را به نور معرفت و توحيدت مخصوص گردان!

 

سوره توحید

بسم الله الرحمن الرحیم

قُلْ هُوَ اللهُ أَحَدٌ (1)                 بگو: «او خداوند، یکتا و یگانه است;
أَللهُ الصَّمَدُ
(2)                        خداوندى بى نیاز است که همه نیازمندان قصد او مى کنند;
لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ
(3)                (هرگز) نزاد، و زاده نشد;
وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ
(4)   و براى او هیچ گاه شبـیه و مانندى نبوده است.»

توحید و مراتب آن

 

توحید از مهمترین محورهای اصول عقاید است. اهمیت این اصل اعتقادی آنگونه است که می توان قرآن کریم را که آخرین کتاب آسمانی است کتاب توحدی نامید. توحید در فرهنگ دینی ـ قرآن و روایات ـ از جایگاه بسیار برجسته و ممتازی برخوردار است و تمام موضوعات و معارف در حوزه دین هر یک از راهی به موضوع توحید بر می گردند. حدیث شناسان و کارشناسان عالی علوم اسلامی که عهده دار جمع آوری روایات و بررسی و ارزیابی سندی و محتوایی آنها هستند بخش عمده ای را به مباحث توحیدی اختصاص داده اند. و در طول تاریخ اسلام آثاری بسیار فراوانی در زمینه های مختلف مباحث توحید نگارش یافته است. توحید که رسالت اصلی اش تبیین مباحث مربوط به شناخت خدا، و خدا پرستی و چگونگی دریافت و فهم یگانگی او و اسماء و صفات او است قلمرو بسیار گسترده و فراگیری دارد. آشنایی با راه های خداشناسی نیز یکی از مباحث مهم و ارزشمند توحید است. توحید مراتبی دارد: توحید ذات، توحید صفات، توحید افعال، توحید در عبادت.

توحید در ذات:

توحید ذات عبارت است از بی مانندی ذات حق از لحاظ وجوب وجود و قدم ذاتی و استقلال و لایتناهی بودن، همه ما سوا اعم از مجرد و مادی ممکن بالذات و حادث بالذات است و قائم به او و محدود است. «لیس کمثله شی ء» (شوری/11)؛ خدای یکتا را هیچ مثل و مانندی نیست. و «له المثل الاعلی» (روم/27)؛ آن ذات یکتا را در آسمان و زمین مثال عالی تر است. یا «فاطر السماوات والأرض جعل لکم من أنفسکم أزواجا ومن الأنعام أزواجا یذرؤکم فیه لیس کمثله شیء وهو السمیع البصیر ،شوری: ۱۱ » پدید آورندﻩی آسمانها و زمین که برای شما از نوع خودتان همتایانی آفریده است، و از چارپایان نیز انواعی [قرار داده است؛ و شما را در آن آفریده است؛ همانند او چیزی نیست و اوست که شنوای بیناست. و یا «لم یکن له کفواأحد، سوره توحید: ۴» او را هیچ کس همتا نیست. هیـﭻکس در ذات شبیه خداوند متعال نیست. دختر و پسر خدا نداریم، تثلیث در اسلام جایی ندارد. خداوند در هیچ وجودی حلول نمـﻰکند و جمع نمـﻰشود. حتی در روز قیامت هم نمـﻰشود خدا را به صورت جسم دید.. حتی خدا را نمـﻰتوانیم درک کنیم، و در عقل ما نمـﻰگنجد. هیچ گاه معنای ازل و ابد و خالد را نمـﻰفهمیم، و ....



توحید در صفات:

برای وجود لایتناهی همچنانکه دومی قابل تصور نیست، کثرت و ترکیب و اختلاف ذات و صفات نیز متصور نیست. توحید صفاتی مانند توحید ذاتی از اصول معارف اسلامی و از عالی ترین و پراوج ترین اندیشه های بشری است که بخصوص در مکتب شیعی تبلور یافته است.در اولین خطبه نهج البلاغه چنین آمده است: «الحمدلله الذی لا یبلغ مدحته القائلون و لایحصی نعماءه العادون، و لا یؤدی حقه المجتهدون، الذی لا یدرکه بعد الهمم، و لا یناله غوص الفطن. الذی لیس لصفته حد محدود و لا نعت موجود »... سپاس ذات خدا را، آن که ستایش کنندگان نتوانند به ستایش او برسند و شمارکنندگان نتوانند نعمتهای او را برشمارند و کوشندگان نتوانند حق بندگی او را ادا نمایند، آن که همتها هر چه دور پروازی کنند، کنه او را نیابند و زیرکیها هر اندازه در قعر دریاهای فطانت فرو روند به او نرسند، آن که صفت او را حد و نهایتی و تغیر و تبدلی نیست...

در این جمله ها از صفات نامحدود خداوند یاد شده است. بعد از چند جمله می فرماید: « کمال الاخلاص له نفی الصفات عنه لشهادش کل موصوف انه »، « غیر الصفة و شهادش کل صفة انها غیر الموصوف فمن وصف الله سبحانه فقد قرنه و من قرنه »... اخلاص کامل، نفی صفات از پروردگار است، زیرا موصوف گواهی می دهد که ذاتش غیر از صفت است و صفت گواهی می دهد که او چیزی است غیر از موصوف، و هر کس خداوند را به صفتی توصیف کند، ذات او مقارن چیز دیگر قرار داده و هر کس خدا را مقارن چیزی قرار دهد... الی آخر. در این جمله ها، هم برای خداوند اثبات صفت شده است « الذی لیس لصفته حد محدود » و هم از او نفی صفت شده است « لشهادة کل صفة انها »... از خود این جمله ها معلوم است که صفتی که خداوند موصوف به آن صفت است صفت نامحدود به نامحدودیت ذات است که عین ذات است، و صفتی که خداوند مبرا و منزه از اوست صفت محدود است که غیر ذات و غیر از صفت دیگر است. پس توحید صفاتی یعنی درک و شناختن یگانگی ذات و صفات حق.


توحید در افعال:


توحید در افعال عبارت است از اینکه موثر و فاعل حقیقی در نظام موجودات منحصرا ذات او است هر فاعل و مؤثری به خواست او و به مشیت او فاعل و مؤثر است. هیچ موجودی اعم از مجرد یا مادی. با اراده یابی اراده از خود استقلال ندارد نظام علت و معلول تنها مجرای اراده و مشیت ذات حق است، هستی ملک او است و او در ملک خود شریک ندارد. «لم یتخذ صاحبه و لا ولدا و لم یکن له شریک فی الملک و لم یکن له ولی من الذل و کبره تکبیرا» (مفاتیح الجنان)؛ سپاس ذات خدا را، آنکه همسر و فرزند نگرفت و برای او شریکی در مدیریت جهان و همچنین کمکی از روی ناتوانی برای اداره عالم نیست. او را بزرگ و برتر بدان، بزرگ و برتر دانستنی که لایق ذات پاک او باشد. بنابر این توحید افعالی یعنی درک و شناختن اینکه جهان، با همه نظامات و سنن و علل و معلولات و اسباب و مسببات، فعل او و کار او و ناشی از ارداه اوست. موجودات عالم هم چنان که در ذات استقلال ندارند و همه قائم به او و وابسته به او هستند و او به تعبیر قرآن " قیوم " همه عالم است، در مقام تاثیر و علیت نیز استقلال ندارند، و در نتیجه خداوند همچنانکه در ذات شریک ندارد در فاعلیت نیز شریک ندارد. هر فاعل و سببی، حقیقت خود و وجود خود و تاثیر و فاعلیت خود را از او دارد و قائم به اوست.

همه حولها و قوه ها " به او " است: « ما شاء الله و لا قوة الا به، لا حول و لا قوة الا بالله » انسان که یکی از موجودات است و مخلوق اوست، مانند همه آنها علت و مؤثر در کار خود و بالاتر از آنها مؤثر در سرنوشت خویش است، اما به هیچ وجه موجودی " مفوض " و " به خود وانهاده " نیست « بحول الله و قوته اقوم و اقعد ». اعتقاد به تفویض و وانهادگی یک موجود - اعم از انسان و غیر انسان - مستلزم اعتقاد به شریک بودن آن موجود با خدا در استقلال و در فاعلیت است و استقلال در فاعلیت، مستلزم استقلال در ذات است و با توحید ذاتی منافی است، چه رسد به توحید افعالی.

توحید در افعال شامل خالقیت، تدبیر، حاکمیت و ... می شود:خداوند می فرماید: «أم جعلوا لله شرکاء خلقوا کخلقه فتشابه الخلق علیهم قل الله خالق کل شیء وهو الواحد القهار، رعد: ۱۶»... یا شریکانی برای خداوند قائلند که همانند آفرینش او آفریدﻩاند، و آفرینش [ها] بر آنان مشتبه شده است؟ بگو خداوند آفریدگار هر چیز است و او یگانـﻪی قهار است. خلق مخصوص خداست. عیسی علیه السلام به اذن خدا پرنده ساخت. علت العلل خداست، یعنی اگر کسی هم چیزی خلق مـﻰکند، از خدا دستور گرفته است.

در ضمن ما طبق سخنان معصومین علیهم السلام، اعتقاد داریم که «لا مؤثر فی الوجود الا الله »:جز خداوند یا به اذن خداوندهیچ چیز و هیچ کس تأثیر گذار نیست.. علی علیه السلام به اذن خدا به خورشید امر کرد که دیرتر غروب کند تا نمازش قضا نشود.اگر از اهل بیت علیهم السلام کمک مـﻰخواهیم، چون معتقد هستیم که مـﻰتوانند از خدا برای ما چیزهایی بگیرند.یا می فرماید:«قل أغیر الله أبغی ربا وهو رب کل شیء، انعام: ۱۶۴»:بگو آیا جز خداوند پروردگاری جویم، و او پروردگار همه چیز است ....امام صادق علیه السلام دعای نوروز را توصیه کردﻩاند:« ... یا مدبر اللیل و النهار ....» .یا«ابا الله ان یجری الامور من غیر اسبابها »: خداوند ابا دارد کاری را از غیر از مسیر و اسباب خود به جریان بیندازد.یا «إن الحکم إلا لله، یوسف: ۴۰ »... حکم نیست مگر خداوند را ....


توحید در عبادت:


توحید در عبادت مربوط است به عکس العمل بنده در برابر خالق، یعنی همان طور که او یگانه در ذات و در صفات و در افعال است، انسان نیز در مقام پرستش باید تنها او را پرستش کند و به او ملتجی شود. «و ما امروا الا لیعبدوا الله مخلصین له الدین» (بینه/5)؛ (و در کتب آسمانی) امر نشدند مگر بر اینکه خدا را به اخلاص کامل پرستش کنند.. یا «إیاک نعبد وإیاک نستعین، فاتحة الکتاب: ۵ » خداوندا تنها تو را مـﻰپرستیم و تنها از تو یاری مـﻰخواهیم. در ابتدای آیه 23 سوره حشر آمده: «الله الذی لا اله الا هو». کلمه " الله " اگر چه علم است ولی اصلش به معنی ذات جامع جمیع صفات کمالیه است، یعنی خود " الله " لفظ " الله " به معنی این است که «له الاسماء الحسنی»، اصلا خود " الله " یعنی آن که جمیع اسماء حسنی در او جمع است، ذات مستجمع جمیع صفات کمالیه. «هو الله الذی لا اله الا هو». این «لا اله الا هو» توحید در عبادت است. الله، آن که شایسته عبادت و پرستش جز ذات او هیچ موجودی نیست. مسأله «لا اله الا هو» یک سرش ارتباط به خدا دارد یک سر ارتباط به انسان، چون مسأله پرستش است: ای انسان! تو در برابر هیچ ذاتی جز آن ذات مستجمع جمیع صفات کمالیه نباید کرنش و پرستش کنی آن " باید " هم که در او می گوییم از این جهت است که او تنها ذاتی است که شایسته پرستش و ستایش و تعظیم است. وقتی که شایسته باشد، خود پرستش انسان برای انسان کمال است. اما غیر او چنین شایستگی را ندارد.

اگر انسان در مقابل هر موجودی غیر از او کرنش و پرستش کند خودش را پست کرده و پایین آورده است. جز ذات مقدس او هیچ ذاتی اله نیست. اله یعنی معبود به حق، معبود به حق یعنی شایسته پرستش، موجودی که حق معبودیت دارد، شایستگی معبودیت را دارد. وقتی که تمام کمالات در او جمع است اصلا عبادت و پرستش (او) هم در واقع ثناگویی است، ثناگویی به این معنا که جمال پرستی و کمال پرستی و خضوع در مقابل کمال است، اقرار و اعتراف به یک حقیقت است: او (شایسته پرستش) است اما غیر او نه. توحید صفاتی عبارت است از اینکه همه کمالات ذات عین ذات است، اگر عالم یا قادر یا حی یا نور است به معنی این است که عین علم و قدرت و حیات و روشنایی است، او به تمام معنی احد و واحد و فرد است. لازمه وجوب ذاتی و لایتناهی بودن ذات حق این است که هیچ غیری و ثانیی برای او و در مرتبه او فرض نمی شود .

به عبارت دیگر: لازمه کمال ذاتی حق عینیت صفات با ذات است، مغایرت صفات ذات با ذات مستلزم محدودیت ذات است یعنی تنها در مورد امور متناهی و محدود فرض صفت مغایر با ذات ممکن است. بنابراینتوحید صفاتی یعنی درک و شناسایی ذات حق به یگانگی عینی با صفات و یگانگی صفات با یکدیگر. توحید ذاتی به معنی نفی ثانی داشتن و نفی مثل و مانند داشتن است و توحید صفاتی به معنی نفی هرگونه کثرت و ترکیب از خود ذات است. ذات خداوند در عین اینکه به اوصاف کمالیه جمال و جلال متصف است، دارای جنبه های مختلف عینی نیست .اختلاف ذات با صفات و اختلاف صفات با یکدیگر لازمه محدودیت وجود است

.توحید ذات عبارت است از بیمانندی ذات حق از لحاظ وجوب وجود و قدم ذاتی و استقلال و لایتناهی بودن، همه ما سوا اعم از مجرد و مادی ممکن بالذات و حادث بالذات است و قائم به او و محدود است. «لیس کمثله شی ء» (شوری/11)؛ خدای یکتا را هیچ مثل و مانندی نیست. و «له المثل الاعلی» (روم/27)؛ آن ذات یکتا را در آسمان و زمین مثال عالی تر است. یا «فاطر السماوات والأرض جعل لکم من أنفسکم أزواجا ومن الأنعام أزواجا یذرؤکم فیه لیس کمثله شیء وهو السمیع البصیر ،شوری: ۱۱ »پدید آورندﻩی آسمانها و زمین که برای شما از نوع خودتان همتایانی آفریده است، و از چارپایان نیز انواعی [قرار داده است]؛ و شما را در آن آفریده است؛ همانند او چیزی نیست و اوست که شنوای بیناست. و یا «لم یکن له کفواأحد، سوره توحید: ۴» او را هیچ کس همتا نیست. هیـﭻکس در ذات شبیه خداوند متعال نیست. دختر و پسر خدا نداریم، تثلیث در اسلام جایی ندارد. خداوند در هیچ وجودی حلول نمـﻰکند و جمع نمـﻰشود. حتی در روز قیامت هم نمـﻰشود خدا را به صورت جسم دید.. حتی خدا را نمـﻰتوانیم درک کنیم، و در عقل ما نمـﻰگنجد. هیچ گاه معنای ازل و ابد و خالد را نمـﻰفهمیم، و ....

مراتب توحيد

توحيد مراتب و اقسام دارد: توحيد ذاتى، توحيد صفاتى،توحيد افعالى، توحيد در عبادت. توحيد ذاتى يعنى اينكه ذات پروردگار يگانه است،مثل و مانند ندارد، ماسوا همه مخلوق اوست و دون درجه و مرتبه او در كمال،بلكه قابل نسبت به او نيست.آيه كريمه ليس كمثله شى‏ء(1) و يا آيه‏و لم يكن له كفوا احد (2) مبين توحيد ذاتى است.

توحيد صفاتى‏يعنى صفات خداوند از قبيل علم، قدرت، حيات، اراده، ادراك، سميعيت،بصيريت، حقايقى غير از ذات پروردگار نيستند، عين ذات پروردگارند، به اين معنى‏كه ذات پروردگار به نحوى است كه همه اين صفات بر او صدق مى‏كند و يا (به قولى)به نحوى است كه آثار اين صفات بر او مترتب است.

توحيد افعالى يعنى نه تنها همه ذاتها، بلكه همه‏كارها(حتى كارهاى انسان)به

.............................................................. 1.شورى/11. 2.اخلاص/4.

مشيت و اراده خداوند است وبه نحوى خواسته ذات مقدس اوست.

توحيددر عبادت يعنى جز ذات پروردگار هيچ موجودى شايسته عبادت و پرستش‏نيست، پرستش غير خداوند مساوى است با شرك و خروج از دايره توحيد اسلامى.

توحيد در عبادت از نظرى با ساير اقسام توحيدفرق دارد، زيرا آن سه قسم ديگر مربوط است به خدا و اين قسم مربوط است به بندگان.به عبارت ديگر، يگانگى ذات و منزه بودنش از مثل‏و مانند، و يگانگى او در صفات، و يگانگى او در فاعليت از شؤون و صفات او است، اما توحيد در عبادت يعنى‏لزوم يگانه پرستى، پس توحيد در عبادت از شؤون بندگان است نه از شؤون خداوند.ولى حقيقت اين است كه توحيد در عبادت‏نيز از شؤون خداوند است زيرا توحيد در عبادت يعنى يگانگى خداوند در شايستگى براى معبوديت، پس او يگانه معبود به حق است.كلمه‏«لا اله الا الله‏» همه مراتب توحيد را شامل است و البته مفهوم ابتدائى آن، توحيد در عبادت است.

توحيد ذاتى وتوحيد در عبادت جزء اصول اوليه اعتقادى اسلامى است، يعنى اگر كسى دراعتقادش به يكى از اين دو اصل خللى باشد جزءمسلمين محسوب نمى‏گردد.احدى از مسلمين با اين دو اصل مخالف نيست.

اخيرا فرقه وهابيه - كه پيرو محمد بن عبد الوهاب‏اندو او تابع ابن تيميه حنبلى شامى است - مدعى شده‏اند كه پاره‏اى از اعتقادات مسلمين مثل اعتقاد به شفاعت، و پاره‏اى از اعمال‏مسلمين مانند توسلات و استمدادات از انبياء و اولياء بر ضد اصل توحيد در عبادت است، ولى ساير مسلمين اينهارا منافى با توحيد در عبادت نمى‏دانند.پس اختلاف وهابيه با ساير مسلمين در اين نيست كه آيا يگانه موجود شايسته پرستش، خداونداست‏يا غير خداوند، مثلا انبياء و اولياء نيز شايسته پرستش‏اند، در اين جهت ترديد نيست كه غير خدا شايسته‏پرستش نيست، اختلاف در اين است كه آيا استشفاعات و توسلات، عبادت است‏يا نه؟پس نزاع فيما بين، صغروى است نه كبروى.علماى‏اسلام با بيانات مبسوط و مستدل، نظريه وهابيان را رد كرده‏اند.

توحيد صفاتى همان‏است كه مورد اختلاف معتزله و اشاعره است.اشاعره، منكر توحيد صفاتى‏مى‏باشند و معتزله طرفدار. توحيد افعالى نيز مورد اختلاف معتزله واشاعره است با اين تفاوت كه در اينجا كار برعكس است، يعنى اشاعره طرفدار

توحيد افعالى‏و معتزله منكر آن مى‏باشند.

اينكه معتزله خودرا «اهل التوحيد» مى‏خوانند و توحيد را يكى از اصول پنجگانه خويش‏مى‏شمارند، مقصودشان توحيد صفاتى است نه توحيد ذاتى يا توحيد در عبادت (زيرااين دو قسم از توحيد محل خلاف نيست)و نه توحيد افعالى، زيرا اولا معتزله منكر توحيد افعالى مى‏باشند و ثانيا عقيده‏خويش را در مورد توحيد افعالى تحت عنوان «اصل عدل‏» كه اصل دوم از اصول پنجگانه آنهاست بيان مى‏كنند.

ولایت، شرط توحید

پرتویی از توحید موحدان


حدیثی از امام رضا ـ علیه السلام ـ به نام حدیث سلسلة الذّهب، نقل شده است، که همه ما شنیده ایم. حدیثی که راویانش طلائی است: امام رضا از پدرش، آن حضرت از اجدادشان، تا پیغمبر اکرم ـ صلوات الله علیهم اجمعین ـ، پیغمبر از جبرئیل، و ایشان از خدای متعال نقل می کند. سند حدیث دیگر از این محکم تر نمی شود؛ آن حدیث این است: «... لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی‏ ...»1. حدیث دیگری مشابه این حدیث نیز نقل شده است که آن هم اسناد معتبری دارد، و آن حدیث این است: «... وَلَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی»2.

در این مقاله برآنیم که ارتباط دوحدیث مذکور را با یکدیگر را بررسی کنیم .


آیا کلمه توحید، حصن خداست یا ولایت علی ـ علیه السلام ـ حصن اوست، یا اینکه خدا دو حصن دارد، یکی حصن توحید و دیگری حصن ولایت است، یا به گونه دیگری است؟

حضرت رضا ـ علیه السلام ـ این حدیث را در نیشابور در حالی که روی مرکب سوار بودند، بیان کردند.در حضور 12 هزار نفر راوی، قلم و کاغذ برداشتند و این حدیث را ضبط کردند. شاید در تاریخ چنین نقلِ حدیثی نمونه نداشته باشد . برای اولین و آخرین بار بود که کسی حدیثی نقل کند و 12 هزار نفر ایستاده و آماده، این حدیث را بشنوند .

نقل کرده اند و نوشته اند: وقتی حضرت این جمله را فرمودند، مرکب خواست حرکت کند، ولی حضرت اشاره فرمودند: «صبر کن». مردم منتظر بودند ببینند چرا حضرت مرکب را متوقف کردند. آن زمان چون وسائلی مانند بلندگو نبود، باید چند نفر، تکه تکه خبر می دادند تا بقیه بشنوند. حضرت فرمودند: این کلمه را اضافه کنید: «بِشُرُوطِهَا وَ أَنَا مِنْ شُرُوطِهَا»: کلمه توحید که حصن خداست، یک شروطی دارد، و من یکی از آن شروط هستم؛ خود من که امام رضا هستم، یکی از شروط این حدیثم؛ یعنی وقتی شما وارد حصن خدا می-شوید، که ولایت من را بپذیرید.

واضح است که ولایت شخص امام رضا ـ علیه السلام ـ خصوصیتی نداشته و مقصود، ولایت همه ائمه اثنی عشر ـ علیهم السلام ـ بوده است که اوّل آن، ولایت علی ـ علیه السلام ـ است؛ پس آنجا که فرمودند: «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِی»، یعنی به شرط ولایت ائمه ی معصومین ـ علیهم السلام؛ این حصن، این حصار و این دژ، وقتی مستحکم است که شامل ولایت باشد؛ بدون ولایت استحکامی ندارد.

 

قرب به خدا، هدف آفرینش

اصولاً هدف از آفرینش انسان این است که انسان با اختیار خودش خداشناس و خداپرست شود و به او نزدیک شود. قرآن می فرماید: «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ»3 . هیچ هدفی از آفرینش جنّ و إنس در کار نیست، جز عبادت خدا.

خصوصیّت عبادت این است که وسیله قرب به خداست. هدف اصلی و نهایی ، قرب به خداست و عبادت هدف متوسط است؛ یعنی وسیله ای برای قرب به خداست.

در حقیقت آخرین هدف این است که انسان به مقامی برسد و به گونه ای شود که مصداق آیه ؛ «فی‏ مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلیكٍ مُقْتَدِر» 4 راپیدا کند .

قرآن می فرماید: «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ». هیچ هدفی از آفرینش جنّ و إنس در کار نیست، جز عبادت خدا

همسر فرعون، الگویی برای جهانیان

قرآن کریم از قول همسر فرعون نقل می کند و می فرماید : «وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذینَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لی‏ عِنْدَكَ بَیْتاً فِی الْجَنَّة ...»5؛ خداوند الگوی کسانی که ایمان آورده اند را، چه مرد و چه زن، همسر فرعون قرار داد .

به عبارتی بیان می کند که اگر می خواهید از کسی سرمشق بگیرید، از همسر فرعون سرمشق بگیرید.

دعا و مناجات

امّا در مورد این که از کجای زندگی او باید سرمشق گرفت، می فرماید: «إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لی‏ عِنْدَكَ بَیْتاً فِی الْجَنَّة».

در مورد موقعیّت همسر فرعون خوب فکر کنید ! فرعون ادعای خدایی داشت و اهل مصر او را پرستش می کردند. همسر فرعون کسی است که در این کاخ بزرگ شده است و در آن زندگی می کند؛ برای او انواع و اقسام لذایذ فراهم است. او به خدا ایمان می آورد و این دعا را از خدا درخواست می کند.

دعای او، برای همه مؤمنین عالم حتّی مؤمنین امّت پیغمبر آخرالزّمان، سرمشق می شود. الگو شدن این خانم به خاطر معرفت و همّتی است که پیدا کرد و این درخواست را از خدا کرد.

همسر فرعون می گوید: خدایا من از تو یک چیز می خواهم و آن این است که خانه ای برایم پهلوی خودت در بهشت بسازی که نزدیک خودت باشم ؛ «رَبِّ ابْنِ لی‏ عِنْدَكَ بَیْتاً فِی الْجَنَّة».

این مطلب اشاره به این است که من تو را دارم و جز تو به هیچ چیز نمی اندیشم؛ لذا خدا به مؤمنین می گوید: از همسر فرعون یاد بگیرید که چه درخواستی داشته باشید.

از همسر فرعون یاد بگیریم و از خدا، قرب به خدا را بخواهیم . این آن چیزی است که باید عمرمان را صرف آن کنیم . راه رسیدن به این مقام هم ، عبادت، بندگی و اطاعت خداست.

هدف از آفرینش انسان این است که با اختیار خود، انسان شود؛ همه عالَم هستی ، بنده خدا است؛ مگر چیزی هم وجود دارد که مخلوق و بنده خدا نباشد؟ آن چه که خدا از انسان می خواهد، این است که با اختیار خودش این راه بندگی را طی کند؛ یعنی آنچه لازمه بنده بودن است، آنرا در عمل پیاده کند. وقتی هدف این باشد، باید گفت: هدف از خلقت انسان، بندگی خداست. اگر بخواهیم این تمام ابعاد مطلب را در یک کلمه بیان کنیم، باید بگوئیم: «لا اله الا الله؛ یعنی هیچ معبودی جز الله نیست و تنها باید او را پرستید.»

قرآن کریم از قول همسر فرعون نقل می کند و می فرماید : «وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذینَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لی‏ عِنْدَكَ بَیْتاً فِی الْجَنَّة ...»5؛ خداوند الگوی کسانی که ایمان آورده اند را، چه مرد و چه زن، همسر فرعون قرار داد

خود را واکسینه کنیم !

اگر آنچه را که هدف خلقت ماست، انجام دادیم، به هدف رسیده ایم و دیگر مصونیّت پیدا کرده و واکسینه می شویم .

وقتی هدف، بندگی خداست، با رسیدن به این هدف، دیگر چه نقصی در کار وجود دارد ؟ با رسیدن به این هدف، انسان در یک حصن حصینی قرار می گیرد.

پس کلمه توحید، توجّه به این نکته است که جز الله کسی قابل پرستش نیست؛ یعنی فقط باید او را پرستش کرد. وقتی گفتیم: فقط باید او را پرستش کرد، یعنی راه ما در عمل هم باید راه پرستش خدا باشد؛ یعنی باید مصداق «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ» شویم ، در این صورت دیگر هیچ خطری در کار نیست. خطرها وقتی انسان را تهدید می کنند که در بین راه منحرف شود؛ امّا وقتی راه را درست طی کرد و به مقصد رسید، دیگر خطری نیست. پس کلمه «لا اله الا الله»، یک حصن و دژ مستحکمی است که هیچ خطری آن را تهدید نمی کند.

به عبارتی کسی که وارد این دژ شود، امنیت دارد و دیگر شیاطین نمی توانند خطری را متوجّه او کنند: «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی‏».

 

ادامه دارد ...

پی نوشت ها :

1 . بحار الانوار، ج 49، ص 123.

2 . عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج‏2، ص: 136.

3 . الذاریات / 56.

4 . القمر / 55.

5 . التحریم / 11.

لبیک به منادی توحید

رَّبَّنَا إِنَّنَا سَمِعْنَا مُنَادِيًا يُنَادِي لِلإِيمَانِ أَنْ آمِنُواْ بِرَبِّكُمْ فَآمَنَّا رَبَّنَا فَاغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَكَفِّرْ عَنَّا سَيِّئَاتِنَا وَتَوَفَّنَا مَعَ الأبْرَارِ پخش آیه
پروردگارا، ما شنيديم كه دعوتگرى به ايمان فرا مى‏خواند كه: «به پروردگار خود ايمان آوريد»، پس ايمان آورديم. پروردگارا، گناهان ما را بيامرز، و بديهاى ما را بزداى و ما را در زمره نيكان بميران.
آل عمران آیه 193

عاملی برای عزت و سربلندی!

دین


از همه حادثه عظیم کربلا، آنچه که بیشتر و بیشتر مرا به خود جذب کرده است و همیشه توی گوشم زمزمه ها دارد، این جمله همیشه ماندگار امام حسین علیه السلام است که فرمود: « اگر دین ندارید، لااقل آزاده باشید » ... به این جمله خیلی اندیشیده ام ... خیلی فکر کرده ام ... آزاد بودن را برای خودم این گونه تعریف می کنم که یعنی زیر بار منت کسی نرفتن ... تن به ذلت ندادن ... همان کاری که امام حسین علیه السلام انجام داد، جان داد اما تن به ذلت نداد و این گونه به همگان درس عزت آموخت ...


عزت واقعی از آن خداوند است!

خداوند متعال نیز در قرآن كریم در آیات متعددی عزت را تماماً و بالإصاله از آن خویش می داند و در آیات دیگر آن را بعد از خود متعلق به رسول خدا صلی الله علیه و آله و مؤمنین می داند و نیز می فرماید :  هر كه را خداوند اراده نماید، عزیز و هر كه را بخواهد، ذلیل می گرداند ، «مَنْ کانَ یُریدُ الْعِزَّةَ فَلِلّهِ الْعِزَّةُ جَمیعًا إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصّالِحُ یَرْفَعُهُ وَ الَّذینَ یَمْکُرُونَ السَّیِّئاتِ لَهُمْ عَذابٌ شَدیدٌ وَ مَکْرُ أُولئِکَ هُوَ یَبُورُ ؛کسی که خواهان عزّت است (باید از خدا بخواهد چرا که) تمام عزّت برای خداست؛ سخنان پاکیزه به سوی و صعود می کند و عمل صالح را بالا می ‏برد؛ و آنها که نقشه ‏های بد می ‏کشند، عذاب سختی برای آنهاست و مکر (و تلاش افسادگرانه) آنان نابود می ‏شود (و به جایی نمی ‏رسد)».1

«یَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنا إِلَی الْمَدینَةِ لَیُخْرِجَنَّ اْلأَعَزُّ مِنْهَا اْلأَذَلَّ وَ لِلّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنینَ وَ لکِنَّ الْمُنافِقینَ لا یَعْلَمُونَ ؛ آنها می ‏گویند: «اگر به مدینه بازگردیم، عزیزان ذلیلان را بیرون می ‏کنند!» در حالی که عزت مخصوص خدا و رسول او و مؤمنان است؛ ولی منافقان نمی‏دانند».2

«قُلِ اللّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِیَدِکَ الْخَیْرُ إِنَّکَ عَلی کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدیر ؛ بگو: بارالها! مالک حکومت ها تویی؛ به هر کس بخواهی، حکومت می ‏بخشی؛ و از هر کس بخواهی، حکومت را می ‏گیری؛ هر کس را بخواهی، عزت می ‏دهی؛ و هر که را بخواهی خوار می ‏کنی. تمام خوبی ها به دست توست؛ تو بر هر چیزی قادری».3

 

بندگی ، راهی برای رسیدن به عزت !

اما همیشه برایم سؤال بوده که چگونه می توان عزتمند بود؟ ... راز این همه عزتمندی امام در چیست؟ ...

بندگی رمز پیشرفت اولیای الهی و زمینه ساز سعادت و عزت انسان است. در حدیث قدسی می خوانیم که خداوند می فرماید: «انِّی وَضَعتُ العِزَّ فی قِیامِ اللَّیلِ وَ النَّاسُ یَطلِبُونَهَا فی ابوَاب السَّلاطینَ فَلَم یَجدُوهُ ابَداً؛ من عزت را در شب بیداری (و نماز شب) قرار دادم و مردم در خانه شاهان به دنبال آن می گردند، پس هرگز آن را نخواهند یافت».4

امام علی علیه السلام می فرماید: «مَن اذَلَّ نَفسَه فی طَاعَةِ الله فَهُو اَعَزَّ مِمَن تَعَزَزَ بمَعصیَةِ الله؛ هر کس نفس خود را در طاعت خدا خوار کند، عزیزتر از کسی است که با نافرمانی خدا به عزت برسد».5

 امام علی علیه السلام می فرماید: «سپس خداوند قرآن را بر او نازل کرد; نورى که چراغ هایش خاموشى ندارد...، داروى شفابخشى که با وجود آن، بیماری ها وحشت نیاورد، قدرتى که یاورانش شکست نپذیرند ... و سپر مطمئنّى است براى آن کس که خود را در پناه آن قرار دهد»

فرد با تقوا، همیشه عزیز است!

در حدیثی از امام علی علیه السلام آمده است: « مَن اَرادَ اَن یَکُونَ اَعَزَّ النّاسِ فَلیَتَقِّ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ؛ هر کس می خواهد عزیزترین مردم باشد، باید تقوای الهی داشته باشد»6 و در جای دیگری فرمود: « اِعلَمُوا عِبادَاللهِ، اِنَّ التَّقوی دارُ حِصن عَزیز وَالفُجُورَ دارُ حِصن ذَلیل لایَمنَعُ اَهلَهُ؛ ای بندگان خدا بدانید که تقوا دژی محکم و با عزت (و شکست ناپذیر) است و ]هرزگی و[ گناه خانه ای ]در حال فروریختن و[خوار کننده است».7

قرآن

 

پای بندی به قرآن، عاملی برای شکست ناپذیری

پای بندی به قرآن و عمل کردن به دستورات آن، عامل عزت و شکست ناپذیری جامعه اسلامی است. امام علی علیه السلام در این باره می فرماید: « ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَیْهِ الْکِتَابَ نُوراً لاَ تُطْفَأُ مَصَابِیحُهُ ...، وَ شِفَاءً لاَ تُخْشَى أَسْقَامُهُ، وَ عِزًّا لاَ تُهْزَمُ أَنْصَارُهُ،وَ حَقًّا لاَ تُخْذَلُ أَعْوَانُهُ ... وَ مَعْقِلاً مَنِیعاً ذِرْوَتُهُ، وَ عِزًّا لِمَنْ تَوَلاَّهُ؛ سپس خداوند قرآن را بر او نازل کرد; نورى که چراغ هایش خاموشى ندارد...، داروى شفابخشى که با وجود آن، بیماری ها وحشت نیاورد، قدرتى که یاورانش شکست نپذیرند ... و سپر مطمئنّى است براى آن کس که خود را در پناه آن قرار دهد».8

 

ولایتمداری، مهمترین عامل برای عزیز بودن

و شاید هم بتوان گفت مهم تر از همه این ها، آنچه آدمی را عزتمند می کند ولایتمداری باشد و جهاد در اه خدا و شهادت ... رزمندگان و جهادگران راه خدا همیشه در صف مقدم پاسداری از عزت و شرافت قرار دارند. آنها تلاش می کنند تا با نثار جان خویش از مرز عزت و شرافت پاسداری کنند و خود نیز به عزت ابدی برسند.

روایات اهل بیت علیهم السلام جهاد را مایه عزت اسلام می دانند. در روایتی از امام علی علیه السلام آمده است: « فَرَضَ اللّه‏ُ الجِهادَ عِزّا لِلسلامِ؛ خداوند جهاد را برای عزت یافتن اسلام واجب کرده است».10 همچنین آن حضرت در جای دیگر فرمود: « أُفٍّ لَکُمْ! لَقَدْ سَئِمْتُ عِتَابَکُمْ! أَرَضِیتُمْ بِالْحَیَاةِ الدُّنْیَا مِنَ الاْخِرَةِ عِوَضاً؟ وَ بِالذُّلِّ مِنَ الْعِزِّ خَلَفاً؟ إِذَا دَعَوْتُکُمْ إِلَى جِهَادِ عَدُوِّکُمْ دَارَتْ أَعْیُنُکُمْ، کَأَنَّکُمْ مِنَ الْمَوْتِ فِی غَمْرَة؛ نفرین بر شما) کوفیان( ! که از فراوانی سرزنش شما خسته شدم. آیا به جای زندگی آخرت به زندگی دنیا رضایت دادید؟ و به جای عزت، ذلت را انتخاب کردید؟ هرگاه شما را به جهاد با دشمنان دعوت می کنم، چشمانتان )از ترس) در کاسه می گردد، گویا ترس از مرگ عقل های شما را ربوده است».11

در حدیث قدسی می خوانیم که خداوند می فرماید: «انِّی وَضَعتُ العِزَّ فی قِیامِ اللَّیلِ وَ النَّاسُ یَطلِبُونَهَا فی ابوَاب السَّلاطینَ فَلَم یَجدُوهُ ابَداً؛ من عزت را در شب بیداری (و نماز شب) قرار دادم و مردم در خانه شاهان به دنبال آن می گردند، پس هرگز آن را نخواهند یافت»

راستی عزت است و نادانی ذلّت

اما به یقین مسائلی همچون بصیرت و آگاهی، انصاف، قناعت و عدم وابستگی و طمع ورزی در مال دیگران هم در عزتمند بودن آدمی نقش بسزایی دارند ... بصیرت و دانایی عامل دیگری برای عزت است؛ زیرا انسان آگاه در معرض هجوم نقشه های ذلت آور دشمن قرار نمی گیرد؛ چنان که متقابلاً جهل و بی خبری باعث ذلت و خواری می شود. امام علی علیه السلام می فرماید: « اَلصِّدقُ عِزٌّ وَالجَهلُ ذُلٌّ؛ راستى عزّت است و نادانى ذلّت».12

امام علی علیه السلام درباره انصاف با مردم می فرماید: «ألا إنّهُ مَن یُنصِفُ النّاسَ مِن نَفسِهِ لَم یَزِدْهُ اللَّهُ إلّا عِزّاً؛ آگاه باشید، کسی که با مردم با انصاف رفتار کند، خداوند بر عزت او خواهد افزود».14 امام علی علیه السلام درباره قناعت نیزمی فرماید: « القناعةُ تُؤَدّی اِلَی العِزُّ؛قناعت و بسنده نمودن به آنچه موجود است، عزت را در پی دارد».13

چشم پوشی از دنیا، دوری از شرارت، گذشت و بخشش، راستگویی، حلم و بردباری و توکل نیز از دیگر عواملی هستند که اسباب عزتمندی آدمی را فراهم می کنند.

 با توکل زانوی اشتر ببند

  با توکل زانوی اشتر ببند

توکل به خدا


دیده ای وقتی برایت مشکلی به وجود می آید، گاهی برخی افراد چقدر زیبا از توکل و اعتماد به خدا برایت سخن می گویند. عمل کرده ای تا به حال؟ به اینکه نه تنها در مشکلات که در همه لحظات زندگی ات به خدا توکل و اعتماد کنی؟ چه نتیجه ای گرفته ای از این توکل و اعتماد؟ ...

این بیت حافظ را خوانده ای...

تكیه بر تقوا و دانش در طریقت كافری است   

 

 راهرو گر صد هنر دارد توكل بایدش

 


حقیقت این است که انسان در هر مقامی كه قرار دارد و از هر پایگاه و جایگاه بلندی هم كه برخوردار باشد، نیازمند توكل است. اعتماد به نفس و نادیده گرفتن خدا در امور، نوعی شرك و كفر به حق و جایگاه خداست. بنابراین اعتماد به نفس ، زمانی تائید می شود كه به معنای توجه به ظرفیت ها و توانمندی های ذاتی انسان كه خداوند در وجود او به ودیعت نهاده است ، باشد. شخصی که چنین شرایطی را داشته باشد، با پذیرش توانایی های خدادادی اش باید با توكل و اعتماد به قدرت لایزال الهی، كارهای خویش را انجام، و خداوند را با تمام توانایی ها و باورهای خویش تكیه گاه قرار دهد و از تكیه كردن به غیر خدا پرهیز كند. اعتماد به نفس واقعی، به معنای تكیه بر ظرفیت ها و توانایی های خود و عدم تكیه و توجه به دیگر موجودات به جز خداست. به همین علت است که قرآن به مردم دستور می دهد به جای اینكه بر دیگری تكیه كنند و برای کمک گرفتن به سوی ایشان گرایش و تمایل یابند، به سوی خدا بروند. حتی پا را فراتر می نهد و فرمان می دهد كه از تكیه بر دیگران بگریزند و فقط به خدا توکل کنند و او را به عنوان تكیه گاه و پناهگاه قرار دهند.

 

توکل یا نادیده گرفتن اسباب طبیعی؟!

اما این نکته را هم نباید از یاد برد که توكل به این معنا نیست كه آدمی، خود دست از كار بشوید و كاری را انجام ندهد و تنها با واگذاری و تفویض امور به خدا از راه های خارق العاده و بیرون از طبیعت و اسباب آن بخواهد به هدف و مقصود خویش برسد: «فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِی اْلأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَی اللّهِ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلینَ ؛ به (برکت) رحمت الهی ، در برابر آنان [مردم] نرم (و مهربان) شدی و اگر خشن و سنگدل بودی ، از اطراف تو پراکنده می ‏شدند. پس آنها را ببخش و برای آنها آمرزش بطلب و در کارها، با آنان مشورت کن؛ اما هنگامی که تصمیم گرفتی ، (قاطع باش و) بر خدا توکل کن؛ زیرا خداوند متوکلان را دوست دارد».1

بنابراین توكل به معنای نادیده گرفتن اسباب طبیعی نیست؛ بلكه به معنای دیدن اسباب طبیعی و به كارگیری آن همراه با تكیه و اعتماد بر خداوند است؛ همان خدای قادر توانایی كه به حكمت و علم خویش، بهترین چیز را برای آفریده های خویش می خواهد.

حقیقت این است که انسان در هر مقامی كه قرار دارد و از هر پایگاه و جایگاه بلندی هم كه برخوردار باشد، نیازمند توكل است. اعتماد به نفس و نادیده گرفتن خدا در امور، نوعی شرك و كفر به حق و جایگاه خداست

سر بار جامعه نباشید!

معنای توکل مسلماً این نیست که انسان در مسجد معتکف شود و مشغول عبادت و راز و نیاز با خدا گردد و اوقات شبانه روز را بدین گونه سپری کند و دست از کسب و کار بردارد؛ به آن امید که خدا خود رزق و روزی او را تأمین کند؛ بی تردید این گونه اشخاص، بیراهه رفته اند و به معنا و مفهوم حقیقی توکل دست نیافته اند. چنانکه در روایتی آمده است: «رَای رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله قَوْماً لایَزْرَعُونَ قالَ مَنْ اَنْتُم؟ قالُوا: نَحْنُ الْمُتَوَکِّلُونَ قالَ: لا بَلْ اَنْتُمْ الْمُتَّکِلُونَ ؛ پیامبر گرامی اسلام، گروهی را مشاهده کرد که به دنبال کشت و کار نمی روند. فرمود: چه می کنید؟ گفتند: ما متوکلین هستیم. پیامبر فرمود: شما متوکل نیستید؛ بلکه سربار جامعه هستید».2

توکل

پس توکل کننده نباید از کار و تلاش غفلت کند، چنانکه کسانی که اهل توکل نیستند؛ این گونه اند. اما فرق این دو، در رابطه قلبی آنهاست: توکل کننده به انگیزه اطاعت امر خدا و با تکیه و امید داشتن به خدا تلاش می کند؛ ولی انسان غیر موحد و غیر متوکل، روزی خود را در کارش می جوید و یا در دست دیگران که مزدی به او بدهند.

کسی که به خدا معرفت دارد، می داند که به مقتضای حکمت الهی، امور به واسطه اسباب تحقق می یابد. گاهی اسباب، مادی و طبیعی و گاه معنوی و بسا اسبابی غیرعادی و خارق العاده است. به هر ترتیب حکمت الهی ایجاب می کند هر پدیده ای از طریق اسباب خودش محقق گردد. از این رو علم و شناخت به خداوند و حکمت او موجب معرفت به مقتضای حکمتش ـ که برقراری نظام اسباب و علل است ـ می گردد و در نهایت، تکامل انسان بستگی به همین نظام داشته و به واسطه آن بشر در بوته امتحان و آزمایش قرار می گیرد وگرنه انسان تکامل نمی یابد؛ زیرا تکامل انسان در گرو انجام وظایف بندگی است و آن نیز در ارتباطات انسانی مطرح می گردد و این ارتباطات نیز در نظام اسباب و مسبّبات مندرج می باشد و اگر انسان انزوا گزیند و فقط به عبادت مشغول گردد و در زندگی روزمره به کار و تلاش نپردازد؛ برخلاف حکمت الهی عمل کرده است و در این صورت ، انتظار رسیدن رزق و روزی از جانب خداوند ، قطعاً بی مورد خواهد بود.

به (برکت) رحمت الهی ، در برابر آنان [مردم] نرم (و مهربان) شدی و اگر خشن و سنگدل بودی ، از اطراف تو پراکنده می ‏شدند. پس آنها را ببخش و برای آنها آمرزش بطلب و در کارها، با آنان مشورت کن؛ اما هنگامی که تصمیم گرفتی ، (قاطع باش و) بر خدا توکل کن؛ زیرا خداوند متوکلان را دوست دارد

توکل

انسان مؤمن که بر این باور است كه مقدرات الهی و مشیت او كه حكمت و علم و قدرت است، امور جهان را می گرداند و چیزی بیرون از مشیت و اراده الهی انجام نمی پذیرد؛ بر خدا توكل و او را به عنوان وكیل خویش انتخاب و امور خویش را به او واگذار می كند، اما با این حال از آن جایی كه هستی بر اساس قوانینی مدیریت می شود كه می بایست از آن ها پیروی كرد و به آن ها توجه داشت ، انسان مؤمن برای رسیدن به امور خویش از این اسباب به درستی بهره می گیرد؛ پس تناقضی هم میان استفاده از اسباب طبیعی و توكل وجود ندارد.

باورها و اندیشه های انسان نسبت به خالقیت، ربوبیت، حاكمیت، حقانیت راه و هدف خداوندی، حكمت خداوندی، تقدیر امور به دست خدا، مالكیت خدا و مشیت او، عزت و كفایت خدا و ضعف و سستی خود، موجب می شود تا انسان به خداوند قادر و حكیم توكل كند.3

وقتی انسان همراه با توجه به اسباب طبیعی، به خدا نیز توکل می کند؛ در حقیقت برای خودش شجاعت و شهامت، صبر و شكیبایی در برابر مشكلات، آرامش، استقامت و پایداری، روحیه قوی، امدادهای غیبی الهی، رضایت، محبت خداوند و در نهایت پیروزی و موفقیت را خریدار شده است.4

 

پی نوشت ها:

1. آل عمران: 159.

2. مستدرک الوسایل، ج11، ص 217.

3. ر.ک: فرقان: 58 و 59، انعام: 102، هود: 56 و 123، نمل: 79، انفال: 49، توبه: 51، نساء: 132، اعراف: 89، آل عمران: 173 و یوسف: 67.

4. ر.ک: یونس: 71، ابراهیم: 12، آل عمران: 121 و 122 و 123  و172 و 173و160 و 174 و توبه: 59.

به راستی ما ایمان آورده ایم یا اسلام؟

ایمان و معنویت


انسان زمانى كامل مى‏شود كه همه‏ى كمالات را در خود داشته باشد و نشانه‏ى جامعیّت اسلام آن است كه كمال را در همه‏ى ابعاد اعتقادى، اخلاقى، عملى، فردى و اجتماعى انسان مطرح مى‏كند.

انسان كامل، علاوه بر اقرار به زبان (اسلام) و باور قلبى (ایمان)، باید شكم و شهوت و زبان خود را كنترل كند . كنترل شكم با روزه ، كنترل زبان با صداقت ، كنترل شهوت با دورى از حرام، مبارزه با غرور با داشتن تواضع ، غفلت زدایى با ذكر و یاد خدا ، مقاومت در برابر نیش‏ها و نوش‏ها با نیروى صبر و غافل نماندن از محرومان با انفاق .


« إِنَّ الْمُسْلِمِینَ وَ الْمُسْلِماتِ وَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْقانِتِینَ وَ الْقانِتاتِ وَ الصَّادِقِینَ وَ الصَّادِقاتِ وَ الصَّابِرِینَ وَ الصَّابِراتِ وَ الْخاشِعِینَ وَ الْخاشِعاتِ وَ الْمُتَصَدِّقِینَ وَ الْمُتَصَدِّقاتِ وَ الصَّائِمِینَ وَ الصَّائِماتِ وَ الْحافِظِینَ فُرُوجَهُمْ وَ الْحافِظاتِ وَ الذَّاكِرِینَ اللَّهَ كَثِیراً وَ الذَّاكِراتِ أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِیماً ؛ همانا مردان مسلمان و زنان مسلمان، و مردان با ایمان و زنان با ایمان، و مردان مطیع خدا و زنان مطیع خدا، و مردان راستگو و زنان راستگو، و مردان شكیبا و زنان شكیبا، و مردان فروتن و زنان فروتن، و مردان انفاق‏گر و زنان انفاق‏گر، و مردان روزه دار و زنان روزه دار، و مردان پاكدامن و زنان پاكدامن، و مردانى كه خدا را بسیار یاد مى‏كنند و زنانى كه بسیار به یاد خدا هستند، خداوند براى (همه‏ى) آنان آمرزش و پاداشى گرانقدر و بزرگ آماده كرده است.» (احزاب ، 35)

این آیه ، ده كمال براى عموم زنان و مردان در مسائل اعتقادى ، اخلاقى و عملى، بر شمرده است.

زمانى ارزش این آیه روشن مى‏شود كه به تبعیضاتى كه عرب و عجم میان زن و مرد قائل بودند بنگریم و تاریخ دلخراش زن را مطالعه كنیم .

 

تفاوت زن و مرد در جسم است نه در روح !

تفاوت میان زن و مرد در جسم است. روح، زن و مرد ندارد و همه‏ى كمالات بشرى مربوط به روح اوست نه جسم او . لذا همه كمالاتى كه در این آیه آمده ، به صورت یكسان میان مرد و زن مطرح شده است.

در آیه 35 سوره احزاب ، سخنى جامع و پر محتوى در باره همه زنان و مردان و صفات برجسته آنها بیان شده است ، و ضمن بر شمردن ده وصف از اوصاف اعتقادى و اخلاقى و عملى آنان ، پاداش عظیم آنها را در پایان آیه بر شمرده است .

بخشى از این اوصاف دهگانه از مراحل ایمان سخن مى‏گوید (اقرار به زبان ، تصدیق به قلب و جنان ، و عمل به اركان).

قسمت دیگرى پیرامون كنترل زبان و شكم و شهوت جنسى كه سه عامل سرنوشت‏ساز در زندگى و اخلاق انسانها مى‏باشد بحث مى‏كند و در بخش دیگرى از مسأله حمایت از محرومان و ایستادگى در برابر حوادث سخت و سنگین یعنى صبر كه ریشه ایمان است و سرانجام از عامل تداوم این صفات یعنى ذكر پروردگار ، سخن به میان مى‏آورد .

مى‏فرماید :" مردان مسلمان و زنان مسلمان ؛ (إِنَّ الْمُسْلِمِینَ وَ الْمُسْلِماتِ) " و " مردان مؤمن و زنان مؤمنه ؛ (وَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ) " و " مردانى كه مطیع فرمان خدا هستند و زنانى كه از فرمان حق اطاعت مى‏كنند؛ (وَ الْقانِتِینَ وَ الْقانِتاتِ) ".

گرچه بعضى از مفسران ،" اسلام" و" ایمان" را در آیه فوق به یك معنى گرفته‏اند ، ولى پیدا است كه این تكرار نشان مى‏دهد منظور از آنها دو چیز متفاوت است ، و اشاره به همان مطلبى است كه در آیه 14 سوره حجرات آمده : «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمانُ فِی قُلُوبِكُمْ ؛ اعراب گفتند ما ایمان آورده‏ایم، بگو: هنوز ایمان نیاورده‏اید، بلكه بگوئید اسلام آورده‏ایم، و ایمان هنوز در اعماق قلب شما نفوذ نكرده است ! » .

که بیان به این نکته دارد که اسلام همان اقرار به زبان است كه انسان را در صف مسلمین قرار مى‏دهد، و مشمول احكام آنها مى‏كند، ولى ایمان تصدیق به قلب و دل است.

همانا مردان مسلمان و زنان مسلمان، و مردان با ایمان و زنان با ایمان، و مردان مطیع خدا و زنان مطیع خدا، و مردان راستگو و زنان راستگو، و مردان شكیبا و زنان شكیبا، و مردان فروتن و زنان فروتن، و مردان انفاق‏گر و زنان انفاق‏گر، و مردان روزه دار و زنان روزه دار، و مردان پاكدامن و زنان پاكدامن، و مردانى كه خدا را بسیار یاد مى‏كنند و زنانى كه بسیار به یاد خدا هستند، خداوند براى (همه‏ى) آنان آمرزش و پاداشى گرانقدر و بزرگ آماده كرده است
ایمان

در روایات اسلامى نیز به همین تفاوت اشاره شده است ؛ در روایتى چنین مى‏خوانیم :« یكى از یاران امام صادق (علیه السلام) درباره " اسلام" و " ایمان" از آن حضرت سؤال كرد و پرسید آیا اینها با هم مختلفند؟ امام (علیه السلام) در پاسخ فرمود: آرى، ایمان با اسلام همراه است، اما اسلام ممكن است همراه ایمان نباشد .» او توضیح بیشتر خواست امام (علیه السلام) فرمود: « الاسلام شهادة ان لا اله الا اللَّه و التصدیق برسول اللَّه صلى علیه و آله و سلم ، به حقنت الدماء، و علیه جرت المناكح و المواریث، و على ظاهره جماعة الناس، و الایمان الهدى و ما یثبت فى القلوب من صفة الاسلام، و ما ظهر من العمل به ؛ اسلام شهادت به توحید و تصدیق به رسالت پیامبر است، هر كس اقرار به این دو داشته باشد ، جانش (در پناه حكومت اسلامى) محفوظ خواهد بود ، و ازدواج مسلمانان با او جایز، و مى‏تواند از مسلمین ارث ببرد ، و گروهى از مردم مشمول همین ظاهر اسلامند ، اما " ایمان" نور هدایت و حقیقتى است كه در دل از وصف اسلام جاى مى‏گیرد ، و اعمالى است كه به دنبال آن مى‏آید .» (اصول كافى ، جلد2 ، صفحه 21 ، باب ان الایمان یشرك الاسلام)

 

استقامت و درستی انسان، به زبان اوست!

سپس در ادامه  به یكى دیگر از مهمترین صفات مؤمنان راستین، یعنى حفظ زبان پرداخته و مى‏گوید :« و مردان راستگو و زنان راستگو ؛ (وَ الصَّادِقِینَ وَ الصَّادِقاتِ) ».

از روایات اسلامى استفاده مى‏شود كه استقامت و درستى ایمان انسان به استقامت و درستى زبان او است : " لا یستقیم ایمان امرء حتى یستقیم قلبه، و لا یستقیم قلبه حتى یستقیم لسانه ؛ ایمان انسان به درستى نمى‏گراید تا قلبش درست شود ، و قلبش درست نمى‏شود تا زبانش درست شود!" (محجة البیضاء ، جلد 5 ،ص 193)

و از آنجا كه ریشه ایمان ، صبر و شكیبایى در مقابل مشكلات است ، و نقش آن در معنویات انسان همچون نقش" سر" است در برابر" تن" ، پنجمین وصف آنها را این گونه بازگو مى‏كند:« و مردان صابر و شكیبا و زنان صابر و شكیبا ؛ (وَ الصَّابِرِینَ وَ الصَّابِراتِ)

 

کبر و غرور ، بدترین آفت اخلاقی

از طرفى مى‏دانیم یكى از بدترین آفات اخلاقى، كبر و غرور و حب جاه است ، و نقطه مقابل آن " خشوع" ، لذا در ششمین توصیف مى‏فرماید : « و مردان با خشوع و زنان با خشوع ؛ (وَ الْخاشِعِینَ وَ الْخاشِعاتِ)

گذشته از حب جاه ، حب مال نیز آفت بزرگى است ، و اسارت در چنگال آن ، اسارتى است دردناك ، و نقطه مقابل آن انفاق و كمك كردن به نیازمندان است ، لذا در هفتمین توصیف مى‏گوید :« و مردان انفاق‏گر و زنان انفاق كننده ؛ (وَ الْمُتَصَدِّقِینَ وَ الْمُتَصَدِّقاتِ)

امام صادق علیه السلام می فرمایند: اسلام شهادت به توحید و تصدیق به رسالت پیامبر است، هر كس اقرار به این دو داشته باشد، جانش (در پناه حكومت اسلامى) محفوظ خواهد بود، و ازدواج مسلمانان با او جایز، و مى‏تواند از مسلمین ارث ببرد، و گروهى از مردم مشمول همین ظاهر اسلامند، اما " ایمان" نور هدایت و حقیقتى است كه در دل از وصف اسلام جاى مى‏گیرد، و اعمالى است كه به دنبال آن مى‏آید»

با حفظ سه عامل از شر آفات اخلاقی در امان باشید!

سه چیز است كه اگر انسان از شر آن در امان بماند از بسیارى از شرور و آفات اخلاقى در امان است، زبان و شكم و شهوت جنسى .

به قسمت اول در چهارمین توصیف اشاره شد ، اما به قسمت دوم و سوم در هشتمین و نهمین وصف مؤمنان راستین اشاره كرده مى‏گوید : « و مردانى كه روزه مى‏دارند و زنانى كه روزه مى‏دارند ؛ (وَ الصَّائِمِینَ وَ الصَّائِماتِ)

« و مردانى كه دامان خود را از آلودگى به بى‏عفتى حفظ مى‏كنند ، و زنانى كه عفیف و پاكند ؛ (وَ الْحافِظِینَ فُرُوجَهُمْ وَ الْحافِظاتِ)

سرانجام به دهمین و آخرین صفت كه تداوم تمام اوصاف پیشین بستگى به آن دارد پرداخته و مى‏گوید :« و مردانى كه بسیار به یاد خدا هستند ، و زنانى كه بسیار یاد خدا مى‏كنند ؛ (وَ الذَّاكِرِینَ اللَّهَ كَثِیراً وَ الذَّاكِراتِ)

آرى آنها با یاد خدا در هر حال و در هر شرایط ، پرده‏هاى غفلت و بی خبرى را از قلب خود كنار مى‏زنند ، وسوسه‏ها و همزات شیاطین را دور مى‏سازند و اگر لغزشى از آنان سر زده ، فوراً در مقام جبران بر مى‏آیند تا از صراط مستقیم الهى فاصله نگیرند .

 

ذکر کثیر به چه معنا می باشد؟

اسلام

در اینكه منظور از "ذكر كثیر" چیست؟ در روایات اسلامى و كلمات مفسرین، تفسیرهاى گوناگونى ذكر شده كه ظاهراً همه از قبیل ذكر مصداق است و مفهوم وسیع این كلمه شامل همه آنها مى‏شود.           

از جمله در حدیثى از پیغمبر گرامى اسلام (صلی الله علیه وآله) مى‏خوانیم: « اذا ایقظ الرجل اهله من اللیل فتوضئا و صلیا كتبا من الذاكرین اللَّه كثیرا و الذاكرات‏ ؛ هنگامى كه مرد همسرش را شبانگاه بیدار كند و هر دو وضو بگیرند و نماز (شب) بخوانند از مردان و زنانى خواهند بود كه بسیار یاد خدا مى‏كنند .» (تفسیر مجمع البیان و تفسیر قرطبى ، ذیل آیه مورد بحث)

و در حدیثى از امام صادق علیه السلام مى‏خوانیم : « هر كس تسبیح فاطمه زهرا علیها سلام را در شب بگوید ، مشمول این آیه است .»  (مجمع البیان ، ذیل آیه مورد بحث)

بعضى از مفسران گفته‏اند :" ذكر كثیر" آن است كه در حال قیام و قعود به هنگامى كه به بستر مى‏رود یاد خدا كند.

اما به هر حال ذكر نشانه فكر است ، و فكر مقدمه عمل ، هدف هرگز ذكر خالى از فكر و عمل نیست.

در پایان آیه ، پاداش بزرگ این گروه از مردان و زنانى را كه داراى ویژگیهاى دهگانه فوق هستند چنین بیان مى‏كند :« خداوند براى آنها مغفرت و پاداش عظیمى فراهم ساخته است ؛ (أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِیماً).»

نخست با آب مغفرت گناهان آنها را كه موجب آلودگى روح و جان آنها است مى‏شوید ، سپس پاداش عظیمى كه عظمتش را جز او كسى نمى‏داند در اختیارشان مى‏نهد .