تکیه اولیای حق به خداوند

اولیای حق کسانی هستند که اگر تمام ملک دنیا را هم به آنها بدهند که داده هم شده است، وقتی که همین ملک ظاهر را هم دراختیار آنها قرار بدهند یک ذره از آن روح عبودیتشان کاسته نمی شود. امیرالمومنین هم مانند مامون خلیفه بود، ولی آیا در روح علی کسی کوچکترین احساسی می توانست مشاهده کند که علی هم تکیه ای داشته باشد که این منم و این لشکرهای من است و این قدرت من است؟ باز همان عبد ضعیف ذلیل در مقابل خدای متعال است، باز شبها که می شود در محراب عبادت آنچنان عجز و لابه می کند، چون می داند که همه اینها در مقابل ذات حق هیچ و پوچ است. انسان اگر خدا را داشته باشد همه چیز را دارد، اگر خدا را نداشته باشد هرچه داشته باشد هیچ چیز ندارد.

سلیمان نبی آن طور که در آثار و روایات آمده است با آن ملک جن و انسی که خداوند متعال به او داده است، خودش در باطن خودش با خدا یک عبد بسیار ذلیلی است و جز عبودیت و ذل عبودیت چیز دیگری احساس نمی کند. معنای این سخن این نیست که انسان از اسباب استفاده نکند. دو مساله است: اسباب را خدا قرار داده است برای استفاده کردن. از اسباب و وسائل استفاده کردن یک مطلب است، تکیه به اسباب و وسائل داشتن مطلب دیگری است. شما همین طبیب و دارو را درنظر بگیرید. آیا انسان وقتی که مریض می شود، به طبیب مراجعه بکند یا نکند؟ دارو بخورد یا نخورد؟ البته به طبیب مراجعه بکند، دارو هم بخورد. طبیب هم از خداست، دارو هم از خداست. ولی آنچه نباید باشد چیست؟ همین که طبیب را از خدا نبیند، دارو را از خدا نبیند، تکیه اش به طبیب باشد و ماورای طبیب را نبیند، تکیه اش به دارو باشد و ماورای دارو را نبیند. «اینها» تکیه گاه نباید باشد. پس اسباب و وسائل را مورد استفاده قرار دادن یک مطلب است، تکیه گاه قرار دادن و یگانه اعتماد را به آنها کردن مطلب دیگری است. «امن هذا الذی هو جند لکم ینصرکم من دون الرحمن؛ آیا کیست آن کسی که او سپاه (و پشتوانه) شماست و شما را در برابر (خدای) رحمان یاری می کند؟» (ملک / 20)، آیا اینها که سپاه شما هستند شما را یاری می کنند و نه خدا؟ یعنی تکیه تان به اینهاست؟ چقدر کافران در فریبند! به چه چیزی تکیه می کنند! اینها شایسته تکیه کردن نیست. «امن هذا الذی یرزقکم ان امسک رزقه بل لجوا فی عتو و نفور؛ آیا کیست آن که اگر (خدا) روزی خود را از شما باز دارد روزیتان می دهد؟ (ولی آنها پند نمی گیرند) بلکه در سرکشی و فرار از حق اصرار می ورزند» (ملک/21).

در آیه قبل، بعضی از مفسرین درباره کلمه «جند لکم ینصرکم» ( آن که سپاه شماست و شما را یاری می کند ) گفته اند مقصود همان اله ها و معبودهاست که کفار خیال می کردند که اینها در نزد خداوند ناصر آنها خواهند بود. ولی این با کلمه «جند لکم» جور درنمی آید. مقصود، آنها نیست یا لااقل اختصاص به آنها ندارد. «امن هذا الذی یرزقکم» ناظر به یک امر دیگری است. انسان، یکی به ثروت احتیاج دارد و دیگر به قدرت. قدرت آن چیزی است که از انسان دفاع می کند، و ثروت آن چیزی است که وسیله را دراختیار انسان قرار می دهد مثلا یک حاکم، یک پادشاه، قدرت زیاد دارد ولی ممکن است یک نفر از افراد رعیت احیانا ثروتی داشته باشد برابر او یا بیشتر از او، از نظر قدرت فرمود: آیا همین سپاهیانی که به اینها تکیه کرده اید می توانند تکیه گاه شما واقع بشوند؟ در مورد ثروت و وسیله های معیشت می فرماید: «امن هذا الذی یرزقکم» آیا این وسائل روزی رسانی به شما روزی می دهند نه خدا؟ حال اگر خدا بخواهد از روزی دادن امساک کند، این وسائل می توانند برای شما کاری بکنند، می توانند شما را روزی بدهند؟ «بل لجوا فی عتو و نفور» یعنی این تذکرات ما برای افراد بی غرض کافی است، ولی افرادی که لجاجت می کنند، عناد و عتو و سرکشی دارند و در حال نفور و دورشدن اند، چه فایده به حال اینها؟

شكر نعمت ؛ فضایل و آداب

بخشی از حدیث بیست و یكم از چهل حدیث امام خمینی (ره) درباره شكر، چگونگی شكر و فضیلت این عبادت بزرگ می باشد كه به آن می پردازیم ، امید كه از عاملان به این روایت باشیم.

معنا و اقسام شكر

شكر به معنای قدردانی نعمت دهنده است ، به گونه ای كه آثاراین قدردانی در قلب ، زبان واعمال به طوری كه متناسب با قلب وزبان و اعمال باشد بروز كند. مثلا" در قلب با خضوع و خشوع، در زبان با حمد وثنای خداوند ودر عمل با اطاعت از وی .

همچنین گفته اند كه شكر به معنای تصور نعمت و اظهار آن است. نیز گفته اند كه شكر به معنای حمد وستایش نعمت دهنده می باشد ، وشكر به اعضاء كه به معنای تلافی نعمت به قدر استحقاق آن نعمت است.

برخی بزرگان ، تصور نعمت دهنده و دانستن این كه این نعمت از اوست را عین شكر دانسته اند؛ چنان كه حضرت داوود (ع) فرمود: " خداوندا! چگونه تورا شكر كنم كه آن شكر ، خود نعمتی است كه شكری می طلبد؟" خداوند متعال فرمود: " ای داوود ! وقتی دانستی كه هر نعمتی كه متوجه توست از من است ، مرا شكر كرده ای ."

برخی محقیقین برای شكر ، سه ركن قائل شده اند: 1- معرفت به نعمت دهنده . 2- حالتی كه دستاورد این شناخت است وآن عبارت است ازخضوع و تواضع نسبت به نعمت دهنده. 3- عملی كه ثمره این حالت باشد.

شكر نعمت های ظاهری و باطنی خداوند، از وظایف ولازمه بندگی است كه هركس باید به قدرتوان خود به آن اقدام كند، اگر چه این مهم از هیچ آفریده ای برنمی آید و نهایت شكر آن است كه شخص بداند كه نمی تواند شكر نعمت ها را به جای آورد، چنان كه رسول اكرم صلوات الله علیه به این ناتوانی اعتراف نمود. كمال و نقص شكر ، تابع كمال و نقص معرفت به نعمت دهنده ، و شناخت نعمت است.

همچنین بنده ، زمانی شكر گزاربه حساب می آید كه ارتباط خلق را با حق وارتباط نعمت ها را با یكدیگر به طور كامل بداند واین برای اولیای خالص كه كامل ترین آنها رسول خداست ، میسر می گردد وتا زمانی كه كدورت شرك وشك در قلب باقی است شكر حق را به طور شایسته نمی تواند ادا كند ؛ مثلا" كسی كه به اسباب ، نظر دارد وتأثیر موجودات را مستقل می داند وبه این نكته ، ایمان واقعی و باور قلبی ندارد كه : " لا مؤثر فی الوجود الا الله " ؛ كفران نعمت  حق تعالی كرده است .

چنین فردی ، گاه اعمال را به خود نسبت می دهد و گاه نعمت ها را به دارندگان ظاهری شان منسوب می كند. به راستی  تا چه زمانی ، این دل های مرده ما كفران نعمت حق می كنند! این توجهات و تعلقات ، كفران نعمت حق است . به همین دلیل است كه خداوند می فرماید: " اندكی از بندگانم شكرگزارند."( سبأ /13) همچنین باید دانست ، همان طور كه معارف بندگان خدا مختلف است، شكرگزاری آنها هم متفاوت می باشد و نیز نعمت ها، شكرهای به خصوص دارند؛ نعمت های ظاهری ، شكری دارند ، نعمت های باطنی شكری دیگر و نعمت های علمی شكری ونعمتهای عرفانی شكری ویژه می طلبند.

فضایل شكردر روایات

امان صادق علیه السلام فرمود: سه چیز است كه چیزی به آنها ضرر نمی رساند : دعا هنگام شدت وسختی ، طلب آمرزش گناهان و شكر به وقت نعمت."

نیز امام صادق علیه السلام فرمود: " شكر هر نعمت ، اگرچه بزرگ باشد، آن است كه خدای عزوجل را حمد كنی."همچنین فرمود:" شكر نعمت ، دوری كردن از گناهان است " و كمال شكرآ ن است كه فرد بگوید: " الحمدلله رب العالمین."

آورده اند كه امام صادق علیه السلام از مسجد بیرون آمد ومركب خود را ندید .  در این حال فرمود : " اگر مركب من پیدا شود ، خدا را شكر می كنم ، آنگونه كه حق اوست . ناگاه مركب حضرت پیدا شد . حضرت فرمود:" الحمدلله"

كسی گفت :" مگر نگفتید كه خدا را شكر می كنم، آنگونه كه حق اوست ؟ "

امام فرمود:" آیا نشنیدی كه گفتم الحمدلله ؟"

ازاین روایت معلوم می شود كه حمد خداوند ، بالاترین مرتبه شكر زبانی است.

درپایان بحث روایت دیگری  را ازامام صادق علیه السلام می خوانیم:

" كسی كه شكر ادا نماید ، بسیار به او عنایت می شود . خدای عزو جل می فرماید : اگرشكر نمایید هر آینه برای شما زیاد می گردانیم."

" والحمدلله رب العالمین"

تقیه در روایات و احادیث ائمه

تقیه به معنای ترسیدن از خطر و اتخاذ رفتاری مناسبت با آن است. شیخ صدوق در تعریف تقیه می گوید: کتمان حق و پوشیده داشتن اعتقاد از مخالفان و ترک مبارزه با آنان، به دلیل ضرر دینی یا دنیوی که بیان حق ممکن است سبب شود. تقیه ریشه ی قرآنی دارد و در آیه 28 سوره آل عمران صریحا به آن اشاره شده است:«لا یتخذ المومنون الکافرون اولیاء من دون المومنین. و من یفعل ذلک فلیس من الله فی شی الا ان تتقوا منهم تقاة و یحذرکم الله نفسه و الی الله المصیر؛ مومنان نباید به جای مومنان، از کافران دوست بگیرند و هر کس چنین کند از (لطف و ولایت) خداوند بی بهره است، مگر آنکه نسبت به آنان تقیه کنید. و خداوند شما را از خویش برحذر می دارد، و بازگشت به سوی خداست». تقیه در روایات و احادیث اسلامی مطرح شده و حتی گاهی در روایات به سپر دفاعی تشبیه شده است.

تقیه از دیدگاه امیرالمومنینامیرالمؤمنین علیه السلام به شیعیان خود می فرمود: در بین مردم مانند زنبور عسل باشید که پرندگان دیگر آنها را به حساب نمی آورند و سبک می شمارند، اما اگر میدانستند چه برکتی (عسل) در شکم آنها نهفته است، با آنها این چنین نمی کردند. شما با زبان و بدن خود با مردم رفت و آمد کنید ولی قلبهای شما و اعمالتان از آنها فاصله داشته باشد. در تفسیر صافى (تفسیر صافى ج 1 ص 253) در ذیل آیه: «إلا أن تتقوا منهم تقاة ...» در کتاب احتجاج از امیر المؤمنین (ع) روایت کرده که در ضمن حدیثى فرمود: خداى تعالى تو را دستور داده تا در دین خودت تقیه کنى، براى اینکه مى فرماید: زنهار، زنهار، مبادا خود را به هلاکت افکنى و تقیه اى را که به تو دستور داده ام ترک نمایى، زیرا با ترک تقیه سیل خون از خود و برادرانت براه مى اندازى و نعمت هاى خودت و آنان را در معرض زوال قرار داده، آنان را خوار و ذلیل دست دشمنان دین نمایى، با اینکه خداى تعالى به تو دستور داده که وسیله عزت آنان را فراهم سازى.

تقیه از دیدگاه امام سجاد علیه السلامامام سجاد علیه السلام نیز فرموده است: «کسی که دست از امر به معروف و نهی از منکر بردارد، مانند کسی است که قرآن را کنار گذاشته و به آن پشت کرده باشد، مگر اینکه در حال « تقیه » باشد». سپس در تعریف « تقیه » فرمود: « تقیه آن است که از تجاوز و طغیان ستمگری بترسی». امام سجاد علیه السلام پس از ماجرای کربلا، به شدت مورد سوء ظن دستگاه اموی بود و مهم ترین اصلی که او و شیعیانش را از شر اقدامات خشن اموی ها محافظت نمود، همین « تقیه » بود. این اصل در طول تاریخ اسلام همیشه باعث حفظ و بقای شیعه بوده است.

تقیه از دیدگاه امام صادق علیه السلامامام صادق علیه السلام فرمود: هر کس قبل از قیام قائم ما حضرت مهدی علیه السلام تقیه نکند، از ما نیست. و نیز فرمود: تقیه، دین من و دین پدران من است. هر کس آنجا که باید تقیه کند، تقیه نکند، مانند کسی است که ما را عملا به قتل رسانیده باشد. آن هم قتل عمد، نه قتل سهوی. بدانید، تقیه در هر ضرورتی، لازم است. من خودم گاهی می شنوم که شخصی، امیرالمؤمنین علیه السلام را ناسزا می گوید، در حالیکه بین من و او یک ستون فاصله است. اما خود را پشت ستون پنهان می کنم و پس از نماز می روم و به او سلام میکنم و به روی او نمی آورم و نیز در روایت دیگری فرمود: دین ندارد کسی که تقیه نکند و در روایت دیگر فرمود: تقیه سپر مؤمن است و نیز امام صادق علیه السلام فرمود: هر کس سر ما اهل بیت را افشاء کند، خداوند حرارت آهن را بر او میچشاند، چرا که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: ترک کننده تقیه مانند تارک نماز است، در جای دیگر تقیه را به یک سپر دفاعى، تشبیه می کند و مى فرماید: «التقیة ترس المؤمن و التقیة حرز المؤمن؛ تقیه سپر مؤمن است، و تقیه وسیله حفظ مؤمن است» (وسائل الشیعه جلد 11 حدیث 6 از باب 24 ). هم چنین می فرماید: «التقیة دینی و دین آبائی، و لا دین لمن لا تقیة له و التقیة ترس الله فى الأرض، لأن مؤمن آل فرعون لو أظهر الإسلام لقتل؛ تقیه آئین من و آئین پدران من است، کسى که تقیه ندارد دین ندارد، تقیه سپر نیرومند پروردگار در زمین است، چرا که اگر مؤمن آل فرعون ایمان خود را اظهار مى کرد مسلما کشته مى شد (و رسالت او در حفظ آئین موسى به هنگام خطر انجام نمى شد) (مجمع البیان/ جلد 8 صفحه 521 ذیل آیه 28 سوره مؤمن).

تقیه از دیدگاه امام باقر علیه السلامامام باقر علیه السلام فرمود: اسرار ما را کتمان کنید و مردم را بر گردن ما سوار نکنید (یعنی در صورت عدم تقیه شما، ما به زحمت می افتیم). امیرالمؤمنین علیه السلام نیز فرمود: بعد از من شما را مجبور میکنند که به من ناسزا بگویید و از من بیزاری بجویید، ناسزا را بگویید، چون برای من مانند زکات است و برای شما موجب نجات، اما بیزاری نجوئید، چرا که من بر فطرت پاک اسلام زاییده شده ام و در ایمان آوردن به رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم، گوی سبقت را از همه ربوده ام. در کافى از امام باقر (ع) روایت آورده که فرمود: تقیه در هر چیزى براى آدمى خواه ناخواه پیش مى آید، و خدا هم به همین جهت آن را حلال فرموده ( کافى ج 2 ص 220 ح 18 ).

تقیه تاریخی عمار یاسریکی از کسانی که در صدر اسلام دست به یک تقیه تاریخی زد عمار یاسر بود که کفار مکه او را به همراه پدر و مادرش گرفتند و به آنها شکنجه های سختی دادند تا از دین اسلام دست بردارند و از حضرت محمد صلی الله علیه و اله و سلم تبری و بیزاری بجویند. یاسر پدر عمار و سمیه - مادرش - آنقدر پافشاری و استقامت کردند تا به دست کفار مکه شهید شدند. اما عمار بدون اینکه کوچکترین تردیدی از دین اسلام در قلب او راه پیدا کند با زبانش خواسته های کفار را تأیید کرد و در ظاهر از دین اسلام بیزاری جست. خبر کار عمار را به رسول خدا دادند. پیامبر فرمود: عمار از سر تا قدمش پر است از ایمان، و ایمان با گوشت و خون او عجین است. عمار، در حالی که گریه می کرد، خدمت پیامبر رسید و عرض کرد: یا رسول الله! من بالاخره آنچه نباید بگویم گفتم و از اسلام، به ظاهر بیزاری جستم و از خدایان آنها تعریف کردم. رسول خدا، دست بر چشمان گریان عمار کشید و فرمود: اشکالی ندارد، اگر باز هم تکرار کردند، تو هم تکرار کن. سپس این آیه نازل شد: « من کفر بالله من بعد ایمانه الا من اکره و قلبه مطمئن بالایمان؛ هرکس پس از ایمانش به خدا کافر شود (جزایش دوزخ است) جز کسی که تحت فشار (واقع) شده ولی دلش به ایمان محکم است» (سوره نحل آیه 106). در این آیه کافر شدن بعد از ایمان مورد سرزنش و عذاب معرفی شده است جز در مواردی که اکراه و اجبار و ضرورت ایجاب کند، که در آن صورت کفر زبانی با اطمینان قلبی به ایمان اجازه داده شده است ).

خدا چه نیازی به عبادات ما دارد؟

عبادت ها و نیایش هاى ما چیزى بر جاه و جلال خدا نمى‏افزاید همانگونه كه ترك آنها چیزى از عظمت مقام او نمى‏كاهد، او نیازى به عبادت ما ندارد، اگر همه مردم زمین كافر شوند او بى‏نیاز است: «إِنْ تَكْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ» چنان كه اگر همه مردم رو به خورشید خانه بسازند یا پشت به خورشید، در خورشید اثرى ندارد.


عبادة
این عبادتها كلاس هاى تربیت براى آموزش تقوا است، تقوا همان احساس مسئولیت و خودجوشى درونى است كه معیار ارزش انسان و میزان سنجش شخصیت او است.

اوّلین نعمت‏ها، نعمت آفرینش، و اوّلین دستور، كُرنش در برابر خالق!!

یا أَیُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِی خَلَقَكُمْ وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (بقره21)

اى مردم! پروردگارتان كه شما و پیشینیان شما را آفرید، پرستش كنید تا اهل تقوا شوید.

در آیات گذشته سوره بقره خداوند حال سه دسته (پرهیزكاران، كافران و منافقان) را شرح داد و بیان داشت كه پرهیزكاران مشمول هدایت الهى هستند، و قرآن راهنماى آنان است در حالى كه بر دلهاى كافران مهر جهل و نادانى زده، و به خاطر اعمالشان بر چشم آنها پرده غفلت افكنده و حس تشخیص را از آنان سلب نموده است و منافقان بیماردلانى هستند كه بر اثر سوء اعمالشان بر بیماریشان مى‏افزاید.

اما اینجا، بعد از این مقایسه روشن، خط سعادت و نجات را كه پیوستن به گروه اول است مشخص ساخته مى‏گوید:" اى مردم پروردگارتان را پرستش كنید كه هم شما و هم پیشینیان را آفرید تا پرهیزگار شوید."

حال توجه به چند نكته در این مقطع ضروری به نظر می رسد:

1- خطاب" یا أَیُّهَا النَّاسُ" (اى مردم) كه در قرآن حدود بیست بار تكرار شده و یك خطاب جامع و عمومى است نشان مى‏دهد كه قرآن مخصوص نژاد و قبیله و طایفه و قشر خاصى نیست، بلكه همگان را در این دعوت عام شركت مى‏دهد، همه را دعوت به پرستش خداى یگانه، و مبارزه با هر گونه شرك و انحراف از خط توحید مى‏كند.

براى برانگیختن حس شكرگزارى مردم، و جذب آنها به عبادت پروردگار از مهمترین نعمت شروع مى‏كند كه نعمت خلقت و آفرینش همه انسانها است، نعمتى كه هم نشانه قدرت خدا است، و هم علم و حكمت او و هم رحمت عام و خاصش چرا كه در خلقت انسان این گل سر سبد عالم هستى، نشانه‏هاى علم و قدرت بى‏پایان خدا و نعمتهاى گسترده‏اش كاملا به چشم مى‏خورد

در كتاب‏هاى قانون، مواد قانون، بدون خطاب بیان مى‏شود، ولى قرآن كتاب قانونى است كه با روح و عاطفه مردم سر و كار دارد، لذا در بیان دستورات، خطاب مى‏كند. البتّه خطاب‏هاى قرآن مختلف است.( براى عموم مى‏فرماید: «یا ایّها الناس»، امّا براى هدایت‏یافتگان فرموده: «یا ایّها الذین امنوا» )

2- براى برانگیختن حس شكرگزارى مردم، و جذب آنها به عبادت پروردگار از مهمترین نعمت شروع مى‏كند كه نعمت خلقت و آفرینش همه انسانها است، نعمتى كه هم نشانه قدرت خدا است، و هم علم و حكمت او و هم رحمت عام و خاصش چرا كه در خلقت انسان این گل سر سبد عالم هستى، نشانه‏هاى علم و قدرت بى‏پایان خدا و نعمتهاى گسترده‏اش كاملا به چشم مى‏خورد.

تقوا

آنها كه در برابر خدا خاضع نیستند و او را پرستش نمى‏كنند غالبا به خاطر این است كه در آفرینش خویش و پیشینیان نمى‏اندیشند، و به این نكته توجه ندارند كه این آفرینش بزرگ را نمى‏توان به عوامل كور و كر طبیعى نسبت داد، و این نعمتهاى حساب شده و بى‏نظیر را كه در جسم و جان انسان، نمایان است، نمى‏توان از غیر مبدء علم و قدرت بى‏پایانى دانست.   بنابراین یادآورى این نعمتها، هم دلیلى است بر خداشناسى، و هم محركى است براى شكرگزارى و پرستش.

البته با توجه به آیات قرآن واضح است كه هدف از خلقت جهان و انسان، تكامل انسان‏هاست. یعنى هدف از آفرینش هستى، بهره‏گیرى انسان‏هاست ( «سَخَّرَ لَكُمُ» جاثیه، 13. «خَلَقَ لَكُمْ» بقره، 29) و تكامل انسان‏ها در گرو عبادت («وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ» ذاریات، 563) و اثر عبادت، رسیدن به تقوى ( «اعْبُدُوا رَبَّكُمُ» «لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ» بقره، 21)

 و نهایت تقوى، رستگارى است. («وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ» بقره، 189)

3- نتیجه این پرستش، تقوا و پرهیزگارى است (لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ).

بنابراین عبادتها و نیایشهاى ما چیزى بر جاه و جلال خدا نمى‏افزاید همانگونه كه ترك آنها چیزى از عظمت مقام او نمى‏كاهد، این عبادتها كلاسهاى تربیت براى آموزش تقوا است، تقوا همان احساس مسئولیت و خودجوشى درونى است كه معیار ارزش انسان و میزان سنجش شخصیت او است.

4- تكیه بر" الَّذِینَ مِنْ قَبْلِكُمْ" (كسانى كه پیش از شما بودند) شاید اشاره به این باشد كه اگر شما در پرستش بتها استدلال به سنت نیاكانتان مى‏كنید خدا هم آفریننده شما است و هم آفریننده نیاكان شما است، هم مالك و پرورش دهنده شما است و هم مالك و پرورش دهنده آنها، بنا بر این، پرستش بتها چه از ناحیه شما باشد و چه از ناحیه آنها چیزى جز انحراف نیست‏ .

بنابراین یادآورى این نعمتها، هم دلیلى است بر خداشناسى، و هم محركى است براى شكرگزارى و پرستش

سؤال: چرا خدا را عبادت كنیم؟

پاسخ: در چند جاى قرآن پاسخ این پرسش چنین آمده است:

چون خداوند خالق و مربّى شماست. «اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِی خَلَقَكُمْ» (مشركان خالقیّت را پذیرفته ولى ربوبیّت را انكار مى‏نمودند، خداوند در این آیه دو كلمه«ربّكم» و «خلقكم» را در كنار هم آورده تا دلالت بدین نكته كند كه خالق شما، پروردگار شماست.)

چون تأمین كننده رزق و روزى و امنیت شماست.«فَلْیَعْبُدُوا رَبَّ هذَا الْبَیْتِ الَّذِی‏أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ» (قریش، 3- 4) چون معبودى جز او نیست. «لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِی» (طه، 14) عبادت انسان، هدف آفرینش انسان است نه هدف آفریننده. او نیازى به عبادت ما ندارد، اگر همه مردم زمین كافر شوند او بى‏نیاز است: «إِنْ تَكْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ» چنان كه اگر همه مردم رو به خورشید خانه بسازند یا پشت به خورشید، در خورشید اثرى ندارد.

پروردگار

با اینكه عبادت خدا بر ما واجب است، چون خالق و رازق و مربّى ماست، ولى بازهم در برابر این اداى تكلیف، پاداش مى‏دهد و این نهایت لطف اوست.

آنچه انسان را وادار به عبادت مى‏كند امورى است، از جمله:

1ـ توجّه به نعمت‏هاى او كه خالق و رازق و مربّى ماست.

2ـ توجّه به فقر و نیاز خود.

3ـ توجّه به آثار و بركات عبادت.

4ـ توجّه به آثار سوء ترك عبادت.

5ـ توجّه به اینكه همه هستى، مطیع او و در حال تسبیح او هستند، چرا ما وصله ناهمرنگ هستى باشیم.

6ـ توجّه به اینكه عشق و پرستش، در روح ماست و به چه كسى برتر از او عشق بورزیم.

 

طرح یك سؤال:

در قرآن آمده است: «وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى یَأْتِیَكَ الْیَقِینُ» یعنى‏ عبادت كن تا به یقین برسى. پس آیا اگر كسى به یقین رسید، نمازش را ترك كند؟!

پاسخ: اگر گفتیم: نردبان بگذار تا دستت به شاخه بالاى درخت برسد، معنایش این نیست كه هر گاه دستت به شاخه رسید، نردبان را بردار، چون سقوط مى‏كنى.

كسى كه از عبادت جدا شد، مثل كسى است كه از آسمان سقوط كند «فَكَأَنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ» به علاوه كسانى كه به یقین رسیده‏اند مانند: رسول خدا و امامان معصوم، لحظه‏اى از عبادت دست برنداشتند. بنا بر این مراد آیه، بیان آثار عبادت است نه تعیین محدوده‏ى عبادت.

اینكه عبادت خدا بر ما واجب است، چون خالق و رازق و مربّى ماست، ولى بازهم در برابر این اداى تكلیف، پاداش مى‏دهد و این نهایت لطف اوست

آیات و روایات، براى عبادت شیوه‏ها و شرایطى را بیان نموده است، ولى چون این آیه، اوّلین فرمان الهى خطاب به انسان در قرآن است، سرفصل‏هایى را بیان مى‏كنیم تا مشخّص شود عبادت باید چگونه باشد:

1ـ عبادت مامورانه، یعنى طبق دستور او بدون خرافات.

2ـ عبادت آگاهانه، تا بدانیم مخاطب و معبود ما كیست. «حَتَّى تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ» (نساء، 43)

3ـ عبادت خالصانه. «وَ لا یُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً» (كهف، 110)

4ـ عبادت خاشعانه. «فِی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ» (مؤمنون، 2)

5ـ عبادت مخفیانه. پیامبر صلى اللَّه علیه و آله فرمودند: «اعظم العبادة اجراً اخفاها» (بحار، ج 70، ص 251)

6ـ عبادت عاشقانه. پیامبر صلى اللَّه علیه و آله فرمودند:«افضل الناس مَن عَشق العبادة» (بحار، ج 70، ص 253)

و خلاصه در یك نگاه باید بگوییم كه براى عبادت سه نوع شرط است:

الف: شرط صحّت، نظیر طهارت و قبله.

ب: شرط قبولى، نظیر تقوى.

ج: شرط كمال، نظیر اینكه عبادت باید آگاهانه، خاشعانه، مخفیانه و عاشقانه باشد كه اینها همه شرط كمال است. (براى تفصیل بیشتر به كتاب پرتوى از اسرار نماز و تفسیر نماز نوشته حجت الاسلام قرائتی مراجعه نمایید)

پیام‏های آیه:

1ـ دعوت انبیا، عمومى است و همه مردم را دربر مى‏گیرد. «یا أَیُّهَا النَّاسُ»

2ـ از فلسفه‏هاى عبادت، شكرگزارى از ولى نعمت است. «اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِی خَلَقَكُمْ»

3ـ اوّلین نعمت‏ها، نعمت آفرینش، و اوّلین دستور، كُرنش در برابر خالق است.

«اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِی خَلَقَكُمْ»

4ـ مبادا بت‏پرستى یا انحراف نیاكان، ما را از عبادت خداوند دور كند، حتّى آنان‏

نیز مخلوق خداوند هستند. «وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِكُمْ»

5ـ عبادت، عامل تقواست. اگر عبادتى تقوى ایجاد نكند، عبادت نیست.

«اعْبُدُوا» «لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ»

به عبادت خود مغرور نشویم كه هر عبادتى، تقوا ساز نیست. «لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ»

تقوای قبل از عمل و تقوای بعد از عمل

نکته ای است که من به تفاسیر که برخورد کردم دیدم این نکته را ذکر کرده اند: در «ولتنظر نفس ما قدمت لغد؛ و انسان باید بنگرد که برای فردا چه پیش فرستاده است» (حشر/18) «نفس» نکره ذکر شده است؛ کانه این است که یک کسی هم پیدا بشود چنین کاری بکند. نه اینکه معنایش این است که واجب کفائی است، بلکه یعنی آیا کسانی پیدا نمی شوند که اهل این کار باشند؟ و چرا اینچنین است؟ پس یک تقوا داریم که قبل از «ولتنظر» است. می گویند این تقوای قبل از عمل است که هر عملی باید مسبوق به تقوا باشد تا آن عمل قبول شود، چون «انما یتقبل الله من المتقین؛ خدا هر عملی را فقط از متقیان می پذیرد» (مائده/27).

انسان وقتی که اعمال زیادی انجام می دهد پیش خودش خیلی خودش را از خدا طلبکار می داند خصوصا که در کتابهای حدیث یا دعا مانند مفاتیح نوشته است که اگر مثلا دو رکعت نماز خواندی خداوند چقدر اجر و ثواب می دهد، اگر فلان زیارت را کردی چنین و چنان، با خود می گوید پس ما آنجا خیلی انبار کرده ایم، الی ما شاء الله انبار کرده ایم. قرآن می گوید: «انما یتقبل الله من المتقین» همه آنها درست است اما شرطش متقی بودن است. اگر متقی باشی خدا می پذیرد، اگر متقی نباشی اساسا از گمرک آنجا رد نمی شود، هیچ قبول نمی شود. دو مرتبه «و اتقوا الله» تقوا مقدمه عمل و شرط قبول عمل است و هر عملی انسان را آماده می کند برای تقوای بعد از عمل و تقوای بالاتر. «ان الله خبیر بما تعملون؛ خدا به تمام کارهای شما آگاه است» (حشر/18).

در یک آیه قرآن داریم: «یا ایها الذین امنوا اتقوا الله حق تقاته؛ تقوای الهی داشته باشید آن تقوایی که شایسته خداست» (آل عمران/102). گفتیم تقوا بر می گردد به خود نگهداری کردن از تخلف که باز تخلف به دنبال خودش مجازات می آورد. یک وقت هست انسان می خواهد تقوا داشته باشد در مورد یک قانون عرفی. قانون عرفی، یک قانون اجباری که به انسان تحمیل شده حد حکومتش چقدر است. فرض کنید انسان در خیابان می رود آنجا می داند مأمور هست، حد تقوا در آنجا اقتضا می کند که مثلا چون اینجا چشم مراقبی هست حدود مقررات را رعایت کند یا در اتاقی که چند نفر دیگر هم نشسته اند با هم آرامتر حرف می زنند. ولی اگر انسان بخواهد در مورد قانون الهی تقوا داشته باشد یعنی در مورد قانون کسی که از اعماق ضمیر انسان آگاه است، هیچ عملی، کوچک یا بزرگ، از انسان صادر نمی شود مگر اینکه او آگاه است به عمل انسان، به سر و ضمیرش آگاه است (در این صورت همیشه در هر حال باید مراقب باشد) این است که می گوید: «ان الله خبیر بما تعملون».

این «ان الله خبیر بما تعملون» به جای «اتقوا الله حق تقاته» است. بدانید تقوای الهی است؛ طرف خداست، («الحی القیوم لا تأخذه سنة و لا نوم؛ زنده و پاینده است. نه چرت می گیردش نه خواب» بقره/255)، آن که درباره او غفلت معنی ندارد. جمله «و لتنظر» که می فرماید باید دقت کنید، علمای اخلاق گفته اند مراقبه و محاسبه یعنی همین، مراقبه و محاسبه از همین آیه قرآن در می اید که البته تعبیر محاسبه در احادیث هم زیاد آمده است.

تقوا و تسلط بر نفس، کمترین تأثیر عبادت

تقوا یعنی چه؟ یعنی خودنگهداری. خودنگهداری یعنی چه؟ یعنی تسلط بر نفس. «ان تقوی الله حمت اولیاءالله محارمه، والزمت قلوبهم مخافته» (نهج البلاغه/ خطبه 114) امام علی علیه السلام می فرماید: تقوای الهی یک خاصیتش این است که انسان را از محرمات الهی نگهداری می کند. خاصیت دیگرش این است که خوف خدا را در دل انسان جایگزین می سازد.

قرآن در باب روزه می گوید: «یا ایها الذین آمنوا کتب علیکم الصیام کما کتب علی الذین من قبلکم لعلکم تتقون؛ ای مردم باایمان، برای شما روزه فرض شده است همچنان که برای پیشینیان شما فرض شده بود» (بقره/ 183) چرا؟ قرآن فلسفه را هم ذکر می کند: «لعلکم تتقون» برای اینکه در شما روح تقوا و ملکه تقوا پیدا بشود. ملکه تقوا یعنی چه؟ یعنی تسلط بر نفس. تسلط بر نفس همان است که امام صادق علیه السلام فرمود ربوبیت «العبودیة جوهرة کنهها الربوبیة؛ بندگی گوهری است که حقیقت اش ربوبیت و خدایی است». پس ما اگر ماه رمضانی را گذراندیم، شبهای احیایی را گذراندیم، روزه های متوالی را گذراندیم، بعد از ماه رمضان در دل خودمان احساس کردیم که دیگر بر شهوات خودمان بیش از پیش از ماه رمضان مسلط هستیم، بر عصبانیت خودمان از سابق بیشتر مسلط هستیم، بر چشم خودمان بیشتر مسلط هستیم، بر زبان خودمان بیشتر مسلط هستیم، بر اعضا و جوارح خودمان بیشتر مسلط هستیم و بالاخره بر نفس خودمان بیشتر مسلط هستیم و می توانیم جلو نفس اماره را بگیریم، این علامت قبولی روزه ماست. اما اگر ماه رمضانی گذشت و تمام شد، حظ ما از ماه رمضان – آن طور که پیامبر اکرم فرمود که بعضی از مردم حظشان از روزه فقط گرسنگی و تشنگی است – فقط این بوده که یک ماه یک گرسنگیهایی و یک تشنگیهایی کشیدیم (اغلب هم از بس که سحر و افطار می خوریم تشنه و گرسنه هم نمیشویم ولی لااقل بدحال می شویم)، یک بدحالی در مدت این یک ماه پیدا کردیم و در نتیجه این بدحالی قدرت ما بر کارکردن کمتر شد و چون قدرت ما بر کار کمتر شد بعد هم آمدیم روزه را را متهم کردیم که روزه هم شد کار در دنیا؟ (آن که محصل و دانشجوست می گوید من در تمام این ماه رمضان قدرت درس خواندنم کم شد. آن که اهل کار دیگری است می گوید قدرت فلان کار من کم شد، پس روزه بد چیزی است) این علامت قبول نشدن روزه ماست، در صورتی که اگر انسان در ماه رمضان روزه گیر واقعی باشد، اگر واقعا به خودش گرسنگی بدهد، اگر همین طور که گفته شده است سه وعده غذا را تبدیل به دو وعده کند، یعنی قبلا یک صبحانه و یک ناهار و یک شام می خورد، حالا دیگر ناهار نداشته باشد، افطارش فقط به اندازه یک صبحانه مختصر باشد، بعد هم سحر نه خیلی زیاد بر معده تحمیل کند بلکه یک غذای متعارف بخورد، بعد احساس می کند که هم نیروی بدنی اش بر کار افزایش پیدا کرده است و هم نیروی روحی اش بر کار خیر و هم نیروی روحی اش برای تسلط بر نفس. این حداقل عبادت است.

قرآن و نهج البلاغه و امام جعفر صادق علیه السلام و امام زین العابدین علیه السلام هرچه که کلمات را متفرق و به زبانهای مختلف گفته باشند ولی وقتی که شما نگاه می کنید می بینید همه یک حقیقت را دریافته اند و یک حقیقت را ذکر می کنند. ما در دو آیه از آیات قرآن اینچنین می خوانیم یعنی در دو جا این آیه تکرار شده است: «یا ایها الذین آمنوا استعینوا بالصبر والصلوة؛ ای اهل ایمان! از نماز و از صبر – که به روزه تفسیر شده است – کمک بگیرید» (بقره/153). این تعبیر خیلی عجیب است! به ما می گویند از نماز استمداد کن، از روزه استمداد کن، یعنی تو نمی دانی که این نماز چه منبع نیرویی است! این روزه چه منبع نیرویی است! اگر به شما گفتند نماز بخوانید، شما را به یک منبع نیرو هدایت کرده اند و اگر گفته اند روزه بگیرید شما را به یک منبع نیرو هدایت کرده اند. برای اینکه بر نفس و روح خودتان مسلط بشوید نماز بخوانید، روزه بگیرید.

با نعمت خدا معصیت نكنیم‏ !


عبد شاكر آن انسانى است كه با نعمت خدا معصیت نكند و با تكیه بر نعمت الهى، با امر و نهى حضرت او- كه به مصلحت انسان تنظیم شده- به مخالفت با وجود مقدس پروردگار برنخیزد.


شهوت

راستى چه جنایت بزرگ و سنگینى است كه انسان نعمت الهى را كه عبارت از تمام اعضا و جوارح انسانى و زمین و هوا و خوراك و پوشاك و تمام مواد مادى است صرف گناه و مخالفت با حضرت دوست كه از باب كرم و لطف و عنایت این همه نعمت در اختیار آدمى گذارده بنماید!!

گناه‏كار براى گناه ابزارى جز نعمت‏هاى الهى در اختیار ندارد، كسى كه مى‏خواهد به نامحرم نظر كند و راه خیانت به ناموس یك مملكت را به روى خود باز كند جز این نیست كه باید از نعمت چشم و قدم و مال و شهوت براى رسیدن به امیال شیطانى و جهنمى‏اش مایه بگذارد.

كسى كه مى‏خواهد از صداى حرام و آواز محرم و لهو و لعب و موسیقى‏هاى ایمان برانداز، لذّت ببرد جز این نیست كه باید از گوش و مال كه هر دو نعمت حق‏اند مایه بگذارد.

كسى كه مى‏خواهد دروغ بگوید، تهمت بزند، استهزا كند، افترا ببندد و دو به‏ هم زنى نماید، نفاق افكنى پیشه سازد، فحش بدهد، باطل بگوید، حق را ناحق كند، زورگویى كند، شهادت ناحق بدهد، جز این نیست كه باید از نعمت زبان استفاده كند.

كسى كه مى‏خواهد كار خلاف خدا انجام دهد، مگر نباید تمام هستى خود را براى افتادن در حرام به كار بگیرد؟!

مواظب باشیم نعمت، عامل غفلت و بدبختى ما نشود، تمام این نعمت‏ها را خداوند مهربان براى خوشبختى ما قرار داده، قدرشناس نعمت باشید و راه خرج كردن نعمت را از انبیا و ائمه و قرآن بیاموزید

معناى واقعى شكر چیست؟

شکر

داوود پیامبر از خدا پرسید: اى مولاى من! اگر بخواهم شكر تو را در آن حدّى كه خشنودى تو در آن است انجام دهم چه كنم؟

جواب آمد: آنچه نعمت به تو عنایت كردم در همان راهى خرج كن كه به آن دستور داده‏ام كه خرج نعمت در جایى كه براى آن معیّن شده عین شكر من است.

پس هر گناهى برابر این روایت، عین ناسپاسى و كفران نعمت اوست و حق این است كه خداى بزرگ، نعمت‏هاى خود را از ناسپاسان سلب كند.

بیایید در مرحله اوّل، خالق نعمت‏ها را بشناسیم، سپس به شناخت نعمت‏ها و این كه تمام نعم عنایت و مرحمت اوست اقدام كنیم، آن‏گاه به شكر نعمت كه خرج كردن آن در راه اوست دست زده و از این راه، هم به تثبیت نعمت برخیزیم، هم درِ خیر دنیا و آخرت را به روى خود باز كنیم.

نعمت خدا را خرج هوا و هوس و خواسته‏هاى غلط شیاطین درون و برون نكنیم، از نعمت‏ها براى آبادى دنیا و آخرت استفاده كنیم، وگرنه به عذابى دچار خواهیم شد كه هیچ قدرتى ما را از آن عذاب نتواند نجات دهد.

مواظب باشیم نعمت، عامل غفلت و بدبختى ما نشود، تمام این نعمت‏ها را خداوند مهربان براى خوشبختى ما قرار داده، قدرشناس نعمت باشید و راه خرج كردن نعمت را از انبیا و ائمه و قرآن بیاموزید.

پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله فرمود: قدم بنده‏اى در برابر حضرت حق حركت نمى‏كند مگر این كه از چهار چیز از او سؤال شود: عمرت و بدنت را در چه راهى صرف كردى، ثروتت را از كجا آوردى و در كجا خرج كردى و از عشق ما اهل بیت از او سؤال مى‏شود، مردى به حضرت گفت: علامت حبّ شما چیست؟ حضرت فرمود: عشق به این مرد، آن‏گاه دست بر سر على بن ابى‏طالب گذاشت

در برابر نعمت‏هاى معنوى بیش‏تر احساس مسؤولیت كنید، با اتصال به‏ نعمت‏هاى معنوى و به كارگیرى صحیح آنها، خود را به رشد و كمال و خیر دنیا و آخرت برسانید.

بى‏تفاوتى در برابر قرآن، نبوّت انبیا، امامت امامان علیهم السلام، فقه فقیهان، عرفان عارفان، عین ناسپاسى و كفران است.

روز قیامت روزى است كه از همه انسان‏ها نسبت به نعمت‏هایى كه در اختیار داشتند سؤال خواهد شد. روایت زیر یكى از روایات مهمّى است كه در این زمینه وارد شده:

قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله علیه و آله:

لا یَزُولُ قَدَمُ عَبْدٍ یَوْمَ الْقِیامَةِ مِنْ بَیْنَ یَدَىِ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ حَتّى‏ یَسْأَلَهُ عَنْ أَرْبَعَ خِصالٍ:

عُمْرُكَ فِیما أَفْنَیْتَهُ وَجَسَدُكَ فیما أَبْلَیْتَهُ وَمَالُكَ مِنْ أَیْنَ اكْتَسَبْتَهُ وَأَیْنَ وَضَعْتَهُ وَعَنْ حُبِّنا أَهْلَ الْبَیْتِ فَقَالَ رَجُلٌ مِنَ الْقَوْمِ وَما عَلامَةُ حُبِّكُمْ یا رَسُولَ اللّهِ فَقالَ مَحَبَّةُ هذا وَوَضَعَ یَدَهُ عَلى‏ رَأْسِ عَلِى بْنِ أَبى‏طالِبٍ‏« بحار الأنوار: 27/ 103، باب 4، حدیث 70.».

پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله فرمود: قدم بنده‏اى در برابر حضرت حق حركت نمى‏كند مگر این كه از چهار چیز از او سؤال شود: عمرت و بدنت را در چه راهى صرف كردى، ثروتت را از كجا آوردى و در كجا خرج كردى و از عشق ما اهل بیت از او سؤال مى‏شود، مردى به حضرت گفت: علامت حبّ شما چیست؟ حضرت فرمود: عشق به این مرد، آن‏گاه دست بر سر على بن ابى‏طالب گذاشت.

حضرت محمد

شكر نعمت عمر، به این است كه این گوهر گرانبها خرج طاعت حق گردد و شكر بدن، عبادت حق و خدمت به خلق و شكر مال، از حلال به‏دست آوردن و در حلال و خیر خرج كردن و شكر نعمت امامت، فرمان بردن از امر و نهى امام علیه السلام و عشق به اوست.

امیرالمؤمنین علیه السلام در سفارشى به فرزند عزیزش حضرت مجتبى علیه السلام مى‏فرماید:

أُوصیكَ بِتَقْوَى اللّهِ وَإقامَ الصَّلاةِ لِوَقْتِها وَایتاءَ الزَّكاةِ عِنْدَ مَحَلِّها وَأُوصیكَ بِمَغْفِرَةِ الذَّنْبِ وكَظْمِ الْغَیْظِ وَصِلَةِ الرَّحِمِ وَالْحِلْمِ عِنْد الجاهِلِ وَالتَّفَقُّهِ فِى الدّینِ وَالتَّثَبُّتِ فِى الأَمْرِ وَالتَّعَهُّدِ لِلْقُرآنِ وَحُسْنِ الْجَوارِ وَالأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْىِ عَنِ الْمُنْكَرِ وَاجْتِنابِ الْفَواحِشِ كُلِّها فى كُلِّ ما عُصِىَ اللّهُ فیهِ‏ « تحف العقول: 222؛ بحار الأنوار: 75/ 62، باب 16، حدیث 142.»؛

فرزندم تو را به خویشتن دارى از گناه و نماز به وقت و پرداخت زكات در محل خودش سفارش مى‏كنم از تو مى‏خواهم از گناه دیگران چشم بپوشى و خشم را فرو ببرى و صله رحم به جا آورى و در برابر جاهل بردبار باشى و در دین راه فهم پیش بگیرى و در امر خود پا برجا باشى و نسبت به قرآن متعهّد بوده و با همسایه نیك رفتارى پیشه كنى، امر به معروف و نهى از منكر كن، از تمام فواحش، در آنچه خدا در آن معصیت مى‏شود بپرهیز.

حضرت صادق علیه السلام مى‏فرماید: وَأَنْ لا یَعْصِیَهُ بِنِعْمَتِهِ أَوْ یُخَالِفَهُ بِشَىْ‏ءٍ مِنْ أَمْرِهِ وَنَهْیِهِ بِسَبَبِ نِعْمَتِهِ‏ شكر به این است كه با نعمتش معصیت نكنى و از قدرت و قوّتِ نعمت در امر و نهى او به مخالفت برنخیزى

اگر عمر بر طبق این روایات صرف شود، به حقیقت، شكر عمر به جا آورده شده و وقت و نعمت در گناه حق مصرف نشده.

 

اقسام انسانها در برابر نعمت‏ها

در این‏جا لازم است تذكر داده شود كه انسان‏ها در برابر نعمت‏هاى حق به‏خصوص نعمت‏هاى معنوى بر چهار دسته‏اند:

اوّل: گروهى كه از ابتدا از قبول نعمت حق روى گردانده و از ریشه، نعمت مادّى یا معنوى را قبول نكرده‏اند، تن به كار نداده و تنبلى پیشه كرده و سربار مردم و دچار فساد شده‏اند یا دین خدا را نپذیرفته و راه ضلالت و گمراهى و جنایت و خیانت پیشه كردند.

دوّم: گروهى كه نعمت مادّى یا معنوى را پذیرفته ولى از خرج آن بخل ورزیده و نعمت خدا را معطّل گذاردند در مال قرار گرفتند و انفاق نكردند، عالم شدند و به خاطر عافیت‏طلبى به گوشه‏اى خزیده و از خرج نعمت دانش دریغ ورزیدند!

سوّم: گروهى كه نعمت را قبول كردند، ولى در راه غیر دوست مصرف كردند، مانند ثروتمندان طاغى و عالمان دربارى.

چهارم: گروهى كه نعمت مادى و معنوى را پذیرفتند و خویش را نسبت به مال و علم یا نعمت دیگر، امین خدا دانستند و برابر با خواسته حضرت حق به مصرف كردن نعمت اقدام كردند، اینان همان دسته‏اى هستند كه قرآن مجید از آنها تحت عنوان بندگان شاكر یاد كرده است، در هر صورت حضرت صادق علیه السلام مى‏فرماید:

وَأَنْ لا یَعْصِیَهُ بِنِعْمَتِهِ أَوْ یُخَالِفَهُ بِشَىْ‏ءٍ مِنْ أَمْرِهِ وَنَهْیِهِ بِسَبَبِ نِعْمَتِهِ‏

شكر به این است كه با نعمتش معصیت نكنى و از قدرت و قوّتِ نعمت در امر و نهى او به مخالفت برنخیزى.

تفکر پلورالیسم در اندیشه جرج جرداق و جبران خلیل جبران

بسیاری از مردم زمان ما طرفدار این فکر شده اند که برای انسان کافی است که خدا را بپرستد و به یکی از ادیان آسمانی که از طرف خدا آمده است انتساب داشته باشد، دستورهای آن را بکار بندد، شکل دستورها چندان اهمیتی ندارد، حضرت مسیح هم پیغمبر است، حضرت محمد هم پیغمبر است، اگر طبق آئین مسیح عمل کنیم و هفته ای یک بار به کلیسا برویم صحیح است و اگر هم طبق آئین حضرت خاتم الانبیاء عمل کنیم و هر روزی پنج بار نماز بگزاریم درست است. اینان می گویند مهم این است که انسان به خدا ایمان داشته باشد و طبق یکی از برنامه های خدایی عمل کند.

جرج جرداق صاحب کتاب الامام علی ( ع ) و جبران خلیل جبران نویسنده معروف مسیحی لبنانی و افرادی مانند آنان دارای چنین ایده ای می باشند. این دو نفر نسبت به حضرت رسول اکرم و حضرت امیر - و مخصوصا حضرت امیر - مانند یک مؤمن معتقد به آنها سخن می گویند. بعضی می پرسند چگونه این افراد با وجود اعتقاد به امیرالمؤمنین علیه السلام و پیغمبر اکرم ص باز هم مسیحی هستند؟ اینها اگر راستگو بودند، مسلمان شده بودند، چون مسلمان نشده اند پس معلوم می شود زیر کاسه، نیم کاسه ای است، نیرنگ می زنند، پس اینها در اظهار علاقه و عقیده به پیغمبر و علی صداقت ندارند. پاسخ این است که اینان در اظهار علاقه و عقیده شان به پیغمبر و امیرالمؤمنین بی صداقت نیستند اما طرز تفکر خاصی در التزام به ادیان این افراد عقیده دارند که انسان به دین خاصی ملزم نیست، هر دین از ادیان را داشته باشد کافی است لهذا اینان در عین مسیحی بودن، خود را دوستدار و مقرب نزد علی علیه السلام می دانند و حتی معتقدند که آن حضرت نیز همین ایده آنان را داشته است. جرج جرداق می گوید: علی بن ابی طالب اباء دارد از اینکه بر مردم لازم کند که حتما دین خاصی را بپذیرند.

نفی پلورالیسم با توجه به دین اسلامبرخی عقیده دارند که انسان به دین خاصی ملزم نیست، هر دین از ادیان را داشته باشد کافی است. ما این ایده را باطل می دانیم. درست است که در دین، اکراه و اجباری نیست («لا اکراه فی الدین» بقره / 256 ) ولی این سخن به این معنی نیست که دین خدا در هر زمانی متعدد است و ما حق داریم هر کدام را که بخواهیم انتخاب کنیم. چنین نیست، در هر زمانی یک دین حق وجود دارد و بس، هر زمان پیغمبر صاحب شریعتی از طرف خدا آمده مردم موظف بوده اند که از راهنمایی او استفاده کنند و قوانین و احکام خود را چه در عبادات و چه در غیر عبادات از او فرا گیرند تا نوبت به حضرت خاتم الانبیاء رسیده است. در این زمان اگر کسی بخواهد بسوی خدا راهی بجوید باید از دستورات دین او راهنمایی بجوید. قرآن کریم می فرماید: «و من یبتغ غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه و هو فی الاخرة من الخاسرین؛ و هر کس غیر از اسلام دینی بجوید هرگز از او پذیرفته نشود و او در جهان دیگر از جمله زیانکاران خواهد بود» ( آل عمران / 85 ). اگر گفته شود که مراد از اسلام، خصوص دین ما نیست بلکه منظور تسلیم خدا شدن است، پاسخ این است که البته اسلام همان تسلیم است و دین اسلام همان دین تسلیم است ولی حقیقت تسلیم در هر زمانی شکلی داشته و در این زمان، شکل آن همان دین گرانمایه ای است که به دست حضرت خاتم الانبیاء ظهور یافته است و قهرا کلمه اسلام بر آن منطبق می گردد و بس، به عبارت دیگر لازمه تسلیم خدا شدن پذیرفتن دستورهای او است و روشن است که همواره به آخرین دستور خدا باید عمل کرد و آخرین دستور خدا همان چیزی است که آخرین رسول او آورده است.

آیا معاد، جسمانی است؟

مقدمه:

وقتی سخن از معاد جسمانی به میان می آید، به این معنا نیست که معاد فقط جسمانی است نه روحانی، بلکه روحانی بودن معاد، امری مسلم و مورد پذیرش همگان است و فقط معدودی از متکلمان که منکر روح بوده اند، آن را انکار کرده اند.

شاید عاملی که باعث شده عنوان این بحث معاد جسمانی باشد، این است که اولین فیلسوفانی که به اثبات معاد پرداختند مانند ابن سینا فقط توانستند معاد روحانی را عقلا اثبات کنند و بعدها عده ای از متکلمین ناتوانی آنها در اثبات معاد جسمانی را، به منزله انکار آن دانستند، در حالی که ابن سینا به صراحت می گوید: هرچند جسمانی بودن معاد را نمی توان عقلا اثبات کرد اما با دلیل نقلی می پذیریم.


دلائل پذیرش معاد جسمانی

اولین و مهم ترین عاملی که باعث شده است معاد را، نه فقط روحانی، بلکه جسمانی هم بدانیم این است که همان پیامبرانی که برای ما از معاد خبر آورده اند، آن را به این صورت مطرح کرده اند. مثلاً در قرآن کریم، آیاتی که درباره ی ثواب ها و عقاب های اخروی آمده، ثواب ها و عقاب های جسمانی را نیز شامل می شود: اموری نظیر مناظر زیبایی چشم ها را خیره می کند، خوردنی های لذیذ و آشامیدنی های گوارا، ازدواج مطهر و ... در بهشت، و آب جوشان، غل و زنجیر، شراره های آتش و دود، و ... در جهنم.

از آنجایی که معاد، بازگشت اشیا با تمام وجودشان به چیزی است که از آن وجود یافته اند و اثبات کرده ایم که این بازگشت امری ضروری است، بنابراین ضرورتاً این بازگشت باید با تمام وجود باشد و نتیجتاً وجودی که دارای مراتب و جهات مختلفی است که بعضی از آنها با هم متحدند، باید با تمام وجودش به آنها بازگردد

کثرت و ظهور آیات حد این زمینه، به اندازه ای است که نمی توان همه را تأویل کرد. همچنین از خود آیات فهمیده می شود که سوالات کفار و منکران معاد نیز بیشتر به نحوی بوده که معاد جسمانی را انکار می کرده اند، مثلاً می پرسیده اند این استخوان که پراکنده شد، چه کسی می تواند آن ها را جمع کند؟

پس مهم ترین علت و انگیزه ای که موجب اعتقاد به جسمانی بودن معاد (علاوه بر روحانی بودن آن) شده است، همین آیات قرآن کریم و سخنان همان کسی است که از اصل معاد به ما خبر داده است.

 

اثبات عقلی معاد جسمانی

اینکه آیا عقلاً هم می توان معاد جسمانی را اثبات کرد؟ پاسخ این سوال، مثبت است. شاید صدرالمتألهین اولین فیلسوفی باشد که توانسته است بر اساس مبانی محکم فلسفی، معاد جسمانی را به اثبات برساند که به دلیل دشوار بودن مبحث، از آوردن آن در اینجا خودداری می کنم. اما لازم است اشاره کنیم که بر اساس مبانی حکمت متعالیه ملاصدرا، اثبات می شود که معاد جسمانی نه تنها محال نیست، بلکه اساساً امکان ندارد معاد جسمانی نباشد و این مطلب را فلاسفه ی پس از وی با بیانات مختلفی آورده اند، که از جمله می توان به تقریرات علامه طباطبائی اشاره نمود. در بیان علامه آمده است: از آنجایی که معاد، بازگشت اشیا با تمام وجودشان به چیزی است که از آن وجود یافته اند و اثبات کرده ایم که این بازگشت امری ضروری است، بنابراین ضرورتاً این بازگشت باید با تمام وجود باشد و نتیجتاً وجودی که دارای مراتب و جهات مختلفی است که بعضی از آنها با هم متحدند، باید با تمام وجودش به آنها بازگردد.

پس ملحق شدن بدن به نفس در معاد امری ضروری است، جز اینکه نشئه ی دنیا به نشئه ی دیگری که آخرین مرتبه کمال و حیات است تبدیل می شود و بدن مانند نفس زنده، زنده و نورانی می شود."

 

خلاصه سخن ...

با توجه به این که اصل شخصیت انسان روح است نه بدن، اما معاد جسمانی همانطور که بیان شد علاوه بر آیات قرآن کریم بر اساس دلائل عقلی متکلمان و فلاسفه نیز قابل اثبات بوده و از سوی دیگر جزء ضروریات مسلم رستاخیر انسان است.

تفسیر آیه 35 سوره نور بر طبق روایات

خداوند در سوره نور می فرماید: «الله نور السموات و الارض مثل نوره کمشکوة فیها مصباح المصباح فی زجاجه الزجاجه کانها کوکب دری یوقد من شجرة مبارکة زیتونة لا شرقیة و لا غربیة یکاد زیتها یضیی ء و لو لم تمسسه نار نور علی نور یهدی الله لنوره من یشاء و یضرب الله الامثال للناس و الله بکل شی ء علیم؛ خدا نور آسمان ها و زمین است. مثل نور او (خصلت ایمان و هدایت) چون چراغدانی است که در آن چراغی و آن چراغ در شیشه ای است. آن شیشه گویی اختری درخشان است که از درخت بابرکت زیتونی که نه شرقی است و نه غربی (بلکه در وسط باغ آفتاب می خورد) افروخته می شود. روغنش (از شفافیت) گرچه آتشی به آن نرسد، نزدیک است روشنی دهد، روشنی بر روی روشنی است. خدا هر که را بخواهد به نور خویش هدایت می کند، و این مثل ها را خدا برای مردم می زند و خدا به هر چیزی داناست».

در روایات ما این آیه دو جور تفسیر شده است و این خود نشان می دهد که این آیه قابل تطبیق بر انحائی از تفسیرهاست. در بعضی از روایات این مثل را مثل انسان دانسته اند ولی در روایات این را در عقل انسان پیاده نمی کنند، در ایمان انسان پیاده می کنند. این مشکات و زجاجه و مصباح را در روایات تشبیه کرده اند به تن انسان، سینه انسان، قلب انسان و نور ایمان انسان، که نور ایمان در قلب انسان چگونه قرار می گیرد و روح انسان در کالبد او چگونه قرار می گیرد. این مثل را برای انسان ذکر کرده اند ولی از نظر ایمان. در بعضی روایات دیگر، این مثل برای انسان است ولی نه برای هر فرد انسان مؤمن، بلکه برای کانون هدایت انسانها، یعنی دستگاه نبوت، آن هم نبوت ختمیه، به دلیل اینکه در آخر آیه می فرماید: «یهدی الله لنوره من یشاء» معلوم است که سخن از نوری است که خدا به وسیله آن مردم را هدایت می کند. در روایت اینطور تطبیق شده است که آن چراغدان، سینه و کالبد وجود مقدس خاتم الانبیاء ص است و آن چراغ ( مصباح ) نور ایمان و نور وحیی است که در قلب مقدس اوست، و بعد این که دارد «المصباح فی زجاجه» چون چراغ را به یک قندیل منتقل می کنند، نظر به جنبه انتقالش دارد و مقصود انتقال نور ایمان و ولایت و اقتباس این نور از پیغمبر ص نسبت به علی ع است. مقصود از " زجاجه " علی ع است و آن درخت پر برکت که از روغن او اینهمه نورانیتها پیدا شده است ابراهیم ع است، و چون در اینجا دارد آن درخت نه شرقی است و نه غربی روایت می گوید مقصود این است: «ما کان ابراهیم یهودیا و لا نصرانیا» ابراهیم نه به راست متمایل بود نه به چپ، نه طریقه انحرافی یهود را داشت و نه طریقه انحرافی مسیحیت را، بلکه بر حق و در جاده حق بود: «و لکن کان حنیفا مسلما» (آل عمران/67)، پس این هم به اصطلاح نوع دیگری تفسیر برای این آیه کریمه و برای این مثل است و همان طور که عرض کردم این آیه، آیه ای نیست که من بتوانم ادعا کنم که صد در صد مقصود از مثل این است که من می گویم. خدا مثلی ذکر کرده برای اینکه تأمل و تدبر کنیم و این مثل هم آنچنان مثل جامعی است که هم می تواند مثلی باشد برای هدایت خدا تمام جهان را، یعنی تمام جهان تشبیه شده است به یک خانه ای که آن خانه، تاریک مطلق نیست بلکه در آن خانه یک چراغ نورانی نورانی وجود دارد و آن نور خداست، و این همان مطلبی است که قرآن کریم در آیات دیگر ذکر کرده و نکته بسیار حساسی هم هست و آن این است که تمام ذرات عالم تسبیح گوی خدا هستند یعنی تمام ذرات عالم، آگاه از وجود خالقشان هستند.

تفسیر آیه دوم سوره ملک

خداوند در آیه دوم سوره ملک می فرماید: «الذی خلق الموت و الحیات لیبلوکم ایکم احسن عملا و هوالعزیز الغفور؛ همان که مرگ و زندگی را بیافرید تا شما را بیازماید که کدامتان به عمل نیکوتر است، و او شکست ناپذیر آمرزنده است». بنابراین با این بیانی که در باب اخلاص عرض کردیم معنای «لیبلوکم ایکم احسن عملا» این است: برای اینکه در آزمون "توحید در عمل" قرار بگیرید، در آزمون " توحید در عبادت " قرار بگیرید، چون انسان اگر دوست داشته باشد عملش را کسان دیگر بفهمند و برای این کار خوشحال بشود، به یک معنا دارد آنها را پرستش می کند. پس معنی آیه برمی گردد به این مطلب: برای اینکه از شرک خالص بشوید و به توحید واقعی در عمل و در عبادت واقع بشوید. از اینجا رابطه این آیه با آیه قبلش روشن می شود: «تبارک الذی بیده الملک» ( اگر شعار باشد معنی زنده باد را می دهد. البته تعبیر " زنده باد " غلط است ) فزون باد خیر و برکت آن خدایی که همه اقتدارها در دست اوست ( توحید در فاعلیت ) «لیبلوکم ایکم احسن عملا» ( توحید در عبادت و توحید در عمل) یعنی بدانید که اگر انسان به توحید در فاعلیت ایمان واقعی داشته باشد، اگر ایمان داشته باشد که واقعا زمام همه کارها در دست اوست، آن وقت از اسباب چشم می پوشد و توجهش به مسبب الاسباب است، قهرا دیگر چنین کسی در عمل خودش هم خلوص نیت دارد. وقتی که انسان کاری را برای غیر خدا می کند او در واقع از نظر توحید در فاعلیت لنگی دارد، یعنی از باب این است که برای غیرخدا در مقابل خدا شخصیت و استقلالی قائل است، خیال می کند این مقدار خیر به دست این است و به دست خدا نیست ولی آدمی که می داند همه خیرها به دست خداست، هرگز غیر خدا را قبله و معبود و مطاع خودش قرار نمی دهد.

«لیبلوکم ایکم احسن عملا» که در روایات به جنبه " اصوب عملا " و به جنبه " اخلص عملا " تکیه شده است خود اخلاص عمل فرع بر معرفت است، که اول عرض کردیم. پس درواقع معنی آیه چنین است: برای این است که شما در عمل حد معرفتتان چقدر باشد، حد اخلاصتان چقدر باشد، کیفیت عملتان چه باشد. در مساله «ضربه علی یوم الخندق افضل من عباده الثقلین» ( یک ضربت علی در روز خندق برتر است از عبادت همه جن و انس ) بعضی توجهشان فقط به اثر اجتماعی این ضربت است، یعنی این ضربت اسلام را نجات داد. شک ندارد که چنین چیزی بود. ولی آنچه از نظر معنا آن ضربت را در آن حد با ارزش می کند آن کمال اخلاصی است که علی علیه السلام در وارد کردن چنین ضربتی دارد.

«الذی خلق الموت و الحیوه لیبلوکم ایکم احسن عملا و هو العزیز الغفور». در روایات در مورد " احسن عملا " بر همین دو نکته ای که من عرض کردم تکیه شده است، یکی مساله اخلاص در عمل، و دیگر مساله عقل و معرفت، یعنی عمل نیکوتر عملی است که با عقل و فهم و معرفت بیشتر و با خلوص نیت بیشتر و احساس عظمت و خشیت بیشتر توام باشد.

جویندگان تجارت پر سود؛ بسم الله !


اساس زندگی دنیا و آخرت معامله است .شما در هر لحظه ای که زندگی می‌کنید ناخواسته در حال معامله هستید .تاجران موفق کسانی هستند که معامله های پرسود می‌کنند زیرا هدفشان سود و منفعت و بالا بردن پس انداز و ذخیره مالی است.


معامله

چرا که انسان فطرتاً دنبال سود است آن هم سودی ثابت و پایدار.شما در هر لحظه عمرتان را معامله می‌کنید ،جوانی و شادابی تان را سرمایه قرار می‌دهید و آن را با آنچه که انتخاب می‌کنید معاوضه می‌کنید روز قیامت هم روز معامله است روزی که فقط یک کالا خرید و فروش می‌شود . الی من اتی الله به قلب سلیم.

 

معنای تجارت

تجارت به معنای تصرف در سرمایه به منظور به دست آوردن سوداست و خداوند مهم‌ترین سرمایه را که عمر انسان است  در تصرف خاص او قرار داده و اختیار صرف عمر  و معامله در هر راهی را به او داده است حال معامله با خدا یا شیطان.

 

دعوت به تجارت

تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِکُمْ وَأَنْفُسِکُمْ غڑ ذَٰلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ

به خدا و پیامبرش ایمان آورید ، و با اموال و جان‌هایتان در راه خدا جهاد کنید ؛ این [ایمان و جهاد] اگر [به منافع فراگیر و جاویدان آن] معرفت داشتید ، برای شما [از هر چیزی] بهتر است(صف/11)

حال که سرمایه و تصرف آن بلاشرط به اختیار گذاشته شد ،سود آن رهایی از عذاب است هم در دنیا و هم در آخرت.این بهترین نوع تجارت است.

حضرت علی علیه السلام می‌فرمایند:دنیا تجارت خانه اولیای الهی است .الدنیا متجر الاولیا الله.حضرت این سخن را به کسی فرمود که از دنیا بدگویی می‌کرد

انواع تجارت

در تجارت چند فرض وجود دارد:

تجارت بد : بئسما اشتروا به انفسهم.

تجارت بدون سود : فما ربحت تجارتهم.

تجارت کم سود : متاع الدنیا قلیل.

تجارت زیان بار : ان الخاسرین الذین خسروا انفسهم.

تجارت بسیار زیان بار : ان الانسان لفی خسر.

تجارت رسوا : الخسران المبین.

تجارت راکد : تخشون خسارها.

تجارت مستمر و بادوام : تجارة لن تبور.

تجارت نجات بخش : تجارة تنجیکم.

تجارت سودآور: تجارت موجه.

حضرت علی(علیه السلام)می‌فرماید:قیمت شما بهشت است پس خودتان را ارزان نفروشید.

 

دنیا، تجارت خانه

آخرت

شخصی نزد امیرالمؤمنین (علیه السلام) از دنیا بسیار بد می‌گفت و آن را مذمت می کرد اما حضرت اشاره فرمودند که دنیا محل تجارت برای آخرت است و تا در این منزل کسبی نداشته باشید در روز قیامت کالایی برای معامله نخواهید داشت .

حضرت می‌فرمایند: دنیا تجارت خانه اولیای الهی است. الدنیا متجر الاولیا الله. حضرت این سخن را به کسی فرمود که از دنیا بدگویی می‌کرد.

در تجارت با خدا ما سرمایه را از خدا می‌گیریم و با قیمت گزاف به خود او می‌فروشیم ما عمر و دنیای ناپایدار را با خداوند معامله می‌کنیم و عمر جاودان و سعادت آخرت  را از خداوند می‌خریم .

 

 

ارکان تجارت

در این تجارت خریدار: خداوند متعال ،فروشنده : انسان مؤمن،ثمن : بهشت و مثمن: جان مؤمن است.

إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَیٰ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ غڑ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَیَقْتُلُونَ وَیُقْتَلُونَ غ– وَعْدًا عَلَیْهِ حَقًّا فِی التَّوْرَاةِ وَالْإِنْجِیلِ وَالْقُرْآنِ غڑ وَمَنْ أَوْفَیٰ بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ غڑ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بَایَعْتُمْ بِهِ غڑ وَذَٰلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ

یقیناً خدا از مؤمنان جان‌ها و اموالشان را به بهای آنکه بهشت برای آنان باشد خریده ؛ همان کسانی که در راه خدا پیکار می‌کنند ، پس [دشمن را] می‌کشند و [خود در راه خدا] کشته می‌شوند [خدا آنان را] بر عهده خود در تورات و انجیل و قرآن [وعده بهشت داده است] وعده‌ای حق ؛ و چه کسی به عهد و پیمانش از خدا وفادارتر است ؟ پس [ای مؤمنان !] به این داد و ستدی که انجام داده‌اید ، خوشحال باشید ؛ و این است کامیابی بزرگ(توبه/111)

 

شرایط تجارت

ایمان به خدا : تومنون بالله   ایمان به پیامبر : و برسوله    جهاد با مال : تجاهدون باموالهم    جهاد با جان : و انفسهم.

ایمان به خدا به عنوان یک تجارت پرسود می‌باشد البته ایمان تنها باور قلبی نیست تلاش و جهاد لازم دارد و ایمان به رسول خدا نیز شرط دیگر این تجارت استواری ایمان و جهاد است . ایمان موسمی و فصلی و مقطعی کارساز نیست تداوم لازم دارد. ایمان سطحی سرچشمه‌ی کارهای مهم نمی‌شود بلکه ایمان کامل لازم دارد و اینکه ایمان بر عمل مقدم است چرا که حفظ دین برتر از حفظ مال و جان است و برای حفظ دین از مال و جان باید گذشت.

شما بسیار دیده‌اید که بعضی‌ها فقط محرم و صفر زیر خیمه ابا عبدالله نوکری می‌کنند و سینه می‌زنند اما کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا یعنی اینکه باید در هر روز و هر ماه و هر سال زیر خیمه اهل بیت بود  ایمان واقعی فقط محرم و صفر نمی‌شناسد همچنان که جسم ما نیاز به غذا دارد ،روح ما نیز  به تغذیه معنوی نیاز دارد آیا ما می‌توانیم روزها و ماه‌ها بدون غذا زنده بمانیم ؟ پس چطور انتظار داریم بدون ایمان واقعی و محکم سعادت دنیا و آخرت را برای خود بخریم : تجاهدون فی سبیل الله باموالکم و انفسکم.

 

راه تجارت : فروختن زندگی دنیا

این که زندگی دنیا را بفروشیم به این معناست که از هر عملی در تجارت سود بسیار بریم . تاجران موفق در هر تجارتی با لا ترین سود را می‌برند .

فروختن زندگی دنیایی یعنی رها کردن اهداف پست و بی ارزش و خدا گونه شدن و کسب رضایت حق در هر کاری است

دنیا از منظر امیرالمؤمنین برقرار کردن ارتباط پست و ناچیز با هر عملی است .و آخرت برقرار کردن ارتباط  متعالی و با ارزش با هر عمل می‌باشد.انفاق به خاطر ریا ،گناه و دوغ گویی برای رسیدن به مال دنیا،و حتی خواندن نماز برای ریا همه و همه این‌ها اعمال و اهداف پست دنیایی است و کسب علم برای رضای خدا و کمک به دیگران ،احترام به پدر و مادر،عبادت و بندگی برای رسیدن به قرب الهی همه و همه اهداف عالی است.

پس فروختن زندگی دنیایی یعنی رها کردن اهداف پست و بی ارزش و خدا گونه شدن و کسب رضایت حق در هر کاری است.

 

پاداش تجارت با خدا

یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَیُدْخِلْکُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تحت‌ها الْأَنْهَارُ وَمَسَاکِنَ طَیِّبَةً فِی جَنَّاتِ عَدْنٍ غڑ ذَٰلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ

و نعمت‌های دیگری که آن را دوست دارید [و به شما عطا می‌کند] یاری و پیروزی نزدیک از سوی خداست و مؤمنان را مژده ده(صف/12).

انسان فطرتاً به دنبال خیر و سعادت است حتی آنان که بسیار تلاش می‌کنند تا ثروت و مال دنیا را فراهم آورند هدف را گم کرده‌اند و غافلانه تصور می‌کنند که خیر و سعادت در آسایش دنیا می‌باشد اما خداوند خیر و سعادت را پاک بودن و پاک شدن در این آیه بیان می‌کند :یغفر لکم ذنوبکمسعادت دنیا و آخرت طهارت نفس ما را رقم می‌زند و این انتخاب ما در راه و ادامه آن است که سرنوشت را نقاشی می‌کند و هر گناه و نافرمانی این نقاشی را تیره و زشت یا زیبا و آسمانی ترسیم می‌کند و اثر هر نافرمانی در زندگی و سعادت ما تأثیر فراوان می‌گذارد .

آری انسان در دنیا و آخرت در میان عذاب الیم و عظیم است که فقط در صورت معامله با خدا از عذاب می‌رهد : " تنجیکم من عذاب الیم "

تفاوت شرک های نظری و شرک های عملی

برخی از ملل در مرحله پرستش، چوب یا سنگ یا فلز یا حیوان یا ستاره یا خورشید یا درخت یا دریا را می پرستیده اند. این نوع از شرک فراوان بوده و هنوز هم در گوشه و کنار جهان یافت می شود. این شرک، شرک در پرستش است و نقطه مقابل توحید در عبادت است. سایر مراتب شرک که در بالا گفته شد شرک نظری و از نوع شناخت دروغین است، اما این نوع شرک، شرک عملی و از نوع " بودن " و " شدن " دروغین است. البته شرک عملی نیز به نوبه خود مراتب دارد. بالاترین مراتبش که سبب خروج از حوزه اسلام است، همان است که گفته شد و شرک جلی خوانده می شود. اما انواع شرک خفی وجود دارد، که اسلام در برنامه توحید عملی با آنها سخت مبارزه می کند. بعضی از شرکها آن اندازه ریز و پنهان است که با ذره بینهای بسیار قوی نیز به زحمت قابل دیدن است.

در حدیث است از رسول اکرم صلی الله علیه و آله: «الشرک اخفی من دبیب الذر علی الصفا فی اللیلة الظلماء، و ادناه یحب علی شی ء من الجور و یبغض علی شیء من العدل و هل الدین الا الحب و البغض فی الله. قال الله ان کنتم تحبون الله فاتبعونی یحببکم الله؛ شرک (راه یافتن شرک) مخفی تر است از رفتن مورچه بر سنگ صاف در شب تاریک. کمترین شرک این است که انسان کمی از ظلم را دوست بدارد و از آن راضی باشد و یا کمی از عدل را دشمن بدارد. آیا دین چیزی جز دوست داشتن و دشمن داشتن برای خداست؟ خداوند می فرماید: بگو اگر خدا را دوست می دارید مرا (دستورات مرا که از جانب خداست) پیروی کنید تا خداوند شما را دوست بدارد. (تفسیرالمیزان (متن عربی)، ذیل آیه 31 سوره آل عمران («قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونی»). اسلام هرگونه هواپرستی، جاه پرستی، مقام پرستی، پول پرستی، شخص پرستی را شرک می شمارد.

قرآن کریم در داستان برخورد موسی و فرعون، جابرانه فرمان راندن فرعون بر بنی اسرائیل را " تعبید " (بنده گرفتن) می خواند. از زبان موسی در جواب فرعون می گوید: «و تلک نعمة تمنها علی ان عبدت بنی اسرائیل؛ یعنی تو بنی اسرائیل را بنده خود ساخته ای و آنگاه بر من منت می گذاری که هنگامی که در خانه تو بودم چنین و چنان شد؟» (شعراء/22). بدیهی است که بنی اسرائیل نه فرعون را پرستش می کردند و نه بردگان فرعون بودند، بلکه صرفا تحت سیطره طاغوتی و ظالمانه فرعون قرار داشتند که در جای دیگر از زبان فرعون این غلبه و سیطره ظالمانه را نقل می کند که: «انا فوقهم قاهرون» آنان زیردست ما و ما فوق آنها هستیم و قاهر بر آنها (اعراف/127) و هم در جای دیگر از زبان فرعون نقل می کند: «و قومهما لنا عابدون؛ یعنی خویشاوندان موسی و هارون (بنی اسرائیل) بندگان ما هستند» (مؤمنون/47). در این آیه کریمه کلمه " لنا " (از برای ما) بهترین قرینه است بر اینکه مقصود پرستش نیست زیرا فرضا بنی اسرائیل مجبور به پرستش بودند، فرعون را پرستش می کردند نه همه فرعونیان را، آن چیزی که از ناحیه فرعون و همه فرعونیان (به اصطلاح قرآن " ملا " فرعون) بر بنی اسرائیل تحمیل شده بود اطاعت اجباری بود.

علی علیه السلام در خطبه " قاصعه " (خطبه 192 نهج البلاغه) آنگاه که محکومیت بنی اسرائیل در چنگال فرعون و تسلط ظالمانه فرعون را شرح می دهد با تعبیر " بنده گرفتن " ذکر می کند، می فرماید: «اتخذتهم الفراعنة عبیدا» فراعنه آنان را عبد خود قرار داده بودند. آنگاه این بندگی را به این صورت توضیح می دهد: «فساموهم سوء العذاب، و جرعوهم المرار، فلم تبرح الحال بهم فی ذل الهلکة و قهر الغلبة، لا یجدون حیلة فی امتناع، و لا سبیلا الی دفاع» فراعنه آنها را تحت شکنجه قرار دادند، جرعه های تلخ به آنها نوشانیدند، در ذلت هلاکت کننده و در مقهوریت ناشی از سلطه ظالمانه دشمن بسر می بردند و راهی برای خودداری یا دفاع نداشتند.

از همه صریح تر و روشن تر مفاد آیه کریمه وعده خلافت الهی به اهل ایمان است که می فرماید: «وعدالله الذین آمنوا منکم و عملوا الصالحات لیستخلفنهم فی الارض کما استخلف الذین من قبلهم و لیمکنن لهم دینهم الذی ارتضی لهم و لیبدلنهم من بعد خوفهم امنا یعبدوننی لا یشرکون بی شیئا؛ خداوند نوید داده به آنان که ایمان آورده و شایسته عمل کرده اند که آنها را خلافت زمین دهد آنچنانکه پیش از آنها به کسانی دیگر خلافت زمین داد، دینی را که خداوند برای آنها پسندیده است منتشر سازد و ترس آنها را تبدیل به امنیت نماید. مرا عبادت کنند و چیزی را شریک من قرار ندهند» (نور/ 55). جمله آخر این آیه که ناظر به این است که آنگاه که حکومت حق و خلافت الهی برقرار می شود اهل ایمان از قید اطاعت هر جباری آزادند، به این صورت بیان شده که تنها مرا عبادت می کنند و شریکی برای من نمی سازند. از این معلوم می شود که از نظر قرآن هر اطاعت امری عبادت است، اگر برای خدا باشد اطاعت خداست و اگر برای غیر خدا باشد شرک به خداست. این جمله عجیب است که فرمانبرداریهای اجباری که از نظر اخلاقی به هیچ وجه عبادت شمرده نمی شود از نظر اجتماعی عبادت شمرده می شود.

رسول اکرم (ص) فرمود: «اذا بلغ بنو العاص ثلثین اتخذوا مال الله دولا و عباد الله خولا و دین الله دخلا؛ هرگاه اولاد عاص بن امیه (جد مروان حکم و اکثریت خلافای اموی) به سی تن رسد، مال خدا را میان خود دست به دست می کنند، بندگان خدا را بنده خود قرار می دهند و دین خدا را مغشوش می سازند، اشاره است به ظلم و استبداد امویان. بدیهی است که امویان نه مردم را به پرستش خود می خواندند و نه آنها را مملوک و برده خود ساخته بودند بلکه استبداد و جباریت خود را بر مردم تحمیل کرده بودند. رسول خدا (ص) با آینده نگری الهی خود، این وضع را نوعی شرک و رابطه " رب و مربوبی " خواند.

تفاوت بین انسان مادی با انسان الهی در نگاه به هستی

چقدر فرق است میان اینکه انسان تفکرش تفکر مادی باشد و وقتی که در روی زمین راه می رود خودش را با اشیاء بیگانه و احیانا دشمن احساس کند، بعد هم بگوید زندگی تنازع بقاست، زندگی جنگ است و جز جنگ نیست، من یک موجود تک و تنها هستم و هیچ موجودی از ازل در فکر من نبوده و الان هم در فکر من نیست و هیچ وقت در فکر من نخواهد بود، هیچ مهربانی و رحمتی در دنیا در پیدایش من دخالت نداشته، هیچ مهر و محبتی در عالم وجود نداشته است که مرا به وجود آورده باشد و الان هم وجود ندارد که بخواهد مرا در خودش پناه بدهد، یک موجود تک هستم در میان میلیاردها دشمن، آنوقت یک چنین آدمی چه احساساتی پیدا می کند!

آری چقدر فرق است میان این آدم و کسی که می گوید: «ظهر الوجود ببسم الله الرحمن الرحیم» تمام هستی مظهر «بسم الله الرحمن الرحیم» است، مظهر رحمانیت یک رحمان و مظهر رحیمیت یک رحیم است. عالم را رحمانیت و رحیمیت به وجود آورده و به قول یکی از نویسنده های عرب، حالت یک نفر مؤمن در وقتی که در دنیا قدم می زند حالت انسانی است که در یک مهرگان و جشن قدم بر می دارد، در جایی قدم بر می دارد که قبلا دعوتش کرده اند، گفته اند بیا اینجا. مثل اینکه انسان را در یک مهمانی دعوت کنند بعد برود آنجا، هر چه که آنجا می بیند میان آن و خودش رابطه برقرار می کند، می گوید ببین، آن گل را آنجا گذاشته اند، برای ما آنجا گذاشته اند برای اینکه ما استفاده کنیم چون مهمان هستیم، ببین، منزلشان را چه زینت و آرایش کرده اند! آن تابلو را آنجا می بینی، این فرش را اینجا می بینی؟ همه اینها را آماده شده و حساب شده می بیند و با آمدن خودش ارتباط قائل است. قرآن می خواهد که انسان خودش را در عالم این جور احساس کند، حالت کسی که دعوتش کرده اند به منزلی و در آن منزل آنچه که وجود دارد حساب دارد و با آمدن او ارتباط دارد. آن وقت است که انسان در خودش احساس مسؤولیت می کند بعد فکر می کند پس برای چه ما را دعوت کرده اند؟ دعوت کرده اند که بیاییم بخوریم و بچریم و برویم یا مسأله دیگری هم هست؟ پس ما که به یک مهمانی و به منزلی که برای ما آماده شده است آمده ایم، باید بدانیم که چه هدفی از اصل آمدن ما هست.

عظمت و جایگاه انسان از نظر قرآنقرآن در سوره جاثیه آیات 12 و 13 می فرماید: «الله الذی سخر لکم البحر؛ الله است آن کسی که این دریا را مسخر شما قرار داده». معنای مسخر قرار داده یعنی آب را طوری خلق کرده، شما را به شکلی خلق کرده، چوب را به شکلی خلق کرده، هوا را به شکلی خلق کرده و باد را به شکلی خلق کرده، همه اینها را به گونه ای خلق کرده که نتیجه اش این است که شما از این آب با کشتی استفاده می کنید یعنی اینها حساب شده آفریده شده اند. «لتجری الفلک فیه بامره ؛ که کشتی به امر و اراده او و به خواست او حرکت کند». او خواسته است که کشتی روی دریا حرکت کند که حرکت می کند و در نتیجه مسافرتها بکنید، تجارتها بکنید، نقل مکان ها بکنید. « و لتبتغوا من فضله؛ و از فضل الهی خیر طلب کنید»، گفته اند مقصود استفاده های مختلف از دریاست. یک استفاده از دریا همان است که به وسیله کشتی انجام می شود که انسان قاره ها را طی می کند و دیگر اینکه از خود دریا بهره ها ببرید، از حیوانات دریا، از گوهرهای دریایی که از دریا گرفته می شود یعنی آن ماهی ای که در دریا هست و هر حیوانی که در دریا هست و قابل استفاده است و آن گوهرهایی که در دریا هست، لؤلؤی اگر هست، مرجانی هست، هر چه هست، باز اینها هم یک کار حساب شده است و تصادفی نیست. آن هدف نهایی و اصلی، آن جنبه مدرسه بودن اینهاست. تا اینجا همان بهره گیری مادی است ولی در عین حال چون انسان کودکی است که در این دنیا می آید و در این دنیاست که باید معرفت پیدا کند «و لعلکم تشکرون؛ باشد که شما سپاسگزار خدای خود باشید» یعنی خدای خودتان را به این وسیله بشناسید و بعد از شناختن سپاسگزار او باشید، و معنی سپاسگزار را همیشه گفته ایم که سپاسگزاری یعنی هر چه که او به شما داده است، در همان مسیری که باید، مورد استفاده قرار بدهید.

بعد می فرماید: «و سخر لکم ما فی السموات و ما فی الارض جمیعا منه». در هیچ کتابی انسان به اندازه ای که در قرآن کریم، بزرگ است بزرگ نیست. در عصر ما فلسفه های به اصطلاح اومانیستی زیاد پیدا شده، دم از انسان می زنند ولی هیچ کسی به اندازه قرآن شأن انسان را بالا نبرده و در واقع انسان را آنچنان که هست معرفی نکرده است. اینجا فرمود که دریا را مسخر شما قرار داده، دریا را طوری خلق کرده که شما بتوانید از وجود آن استفاده کنید، یکدفعه یک کاسه می کند: هر چه در آسمانها و زمین هست مسخر شماست. شما را طوری خلق کرده و عالم را طوری خلق کرده که شما می توانید تمام عالم را در تسخیر خودتان قرار بدهید نه فقط دریاها را. «منه» در حالی که همه اینها از ناحیه اوست یعنی او این جور قرار داده و این کیفیت را عنایت کرده است. «ان فی ذلک لایات لقوم یتفکرون» در این مطالبی که ما گفتیم خیلی نشانه ها و علامتها هست اما برای مردمی که اهل تفکر باشند یعنی اندیشه های خودشان را به کار بیندازند، بر علم خودشان بیفزایند، دقت کنند، تأمل کنند، خیلی مطالب از اینها در می یابند، یعنی اینها که ما می گوییم فهرست مطالب است و اجمال می گوییم برای اینکه شما را به راه بیندازیم، بعد شما بروید از راه علم و فکر حقایقی در این زمینه ها به دست بیاورید.

چرا به غیر خدا توسل می کنیم

  آیا توسل به غیر خدا جایز است؟ برای روشن شدن این مطلب، ابتدا حقیقت توسل را بیان می‌كنیم و سپس با نقل چند آیه و روایت به اثبات مطلب می‌پردازیم.

دعا و توسل
معنای توسل

راغب در تعریف «وسیله‌» می‌گوید: «الوسیلة التوصل الی شی ءٍ برغبة و هی اخصُّ من الوصیلة، لتضمنها لمعنی الرغبة؛ (1) وسیله رسیدن به چیزی است از روی اشتیاق و میل و چون معنای رغبت و میل را در بر دارد، از حیث معنا اخص از وصیله است [زیرا توصل همراهی است چه از روی شوق باشد یا بدون آن].»

ابن منظور می‌گوید: با فلان موجود به وی متوسل شد، یعنی به وسیله احترام و مقام آنچه نظر او را جلب می‌كند، به وی نزدیك گردید. (2)

جوهری می‌گوید: «اَلْوَسیلَةُ ما یتَقَرَّبُ به الی الغیر؛ وسیله چیزی است كه به وسیله آن به دیگری تقرّب جسته می‌شود.»

المنجد، برای وسیله و توسل معنایی بسیار روشن و كاملاً منطبق با معنای شرعی آن ذكر می‌كند: «وَسَّلَ تَوَسَّلَ الی اللَّه بعمل او وسیلة؛ (3) یعنی با عمل یا وسیله به خدا متوسّل شد.»

در تفسیر المیزان آمده است: «و الوسیلة علی ما فسّروه هی التوصل و التقرب، و ربّما استعملت بمعنی ما به التوصل و التقرب و لعله هو الانسب...؛ (4) آن گونه كه تفسیر كرده اند، وسیله همراه شدن و نزدیكی جستن است و چه بسا به معنای چیزی كه مایه همراهی و نزدیكی باشد، به كار می‌رود و شاید همین معنا مناسب‌تر باشد.»

ای كسانی كه ایمان آورده اید! تقوای الهی پیشه كنید و وسیله‌ای برای تقرب به خدا بجویید و در راه او جهاد كنید! باشد كه رستگار شوید

نتیجه

معانی توسل در لغت و شرع همخوانی دارند و به معنای نزدیك شدن به خداوند با انتخاب وسیله یا عمل نیك می‌باشد.

 

قرآن و توسل

قرآن مجید انتخاب وسیله و توسل را جایز دانسته و بلكه به آن سفارش كرده است: «یا اَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا إتَّقُوا اللَّهَ وَ إبْتَغُوا اِلَیهِ الْوَسِیلَةَ وَ جَاهِدُوا فِی سَبِیلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ»؛ (5) «ای كسانی كه ایمان آورده اید! تقوای الهی پیشه كنید و وسیله‌ای برای تقرب به خدا بجویید و در راه او جهاد كنید! باشد كه رستگار شوید.»

علما, توسل, حضرت زهرا, فاطمه زهرا

قرآن كریم برای دعا و استغفار رسول اكرم صلی الله علیه وآله برای بندگان خدا اثر مثبت قائل است و می‌فرماید: «وَلَوْ اَنَّهُمْ اِذْ ظَلَمُوا اَنْفُسَهُمْ جَائُوكَ فَاسْتَغَفَرُو اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِیماً»؛ (6) «اگر آنان هنگامی كه به خود ظلم كردند (گناه كردند) نزد تو می‌آمدند و از خدا طلب مغفرت می‌كردند و پیامبر برای آنها طلب مغفرت می‌كرد، خدا را توّاب و رحیم می‌یافتند.»

این آیه شریفه زیر بنای عقیده به توسل و اثر وسیله نزد خداوند را بیان می‌كند و به اثبات می‌رساند. همچنین به فرموده قرآن، برادران یوسف علیه السلام جهت آمرزش خطا و گناهشان به حضرت یعقوب علیه السلام متوسل شدند و آن حضرت نیز این تقاضا را پذیرفت: «قَالُوا یا اَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا اِنَّا كُنَّا خَاطِئِینَ قَالَ سَوْفَ اَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّی اِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ»؛ (7) «گفتند: پدر جان! برای ما به خاطر گناهانمان استغفار كن كه ما خطاكار بودیم. گفت: به زودی از خدای خود برای شما طلب آمرزش می‌كنم كه او بسیار بخشنده و مهربان است.»

 

توسل در روایات

در روایات شیعه سفارش بسیاری نسبت به توسل به اهل بیت علیهم السلام وارد شده است. دعای پر فیض توسل تنها گوشه‌ای از این سفارشات است. از روایات اهل سنت نیز معلوم می‌شود كه توسل به انبیاء و اولیاءعلیهم السلام جایز و بلكه مورد سفارش دین اسلام است.

عثمان بن حنیف روایت می‌كند كه مردی مبتلا به درد چشم، از پیامبر اكرم صلی الله علیه وآله درخواست دعا كرد تا بهبودی یابد. پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: «اگر بخواهی، دعا می‌كنم؛ ولی اگر بر همین حال صبر كنی، بهتر است.» مرد گفت: برایم دعا كن! پیامبرصلی الله علیه وآله دستور داد كه نیكو وضو كند و دو ركعت نماز بخواند و این دعا را بخواند: «اَللَّهُمَّ اِنّی اَسْأَلُكَ وَ أَتَوَجَّهُ اِلَیكَ بِنَبِیكَ نَبِی الرَّحْمَةِ یا مُحَمَّدُ اِنّی اَتَوَجَّهُ بِكَ اِلی رَبّی فی حاجَتی لِتَقْضی، اَللَّهُمَّ شَفِّعْهُ فِی؛ (8) خدایا از تو درخواست می‌كنم و به [واسطه] پیامبرت كه پیامبر رحمت است، به تو روی می‌آورم.‌ای محمد! من به وسیله تو به سوی پروردگارم رو می‌آورم در مورد حاجتم تا برآورده شود. خدایا! او را در مورد من شفیع قرار ده!‌» راوی می‌گوید: به خدا قسم! چیزی نگذشت كه مرد شفا یافت.

در روایات شیعه سفارش بسیاری نسبت به توسل به اهل بیت علیهم السلام وارد شده است. دعای پر فیض توسل تنها گوشه‌ای از این سفارشات است. از روایات اهل سنت نیز معلوم می‌شود كه توسل به انبیاء و اولیاءعلیهم السلام جایز و بلكه مورد سفارش دین اسلام است

همچنین در منابع اهل سنت موارد زیادی از توسل اصحاب و یاران و اشخاص حاضر در عصر رسول اكرم صلی الله علیه وآله نقل شده است. در اینجا به چند نمونه اشاره می‌شود.

توسل به حضرت محمدصلی الله علیه وآله پیش از نبوّتش: عبدالمطلب به وجود پیامبر اكرم صلی الله علیه وآله برای قریش درخواست باران كرد. (9) عین همین توسل را حضرت ابوطالب انجام داد كه خداوند به بركت شخص حضرت محمدصلی الله علیه وآله كه هنوز خردسال بود باران فراوان نازل كرد. (10)

توسل به حضرت محمدصلی الله علیه وآله پس از ارتحالش: ممكن است گفته شود كه توسل و مراجعه مسلمانان صدر اسلام به وجود پیامبر اكرم صلی الله علیه وآله در زمان حیات و حضور آن حضرت بوده است و این دلیل نمی‌شود كه توسل به انبیاء و امامان حتی پس از ارتحال آنان هم جایز باشد.

این شبهه پاسخهایی دارد از جمله:

توسل

1. از نظر قرآن مرگ، فنا و نابودی نیست، بلكه كوچ از یك سرا به سرای دیگر است.

«اَللَّهُ یتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها...»؛ (11) «خداوند جانها را به هنگام مرگشان می‌گیرد.»

مرگ نابودی نیست بلكه وفات و دستگیری است كه خداوند روح و جان انسانها را می‌گیرد نه اینكه نابود كند.

قرآن خبر از روزی خوردن، فرحناكی و بشارت دادن شهدا می‌دهد.

«وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یرْزَقُونَ...»؛ (12) «گمان مبر آنانكه در راه خدا كشته شدند مرده اند؛ بلكه زنده اند و نزد پروردگارشان روزی داده می‌شوند.»

رسول اكرم صلی الله علیه وآله و امامان اهل بیت علیهم السلام جایگاه و مقام بسیار بالاتری نسبت به شهدا دارند و مرده و زنده انبیاء و امامان فرقی ندارد.

2. طبرانی حكایتی را نقل می‌كند كه طی آن یكی از اصحاب رسول اكرم صلی الله علیه وآله برای حل مشكل خود به رسول اكرم صلی الله علیه وآله پس از ارتحال آن حضرت متوسل شده است.

مردی بارها برای رفع مشكل خود، به عثمان خلیفه سوم مراجعه كرده ولی نتیجه نگرفته بود، عثمان بن حنیف به او دستوری یاد داد كه پس از وضو و دو ركعت نماز بخواند: «اَللَّهُمَّ اِنّی اَسْئَلُكَ وَ أَتَوَجَّهُ إِلَیكَ بِنَبِینا مُحَمَّدصلی الله علیه وآله نَبِی الرَّحْمَةِ، یا مُحَمَّدُ اِنّی أَتَوَجَّهُ بِكَ اِلی رَبِّی فَتَقْضی لی حاجَتی؛ خدایا! من از تو درخواست می‌كنم و به سوی تو رو می‌آورم به واسطه پیامبرمان محمدصلی الله علیه وآله كه پیامبر رحمت است.‌ای محمد! من به وسیله تو به سوی خدای خود رو می‌آورم تا حاجتم را برآورده سازی.» مرد چنین كرد و حاجت روا شد. (13)

شافعی پیشوای مذهب شافعیه در دو بیت زیبا به اصل جواز توسل و اینكه آل محمدصلی الله علیه وآله بهترین وسیله‌ها هستند تصریح می‌كند.

آلُ النبی ذَریعَتی // هُمْ اِلیهِ وَسیلَتی

أرجُو بِهم اَعْطی غَداً // بِیدی الْیمینِ صحیفتی (14)

مهم این است كه تمام فاعلها در طول فاعلیت خدا و با اذن خداوند كار می‌كنند، نه اینكه مستقل و در عرض خداوند باشند. توسل و درخواست نامشروع، همان كار كفار و مشركان بود كه به غیرخدا به چشم خدایی می‌نگریستند

توسل نامشروع

شیعه اهل بیت علیهم السلام به توحید ذاتی و تمام اقسام توحید فعلی (توحید در فاعلیت، خالقیت، ربوبیت، عبادت و...) قایل است، بر همین اساس هرچه خواسته دارد از خداوند می‌خواهد.

از آنجا كه خداوند، جهان را نظام اسباب قرار داده است، انسان برای رفع عطش به آب مراجعه می‌كند، و برای فهم دین به انبیاء و امامان و علماء مراجعه می‌كند. رسول اكرم صلی الله علیه وآله برای جنگ با دشمنان از اسلحه و یاران خود كمك می‌گرفت، و هیچ یك از این توسلها شرك محسوب نمی‌شود.

آنچه شرك و توسل نامشروع است این است كه كسی غیر خدا را مستقل و در برابر خدا مؤثر بداند و حاجت خود را از غیرخدا بخواهد، اما اگر كسی به انبیاء و امامان مراجعه كند با این نیت كه وسایط فیض اند و از جانب خداوند مأذون اند، مشكل ندارد.

خداوند برخی كارها را به غیر خود واگذار كرده است مانند قبض روح «تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا‌» (15) و امر كتابت «وَ رُسُلُنا لَدَیهِمْ یكْتُبُونَ‌» (16)

این موارد علامت عجز و ناتوانی خدا نیست، بلكه براساس نظام اسباب است كه خداوند به خاطر برخی اهداف، چنین نظامی را برقرار كرده است.

مهم این است كه تمام فاعلها در طول فاعلیت خدا و با اذن خداوند كار می‌كنند، نه اینكه مستقل و در عرض خداوند باشند.

توسل و درخواست نامشروع، همان كار كفار و مشركان بود كه به غیرخدا به چشم خدایی می‌نگریستند: «وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لَعَلَّهُمْ ینْصَرُونَ»؛ (17) «غیر از خدای متعال معبودهایی انتخاب می‌كردند به امید اینكه یاری شان دهند.»

حقیقت توسل نامشروع «مِنْ دُون اللَّه‌» است، اما توسل مشروع و آنچه اصحاب و یاران رسول اكرم صلی الله علیه وآله و شیعیان اهل بیت علیهم السلام انجام می‌دهند، «مِنْ عِنْدِاللَّه‌» است.

 

پی نوشت ها:

1) المفردات فی غریب القرآن، ابی القاسم حسین بن محمد راغب اصفهانی، لبنان، دار المعرفة، ص 524، مادة «وَسَلَ.»

2) ابن منظور، لسان العرب، ج 11، ص 724.

3) المنجد فی اللغة، بیروت، انتشارات كاثولیكیه، چاپ بیستم، ص 900.

4) تفسیر المیزان، محمد حسین طباطبایی، لبنان، مؤسسه اعلمی، چاپ دوم، ج 13، ص 130.

5) مائده / 35.

6) نساء / 64.

7) یوسف / 97 و 98.

8) صحیح ترمذی، ج 5، كتاب الدعوات، ب 119، ش 3578؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 441، ش 1385؛ مسند احمد، ج 4، ص 138؛ مستدرك حاكم، چاپ بیروت، ج 1، ص 313، كتاب صلوة التطوع.

9) ر. ك: بحوث قرآنیة، جعفر سبحانی، قم، مؤسسه امام صادق، ص 95 به نقل از: فتح الباری، ج 2، ص 398 و دلائل النبوة، ج 2، ص 126.

10) همان، ص 100 به نقل از: السیرة الحلبیة، ج 1، ص 116 و ارشاد الساری، ج 2، ص 338.

11) زمر/ 42.

12) آل عمران/ 179-161.

13) بحوث قرآنیة، سبحانی، ص 97 به نقل از المعجم الكبیر، حافظ سلیمان بن احمد طبرانی ج 9، ص 31 - 30، باب ما اسند الی عثمان ابن حنیف، رقم: 8311.

14) ابن حجر عسقلانی، الصواعق المحرقه، چاپ قاهره، ص 178، «خاندان پیامبر وسیله من به سوی خدا هستند و امیدوارم كه به خاطر آنان نامه عمل من فردای قیامت به دست راست من داده شود.»

15) انعام/ 6.

16) زخرف/ 80.

17) یس/ 74.

تفاوت اسلام و مسیحیت در موضوع ایمان

یکی از مسائل بسیار اساسی که فرق اسلام را با سایر ادیان و بالخصوص مسیحیت بلکه با جمیع ادیان روشن می کند این است که از نظر مسیحیها ایمان یک امر قلبی است و می بینید همین تبلیغ را در همه جا کرده اند و حتی بسیار از مسلمین هم گاهی همین حرفها را می زنند بدون اینکه توجه داشته باشند که اینها اصلا با اسلام جور در نمی آید. می گویند ایمان فقط یک امر قلبی است، مربوط است به رابطه انسان با خدا، غیر از این چیزی نیست، به روابط انسان با انسان کاری ندارد. ایمان امری است قلبی، وجدانی، مربوط به رابطه انسان به خدا، و اما رابطه انسان با انسان مسأله ای است که به ایمان ارتباط ندارد. تو در دلت رابطه ات را با خدا درست کن، دیگر رابطه ات با انسانها را بر هر اساس دیگری می خواهی تنظیم کنی تنظیم کن. گاهی که می خواهند ایمان رابطه انسان با انسان را هم در بر بگیرید به این شکل ذکر می کنند که رابطه یک نفر مؤمن با همه انسانها علی السویه (است)، با همه انسانها باید رابطه دوستی و مودت داشته باشد و نباید میان انسانی و انسانی فرق بگذارد، فقط باید انساندوست باشد (نوع خاصی از انساندوستی که اینها می گویند).

این حرف دومشان خیلی حرف جالبی هم به نظر می رسد که ایمان مربوط است به رابطه انسان با خدا و اما رابطه انسان با انسان، آن طرف همین قدر که انسان شد دیگر کافی است که انسان هر گونه ارتباطی با او داشته باشد و بلکه باید با همه انسانها رابطه دوستی داشت بدون اینکه بین انسان مؤمن و انسان غیر مؤمن فرق بگذاریم. این مطلب با تعلیمات اسلامی جور در نمی آید و قرآن کریم می فرماید - مثل اینکه تعریضی به مسیحیت هم هست - که سیره و سنت حضرت ابراهیم علیه السلام که خود مسیحیها و یهود هم قبول دارند این نبوده است و نباید باشد، و قدر مسلم این است که این امر با دین جامعه ساز یعنی دینی که مسؤولیت ساختن یک جامعه را به عهده گرفته است جور در نمی آید. فرق است میان تعلیماتی که صرفا یک تعلیمات اخلاقی و فردی است و تعلیماتی که علاوه بر جنبه فردی، جنبه اجتماعی هم دارد. در این تعلیمات نمی تواند میان انسان مؤمن و انسان ضد ایمان هیچ فرق گذاشته نشود.

اتفاقا خود قرآن این مسأله را در آیات خود طرح کرده است که بنابراین (آیا) رابطه انسان فقط با انسانهای مؤمن باید رابطه دوستی و خوبی باشد و انسان با هر کس که غیر مؤمن شد باید رابطه دشمنی و عدوات داشته باشد و هیچ به او احسان و خوبی نکند، پس انساندوستی اساسا غلط است؟ در آیه هشتم سوره ممتحنه این را هم توضیح می دهد: «لا ینهاکم الله عن الذین لم یقاتلوکم فی الدین و لم یخرجوکم من دیارکم ان تبروهم و تقسطوا الیهم؛ خداوند شما را از نیکی کردن و دادگری با کسانی که در امر دین با شما نجنگیده و شما را از از دیارتان بیرون نکرده اند نهی نمی کند». ولی مسأله، مسأله دیگر است، کسانی که با اسلام و مسلمین سر ستیزه جوی دارند، کسانی که اگر شما با ساده دلی بخواهید با آنها رابطه دوستی بر قرار کنید آنها زهر خودشان را حتما خواهند ریخت، آنها را ما داریم می گوییم، و چنین چیزی هست، آنها دشمن مسلکی شما هستند. آنچه که ما می گوییم در واقع هشداری است به شما که از کینه توزی و کینه ورزی آنها غافل نمانید. در این جهت، آیات قرآن بسیار حساسیت دارد و هشدار می دهد که شما گاهی غافل می شوید و به اینها حسن ظن پیدا می کنید و یک وقت می بینید آنها کار شما را ساخته اند.

در آیه ای در سوره نساء می فرماید: «ود الذین کفروا لو تغفلون عن اسلحتکم و امتعتکم فیمیلون علیکم میلة واحدة؛ کافران دوست دارند که شما از ساز و برگ و سلاح هایتان غافل شوید تا یکباره بر شما بتازند» (نساء/102). شما اشتباه می کنید، اگر امروز آنها روی خوش به شما نشان می دهند از قدرت شما می ترسند، اگر بتوانند شما را غافلگیر کنند - به تعبیر ما - یک لقمه تان می کنند، اینقدر از آنها غافل نباشید. ما انواع و لاءها داریم: ولاء اثباتی و ولاء منفی،.... از نظر اسلام جامعه اسلامی حکم پیکر واحد را دارد، تفاوتی که میان مسلمان و غیر مسلمان هست این است که با مسلمانان باید آن طور رفتار کند که با اعضای پیکر خودش رفتار می کند و با غیر مسلمان باید آن طور رفتار کند که خوبی و احسان هم که می کند باید توجه داشته باشد که او فردی است خارج و بیرون از این پیکره.

تفاوت اسلام با غرب در مورد حق حاکمیت مردم

اندیشه ای خطرناک و گمراه کننده در قرون جدید میان بعضی از دانشمندان اروپائی پدید آمد که در گرایش گروهی به ماتریالیسم سهم به سزایی دارد و آن اینکه نوعی ارتباط تصنعی میان ایمان و اعتقاد به خدا از یک طرف و سلب حق حاکمیت توده مردم از طرف دیگر برقرار شد. مسؤولیت در برابر خدا مستلزم عدم مسؤولیت در برابر خلق خدا فرض شد و حق الله جانشین حق الناس گشت. ایمان و اعتقاد به ذات احدیت که جهان را به " حق " و به " عدل " بر پا ساخته است به جای اینکه زیر بنا و پشتوانه اندیشه حقوق ذاتی و فطری تلقی شود، ضد و مناقض آن شناخته شد و بالطبع حق حاکمیت ملی مساوی شد با بی خدائی. از نظر اسلام، درست امر برعکس آن اندیشه است، در نهج البلاغه، با آنکه این کتاب مقدس قبل از هر چیزی کتاب توحید و عرفان است و در سراسر آن سخن از خدا است و همه جا نام خدا به چشم می خورد، از حقوق واقعی توده مردم و موقع شایسته و ممتاز آنها در برابر حکمران و اینکه مقام واقعی حکمران امانتداری و نگهبانی حقوق مردم است غفلت نشده بلکه سخت بدان توجه شده است.

لزوم اداء امانت از طرف حکمرانان از نظر قرآن
قرآن کریم در سوره مبارکه النساء آیه 58 یادآور می شود: «ان الله یامرکم ان تودوا الامانات الی اهلها و اذا حکمتم بین الناس ان تحکموا بالعدل؛ خدا فرمان می دهد که امانتها را به صاحبانشان برگردانید و در وقتی که میان مردم حکم می کنید، به عدالت حکم کنید». چنانکه ملاحظه می شود، قرآن کریم، حاکم و سرپرست اجتماع را به عنوان " امین " و " نگهبان " اجتماع می شناسد، حکومت عادلانه را نوعی امانت که به او سپرده شده است و باید ادا نماید تلقی می کند. برداشت ائمه دین و بالخصوص شخص امیرالمؤمنین علی علیه السلام عینا همان چیزی است که از قرآن کریم استنباط می شود.

لزوم اداء امانت از طرف حکمرانان از نظر امام علی علیه السلامعلامه طباطبایی در تفسیر المیزان نیز در بحث روائی که در ذیل آیه 59 سوره نساء («یا ایها الذین آمنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم؛ ای کسانی که ایمان آورده اید، اطاعت کنید خدا و رسولش را و ولی امر از خودتان را») منعقد شده است از درالمنثور از علی علیه السلام چنین روایت می کند: «حق علی الامام ان یحکم بما انزل الله و ان یودی الامانه، فاذا فعل ذلک فحق علی الناس ان یسمعوا الله و ان یطیعوا و ان یجیبوا اذا دعوا؛ بر امام لازم است که آنچنان حکومت کند در میان مردم که خداوند دستور آنرا فرود آورده است و امانتی که خداوند به او سپرده است ادا کند، هر گاه چنین کند بر مردم است که فرمان او را بشنوند و اطاعتش را بپذیرند و دعوتش را اجابت کنند.

رابطه حقوق مردم با حقوق حکمرانان از نظر طبرسی
در سوره مبارکه " النساء " آیه 58 چنین می خوانیم: «ان الله یامرکم ان تودوا الامانات الی اهلها و اذا حکمتم بین الناس ان تحکموا بالعدل؛ خدا فرمان می دهد که امانتها را به صاحبانشان برگردانید و در وقتی که میان مردم حکم می کنید، به عدالت حکم کنید». طبرسی در مجمع البیان در ذیل این آیه می گوید: در معنی این آیه چند قول است: یکی اینکه مقصود مطلق امانتها است، اعم از الهی و غیر الهی، و اعم از مالی و غیر مالی، دوم اینکه مخاطب حکمرانانند، خداوند با تعبیر لزوم اداء امانت حکمرانان را فرمان می دهد که به رعایت مردم قیام کنند. سپس می گوید: موید این معنی اینست که بعد از این آیه بلافاصله می فرماید: «یا ایها الذین آمنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم؛ ای کسانی که ایمان آورده اید خدا را اطاعت کنید و از پیامبر و کاردارانی که از شما هستند فرمان برید» (نساء/59). در این آیه مردم موظف شده اند که امر خدا و رسول و ولاه امر را اطاعت کنند. در آیه پیش، حقوق مردم و در این آیه متقابلا حقوق ولاه امر یادآوری شده است. از ائمه علیهم السلام روایت رسیده است که از این دو آیه یکی مال ما است (مبین حقوق ما بر شما است) و دیگری مال شما است (مبین حقوق شما بر ما است)... امام باقر علیه السلام فرمود: اداء نماز و زکوة و روزه و حج از جمله امانات است، از جمله امانت ها اینست، که به ولاه امر دستور داده شده است که صدقات و غنائم و غیر آنها را از آنچه بستگی دارد به حقوق رعیت تقسیم نمایند.

توکل صحیح چگونه است؟

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود : کسی که با [بریدن امیدش از دیگران] به خدا دل ببندد، خدا کفایت امور زندگیش را می کند و از جایی که به فکرش نمی رسد، روزیش را می رساند و آن کس که به دنیا دل ببندد، خدا کارش را به دنیا وا می گذارد.


توکل
توکل یعنی اینکه ما دیگری را وکیل کارهای خود کنیم کسی که ما را یاری کند تا به آنچه مطلوبمان است برسیم و از خوف و خطر در امر مورد نظر در امان بمانیم .

اما این وکیل کاردان کیست؟ و ما امور خود را چگونه باید به او بسپاریم و تا چه حد از کار را خود باید انجام دهیم ؟

در قرآن کریم بر توکل بر خداوند متعال بسیار تأکید شده و آن را یک الزام می دانند چرا که امور بدون پشتوانه وحیانی محکوم به شکستند کسی که در امورش خود را مؤثر مطلق می داند بزودی به خاک کذلت می افتد در این جهان بزرگ حتی یک برگ خشک درختی بدون اجازه قادر متعال بر زمین نمی افتد و ما باید در هر لحظه متوجه این نکته باشیم و سپردن امور خود به خداوند متعال آن ها را بیمه کنیم .

- «وَعَلَی اللهِ فَلْیتَوَکلِ المُؤمِنُونَ»؛ (1) « و مؤمنین باید بر خدا توکل کنند.»

- «فَإذا عَزَمْتَ فَتَوَکلْ عَلَی اللهِ إنَّ اللهَ یحِبُّ المُتَوَکلِینَ»؛ (2) « پس هر گاه عزم انجام کاری کردی برخدا توکل کن که خداوند توکل کنندگان را دوست دارد.»

3. عن الصادق علیه السلام عن ابیه عن آبائه عن النبی صلی الله علیه و آله أنَّهُ قالَ: « شُعَارُ المُسلِمینَ عَلَی الصِّراطِ یوْمَ القِیامَةِ لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ وَعَلی اللهِ فَلْیتَوَکلِ المُتَوَکلونَ؛ شعار مسلمانان در روز قیامت روی پل صراط « لا اله الا الله» و « علی الله فلیتوکل المتوکلون» می باشد.» (3)

 

آثار توکل

1. کفایت کردن خدا در زندگانی دنیا: « وَمَنْ یتَوَکلْ عَلَی اللهِ فَهُوَ حَسْبُهُ»؛ (4) و هر کس بر خدا توکل نماید، خدا او را کافی است.»

شعار مسلمانان در روز قیامت روی پل صراط « لا اله الا الله» و « علی الله فلیتوکل المتوکلون» می باشد

2. روزی خوردن از مجرای غیر منتظره:عن رسول الله صلی الله علیه و آله اَنَّهُ قَالَ: « مَنِ انْقَطَعَ إِلَی اللهِ کفاهُ اللهُ کلَّ مَؤُونَتِهِ وَرَزَقَهُ مِن حَیثُ لایحْتَسِبُ وَمَنِ انْقَطَعَ إِلَی الدُّنْیا وَکلَهُ اللهُ إلَیها؛ (5) کسی که با [بریدن امیدش از دیگران] به خدا دل ببندد، خدا کفایت امور زندگیش را می کند و از جایی که به فکرش نمی رسد، روزیش را می رساند و آن کس که به دنیا دل ببندد، خدا کارش را به دنیا وا می گذارد.

 

ابر مرد متوکل

«... در عصر طاغوت، امام خمینی رحمه الله را می خواستند از قم به تهران ببرند. دوستان در کنار ماشین گریه می کردند و امام آنان را دعوت به صبر می نمود. این سخن خود حضرت امام است که؛ در بین راه قم و تهران، ناگهان ماشین از جاده اصلی منحرف شد، به سمت خاکی رفت و من یقین کردم که می خواهند مرا بکشند، ولی دوباره ماشین به جاده اصلی بازگشت. من در خود مراجعه کردم و دیدم هیچ تغییری در من ایجاد نشده است... و یا در جنگ ایران و عراق هزاران دستگاه تانک و نفربر و هزاران نظامی از سراسر مرزها به ایران حمله می کنند و اضطراب همه جا را فرا می گیرد. امام ناگهان بر دریایی از شعله ها و التهابها و تزلزلها، آب اطمینان و صبر و توکل می پاشد و می فرماید: دزدی آمد و سنگی انداخت و رفت.» (6)

هیچ کس بی امر او در ملک او                   در نیفزایـد سر یک تـار مـو

واحـد اندر ملک او را یـار نی                      بندگان را جز به او سالار نی

 

امام علی (ع)
توکل راستین

عن امیر المؤمنین علیه السلام أنَّهُ مَرَّ یوْماً عَلَی قَوْمٍ فَرَآهُم أصِحَّاءَ جالِسِینَ فی زاوِیةِ الْمَسْجِدِ فَقالَ علیه السلام: مَنْ أنْتُمْ؟ قالُوا نَحْنُ المُتَوَکلُونَ. قال علیه السلام: لا بَل أنتُمُ المُتَأکلُونَ فإن کنتُم مُتَوَکلینَ فَمَا بَلَغَ بِکم تَوَکلُکم؟ قالُوا إذا وَجَدنا أَکلْنا وَإذا فَقَدْنا صَبَرْنا. قالَ علیه السلام: هکذا تَفْعَلُ الکلابُ عِندَنا. قالُوا فَمَا نَفْعَلُ؟ قالَ کما نَفْعَلُ. قالُوا کیفَ تَفْعَلُ؟ قالَ علیه السلام: إذا وَجَدْنا بَذَلْنا وَإِذا فَقَدْنا شَکرْنا؛(7) امیرالمؤمنین علیه السلام روزی از کنار گروهی عبور کرد و دید که آنان سالم و تندرست در گوشه ای از مسجد نشسته اند. امام فرمود: شما کیستید؟ گفتند: ما توکل کنندگان هستیم. حضرت فرمود: بلکه شما خورندگان هستید [و از کمک مردم استفاده می کنید.] اگر متوکل هستید [بگویید] توکلتان شما را به کجا رسانیده است؟ گفتند: اگر بیابیم می خوریم و اگر نیابیم صبر می کنیم. حضرت فرمود: نزد ما سگها هم چنین می کنند. گفتند: پس ما چه کنیم؟ حضرت فرمود: آن گونه که ما می کنیم. گفتند: شما چه می کنید؟ گفت: هر گاه بیابیم می بخشیم و اگر نیابیم سپاس [خدای را] به جا می آوریم.»

 

تلاش و توکل

آن گاه که عربی بادیه نشین شتر خود را رها کرد و گفت: توکل بر خدا می کنم، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: « اَعْقِلْهَا وَ تَوَکَّلْ؛ (8) شتر را ببند آنگاه به خدا توکل کن.»

گفت پیغمبر به آواز بلند                     با توکل زانوی اشتر ببند

گر توکل می کنی در کار خود            کشت کن پس تکیه بر جبار کن

تسلیم بودن، نشانه ایمان واقعی

عده ای اطراف پیامبر بودند که به این معنا که آنچه را پیغمبر بیان کرده است دروغ بدانند کافر نبودند، کافر بودند به معنی اینکه تسلیم نبودند به آنچه که در دلشان درباره اش فکر می کردند، چون کفر حتی دائر مدار علم هم نیست یعنی ممکن است انسان به چیزی علم و معرفت داشته باشد و در عین حال کافر باشد. ما این جور فکر می کنیم، می گوییم اگر انسان خدا را بشناسد پس به خدا ایمان دارد، اگر بداند قیامتی هست پس به قیامت ایمان دارد، اگر بداند که پیغمبر از ناحیه خداست پس ایمان دارد ولی قرآن این را قبول ندارد.

قرآن می گوید که باید خدا را شناخت و بعد از شناختن ایمان آورد. ایمان حالت تسلیم انسان است در مقابل آن حقیقتی که می شناسد. چرا خدا شیطان را مؤمن نمی نامد و کافر می خواند؟ آیا شیطان خدا را نمی شناخت؟ خیلی از ما بهتر می شناخت و می دانست. او اهل یقین بود، در خدا شک نداشت. آیا او به قیامت آگاه نبود که قیامتی هست؟ کاملا آگاه بود چون وقتی با خدا محاجه می کند می گوید: «انظرنی الی یوم یبعثون؛ مرا تا روز قیامت مهلت بده» (سوره اعراف آیه 14 و حجر آیه 36). معلوم می شود به «یوم یبعثون» اعتقاد داشته. آیا به پیغمبران اعتقاد نداشته و درباره نبوت پیغمبران شک داشته است؟ کاملا یقین داشت. خودش از آنها به «عبادک منهم المخلصین؛ بندگان خالص شده» (حجر آیه 40) یاد می کند، بندگان مخلص که هیچ راه نفوذی در وجود آنها نیست. او از هر کسی بهتر می دانست که چه کسی به پیغمبری رسیده و چه کسی دروغگو و مدعی و کذاب است. حال چرا خدا شیطان را کافر می خواند؟ برای اینکه نسبت به آنچه معرفت دارد تسلیم نیست، یعنی برنامه عملی خودش را براساس وجود قیامت تنظیم نکرده، براساس تمرد در مقابل این حقیقت تنظیم کرده است، و همچنین تسلیم گفته های انبیاء نیست. پس مسئله تسلیم، ماوراء مسئله معرفت و اعتقاد است.

حال در اینجا سؤالی پیش می آید. آیه چنین است: «فمال الذین کفروا قبلک مهطعین؛ پس چیست کافران را که به سوی تو می شتابند؟» بنابراین (یعنی بنا بر آنچه که مشخص است که چه گروهی وارد بهشت می شوند و در نزد پروردگار گرامی هستند) چرا - یعنی چه بیهوده کاری! – مردمی به سرعت دور تو را گرفته اند و حلقه زده اند؟ «عن الیمین و عن الشمال عزین» این کافران گروه گروه از راست و چپ دور تو را گرفته اند. تعبیر «این کافران» می کند، چرا این کافران اینچنین دور تو را گرفته اند و گروه گروه از چپ و راست گرد تو می چرخند؟، «ایطمع کل امرئ منهم ان یدخل جنة نعیم؛ آیا هر کسی از آنها طمع دارد که در بهشت پرنعمت درآورده شود؟» (معارج/36 تا 38). خود قرآن می گوید «کافران»، بعد می گوید آیا طمع بهشت دارند؟ معلوم است که چنین شخصی کافر به آن معنا که اعتقاد ندارد نیست. اگر کافری باشد که اعتقاد ندارد دور پیغمبر هم نمی چرخد، طمع بهشت هم ندارد، می گوید همه اش را رها کن پس معلوم می شود چنین مردمی بوده اند و همیشه هستند، مردمی که هم چیزی را می دانند و هم نمی خواهند در مقابلش تسلیم بشوند و بعد می خواهند براساس یک سلسله طمعهای خام بلکه «به مقصود» برسند. این «ف» شفاء تفریع است. وقتی که می گوییم «پس» یعنی عطف بماسبق: پس – وقتی که گفتیم چه گروههایی اهل سعادتند – بیخود معطلند این گروهی از کافران که به این سرعت دویده اند و از راست و چپ دور تو می چرخند و طمع دارند، خیر، این طمعها به جایی نمی رسد، اینها طمع خام است، عمل می خواهد، بدون عمل، هر طمعی طمع است و جز طمع چیز دیگری نیست.

«فمال الذین کفروا» پس – بنا بر آنچه گفتیم که چه گروهی در جنات، مکرمین هستند – چه می شود؟ یعنی پس چرا، پس چه فایده که گروهی کافر قبل تو - یعنی در جوانب تو، در اطراف تو، در حول تو - به سرعت آمده اند دور تو را گرفته اند، «عن الیمین و عن الشمال عزین» از راست و چپ تو (عزین یعنی گروه گروه. عزه هر جمعی را می گویند، عزین یعنی جمعهای جدا از همدیگر، مثل اینکه ما می گوییم گروه گروه). «ایطمع کل امری منهم ان یدخل جنة نعیم» عجب! چه طمع خامی! هر فردی از اینها طمع ورود در بهشت را دارد بدون هیچ تسلیمی و ایمانی و عملی! «کلا» نه چنین است. «کلا» می گویند حرف ردع است، چنانکه ما گاهی می گوییم بس کن، بس، یعنی نه چنین است، چنین نیست. در فارسی ما لفظی نداریم که به مفرد خود جای «کلا» را بگیرد. خلاصه وقتی یک جمله ای می گویند و می خواهند بگویند ایست، حرف نزن، مطلب اینچنین نیست، می گویند کلا، مثل نه چنین است. بعد قرآن آیاتی ذکر می کند که ابتدا انسان رابطه اش را درک نمی کند که چه رابطه ای میان این آیات و جمله های قبل است ولی کمی که دقت کند رابطه را خوب درک می کند. «کلا انا خلقناهم مما یعلمون»؛ ما اینها را آفریده ایم از همان ماده ای که خودشان می دانند» (آیه 39)، یعنی جناب آنها هم از همان نطفه گندیده خلق شده اند که همه مردم از آن خلق شده اند. این چیست که اینها برای خودشان مینوسرشتی قائل هستند؟! مثل اینکه یک ماده ای و یک گوهر خیلی با ارزشی بوده که اینها را از آن آفریده اند، دیگر تمام شده، اگر خدا اینها را کنار بگذارد پس چه کسی؟ مگر مثل ما یا بهتر از ما هم در دنیا فرض می شود؟ قرآن می فرماید: «کلا» این حرفها و این چرندها را رها کنید. «انا خلقناهم مما یعلمون»؛ اینها را هم از همان چیزی آفریده ایم که خودشان می دانند، از همان چیزی که همه مردم خلق شده اند، اینها هم از همان نطفه ای به وجود آمده اند که همه مردم دیگر از آن به وجود آمده اند. این ادعاها برای چیست؟! اصلا فرض آنها بر این بوده است که اگر ما به بهشت نرویم پس کی برود، مثل اینکه دیگر خزانه خدا خالی شده!

سرانجام بهشت و جهنم چیست؟

بهشت و جهنم نور  و تاریکی

بعد از اتمام پاداش و عذاب، تکلیف بهشت و جهنم چه می شود؟ بعد از آن که انسان به کمال شایسته دست یافت و هر کس به ثواب و عقاب لازم رسید، سرانجام چه خواهد شد؟ و چه فلسفه ای دارد؟


این نوع سوالات از مقایسه نادرستی بین نظامهای اخروی و نظامهای این جهانی ناشی می شود. در این جهان، هر چیزی محدود است و هر پاداشی نیز محدودیتی دارد. برخی چنین می پندارند که آخرت نیز همینطور است، یعنی هر کسی اعمالی در این جا انجام داده و در ازای این اعمالش، شایستگی مقدار محدودی پاداش یا عقاب پیدا می کند و در آن جهان، این مقدار پاداش یا عقاب را می بیند و بعد تمام می شود و بلاتکلیفی آغاز می گردد! در حالی که آخرت چنین نیست.

اساساً نظام هستی، نظامی است که از خدا شروع می شود و به خدا باز می گردد:انا لله و انا الیه راجعون ؛ ما از خدائیم و به سوی خدا باز می گردیم.(بقره/156) هر انسانی نیز هر مسیری را که در پیش بگیرد، به هر حال به سوی خدا حرکت کرده است و به او باز می گردد.

«یا ایهاالانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه، (انشقاق/6) ای انسان حقا که تو به سوی پروردگارت به سختی در تلاشی و او را ملاقات خواهی کرد.

خدا، هستی نامتناهی است و چون پایان و محدودیتی ندارد، انسان در آن جهان، خواه در بهشت یا در جهنم جاودانه می شود، هر چند که عده ای از جهنمیان پس از مدتی عذاب به بهشت می رسند، اما هر کس به بهشت اخروی وارد شد، دیگر در آن جا جاودانه است

اما این مسیر را خود شخص انتخاب می کند. برخی مسیر دور و ناهمواری در پیش می گیرند: اولئک نیاودون من مکان بعید(فصلت/44) آنان را از جایگاه دوری ندا می دهند و برخی مسیر نزدیک و سهل الوصول را: و ازلفت الجنة للمتقین غیر بعید.(ق/31)

اما هر چه هست، همگان به سوی او برمی گردند منتهی برخی به صفت رحیمیت راه می برند و برخی به صفت شدیدالعقاب بودن او ، و خدا، هستی نامتناهی است و چون پایان و محدودیتی ندارد، انسان در آن جهان، خواه در بهشت یا در جهنم جاودانه می شود، هر چند که عده ای از جهنمیان پس از مدتی عذاب به بهشت می رسند، اما هر کس به بهشت اخروی وارد شد، دیگر در آن جا جاودانه است.

در حقیقت، خوبی و خیر و رحمت پروردگار نسبت به بندگانش بی انتهاست و به همین سبب، نیکوکاران در نعمتی جاویدان و شادی و سروری همیشگی به سر می برند. اگر این رحمت و نعمت پایان یابد، کار خدا عبث و ابتر می شود، و این از عظمت و حکمت خدا دور است که موجودات را بدون هیچ هدفی یعنی برای نابود شدن بیافریند: «ماخلقتم ... خلقتم للفناء» . بلکه آنان را برای بقای همیشگی آفریده است، نیکوکاران در قرب الهی همواره از لذت و سعادت برخوردارند و جهنمیان نیز به اقتضای رحمتش باید به سوی او برگردند، اما ذات آن ها چنان ضد الهی شده است که مایل به برگشت نیست و این کشاندن و آن واپس زدن، به صورت عذابی همیشگی برای آن ها خواهد بود.

تجارت با خدا از نظر قرآن کریم

خداوند در قرآن کریم می فرماید: «یا ایها الذین آمنوا هل ادلکم علی تجارة تنجیکم من عذاب الیم * تومنون بالله و رسوله و تجاهدون فی سبیل الله باموالکم و انفسکم ذلکم خیر لکم ان کنتم تعلمون* بغفر لکم ذنوبکم و یدخلکم جنات تجری من تحتها الانهار و مساکن طیبة فی جنات عدن ذلک الفوز العظیم * و اخری تحبونها نصر من الله و فتح قریب و بشر المومنین؛ ای کسانی که ایمان آورده اید آیا شما را بر تجارتی راه نمایم که شما را از عذابی دردناک می رهاند؟ به خدا و رسولش ایمان آورید و در راه خدا با مال و جانتان جهاد کنید. این برای شما بهتر است اگر می دانستید. تا گناهان را بر شما ببخشاید و شما را به باغ هایی که از پای درختانش نهرها جاری است و به سراهای دل پسند در بهشت های جاویدان درآورد که این همان کامیابی بزرگ است. و نعمت دیگری که دوستش دارید، نصرتی از جانب خدا و فتحی نزدیک است و مومنان را بشارت بده» (سوره صف، آیات 10-13).

تجارت معامله است و دو طرف دارد: دادن و ستاندن. اما در تجارت با خدا چه باید بدهیم و چه باید بگیریم؟ عجیب است که بعضی گفته اند آنچه که باید بگیریم نجات از عذاب الیم است؛ در حالی که این لازمه آن است، نه اینکه عین آن باشد. پس حالا که می خواهیم تجارتی انجام دهیم چه تجارتی کنیم و در مقابل چه بگیریم؟ آنچه که باید بکنیم اول «تؤمنون بالله و رسوله» است. ایمان به الله و ایمان به پیام آور اوست. از نظر قرآن که همیشه دعوت به کار و عمل و جهاد و هجرت و برخی امور دیگر می کند، اگر عمل توأم با ایمان نباشد فایده ندارد و در واقع انسان باید ایمان داشته باشد، آنهم آن طور ایمانی که قرآن معرفی می کند و عملش باید در راه ایمانش باشد و به قول امروزیها در راه «ایده» اش باشد، منتها ایده ای که قرآن می گوید جز خدا موضوع دیگری ندارد. ایمان بیاورید به خدا که هدف اصلی و هدف کلی است و ایمان بیاورید به پیام آور او؛ چون اگر ایمان به پیام آور او نباشد انسان پیام خدا را نمی تواند قبول کند؛ پیام خدا وقتی پیام خداست که انسان ایمان به پیام آورش هم داشته باشد. «و تجاهدون فی سبیل الله باموالکم و انفسکم» در راه خدا جهاد کنید و کوشش کنید به مالها و به جانهایتان. «ذلکم خیر لکم» این پیشنهادی که به شما می کنیم خیر شماست؛ «ان کنتم تعلمون» اگر بدانید. نظیر این تعبیر را در فارسی خودمان هم داریم. حرفی را می زنیم و بعد می گوییم اگر تو بدانی مطلب از این قبیل است یعنی به هر حال مطلب این طور است ای کاش تو هم بدانی. البته قرآن مجید تعبیری در اینجا ذکر کرده است که شامل همه دستورها می شود، چون ایمان به پیامبر، ایمان به امور دیگر مثل معاد را به دنبال دارد.

در آیه شریفه در مورد جهاد می فرماید: جهاد به مال و جهاد به نفس. جهاد به نفس اعم است از جهادی که با دشمن خارجی و بیرونی باشد، همان که اصطلاحا به آن می گوییم «جنگ» که یک مصداق بزرگ و اعلای جهاد با نفس است زیرا جهاد حقیقی مستلزم جهاد با نفس هم هست و دیگر خود جهاد با نفس اماره که شامل همه اعمال دیگر انسان می شود. هر عملی را که انسان بخواهد برای خدا انجام دهد، خودش نوعی جهاد با نفس است. این کاری که ما باید انجام دهیم، ایمان به خدا و رسول و جهاد با مال و جان است، در عوض چه چیز نصیب ما خواهد شد؟ «یغفر لکم ذنوبکم» گناهان شما آمرزیده می شود. در واقع معنایش این است که آنچه را که قبلا کسب کرده اید و آن تجارتهایی که قبلا کرده اید و آن زیانهایی که از آن تجارتها برده اید و آثار سوئی که گناهان برای شما گذاشته است آن گناهان آمرزیده می شود و آثار خطاهای گذشته همه محو می شود. «و یدخلکم جنات تجری من تحتها الانهار» و شما را به بهشت هایی وارد می کند که از زیر درختهای آن بهشتها نهرها جاری می شود. «و مساکن طیبة فی جنات عدن» و نیز شما را به جایگاههایی بسیار پاکیزه در بهشتهای ثبات و پایداری که دیگر خالد و دائم است و زوالی در آنجا نیست وارد می کند. «ذلک الفوز العظیم» فوز عظیم آن است. معنای «ذلک الفوز العظیم» باتوجه به آیه بعد روشن می شود.

در منطق حق و حقیقت، فوز عظیم آن است، ولی شما ای انسانها اغلب نتیجه نزدیک را می خواهید، نتیجه نزدیک همان نتیجه در دنیاست، می خواهید در دنیا هم به سعادتی نائل شوید، می خواهید آثار ایمانتان و آثار جهادتان در همین دنیا هم ظاهر شود، پیروزی بر دشمن و فتح و گشودن سرزمینها را می خواهید. برای انسان چون در دنیا لذت و اثر این چیزها را چشیده است، به واسطه کوتاهی فکرش، جاذبه اینها بیشتر است. اینها جاذبه داشته باشد عیب ندارد، نقص در این است که آنها برایش کم جاذبه دارد ولی قرآن می فرماید: حقیقت این است که فوز عظیم آن است، اما منحصر به آن نیست. این ایمان و این عمل که ما پیشنهاد می کنیم، اثرش فقط در دنیای دیگر ظاهر نمی شود بلکه سعادت دنیا را هم که شما خیلی دوست دارید دربردارد. در آیه شریفه فوز را با " ذلک " به صورت بعید ذکر کرده که (مفید) تفخیم است. فوز عظیم و بزرگ آن است، وقتی که آنجا بروید می فهمید که اصلا دنیا در مقابل آن به حساب نمی آید؛ ولی در عین حال این مطلب را هم بدانید که آن امر دیگری که مورد علاقه شماست یعنی پیروزی و گشودن سرزمینها و فاتح شدن و منصور شدن، آن هم هست. «و اخری تحبونها نصر من الله و فتح قریب»، گفته اند در اینجا " نعمت " و یا " خصلت " در تقدیر است: و یک خصلت دیگر و یک نعمت دیگر که شما از ته دل آن را بسیار دوست دارید و دلتان می خواهد که در پرتو ایمان و عمل به آن برسید نصرت و فتح است که آن هم برای شما هست.

پس خلاصه مطلب این شد که این معامله را انجام دهید تا هم آخرت را که این قدر عظیم و بزرگ است داشته باشید و هم دنیا را که مورد علاقه شماست. پس این پیام پیامی است که در آن واحد، هم سعادت دنیای شما را تأمین می کند و هم سعادت آخرت شما را.

تأثیر مستحبات در نزدیک شدن به خدا

حدیث معروف و مسلمی هست و از احادیثی است که هم شیعه قبول دارد و هم اهل تسنن، هم اینها در کتبشان روایت کرده اند همه آنها، و در معتبرترین کتابهای ما مثل اصول کافی ذکر شده است. حدیث بسیار پرمعنایی است که یک دنیا معنی برای این حدیث هست و ذکر کرده اند. حدیث قدسی است؛ امام می فرماید: که خدای متعال فرموده است: «لایزال العبد یتقرب الی بالنوافل» دائما چنین است که بنده به واسطه نوافل – یعنی عباداتی که بر او واجب نیست و صرفا مستحب است – به من نزدیک می شود.

فرائض از یک نظر از نوافل مهمترند به دلیل اینکه فرائض واجب شده. معلوم می شود که در درجه ای بوده که باید انسان انجام بدهد یعنی ملاکات فرائض آنقدر مهم است که به حد وجوب رسیده. نوافل قهرا از نظر ملاکات در این حد نیست اما یک چیزی در نوافل هست که در فرائض نیست و آن این است که انسان فرائض را به حکم اینکه واجبند و اگر انجام ندهد معاقب است انجام می دهد ولی اگر نوافل را انجام ندهد معاقب نیست. حال عملی که انسان اگر انجام ندهد معاقب نیست ولی انجام می دهد، قهرا ارزش بالاتری را دارد مثلا در عبادات بدنی، انسان نماز صبح را می خواند به دلیل اینکه واجب است. خواندن نوافل حکایت می کند از یک نوع لطافت روحی و علاقه ای که از ناحیه بنده به عبادت است، یعنی صرف ترس از ترک و عقابش نیست، چون ترکش اشکال ندارد. در عبادات مالی هم همین جور است. فرض کنید که زکاتی، خمسی، زکات فطره ای بر انسان واجب است؛ به حکم اینکه واجب است انسان می دهد. این از یک نظر خیلی مهم است و خیلی مهمتر هم هست، ولی از یک نظر دیگر آن کسی که به صورت تنفل، یعنی به صورت یک امر استحبابی، زائد بر آنچه بر او واجب است انفاق می کند، کار او یک ارزش بیشتر و والاتری دارد. انسانی که از خدای متعال انتظار تفضل دارد نباید به واجبات قانع باشد.

یک وقتی شخصی – خدا او را بیامرزد؛ البته مرد متشرعی بود در حدی که واجباتش را به دقت عمل می کرد – گفت من یادم نمی آید که در همه عمرم یک قرآن به یک فقیر داده باشم که بر من واجب نباشد. در حدی که بر من واجب بوده، داده ام اما اگر چیزی بر من واجب نبوده نداده ام. من تاکنون ده شاهی که بر من واجب نباشد به کسی نداده ام. گفتم که به همین دلیل هیچ وقت نباید انتظار تفضل حق را داشته باشی. پس تو می خواهی با خدا این جور معامله کرده باشی. اگر خدا بخواهد به عدل خودش با تو رفتار کند (نباید خلاف انتظارت باشد) تو وقتی که هیچ فضل نداری پس چطور انتظار تفضل از پروردگار داری؟! («من لایرحم لایرحم؛ آن کس که رحم نکند به او رحم نمی شود). کسی که به تعبیر ما احساس و عاطفه نداشته باشد و رحمت بر قلبش مستولی نباشد که یک وقت پولی را به یک مستحق بدهد فقط به دلیل اینکه انفاق کرده باشد نه به حکم اینکه کار خوب و خیری و یک حسنه است، واجب نیست و مع ذلک من این کار خیر را انجام می دهم، چنین کسی چگونه انتظار تفضل را دارد؟!

«لایزال العبد یتقرب الی بالنوافل» (نفرمود بالفرائض) بنده من لایزال یعنی استمرارا، پشت سر یکدیگر – به وسیله نوافل قدم به قدم به من نزدیک می شود «حتی احبه» می رسد به مرحله ای که مشمول محبت من می شود. همه بندگان مشمول محبت پروردگار هستند ولی گفته ایم که ما یک رحمت رحمانیه داریم و یک رحمت رحیمیه. مقصود از این رحمت رحیمیه (یعنی مشمول محبت الهی شدن) این است که انسان یک وقت به یک مرحله که می رسد مثل کسی است که می خواهد به مرکزی نزدیک بشود؛ تا به یک مرز نرسیده، با قدم خودش می آید؛ به آن مرز که می رسد یکمرتبه جاذبه آن مرکز او را می کشد؛ می گویند سالک مجذوب، می رسد به مرحله ای که محبت الهی او را فرا می گیرد. آنجا که محبت آمد، دست محبت الهی او را به سوی خودش می کشد. «حتی احبه» تا من او را دوست می دارم. «فاذا احببته ... » همین قدر که من او را دوست داشتم، دیگر از آن هویت و منیت او چیزی باقی نمی ماند، همه چیز او من می شوم. «فاذا احبته کنت سمعه الذی یسمع به» گوشی که می شنود منم «و بصره الذی یبصر به» چشمی که می بیند منم «و یده الذی یبطش بها» دستی که حرکت می دهد منم. (همه امور خود را) تفویض و واگذار کرده است. معنی عصمت هم همین است. این، معنی معارج و مراتب و درجاتی است که انسان یا موجودات دیگر بالا می روند؛ و این نهایت هم ندارد. این جور نیست که به یک جا که برسند کار تمام بشود که این آخرین مرحله است. هر چه بالا بروند باز ظرفیت رفتن هست؛ تا ابد که بالا بروند باز ظرفیت رفتن هست.